دشمنی با دین، خصومت با ملتها، چهره پنهان استعمار انگلیس
بررسی توانمندی فکری و فرهنگی و پویایی هویت در هر دورهای از تحولات میتواند شاخصی قابل اطمینان و گویا برای تشخیص چگونگی حیات اجتماعی به شمار آید. مواجهه نخبگان فکری و فرهنگی، که حافظان هویت و از مولدان آن نزد هر ملتی محسوب میگردند، میتواند نشان دهد که ساختار و بافت موجود جامعه به کدام سو و با کدام انگیزه و نیرو حرکت میکند. آقا سیداحمد رضوی، مشهور به «ادیب پیشاوری»، که تامل در آرای وی حکایت از سرزندگی فرهنگ ایرانی ــ اسلامی در آن دوران و به تعبیر دیگر نفوذ این فرهنگ در فکر و رفتار ایرانی دارد، روشن میسازد که مقاومتی بنیادین در برابر استعمار وجود داشته است که این واقعیت اصالت فرهنگ و هویت در این مرز و بوم را نشان میدهد. نوشتار زیر، کندوکاوی محققانه در آرای ایشان میباشد.
آقا سيد احمد رضوي، مشهور به «اديب پيشاوري» (1260.ق ــ 1309.ش)، حكيم، رياضيدان، اديب و حماسهسراي بزرگ اسلامي ايران در عصر مشروطه است كه در كثرت و تنوع معلومات، يگانة روزگار خود شمرده ميشد و شخصيتي چون اديب ياسمي، او را برترين شاعر ايران در عصر اخير دانسته است. وي در نوجواني، تمامي مردان قبيلهاش را، كه در قيام بر ضد انگليسيها شركت كرده بودند (1857ــ 1858.م)، از دست داد و ناگزير از موطن خود نقل مکان کرد و به كابل و سپس مشهد رفت. غم قتل عزيزان، و درد غربت، همواره قلبش را ميفشرد، ولي او فرصت را از دست نداد و تمامي توانش را در راه تحصیل فقه، ادب، تفسير، حكمت، رياضي و تاريخ به كار گرفت و بدين منظور به شهرهاي متعدد سفر كرد كه از آن جمله ميتوان به هرات و مشهد و سبزوار اشاره كرد. نهايتاً در تهران حوزة درس و ارشاد گسترد و ديري نگذشت كه محضرش محفل دانشپژوهان و ادبدوستان گشت. علامه محمد قزويني، فروزانفر، فروغي، عباس اقبال و دهخدا از كساني هستند كه از محضرش بهرهها گرفتهاند. حافظهاي سرشار و ذهني وقاد داشت و در كثرت و تنوع معلومات، يگانة عصر خود شمرده ميشد. زماني كه در تير 1309.ش درگذشت و ضمن تشييعي باشكوه، در امامزاده عبدالله واقع در زیارتگاه حضرت عبدالعظيم عليهما السلام به خاك رفت، وزير فرهنگ وقت اعلام كرد: «عالَمِ علم و ادب، شخصيتي را از دست داد كه به وجود آمدن چون او، مشكل و بلكه محال است.»[1]
جالب آن است كه اشتغالات علمي و ادبي اديب، مانع توجه دقيق و مستمر به «مشكلات اجتماعي مسلمين» نبود و همواره به «مصائب ايران و شرق» و دفع «تجاوز استعمار» از سرزمينهاي اسلامي ميانديشيد. اشعارش در «ديوان» و «قيصرنامه»، حاوي شرح تجاوز دول اروپايي به شرق، و تحريض مسلمانان به قيام عليه استعمار است. شعر وي آينهاي تمامنما از رفتار زشت دول استعماري غرب با شرقيان میباشد و رمز و راز پيدايش مشكلات كنوني شرق را دربردارد.
راقم سطور پيش از اين، ديدگاههاي اديب نسبت به امريكا را طي مقالهاي در همين مجله بررسی کرده،[2] و در این مقاله ديدگاههاي وي را راجع به استعمار بريتانيا بیان نموده است. مأخذ ما در نقل اشعار اديب، «ديوان اشعار» وي (جمع و تحشيه و تعليقات مرحوم عبدالرسولي) و نيز مثنوي «قيصرنامه» (نسخة خطي شماره 13768 كتابخانة مجلس شوراي اسلامي) ميباشد. در طول مقاله، همه جا از ديوان اشعار اديب با رمز «د» و از قيصرنامه با رمز «ق» ياد كردهايم.
1ــ بريتانياي كبير؛ شيطان بزرگِ آن روزگار
داناي پيشاور، استعمار انگليس را ــ به روزگار خويش ــ دشمن اصلي امت اسلام و شيطان بزرگ جهان ميشمرد و معتقد بود كه آشوب و اضطراب گيتي از اين اژدها بوده و قرار و آرام آن نيز در سركوبي وي نهفته است (ق/ صص251، 208، 350 و نيز صص 531 ــ532). از ديد اديب، بريتانيا «دشمن دين»، «ديو رجيم»، و «افعي عالمگزاي» عصر محسوب ميشد و رد پاي وي در نوع فتنهها و توطئههاي ضد اسلامي، ضد شرقي و ضد ايراني، آشكار بود. وي حتي روس تزاري را، با همة غرور و تحكمي كه در دو دهة اول قرن بيستم نسبت به ايران (و عثماني) نشان میداد، در سياست خارجي بازيچة انگليس ميانگاشت و به لحاظ تبانيهاي پنهان لندن با دولت تزاري در فاصلة سالهاي 1907ــ1917 در باب خاورميانه و ايران، بريتانيا را در جنايات فجيعي كه روسها آن ايام در ايران انجام دادند شريك جرم، بلكه «سببِ اقواي از مُباشر» ميشمرد: مگو روس؛ كاين فتنه انگريز كرد/ همه كار، اين فتنهانگيز كرد! (ق/ ص279).
2ــ انگليس؛ آتشافروز اصلي در جنگ جهاني اول
به ديدة حكيم پيشاور، در جنگ جهاني اول، بريتانيا «نقش اول» را در ايجاد آتش جنگ بر ضد متحدين و كشاندن پاي امريكا به جبهة ستيز با آلمان بر عهده داشت. ميدانيم كه پس از ختم این جنگ، درباره عامل يا عوامل اصلي ايجاد آن، نظريات گوناگوني ابراز شد. عدهای آلمان را مسئول اصلي ايجاد جنگ تلقی میکردند و گروهی ديگر، بار گناه را بيشتر متوجه متفقين ميدانستند و بالأخره گروه سوم معتقد بودند كه هر دو جناح، تا حدودي به يكسان، در بر افروختن جنگ مقصر بودهاند. نظرية اول، خاصه در سالهاي نخستين پس از جنگ، و تحت تأثير تبليغات دول فاتح، رونقي ويژه داشت. اما به مرور كه غبار تبليغات فرو نشست، نظريات ديگر، خاصه نظرية سوم قوت گرفت و كساني نيز، بر صحت نظرية دوم پاي فشردند.[3] اديب پيشاوري نيز، با شناختي كه از ماهيت و سوابق عملكرد انگليس در شرق داشت (و نيز با توجه به موضع مقبول قيصر آلمان ــ ويلهلم دوم ــ در اعلام حمايت از استقلال و آزادي مسلمانان جهان)، مقصر اصلي را (بهويژه در آتشافروزي عليه آلمان) استعمار انگليس ميدانست و معتقد بود كه بريتانياي آزوَر، براي تسخير بازار جهان، و نيز به علت «هراس» و «حسد»ي كه نسبت به رايش دوم داشت، اين جنگ مهيب را ايجاد كرده بود و بر آتش آن نفت ميپاشید: پي سود بازار سوداگري/ برانگيخت خصمِ شه اين داوري (ق/ ص381)؛ آز و هراس و حسدي كه در طی جنگ، افسر و ديهيم بسياري از شاهان را به باد داد (ق/ صص210ــ209 و 215). از زبان روسيان شكستخورده، به شاه آلمان ميگويد: بر ما، كه بد كرده و به جنگ تو آمدهايم، ببخشاي و آتش خشم خويش را يكسره متوجه انگليس كن كه آتشافروز اصلي و مسبب حقيقي جنگ، اوست (ق/ صص 269ــ267 و نيز: صص 362ــ360). نيز به روزگاري كه ارتش آلمان هر لحظه ضربات كاري تازهاي به پيكر انگليس و همراهان وي ميزد، خطاب به انگليس ميگويد:
بسي خانمانهاي بوده كهن
ز رخنۀ تو شد كنده از بيخ و بن...
به روباهبازي، شدي ملكگير
ز صد دام جستي، چو روباه پير
به دامن در افكندت ايدون قضا
كه هرگز نيابي از آنجا رها
به خون كسان ريختن، اي شگفت!
هميشه تو را كار بالا گرفت
تبه گشت روس و فرانسيس هم
به دنبال جم، رفت بلقيس هم
نثار تو كردند اين هر دو، جان
كه بركندهشان شد، ز بُن، خانمان (ق/ ص 215 و نيز 268ــ267)
در مسمطي جالب ــ كه در دوران فتوحات برقآساي آلمان سروده ــ با استفاده از آرایه تمثيل، مسائلي همچون نحوة شروع جنگ جهانگير، نقش عمدة انگليس در آتشافروزي و نهايتاً شكسته شدن شاخ گستاخي وي به دست آلمان را به تصوير كشيده است. برپاية اين مسمط، انگليس، «زاغ» ــ ضربالمثل شومي و نحوست ــ است و آلمان (متحد دولت مسلمان عثماني، و درگير با دشمنان بالفعل اسلام و مسلمانان) «هماي فرخنده» ــ پرندة سعادت ــ و جنگ جهانگير، عرصة ستيز «زاغ و هما» (حُسنِ اين تشبيه، زماني بيشتر آشكار ميشود كه توجه داشته باشيم عقاب، نشان آلمان بود). زاغ شوم ــ كه از فرّ هما، هراسان شده بود و بدان رشک ميبرد ــ نخست به سراغ «زغن» (روس تزاري) رفت و او را فريفت. سپس به اغوا و تحريك «صُعوه» و «دُمسيجه» ــ فرانسه و بلژيك ــ اقدام کرد تا با كشيدن پاي آنان به جنگ با هماي آلمان، خود را از چنگال حريف رها سازد و بلكه رقيب ديرينه را از پاي دراندازد. اينان، با تفتين زاغ انگليس، به عرصة نبرد قدم گذاشتند و ديري نگذشت كه مصداق مَثَلِ معروف تازي شدند: اذا كانَ الغُرابُ دليلَ قوم / سَيَهديهِم الي دارِ البَوار! (د/ صص 180ــ178).
بر پاية اين تحليل، اديب اولاً مسئوليت قتل كساني را كه در جنگ با آلمان سر و افسر باختند، متوجه لندن ميدانست (ق/ ص 235)؛ ثانياً به قيصر آلمان توصيه ميكرد كه از قطع شاخههاي درخت فتنه ــ يعني فرانسه و... ــ بپرهيزد و به قلع ريشة آن ــ نابودي انگليس ــ اقدام کند؛ در معني، گنجشك را بگذارد و گاو را بكشد!
ز خون عدو، چنگ الماسوار
تو را باد پيوسته آهار دار
گرت پيه بايد بكش گاو ديه
كه گنجشك را در شكم نيست پيه! (ق/ ص 86)
سخن که بدینجا رسید، ذکر نکتهای خالی از لطف نیست:
اديب پیشاوری عموم دول غربي (جز آلمان عصر ويلهلم و متحدانش) را دشمن اسلام و مسلمانان ميشمرد؛ منتها معتقد بود كه در ميان رجال سياسي این دول، كمابيش افراد خوب نيز يافت ميشود. اما دولتمردان انگليس، همگي بياستثنا شر و پليدند و خصم اسلام و شرق میباشند. هر قوم، خوب و بد دارد، ولي خاك انگلستان ــ در عرصة سياست خارجي ــ گويي جز بچة ابليس بيرون نميدهد!
