سابقه استعماري انگليس درخليج فارس

سابقه حضور استعماري انگليس در خاورميانه و خليج فارس به اوايل قرن 19 بازمي گردد. در سالهاي 1820 در بحبوحه جنگ هاي ايران با روسيه، دولت انگلستان به بهانه مبارزه با دزدهاي دريايي سواحل جنوبي خليج فارس را اشغال نموده و با حكام محلي قرارداد تحت الحمايگي امضاء كرد.
اگر چه در دوران گذشته ازجمله صفويه انگليسي ها در ايران حضور داشته اند، اما در آن زمان به علت اقتدار دولت مركزي فقط به كار تجارت اشتغال داشتند و در زمان قاجاريه و تضعيف ايران به خاطر جنگ با روسيه است كه انگلستان از فرصت پيش آمده جهت اشغال نظامي برخي مناطق خليج فارس كه تحت نفوذ ايران بودند، استفاده كرد.
انگلستان در راه سلطه كامل خود بر منطقه در سال هاي آخر قرن 19، ضمن ساير اقدامات، از سياست «تفرقه بينداز و حكومت كن» استفاده مي كرد و با تشديد اختلافات مرزي بين شيخ نشين ها، باعث تضعيف هرچه بيشتر آنها مي شد. و اوضاع منطقه را متشنج مي كرد.
در اين مرحله انگلستان توانست، شيخ نشين هاي بحرين، قطر، دبي، شارجه، ابوظبي، مسقط، عمان و... را به زير سلطه خود درآورد.
سپس در طي نيمه دوم قرن 19، انگلستان بعد از تثبيت موقعيت خود در شيخ نشين هاي خليج فارس كوشش بيشتري در جهت تضعيف دولت ايران و عثماني به عمل آورد و با تحميل جنگ هاي متعدد به اين دولتها و انتزاع سرزمين هاي مختلف از آنها، توانست سلطه و نفوذ خود را هر چه بيشتر در اين 2 كشور گسترش دهد.
در مورد دليل توجه زياد انگلستان به منطقه خليج فارس دلايلي را مي توان ذكر كرد:
1- اهميت اقتصادي: در اين منطقه از زمانهاي گذشته تجار از نواحي مختلف جهان فعاليت داشته اند. خليج فارس در سر راه تجارت كالا ازهند، چين و شبه جزيره هندوچين به عثماني و اروپا بود. انگليسي ها مانند ساير اروپائي ها كه وصف ثروت بي نهايت اين منطقه را شنيده بودند با ناوگان نظامي وارد شدند. ابتدا ساير دولت هاي استعمارگر اروپايي مثل پرتغال و هلند را شكست دادند و بعد از تضعيف دولتهاي بزرگ منطقه، سلطه خود را بر اين منطقه ثروتمند وغني گسترش دادند.
2- دليل ديگر علاقه انگليس به خليج فارس در آن مقطع زماني، استفاده از خليج فارس در جهت كنترل هندوستان بود. آنها نگران بودند كه قدرت هاي اروپايي نفوذ خود را در خليج فارس گسترش دهند و از آنجا به هندوستان يورش ببرند و هم اينكه، دولت هاي بزرگ منطقه مثل ايران و عثماني با افزايش قدرت منافع انگلستان را در هند تهديد كنند. لذا انگلستان به حفظ خليج فارس اهميت زيادي مي داد و با سياست تفرقه افكني سعي داشت تا كشورهاي اين منطقه را همچنان ضعيف نگاه دارد.
3- نفت: در اوايل قرن 20 به اهميت خليج فارس يك ارزش ديگر نيز افزوده شد و آن كشف و استخراج نفت در ايران در سال 1908 بود، و سپس به تدريج در كشورهاي ديگر خليج فارس نيز نفت كشف شد.
دولت انگلستان در سال 1913 تصميم گرفت كه قوه محركه كشتي هاي جنگي خود را از سيستم ذغال سوز به موتورهاي نفت سوز تبديل كند تا هم هزينه هايش كاهش يابد و هم قدرت مانور و سرعت كشتي ها بالا برود. با اين تصميم اهميت نفت ايران افزايش يافت چون در غير اينصورت مجبور بود از ساير كشورها از جمله آمريكا و مكزيك و... نفت بخرد. لذا به فكر سلطه كامل بر نفت ايران به عنوان منبع مطمئن سوخت كشتي هاي جنگي خود افتاد.
براي تحكيم سلطه خود بر ايران بود كه كودتاي 1299 را صورت داد، و ايران را به كشور نيمه مستعمره تبديل كرد. بعدها با كشف نفت در كشورهاي ديگر خليج فارس نيز سلطه خود بر آن كشورها از جمله كويت و عربستان را تحكيم كرد. و سياست اين كشورها را در جهت منافع خود سازماندهي مي كرد.
