فاجعه خونين مسجد گوهرشاد

فاجعه خونين مسجد گوهرشاد

اسلام زدايى در كشورهاى اسلامى ، بويژه در منطقه خاورميانه ، مهمترين استراتژى استعمار بود. اين استراتژى شيطانى با به قدرت رسيدن رضاخان به طرز پيچيده و زمان بندى شده اى در ايران به مرحله اجرا در آمد. اما به سبب برخورد قاطع مردم به رهبرى روحانيت از جمله موضع گيرى تند و كفرستيزانه آيت الله بافقى مدت 8 سال طرح حجاب زدايى از زنان مسلمان ايران به تعويق افتاد. در اين هشت سال از 1305 الى 1314 شمسى ، روحانيت در معرض شديدترين حملات روانى و يورشهاى تبليغاتى قرار گرفت . طرح موذيانه «استفاده از عمامه مستلزم داشتن تصديق دولتى است» بخشى از اين حملات روانى بود. رضاخان بر اين باور بود كه با جنگ عظيم روانى كه بر پا كرده ، روحانيت پويا و متعهد به موضع ضعف كشانده شده و قادر به مقاومت در برابر طرحها سلطه طلبانه استعمار نخواهد بود؛ لذا همزمان با اجبارى شدن كلاه شاپو براى مردان زمزمه هاى حجاب زدايى زنان نيز بلند شد؛ نطقهايى جهت آماده سازى اذهان عمومى ايراد گرديد؛ جشنهاي سازمان يافته اى تشكيل شد تا زمينه پذيرش يكى از خطرناكترين و اسارت بارترين طرحهاى سلطه جويانه استعمارى فراهم آيد.
برخلاف پيش بينى تئوريسين هاى وابسته به نظام و پس از آن همه تهاجمات وسيع روانى كه در طول سالها سلطه عوامل بيگانه عليه روحانيت به عمل آمده بود، روحانيت بيدار و آگاه سكوت نكرد و پس از شنيدن اين زمزمه ها و گفتارهاى دولتيان در جشنها و ميتينگها، جلساتى با هدف اعتراض برگزار كردند.
منزل آيت الله يونس اردبيلى محل ديدار و پايگاه مقاومت اكثريت علما و مدرسين درجه اول حوزه علميه مشهد گرديد. در يكى از اين جلسات پيشنهاد شد كه آيت الله حاج آقا حسين قمى به تهران برود و به طور مستقيم با رضاشاه مذاكره كند. حاج آقا حسين قمى با اين پيشنهاد موافقت نمود و قبل از عزيمت به روحانيون و واعظين مشهد گفت :« من مى روم تا با شاه صحبت كنم ، شايد او از تصميمش منصرف گردد؛ شما نيز بايد مردم را آگاه و هوشيار نماييد تا درك كنند كه چه توطئه عظيمى در كار است »
حاج آقا حسين پس از رسيدن به تهران بلافاصله توسط ماموران دولتي به باغ سراج الملك شهر رى برده شد و ممنوع الملاقات گرديد. از سوى ديگر مسجد گوهرشاد كه چند روزى بود محل اجتماع و سخنرانى عليه لباس بيگانه و اسلام زدايى شده بود، با باز داشت آيت الله قمى حال و هواى ديگرى يافت . اجتماعات وسيعتر و اعتراضات گسترده تر و كلام سخنرانان آتشين تر و شعار مردم تندتر گرديد.
همزمان با بازداشت آيت الله قمى ، از مركز به شهربانى مشهد دستور داده شد كه وعاظ معروف را سريع دستگير كنند. در اجراى اين دستور، شيخ غلامرضا طبسى و شيخ شمس نيشابورى دو تن از وعاظ خراسان دستگير شدند اما، اجتماعات مردم در مسجد گوهرشاد براى شنيدن سخنان روحانيت ادامه يافت
علما و مجتهدين در يكى از جلساتشان كه در منزل مرحوم آيت الله سيد يونس اردبيلى برقرار شده بود، تصميم گرفتند كه تلگرافى به رضاشاه مخابره و او را از اقدامات ضد دينى خود منصرف سازند. اين تلگراف به امضاى هشت تن از علماى متعهد و مسئول رسيده و ارسال شد و قرار شد كه خطباى معروف و مشهورى چون شيخ مهدى واعظ خراسانى و شيخ عباسعلى محقق و شيخ محمد تقى نيشابورى معروف به بهلول و... در مسجد گوهرشاد به منبر بروند و مردم را از عمق فاجعه اى كه در حال شكل گرفتن بود آگاه سازند.
