مشكل آمریكا با ایران چیست؟
تصور كنید دولت جمهوری اسلامی ایران همین الان غنی سازی اورانیوم را تعطیل و تمام فعالیتهای هستهای خود را متوقف كند و تضمین رسمی دهد كه هیچ وقت دیگر سراغ از سرگیری فعالیتهای هستهای نخواهد رفت. در چنین شرایطی آیا بهانه گیریهای غرب به رهبری ایالات متحده تمام خواهد شد؟! آیا آمریكا و متحدانش از فاز تقابل خارج میشوند و به تعامل صادقانه روی میآورند؟
ریچارد نیكسون، رئیسجمهور پیشین آمریكا ایران را اینگونه شرح میداد: ایران در مسیر جاده ابریشم ـ كه مركز و شرق آسیا را به اروپا متصل میكند ـ قرار دارد. ایران دارای موقعیت حساسی در سر راه اروپا به شبهقاره هند است. نیكسون با اشاره به وصیتنامه مشهور پطر كبیر كه ایران را انبار گنجهای جهان خوانده بود، میافزاید: كشف نفت و ذخائر عظیم انرژی در شمال و جنوب و قرار گرفتن ایران در كنار استراتژیكترین خلیج جهان و سایر خصایص فرهنگی و سیاسی، كشور ایران را از موقعیت و وضعیت منحصر به فرد برخوردار كرده است.به دلیل همین ویژگیها بود كه ایران در جریان جنگ جهانی دوم پل پیروزی متفقین شد و در كانون توجهات و مساعدات قدرتهای جهانی به طور اعم غرب و نیز به طور اخص آمریكا قرار گرفت كه در این زمینه مصادیق فراوانی به ثبت رسیده است.
پیروزی انقلاب در ایران و خروج آن از پیمان سنتو عملا این پیغام را به واشنگتن فرستاد كه روزگاری كه ایران در اردوگاه آمریكا بود، به پایان رسیده و آمریكا دیگر با ایران جدیدی روبهروست. گسترش امواج بیداری تحت تاثیر پیروزی انقلاب ایران در منطقه، حادثه بزرگی بود كه دیگر نمیتوانست ایران و منطقه را به روزگار قبل برگرداند. آنچه جهان باید میپذیرفت ایران دیگر و متفاوت از منظر ماهیت ایدئولوژی، ساختار سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بود.
دیگر، اهمیت روزافزون منطقه خلیجفارس برای غرب بخصوص آمریكا بدون ترسیم مختصات ایرانی جدید امكانپذیر نبود. در داخل ایران هم 98 درصد از مردم یكدست طرفدار و پشت سر حكومت جمهوری اسلامی ایران به رهبری امام خمینی(ره) بودند. بنیانگذار و معماری كه در آن روزها جیمی كارتر را واقف نمود كه جمهوری اسلامی ایران، آن حكومتی نیست كه مطیع عمل كند.
جمهوری اسلامی از خود ماهیت جدید نشان داد و ساختار خود را بسرعت شكل داد و پیامش را خیلی زود از درون مرزها به برون مرزها رساند. جیمی كارتر، آخرین رئیسجمهور آمریكا تا پیش از انقلاب با شعار جدیدی به میدان سیاست پا گذاشته بود. او با شعار حمایت از حقوقبشر چهره كاملا جدیدی از خود، در صحنه سیاسی جهان به نمایش گذاشته بود.
او در دیماه 1356 یك سال قبل از انقلاب ایران به تهران آمد و در آن سفر، ایران را جزیره ثبات در یكی از پر آشوبترین نقاط دنیا خواند و گفت: «در مسائل مربوط به امنیت نظامی نظرات ما با هیچ كشوری به اندازه ایران نزدیك نیست و من نسبت به هیچ رهبری مانند شاه این همه احساس حقشناسی عمیق و دوستی صمیمانه ندارم.»