وقوع جنگ جهاني اول (1918-1914) نيز نه تنها سلطه انگليس را با تهديدي مواجه نكرد بلكه با پايان جنگ و با حذف قدرتهايي چون عثماني و روسيه، موقعيت انگلستان در منطقه خليج فارس بسيار قوي تر از دوران قبل از جنگ شد و توانست سلطه خود را بر عراق نيز گسترش دهد و اين كشور را به مستعمره خود تبديل كند.
البته قبل از آن هم انگلستان تلاشهايي را جهت اشغال عراق انجام داده بود، ازجمله در اوايل قرن 19 در آن زمان كه تسلط بر عراق از اهميت ويژه اي در محاسبات سوق الجيشي انگلستان برخوردار بود، اين كشور را واداشت تا به فعاليت خود در عراق بيفزايد، ولي پس از كشمكش هاي متعدد، بالاخره در سال 1820، سلطان محمود عثماني به عراق لشكر كشيد و سلطه حكومت عثماني را در اين كشور احياء كرد. پس از اين اتفاق، انگلستان توجه خود را به سواحل جنوبي خليج فارس معطوف كرد.
ولي با وقوع جنگ جهاني و اعلام جنگ از طرف عثماني به انگليس، دولت بريتانيا با استفاده از فرصت پيش آمده به عراق لشكر كشيد و پس از شكست دادن نيروهاي عثماني و آلماني در نبرد كوت العماره عراق را به زير سلطه خود درآورد.
بدين شكل در فاصله جنگ جهاني اول و دوم، انگلستان موقعيت خود را در خليج فارس حفظ كرده و به عنوان صحنه گردان اصلي سياست خليج فارس و خاورميانه در اين مقطع تاريخي تبديل شد. و اين وضع تا وقوع جنگ جهاني دوم ادامه داشت.
جنگ جهاني دوم، اقتدار انگلستان در منطقه را متزلزل كرد. در اين جنگ خسارات زياد انساني و مالي به انگليس وارد شد. بخش هاي زيادي از كشاورزي و صنعت انگليس نابود شد، قسمت اعظم نيروي دريايي آن كشور در طي جنگ جهاني دوم از بين رفت، انگليس دچار ضعف اقتصادي شد و كسري تراز پرداختها، اين كشور را به يك كشور مقروض تبديل كرد.
به دنبال تحولات پس از جنگ جهاني دوم، به تدريج پايه هاي قدرت انگلستان در منطقه رو به ضعف نهاد تا جائيكه در سال 1347 (1968) اعلام كرد كه در سال 1350 (1971) نيروهاي خود را از شرق سوئز كه شامل خليج فارس نيز مي شد خارج مي كند.
در آنزمان تعداد نيروهاي نظامي در شرق سوئز شامل 000/27 نيروي زميني و 000/18نيروهاي هوايي و دريايي بود.
دولت انگليس در آن زمان دليل خروج خود از منطقه را صرفه جويي در هزينه ها ذكر كرد، اما نگاهي دقيقتر به اوضاع منطقه در آن زمان، نشان مي دهد كه خروج انگلستان از منطقه دلايل عميق تري داشته است.
در آن زمان وقايعي برضد منافع انگلستان در منطقه رخ داد، مثل استقلال هند و پاكستان، پايان دوره قيموميت انگليس بر فلسطين و اردن، ملي شدن نفت ايران در 1951، كه منجر به شريك شدن آمريكا در منافع نفتي ايران شد، وقوع انقلاب افسران آزاد در 1952 در مصر، ملي شدن كانال سوئز در 1956 و موضع گيري آمريكا و شوروي عليه انگليس و فرانسه در آن حادثه، كودتاي سال1958 عراق كه حكومت سلطنتي (فيصل) سقوط كرد و يكي از پايه هاي نفوذ و تسلط انگلستان در منطقه را فروريخت. جنگ 1967 و بسته شدن كانال سوئز و خشم اعراب عليه اسرائيل و حاميانش، استقلال كويت در 1961، شورش هاي عظيم در بحرين عليه نظاميان انگليس، شركت مردم در جنبش هاي ضد استعماري انگليس در قطر، شارجه، دوبي، ابوظبي و رأس الخيمه، شورش هاي مردم عمان براي طرد انگليسيها كه طي آن در سال1968، 1700 نظامي انگليسي در عمان كشته و زخمي شدند.