ز هر قوم، خوب و بدي خاسته
كه گيتي به خوب و بد آراسته
وليكن، به انصاف، كز انگليس
نيامد برون جز كه بچۀ ابليس (ق/ ص498ــ497)
ادعاي فوق، عجيب و سنگين مينمايد، ولي ظاهراً چارهاي جز پذيرفتن آن نيست. چون وقتي كه حتي ادوارد براون نيز (با آن همه ادعاي ايراندوستي و فرهنگ خواهي) به نوشتة يحيي دولت آبادي در «حيات يحيي»، قرار بود در قرارداد وثوق الدوله، مستشار انگليسي حاكم بر وزارت فرهنگ ايران شود، ديگر چگونه ميتوان در طبقه و هيئت حاكمة بريتانياي آن روز، كسي را از شركت در جنايات آن امپراتوري مبرا شمرد.
3ــ استعمار انگليس؛ ديو هزار چهره
اديب پیشاوری، در وصف شومي و پليدي، و شدت و عمق خطر انگليس، و نيز شرح شگردهاي ظريف و ترفندهاي موذيانة وي، از تعابير و تماثيل گويا، دقيق و گوناگوني بهره جسته و در قالب هريك از آن تعابير، يك يا چند خصلت از خصال زشت آن قدرت استعماري را هنرمندانه معرفي كرده است. بعضي از اين تعابير ــ كه نشاندهنده هنر تمثيل، قدرت تخيل، قوة بيان، غناي واژگان و در عين حال وسعت اطلاع، و در عين حال عمق كينه و دشمني «اصولي» وی نسبت به استعمار انگليس است ــ عبارتاند از:
افعيِ عالَمگزاي (د/ ص 180)، ابليس گيتي دام و عالَمگير (د/ ص 19)، اژدهاكيشِ مردمگزاي و زهر افشان (ق/ ص 269)، استاد مكر و فريب (ق/ ص 490)، بوزينة بيچشم و رو و بازيگر (د/ ص 9 و نيز ق/صص 500ــ497 )، بوم (جغد) زشت و شوم (ق/ ص 435)، پلنگِ چو روبه به نيرنگ جفت (ق/ ص 623)، جادوي مردمفريب (ق/ ص 157)، جبار بيرحم (د/ صص 22 و 49)، خارپشتي كه خارش، مكر و كيد است (د/ ص 72)، خرچنگ كژرفتار (د/ ص 331)، خواجه بوالحيلت و امالخداع (د/ ص 179)، درختي كه برگش دروغ و بارش افسون است (ق/ ص 384)، دشمن دين (د/ ص 90)، ديو دوربين و جادو سرشت (ق/ ص 584)، ديو بيشرم و لجباز (د/ ص 72)، ديو حيلتانديش (د/ ص 72)، ديوي كه از دوزخ بيرون جسته و جامة حور پوشيده تا بهشتيان را بفريبد (د/ ص 20)، روباه پير (ق/ ص 363)، زاغ شوم (ق/ ص 435)، پيرزني فرتوت كه هزاران اهرمن در رحم دارد (د/ ص 43)، سگ شكاري كه در پوست آهو رفته و كار روبهان ميكند (ق/ ص 565)، شبپره (د/ ص 99)، شير دوشنده از گاو ديگران (ق/ ص 299)، فرعون، بلكه بدتر از فرعوني كه تمساحوار از ميان نيل خون سربرآورده است (د/ ص 136)، كژدمِ بيننده (د/ ص 99)، كشتي فريب و خدعه و عشوه (د/ ص 17)، كفتار افسونگر (د/ ص 19)، گربة دزد و بيوفا، كه شب لقمه ميدزدد و سحر روي خود ميشويد! (د/ صص 112 و 45)، گرگِ هيز و چشمخيره (د/ ص 22)، گرگِ روبه منش (ق/ ص 237)، گرگ مكاري كه در پوست ميش رفته و بره و شيشك ميدرد (د/ ص 151)، گوسالة زرين سامري (ق/ ص 263)، مار بد كيش، مار پردار (ق/ ص 423)، مار كردارِ طاووسرنگ (ق/ ص 257):
نديدم به مشرق زمين در
كسيبه فرياد بيچارهمردم رسي
گرفتند دامان قيصر به چنگ
از اين مار كردار طاووسرنگ
مرغ شومي كه با دو بال «جادو» و «زر» پرواز ميكند (ق/ ص 527)، مگس بيحيايي كه مدام چشم به سفرة ديگران دارد (د/ ص 17)، مور لاغري كه ــ بر اثر غارت خلقها ــ ماري قوي شده است (د/ ص 73)، موش بدكاره، دزد و كافر (ق/ ص 490)، و موجودي كه خصلت مور حريص و مار گزنده، يكجا، در او گرد آمده است، و بالاخره: كركس زر رُبا و پيشرو دروغآوران:
به هند اندرون، كركس زر رباي
بگسترد بال از بريتانياي (ق/ ص 405)
دروغآوران را تويي پيشرو
دروغي به هر دم زني نو به نو (ق/ ص 272)
4ــ خصوصيات استعمار انگليس
خصوصيات استعمار انگليس، به ديدة اديب، از قرار زير است:
الفــ سودجويي و منفعتپرستي
سودجويي و منفعتپرستي شخصي، آن هم به بهاي زيان و ورشكستگي ديگران، ويژگي بارز استعمار انگليس طی تاريخ بوده است. بريتانيا با پيشينية سياه خود نشان داده كه سوداگري است كه به انگيزة دستيابي به سود بيشتر، اقتصاد همة كشورها را نابود ميخواهد:
به هر مرز اندر كه آمد فرود
پي خويش، گسترد بازار سود
همه راهِ داد و ستدها شكست
پي خويشتن، كيسة سود بست (ق/ صص 377ــ376)
چنانكه آتش جنگ جهاني اول را نيز همو، به منظور تسخير بازارهاي جهان، برپا كرد:
پي سود بازار سوداگري
برانگيخت خصم شه اين داوري
از اين نقد و كالا بماند تهي
كه دارد بدين دو، تنش فربهي (ق/ ص 381)
قبلاً گفتيم كه در قاموس لُردان لندن، گويي واژهاي به نام ايمان به مبدأ و معاد وجود ندارد. طبعاً آنجا كه ترس از خداي متعال و شرم از خلق در كار نيست، «زيان كسان از پي سود خويش جُستن و خواستن» نه امري شگفت، كه بسيار هم طبيعي است! (ق/ ص 584). انگلستان، در روزگاري كه آفتاب در مستعمراتش غروب نمیکرد، نه تنها پرواي مصالح و منافع كشورهاي زيردست و تحتالحماية خويش را نداشت، بلكه زبان حال، حتي قالش، به آنان، همه اين بود كه:
شما زر دهيد و شما سر دهيد
همه بهر من يكدگر را كشيد!
سر و جان و زرتان ببايد تباه
كه تا من فرازم به كيوان كلاه! (ق/ ص 14)
بريتانيا اگر خورش ناچيزي هم به ساكنان مستعمرات ميداد، براي آن بود كه شتروار، خار خورند و بار برند!
خورش يافت از تو، پس آنگه تو را
خورش داد اندك، زبهر چرا!
نه از بهر آنت دهد اين خورش
كه يابي تنآساني و پرورش
مگر اينكه جان و تن، اندر رهش
نثار آوري، از پي خرگهش
كه خرگاه او ابر سايد همي
ترا جان به دوزخ گرايد همي
ترا مال و جان كرد بايد نثار
پي فر او، يكدل و بندهوار... (ق/ صص 125ــ124)
ويل دورانت، مورخ مشهور امريكايي، كه چندي از نزديك شاهد رفتار زشت استعمار انگليس با مردم هند بوده، در كتابي كه به منظور دفاع از مظلوميت هنديان نوشته است با اشاره به سير سلطة انگليس بر آن كشور مينويسد: ايالات هند، يكي بعد از ديگري، خواه به وسيلة جنگ، خواه به ياري رشوه، خواه به وسيلة نشر اعلاميههايي مانند اعلامية لرد دالهَوسي (Lord Dalhausie)؛ كه مطابق مقررات آن، پس از مرگ يك شاهزادهاي بدون وارث و جانشين، مال و ملكش به دولت بريتانيا تعلق ميگرفت)، از تصرف حكمرانان بومي خارج میشد و به تصرفات دولت انگليس در میآمد. در مدت مديريت این لرد، به اين طريق و بدون سر و صدا، هشت ايالت مهم هند به تصرف دولت بريتانيا درآمد. به شاهزادگان و حكمداران هندي رسماً اخطار ميشد كه از دو چيز يكي را بايد قبول كنند؛ يعني يا خود را براي جنگ و كشته شدن آماده سازند، يا بايد هر قدر دولت انگليس بخواهد، باج بدهند. اين هم طريق ديگري بود كه بريتانيا براي تصرف ساير ايالات هندوستان در پيش گرفت. در سال 1870.م دولت بريتانيا چهار هزار، در سال 1880.م پانزدههزار، در سال 1890.م نودهزار و در انتهای این قرن (نوزدهم میلادی) 133000 ميل مربع با اتخاذ اين تدابير، به متصرفات خود افزوده بود. ژان مورلي (Gohn morlay) اعتراف ميكند كه فقط در قرن نوزدهم، دولت انگليس 111 فقره جنگ در هندوستان به راه انداخت و در تمام آنها، بدون اينكه به يك نفر سرباز انگليسي محتاج شود، قواي هندي را به جنگ و ستيز واميداشت. ميليونها هندي با چشم بسته جنگيدند تا طوق اسارت و بندگي به گردن هندوستان بيفتد. تمام مخارج و مصارف اين جنگها تا دينار آخر، به عنوان اضافه ماليات، از خود اهالي گرفته ميشد.[4]
لرد كرزن، نايب السلطنة مشهور و متبختر انگليس در هند، در سالهاي آغازين قرن بيستم، با اشاره به نقش مؤثر ارتش هند بريتانيا در سركوبی قيام ضد انگليسي بوئرها (واقع در افريقاي جنوبي) و نيز چينيها، مينويسد: «سال گذشته هندوستان شركت خود را در حفظ منافع امپراتوري به خوبي نمايش داد. فرستادن فوري ارتش هندي» سبب «نجات مستعمرة ناتال [ = بوئرها] گرديد. ارتش هند بود كه سفارت انگليس را در پكن محفوظ داشت. اگر دست ما از طرف مشرق تا به چين، و از طرف مغرب تا به افريقاي جنوبي ميرسد شك و ترديد نيست كه اين موضوع نفوذ ما را مدلل ميدارد و البته در بسط اين نفوذ، سپاهيان هند مقام مهمي را احراز ميكنند.»[5]
ويل دورانت، كتاب خود را در 1930.م، يعني سالهاي اوج درگيري مردم هند با استعمار انگليس، تالیف کرد. او در تشريح وضع جاري ارتش هند و استثمار آن به منظور پيشبرد اهداف استعماري انگليس در نقاط مختلف جهان خاطرنشان ميسازد: «تعداد مجموع قواي فعلي هندوستان بالغ بر 000/204 نفر ميباشد. ميان اين عده تقريباً ششهزار نفر انگليسي وجود دارد كه صاحب منصبان قشوني و تمام هوانورداني كه تعداد آنها بالغ بر 1874 نفر ميباشد، جزء آنهاست. بقية قشون از افراد هندي تشكيل يافته و در ميان اين عدة كثير، فقط معدودي به درجة صاحبمنصبي رسيدهاند. حق دخالت در امور هوايي و قورخانه، از هنديها سلب شده است. فقط 70 درصد افراد قشون از آنها تشكيل ميگردد. دولت بريتانيا اهالي هندوستان را فاقد لياقت عقلاني در نظر دنيا قلمداد كرده است، ولي حاضر نيست همين اشخاص نالايق را رها سازد و آزاد بگذارد تا خودشان فنون جنگ و كشتار را آموخته و به كمال رسانند.
