آن ۵۲ نفر

از کارشناسان ضدشورش رژیم شاه که پس از انقلاب، محاکمه و اعدام شد ـ، اعتراف می‌کند که آن‌چه به آن نام کویر داده بودند، در واقع باندهایی بود که پیش از انقلاب توسط سیا و با موافقت مستقیم شاه برای مواقع ضروری ساخته شده بود و از امکانات فرود برخوردار بود. هرچند نیروی هوایی پس از انقلاب قصد داشت این باندها را تخریب کند، ولی به علت به‌هم‌ریختگی ساختار اداری [!] هیچ اقدامی در این زمینه انجام نشد.
کویر شماره‌ی یک
قدم بعدی برای نجات گروگانها برداشته شد. یکی از مکانهای احتمالی برای فرود آمدن گروه نجات، کویری بود در حدود سیصدکیلومتری جنوب تهران که اجازه دادم هواپیمایی کوچک برای بررسی استقامت و سطح خاک، به آن‌جا پرواز کند. روز سیزدهم فروردین[۱] گزارش دادند هواپیمای کوچک ماموریت خود را با موفقیت انجام داده و بدون این‌که دیده یا شناسایی شود، بازگشته است. تصمیم گرفتیم برنامهی گروه نجات را کامل کنیم. بیست و دوم فروردین[۲] به همراه مشاورین طراز اولم، برنامهی نجات را مرور کردیم. در آن جلسه، در کنار من، ‌ماندیل[۳]، براون، برژینسکی، وارن کریستوفر[۴]، استانسفیلد ترنر[۵]، ژنرال دیوید جونز[۶]، هامیلتون جوردن[۷] و جودی پاول[۸] حضور داشتند. همه روی ضرورت عملیات متفق بودند. ونس که به یک مرخصی فوری رفته بود[۹]، پس از بازگشت، به تصمیم ما اعتراض کرد، ولی سایرین روی نظر پیشین خود ایستادگی کردند.
با مسئولیت من
عصر بیست و هفتم فروردین[۱۰]، برای بررسی کامل عملیات، در اطاق وضعیت[۱۱] تشکیل جلسه دادیم[۱۲]. در این جلسه که دوساعت و نیم به طول انجامید، ژنرال جیمز وات[۱۳]، ژنرال فیلیپ گاست و سرهنگ چارلز بکویث[۱۴] که رهبری عملیات را بر عهده داشتند، حضور داشتند. پس از رفع ابهامها،‌ ضمن قبول و تایید کامل طرحشان، دستور دادم که آن را به مرحلهی اجرا در آورند[۱۵]. هواپیماهای ما در مصر و عمان که دوست ما و هم‌جوار ایران بودند، مستقر شدند، بدون این‌که رهبران این دو کشور از هدف اصلی ما اطلاع داشته باشند.
یک دوست خوب
به اطلاعاتی در مورد مکان نگهداری گروگانها نیاز داشتیم که زنان و سیاه‌پوستانی که ابتدا آزاد شده بودند، نتوانستند کمکی به ما کنند. ولی یکی از عوامل ما که نمیتوانم نام او را افشا کنم، توانست محل دقیق هر یک از گروگانها، تعداد محافظین، خصوصیات آنها و برنامهی روزانه‌ی گروگانها و محافظینشان را دراختیار ما بگذارد[۱۶]. بنا بر اطلاعاتِ عوامل پوششی ما در تهران که در قالبهای بازرگان، خبرنگار و … به ایران سفر کرده بودند، از جدیت و دقت محافظین گروگانها و محوطهی سفارت کاسته شده بود و یک حملهی غافلگیرانه، موفقیت‌آمیز به نظر میرسید.
