روایت عجیب کودتا از زبان ملکه دو رگه ایران

در بخش‌هایی از این مطلب که ثریا اسفندیاری مدعی شده اولین کسی است که ایده کودتا علیه مصدق را به شاه داده، آمده است: ما به پایگاه کوه کلاردشت نزدیک رامسر پرواز کردیم. اخبار تهران و دیگر پیام‌ها و گزارش‌ها را با استفاده از فرستنده نصب شده در کاخ سعد آباد دریافت می‌کردیم.رادیوی ما ساکت شد. مدت چهارده پانزده روز پیامی دریافت نکردیم. از شدت ناراحتی عصبی نتوانستیم لحظه‌ای بخوابیم. نیمه شب پانزدهمین روز بود که من از شدت ناراحتی از پا در آمدم و به خواب رفتم و مجددا ساعت ۴ بیدار شدم. در همان موقع شاه به اتاق من آمده بود. با آنکه می‌کوشید مثل معمول خودداری از خود نشان دهد، از مشاهده چهره‌اش حدس زدم که پیشامد ناخوشایندی روی داده است. شاه گفت: «ثریا! نصیری و همراهانش را هواداران مصدق دستگیر کرده‌اند. ما باخته‌ایم. باید که هر چه زودتر در برویم.»

ثریا اسفندیاری در ادامه گفته است: به رامسر رسیدیم. خدا را شکر، همه چیز رو به راه بود. ما توانستیم با دو آجودان و یک خلبان شخصی به سمت بغداد پرواز کنیم. نزدیکی‌های ظهر، مسجدهای بغداد را از پنجره‌های کابینمان مشاهده کردیم. ما از مقامات فرودگاه خواستیم که به ما اجازه فرود آمدن بدهند. این درخواست موجب نهایت حیرت و شگفتی آنها شد. ما خود را با شرایط درهم و برهم و گیج‌کننده‌ای رو به رو دیدیم که تاکنون در هیچ پروازی با نظیر آن برخورد نکرده بودیم. علت این امر از آنجا ناشی می‌شد که پادشاه عراق، قبلاً برای امر بازرسی به مسافرت کوتاهی رفته بود و هر لحظه در فرودگاه، انتظار فرود آمدنش را داشتند. این است که آنها طبیعتا از سر رسیدن یک هواپیمای ناشناخته و اعلام نشده دچار شگفتی و بدگمانی شدید شده بودند.

از ما می‌پرسیدند: «شما کی هستید و چه می‌خواهید؟» اما شاه نمی‌خواست قصد خود را آشکارا بگوید. ما به آنها نقص موتور را عنوان کردیم. آنها در گوشه‌ای از زمین، اجازه فرود به ما دادند. پس از فرود آمدن هواپیما کارکنان به سمت ما آمدند لکن هیچکدام از آنها ما را نشناختند. محمد رضا صفحه‌ای کاغذ از دفتر یادداشت خود در آورد و چند کلمه‌ای روی آن نوشت و آنگاه درخواست کرد که محبت کنند و پیامش را به پادشاه خود برسانند. آنها با بدگمانی تمام نگاهی به ما کردند و سپس ما را به کلبه کوچکی که حکم اتاق انتظار را داشت راهنمایی کردند. چند دقیقه بعد شاهد رسیدن ملک فیصل بودیم. گارد محافظش سر رسید. سپس او به سوی کاخ راه افتاد، غافل از آنکه در چند متری، وی شاه و ملکه ایران به دنبال پناهگاه سیاسی‌اند.

در ادامه ثریا و شاه با مهمان نوازی ملک فیصل مواجه می‌شوند و سپس به ایتالیا می‌روند. در رم اما سفیر ایران (ناظم نوری) دوست داشت به مصدق وفادار بماند و حتی به استقبال شاه و ملکه هم نیامد. در ایران هم دکتر فاطمی نطق پرشوری علیه خاندان سلطنتی ایراد کرد که اخبار این نطق به شاه و ملکه می‌رسید. در این مقطع ملکه دورگه با صداقت تمام!!! دین خود را به تاریخ ادا می‌کند:

پس از شنیدن این جریان‌ها من هم ناامید شدم. من و شاه در این اندیشه بودیم که چه کار کنیم. شاه گفت: «ثریا! ما ناگزیریم صرفه‌جویی کنیم. متأسفم از اینکه این را دارم به تو می‌گویم. من پول کافی ندارم، حتی به اندازه‌ای که بتوانیم مزرعه‌ای را برای خود بخریم یا کار مشابهی انجام دهیم.» من پرسیدم: «دوست داری به کجا برویم؟» گفت: «شاید آمریکا. هم‌اکنون مادر و خواهرم شمس آنجا هستند و امیدوارم برادرانم هم به ما بپیوندند.» گفتم: «منظورت این است که ما با هم زندگی خواهیم کرد؟» گفت: «بله! چون از نظر اقتصادی به صلاح و صرفه ما خواهد بود.»در سالن غذاخوری هتل اکسلسیور مشغول خوردن ناهار بودیم. گزارشگر جوان آسوشیتدپرس به جانب ما آمد و با چهره‌ای پیروز و شاد برگه کاغذی را به ما تسلیم کرد. روی کاغذ نوشته بود: «سقوط مصدق گروه‌های سلطنتی تهران را کنترل می‌کنند نخست وزیر زاهدی»

در این‌چنین شرایطی من همیشه سعی می‌کنم آرام باشم اما شاه رنگش پرید تا آنجا که کم مانده از خود بیخود شود. پس از چند لحظه، شاه مطلبی به شرح زیر بیان کرد که موجب ازدحام و سر و صدا در اطراف میز ما شد: «اگر این اخبار درست باشد، حکومت قانون به ایران بازخواهد گشت!!! در آن صورت من و ملکه هر چه زودتر به میهن بازخواهیم گشت.»