مصارفِ نگاه داشتن اين قشون، كه موظف است به ياري گلوله و سرنيزه، طوق بندگي را به گردن وطن و هموطنان خود بيندازد، از جيب خود اهالي بيرون ميآيد. پولي كه در سال 1926 به مصرف نگاهداري اين قشون رسيد، معادل 660/735/200 دلار بود. اگر اين مبلغ را به نسبت ميان اهالي هندوستان تقسيم نماييم، خواهيم ديد هر يك از افراد اين ملت، خواه مرد خواه زن و خواه طفل، 3 درصد عوايد خانوادگي خود را فقط براي نگاهداري اين قشون به دولت پرداخته است. در هر جا كه قشون هند مجبور شود براي حفظ منافع دولت انگليس جانفشاني كند، خواه در افغانستان يا برمه، خواه در بين النهرين يا فرانسه (دولت انگليس مختار است قشون هند را به هر جا بخواهد اعزام دارد)، مخارج آن از خزانة امپراتوري انگليس، كه جنگ و خونريزي براي بسط اقتدار آن است، بيرون نميآيد. در هر جاي دنيا كه قشون هند، براي حفظ منافع دولت بريتانيا با بذل جان خود دفاع نمايد، مصارف جنگ تا دينار آخر از عوايد داخلي هندوستان تحصيل ميشود... در ايام جنگ عمومي [ اول]، هندوستان مجبور شد براي ياري و كمك به متحدين مبلغ 000/050/500 دلار و براي پرداخت قرضههاي جنگ 000/000/950 دلار از جيب خود خرج كند، 000/800/2 نفر از فرزندان خود را به ميدانهاي جنگ اعزام داشت كه براي حفظ منافع امپراتوري بريتانيا بكشند و كشته شوند، 000/400 نفر كارگر براي اجراي امور فرستاد. در سال 1722 [كذا] تقريباً 64 درصد مجموع عوايد هندوستان براي اين قشون برادركشي به مصرف رسيد. هنديها مجبور بودند به قتل عام برادران هندي خود بپردازند تا اينكه برمه، طوق بندگي بريتانيا را به گردن بيندازد. مجبور بودند در راه يك امپراتوري جان شيرين خود را فدا كنند تا... در اثر مظالم آن در هر سال بيش از 000/000/1 نفر هندي از گرسنگي تلف شود.
هيچ قشوني در تمام دنيا اين مقدار از عوايد عمومي مملكت را به مصرف نميرساند و تلف نميكند. در سال 1926 نايبالسلطنه، تصميم دولت را مبني بر ايجاد "بحرية شاهنشاهي هند" اعلام داشت. در ضمن اعلامية خود، تصديق كرده بود كه اين بحريه بايد به هر يك از نقاط امپراتوري كه پارلمان انگليس معين نمايد برود و تمام مخارج آن از خزانة هندوستان پرداخته ميشود.»[6]
نگراني و اندوه اديب از آتشافروزيهاي انگلستان در جنگ جهانگير، از جمله، ريشه در اين امر داشت كه سوخت ماشين جنگي لندن، از ذخاير و منابع غارتشدة ممالك شرقي تأمين ميگشت و بدنة ارتش وي نيز ــ در ستيز با متحدين ــ انبوه انسانهايي بودند كه آن قدرت استعماري از ديار مشرق (بهويژه هندوستان) استخدام و استثمار كرده و به عرصة جنگي پوچ و سَبُعانه كشانده بود. و بدينسان، همچون هميشه، رنج و شكنج، از آنِ استعمارزده، و ادعا و تفاخر از آنِ لردان مستعمرهچي بود. (د/ ص 20). چنانكه از كلنل لورنس انگليسي ــ طراح اصلي نقشة ايجاد شورش در سرزمينهاي عربي بر ضد دولت عثماني، و از صحنهگردانان مهم حملة مشترك اعراب تجزيهطلب و نيروهاي انگليسي به خطوط ارتباطي و مراكز نظامي این دولت ــ نقل شده كه بعد از پايان جنگ مباهاتكنان ميگفته است: «من افتخار دارم كه نگذاشتم در هيچ يك از سی صحنة نبردي كه وارد آن شدم، خون يك فرد انگليسي بر زمين بريزد. زيرا در نظر من، همة مناطقي كه بر اثر اين جنگ به دست ما آمد ارزش مرگ يك نفر انگليسي را نداشت»![7] به قول اديب:
نگه كن بر اين خصم شاه بلند
كه افكند هر سو به حيلت كمند
چنان بُد كه از بهر خاكي بَدَست[8]
كه آيد مر او را ز جايي به دست
اگر خون اين بيگناهان هزار
شود ريخته از يمين و يسار
نبودش از اين كار پرهيز هيچ
نبيني چنين فتنهانگيز هيچ (ق/ ص 189)
مشاهدة اين گونه حقايق تلخ، قلب اديب را سخت ميفشرد و به ويژه از اينكه ميديد ستون فقرات استعمار انگليس را عمدتاً هموطنانِ هنديِ زبون و غافلِ خودِ وي تشكيل ميدهند، شديداً اندوهگين و معترض بود:
به ميدان درونش فرنسيس پيش
سپر كرده از بهر او جان خويش
گروهي ز هندو و افغان به هم
روان كرده در عرصة دود و دم
بياورد يازان به آوردشان
فداي بريتانيا كردشان (ق/ صص 518 ــ 517)
به لندن درون، بار هر ميوهدار
كه از هند باليد، بگشاد بار
بريطانيا، زآن زر افزاي شد
كه پنج آب پنجاب زر زاي شد
ز لندن برون آمد آواي عود
ز بوي دلانگيز صحراي عود
بريطانيا، كام شيرين از اينست
كه بنگاله قند و شكر آفرينست
همه خواستۀ هند تاراج شد
كه لندن چنين پَر دراج شد (ق/ صص 435ــ434 و 512ــ511).
مقصود اديب، از نغز جايِ پر برگ و نوا و خوش آب و هوايي كه پر از لُعبتان بريتانياست، شهر «سيملا»ي هند (پايتخت ييلاقي حكومت انگليس در آن كشور) میباشد كه منطقهاي بسيار خوش و خرم است و در دامنة كوه هيماليا قرار دارد. ويليام شايرر (خبرنگار امريكايي)، كه به آنجا رفته است، در توصيف سيملا و تبعيض آشكار و خشني كه بين انگليسيها و مردم بومي آن شهر وجود داشت، روشنگريهاي جالبي دارد كه بايد شرح آن را از همان مأخذ بازجست.[9]
بدين ترتيب، آيا اديب حق نداشت از مشاهدة اين همه فجايع به ستوه آيد و كساني را كه اين همه خواري و ذلت را از سوي مُشتي بيگانة مغرور و متكبر تحمل ميكردند و چه بسا به اين خفت، افتخار نيز مينمودند! هدف تيرهاي پرخاش و اعتراض سازد؟!
بــ حرص بيپايان
ويژگي ديگر استعمار انگليس، حرص و طمع بيكران و چشمدوزي به مال و منال ديگران است. اديب در اين زمينه اشعار نغز بسيار دارد. اطلاق تعابيري چون كركس زر رُبا، موش سكهخوار، غليواژ، زغن، زنبور سرخ، مگس و خرمگس، كَنه، گربة دزد و امثال آنها دربارة بريتانيا، همه ناظر به همين خصلت زشت و پيامدهاي سوء آن است:
شنيدم ز پيشينه مردم كه آز
بود بر سپارنده راهش دراز
از اين راه، با بال شاهين و پر
به صد عمر كركس نيابي گذر
بر اين گفته بر، گر كه خواهي گواه
بود كار و كردارِ بدخواه شاه[10]
جهاني ز آزارش آسوده نيست
كه آزش به اندازه پيموده نيست
تو گفتي كه آزش يكي اژدهاست
كز او مانده گيتي به رنج و عناست... (ق/ صص 377ــ376 و 352)
زغنوار بر بوي مردار، پر
به خاور بگسترده از باختر
زغن، بوي مردار از راه دور
همي بشنود، چون خُرو[11] بوي هور
پي بوي مردار، فرسنگها
بپريده با پر نيرنگها
به هند اندرون، كركس زر رُباي
بگسترد بال از بريطانياي (ق/ ص 499)
نتيجه و لازمة قهري اين آز بيكران، غارت و چپاول ملتهاي جهان است (ق/ صص125ــ 124 و 184ــ183 و 198ــ 197 و نيز: 377ــ376 و 407) كه آن نيز بدون تمهيد مقدماتي چون ايجاد آشوب بين ملتها و دولتها و نابودي خانمانها ممكن نيست. از سياست ايجاد آشوب و انقراض خاندانها در آينده سخن خواهيم گفت.
آسيب آن حرص و آز، گريبان كشور ما را نيز گرفته بود:
طمع كرده بُد دشمن بد سُگال
كه بشكسته پر باد و بركنده بال
كه تا گنج مكران و كرمان خورد
رهِ آهن آنجا ز عمان برد
به كام اندرش بود كوچ و بلوچ
گواراتر از شربت آبلوچ
حصاري كند بهر هندوستان
به كام دل و شادي دوستان
ز شش سوي افغان كند بارهاي
كه مانَد چو كودك به گهوارهاي
به ايران درون كرد آشوبها
بر آكند ايران به ناخوبها... (ق/ ص 393)
اديب، با توجه به حرص و ولع بيمنتهاي لردان لندن در جمع مال و غارت ثروت مردم جهان، آنان را ــ اگر نه نَسَباً، دست كم حَسَباً ــ از نژاد يهوداي اسخريوطي (يعني قوم يهود) ميشمرد:
همان ديو كآهنگ عيسي نمود
كز اين كوه پرتاب كن خويش زود
كزو شد گرفته مسيحاي پاك
بيفتاد در بحر آشوبناك
نژاد همان ديو پتياره، نوز
به گيتي درونند آتش فروز (ق/ صص 406ــ405)[12]
جــ كشتار فجيع ملتها
غارت ملتها و تحميل سلطة خويش بر آنان، امري آسان و بيدردسر نيست و به ويژه ملتهايي كه داراي شعور ملي و حميت قومياند، ذلت اسارت در چنگ اجنبي سلطهجو را ــ كه از صدها فرسنگ آن سوتر به سراغشان آمده است ــ برنميتابند و از شرف انساني خويش سرسختانه دفاع ميكنند. اينجا است كه استعمار جهانخوار، براي درهم شكستن قوة مقاومت آنها، به اعمال گوناگونی دست ميزند و از آن جمله، با دَد منشي تمام، حمام خون به راه ميافكند؛ رفتار زشتي كه كارنامة بريتانيا، از آن مالامال است:
نديدي تو گرگ تهي دَره[13] را
كه چون ميدرد بيگنه بره را؟!
هميدون دَرَد اين تبهكار قوم
ز گله و رمۀ شرق يوماً فيوم (ق/ ص 586)
دــ مكر و تزوير
ويژگي ديگر انگليس، كه وي را در طی تاريخ از ديگر دول استعماري غرب تا حدود زيادي متمايز كرده است، مكر و نيرنگ بينظير، و اهتمام مستمر وي به پيشبرد مقاصد شوم خود از راه فريب ملتها و دولتهاست. فريب و نيرنگ، گويي، خوني است كه در كالبد سياست بريتانيا جاري است: فريبش دونده رگ و پي درون / چو اندر تن جانور، ريم و خون! (ق/ ص 348). اديب، اصولاً از روي و ريا شديداً نفرت داشت و دغلبازي و دورويي را زشتترين گناه ميشمرد (ق/ صص 68، 124، 152، 533، 584، 592 و 615):
فزونتر زهر بد كه كس ياد كرد
دغلبازي است و دغلباز مرد
ز هر ديو كز دوزخ آمد به در
دغلباز مردم بود زشتتر
شنيدم ز فرزانه استاد، من
كه دارم بسي نكته زو ياد، من
كه چون روز رخشنده، يكرنگ باش
چو بزدوده آيينه از زنگ باش
مشو همچو شب بيهُده لاعبي
كه گه صادق آري و، گه كاذبي
به گيتي درون نيست چيزي دگر
بتر از دروغ و فريب اي پسر
دو رنگي بد است و نكوهيده خوي
بدين يافت ديو از جهان آرزوي...