جاده‌ی دردسرساز
مشکل اساسی ما عبور از دریا و کشورهایی بود که در مسیر ما تا تهران قرار داشتند. برای رفع این مشکل قرار شد شش بالگرد بزرگ[۱۷] را به اضافهی دو بالگرد پشتیبانی، به کویر دورافتادهی جنوب تهران موسوم به صحرای شماره یک منتقل کنیم[۱۸]. تنها نقطه ضعف این مکان، ‌جادهی متروکه‌ای بود که از نزدیکی آن‌جا میگذشت و به ندرت مورد استفاده قرار میگرفت. گروه نجات[۱۹] این آمادگی را داشت که حین عملیات، جاده را مسدود و عابرین را متوقف کند. به ایشان دستور داده بودم که از خونریزی خودداری کنند[۲۰].
طرح کلی[۲۱]
با آغاز عملیات، شش فروند هواپیمای C130[22]، حامل نود نفر عضو گروه نجات[۲۳]، به بالگردها میپیوست[۲۴] و بالگردها، افراد و تجهیزات را به یکی از کوههای اطراف تهران[۲۵] میبردند و تا صبح روز بعد همانجا پنهان میشدند. گروه نجات با کامیون به محل نگهداری گروگانها میرفت و پس از رهایی ایشان، ایران را با استفاده از هواپیماهای C140[26] به مقصد عربستان ترک میکرد[۲۷]. هرچند محرمانه‌ماندن عملیات، یکی از لوازم موفقیت آن بود[۲۸]، ولی مجبور شدیم قضیه را با سران انگلستان که به نوعی از ماجرا با خبر شده بودند، در میان بگذاریم[۲۹]. چهارشنبه سیزدهم اردیبهشت[۳۰] آخرین گزارش اطلاعاتی را دریافت کردم که حاکی از خوشبینی عوامل ما در تهران نسبت به موفقیت عملیات بود. هرچند علاقه داشتم ماجرا را شخصاً پیگیری کنم، ولی برای حفظ ظاهر مجبور شدم برنامهی روزانه‌ام را بدون تغییر دنبال کنم[۳۱]. از برژینسکی خواستم مرا لحظه به لحظه در جریان امر قرار دهد.
شکست در ابتدای کار
عملیات شروع شد و بالگردها به صحرای شماره‌ی یک منتقل شدند. اما گزارش رسید با گردباد شدید محلی مواجه شده‌اند و یکی از آنها به علت نقص فنی از کار افتاده است. یکی دیگر هم به علت خرابی، در صحرای جنوبی منطقه رها شده بود. سرانجام یکی دیگر از بالگردها هم از کار افتاد و ما کم‌تر از شش بالگرد مورد نیاز را در اختیار داشتیم. براون، ‌بکویث و وات عقیده داشتند که بایستی عملیات را هرچه سریع‌تر لغو کنیم. در نهایت ساعت ۱۶:۵۷، دستور لغو عملیات صادر شد. حین عملیات برای بازگشت، یکی از بالگردها با یک هواپیما برخورد کرد و هشت نفر از افراد ما از بین رفتند[۳۲]. از فرط ناراحتی حالم به هم خود و فقط دعا میکردم. سایر افراد با پنج هواپیمای C130 عازم مصیره[۳۳] شدند[۳۴]. به تنهایی در دفتر کوچک خود نشستم و فهرستی از کارهای لازم را تهیه کردم. چند نکته مورد توجه بود، از جمله این‌که گروگانها و عوامل ما در تهران باید مصون بمانند[۳۵].
اتفاقات عجیب و ناگوار
هنوز هم از یادآوری خاطرات آن روز ‌آزرده خاطر میشوم. وقایع عجیب و ناگوار، شهامت گروه نجات، شرمساری ناشی از شکست و بالاتر از همه مرگ فاجعه‌آمیز افراد ما در کویر، همه و همه در خاطرم نقش بسته است. در پیام تلویزیونی صبح روز بعد، تمام مسوولیت را شخصاً به عهده گرفتم و آنچه را روی داده بود، تشریح کردم. روز نوزدهم اردیبهشت[۳۶] نیز مجلس ترحیمی در قبرستان ملی آرلینگتون برای هشت نظامی کشته‌شده در ایران برگزار کردیم. هرچند من کسی بودم که دستور اجرای این عملیات را صادر کرده بودم، ولی خانوادههای ایشان با شهامت و فداکاری با من روبرو شدند[۳۷].
