احسان نراقی؛ پدر فکری اصلاحطلبان
دکتر احسان نراقی از این دنیا رفت. او پیش از انقلاب اسلامی دینی بزرگ بر سر دانش اجتماعی و فرهنگی ایران داشت. در سالهای اخیر – به واسطه میزبانی میشل فوکو - سهم بزرگی در شناساندن لایههای دیگری از انقلاب به اروپاییان و در سالهای نزدیکتر اقبال اروپاییان به خاتمیسم بر عهده گرفت. او یک تنه بار چند وزارتخانه را برای آن جریان به دوش کشید. پرشور بود ولی آرامش را ترویج میکرد. در دیدن نیمه پر لیوان تا آنجا پیش میرفت که حاضر بود خود را در آن لیوان حبس کند.
تقریبا مورد احترام هیچ جریان سیاسی نبود، ولی برای همگان نصیحتهای کارآمدی داشت. روشنفکریِ راست هرگز به بزرگی و کارآمدی او اذعان نکرد و روشنفکریِ چپ هم سایهاش را با تبر ـ نه تیر ـ میزد.
هرگز ندیدم دینستیز باشد ولی انقلابستیزی حرفهای بود. از دید او انقلاب اقدامی بسیار پرهزینه بود چه علیه شاه چه علیه جمهوری اسلامی؛ در نتیجه صفت «ضد انقلاب» را برای خود با حسن استقبال میپذیرفت و به آن افتخار میکرد. در رونمایی مستندی از آقای حسین دهباشی بر سر دفاع از اصل انقلاب اسلامی به سختی با او درگیر شدم ولی چندی بعد یک ساعت تلفنی از من میپرسید که آیهای که جواز زدن زن را به مرد میدهد چه تفسیرهای قابل قبولی دارد که بتوان آن را برای غربیها تشریح کرد؟
در خاطراتش رنگ اغراق و در نظراتش جای فراوانی برای مناقشه وجود دارد. اهمیت دولت و ضرورت تداوم آن را به خوبی شناخته بود و به جدیت باور داشت که باید با دولتها کار کرد. اما در عین حال محدودیتهای علمی و عملی دولت و دولتمداران را هم به خوبی درک میکرد. او نظریهپردازی عملگرا و فعالی سیاسی در عرصه آکادمیسینها بود.
به نظر من ۲۰ سال زود به دنیا آمده بود. وقتی در گذشته از «بازگشت به خود» و «آنچه خود داشت» سخن میگفت «سنتزده» و «فناتیک» لقب میگرفت و زمانی که در سالهای بعد از آزادی و دستاوردهای غرب سخن میگفت، «غربزده» و «مخملی» خوانده میشد.
مشکل بزرگ نراقی در عدم تعیین تکلیفش با مقوله مردم بود. با مردم سر و کار چندانی نداشت و بازی بزرگان را بسیار میپسندید. مردم قدرت اندک دارند اما وفا و شمارشان بسیار است. سیاسیون قدرت بسیار دارند ولی شمارشان اندک و وفایشان تابع زمان است. شاید راز آنکه چندان قدر ندید، در آن است که قدر فرودستان را چندان پاس ننهاد.