به سر هر كه دستار تلبيس بست
غلافي ز آدم بر ابليس بست
بدترين گرگ، آن است كه براي دريدن گوسفندان، در جلد ميش رود و مخوفترين سگ نيز آن سگي كه به قصد شكار آهوان، مكر روبهان پيشه كند و پوست آهو بر تن:
بدترين گرگ آن كه با مكر و دغل آيد برون
كرده در بر جلد ميشي، بره و شيشك دري (د/ صص151 و 566ــ565)
اگر اديب در ميان دولتها و كانونهاي استكباري غرب، نسبت به انگليس عناد و كينهاي زايدالوصف داشت، يكي از علل عمدة آن همين بود كه آن امپراتوري درازدست را در مكر و شيطنت، شديدتر و خطرناكتر از همگُنان ميديد؛ چنانكه هشدارهاي فوق را نوعاً در مقام تحذير از ترفند استعمار انگليس داده است. وی خطاب به چرخ سفله پرور، و با تعريض به انگليس، گويد:
تويي گر كه رخشنده چشمۀ فروغ
چرا پروري كارگاه دروغ؟!
به هر جا فريبندهاي كژ زبان
دروغ و فريبش ز تو شد روان
به ويژه بد اختر كه از باختر
فرازيد چون اژدها وار سر
بدين دو هنر هر دري برگشاد
به خاور درون سر به هر در نهاد
خزيد اندرون و زفر[14] باز كرد
ز كوره پديد آتشين گاز[15] كرد
به گاز اندرون هِشته زهر آبها
به گوش اندرون كِشته سيمابها
به دَم گاه نرم و گهي تيز دم
به خود در كشيد آنچه بُد بيش و كم (ق/ ص533)
البته، دول استعماري غرب، براي دستيابي به مطامع خود در جهان، نوعاً از بهكارگيري فريب و افسون دريغ نميکنند و به قول اديب: شاهكارشان، ابتدا «فريب» و سپس «اُشتُلُم» است. اما سخن اين است كه بريتانيا، در حقيقت، معدنِ دغا و كانِ دغل، و استاد مكر و فريب است، و ديوان تازهرس و نوكيسهاي چون امريكا، به واقع، در مكتب او درس شيطنت خواندهاند:
دغل را بريتانيا معدن است
دغا و دغل رُسته از لندن است...
نه آيين شاهان بود رنگ و مكر
نه اين مرغشان خفت هرگز به وَكر[16]
بريتانيا خفته در گور باد
كه اين رسم بد در جهان، او نهاد
بيالود با ننگ، جنس بشر
كش آمد از اين جنس بالا و بر
كه استاد مكر و فريب است او
گُرازنده اندر وُريب است او (ق/ صص 481 و 490ــ489)
به ديدة اديب، ديپلماسي لندن در قياس با ديگر سياستهاي استكباري، به مراتب فريبندهتر و پيچيدهتر عمل ميكند و به همين دليل نيز خطرسازتر و طبعاً مبارزة با آن سختتر و دشوارتر از مبارزه با سايرين است. در چشم آن حكيم فرزانه، درياداري انگليس، حتي در آبهاي روي و ريا و نيرنگ نيز از ديگران پيش افتاده بود!
رانده در بحر سياست كشتياي كش بادبان
از خداع و، لنگرش عشوه، فريبش ناخداست! (د/ ص 17)
ديپلماسي پرمكر لندن، به آن شياد چربزبان و چيرهدست ميماند كه به جاي پارچه، مهتاب را گز ميكرد و به بهايي گران به خلق ميفروخت! (ق/ ص 563). بريتانيا، در شيوه و شگرد، فرزند ابليس است كه پس از رانده شدن از درگاه الهي ــ جل جلاله ــ به جرم استكبار در برابر خالق و حسد نسبت به اشرف مخلوقات، از كينه و فتنه دست برنداشت و مزورانه در پوست مار يا جلد طاووس رفت و آدم بوالبشر را فريفت و از بهشت بيرون كرد:
بدان سان كه باباي اين بچه ديو
برآمد به آدم به بانگ و غريو
كه آدم چرا يافت بر من سري؟
چرا گشت ويژه بر او مهتري
بدين گونه اين اهرمن بچه نيز
برآمد به ابناي وي در ستيز
ز باباش اين خو بود مردهري[17]
بر اين خوي و هنجار اي مرد ري!
گر از وسوسۀ او ز باغ جنان
برون رفت آدم به صد آرمان
به نيرنگِ اين جانشين پدر
بسا كس كه از خانمان شد به در
بسا مام كز نازنين پور خويش
جدا ماند و بسپرد جان سينه ريش
بسا جامة محنت و آذرنگ
كه پوشيد گيتي ز جور فرنگ (ق/ ص 500)
چه ميگويم؟!اين امپراتوري «ماركردار و طاووسرنگ»، به لحاظ مكر و افسون، حتي از پدرش ــ ابليس ــ نيز جلو زده و صدها گام پيشتر افتاده است!
ز نيرنگ تخمي كه ابليس كشت
همه بارش از بهر اين پور هِشت
به انصاف، كاين پور اندر هنر
بچربيد و افتاد پيش، از پدر! (ق/ ص 511)
ممكن است عدهای خيال كنند انگلستان فقط نسبت به دشمنان خود مكر ميورزد. خير! انگلستان نه تنها دشمنان، بلكه دوستانش را نيز از اين موهبت! محروم نميگذارد. آري، دوست و دشمن، به يكسان، در مواقع حساس از ناروي او بهره ميبرند (ق/ ص 511). هشدار كه، نيش از نوش، و زخم از مرهم او، بهتر است:
بس نوش كز وي نيش به، وز مرهم او ريش به
دوري از آن بدكيش به، كو خُفيه عدوان پرورد
در زير چيني پرنيان، كژدم بسي دارد نهان
با مكر و افسون، گر فلان، ور زآنكه بهمان پرورد...
با هر كه در آميزشي، بنهفته در آويزشي
در شهر شور انگيزشي جز تو كجا كس بنگرد؟ (د/ صص 47 و 50)
اديب، در ميان خصال زشت انگليس، بيش از هر چيز به مكر و نيرنگ او تاخته است. در آنجا كه بر شاخصترين مطاعن استعمار بريتانيا انگشت مينهد، نخست از خودخواهي و سودجويي وي سخن ميگويد و سپس به مكاري و حيلتگرياش گريز ميزند و در اين باب داد سخن ميدهد:
يكي خو ز خوهاي ديو است اينكه دارد به خود مهر و، با خلق كين
مرا باش گويد پر از سيم گنججهان را اگر هست گو باش رنج...
و ديگر كه مكار و دستان زن استنه اين خوي مردان، كه خوي زن است... (ق/ صص584ــ583)
نيز در اشعاري كه راجع به گرفتاري هند و ايران در چنگ انگليسيها سروده و دُرَرهاي معني سُفته است، فصلي مُشبع از آن اشعار، به قدح و افشاي نيرنگهاي انگلستان در اين دو كشور، و تحذير شديد از فريبهاي تازه و نوبهنوي آن قدرت شيطاني اختصاص دارد. با اشاره به تسلط انگليس از راه مكر و نيرنگ، بر هندوستان گويد:
ندانست بيچاره هندو كه ديو
نهفته است در قولِ مكاره ديو
وگرنه بيايستش از پيش راند
چو مَكاره ديوش سويِ خويش خواند...
به هر كشور اندر، به افسون و رنگ
بگيرد همي ابلهان را به چنگ
به فرزانگان بر كند تنگ جاي
به نيروي اين ابلهان سراي
بشوراند اين ابلهان را همه
به هر سر شباني كه دارد رمه...
چه دانست هندو كه جادوگري است،
به هر مويش اندر نهفته سري است
فرو برده سر در شكم لاكوار،
برآورده چون ژوژه از پشت خار
چو آذر همايون به جادوگري
نموده گهي اژدها گه پري
چه دانست هندو كه بازارگان
نورديده دريا پي سوزيان[18]
به كشتي ز دريا فراز آمده،
به سختي ز راه دراز آمده
كه تا سود توزد به سوداگري
چو زاوش شود روشن از مشتري
به هند اندرون كدخدايي كند،
به هر بوم فرمانروايي كند
همه هند طاعتپذيرش شود،
همه ساله ابر مطير[19]ش شود
برد بچه هندو همه رنج را
كه تا لندني آكَنَد گنج را
كند بچه هندو سر و جان فدا
كه انگريز بر وي بود كدخدا
خبر ده ز من راي مهراج را
كه بردم من از هند فخراج را
به هر جا كه گنجي بد از سيم و زر،
بريطانيا گشت آن را مقر
قطار اندرون باش همچون شتر،
مهارت به من ده تو اي خار خور!
ز تو يوغ و گاو و شيار است و شخم،
ز من آنچه بار آورد كشته تخم!
ز تو آب دادن به باغ اندرون
ز من چيدن ميوهها گونه گون!... (ق/ صص 410ــ408)
چنانكه ديديم، بسياري از تعابير و تماثيلي كه داناي پيشاور در وصف انگليس و منش و روش شيطاني وي به كار برده، معطوف به همين خصلت (يعني دو رويي و حيلهگريِ) انگليسيها است. به مَثَل، تعابير و تماثيلي چون: ابليس گيتي دام و عالَمگير؛ پلنگِ چو روبه به نيرنگ خفت؛ چربگفتار جادوطراز؛ خواجة بوالحيلت و اُمُّ الخِداع؛ بارة فريب و افسون؛ ديوِ حيلتانديش؛ زاغِ طاووسرنگ؛ و مرغ شومي كه با دو بال جادو و زر پرواز ميكند، همه حاكي از اين خصلت زشت و پلشت است. چنانكه افزون بر آن تعابير، از كشور انگليس و شهر لندن نيز با عناويني چون جادوستان، خانة مكر و رنگ، رُستنگه اهريمن، بيتالفتن، اهرمنخانه، كارگاه فريب، و اهريمندان ياد ميكند (ق/ صص 283 و 403 و 423 و 356 و...). گويي اساساً زبان انگليسي ــ كه ديپلماتهاي لندن با آن سخن ميگويند ــ زبان فريب و دامِ حيلتگستري است! از زبان خواجه سروش گوهرفروش ــ كه همسفرانش به هنگام خواب، گوهر قيمتاش را از دست وي ربوده بودند و او با حيله و تدبير در پي ستاندن گوهر خويش از چنگ آنان بود ــ ميگويد:
کنون به كه دام حِيَل گسترم
نه هنجار جنگ و جدل آورم
همه كار با رنگريزي كنم،
زماني زبان انگريزي كنم...
چو گويم «نعم»، قصد من «لا» بُوَد!
چوگويم كه «سر»، قصد من «پا» بُوَد!
كنم دوستي از پي دشمني،
فرشته شوم بهر اهريمني
فريبم همه ابلهان را بدين
كَبَستِ نهان كرده از انگبين[20] (ق/ ص 659)
در طی تاريخ، قدرتپرستان بلندپروازي كه سوداي تسخير جهان داشتند، براي دستيابي به اين مقصود نوعاً از راه جنگ و ستيز آشكار با قدرتهاي موجود وارد ميشدند و حريف را در ميدان نبرد روياروي به خاك هلاك ميافكندند. از زمان اسكندر و آتيلا تا دوران چنگيز و تيمور، در، هميشه بر اين پاشنه چرخيده است. هر كس چنگ و دنداني تيزتر داشت و فنون جنگ بهتری را به کار میبرد، پيشتر ميافتاد و بيشتر ميبرد. اما ننگ و نفرت بر سالوس پير انگليس باد كه در عرصة جنگ با حريفان، از نبرد روياروي پرهيز میکرد و پشت رقيبان را، نه با زور بازو، كه با مكر و تزوير، به خاك ميرساند:
شنيدي اگر نام چنگيز را
مدان زو كم اين فتنهانگيز را
كه او مردواري در آمد ز راه
پي قتل مردم به خيل و سپاه
نه چون فتنهانگيز زن در نهان،
به روباهبازي سپرد او جهان
وگر بشمري آنچه اين ديو كشت،
بُوَد اين چو خروار و، آن نيمه مشت!