صبح روز جمعه 20 تير 1314 شمسى ، قزاقان مستقر در مشهد براى متفرق ساختن مردم وارد عمل شدند. قزاقان رضاخان بى محابا به روى مردم آتش گشودند و حدود يكصد نفر را كشته و يا زخمى كردند، اما مردم متفرق نشده و مقاومت كردند. پس از اين هجوم مردم با ابرازى از قبيل داس ، بيل ، چوب و... به طرف مسجد سرازير شدند. مسجد گوهرشاد لبريز از جمعيت گرديد. روحانيون به ترتيب بر بالاى منبر حضرت صاحب الزمان قرار گرفتند و به سخنرانى پرداختند.
در روز شنبه  21 تير ماه 1314، در مسجد جاى سوزن انداختن نبود. شعارهاى ضد سلطنت و ضد حجاب زدايى داده مى شد. مسجد يكپارچه سرود مقاومت سر داده بود. وحشت مقامات دولتى مشهد را فرا گرفته بود . مركز تلگرافخانه مشهد به سبب اين وحشت محل رفت و آمد نمايندگان حكومت شده بود.
سرانجام رضاشاه دستور داد كه مسجديان را تار و مار، و همه را دستگير و مجازات نمايند. سران قشون ، سران شهربانى و آگاهى ، نيروهاى خويش را هماهنگ كردند و قرار گذاشتند پس از نيمه شب تهاجم خود را آغاز كنند. قزاقان قبلا در نقاط حساس شهر و اطراف مسجد گوهرشاد مستقر شدند و مسلسلهاى سنگين را بر بامهاى مشرف به حياط مسجد جاى دادند.
اسدى نايب التوليه رضاشاه از نقشه كشتار مطلع شده بود و چون مى دانست كه مجتهدين هم در مسجد هستند، درصدد بر آمد كه آنها را از مسجد خارج كند. لذا به دروغ پيام فرستاد كه چون تلگراف شما را رضاشاه پاسخ گفته است ، بهتر است براى مذاكره تشريف بياوريد.
بدين ترتيب اسدى توانست با اين حمله مجتهدين را از كشيكخانه مسجد به دارالتوليه بكشاند، زيرا مى دانست كه اگر چشم زخمى به مجتهدين برسد، خراسان يكپارچه آتش خواهد شد.
توپهاى سنگين در خيابان تهران روبروى مسجد گوهرشاد استقرار يافت . پاسى از نيمه هاى شب 21 تيرماه گذشته بود كه صداى غرش مسلسلها در شهر پيچيد و قشون شرق به فرماندهى سرلشكر ايرج مطبوعى براى به خاك و خون كشيدن مردم به حركت درآمد. عده اى از ماموران مخفى رژيم قبلا وارد مسجد شده كه از داخل وارد عمل شوند و راه را براى ورود نيروهاى حكومت به داخل مسجد همواره سازند.
هنگامى كه سپيده سر زد، ديگر نه صداى گلوله اى بود و نه نداى « يا على و يا حسين ». اينك قزاقان با كشتن و مجروح كردن بيش از دو هزار تن و اسير كردن هزار و پانصد نفر، توانستند مقاومت مسجد را درهم بشكنند و دل استعمارگران بين المللى را شاد و مسرور سازند. كاميونهاى بسيارى (ده كاميون شمارش شده بود) اجساد مبارزين را كه جز سلاح ايمان و شهادت سلاح ديگرى نداشتند، جابه جا كردند. به گفته شاهدان عينى ، ماموران دولتى ، شهدا را همراه با زخميها در خندقهايى كه در محله خشتمالها و باغ خونى مشهد پيش بينى شده بود دفن كردند.
از صبح روز يكشنبه 22 تير 1314 بازداشت روحانيون آغاز شد . روحانيونى كه در نهضت خونين گوهرشاد شركت داشتند يا بازداشت شدند و يا اگر توانستند مخفى شدند تا در موقعيت مناسب ، ايران را به سوى نجف ترك كنند.
