ماهيت سناريوهاي آمريكا در مواجهه با انقلاب اسلامي
انقلاب اسلامي ايران در شرايطي در بهمن 1357 به پيروزي رسيد كه سرشت و ماهيت آن در تقابل ماهوي با ساختار دو قطبي نظام بينالمللي قرار ميگرفت. اساس و جوهره سياست خارجي جمهوري اسلامي بر مبناي شعار «نه شرقي؛ نه غربي؛ جمهوري اسلامي» سامان يافت و از اين رو درصدد واسازي و ساختارشكني از قواعد بازي حاكم بر ساختار بين الملل و منطقه خاورميانه برآمد.
در پي وقوع انقلاب اسلامي كاخ سفيد نه تنها متحد استراتژيك خود را در خاورميانه و «ژاندارمي منطقه» به وسيله محمدرضا شاه را از دست داده بود بلكه با آماجي از ايدئولوژي و شعارهاي ضد استكباري و ضد آمريكايي در سطح حاكميت و مردم مواجه شد. انقلاب اسلامي براي رويش و پويش خود و بر اساس مباني آن كه «استقلال، آزادي وجمهوري اسلامي» بود پس از 1357 علاوه بر مبارزه با مظاهر استبدادي داخلي به ويژه پس از تسخير لانه جاسوسي آمريكا در آبان ماه 1358 وارد فاز استكبار ستيزي نيز شد. در مقابل آمريكا نيز اضمحلال انقلاب اسلامي را با تثبيت موقعيت خود در جهان و خاورميانه برابر ميانگاشت. از اين مقطع همواره هالهاي از مخالفت، دشمني، نفي، دگرسازي و خشونت واژهاي بر فضاي مناسبات تهران- واشنگتن حاكم بوده است.
در همين راستا آغاز جنگ عراق عليه ايران در شهريور 1359 به مثابه يكي از اولين تلاشهاي جدي آمريكا براي "تغيير قهري نظام اسلامي" پس از شكست عمليات طبس و كودتاي نافرجام نوژه بود كه با سواري گرفتن از اسب ترواي صدام صورت ميپذيرفت.
در عين حال توالي زماني دو گفتمان تنش زدايي اقتصادي و تنشزدايي سياسي در سياست خارجي آقايان هاشمي رفسنجاني و محمد خاتمي بيش از پيش گزارههاي گفتمان تغيير قهري نظام اسلامي را به سكوت واداشت و غرب و آمريكا را به ديالوگ با جمهوري اسلامي ترغيب نمود.
واقعه يازدهم سپتامبر 2001 را ميبايست به مثابه نقطه عطفي در نظر گرفت كه به نوعي جابجايي گفتمان در سياست خارجي خاورميانهاي آمريكا و قدرتيابي طيف جديدي از «بازها» موسوم به «نومحافظهكاران» انجاميد.
براساس تز جديدي كه از سوي نومحافظهكاران هيئت حاكمه بوش پسر طرح و بسط پيدا كرده است، راه ميانه براي و حركت خاورميانه به سوي «صلح دموكراتيك» تغيير رژيمهاي ديكتاتور و خودكامه براي «رهانيدن» ملتهاي خاورميانه كمك به حركت آنها در مسير آزادي و حقوق بشر است. اين طرز تفكر با «احساس مسئوليت» نومحافظهكاران براي «رهبري اخلاقي» آمريكا در سطح جهان همخواني و سازگاري دارد.
در چنين فضايي است كه روي كار آمدن دولت نهم و بازگشت آن به برخي شعارهاي اصيل انقلاب اسلامي مانند حمايت قاطع از ملتها و مسلمانان مستضعف در مقابل «استكبار جهاني» يا تاكيد بر لزوم محو اسرائيل از يكسو و خيمه سنگين نومحافظهكاران و حاميان «تغيير رژيم»(Regime change) بر دستگاه تصميمگيري آمريكا از سوي ديگر بار ديگر به بازگشت گفتمان «تغيير نظام اسلامي» بيش از گذشته دامن زده است. اين مسئله به ويژه با در نظر گرفتن آنچه در محافل سياسي- رسانهاي آمريكا «تهديد موشكي» و «تهديد هستهاي» روز افزون جمهوري اسلامي ايران ناميده ميشود بسيار مشهودتر و ملموستر خواهد بود.
پرسش اصلياي كه اين نوشتار درصدد يافتن پاسخي براي آن ميباشد اين است كه: «آيا پس از گذشت نزديك به سه دهه از پيروزي انقلاب اسلامي، كاخ سفيد همچنان سناريوي تغيير نظام اسلامي را در سر ميپروراند يا آمريكا به سمتي پيش ميرود تا واقعيت و قدرتي به نام جمهوري اسلامي ايران را بپذيرد؟»
به منظور پاسخ به اين پرسش ميبايست از درون گفتمان حاكميت سياسي در آمريكا به بررسي هر دو سناريو پرداخت و ميزان تعهد مقامات واشنگتن و اتاق هاي فكري(Think Thanks) آمريكا به سناريوي تغيير رفتار يا تغيير نظام را مورد بررسي موشكافانه قرار داد.
