میراث خواران دروغین شریعتی

روزهای پایانی خردادماه، همزمان با سالروز درگذشت دکتر علی شریعتی، فرصت مناسبی برای بررسی عالمانه آثار ارزشمند آن روشنفکر و دانشمند دینمدار است؛ این کار البته در سالیان اخیر انجام گرفته ولی مع الاسف با رگه هایی تلخ از تحریف دیدگاه های آن مرحوم به سود جریان سکولار غرب گرا. از آن جمله است پروژه «پروتستانتیسم اسلامی».
آنچه از نظرتان می گذرد، گزیده ای است از مطلبی که در بررسی «مبانی پروتستانتیسم در اروپای مسیحی»، «رویکرد دکتر شریعتی در پروتستانتیسم اسلامی» و «نقد آنچه به نام شریعتی از این واژه معرفی می شود». با پوزش از نویسنده محترم که به دلیل محدودیت صفحات روزنامه امکان درج تمام مطلب وی- از جمله مبانی پروتستانتیسم در اروپای مسیحی- فراهم نیامد، بخش اول این مطلب را ملاحظه می کنید.

داوری و ارزش گذاری درباره هر شخصیت علمی و شناخت درست و دقیق او، نیازمند بررسی و مطالعه جامع و کامل آثار و احوال اوست. دکتر شریعتی که سرشار از جادوی سخن، قریحه ادبی و زبان آوری و تخیل خلاق بود، و به عنوان یکی از پیشقراولان «تفکر نوین اسلامی» محسوب می شد، مطمئنا از این قاعده مستثنی نیست و داوری پیرامون افکار و اندیشه های او به تحقیق و پژوهش زیاد در آثار و احوال او نیاز دارد.
این مهم بویژه در بستر پروژه پروتستانتیسم اسلامی آشکارتر می نمایاند؛ به طوری که پارادوکس و مغالطات و تناقضات ناشی از تحلیل و روایت های آن، ذهن سوز می باشد. برای اینکه: دکتر شریعتی از یک سو ایدئولوژی اسلامی و شیعی را مبنای فلسفه سیاسی- اجتماعی خود قرار داده، آنجا که می گوید: «نمی خواهم به صورت کلاسیک، در یک نهضت دو مرحله کار فکری و کار اجتماعی یا ایدئولوژی و عمل را از هم تفکیک کنم. این دو به هم آمیخته اند و این آمیختگی از مشخصات بینش اسلامی است. در مذهب ما یک جوان درست در همان سالی که به تکلیف می رسد توحید و معاد و نماز همراه امر به معروف و نهی از منکر و جهاد برایش وظیفه می شود. این عبارت عمیق که گویی تجربه عملی و انقلابی تمامی نهضت های تاریخ را با خود دارد، از «علی» است»(1) و از سوی دیگر با توجه به بازیافت های غربی، مدل اومانیسم دینی و پروتستانتیسم اسلامی- شیعی را طرح کرده است، آنجا که می گوید: «روشنفکر باید به ایجاد پروتستانتیسم اسلامی پردازد تا همچنان که پروتستانتیسم مسیحی اروپای قرون وسطی را منفجر کرد و همه عوامل انحطاطی را که به نام مذهب، اندیشه و سرنوشت جامعه را متوقف و منجمد کرده بود سرکوب نموده، بتواند فورانی از اندیشه تازه و حرکت تازه به جامعه ببخشد.»(2)
اینک سؤال اساسی و مهم این است که شریعتی چگونه می توانست در مدل «اومانیسم و پروتستانتیسم» که الگویی غربی و مسیحی است، اسلام و تشیع را با تفاوت هایی که برای همگان آشکار است، بگنجاند و در عین حال از دام پارادوکس و شبهه ذهن سوز برهد؟
آنچه که در تحلیل افکار و اندیشه های شریعتی- معمولا- مورد غفلت قرار گرفته، طرح مباحث گزینشی از سخنان او و عدم توجه به تفاوت های اجتماعی و اعتقادی است. با توجه به این نکته مهم تحلیل و تفسیر دیدگاه های وی را در دو منظر پی می گیریم.