——————————————————————————–
[۱] دوم آوریل.
[۲] یازدهم آوریل.
[۳] Walter Mondale. او معاون کارتر بود.
[۴] Waren Christopher. او معاون سایروس ونس (وزیر امور خارجه) بود.
[۵] Stansfield Turner. او رییس سازمان اطلاعات مرکزی (سیا) بود.
[۶] David Jones. او رییس ستاد مشترک نیروهای مسلح ایالات متحده بود.
[۷] به پیوست مراجعه کنید.
[۸] Jody Powell. او سخنگوی مطبوعاتی کارتر بود.
[۹] سایروس ونس به دلیل مسافرت به فلوریدا در این جلسه حضور نداشت. [کیه‌زا، ۲۲]
[۱۰] شانزدهم آوریل.
[۱۱] اتاقی در طبقه‌ی همکف کاخ سفید که به بهترین و پیشرفته‌ترین وسایل ارتباطی روز دنیا مجهز است. [جردن، ۱۵] اتاق وضعیت، کوچک بود، شاید در حدود ۵ متر در ۶ متر و پنجره هم نداشت. [بک‌ویث، ۱۱]
[۱۲] پنجه‌ی عقاب ((Eagle Claw نام رمز این ماموریت بود. [بک‌ویث، ۳۹۳] جالب این‌جاست که نام رمز خود بک‌ویث در این ماموریت، عقاب است. [و]
[۱۳] James Vaught. او فرمانده‌ی نیروی اجرایی عملیات بود.
[۱۴] به پیوست مراجعه کنید.
[۱۵] کارتر به خوبی می‌دانست بر اساس قانون اختیارات جنگی، او مجبور است پیش از اعزام نیرو به خارج از کشور، با کنگره مشورت کند و این‌گونه تصمیم‌گیری، خارج از حیطه‌ی اختیارات اوست؛ اما مطمئن بود پس از اجرای پیروزمندانه‌ی عملیات، کسی مساله را دنبال نمی‌کند. [کیه‌زا، ۳]
[۱۶] منابع مختلف، بر همکاری بعضی ایرانیان داخل و خارج از کشور در طراحی و اجرای عملیات، تاکید می‌کنند و روزنامه‌نگاران نزدیک به کاخ سفید نیز از بنی‌صدر و قطب‌زاده نام می‌برند. [کیه‌زا، ۸۲]
[۱۷] برای این ماموریت، پس از بررسی نمونه‌های مختلف، بالگرد سی استالیون RH53D نیروی دریایی که به اسب دریایی هم شهرت داشت انتخاب شد. این بالگرد که بزرگترین بالگرد ارتش هم هست، برای ماموریت جمع‌آوری مین دریایی ساخته شده و حضور آن روی ناو هواپیمابر شک‌برانگیز نبود. [بک‌ویث، ۲۳۶] بالگردهای انتخاب شده در مواردی بهینه شدند. از جمله این‌که، دنده‌ی مین‌جمع‌کن آن‌ها برداشته شد و مخازن سوخت یدکی برای افزایش بُرد حرکتی آن‌ها تا بیش از دویست مایل دریایی، روی آن‌ها نصب شد. [بک‌ویث، ۳۴۰] این بالگردها، که به «جولی گرین جوینت» معروفند، از سال ۱۹۷۳ [۱۳۵۱] و در آخرین مراحل جنگ ویتنام، به خدمت گرفته شدند. نوع دریایی این بالگردها، سی‌استالیون نامیده می‌شود و با دو موتور ساخت جنرال‌الکتریک می‌تواند سی و هفت نفر با تجهیزات را با سرعتی برابر سیصد و پانزده کیلومتر در ساعت جابجا کند. دامنه‌ی پرواز این بالگرد، هزار و صد و چهل کیلومتر است و می‌تواند در حین پرواز سوخت‌گیری کند. در مانورهای آزمایشی، این بالگرد توانست فاصله‌ی سواحل شرقی و غربی آمریکا را یکسره بدون سوخت‌گیری طی کند و با سوخت‌گیری از اقیانوس اطلس می‌‌گذرد. این