آمریكا و توهمات استراتژیك یك انقلاب
اما تحلیلگران در آمریكا كه با مسائل ایران آشنایی داشتند، پس از پیروزی انقلاب ایران اینگونه گفتند و نوشتند كه جیمی كارتر در زمان سفر خود به ایران، پی به زوال شاه ایران برده بود. نشانههای آشكاری از بیداری مردم ایران مشخص شده بود و حكومت وقت ایران، ضعفهای آشكار خود را نمیتوانست پوشش دهد. شاید آمریكاییها در این زمان كار شاه را در ایران تمام شده میپنداشتند كه اینگونه او را به غرور فرا میخواندند.
به ظاهر اكراه كارتر و مقامات دستگاه دیپلماسی آمریكا از مشاركت و سركوب حركتهای عظیم مردمی در ایران در سال آخر زمامداری شاه منجر به كندی سیر روابط ایران و آمریكا شد و این بهترین گزینه پیش روی مقامات آمریكایی در مقابل یك انقلاب بود.
در زمان انقلاب ایران هر دو طیف سیاسی حاكم بر كاخسفید (گروههای سایروس ونس وزیر امور خارجه كه سعی میكرد میانهروی را پیشه كند و گروه برژینسكی مشاور امنیت ملی كه ایستادگی و قاطعیت با انقلابیون را توصیه میكرد) در یك مساله اتفاق نظر داشتند و آن این كه به هر شكل ایران را در اردوگاه غرب نگه دارند. هر دو طیف یاد شده برنامههای خاصی برای كنترل تحولات سریع و حوادث پیشبینی نشده ایران در نظر داشتند و تلاش آنها حفظ منافع آمریكا به شكل قبل بود كه در تحولات بعدی خروجی عمل هر دو گروه نشان دهنده بازی باخت ـ باخت بود و پیروزی انقلاب شدیدترین ضربه ممكن را به منافع ایالات متحده در ایران زد.
شروع ظهور مشكلات غامض و پیچیده
برای اینكه پی ببریم چرا اختلافات ایران و آمریكا بنیادین و اصولی است و حل و فصل آنها به سادگی انجام نمیپذیرد، باید به بازخوانی اتفاقات گذشته به صورت گذرا و مختصر پرداخت.
آنچه موجب تقابلی سخت میان تهران و واشنگتن میشود، ریشه در مسائلی دارد كه هویت انقلاب اسلامی با آن سرو سامان گرفته است. غرب اگرچه به صورت شكلی به دنبال حل مشكلات حاضر با ایران است، اما درواقع استراتژی اصلی آنها اهدافی فراتر از تعطیلی فعالیتهای غنیسازی است. اگر بخواهیم به دنبال یك مبدا واقعی از منظر تاریخ و زمان برگردیم و آنرا سر فصل ظهورتیرگیهای بیپایان واشنگتن و تهران معرفی نماییم، سال 1358 را باید شروع همه بحرانها معرفی كرد.
چند ماه بیشتر از انقلاب ایران نگذشته بود كه ایران وارد مرحله سختی شد كه در ریشهیابیهای دقیقتر میتوان نقش دستگاه سیاست خارجی آمریكا و برخی كشورهای غربی را در این مرحله به عینه دید. ترور مغز متفكر انقلاب، شهید مطهری در اردیبهشت 1358 آغاز حركتی بود كه هدفش ضربه زدن به پایههای انقلاب بود.
در همان روزها سنای آمریكا قطعنامهای را علیه ایران به بهانه «اعدامهای انقلابی» صادر كرد كه حاوی اخطارهای شدیداللحنی به دولت ایران بود. در واكنش به اقدامات آمریكا، امام خمینی(ره) در سخنرانیهای مكرر مواضع تندی اتخاذ نمودند و ادامه روابط ایران و آمریكا را مورد تردید و انتقاد قرار دادند. بازتاب این تحركات و نیز مواضع امام روز به روز به اعتراضات مردم ایران علیه آمریكا می افزود تا آنجا كه شعار انقلابی مرگ بر آمریكا متولد شد.
در 16 خرداد 1358 ایران از پذیرش سفیر جدید آمریكا خودداری كرد، زیرا مقامات ایرانی معتقد بودند وی سوابق سوئی در كارنامهاش راجع به موضعگیریهایش علیه ایران داشته است. در تهران در خرداد ماه 1358 تظاهرات گسترده ضدآمریكایی مقابل سفارت آمریكا صورت پذیرفت و سرانجام روز 16 آذر 1358 سفارت آمریكا توسط دانشجویان پیرو خط امام تسخیر شد.