علي رغم دلايل ذكر شده، اين سؤال پيش مي آيد كه انگلستان باتوجه به منافع عظيم اقتصادي خود در منطقه آيا حاضر شده است كه به راحتي از منطقه چشم پوشي كند؟
در آنزمان، انگليس، حدود 64% از نيازهاي نفتي خود را از نفت منطقه خاورميانه تأمين مي كرد. (حوزه هاي نفتي در انگلستان هنوز كشف نشده بود). و نيز سرمايه گذاري هاي انگليس در كشورهاي حوزه خليج فارس 1940ميليون پوند و سود حاصله از آنها 250ميليون پوند بوده است. همچنين صادرات انگلستان به منطقه در 1966، 1400ميليون پوند بوده است.
انگلستان علي رغم اينكه نيروهاي نظامي خود را از منطقه خارج كرد، ولي به راحتي حاضر نبود از منافع خود در منطقه چشم پوشي كند، لذا به فكر راه هايي براي ادامه نفوذ بر منطقه بوده است و گاهي سران حكومتي انگلستان نيز به آن اعتراف مي كرده اند- از جمله «ادوارد هيث» نخست وزير انگلستان در سال1972 هنگام سخنراني در اجلاسيه وزيران سنتو گفته بود: «بيرون رفتن نظاميان ما، بدان معني نيست كه ديگر توجهي به اين منطقه بسيار حائز اهميت نداريم ما تنها مناسبات خود را با زمامداران دولتهاي عرب، امروزي تر كرده ايم.»
از جمله اين اقدامات براي تضمين نفوذ انگلستان، سركار آوردن دولتها و زمامداران طرفدار خود در خاورميانه و خليج فارس بود مثل ايجاد دولت امارات متحده عربي كه اتحاديه اي از شيوخ دوبي، ابوظبي، شارجه، رأس الخيمه و... بود.
انگلستان از زمامداران طرفدار خود در عمان، كويت، بحرين، قطر، اردن و... حمايت مي كرد، كه البته با قدرت يافتن آمريكا، اين دولت ها به سمت آمريكا متمايل شده و نفوذ انگلستان كاهش يافت. يكي ديگر از اقدامات انگلستان، تحت نفوذ در آوردن برخي گروه هاي اجتماعي در كشورهاي اسلامي بود مثل برخي گروه هاي سياسي، دانشجويان، اساتيد، تجار، روحانيون و... كه اين رابطه نيز پيوسته در فراز و نشيب بوده است.
در نگاه كلي نفوذ و تسلط انگلستان بر منطقه پس از خروج در سال1972 پيوسته رو به كاهش بوده است به طوري كه در برخي مقاطع احساس مي شود كه نفوذ آن قطع شده است.
ولي به دنبال تحولات اخير (11سپتامبر)، به يكباره مانند عصر استعمارگري، با هجوم نظامي به دو كشور منطقه يعني افغانستان و عراق در منطقه خاورميانه دوباره حضور نظامي مي يابد. پس از 32سال غيبت انگلستان از خليج فارس باز شاهد حضور نظامي آن هستيم. دليل اين حضور دوباره چه مي تواند باشد.
دلايل شركت انگليس در حمله به عراق
پس از پايان جنگ جهاني دوم بحران هاي داخلي جامعه انگلستان را فراگرفت. از دست رفتن مستعمرات، ضعف روزافزون اقتصادي و بحران هاي اجتماعي، دولت هاي پس از جنگ را با مشكلات زيادي مواجه كرده است، و هيچ يك از دولت هاي محافظه كار و كارگر نتوانسته اند اين مشكلات را حل كنند. اين روند، منجر به زير سؤال رفتن 2 حزب بزرگ انگلستان، يعني حزب كارگر و حزب محافظه كار شد. تمايل رأي دهندگان نسبت به آنها كاهش يافته است به طوري كه نظام 2حزبي انگليس در آستانه فروپاشي قرار گرفته است. اين روند موجب شده است كه تمايل به احزاب كوچك بيشتر شود. در اين بين حزب كارگر انگلستان به رهبري توني بلر، در شرايط نامناسبي قرار گرفته است انشعابات دروني حزب را در وضعيت ضعف قرار داده است. باتوجه به اين مشكلات، انگلستان و حزب كارگر نياز داشت تا با يك عمليات خارجي، دوباره وحدت را ايجاد كند و با متوجه كردن مردم به خارج از مرزها، آنها را از مشكلات داخلي منحرف كند و اعتبار حزب كارگر را در انگلستان باز به آن بازگرداند.
دليل ديگر براي همراهي انگلستان در حمله به عراق، چشم طمع داشتن به منافع اقتصادي اين حمله مي باشد. انگلستان در دهه هاي اخير با بحران اقتصادي مواجه شده است. اعتصابات كارگري و بيكاري پيوسته ادامه دارد. اين بحران هاي اقتصادي در دهه 90-1980 ميلادي باعث چندين شورش شهري در انگلستان شد. لذا انگلستان اميد دارد با شريك شدن در حمله به عراق در منافع اقتصادي آنجا سهيم شود، برخي امتيازات نفتي بدست بياورد و به علاوه شركت هاي اقتصادي و تجاري خود را در فعاليت هاي اقتصادي عراق درگير كرده و كسري تراز تجاري خود را بدين شكل جبران كند.