سناريوي تغيير نظام اسلامي
حاميان سناريوي تغيير نظام اسلامي در ساختار تصميم گيري سياست خارجي آمريكا به دو جبهه اصلي حاميان تغيير قهري و حاميان تغيير دموكراتيك نظام اسلامي تقسيم ميشوند. در حقيقت تفاوت ميان اين دو گروه نه در اصل و لزوم «تغيير ماهيت نظام اسلامي» بلكه در راهكارهاي اجرايي مؤثري است كه براي رسيدن به اين هدف ترسيم و تصوير ميشود. به رغم وجود اين تفاوت برخي محورهاي مشترك ميان دو طيف وجود دارد كه برخي از آنها به قرار ذيل است:
1- هرگونه مذاكره و تعامل با جمهوري اسلامي به منزله «مشروعيت بخشيدن» به ماهيت ضد آمريكايي و ضد اسرائيلي آن خواهد بود كه بايد از آن پرهيز كرد.
2- شكست تجربه ديالوگ با ايران در دوره اصلاحات (دوران رياست جمهوري آقاي خاتمي) و بازگشت جمهوري اسلامي به گفتمان صدور انقلاب اسلامي نشان داد كه آمريكا تنها از راه «جدال» و نه «همكاري» بايد مشكلات خود را با جمهوري اسلامي حل و فصل نمايد.
3- در هر دو سناريو نگاه قهري يا غيرقهري به سناريوي تغيير نظام ،حساب ملت ايران از دولت جمهوري اسلامي جداست و تغيير نظام اسلامي در نهايت به نفع ملت ايران خواهد بود.
4- گفتمان «تغيير رفتار» جمهوري اسلامي با توجه به ماهيت تغيير ناپذير و استاتيكي نظام جمهوري اسلامي گفتماني از هم گسيخته است و راه به جايي نخواهد برد.
در ادامه تلاش خواهد شد تا به طور مختصر به طيفبندي دروني حاميان سناريوي تغيير نظام اسلامي در آمريكا اشاره شود:
الف - تغيير قهري(تغيير از راه حمله نظامي)
براساس اين طرز تفكر «حمله نظامي» راهحل غيردموكراتيك، خشن و سختافزارانهاي است كه مقدمهاي لازم و گريزناپذير براي رسيدن به شرايط ثبات و دموكراسي در ساختار جمهوري اسلامي است. در حقيقت حاميان اين ايده ميپذيرند كه راهحل آنها در قبال تهران در تعارض با «طرح خاورميانه بزرگ» (كه براساس گزارش توسعه انساني عرب سازمان ملل در سالهاي 2002 و 2003 شكل گرفته است) قرار ميگيرد، ليكن صرف تاكيد و توجه به «تغيير از پايين» را به طور قاطعي رد ميكنند و در عوض به تعبير خود راه كار مؤثرتر و كوتاهتر يعني «تغيير از بالا» را در دستور كار قرار ميدهند. اين مسئله دقيقاً نشان دهنده همان پارادوكسي است كه هم اينك بوش و تيم نومحافظهكاران وي در رفتار خاورميانهاي از خود نشان ميدهند.
نومحافظهكاران كاخ سفيد از يك سو پس از واقعه 11 سپتامبر 2001، ايده و طرح آمريكايي خاورميانه بزرگ را مطرح نمودهاند كه براساس آن زير ساختهاي اطلاعاتي، ارتباطي، چرخش آزاد اطلاعات و دموكراسي در اين منطقه تقويت پيدا ميكند و از سوي ديگر به جنگ با كشورهاي موسوم به محور شرارت(Axis of Evil) ميرود. طبعاً عملي شدن طرح خاورميانه بزرگ كه حاكي از قصد نومحافظهكاران براي تسري ارزشهاي ليبرال ـ دموكراسي به منطقه خاورميانه است مستلزم به كارگيري ابزارهاي نرم و غيرقهري است كه اين مسئله با حمله آمريكا به افغانستان و عراق پس از يازدهم سپتامبر ناسازگار است. اين تعارض عاملي است كه برخي نويسندگان و تئوري پردازان را واداشته تا از واژه و اصطلاح «ويلسونيسم در چكمه»(Wilsonism in Boot) براي توصيف سياست خاورميانهاي بوش استفاده نمايند.