آغاز تقابل میدانی واشنگتن علیه ایران
با تسخیر سفارت آمریكا در تهران مشخص بود كه آمریكا از این به بعد، شمشیرش را از رو میبندد و به این ترتیب یك جنگ سرد تمام عیار بین این دو كشور آغاز شد. تحلیلگرانی بودند كه زمان این جنگ را فقط 444 روز می دانستند اما در واقع این جنگ هنوز با گذشت دههها به پایان نرسیده است. از اقدام در شورای امنیت گرفته تا مجامع حقوقبشر و مسدود و بلوكه كردن دستكم 8 میلیارد دلار از داراییهای ایران در آمریكا و... در خدمت كاخ سفید قرار گرفت تا علیه ایران اقدامات فراوانی را سر و سامان دهد.
كشمكشهای فراوانی در طول 444 روز اسارت گروگانهای آمریكایی رخ داد كه مجال تشریح در مطلب حاضر نیست. 19فروردین 1359 روابط ایران و آمریكا به صورت رسمی از سوی دولت وقت آمریكا قطع شد.
در 7 اردیبهشت در علنیترین دخالت و اعمال نفوذ در عملیات طبس، آمریكا شكست سنگینی را پذیرفت.
بعد از شكست در طبس كارتر باید فكر دیگری میكرد، چون او بشدت تحت فشار افكار عمومی و جریان مخالف خود در آمریكا بود.
در خرداد ماه 1359 پروژه پر پیچ و خم تحریمهای ایالات متحده علیه ایران آغاز شد؛ تحریمهایی كه هنوز بعد از گذشت 30 سال ادامه دارد. این در حالی بود كه تلاش برای رفع و حل مساله گروگانها ادامه داشت. آمریكاییها شروط بدیهی ایران برای آزادی آنها كه عبارت بود از «باز گرداندن داراییهای شاه، تعهد به عدم مداخله در امور ایران، آزاد كردن داراییهای ایران در آمریكا و لغو ادعاهای آمریكا علیه ایران بود» را رد كردند.
هنوز بحران گروگانگیری ادامه داشت كه رونالد ریگان، نامزد جمهوریخواهان به ریاست دولت آمریكا رسید. در پی مذاكرات الجزایر و توافقهای آن در اول بهمن 1359 تمامی گروگانها آزاد شدند و در مقابل، دولت آمریكا به هیچكدام از بندهای توافقنامه الجزایر عمل نكرد.
در همان روزها جنگ تحمیلی ادامه داشت و دولت ریگان بشدت از عراق حمایت میكرد. با آزادسازی خرمشهر و بازپسگیری سرزمینهای اشغالی از ارتش بعث عراق ایران دولتهای غربی را از عراق دلسرد كرد.
ریگان تصمیم گرفت تهران را تحت فشارهای بیشتری قرار دهد و دیپلماسی نفوذ و تخریب را در مورد ایران به كار بست. برژینسكی، مشاور پیشین امنیت ملی آمریكا معتقد بود موقعیت استراتژیك ایران آنچنان برای غرب اهمیت دارد كه آمریكا بایستی به هر ترتیب شده و حتی با اقدام نظامی جلوی اینكه غرب ایران را از دست بدهد، بگیرد.
در همین راستا جفری كمپ، مسوول شرق نزدیك در شورای امنیت ملی آمریكا با تهیه گزارشی برای رابرت مك فارلین خاطر نشان كرد كه آیتالله خمینی تهدیدی آشكار برای منافع غرب به شمار میرود. وی دراین گزارش به دولت پیشنهاد سقوط دولت ایران طی عملیاتی نظامی داد.
ایران درگیر دو جبهه جنگ
آمریكا سعی می كرد زمانی كه ایران مشغول جنگی نابرابر با عراق و پشتیبانانش بود جبهه دیگری را در برابر ایران باز كند تا شاید نظام جمهوری اسلامی ایران را از پای درآورد یا تسلیم خواستههای خود كند.