سه روز بعد از كشتار وحشيانه مردم در مسجد گوهرشاد، دولت فروغى اعلاميه اى به شرح زير صادر كرد:
اعلاميه
«بر طبق راپورت واصله از ايالت خراسان ، شب نوزدهم ، شيخ بهلول نامى كه سوء سوابق او از شرارت و فساد معلوم و سابقا تحت تعقيب نيز واقع شده بود در مشهد مقدس جمعى از عوام ساده لوح را در مسجد به عنوان موعظه دعوت كرده و دو سه روز اين عمل را مداومت داده و اراذل و اوباش را دور خود جمع و عنوان كلاه و لباس را پيش كشيده ، ياوه سرايى ها نموده ، كار را به هتاكى رسانيد. مامورين انتظامات خواستند بدوا به ملايمت و نصيحت او را از اين رفتار و گفتگوهاى خلاف و مفسدت آميز باز دارند. مساعى آنها ثمرى نبخشيد و بيم اختلال نظم رفته و مردم از اين جهت اظهار نگرانى نمودند. ماموران انتظامى درصدد تفرقه آنها برآمدند. مقاومت نموده مامورين نظميه را مورد حمله قرار دادند و بعضى از آنها را مجروح و مقتول نمودند. مامورين ناچار از نظاميان استمداد كردند. اشرار با آنها هم ستيز نموده و آلات ضرب و قتل كه همراه داشتند به كار بردند. نظاميان هم مجبور شدند با استعمال اسلحه گرم حفظ نظم را به آنها الزام نمايند. در نتيجه اراذل و اوباش كه باعث اين بى نظمى شده بودند، بعضى گرفتار و بعضى متفرق شدند و ليكن متاسفانه شيخ بهلول كه اين مفسده را برپا كرده بود موفق به فرار شد. امنيت و انتظام كاملا برقرار گرديد. فعلا نظميه مشغول تعقيب قضيه و كشف حقايق مى باشد.))
وزارت داخله محمود جم – 24/4/1314
پس از اين كشتار فجيع حوزه علميه مشهد تعطيل ، و تعدادى از مدارس ‍ دينى تخريب گرديد. شهر كاملا به تصرف قزاقان درآمد. عبور و مرور تحت كنترل شديد قرار گرفت . ورود و خروج از مشهد مستلزم داشتن گذرنامه از شهربانى شد.
در ماجراى مسجد گوهرشاد، شيخ محمد تقى نيشابورى معروف به بهلول واعظ، نقش اساسى را بر عهده داشت . او با سخنان نافذ خود مردم را دعوت به مقاومت در برابر ديكتاتورى رضاخان كرد. بهلول ، مردم را در مسجد به عنوان اعتراض به محاصره محل اقامت آيت الله قمى در تهران و پشتيبانى از خواسته هاى ايشان جمع كرده بود، كه به دنبال آن واقعه دلخراش كشتار مردم بى گناه توسط عمال رضاخان پيش ‍ آمد. رژيم رضاخان به منظور انحراف افكار عمومى ، بهلول را عامل بيگانه معرفى نمود، و اعلام داشت كه به تحريك انگليسيها واقعه گوهرشاد را به وجود آورده است .
نويسنده كتاب نهضت روحانيون ايران در ديدارى كه با بهلول در نجف داشته است مى نويسند:
در سال 1346 شمسى شنيدم كه بهلول از زندان افغانستان آزاد شده و به مصر رفته و پس از مدتى اقامت در آنجا به نجف اشرف آمده است و حتى منبر مى رود و همه او را ديده اند و مى توانند ببينند در سال 1347 كه براى زيارت به عتبات رفتم سراغ بهلول را گرفتم ، گفتند: در خانه حضرت آيت الله آقاى حاج سيد عبدالله شيرازى است . به اتفاق آقاى شيخ محمد صادقى تهرانى (دكتر صادقى ) كه آن موقع در عراق بود و آقاى حاج شيخ عبدالرسول قائمى روحانى آبادان ، براى ديدار بهلول به منزل آيت الله شيرازى رفتيم . بهلول خوابيده بود و با ورود ما بيدار شد. شيخى واقعا بهلول وار، لاغر اندام ، و پيرمردى شاد و با نشاط كه پس از حدود چهل سال كه از ايران دور بود هنوز لهجه نيشابورى خود را داشت.