براساس اين رويكرد بوش، ارزشهاي آمريكايي (كه در قالب انديشههاي ويلسون رئيس جمهور وقت آمريكا تجلي پيدا كرده است) ميبايست با به كارگيري ابزارهاي سخت (نظامي) به ساير مناطق جهان (از جمله خاورميانه به عنوان يكي از استراتژيكترين مناطق فعلي جهان) انتقال پيدا كند. درحقيقت براساس سناريوي «ويلسونيسم در چكمه» راه دموكراسي و آزادي در خاورميانه و از جمله در ايران از خشونت، جنگ و حمله نظامي ميگذرد و چيزي فراتر از معاهدات و نهادهاي چندجانبه بوده و مقولاتي مانند مهارخشن[5] و حتي در برخي موارد اعمال زور را در بر ميگيرد[1] اين طرز تفكر خطرناك نشان ميدهد كه تز «برقراري دموكراسي به هر قيمت» تا چه حد ميتواند به پاد و ضدِ خود تبديل شود و اثر و نشانهاي از دموكراسي و حقوق بشر باقي نگذارد. در چارچوب همين رويكرد است كه تغيير رفتار هستهاي ايران از طريق تغيير نظام اسلامي (پاك كردن صورت مسئله) دنبال و پيگيري ميشود.
حاميان تفكر تغيير قهري نظام اسلامي، نومحافظهكاران راديكالي هستند كه سرخوش از تغيير رژيم در افغانستان و عراق پس از واقعه يازدهم سپتامبر2001 ايده مشابهي را در قبال ايران در سر ميپرورانند. براساس ايده تئوري پردازان تغيير قهري نظام اسلامي كه افرادي مانند ريچارد پرل، پاتريك كلاوسون، مايكل روبين و روئل گرشت از آن به شدت حمايت ميكنند مذاكره و ديپلماسي نميتواند راه كار مؤثري براي حل و فصل مسائل فيمابين ايران و آمريكا به شمار رود و تنها ميبايست از طريق حمله نظامي و تغيير نظام اسلامي اين مشكلات را ميان ايران و غرب حل و فصل نمود.
"ريچارد پرل" از چهرههاي سرشناس نومحافظهكار آمريكا، دستيار وزارت دفاع آمريكا در دوره رياست جمهوري ريگان و رئيس هيئت مشاورين وزير دفاع آمريكا در دوره دونالد رامسفلد است كه از او به عنوان يكي از معماران و مشوقان اصلي جنگ عراق ياد ميشود، وي در يكي از مصاحبههايش با راديو فردا نيت خود را مبني بر لزوم تغيير قهري حكومت ديني ايران آشكارا بيان كرده است: «به نظر من حكومت فعلي ايران نه «ميتواند» خود را اصلاح كند و نه «ميخواهد» كه اصلاح شود؛ تنها تغيير رژيم از طريق حمله نظامي ميتوان ضامن دموكراسي و احياي حقوق فردي در ايران باشد.»[2]
مايكل روبين و روئل گرشت از كارشناسان موسسه اينترپرايز نيز از جمله چهرههاي نومحافظهكاري هستند كه «مذاكره با جمهوري اسلامي» را به منزله «مشروعيت بخشيدن» به ماهيت ضد آمريكايي و ضد اسرائيلي جمهوري اسلامي قلمداد ميكنند. پاتريك كلاوسون نيز معاون پژوهشي موسسه واشنگتن و از مسئولان موسسه پژوهشي وينپ معتقد است كه شكست تجربه گفتگو با ايران در دوره اصلاحات (دوران رياست جمهوري آقاي خاتمي) و روي كار آمدن دولت ضد غربي نشان داد كه نه از راه «همكاري» بلكه از راه «جدال» بايد با جمهوري اسلامي برخورد كرد.
ب - تغيير نظام از درون
همزمان با ظهور و تقويت گفتمان و جريان تقابلگراي خشونت محور با محوريت حمله نظامي به ايران، يك جريان ديگر كه در «هدف» ـ يعني براندازي نظام جمهوري اسلامي ـ با جريان خشونت گرا موافق است، در عرصه سياسي آمريكا بروز كرده ليكن ايده ديگري را براي اين كار ارائه داده است. نظريه پردازان اين جريان در درجه اول معتقد هستند هرگونه اقدام خشونتآميز خصوصاً عمليات نظامي، نفرت در ميان ايرانيان از آمريكا و دولت آن را براي ساليان دراز ريشه دار خواهد نمود و امكان روي كار آمدن يك دولت هوادار آمريكا را در اين كشور با مشكلات زيادي روبرو خواهد ساخت.
«تتگلنكارپنتر»، معاون مطالعات دفاعي و سياست خارجي موسسه كيتوواشنگتن در سخنراني خود تحت عنوان «بررسي راه كارهاي برخورد با برنامه هستهاي ايران» در اين موسسه، تغيير جمهوري اسلامي از طريق مداخله خارجي را زمينهساز افزايش حمايت مردم ايران از حكومت داخلي در مقابل دخالتهاي خارجي ارزيابي كرده است.[3]
به علاوه پيگيري تز تغيير قهري نظام اسلامي به گونهاي به عنوان عاملي جديد در تشديد بيثباتي و ناآرامي در نظر گرفته ميشود كه منطق دروني تغيير نظام از طريق حمله نظامي را با ترديد و تشكيك مواجه ميسازد. توماس فريدمن در مقالهاي در «نيويورك تايمز» در اين خصوص نوشته است كه:
«اقدام نظامي عليه ايران منجر به اضافه شدن يك حكومت بي ثبات ديگر به مجموع حكومتهاي بيثبات در خاورميانه خواهد شد.»[4]
به اعتقاد حاميان سناريوي براندازي غيرقهري، ايران به علت برخورداري از سوابق دموكراسي و وجود نهادهاي مردم سالار و همچنين پتانسيلهاي موجود براي حركتهاي مردمي و غيردولتي از استعداد و ظرفيت بالايي براي تغيير نظام سياسي به روشهاي غيرخشونت آميز برخوردار است.