بعد از مساله ایران كنترا و بینتیجه ماندن مذاكرات با ایران به سرپرستی مك فارلین در خرداد 1366 آمریكا باید میفهمید، دستگاه دیپلماسی آمریكا نمیتواند در دورانی كه تقابل حداكثری را با ایران دارد، حرف از تعامل حداقلی به میان آورد. این روش بارها آزمون شد، اما بینتیجه مانده است. در سالهای پایانی جنگ با عراق، آمریكا عملا وارد جنگ نظامی با ایران شد كه حمله به قایقها، كشتیهای ایرانی، حمله به سكوی نفتی و سرانجام در 12 تیرماه 1367 یك ناو آمریكایی با هدف قرار دادن هواپیمای مسافربری ایران بیش از 300 نفر از مردم بیدفاع را به شهادت رسانید، از مصادیق آن است.
درگذشت معمار بزرگ انقلاب و فاز جدید تقابل
پیدا بود كه درگذشت بنیانگذار جمهوری اسلامی، سیاستها و رفتارهای ایران را تغییر نمیدهد و آنچه كه آمریكا از این به بعد شاهد آن است همان عمل به راهبردهایی است كه از امام به میراث رسیده و جانشین او راهش را ادامه خواهد داد. در شهریور 1368در حالی كه تحریمهای اقتصادی آمریكا علیه ایران تمدید و تقویت شده بود 186 تن از اعضای كنگره از وزیر خارجه آمریكا خواستند تا رسما آمریكا به سازمان منافقین برای براندازی نظام ایران كمك كند.
با روی كار آمدن بوشپدر در آمریكا كمكم سیاستهای مهار ایران، با اجرای سالم و بیسر و صدا در خاورمیانه به طور جدی با اهرمهای گوناگون دنبال شد.
با تسخیر سفارت آمریكا در تهران مشخص بود كه آمریكا از این به بعد، شمشیرش را از رو میبندد و به این ترتیب یك جنگ سرد تمام عیار بین این دو كشور آغاز شد.
جورج بوشپدر كه در تمام مدت ریاستجمهوری یك دورهاش آمریكا را با علم نوین بینالمللی دوران پس از جنگ سرد آشنا میكرد، هیچگاه نتوانست موضع منطقی و عملی در مقابل ایران اتخاذ نماید. روزی با تاكید بر اهمیت نقش ایران در منطقه، جمهوری اسلامی را به مذاكره دعوت میكرد و روزی دیگر ایران را خطرناكترین كشور منطقه معرفی مینمود.
دیوار بیاعتمادی بین واشنگتن ـ تهران در اثر سیاستهای دولتهای دموكرات و جمهوریخواه آمریكا روز به روز بلندتر و مرتفعتر میشد. در سال 1371 شمسی (1993) بیل كلینتون دموكرات به ریاستجمهوری آمریكا رسید تا شاید او بتواند در مورد ایران تصمیمی بگیرد كه عاقلانه باشد و موجب دگرگونی در روابط تیره و تار تهران ـ واشنگتن شود.
دولت كلینتون از همان ابتدای به قدرت رسیدن در شرایط كاملا متفاوت بین المللی و منطقهای با چالش تامین ثبات و امنیت منطقه مواجه بود، از اینرو او استراتژی منطقهای خود را با تاكید بر 2 گزینه تولید كرد.
الف) در غرب منطقه خاورمیانه پیشبرد فرآیند صلح میان اعراب و رژیم صهیونیستی
ب) در شرق منطقه سیاست مهار دوجانبه تهران و بغداد
بیل كلینتون میدانست كه برای موفقیت این دو گزینه نمیتواند دوگانه عمل كند و هر تحول در منطقه نیاز به همكاری تمام كشورها به خصوص ایران را دارد.
با به روی كار آمدن بوش پسر در آمریكا حرارت قدرتطلبی نئومحافظهكاران تقابل ایران و آمریكا را به اوج خود رسانید. بیشك تغییر لحن جدی بوش از اولین روزهای ریاستجمهوریاش علیه ایران نشانگر تحولاتی بود كه برنامه آن از سالها قبل توسط موسساتی مانند اینتر پرایز و... در ایالات متحده چیده شده بود.