در عصر اديب، بريتانيا بر اقطار جهان، از شرق دور تا جنوب افريقا، تسلط داشت و به اصطلاح، آفتاب در قلمروش غروب نمیکرد. ناراحتي و اندوه فزون از حد آن بزرگمرد، فقط براي اين نبود كه كران تا كران گيتي، به كام ديو پليد، و پايمال چكمة نژاد آنگلوساكسون است. غصة او همه اين بود كه لردان لندننشين، اين همه قلمرو را نه با چنگ و دندان شير نر، كه بيشتر با روباهبازي و فتنهانگيزي گرفتهاند. وی خطاب به استعمار انگليس ميگويد:
فسانه شد از تو بسي خانمان،
تو نيز از پيشان فسانه بمان
گر افسانهشان دردِ دل آورد،
فسانۀ تو هر درد از دل برد
اگر خونشان شير نر ريختي
به چنگالشان بند بگسيختي؛
نبودي به دل اندرم درد هيچ
نخوردي بر آتش ــ چو مو ــ تاب و پيچ،
ولي خونشان خورد روباه پير
به روباهبازي، نه با تيغ و تير
بسي گنج شاهان كه پرداختي
كه بالا به رعنايي افراختي
گهي همچو سوداگران بست بار،
به بازارگاني بياراست كار
گهي آتش فتنه افروخت او،
بدين فتنهها زر بيندوخت او (ق/ ص 512 و 363)
بنابراين بايد از مكر و افسون انگليس، و رنگ و ترفندش، سخت بر حذر بود و هيچگاه به وعده و وعيدش فريفته و دلخوش نشد:
از اين اَكدَش بدرگ از هر دو سوي
حذر بايدت كرد اي راهجوي...
كه با مكر او مكر شيطان كم است،
ز درياي وي، اهرمن يك نم است!
عزازيل، طفل دبستان او است،
هدر خون مردم ز دستان او است...
گرت با چنين شوخ طرار، كار
فتد اي به دل ساده در روزگار
به دستار بر، نه، كه بر سر حذر
ببايَدت كردن به هر رهگذر!
مشو با چنين مست، همجام تو،
كه او پخته طبع است و بس خام تو...
كُلَه از سر ماه بردارد او
به طراري ايدون[21] هنر دارد او! (ق/ صص 458ــ457)
ديوان اشعار اديب و قيصرنامة وي، سرشار از قدح و افشاي مكر انگليس، و تحذير شرقيان از پوچي وعدهها، سستي پيمانها و خطر نيرنگهاي اوست، كه امثال وثوق الدوله (عاقد قرارداد اسارتبار 1919 ايران و انگليس) را به دام و كام خود كشيد:
ز چونين كسان، عقل گيرد كنار
نگيردش ــ چون تو ــ چو جان در كنار!
تو از دود افيون و رطل گران
نخفتيده و، كژدمت پاسبان
به شيريني اندوده نيشت زند
گهي از پس و، گه ز پيشت زند
از آن نيش، خارش به تن زايدت،
بخاريش خوش خوش، كه خوش آيدت!
پس از چندي آن نيشِ زهر آبدم،
پديد آورد در تو آثار سم
كه آن را به ترياك و دم چاره نيست
كه آن زخم، جز زخم جان خاره نيست (ق/ ص 564)
الحق كه هيچ كس چون اديب، فرايند استثمار كشورها به دست بريتانيا را به شيوايي ترسيم نكرده است:
نخستين ز بُن بركند خانه را،
به موشان دهد سقف ويرانه را
كه تا موش غربالوارش كند
چو پرويزَنِ آب بارش كند
همان موش كو سد عادان شكست
گمارَدت بر بام، اين ديو مست
بُن خانه بركنده و بام هم تهي
كَندو از پخته و خام هم
پس آنگه ز بالا بهار آورد
كه بحران توفان به كار آورد
هوا را گشاده شود چاك و در
زفتد ز ابر بارنده در تَنت لرز
گل و لاي از سقف ريزد فرو
نبيني نشستنگهي اندر او
روان گردد از زير، سيلِ دمان،
شود بسته راه نجات و امان
فتور و خلل زايد از هر سوي
نه كهنه به بر مانَدَت، نه نوي
سپس گويدت خانه آباد كن
يكي لادِ سُتوار، بنياد كن
به خاد[22]ش ده آن بيبها مرده لاش
كه خادش كند مُسته[23] بهر چراش
هر اندام او را به صد خاد ده
و زين لاشه، هر خاد را زاد ده
به خون دلش چشم پيروزهوار
ز الماس مژگانش كن لعل بار (ق/ ص 509)
مكر و نيرنگ انگليس، در عرصة سياست خارجي اين كشور، تجليات گوناگوني دارد كه ذيلاً به بعضي از آنها اشاره ميكنيم:
هـ ــ دروغگويي و پيمانشكني
دروغگويي در قول و قرارها، و بياساسي وعدهها و نويدها، وجه بارز سياست خارجي لندن طی تاریخ بوده است:
چو مرغي ندانم كت انبار نيست
به تو هيچ مرغي همآواز نيست
دروغآوران را تويي پيشرو
دروغي به هر دم زني نو بنو (ق/ ص 272)
طبعاً وقتي كه وعدهها از اساس، پوچ، و قول و قرارها در اصل، مبتني بر دروغ و نيرنگ باشد، در مرحلة اجرا و عمل نيز انتظاري جز خُلف وعده و شكستن پيمان نميتوان داشت: عهد تو با كس بسته نيست، كآن ز آن سپس بشكسته نيست / دل نه كه خارت خسته نيست، كز باغ تو دل نشكفيد (د/ ص 50).
با نگاهي به پيشينة روابط و مناسبات انگلستان با كشورها (به ويژه كشورهاي شرقي) در چهار قرن اخير، كاملاً درمييابيم كه خلف عهد و پيمانشكني، از دير زمان، بخش لاينفك، بلكه جزء مُقَوٍّمِ سياست خارجي اين قدرت شيطاني بوده است. به عنوان مثال در نامهاي كه در سال 1729.م، صدراعظم كشور عثماني در اختيار سفير كبير بريتانيا در اسلامبول (سر رابرت انسلي) قرار داده، از پيمانشكنيهاي مكرر انگليس به سختي تنقيد شده است.[24]
وــ سياست تازيانه و هويج
از جلوههاي بارز مكر انگليس، دوگونگي رفتار وي در مواجهه با ديگران است؛ گاه، همچون شبپره، در زماني كه چشمها خفته و خورشيد در چاه مغرب نهفته است آرامش شبانه را پوشش نفوذ و در واقع شبيخون خود ميسازد و گاه، همچون جُره باز ــ عقاب نر و قوي ــ آشكارا در آسمانِ روشن روز ظاهر میشود و به شكار صيد مشغول میگردد:
به هر كشور اندر كه آمد فرود،
دو گونه بُدش كار و گفت و شنود
چو شبپره، گاهي، نهان پر زدن
دگر باره، چون جُره بازي شدن
به لب اندرون جادو بابلي
به مشت اندرون خنجر كابلي (ق/ ص191)
گاه نرمگوي است و گاه تيزخوي: به دم گاه نرم، و گهي تيزدَم/ به خود در كشيد آنچه بُد بيش و كم (ق/ ص 533).
همچون كَشَف (لاكپشت آبي) گاه سر در لاك خود ميبرد (و ميانديشد كه چگونه ملتها را غارت كند) و گاه نيز سر بيرون میآورد و چونان اژدهايي دمان به راه ميافتد؛ يعني حمله را آغاز ميكند (ق/ ص 317). گاه اژدها مينُمايد و گاه فرشته و پري؛ ولي در همه جا و همه وقت ماهيتاً اهريمني مكار و توطئهگر بيش نيست:
فرو برده سر در شكم، لاكوار
بر آورده ــ چون ژوژه ــ از پشت خار
چو آذر همايون به جادوگري
نموده گهي اژدها، گه پري (ق/ ص 409)
اگر عدهای از اهل نظر سياست بريتانيا را سياست «تازيانه و هويج» خواندهاند بيراه نيست.
زــ ايجاد آشوب در كشورها
جلوة ديگر سياست بريتانيا، ايجاد آشوب و اغتشاش در نقاط مختلف جهان است كه به هدف سلطه بر ملتها و استثمار منابع طبيعي و نيروهاي انساني آنها انجام میشود. چنانكه قبلاً گفتيم، سلطه بر جهان و غارت ملتها ــ بهويژه استعباد و استثمار ملتهاي غيور و آگاه ــ كار آساني نیست و نوعاً با عکسالعمل شديد آنها روبرو ميشود. از اين رو مستكبران طماعي كه در پي تسخير و بلع جهاناند، ناچارند براي صيد ماهي، آب را گلآلود كنند و حريفِ هوشيار و مقاوم را در سياست داخلي و خارجي گرفتار صدها مشكل سازند؛ و اين همه بدان خاطر است كه در بين دعوا، «لحاف ملا» را به غارت برند! فهم اين نكته، كليد رمز سياست بريتانيا در طی تاريخ است. ادیب پیشاوری در وصف دو وزارتخانة انگليس (وزارتخارجه و وزارت مستعمرات) ميگويد: در لندن، خانهاي است كه در پشت درهاي بستة آن، اهريمنبچگاني چند نشستهاند و دائماً عليه ملتها و دولتها دسيسه ميكنند:
به مغرب درون، هست يك آبخوست[25]
يكي شهر، كش نام لندن در اوست
به خون كسان، شهري آراسته
گهر برده از هندو، هم خواسته[26]
در آن شهر آباد پهن و فراخ
ز هر سو برآورده بس كُشك و كاخ
يكي خانة بي در و روزن است
نشسته در او چند اهريمن است
نشسته در او اهرمن بچه چند
ز اهريمن آمُخته پازند و زند...
شب و روز از بهر مردم همه
سُگاليده كيدي چو كژدم همه
بر آغالد اين را بر آن بيگناه
كه تا افكند هر دو تن را به چاه
چو افكنده شد هر دو، يكبارگي
به زير آورد بهر خود بارگي
به هر جا وصالي، فراق افكند
بهرجا دو همدم، نفاق افكند (ق/ ص 499ــ498)
ايجاد آشوب و اغتشاش در جهان توسط ديپلماسي لندن، از نظر اديب به صورتهاي زير انجام ميشود:
1ــ ايجاد يا تشديد اختلاف و كشمكش بين دستجات، طبقات و گروههاي مختلف جامعه؛ 2ــ تحريك ملتها بر ضد دولتها، و نیز ایجاد یا تشدید اختلاف بین دولتهای مختلف.
1ــ اختلافافكني بين دستجات و گروههاي ملت: «تضاد و اختلاف» ميان اعضا و عناصر تشكيلدهندة بدن آدمي، در حكم شمشير «مرگ» است. اختلاف بين گروهها و دستجات جامعه نيز ماية كشمكش دائمي و بالماَّل ضعف و نابودي آنان خواهد بود. انگليسيها براي آنكه كيان و شوكت ملتها را نابود سازند و آنان را به بندگي كشانند، از همين قانون طبيعي بهره ميگيرند. آنها هر جا كه پاي مينهند، موذيانه به ايجاد شكاف در جامعه يا تشديد اختلافات موجود دست میزنند و الحق نيز در بهكارگيري اين شگرد شيطاني استادند؛ درست همچون باغبانِ رند داستان مثنوي كه ميان آن سه تن كه به باغ وي دستبرد زده بودند نقار و اختلاف افكند و با اين ترفند، هر سه را ــ يكي پس از ديگري ــ تنبيه و تبعيد كرد!
بر دشمنان استعمار فرض است كه از اختلاف در بين خويش بپرهيزند و همچون مشتي واحد بر فرق دشمن مشترك فرود آيند و توطئه وي مبني بر «تفرقه بينداز و حكومت كن» را خنثي سازند.