با اين وجود به رغم انسجام و اتحاد ظاهري در چارچوب رويكرد تغيير غيرخشونت آميز نظام اسلامي، دو ديدگاه يا رهيافت متفاوت در اين زمينه شكل گرفته است:
رهيافت اول تحت عنوان «ديپلماسي سياه» ضمن قائل بودن به روش غيرخشونت آميز و جنگ نرم، «روابط رسمي» با دولت جمهوري اسلامي را نيز مدنظر قرار داده و با طرح تقابلگرايي از طريق تعاملگرايي، براندازي را براساس فشار از بالا و همراه سازي از پايين دنبال ميكند. در حالي كه رهيافت دوم تحت عنوان «فروپاشي»، هرگونه رابطه رسمي ميان دولت آمريكا و دولت جمهوري اسلامي را مردود اعلام كرده و صرفاً رابطه با جامعه، سازمانها، گروهها و افراد مختلف را مبناي كار خود قرار داده است.
1 - رهيافت ديپلماسي سياه
حاميان اين رهيافت خواهان استفاده از تجربيات آمريكا در برخي از كشورهاي هدف در طول ساليان گذشتهاند كه از جمله آنها استفاده از راهبردهاي غيرخشونت آميز با هدف نهايي ايجاد «تغييرات ساختاري»است. اين رهيافت كه توسط مقامات غربي و تحليلهاي رسانهاي غرب نيز مورد تاكيد قرار ميگيرد بر اين مبنا استوار شده است كه در داخل جمهوري اسلامي به علت وجود زمينهها و بسترهاي رشد دموكراسي و وجود گزارههاي دموكراتيك در نظام فعلي، فرصتهاي مناسب براي پيشبرد راهبرد و اهداف سرنگوني حكومت فراهم خواهد آمد. به طور خلاصه براساس رهيافت ديپلماسي سياه به طور موازي «ارتباط انتقادي» با دولت جمهوري اسلامي و «ارتباط تعاملي» با ملت ايران مورد پيگيري قرار ميگيرد.
به عنوان نمونه در اين چارچوب ميتوان به اظهارنظر مهران براتي در سميناري تحت عنوان «برخورد با ايران:مقابله، مهار و يا مذاكره ؟» اشاره كرد كه تفسير موسعي از معناي تغيير رژيم ارائه ميدهد. بر اساس اين تفسير موسع تغيير رژيم لزوماً به معناي سرنگوني جمهوري اسلامي نيست بلكه به اين معناست كه بحرانهاي سياسي _ اجتماعي و در نتيجه درگيري گروههاي صاحب قدرت درون حكومتي در راستاي «جابجايي در قدرت» بالا ميگيرد و مآلاً «سياستمداران معتدلتر» به جاي «نيروهاي خشونت طلب» مي نشينند. با بروز اين جابجايي قدرت امكان تعامل انتقادي با حاكميت جمهوري اسلامي فراهم ميشود.[5]
به طور خلاصه براساس رهيافت ديپلماسي سياه، فرايند ديپلماسي با حاكميت و مردم به طور همزمان صورت ميپذيرد. در حقيقت ميتوان اينرويكرد را قلب معنا و مفهوم اصيل ديپلماسي سنتي قلمداد كرد. چرا كه ديپلماسي را «بازي در سطح رهبران» ميدانند و نه ارتباطگيري با مردم. در حقيقت از اين نگاه، مردم اساساً از صلاحيت ارتباط ديپلماتيك برخوردار نيستند و دور زدن حاكميت و تودهاي كردن ديپلماسي نوعي تحريف آشكار در عرف ديپلماتيك به شمار ميرود.
2 - رهيافت فروپاشي
يكي از رهيافتهاي اصلي آمريكا در عملي كردن راهبرد تغيير نرم نظام جمهوري اسلامي، استفاده از هويتها و صنفهاي مختلف اجتماعي، فرهنگي، جنسيتي، اقتصادي براي براندازي نظام اسلامياست. در رهيافت فروپاشي برخلاف رهيافت ديپلماسيسياه به جاي ارتباط انتقادي با حاكميتصرفاًً به تعامليخزنده، سيستماتيك و هدفمند با هويتهاي مختلف فوقالذكر پرداخته ميشود. ادبيات گستردهاي درباره كارايي ارتباط با مردم و كنارگذاري حاكميت جمهوري اسلامي به عنوان طرف گفتگو با آمريكا (دور زدن جمهوري اسلامي و برقراري ديالوگ با مردم) توليد شده است.