حادثه 11 سپتامبر و انقلابی عظیم در فضای بینالمللی
مشخص بود كه بعد از 11 سپتامبر جهان هیچگاه به شرایط قبلی خود بر نمیگردد از این بعد سیر تحولات سیاسی به شكلی سرعت گرفت كه سیاستمدارانی چون تونی بلر و... را با ندانمكاریهای بزرگی روبهرو كرد. سیاستهای خارجی آمریكا رادیكال شده بود و جمله كشورهای جهان یا دوست ما و در غیر این صورت دشمن ما هستند برای اولین بار از زبان رئیس دولتی در آمریكا شنیده شد.
معلوم بود كه ایران دوست آمریكا نیست. جورج بوش توجه خاصی به ایران نشان میداد. او در اظهار نظر رسمی ایران را جزو محور شرارت خواند و به عنوان شرور حامی تروریسم در فهرست خاطیانی قرار داد كه دیگر مجال فرصت دادن به آن نیست.
از این رو ماشین جنگ نظامی آمریكا را روشن نمود و به خاك افغانستان رفت و سپس در اقدامی غیرمشروع به عراق حمله كرد، اما مجال فرصت اینكه به ایران حمله كند به او دست نداد. بوشپسر با شكستهای بسیار سنگینی، سكان هدایت ایالاتمتحده را به باراك اوباما سیاهپوست سپرد. بوش صریحترین لحن را علیه ایران داشت. او ماهیت سیاست خارجی كشورش را راجع به ایران اعلام نمود كه همانا براندازی نظام جمهوری اسلامی ایران بود.
باراك اوباما در شرایط مرگ و زندگی آمریكاییها به ریاست رسید، از این رو او با وعده تغییر در ابعاد مختلف كشورش، مردم را امیدوار كرد. او در ابتدا در مورد ایران سیاستهای نرمی را اتخاذ كرد و گفت حاضرم با ایران مستقیم گفت و گو كنم. محمود احمدینژاد برای پیروزی باراك اوباما پیام تبریك فرستاد و دولت ایران هم از مذاكرات صادقانه و بدون تزویر استقبال كرد.
آیا باراك اوباما میتواند ساختار قدرتمندی را كه از منظر سیاسی نمیخواهد واشنگتن و ایران به هم نزدیك شوند تغییر دهد؟
مسلما كار آسانی نخواهد بود و این كار شبیه شنا كردن در مسیر خلاف شدت آب بود كه بالاخره جایی متوقف خواهد شد. در ایران هم مقامات نمیتوانستند به سادگی به حرفهای اوبامای جوان اعتماد كنند، زیرا او فقط حرف از تغییر را به میان آورده بود و چیز دیگری تغییر نكرده بود.
باراك اوباما بالاخره ماهیت اصلی سیاستهای خود را نشان داد و اندكی پس از انتخابات دهم در ایران همان حرفهایی را زد كه موضعگیریهای تاریخی روسای دیگر كاخ سفید بود.
طبیعی است كه ایران نمیتواند به آمریكایی اعتماد كند كه مشخص شده با ماهیت جمهوری اسلامی در ستیز است و امروز تاكتیكهایی چون ساخت بمب اتمی، حمایت از تروریسم، نقض قوانین حقوقبشر و... برای تضعیف تدریجی نظام اسلامی در ایران است.
منطقی است كه تهران نباید به حرفهای پر ازتناقض واشنگتن توجهی نشان دهد و برای معماران تصمیم در تهران رفتارهای كاخ سفید اهمیت دارد.