آقاى دكتر صادقى گفت :
آقا بهلول ! آقاى دوانى مورخ است و مى خواهد ماجراى مسجد گوهر شاد و فرار شما و ماجراى بعدى را از زبان خودتان بشنود . شايد روزى آن را منتشر سازد. بهلول شروع به نقل مطالب كرد و گفت :
« من تعجب مى كنم كه دستگاه رضاخان مرا متهم كردند كه وابسته به انگليسيها بوده ام. در صورتى كه دليل خلاف و دروغ بودن آن بسيار روشن است . وقتى خبر رسيد كه مرحوم آيت الله حاج آقا حسين قمى كه آن روز در مشهد، مرجع بزرگ بود در تهران به دستور رضاخان محبوس شده ، من با مشورت مرحوم آقا شيخ مرتضى آشتيانى و آيت الله زاده خراسانى بناى مقاومت گذاشتيم و گفتم تا آيت الله قمى آزاد نشنود، دست از تحصن در مسجد گوهر شاد بر نمى داريم . در يك حمله مامورين به مردم 22 كشته و 67 نفر زخمى شدند، هفت نفر سرباز هم به مردم پيوستند. در اين حمله سربازان شكست خوردند و عقب نشستند. 17 تفنگ از سربازان به عنيمت گرفتم.  10 تا 15 تفنگ ديگر هم مردم داشتند. خبر رسيد كه جمعيت زيادى از خارج شهر به كمك ما مى آيند. وقتى مامورين متوجه اين وضع شدند اعلام كردند كه آرام باشيد. آقاى حاج آقا حسين را آزاد مى كنيم . اسلحه اى كه از سربازان گرفته ايد تحويل دهيد، ولى ما گفتيم باور نمى كنيم و تا روز پنچشنبه صبر مى كنيم .
سحرگاه شب جمعه مامورين حمله كردند. ما هم چهار در مسجد گوهرشاد را بسته و در اختيار داشتيم . ولى يك در مسجد كه تحت اختيار نواب احتشام رمضانى بود باز مانده بود، چون دولت با وى وارد مذاكره شده بود كه اگر در را باز كند تا مامورين وارد شوند او را به مقام توليت آستانه مى رسانند . لذا او به ما خيانت كرد و سربازان از همان راه وارد مسجد شده و به مردم هجوم آوردند. ما كه ديديم سربازان دست به قتل عام مردم مى زنند بنا گذاشتيم فرار كنيم تا افراد بيشترى كشته نشوند. من تعجب مى كنم كه چطور درباره من ترديد كرده اند، چون خود مامورين پس از كشتار مردم مرتب فرياد مى زدند؛ «مردم از مسجد خارج شويد» من هم عمامه و قبا را درآورده و در لاى جمعيت از درى خارج شدم .
با هفت نفر از همراهان به در خانه اى رسيديم . زنى در را باز كرد و ما را برد به خانه و بعد از هفت هشت ساعت ما را از كوچه پس كوچه عبور داد تا به بيرون شهر رساند. در آنجا از رفقا جدا شده و يكراست قصد مرز افغانستان كردم كه يك دولت متعصب اسلامى بود، به اميدى كه مرا تحت حمايت خود قرار خواهد داد. در مرز دستگير شدم و چون به داخله افغانستان بردند خودم را معرفى كردم كه من براى دفاع از اسلام قيام كرده ام و از شما تقاضاى پناهندگى سياسى مى كنم . ولى آنها ترتيب اثر به كار دينى من ندادند و مرا زندگى كردند. جمعا 31 سال در زندانهاى مختلف افغانستان به سر بردم . اخيرا كه آزاد شدم به مصر رفتم و از آنجا به عراق آمده ام .»
اين بود خلاصه اظهارات بهلول كه براى نويسنده اين سطور نقل كرد، و من باور نمى كردم روزى زمينه فراهم شود آن را بنويسم و به اطلاع ملت ايران برسانم ، تا خدا چنين خواست .