عليكشتگر، دبير ماهنامه اينترنتي مهين، نيز در همين خصوص مدعي شد:
«بزرگترين سلاحي كه ميشود عليه جمهوري اسلامي به كار گرفت سلاح دفاع از حقوق بشر و دموكراسي و آزادي است. يعني جمهوري اسلامي در برابر دفاع از آزادي و حقوق بشر و حمايت از اين حق ملي ايرانيهاست كه به حساب بسيار ضعيف است و نقطه ضعفش است و همين جاست كه به عنوان پاشنه آشيل ميشود كوبيدش و از بين بردش.» [6]
در چارچوب همين ادبيات سياسي است كه مايكل لدين عضو سابق شوراي امنيت ملي آمريكا، از جمله تئوريسينهاي اصلي نئوكان، صاحبكرسي آزاديخواهي در موسسه راستگراي اينترپرايز و متخصص ماكياوليسم و از طرفداران سرسخت و بسيار جدي جنگ با تروريسم و تغيير نظام در ايران معتقد است با ابتكارات و بحران آفرينيها بايد همه چيز در بيرون آمريكا زير و رو شود. وي اعتقاد راسخ دارد كه اكنون زمانه جوانان پرانرژي است كه با ابتكارات انقلابي خود به دموكراسي دست پيدا كنند اين طرز تفكر به دنبال انقلاب مخملين در كشورهاي مختلف دنيا و همچنين توسل به جنبشهاي مركزگريزِ هويتي در كشورهاي كثيرالمله است.[7]
لدين همچنين در مصاحبهاي كاملاً از كارايي تاكتيك دور زدن حاكميت ديني ايران سخن گفت و مدعي شده است: «ميدانيم بيش از 70 درصد مردم ايران مخالف رژيم حاكم هستند و در موارد ديگر شاهد اين مطلب بودهايم كه هرگاه از مردم حمايت كردهايم، پيروز شدهايم. اگر توانستيم با حمايت 5 تا 10 درصد مردم، حكومت شوروي سابق را سرنگون كنيم چرا نتوانيم با حمايت 70 يا 80 درصد مردم اين كار را درباره ايران انجام دهيم. ميتوانيم با حمايت از گروههاي مختلف در ايران موفق به انجام اين كار شويم.»[8]
براين مبنا جنبشهاي اجتماعي مانند جنبش دانشجويي، سنديكاهاي كارگري، جنبش زنان، هويتهاي قومي و هرگونه حركت فرهنگي جمعي ديگر از پوسته صنفي خود خارج ميشود و «بار سياسي ضد حكومتي» به خود ميگيرد. منشه امير، مجري و كارشناس ثابت راديواسرائيل در همين زمينه تصريح كرده است:
«تغيير رژيم بدون جنگ نيز امكانپذير است زيرا اين واقعيت كه دايره وسيعي از ناراضيان داخلي از اقليتهاي قومي گرفته تا دانشجويان، كارگران و زنان، اساتيددانشگاه، نظاميان و حتي نمايندگان مجلس يعني حدود 60 درصد از مردم خواهان تغيير رژيم مي باشند صرفاً نياز به حمايت غرب از آنها دارد.»[9]
در اين رويكرد هرگونه تعامل و ارتباط انتقادي با مقامات رسمي جمهوري اسلامي ايران به مثابه عاملي اعتبار بخش به ماهيت اين نظام تلقي ميشود كه بايد از آن پرهيز نمود و در عوض بر ضرورت گفتگو با مردم ايران تاكيد كرد. به عنوان نمونه جيمز وولسي، رئيس پيشين سازمان سيا در يكي از جلسات كميته روابط خارجي مجلس نمايندگان آمريكا تحت عنوان «گامهاي بعدي در بحران ايران» خاطر نشان كرد:
«هرگونه ديالوگ با دولت ايران به ماهيت جمهوري اسلامي مشروعيت خواهد بخشيد به جاي گفتگو با دولت جمهوري اسلامي بايد با مردم، دانشجويان و فعالان سياسي و رهبران مدني ايران از طريق اينترنت و تكنولوژي مدرن گفتگو كرد.»[10]
به طور خلاصه، رهيافت فروپاشي آمريكا در تعارض با عرف ديپلماتيك و به رسميت شناخته شدن ماهيت و موجوديت دولتها قرار ميگيرد. در اين رهيافت طرف آمريكا به عنوان يك دولت - ملت نه دولت جمهوري اسلامي بلكه افراد، گروهها، اصناف، جنبشها، سنديكاها و موسسات غير انتفاعي در قالب ان.جي.اوها هستند كه ميبايست در يك پروسه بهاصطلاح «توانمندسازي» در تقابل با موجوديت سياسي نظام حاكم قرار بگيرند. در مجموع مهمترين موضوعاتمورد توجه رويكرد فروپاشي با توجه به مطالب، اظهارنظرها، رفتارها و پشتيبانيهاي مقامات آمريكايي در چهار مقوله قابل طبقهبندي است:
1- ساماندهي طرحي تحت عنوان «كمك به دموكراسي»
2- طراحي و اجراي روشهاي غيرخشونت آميز
3- راهاندازي جنبش هاي فرهنگي - اجتماعي
4- ايجاد انسجام در اپوزيسيون داخل و خارج از كشور
سناريوي تغيير رفتار
در مقابل طيف ذي نفوذي كه در دستگاه تصميم سازي آمريكا پروژه تغيير نظام اسلامي را به دو شيوه سخت افزاري (حمله نظامي) و نرم افزاري(رهيافت ديپلماسي سياه و رهيافت فروپاشي) دنبال ميكنند، طيف ديگري وجود دارند كه معتقدند به جاي سرمايهگذاري بر تغيير ماهيت و سرشت جمهوري اسلامي بايد بر روي تغيير رفتار آن سرمايهگذاري نمود. اين تغيير رفتار از نظر حاميان اين رويكرد كه در برخي تعابير به عنوان «رويكرد تعامل گرايي» شناخته ميشود، مداخله آمريكا با هدف براندازي ميتواند دولت ايران را كاملاً تقويت كند. براساس اين رويكرد، دولت جمهوري اسلامي ايران همه ابزارهاي قدرت در كشور را در اختيار دارد و مخالفان جمهوري اسلامي متحد نبوده و همبستگي مؤثري ميان آنها وجود ندارد كه بتواند ماهيت و موجوديت نظام حاكم را به چالش بطلبد. حاميان رويكرد تغيير رفتار معتقدند اتخاذ رويكرد تعاملگرايانه براي آمريكا سخت نخواهد بود چرا كه اين كشور قبلاً نيز با وضعيتهاي مشابه روبه رو بوده است. دونالد ريگان در دهه 80 با وجودي كه اتحاد جماهير شوروي را «شيطان بزرگ» ميناميد، سالها ايدئولوژي و رفتار شوروي را تحمل كرد، روابط ديپلماتيك خود را با مسكو قطع ننمود و طي اين فرآيند به نتايج سودمند و عملي براي هر دو طرف دست يافت.
اين رويكرد را اروپائيان و تعدادي از اعضاي دولت بوش ترجيح ميدهند و معتقدند كه اين همكاري نبايد يكطرفه باشد و ميتواند در برگيرنده اين موضوع باشد كه اگر ايرانيان خواهان سود بردن از روابط جديد هستند، بايد رفتارشان را تغيير دهند. به اعتقاد اين افراد، تغيير در مسير سياستهاي ايران زماني حاصل خواهد شد كه روابط دو جانبه بر مبناي «منافع مشترك» و نه «نقاط تضاد» استوار شده باشد(11) اين رويكرد برخلاف رهيافت ديپلماسي سياه، روابط سياسي را به عنوان ابزاري در خدمت هدف براندازي جمهوري اسلامي تلقي نمينمايد, بلكه بر معادله حل چالشها و رسيدن به يك روابط متعادل و قابل پذيرش دو طرف تاكيد دارد. حوزههاي چهارگانهاي كه حاميان ايده تعامل گرايي به دنبال تغيير رفتار جمهوري اسلامي در آنها هستند عبارتنداز: 1- مسئله هستهاي ايران و به طوركلي سلاحهاي كشتارجمعي2 - حمايت از تروريسم 3 - اخلال در روند صلح خاورميانه 4 - وضع حقوق بشر.
به عنوان مثال «توماس پيكرين» معاون اسبق وزارت خارجه آمريكا و «تام لنتوس» رئيس دموكرات كميته روابط خارجي مجلس نمايندگان آمريكا در نشست بررسي مسايل ايران در يكي از جلسات روابط خارجي مجلس نمايندگان آمريكا تحت عنوان «گامهاي بعدي در بحران ايران» ضمن تاكيد بر «گفتگوهاي چند جانبه» با ايران در موضوعات چهارگانه مزبور خاطر نشان ميكند كه «استراتژي خاتمه بخشيدن به برنامه هستهاي ايران از طريق تغيير رژيم» نادرست است.[12]
مراكزي نظير موسسه بروكينگز، شوراي غيردولتي روابط خارجي، مركز نيكسون، بنياد كارنگي براي صلح جهاني و مركز بينالمللي وودرو ويلسون و محققاني چون جفريكمپ، ريتكيه، زيبگينيو برژينسكي، ريچارد هاوس و هنري كسينجر نمايندگان رويكرد تعامل گرا و تغيير رفتار به شمار ميروند.