بالگردها، برای این عملیات به ابزارهای نوین پرواز شبانه مجهز شده بودند. [کیه‌زا، ۴۲] ادواردو آنیلی، فرزند خانواده‌ی آنیلی که شیعه بود و در سال ۱۳۷۹ به صورت مشکوکی به شهادت رسید، می‌گوید در دیداری از یکی از کارخانه‌های هوایی ایالات متحده (وی به سبب موقعیت ویژه‌ی خانوادگی و این‌که خانواده‌ی وی صاحب یک کارخانه‌ی ساخت بالگرد هم بوده‌اند، از برخی صنایع نظامی آمریکا بازدید کرده بود)، پس از اینکه افسر راهنما توضیحاتی درباره‌ی محصولات آن کارخانه داد و بالگرد RH53D را به عنوان بهترین در دنیا معرفی کرد، از او پرسیدم پس چرا این بالگرد در طبس شکست خورد؟ پاسخ داد: «خدای آن‌ها از ارتش ما قوی‌تر است.» [و]
[۱۸] محمود جعفریان ـ از کارشناسان ضدشورش رژیم شاه که پس از انقلاب، محاکمه و اعدام شد ـ، اعتراف می‌کند که آن‌چه به آن نام کویر داده بودند، در واقع باندهایی بود که پیش از انقلاب توسط سیا و با موافقت مستقیم شاه برای مواقع ضروری ساخته شده بود و از امکانات فرود برخوردار بود. هرچند نیروی هوایی پس از انقلاب قصد داشت این باندها را تخریب کند، ولی به علت به‌هم‌ریختگی ساختار اداری [!] هیچ اقدامی در این زمینه انجام نشد. [کیه‌زا، ۳۷]
[۱۹] نیروی عمل‌کننده در عملیات موسوم به «دلتا»، زیر نظر فرماندهی ستاد مشترک ارتش آمریکا و به سرپرستی سرهنگ بک‌ویث تشکیل شده بود. این گروه در سال ۱۹۷۷ [۱۳۵۵] با هدف پرورش افرادی که قادر به انجام هر کاری باشند و با هر سلاحی نیز بتوانند کار کنند، سازماندهی شد. برای تربیت این نیرو، از مربیان آمریکایی، انگلیسی، [فرانسوی،] آلمانی و اسراییلی استفاده می‌شد. [کیه‌زا، ۱۲ و ۱۳] آموزش‌های این نیرو، هر چیزی، از تیراندازی با کلت و دوچرخه‌سواری گرفته تا لوکوموتیورانی و چتربازی را شامل می‌شد. سربازان دلتا، از لحاظ تخصص‌های نظامی و غیرنظامی، در ارتش ایالات متحده بی‌نظیرند. [و]
[۲۰] تمام پیش‌بینی‌ها، نه برای مقابله با عواقب یک هجوم ساده که احتمالاً چند نفری هم در آن تلف شوند. بلکه برای یک جنگ تمام‌عیار انجام شده بود. [کیه‌زا، ۱۴۹] کارتر گفته بود: «تا جایی که به من مربوط می‌شود، سرهنگ بک‌ویث تاییدیه‌‌ی مرا برای به‌کارگیری هرگونه قوه‌ی قهریه‌ای که برای نجات جان آمریکاییان لازم است، در اختیار دارد.» [بک‌ویث، ۳۹۹]
[۲۱] برژینسکی در کتاب خود با نام «انتخاب‌های دشوار» در خصوص طرح این عملیات چنین می‌نویسد: «طرح عملیات که هفته‌ها بررسی و تحلیل شده بود، جمعاً دو روز (از بیست و چهارم تا بیست و ششم آوریل ۱۹۸۰ [چهارم تا ششم اردیبهشت ۱۳۵۹]) به طول می‌انجامید. شب اول، هشت بالگرد و شش هواپیمای C130، در عمق خاک ایران در وسط بیابان [برای اطلاع از ماهیت این بیابان به پانویس شماره‌ی ۱۸ مراجعه کنید] فرود می‌آمدند. بالگردها