مسوولان نظام در ایران به دقت رفتارهای مقامات كاخ سفید را زیر نظر دارند و آنرا تجزیه و تحلیل میكنند و درمییابند كه هدف از تحریم و تقابل تاكتیكی است كه تنها قسمتی از راهبرد اصلی واشنگتن را نشان میدهد. اگر مقامات در ایران قطعنامههای شورای امنیت و تحریمهای مستقل آمریكا و اتحادیه اروپا را سیاسی و فقدان ارزش قانونی میدانند به همین دلیل است كه میدانند این یك تاكتیك است كه میخواهد ساختار نظام سیاسی ایران را به چالش بكشد.با درك شرایط به وجود آمده كنونی اگرچه با دشواریهایی ایران مسیرش را ادامه میدهد، اما به نظر نمیرسد كه بازگشت از راهی كه میرود با سیاست تحریم و ارعاب امكانپذیر باشد. تحلیلگران مستقل بینالمللی كه به اردوگاهی وابسته نیستند معتقدند كه تهران با توجه به شرایط حساسش راه خود را درست میپیماید، مسالهای كه موجب شده واشنگتن با تمام قوا اجماع بینالمللی علیه ایران تشكیل دهد.
شرایط خاص ایران در جهان ژئوپلتیك امروز
ممكن است كسانی كه در بطن شرایط مدیریتی كشور نباشند و از خارج از چارچوب به وضعیت اعتراض میكنند یا با نگاهی كه احساس میكنند متفاوت است ضعفها را به صورت تكبعدی تحلیل نمایند، حرفهای دیگری بزنند.
به جرات میتوان گفت ایران امروز شرایط خاصی از منظر بینالمللی دارد كه با 30 سال گذشته كاملا متفاوت است. در چنین شرایطی مدیریت دستگاه سیاست خارجی و راهبردسازی برای ساماندهی وضعیت كنونی كشور كاری بس دشوار و بسیار پیچیدهتر از گذشته است.
در جهانی كه هنوز تكقطبی است و طرف تقابل ایران رهبریت یكقطبی جهان را دارد و به وسیله ابزارهای اقتصادی و... كه در دست گرفته نظامی را كه نمیخواهد مطیع خواستههای قدرتهایی شود به چالش میكشد، مقامات ایرانی باید بیشتر از گذشته به فكر اتحاد خود و جامعه باشند.
در جنگهای تبلیغی و روانی كه این روزها علیه جمهوری اسلامی میشود طوری وانمود میشود كه گویا ایران كشوری است كه دائما به سرزمینهای دیگر حمله مینماید و امنیت جهان را به خطر میاندازد. آیا این یك تبلیغ واقعی است؟
به طور متعارف در جهان ژئوپلتیك امروز كشورها باید در اردوگاهی زیر چتر قدرتها قرار گیرند، اما ایران امروز حتی زیر چتر جبههای كه با غرب در رقابت است هم قرار نگرفته است.الگوی جدیدی از حكومت در نقطهای از دنیا خود را به جهان معرفی كرده است كه بنیادیترین فلسفهاش نگاه به خود است و ضمن تعامل عدالتخواهانه با جهان امروز دوست دارد نه غربی و شرقی باشد. اگرچه امروز غنیسازی اورانیوم یا مخالفت با صلح تحمیلی در فلسطین بهانه واشنگتن میباشد، اما اصلیترین تقابل با جمهوری اسلامی همان جمهوریت و اسلامیت كنونی ایران است.
تمام تكاپوی جهان غرب به رهبری آمریكا یا قدرتهای شرقی با معاملهگری با آمریكا این است كه بتوان ساختار سیاسی شكل گرفته در 30 سال گذشته را تغییر داد كه مصداق بارز آن در ارزیابی و جهتگیری تحریمها و ارعابی است كه متوجه ایران است.
نمیتوانیم منطقی بدانیم كه همزمان با فشارهای قدرتها جایی هم سخن از تعامل و گفت وگو باقی مانده است. از هر زاویه كه به شرایط ایران امروز نگاه میكنیم درمییابیم كه قدرتهای جهان بخصوص ایالات متحده دوست دارند 2 گزینه را پیش روی جمهوری اسلامی بگذارند؛ ابتدا قبول عقبنشینی و در غیر این صورت فشارهای همهجانبه و هر راه سومی را هم مسدود میكنند.
در چنین شرایطی تحلیلگران و آگاهان دلسوز ایران باید از نگاهی استراتژیكی موقعیت كشور را تجزیه و تحلیل كنند تا راههای موفقیت كشور در این شرایط حساس و خاص باز شود و با تدبیر هرچه بیشتر از مقطع كنونی سربلندانه خارج شویم.