نمونه و شاهد مثال در اين زمينه سخنراني "ري تكيه" از كارشناسان ارشد شوراي روابط خارجي آمريكا در نشست اين شورا در 22 فوريه 2007 تحت عنوان «تنش زدايي از مناسبات ايران و آمريكا» است. وي كه به تازگي كتاب «ايران مخفي: پارادوكس و قدرت در درون جمهوري اسلامي» را نوشته است و سردبير نشريه برجسته «نشنال اينترست» و استاد دانشگاههاي دفاع ملي، ييل و كاليفرنياست در اين سخنراني تصريح نمود:
«آمريكا بايد با اذعان به قدرت رو به رشد منطقهاي ايران و پايداري رژيم تهران از سياست بيثمر خود درخصوص تغيير رژيم ايران از جمله حمايت 75 ميليون دلاري از تبعيديهاي ايراني و شبكههاي تلويزيوني كه براي ايرانيها برنامه پخش ميكنند، دست بردارد. اين آرمانگرايي آمريكايي درخصوص ايران اشتباه است. ايران برخلاف اروپاي شرقي در دهه 1980 ، جنبش مخالف منسجمي ندارد كه تمايل داشته باشد از كمك مالي آمريكا برخوردار باشد. تجربه گذشته نشان ميدهد كه ميتوان رفتار ايران را تغيير داد و به سوي بهتر شدن هدايت كرد. براي مثال در دهه 1990 مشوقهاي مناسب، تهران را تشويق كرد ترور مخالفانش را در اروپا و حمايتش را از برخي فعاليتهاي خاص در خليج فارس متوقف كند.»[13]
شوراي روابط خارجي آمريكا و برخي شخصيتهاي فعال سياسي و مقامات اسبق و فعلي آمريكا در آن نيز به نحوي رويكرد تغيير رفتار ايران را مورد توجه قرار دادهاند. شوراي روابط خارجي كه ادعا ميكند موسسهاي غيرحزبي و غيردولتي است و البته با سياستمداران ميانهروي حزب جمهوريخواه ارتباط دارد در 19 ژوئيه 2004، گزارشي را درخصوص جمهوري اسلامي با عنوان «ايران،زماني براي يك رهيافت نو» منتشر نمود. گزارش ويژه اين شورا در 91 صفحه و با سرپرستي زيبگينيو برژينسكي (مشاور اسبق امنيت ملي) و رابرت گيتس (رئيس سابق سازمان سيا و وزير دفاع كنوني آمريكا) و ريچارد هاس(رئيس اين شورا و مسئول سياست گذاري وزارت امور خارجه آمريكا در دوره اول جرج دبليو بوش) تهيه شده است. كارشناسان و اعضاي برجسته شوراي روابط خارجي آمريكا به عنوان نمايندگان تفكر و رويكرد تعامل گرا (رهيافت تغيير رفتار) در اين گزارش بر اين نكته تصريح نمودهاند كه با وجود دگرگونيهاي سياسي عميق و نارضايتيهاي عمومي، امكان وقوع انقلابي ديگر در ايران وجود ندارد.
به طور خلاصه از منظر رويكرد تعاملگرا در حال حاضر نيروهايي كه متعهد به حفظ نظام كنوني ايران هستند، كنترل كاملي بر كشور دارند و تنها نماينده رسمي اين كشور به شمار ميآيند. بنابراين از اين منظر نه تنها تلاش مستقيم آمريكا براي سرنگوني جمهوري اسلامي امكان موفقيت ندارد بلكه تغيير دولت از طريق مداخله خارجي نيز كمكي به حل مشكلاتي كه سياستهاي ايران مسبب آن بودهاند نمينمايد به همين علت است كه از نظر حاميان ايده تغيير رفتار، «ماندگاري جمهوري اسلامي» از يك سو و نگرانيهاي موجود درخصوص سياستهاي ايران از سوي ديگر چارهاي براي آمريكا نميگذارد جز اين كه به جاي «انتظار براي سرنگوني» با «حكومت كنوني» تعامل نمايد.[14]
نتيجهگيري
در مجموع به نظر ميرسد به رغم تنوع و تكثري كه در تئوريزه كردن راهبردهاي كلان واشنگتن در قبال جمهوري اسلامي در عرصه آكادميك و محافل سياسي - رسانهاي رويش و پويش پيدا كرده است، راهبرد اصلي كاخ سفيد در قبال تهران در تحليل نهايي همان تغيير نظام جمهوري اسلامي باشد. از ميان راهبردهاي متعدد و متنوعي كه در اين خصوص مطرح ميشود تكليف سناريوهاي تغيير قهري و تغيير نرم (رهيافت ديپلماسيسياه و رهيافت فروپاشي) پيشاپيش مشخص است. از طرفي به نظر ميرسد «تغيير رفتار» و «تغيير نظام» دو دال تهي[Empty Signifier] و واژگاني هستند كه به طور مشترك به يك مدلول[Signified] و معناي مشخص و مشترك يعني تغيير و قلب ماهيت جمهوري اسلامي ايران ارجاع مي دهند.