خلافِ عناصر، بود تيغ مرگ
خلاف است مر مرگ را ساز و برگ
چو دور از خلاف است طبع اثير
ازيرا است پاينده دور و مسير
نكاهدش زين هرگزي پويه[27]، تن
نه پيوند گيرد، نه گيرد شكن
نهاد بني آدم اندر خلاف
بود ماية كين و جنگ و مصاف...
در اين صنعت، اين قوم بفراخت يال
به هر كشور اندر بگسترد بال
كه يكرنگي قوم بردارد او
دو رنگي به قوم اندرون آرد او
به شهر اندر، آشوب و جنگ اوفتد
دو رنگي رومي و زنگ اوفتد...
تو هنجار آن باغبان با سه تن
شنيدي؟! از اين بيشتر دم مزن!
خلافافكناناند و مردمفريب
نپيموده ره جز كه اندر اُريب
كه اين است هنجارِ اين ديو طبع
كه آكنده دارد به صد ريو، طبع
مشو از فسانه و ز افسون وي
به خواب اندر اي رهرو نيك پي...
سخنهاي وي، توبهتو چون پياز
كشيده بسي جامه بر روي آز
تو يك چشم داري و، آن نيز كاز[28]
و را در فريب است صد چشم باز (ق/ صص 477ــ476)
هندوستان، در مدت سلطة انگليس بر آن كشور، صحنة اجراي اين سياست شوم بود و اگر از زمان رهايي و استقلال آن كشور تا كنون مشكل اختلاف هندوهاي افراطي با مسلمانان، همواره يكي از گرفتاريهاي مهم و مسالهساز هند و پاكستان است، اين مشكلة بزرگ و اساسي، ميوة تلخ درختي است كه انگليسيها ــ بيش از هر كس ــ به آن آب و كود رساندهاند.
ويليام شايرر، خبرنگار مشهور امريكايي، كه چندي از نزديك با گاندي مأنوس بود و اخبار نهضت ضد استعماري هند را به كشورش مخابره ميكرد، دربارة اختلافافكني انگليسيها ميان گروههاي مختلف هندي مينويسد: «در مدت كوتاهي كه خود در هند بودم، در كشاكش جنبش بزرگ عدم اطاعت عليه مقامات انگليسي و در بعضي از شهرها، بين هندوها و مسلمين درگيريها و مبارزات سختي به وجود ميآمد كه توأم با خشونت و قساوت بسيار بود، به طوري كه خون را در رگهاي من منجمد ميكرد. صدها و صدها زن و مرد و كودك از هر دو طرف تا سر حد مرگ مضروب و مجروح ميشدند. خيلي مشكل بتوان تشخيص داد كه چه تعدادي از درگيريها به تحريك انگليسيها و به منظور جلوگيري از اتحاد جامعه براي كسب خودمختاري به وجود آمده و هندو و مسلمان را به جان يكديگر انداخته است. رئيس پليس انگليسي بمبئي يك مرتبه با لحن تمسخرآميزي به من گفت: ايجاد درگيري و فتنه بين هندوها و مسلمانان كار سادهاي است و اضافه نمود: با صد دلار ميتوان آشوب خونيني به راه انداخت! كافي است براي انداختن لاشة يك گاو به معبد هندوها، مبلغي به چند مسلمان بپردازي و يا چند هندو را تحريك كني كه جسد خوكي را به مسجدي بيندازند؛ آنگاه درگيري خونيني ايجاد خواهد شد كه در آن بسياري از مردم با ضربات چاقو مصدوم و مجروح يا كشته ميشوند!»
اديب نيز معتقد است كه يكي از عوامل چيرگي انگليسیها بر شبهقاره، وجود زمينههاي اختلاف ميان دو گروه بزرگ هندو و مسلمان در آن ديار بود كه انگليسيها بدان دامن میزند:
نفاق مسلمان و هندو، ورا
به هند اندرون كرد فرمانروا...
دو رنگي بد است و نكوهيده خوي
بدين يافت ديو از جهان آرزوي (ق/ صص 584 ــ583)
نيز گويد:
مپندار كانجا به نيرو گرفت
به شمشير و، با زور بازو گرفت
تو را و مرا سست و بيتوش يافت
تهي مغز و بيكيش و بيهوش يافت
ز ما آتشي در ميانمان فكند
بدين رنگ، بنياد هر دو دو بكند (ق/ ص 291)
2ــ تحریک و شوراندن ملتها بر ضد دولتها و نیز دولتها بر ضد یکدیگر: يكي از شگردهاي مهمی كه استعمار انگليس، براي از پادرآوردن دول رقيب يا مخالف خود، همواره از آن سود ميجويد، ايجاد يا تشديد اختلاف بين دولتها با ملتهاي خويش، و تحريك و آغالش مردم بر ضد حكومتهاست. همچنانکه میکوشد (برای پیشبرد اهداف شوم خویش) دولتها را به جان یکدیگر بیفکند. به نمونههايي از اين شگرد شيطاني اشاره ميكنيم:
1ــ از نظر حكيم پيشاور، جريان «مشروطة وارداتي» در ايران (با نهضت اصيل «عدالتخانه» و نيز «مشروطة مشروعه» اشتباه نشود) كه با تحصن در سفارت انگليس در زمان مظفرالدينشاه آغاز شد و فجايعي چون گسترش موج آشوب و هرج و مرج در كشور، كشمكش فزاينده بين جناحهاي مختلف، و تضاد ميان ملت و دولت آفريد و ثمرات تلخي چون اعدام شيخ شهيد نوري (پيشواي روحانيت) در ملأ عام در تهران و كشتارهاي فراوان خصوصاً در صفحات آذربايجان به بار آورد، حاصل همين شگرد ديرينه بود كه از سوي ديپلماسي لندن، و به هدف مات كردن حريف روسي در صفحة شطرنج سياست خاورميانه و نيز گوشمالي مظفرالدينشاه و محمدعليشاه ضد انگليسی و بالأخره ضربه زدن به اسلام و روحانيت شيعه انجام شد:
به مغرب درون هست يك آبخوست
يكي شهر، كش نام لندن، در اوست...
در آن شهر آباد پهن و فراخ
ز هر سو برآورده بس كُشك و كاخ
يكي خانة بي در و روزن است
نشسته در او چند اهريمن است
شب و روز از بهر مردم همه
سُگاليده كيدي چو كژدم همه
بر آغالد اين را بر آن بيگناه
كه تا افكند هر دو تن را به چاه
چو افكنده شد هر دو، يكبارگي
به زير آورد بهر خود بارگي
به هر جا وصالي، فراق افكند
به هر جا دو همدم، نفاق افكند...
به ايران درون شورشي خواست كرد
يكي «شورَوي مجلسي» راست كرد
بدين «شورش» اندر كه او ره سپارد
به جادوگري نام «شَور»ش گذارد!
در اين فتنه شد كشته چندين هزار
كه در گردنش خونشان ماند بار (ق/ صص 500ــ498 و 436ــ435)
نيز گويد: طمع كرده بد دشمن بد سُگال
كه بشكسته پر باد و بركنده بال!
كه تا گيج و مكران و كرمان خورد
ره آهن آنجا ز عمان برد
به كام اندرش بود كوچ و بلوچ
گواراتر از شربت آبلوچ
حصاري كند بهر هندوستان
به كام دل و شادي دوستان
ز شش سوي افغان كند بارهاي
كه ماند چو كودك به گهوارهاي
به ايران درون كرد آشوبها
برآكند ايران به ناخوبها...
زهم بگسلانيد سررشتهها
به خرمن در، آذر زد و كِشتهها
گروهي ندانسته انجام كار
فتادند در يكدگر گرگوار
ز رخ پردة شرم برداشتند
همه تخم پرخاش و كين كاشتند
ز افسون پنهان كه او خوانده بود
به تن اندرونشان چو خون رانده بود
چو ديوانه سگ مر كسي را گزد
از او خون ديوانگي بر مزد
بدين گونه گشتند مردم همه
به ايران درون از شبان تا رمه
نه ناموس بر كس بماند و نه زر
بكندند از كاخها بام و در
بشد كشته مردم در اين گيرودار
فزونتر ز اندازة هر شمار (ق/ ص 393)
اديب، در تحليل حوادث تاريخ ايران در فاصلة طلوع مشروطه (1324.ق) تا قراداد 1919 وثوقالدوله، و داغ و درفش وي براي تحميل اين قرارداد استعماري، معتقد است كه جمعي از فرزندان ناخلف ايران [ = امثال تقيزاده و...] به تلبيس ابليس [= انگليس] كشور ايران را همچون فرنگيس (همسر سياوشِ مقتول) بيوه كردند [ =عزل محمدعليشاه از اريكة سلطنت]. سپس ديو آتشنژاد [ = انگليس] در مقام تاراج ايران برآمد و با روي كار آوردن ايادي خويش، نظير حسينقليخان نواب (كه به ايجاد حساسيت شديد در همساية شمالي انجاميد و خصوصاً با چراغ سبزي كه سر ادوارد گري ــ طراح قرارداد 1907 و تجزية ايران به منطقة نفوذ روس و انگليس ــ به روسها نشان ميداد، آنها را عملاً به اشغال بخشهايي از خاك ايران تحريك ميكرد) زمينة تجاوز آشكار به خاك ايران توسط روسها را فراهم آورد. زماني هم كه بر اثر حملات آلمان به روسيه ــ در جنگ جهاني اول ــ و قيام ملت روس بر ضد تزار، فاتحة دولت تزاري خوانده شد و ايران از شر افعي روس نجات يافت، انگلستان آسوده ننشست و اين بار ساز تازهاي ــ بدآهنگتر از ساز و آواز پيشين ــ نواخت و آن، اين بود كه با ناخلف بچهاي كه در اواخر جنگ جهاني اول صدارت كشور را به عهده داشت [= وثوقالدوله] گرم گرفت و به دست او و يارانش، و با اتكا به قشوني كه از دوران جنگ در جاي جاي ايران اسلامي داشت، در مقام تحميل سلطة انحصاري و رسمي خويش بر اين سرزمين برآمد: قرارداد 1919 وثوق الدوله ــ كاكس.
تو اي خاك ايران بدين گلرخي
گمانم همان يوسف فرخي
به تو بر، بر آشفته خويشان تو
چو گرگانزده بر تو ميشان تو
ز پستان تو شيرنوشندگان
تو را گشته ايدون فروشندگان!
نخستين، به تلبيس ابليس تو
شدي بيوه همچون فرنگيس تو
دگر باره اين ديو آتشنژاد
همه هر چه بودت به تاراج داد
به اوباش مردم عروسيت كرد
لگدكوب بيباك روسيت كرد
چو اين فتنه بنشست اندر زمان
به مكر دگر برگشاد او زبان
تو را ناخلفبچه بسيار بود
كه مر ديو را ياور و يار بود
چو اين ناخلف بچه بر كار كرد
پي خويشتن گرم بازار كرد
به كام دل او، به ملك اندرون
سياست همي راند اين پر فسون
همه هر چه گفت او شنيدن گرفت
به بال و پر او پريدن گرفت
چو هَميان زر زو گرانبار كرد
زر و سيم در خانه انبار كرد
خراسان و قزوين و ديلم
همه چراگاهشان شد رمه بر رمه
بسنده نكرده بر اين كار هم
به چاهت بيفكند بهر درم... (ق/ صص454ــ453)
2ــ از نظر اديب، در قيامي نيز كه در اواخر جنگ جهاني اول، و متعاقب شكستهاي پياپي ارتش تزاري از آلمان قيصري، در سراسر روسيه بر ضد امپراتور تزاري (نيكولاي دوم) و سلسلة كهنسال رومانوف سربرداشت و نهايتاً به عزل و قتل تزار انجاميد، انگليس بيكار نبود؛ چرا كه تزار روس، در پي شكستهاي سخت خويش از آلمان، به خطاي سياسي خود (مبني بر ورود به ميدان جنگ با قيصر، بر اثر تحريكات انگليس) واقف شده و براي جلوگيري از ضرر بيشتر، مخفيانه درصدد بستن عهدنامة صلح با متحدين برآمده بود. با صلح روسيه و آلمان، قهراً كفة جنگ و توازن قوا در جهان به سود دول محور (آلمان و...) به هم ميخورد و اين امر، در آن وانفسا، دقيقاً به معني نابودي و تباهي انگليس بود. زيرا ارتش آلمان، از ناحية روسها فراغت خاطر مييافت و همة قواي خويش را مصروف جبهههاي جنگ با فرانسه و انگليس ميساخت (چنانكه پس از صلح لنين با قيصر، همين طور هم شد). با احساس اين خطر اساسي از سوي تزار بود كه انگليسيها با تحريكات حسابشدة خويش بر آتش «قيام مردم ستمديده و سرخوردة روس عليه تزار» نفت پاشيدند و در نتيجه تزار، پيش از آنكه به صلح با آلمان توفيق يابد و روسيه را از صف متفقين خارج سازد، افسر و ديهيم خويش را درباخت و اصولاً خاندان سلطنتي رومانوف براي هميشه از دَور حكومت خارج شد!