پس از سوخت‌گیری شبانه، به نقطه‌ای در نزدیکی تهران پرواز می‌کردند و تمام روز را در انتظار فرا رسیدن شب در این نقطه توقف می‌نمودند. حمله به سوی سفارت که محل نگهداری گروگان‌ها بود، شب دوم با وسایل نقلیه‌ای که قبلاً تدارک شده بود انجام می‌گرفت و یک گروه جداگانه هم برای نجات بروس لینگن کاردار سفارت و دو تن از همکارانش به محل وزارت امور خارجه‌ی ایران می‌رفتند. برنامه‌ی دقیقی برای ورود به ساختمان سفارت و آزاد ساختن گروگان‌ها پیش‌بینی شده بود و گروگان‌ها پس از رهایی و شاید به همراه چند اسیر از اشغال‌کنندگان سفارت، به استادیومی که در نزدیکی سفارت قرار داشت [ورزشگاه امجدیه]، منتقل می‌شدند و به وسیله‌ی بالگرد به فرودگاه مجاور [فرودگاه منظریه] پرواز می‌کردند. قرار بود این فرودگاه، شبانه به وسیله‌ی یک گروه تکاور اشغال شود و گروگان‌ها و تکاوران با هواپیماهای مستقر در فرودگاه به پرواز درآیند. انجام تمام مراحل عملیات در تاریکی شب پیش‌بینی شده بود و با تمرین‌های مکرر برای این عملیات به وسیله‌ی گروه ورزیده‌ای که داوطلب انجام این ماموریت شده بودند، همه‌ی ما به نتیجه‌ی آن امیدوار بودیم.» [ستوده و کاویانی، ۱۲۸]
[۲۲] هواپیماهای هرکولس C130 می‌تواند دو تانک و یک جیپ، یا دویست سرباز با تجهیزات، یا چند فروند هواپیما و بالگرد مونتاژشدنی را حمل کند. حداکثر سرعت این هواپیماها ششصد کیلومتر در ساعت است. [کیه‌زا، ۳۱]
[۲۳] این تعداد، فقط تکاوران دلتا را شامل می‌شود. هرچند برخی عده‌ی آن‌ها را ییش از صد نفر دانسته‌اند. [کیه‌زا، ۵۵] به نظر من، حضور دست کم هفتاد تکاور دلتا در این ماموریت، ضروری بود. [بک‌ویث، ۳۳۹] بعدها به این نتجه رسیدیم که برای اجرای کل ماموریت، به نود و دو تکاور نیاز داریم. [بک‌ویث، ۳۵۴] در مجموع، بیش از سیصد نفر [اعم از تکاور، تکنسین پرواز، راهنما و ... . و] در این عملیات شرکت داشتند. [کیه‌زا، ۱۴۲]
[۲۴] در عمل، بالگردها به علت وضعیت جوی و نقص فنی، دیرتر از هواپیماها به محل رسیدند. [کیه‌زا، ۳۶]
[۲۵] شهر گرمسار در حدود هشتاد کیلومتری تهران. [کیه‌زا، ۱۴۲]
[۲۶] احتمالاً اشتباه چاپی است. واژه‌ی درست هواپیمای C141 معروف به Star Lifter است که توانایی جابجایی نفرات بیش‌تری نسبت به هواپیمای C130 را دارد. و]
[۲۷] به نظر می‌رسد فرودگاه مهرآباد، ستاد مرکزی نیروی هوایی، محل سکونت امام خمینی در شهر قم و مراکز مخابراتی تهران، بخشی از اهداف عملیات بوده که با شکست آن در مراحل اول، مسکوت مانده است. [کیه‌زا، ۱۵۲]
