توفان بیداری

مردان حماسه چون همیشه از کوه ها بالا کشیدند و با شمشیری از آفتاب، پیکر ناموزون سیاهی را تکه تکه کردند. این بار هم تقویم های جهان، عرصه ثبت گام های ملتی شد که همواره جاده های هوشیاری و سربلندی را قدم زده اند.
سیزدهمین روز آبان 58، برای سفارت تاریک امریکا به کابوسی وحشتناک بدل شد. آن روز خورشید از شرقی ترین نقطه آسمان آگاهی بر دل های مردان و زنانی تابید که حکومت خفاش ها را نمی خواستند و دل به نوری داده بودند که از افق بهمن ماه 57 بر جان های عاشق شان تابیدن گرفته بود و این گونه است که خورشید برای همیشه پشت ابر نمی ماند و عاقبت صاعقه ای، ابرهای تیره را از هم می درد و حقیقت آشکار می شود.
استکبار امریکا که چون همیشه در دامان دسیسه های خویش بالیده و این چنین لقب شیطان بزرگ را از آن خود کرده است؛ این واقعیت را فراموش کرده بود که: «ملتی که شهادت دارد، اسارت ندارد.» او نمی دانست که درخت توطئه و نفاق را سرانجام، توفان های بیداری خواهند شکست و فرزندان نستوه این سرزمین، چون موج هایی خروشان، کشتی شیطانی استکبار را قطعه قطعه به سواحل نیستی خواهند فرستاد.
سفارت، مملو از دانشجویانی شد که هریک چون کاوه آهنگر به قصد نابود کردن ضحاک مار به دوش به پا خاسته بودند تا پرچم استقلال و آزادی وطن را بر فراز بام های هوشیاری به اهتزاز درآورند تا امریکا بداند که چون گذشته «هیچ غلطی نمی تواند بکند.» آه، ای سرزمین آزادگی، فرزندان دلیرت را سخت در آغوش بفشار که چنین حماسه های بزرگی را بر پیشانی درخشانت حک می کنند؛ چنان که تاریخ جهان از این همه سرفرازی انگشت به دهان مانده است؛ سرفرازی فرزندانی که با دست هایی از ایمان، پرده حادثه را پس می زنند و بر دل ظلم و تاریکی می تازند.
چشمان روشنشان همسایه همیشگی آفتاب است که عمری است با دلی سربلند و سری سر به زیر، میدان های خطر و زخم را پشت سر گذاشته اند و از رد گام هایشان صنوبرانی عاشق سر برآورده اند.