ندانم چه جادو به كار آوريد
كه يكباره از مرد، مردم رميد؟!
پر آشوب شد شهر و كشور همه
شبان بر، بشوريد يكسر رمه
بگفتند اين شاه ما، ناسزاست
از او فرة خسرواني جداست
نخواهيم ما اينچنين شاه را
به خاك افكنيد اين سيه ماه را
گرفتند و بردند پس مرد را
بدان سان كه بادِ بزان گرد را (ق/ ص 265)
البته اديب، قطعاً زمينهها و اسباب داخلي اين گونه تحولات تاريخي (نظير ظلم و بيداد خاندان رومانوف) را منكر نيست، اما ميخواهد به علل و اسباب پنهان آنها نيز توجه دهد. تفصیل مطلب، موکول به فرصت دیگری است.
3ــ ميدانيم كه جنگ جهاني اول، با تلاطمهاي سختي كه داشت، به حيات چهار امپراتور مقتدر و كهنسال پايان داد. نخستين آنها، امپراتوري روس تزاري بود كه بدان اشارت رفت، و آن سه تاي ديگر نيز، امپراتوريهاي اتريش ــ هنگري ــ امپراتوري آلمان و بالأخره خلافت عثماني بود كه هر سه در جناح متحدين و در جرگة مخالفان انگليس قرار داشتند و در تجزيه و تلاشي آنها، به ويژه نابودي امپراتوري «مسلمان» عثماني، انگليسيها (با همكاري صهيونيزم جهاني) بسیار مؤثر بودند.
گفتني است راهي كه استعمار بريتانيا براي نابودي عثماني در پيش گرفت، بهكارگيري همان شگردي بود كه پيش از اين از آن ياد كرديم: ايجاد اختلاف و آشوب در صفوف حريف، برانگيختن ملت بر ضد دولت، و فروپاشاندن جبهة حريف از درون! زيرا، چنانكه پيشتر گفتيم، شكست و نابودي دولت عثماني، عمدتاً معلول قيام و حملة ناسيوناليستهاي سادهلوح عرب (به رهبري شريف حسين) بود كه از سوي امثال كلنل لورنس، لرد كيچنر، ژنرال آللنبي و سر استورز، تحريك و سازماندهي شده بودند و وطنپرستان عرب، به سوداي خام تشكيل «دولت بزرگ عربي»، با دشمنان اسلام در راه نابودي دولت عثماني همكاري جدي كردند؛ غافل از آنكه استعمار انگليس (گذشته از آنكه بر پاية سياستِ «تفرقه بينداز و حكومت كنِ»، هيچگاه استقرار دولت مقتدر و متحدي را در منطقة عربي برنميتابد) در پشت پرده نيز با صهيونيسم جهاني بر سر تشكيل «كانون ملي» يهود در فلسطين، يعني پيريزي مقدمات تشكيل دولت اسرائيل، به توافق رسيده و لرد بالفور، وزيرخارجة انگليس، در نامة نوامبر 1917.م به «روچيلد عزيز»ش! قول همه گونه مساعدت را داده است!
در يك كلام، انگليس ــ كه در ميدان درگيري نظامي، خود را حريف متحدين، به ويژه ارتش قهار آلمان نميديد ــ كوشيد كه اين نقص را در عرصة جنگهاي سياسي و رواني، و با ايجاد شكاف ميان دولتها و ملتهاي جبهة رقيب، جبران كند و با شوراندن بدنة قدرت خصم عليه رأسِ هرم آن، توان ادامة جنگ را از وي بگيرد، بلكه جان وي را بستاند و به راستي هم كه در اين راه، ديپلماسي قوي و فعالي داشت (و البته تنديها، خشكسريها و تلخگوشتيهاي رجال عثماني بر ضد مليتها و اقوام مختلف امپراتوري عثماني نيز، زمينة مساعدي براي پيشرفت ديپلماسي لندن فراهم كرد).
از اديب بشنويم كه در قدح مكر انگليس به روزگار جنگ جهاني اول، و هشدار به ملتها و... كه در دام توطئههاي تفرقهافكنانة وي نيفتند، با اشاره و خطاب به شاه آلمان، ميگويد:
چنين است هنجار بدخواه شاه
شها! از خدا جز زوالش مخواه!
شهان را پي نام افراختن
سزد ملك با تيغ پرداختن
نه در كورة غدر، بستن دمه
بياشوفتن بر شبانان، رمه
كه اين گله را مينباشد شبان
بچرد، به دلخواه، روز و شبان
چو آشفته شد بر شبانان، گله
دگرگونه بايد نهادن تله
شبان، چون كه شد از ميانه برون
فتد گله ناكام دام اندرون
اگر داشتي اين گله هوش و راي
نبوديش ابليس، خود، رهنماي
نه دنبال گرگان همي تاختي
اگر خوي گرگانه بشناختي (ق/ صص206ــ205)
بناي سياست شيطاني انگليس، افزون بر آنچه گفتيم، بر دو ركن زير استوار بود: تباهي خاندانهاي اصيل و عريق و كهن. بركشيدن و مسلط كردن افراد پست منحط بومي؛ يعني همان چيزي كه مولاي متقيان هفت ماية سقوط و تباهي دولتها شمرده است: يُستَدبَرُ الدُّوَل بِتأخير الاَفاضل و تقديمِ الاَراذل!
حــ تباهي خاندانهاي اصيل و عريق
خاندانهاي اصيل و كهن در هر جامعه نوعاً واجد خصال انساني و خُلقيات مثبت آن جامعه، و در نتيجه عملاً سد راه سلطة بيگانه و مانع اجراي نقشهها و دسایس مخرب آن هستند و اسلام نيز دقيقاً از همين روي به «تكريم عزيزان» هر قوم ــ اعم از مسلمان و كافر ــ فرمان داده است.
اصولاً درختي كه ريشههاي استوار و كهن دارد، در برابر توفان يا سيل، مقاومتي شايان از خود نشان ميدهد و چنانچه بادهاي قوي بعضي از شاخهها و حتي بخشي از تنة آن را نيز درهم بشكند، از آنجا كه ريشه پابرجاست، دوباره جوانه خواهد زد و برگ و بار خواهد داد. متقابلاً نهالي كه از ريشه درآمده يا ريشهاي سست و پوك دارد، قرار و آرام ندارد و با وزش هر باد، به اين سو و آن سو ميرود و چه بسا در فضا معلق ميشود. انسانها نيز ــ كه حكم نهالي رُسته از خاندان را دارند ــ اين چنيناند.[29]
كارشناسان استعمار نيز ميدانند كه آب آنها با انسانهاي اصل و نسبدار، معتبر، محبوب و متنفذ، در يك جوي نميرود، يا كمتر ميرود؛ زيرا اين گونه افراد، با گنجينة اطلاعات، تجارب، و مواريث علمي و معنوي ذيقيمتي كه از اسلاف خويش به ارث بردهاند، از ترفندها و توطئههاي دشمن كمابيش آگاهاند و كمتر به دام آن ميافتند. در نتيجه، در برابر توفان تحكم و تهاجم وي ايستادگي ميورزند. لهذا استعمارگران و ايادي آنان، چارهاي جز متلاشي كردن و نابود ساختن خانوادههاي كهن و رجال عريق ــ چه سياسي و چه روحاني ــ نميبينند؛ چنانكه صدام معلومالحال، در عراق همين معامله را با خاندانهاي عريق و اصيلي چون بيت مرحوم حكيم و صدر انجام داد و رضاخان پهلوي نيز در دوران ديكتاتوري بيستسالهاش، يكي از ضربههاي مهمی كه به اسلام و ايران زد اقدام وي به نابود ساختن رجال و بيوت مهم علمي و سياسي وقت كشور، و ايجاد قحطالرجال در عرصة دين و سياست بود.
بررسي كارنامة استعمار انگليس نيز نشان ميدهد كه سياست وي در كنار ايجاد نقار و نفاق و اختلاف در جامعه و شكستن وحدت و يكپارچگي ملي، انقراض خاندانها و نابودي سلسلههاي ريشهدار و كهن بوده و هست:
بسا خاندان كز شرف سود سر
به خاور زمين در، به خورشيد بر
چو ماهي نديده كسوف و كلف
فروزنده اندر تبارش شرف
به نيرنگ ابليس كز باختر
فرازيد بال و بگسترد پر
پراكنده شد آن كهن خاندان
كه شد ديو بر آرزو كامران
بسا كاخهاي فرازيده سر
بسا شاخهاي پر از برگ و بر
بشد كنده از بيخ آن شاخها
بيفتاد بر خاك آن كاخها (ق/ صص 586 ــ 585)
بركناري رجال لايق در ممالك شرقي نيز از سوي استعمار، به همين منظور و در جهت اجراي همين سياست شوم انجام میگیرد. از كاپيتان نوئل، عضو سازمان جاسوسي انگليس (اینتليجنتسرويس)، و مأمور فروپاشي نهضت ميرزا كوچكخان، نقل شده كه گفته است: «در ممالكي كه منافع حياتي داريم نبايد بگذاريم مردان لايق حكومت كنند. دستور است كه هرگاه يكي از رجال سياست خواست به نفع كشورش كار كند يا بايد او را از بين ببريم و يا از رأس كاري كه به عهده دارد، برداريم»[30] و اين دقيقاً همان سياست شيطانياي بود كه (به گفتة اديب) انگليسيها در هند پيش گرفتند:
ز روزي كه شد پاي شوم تو باز
به كشتي بپيمود راه دراز
تبه شد به نيرنگ تو بيشمار
تني كو شمرده شدي با هزار
بسي نامور خاندان كهن
ز مكر تو شد كنده از بيخ و بن
بسي با شرف نامدار بلند
به تن ارجمند و به دل فرهمند
شرف توخته از نياكان خويش
چو بيجاده رخشنده از كان خويش
چو دستان تو پيشدستي گرفت
فروزنده اخترش پستي گرفت (ق/صص 405ــ 4049)
طــ برکشیدن و مسلط کردن افراد پست و منحط بومی
عمال استعمار، براي انقراض خاندانهاي كهن، و نيز كنار زدن فرزانگان حاكم، از طرق مختلفي وارد عمل ميشوند كه يكي از موارد مهم بركشيدن عناصر پست و بيشخصيت بومي و گنجاندن اين گونه افراد در پستهاي كليدي و حساس است. پيداست در خانهاي كه ديو وارد شود، مجالي براي تكاپوي فرشتگان نخواهد بود:
به خاور درون، دودماني نبود
كز آن دودمان بر نياورد دود
به چاره سُگالي و بد گوهري
به انگيزش كهتر و لشكري
پي خويشتن تخت و كرسي گرفت
يكي را درم داد و ارسي گرفت
به هر جا كه ناپاك تن كهتري
برانگيختش بر رخ مهتري (ق/ ص 268 و نیز: صص410ــ408 و 461)
آري استعمار انگليس، وارد سرزمين ديگران ميشود و سپس، خروسوار، هر جا كه مرد پست و بيشخصيتي يافت وي را در زير بال و پر عنايت خويش میگیرد و آبستن قول و قرارها و وعده و وعيدهاي خويش ميگرداند:
به هر كشور اندر، كه آمد فرود دو گونه بُدش كار و گفت و شنود
چو «شبپره» گاهي نهان پر زدن
دگر باره، چون «جُره بازي»[31] شدن
به لب اندرون، جادو بابلي
به مشت اندرون، خنجر كابلي
به هر جا كه مرد نفايه گهر
به زير خروسش بگسترد پر
چو زين ماكيان چند خايه گرفت
دغل پيشه را كار پايه گرفت
بيفزود بر پايه پايهیْ دگر
به ياري آهخته خايهیْ دگر
به تيراندرون، هشته پرّ عقاب
به خون كرده بال عقابان خضاب
همان قاقم نرم هموار پشت
بسي برنيامد كه شد خارپشت...