به علاوه با قراردادن عراق به عنوان پايگاه مي تواند در ساير كشورهاي منطقه نيز به فعاليت اقتصادي بپردازد و با مبادله كالا با كشورهاي ثروتمند و نفت خيز منطقه، سيل كالاهاي خود را به سمت آنها سرازير كند.
دليل ديگري كه براي شركت انگليس در طرح حمله به عراق مي توان ذكر كرد. اعاده سلطه گذشته بر منطقه و حيات بخشيدن به امپراتوري قديمي بريتانيا و نقش فعال تر بازي كردن در سياست هاي منطقه خاورميانه مي باشد در سال 1968، در زمان دولت كارگري «ويلسون» نخست وزير انگلستان اعلام شد كه انگلستان از منطقه شرق سوئز و خاورميانه خارج خواهد شد. منطقه خاورميانه كه به مدت 2قرن اسير سياست بازي هاي انگلستان شده بود، از شنيدن اين خبر نفس راحتي كشيد. همگان فكر مي كردند كه خاورميانه ديگر از چنگال استعمارگر پير رهايي يافته است اما در آغاز قرن 21، دوباره صداي گام هاي بازگشتش به گوش مي رسد و خاطره دوران سياه تفرقه افكني ها و خدعه ها و رياها زنده شده است.
همانطور كه در زمان حكومت حزب كارگر اعلام شد كه انگلستان قصد خروج از منطقه رادارد باز در زمان همان حزب كارگر اعلام شد كه انگلستان به خاورميانه بازگشته است و باز بايد كشورهاي خاورميانه منتظر حيله گري هاي اين روباه پير استعمار باشند. از آغاز قرن 18 كه انگلستان سلطه خود را در منطقه گسترش داد تا دهه 1970 كه از خاورميانه خارج شد، صحنه گردان اصلي سياست خاورميانه به شمار مي رفت. از سياست تفرقه بينداز و حكومت كن استفاده مي كرد، كشورها و ملت ها را به جان هم مي انداخت و سلطه خود را تثبيت مي كرد.
ولي به علت مشكلات اقتصادي و سپس قيام هاي كشورهاي منطقه مجبور شد كه نيروهاي خود را از خاورميانه خارج كند.و در سال هاي بعد نيز گرفتار مشكلات داخلي خود بود به طوري كه كمتر فرصت پرداختن به مسايل مناطق ديگر را داشت. اين مشكلات به قدري انگلستان را ضعيف كرد كه ديگر به تنهايي قادر نبود به لشكركشي به ساير كشورها بپردازد.
تا اينكه، آمريكا بعد از حملات 11سپتامبر به فكر اجراي طرح هاي كلان و بلند مدت خود در مناطق مختلف جهان افتاد، و انگلستان نيز در اين زمان فرصت را مغتنم شمرد و دنباله روي خود ازسياست هاي آمريكا را اعلام كرد. و هر 2كشور با همكاري يكديگر جنگ خيالي با تروريزم را آغاز كردند.
بعد از افغانستان، عراق را طعمه مناسبي تشخيص دادند، چند اتهام مثل حمايت ازتروريسم و تكثير سلاحهاي كشتار جمعي به آن نسبت دادند و سپس حمله خود را آغاز كردند.
انگلستان كه زماني نه چندان دور، عراق را مستعمره خود مي دانست و سياست و اقتصاد آن را دردست داشت بهتر و سريعتر از آمريكا مي تواند سلطه خود را بر عراق اعمال كند. انگلستان كه در سال 1958 درپي كودتاي عبدالكريم قاسم از عراق رانده شد اكنون پس از 55سال دوباره به آنجا بازمي گردد تا مستعمره سابق را با شكلي جديدتر استعمار كند و دام هاي خود را در آنجا بگستراند. البته عراق، تنها هدف آنها نيست بلكه به كشورهاي ديگر خاورميانه نيز چشم طمع دارند و كشورهاي آزاد منطقه راكه با سياست هاي مستقل خود، غرب را ناخشنود كرده اند سعي دارند باحمله نظامي بارديگر به زير سلطه خود درآورند.
البته بايد توجه داشت كه در اين بازي جديد، انگلستان بيشتر نقش دنباله رو و پشت پرده را بازي مي كند و آمريكا نوك حمله و سپر بلاي انگلستان است كه حتماً درصورت پيچيده تر شدن و به بن بست رسيدن طرح هاي جديد، خود را با مهارت كنار كشيده و آمريكا را در ميان بحران ها و در بين دشمنان خود تنها مي گذارد.