به اين ترتيب به رغم آن كه افرادي مانند عيسي سحرخيز طرح سناريويي به نام «براندازي» را به مثابه «برچسپهاي ناچسبي» از سوي جمهوري اسلامي عليه شهروندان و فعالان ايراني معرفي ميكند[15] و به رغم آن كه رامين احمدي ، با عنوان فعال حقوق بشر در كنيتكت، آن را برگرفته از «توهم توطئه داخلي و خارجي» مسئولان نظام به ويژه رهبري نظام اسلامي ارزيابي مينمايد،[16] مسئله تغيير نظام اسلامي تك سناريويي است كه كاخ سفيد، وزارت خارجه، پنتاگون و كنگره به طور مشترك آن را مورد پيگيري جدي قرار مي دهند. همانگونه كه حسين باقرزاده، تحليلگر سياسي در لندن، اذعان ميكند:
«هرچند سياست آمريكا براي تغيير رژيم ايران «رسماً» كنار گذاشته شده است ليكن اين تغيير رويكرد اولا مصلحتي است يعني به دليل مشكلات فعلي آمريكا در خاورميانه اتفاق افتاده است و ثانياً موقتي است و تا زماني ادامه دارد كه اميدي به تغيير رفتار ايران وجود داشته باشد.»[17]
در همين راستا گفته ميشود در برخي افرادي كه نمايندگان رويكرد تعاملگرا به شمار ميروند برخي تناقضات گفتاري و رفتاري نيز مشاهده ميشود كه به نوبه خود حاكي از سردرگمي آنها در اتخاذ رويكردي قاطع در قبال تهران است. به عنوان نمونه ريچارد هاوس به وضوح از ارتباط فراحكومتي با مردم ايران سخن به ميان ميآورد:
«تغيير رژيم ايران نه تنها هدف بسياري در آمريكا كه خواسته بسياري از مردم ايران است و ايرانيان خواستار جامعهاي آزاد و باز هستند. درعين حال بايد واقعبين باشيم چون چنين تغييراتي به زمان نياز دارد . تغييراتي كه از داخل ايران صورت بگيرد منعكس كننده خواسته مردم خواهد بود....»[18]
در يك گام جلوتر به نظر ميرسد حتي همان مقاماتي كه داعيه تغيير رفتار و ايده ديپلماسي را در قبال جمهوري اسلامي اين روزها در سر ميپرورانند اين داعيهها را صرفا در سطوح سياستهاي اعلامي و نه اعمالي مطرح مينمايند و قلباً اعتقاد عميقي به تغيير نظام اسلامي از بالا (تغيير رفتار از طريق حمله نظامي)دارند. موريس هينچي نماينده دموكرات مجلس نمايندگان آمريكا كه خود خواهان مذاكره مستقيم كاخ سفيد با دولت ايران است درباره تاكيد رايس بر تئوري تغيير رفتار به جاي پيگيري سناريوي تغيير نظام جمهوري اسلامي تصريح نموده است:
«به كاندوليزا رايس اعتماد ندارم و گزينه حمله نظامي آمريكا جدي است. من حرف او را باور نميكنم. من ميدانم كه كاخ سفيد به تغيير حكومت در ايران علاقمند است. آنها در عراق هم خواهان تغيير رژيم بودند. من نميدانم حال تا چه حدي به دنبال تغيير حكومت در ايرانند اما شكي ندارم كه به اين گزينه علاقمندند.»[19] /?
پاورقي:
1 - محمود سريعالقلم، مباني نظري سياست خارجي دولت بوش، فصلنامه مطالعات مطقهاي، زمستان 1381، ص.10
2 - راديو فردا،29/2/86.
3 - راديو آمريكا،15/11/86.
4 - راديو فردا،9/3/86
5- براي مطالعه دقيقتر رهيافت ديپلماسي سياه رك به: علي عبداله خاني، رويكردها و طرحهاي آمريكايي درباره ايران، تهران: انتشارات مؤسسه فرهنگي مطالعات و تحقيقات بينالمللي ابرار معاصر تهران، صص 38-40.
6- راديو اسرائيل، 1/3/85
7- سايت روشنگري، 30/7/84.
8- تلويزيون فاكس نيوز ، 28/10/84
9- راديو اسرائيل،1/3/86.
10- راديو فردا، 26/10/85.
11 - مركز نيكسون، ايالات متحده و ايران: معماي هستهاي، انتشارات موسسه فرهنگي مطالعات و تحقيقات بينالمللي ابرار معاصر تهران، تهران، شهريور 1383، صص 11-12.
12 - راديو بيبيسي، 22/10/85.
13- ترجمه سخنراني ري تكيه در نشست شوراي روابط خارجي آمريكا در 22فوريه 2007 تحت عنوان «تنش زدايي از مناسبات ايران و آمريكا»، اداره پردازش و تحليل اخباري خارجي، 16/12/85.
14 - سوزان مالون، روابط ايران و ايالات متحده از ديدگاه شوراي روابط خارجي امريكا، انتشارات موسسه فرهنگي مطالعات و تحقيقات بينالمللي ابرار معاصر تهران، تهران: مرداد 1383، ص 11.
15- راديو اسرائيل، 7/3/86.
16 - راديو فردا، برنامه مجله دموكراسي،23/2/86.
17- راديو كلن، 1/3/86.
18- راديو آمريكا ، 25/1/85
19- راديو بيبيسي، 29/2/86.