تو گويي، كهربايي است كه تنها كاهها را جذب خويش ميسازد!
گَزان مار ديدم گُزين تو را
نه بارهیْ تو خواهم، نه زين تو را
برآوردة ناكسي، نيست كس
تويي شوره و، پروريدهیْ تو خس
همه كاه در ميكشي سوي خويش
مگر كهربايي تو اي زشت كيش؟! (ق/ ص 570)
5ـ پاسخ به يك سؤال:
اين همه پستي و پِلِشتي، چرا؟!
به راستي چه عامل يا عواملي سبب ميشود كه قدرتي چون امپراتوري انگليس، اين گونه حريص، سنگدل، خونآشام و غارتگر گردد و شأني براي خويش در جهان، جز آتشافروزي و فتنهانگيزي نداند و نشناسد؟!
در پاسخ اين سؤال مهم و اساسي بايد گفت: ايمان نداشتن به خداي جهان، و بياعتقادي به حساب و كتاب و عقاب آن جهان، آدمي را از هر درندهاي پستتر و وحشيتر ميسازد و هر چه هم كه ميدانِ جولان و تُركتازي چنين آدمي بازتر باشد اين پستي و وحشيگري دامنه و عمقي فراتر و بيشتر مييابد و جلوهاي خشنتر و مخوفتر:
نبيند بدانديش شه را هنر
كسي كو گمارد به كارش نظر
به جز آتش فتنه افروختن
جهاني، به نامردمي، سوختن
ز هر سوي، جراره انگيختن
شرنگي به شهد اندر آميختن
چو نبود به ايزد گرايندگي
نباشد از اين كار شرمندگي
كسي كو به يزدان گراينده نيست
از اين شغل بد هيچ شرمنده نيست
چو بر روز بادافرهي نگروي
به هر سو كه ديوت دوانَد، دَوي!
كفر و بيايماني، اصولاً چشم عبرتبين و باطننگرِ انسانها را كور ميسازد و سر آنكه دولتهاي استعماري از افول و غروبِ همپالكيهاي خود عبرت نميگيرند در همين امر نهفته است:
طبيعتپرستان كافر نهاد
بتابند سر از ره عقل و داد
چو نبوند آگه به راز نهان
نگيرند عبرت ز كار جهان (ق/ ص 529)
آتشنهادان لندننژاد نيز از اين حكم كلي، مستثنا نبوده و نيستند. ايمان به مبدأ و معاد كه نبود، تلاش بشر جز در راه شكم و شهوت نخواهد بود:
همه كوشش جز پي ناي نيست
همه جنبشش جز پي گاي نيست
پي اين دو، بر باد داده جهان
چو بوزينه زين سو بدان سو جهان...
چو قواده دل بهر زر دادهاي
به مهر زر، آذر درافتادهاي
پي زر، بسي خانمان سوخته
كه تا زر پي خويشتن توخته (ق/ صص 500ــ497)
6ــ درخواست نابودي انگليس از درگاه الهي
با اين سيرت زشت و رفتار ناپسندي كه اديب در انگليس سراغ داشت، و قرار و آرام جهان را در سركوبي آن افعي عالَمگَزا ميدانست، طبيعي است كه نسبت به آن قدرت شيطاني كينهاي بس شديد داشته باشد و پيوسته از درگاه باري تعالي نابودي و فروپاشي وي را درخواست كند:
خدعة ابليسِ گيتي دامِ عالَمگير او
پاره كن از هر كران گر شهر، ور خود روستاست
شش جهت را آهنين ديوار كن بر بوم وي
اي خداوندي كه حُكمت يفعلُ اللَه ما يشاست...
پرّ و بال اين زغنبچه بسوزان در هوا
كه جهان از پر و بالش در وبال است و وباست...
هستي او هر تني را رنج و هر دل راست درد
هم زوال او است درمان، هم فناي او دواست (د/ ص 19)
خاصه، زماني كه در اواخر جنگ جهاني، امپراتوري تزاري ــ زير ضربات ارتش آلمان و قيام مردم روسيه از داخل ــ از پاي درآمد و متلاشي شد، دعاي شبانهروزي اديب به درگاه حق اين بود كه بار پروردگارا، امپراتوري بريتانيا را نيز به روز سياه خاندان رومانوف بنشان! (ق/ صص 381ــ380، 384، 404ــ403). نيز از خاك ايران ميخواست كه سر سوي آسمان كند و از عمق جان به درگاه ايزد منان ناله نماید و بگويد:
كه اي برفرازندة آسمان
بدانسويتر از قياس و گمان
بدانسان كه آن ديو دژخيم خوي
بدش ملك جم داشتن آرزوي
همه آرزوي دلش خاك شد
تنش همچو گلچاك گلچاك شد،
بر اين ديو بد نيز آتش ببار
مياور درخت اميدش به بار
ز نستوه و نستوده ديوم رهان
و زين قوم كش گشته با وي دهان
بدان خشم كو بند عادان گسست
غمانگيز شد سد شادان گسست
بدان خشم، ديوار مكر و فريب
چو از شاخِ سيب اندر افكن به شيب (ق/ ص 420)
و بالأخره، زماني كه ضديت شديد نو دولتانِ بولشويك روسيه را با انگليس شنید از خداي متعال درخواست كرد كه با چاقوي تيز آنان، خيك پر بادِ استعمار بريتانيا را در خاورميانه چاك دهد!
برانگيز يا رب شكافنده خيك
اگر مَنشويك است، گر بُلشويك
كه تا بر درد خيك پرباد را
نشاند به شاگردي استاد را! (ق/ ص 489)
در همین زمینه، باید افزود که ادیب مرگ انگلیس را در ایران و هند پیشبینی کرده است که بررسی اشعار وی در این باب و توضیح آن موکول به فرصتی دیگر است.
پینوشتها
________________________________________
[1]ــ برای تفصیل زندگی ادیب، و اشعار «اخلاقی ــ اعتقادی» و «سیاسی ــ ضداستبدادیِ» وی رک: علی ابوالحسنی، آینهدار طلعت یار، زندگینامه و اشعار ادیب پیشاوری، چاپ دوم، عبرت، تهران، 1380
[2]ــ رک: اسب تروای ویلسون، وصف ماهیت امریکا در دوران جنگ جهانی اول از زبان ادیب پیشاوری، مندرج در: مجله زمانه، سال 2، ش 14، آبان 1382
[3]ــ رک: لویس ل. اسنایدر، رک: جهان در قرن بیستم، ترجمه دکتر ابراهیم آتی، صص28ــ37 و 57
[4]ــ ویل دورانت، اختناق ایران، ترجمه رحیم نامور، صص37ــ 36
[5]ــ دولافوز، تاریخ هند، ترجمه فخر داعی گیلانی، ص357
[6]ــ ویل دورانت، همان، صص51ــ49؛ به گفتة مهاتما گاندي در كنفرانس ميزگرد لندن (1931): انگليسيها طی آن جنگ نيم بیليون دلار از هنديها، بابت جنگ، مساعده گرفتند. دولت هند ارتشی يكميليوني براي شركت در جبهههاي جنگ به آن سوي درياها اعزام کرد و «هزينه و تجهيزات كامل اين ارتش نيز از جيب مردم هند پرداخت شد. در حاليكه مردم هند حتي يك نماينده هم در تركيب دولت نداشتند و در مورد جنگ و ساير مسائل، حق اظهار نظري براي آنها قائل نشده بودند» (ويليام شايرر، خاطرة گاندي، ترجمة دكتر حسن حاج سيدجوادي، ص 255). شايرر، خبرنگار مشهور امريكايي كه شاهد نطق گاندي در این كنفرانس بوده است، خاطر نشان ميسازد: در جنگ جهاني اول، «هندوستان يكميليونوسيصدهزار نفر نيرو براي امپراتوري انگليس فراهم كرد و طي آن 106 هزار نفر جان خود را از دست دادند» (همان، ص 38). گفتني است كه اين تعداد در جنگ جهاني دوم به 4/2 ميليون نفر رسيد (گيتاشناسي، ص 372). سفير هند در تهران، در مصاحبه با مجلة پيام انقلاب (ش 40، 14 شهريور 1360، صص 61ــ58) ضمن اشاره به تعداد انبوه نيروهاي هندي شركتکننده در جنگ جهاني اول، تأكيد ميكند: «هند از اين لحاظ، مركز استعمار بود كه براي استعمار كشورهاي كوچك ديگر، انگليسیها از نيروي نظامي هنديها استفاده ميكردند؛ براي سركوب ايرانيها و ديگر مردمان مستضعف و تا زماني كه [انگلستان] هند را زير سلطه داشت تمام مستعمرات را هم نگهداري ميكرد. با توسل به نيروي نظامي و قدرت اقتصادي هند حتي براي سركوب به تركيه و مالت هم، نيروي هندي فرستاده شد.»
[7]ــ خسرو معتضد، جنگ جهانی اول، صص 127ــ126
[8]ــ وجب.
[9]ــ ویلیام شایرر، همان، صص210ــ203
[10]ــ بدخواه شاه (قیصر) آلمان: انگلیس.
[11]ــ خروس.
[12]ــ آنچه ادیب، با شم تیز سیاسیاش، در هیات حاکمه بریتانیای آن روز احساس کرده است، با حاصل تحقیقات پژوهشگران معاصر (همچون آقای عبدالله شهبازی) همخوانی دارد. راقم این سطور نیز در مقدمه کتاب «مهاتما گاندی؛ همدلی با اسلام، همراهی با مسملین»، به طور مستند نشان داده که چگونه خاندان کلان سرمایهدار و صهیونیست «روچیلد» و ایادی آن در قرن نوزدهم به تیزیِ شمشیر استعمار بریتانیا در سرکوبی ملتهای هند و مصر و...، یاریرسانده و متقابلا از مواهب آن دولت استعماری بهره برده است.
[13]ــ شکم.
[14]ــ زبان.
[15]ــ قیچی آتشین.
[16]ــ آشیانه.
[17]ــ مردهریگ، ارثیه.
[18]ــ معامله، که سود و زیان دارد.
[19]ــ ابربارانزا.
[20]ــ حنظل به معنای هندوانه تلخ، و انگبین نیز عسل است.
[21]ــ اینگونه.
[22]ــ کرکس.
[23]ــ طعمه.
[24]ــ برای مطالعه متن نامه رک: جان دیونپورت، عذر تقصیر به پیشگاه محمد(ص) و قرآن، ترجمه غلامرضا سعیدی، صص174ــ170
[25]ــ جزیره.
[26]ــ مال.
[27]ــ حرمت تند پیوسته.
[28]ــ کاژ
[29]ــ به قول يكي از نويسندگان: «مادام كه ريشة درختي، غني و قوي نبود و به ژرفا و پهناي زمين فرو نرفت، شاخههاي آن پربار، و بار آن لبالب از درخشندگي و حيات نخواهد بود. بر اثر قدرت و سلامت ريشه است كه شاخهها ستبر و برومند ميشود و سايه گستر؛ در اجتماع انسانها و تشكيل خانوادهها نيز، شجرهنامه و سابقة اجداد، حكم ريشة درخت را دارد.» رك: پايداري تا پاي دار، از همين قلم، ص 142
[30]ــ ابراهیم فخرایی، سردار جنگل میرزاکوچکخان، ص99
[31]ــ عقاب نر و نیرومند.