[۲۸] برای اجرای این عملیات، از کمک کشورهای عمان، عربستان سعودی، مصر، ترکیه، یونان، انگلستان، عراق و شاید اسراییل بهره برده شده است. هرچند شاید سران این کشورها از جزییات امر مطلع نبوده‌اند. به نظر می‌رسد شوروی نیز از این عملیات مطلع می‌شود، ولی به دلایلی که کاملاً مشخص نیست، واکنش خشنی نشان نمی‌دهد. [کیه‌زا، ۸۹ ـ ۹۱] چهار روز پیش از آغاز عملیات، یعنی در تاریخ یک‌شنبه بیستم آوریل ۱۹۸۰ [سی و یکم فروردین ۱۳۵۹] یکی از نشریات آمریکایی به نام هوستون کرونیکل(Houston Chronicle) در سرمقاله‌ی خود به قلم یکی از اعضای سیا به نام میلز کاپلند (Mills Copland) به این موضوع اشاره می‌کند که امکان یک حمله‌ی برق‌آسا جهت آزادی گروگان‌ها وجود دارد. در بخش‌هایی از سرمقاله هم به ویژگی‌های این ماموریت احتمالی اشاره می‌شود که بعداً مشخص می‌شود بسیار شبیه به واقعیت بوده است. [ستوده و کاویانی، ۱۲۸] ادعاهایی نیز مبنی بر همکاری یک گروه تکاور آلمانی در عملیات مطرح شده است که دلیلی بر درستی یا نادرستی آن‌ها در دست نیست. [و]
[۲۹] انگلیسی‌ها نیز این امر را تایید می‌کنند. [و]
[۳۰] بیست و سوم آوریل.
[۳۱] یکی از برنامه‌های کارتر در آن روز، ملاقات با شیمون پرز [رهبر اپوزیسیون اسراییل در آن روز که بعدها نخست‌وزیر رژیم صهیونیستی شد] بود. دیدار با مردی که رهبری عملیات افسانه‌ای انتبه ـ به قول عده‌ای شاهکار اسراییلی ـ را به عهده داشته در چنین روزی، تصادف بی‌همتایی است. [کیه‌زا، ۲] در عملیات انتبه، که روز سه‌‌شنبه، سوم ژوئن ۱۹۷۶ [سیزدهم خرداد ۱۳۵۴] در فرودگاه انتبه در کشور اوگاندا انجام شد، تکاوران اسراییلی توانستند صد و هشت مسافر یک هواپیمای خطوط هوایی فرانسه را که توسط چریک‌های فلسطینی در مسیر تل‌آویوـ‌پاریس به گروگان گرفته شده بودند، نجات دهند. [ولز، ۲۶۷]
[۳۲] چهار نفر دیگر هم به شدت زخمی می‌شوند. [کیه‌زا، ۵۹] بک‌ویث می‌گوید: «آن‌جا نشستم و گریه کردم.» [ستوده و کاویانی، ۱۴۴]
[۳۳] جزیرهی کوچکی متعلق به شیخ‌نشین عمان.
[۳۴] اعضای گروه، نود و هفت نفر بودند که پس از کشته شدن هشت نفر در صحرای طبس، هشتاد و نه نفر باقی‌مانده از ایران خارج شدند. [جردن، ۱۷۵]
[۳۵] پانزده دقیقه پس از انتشار خبر باقی‌ماندن برخی اسناد در بالگردهای جامانده در کویر، چند فروند از هواپیماهای نیروی هوایی ارتش ایران، بالگردها را به بهانه‌ی جلوگیری از فرار آمریکاییان باقی‌مانده در کویر [!]، بمباران می‌کنند. هرچند همه‌ی اسناد و تجهیزات منهدم نمی‌شود. [در این عملیات خائنانه، شهید محمد منتظرقائم ـ فرمانده‌ی سپاه یزد ـ به همراه دو پاسدار دیگر به شهادت می‌رسند] تیمسار باقری (فرمانده‌ی وقت نیروی هوایی ارتش) پس از مدتی استعفا می‌دهد. [و]
[۳۶] نهم ماه می.
[۳۷] کم‌کم این شایعه قوت گرفته بود که کارتر علیرغم مخالفت فرمانده‌ی گروه نجات ماموریت آن‌ها را لغو کرده و مسوول واقعی فاجعه‌ی طبس، خود اوست. [جردن، ۱۷۶] بک‌ویث این مطلب را انکار می‌کند و ادامه‌ی عملیات به آن شکل را ناممکن می‌داند. [و]