منظر اول- جامعه شناسی تفاوت نگر و اختلافی یا تفاوت های اجتماعی
همان طوری که در بحث روان شناسی، مسئله تفاوت های فردی مطرح است، همچنین در مبحث جامعه شناسی مسئله تفاوت های اجتماعی وجود دارد. کلانکهون (kiuckhohn) در این باره می گوید: «هر جامعه ای از پاره ای جهات شبیه همه جوامع است (شباهت ها)، شبیه برخی از جوامع دیگر است (تفاوت ها) و شبیه هیچ جامعه دیگر نیست (میانگین ها)».(3)
تفاوت های اجتماعی در این بخش به صورت ذیل متصور است.
1- تفاوت جوامع اروپایی با جوامع اسلامی
نکته بسیار مهم در این است که شریعتی در عصری و جامعه ای زندگی می کرد که با جامعه غیرشریعتی فاصله زیاد داشت و شریعتی این را خوب می دانست. در جوامع اروپایی براساس تجربه ای که از قرون وسطی شکل گرفت، حاکم، به عنوان مرجع عالی تفکر دین و حامی ارزش های معنوی تلقی نمی گردید؛ پلورالیسم دینی و کثرت افکار و تعدد مراکز قدرت سیاسی، اقتصادی و فرهنگی به رسمیت شناخته می شد؛ سکولاریزم در آن حاکم بود؛ نهاد دین در عرض دیگر نهادها قرار داشت؛ علم و دین در تعارض بنیادی و ساختاری قرار داشت؛ اومانیسم لیبرالی اندیشه حداکثری بود و...
در حالی که شریعتی در جامعه ای زندگی می کرد که: دین در حد اعتقادات شخصی، سرمایه معنوی فردی تلقی می شد؛ دین به ضرورت یک فرهنگ عمده در حد یک ایدئولوژی فراگیر درآمده بود؛ تلاش روشنفکران بخصوص علمای دین بر حاکمیت دین بر مبنای قانون بود و...
2- تفاوت مفهوم و تفکر روحانی مسیحی با مفهوم و اندیشه روحانی اسلامی
از سوی دیگر دیدگاه ها و سیاست های روحانیت کلیسا مفهوم خاصی به روحانی مسیحی بخشید که با مفهوم روحانی در اسلام فاصله زیادی دارد، به طوری که جمع آن دو حتی در یک مورد، جمع متناقضین است.
آشکارا باید گفت: واسطه گری روحانیان مسیحی میان انسان و خدا، خرید و فروش بهشت و دوزخ در عمل اعتراف، انحصار فهم و تفسیر کتاب مقدس در میان کسانی که منصب روحانی دارند، قائل شدن به عصمت در مقام فتوا برای پاپ ها و... با اندیشه اسلامی تناقض دارد. در حالی که هیچ یک از موارد ذکر شده در جهان اسلام یافت نمی شود. واسطه گری در اسلام وجود ندارد بلکه هرکس باید خود توبه کند و با انجام اعمال عبادی و فرایض دینی خود را به خداوند نزدیک کند، فهم قرآن مخصوص قشر خاص نیست بلکه هرکس می تواند با احراز شرایط علمی لازم، درهر سلک و لباس و طبقه ای که باشد، قرآن را بخواند و بفهمد. در اسلام علاوه بر تشویق و در نظر گرفتن ثواب برای قرائت قرآن، تدبر در آن بسیار ترغیب شده است. آیات شریفه «افلا یتدبرون القرآن و...»(4) و «اتأمرون الناس بالبروتنسون انفسکم و انتم تتلون الکتاب افلا تعقلون»(5) و... را می توان نام برد.
علاوه بر این شیعه فتوای خودشان را مصون از خطا واشتباه نمی دانند و هرگز هیچ فقیهی ادعای عصمت ندارد. در اسلام حقوق انسان محترم شمرده شده است، رعایت حقوق زن به منزله یک انسان همانند مرد بسیار مورد توجه قرار گرفته است و حتی حقوق اقلیت ها و غیرمسلمانان به نحوه شایسته ای مورد حمایت است.(6)
دکتر شریعتی در این باره می گوید: «کلمه روحانی یک اصطلاح مسیحی است که از روح القدوس می آید. ملاهای آنجا می گویند که شما (مردم) جسمانی هستید و ما روحانی، برای اینکه روح القدس در ماست و ما هم رسالتمان این است که آن را در دنیا پخش کنیم. پس در ذات من روح القدس است و در ذات شما روح القدس نیست و آنها (مردم) دیگر روحانی نیستند. پس در مسیحیت روحانی کسی نیست که عالم تر از دیگران باشد، بلکه روحانیت در مسیحیت کسی است که نفسش مقدس و متبرک است و شفا می دهد. در اسلام عالم داریم، و نیز روحانی ]البته به معنی مسیحی آن[ نداریم.»(7)
نتیجه آنکه، پروتستانتیسم اسلامی دکتر شریعتی در چنین فضایی مطرح شد و لذا نمی توان آن را همانند مفهومی که مارتین لوتر ارائه کرد (اعتراض به اصل روحانیت و حذف آن در جامعه) معنی بخشید، زیرا: اولاً، نه ممکن است و نه لازم! ثانیاً، با دیدگاه خود او در تناقض و پارادوکس است. وی بارها در این خصوص هشدار می دهد که به هیچ عنوان نمی توان مسیحیت را با اسلام مقایسه کرد و فضای فکری غرب را با اسلام یکی دانست: «مسیحیت و اسلام را با هم سنجیدن و بعد به یک حکم روشنفکرانه رسیدن، بسیار عمل غلطی است.»(8) وی در جای دیگر می گوید: «طرز کار یک «پاپ» را چگونه می توان با طرز کار «علی» مقایسه کرد که وقتی حاکم می شود فرمان می دهد تمام حقوق ها را به هم بریزند و از بیت المال به بزرگترین افسر و شخصیت بزرگ اجتماعی و نظامی و سیاسی جامعه اش سه دینار حقوق می دهد و به غلام و برده همین شخص نیز سه دینار! این عمل که حتی تصورش هم مشکل است امروز درکدام نظامی وجود دارد؟ کدام جامعه و کدام نظام سیوسیالیستی امروزی می تواند یک چنین چیزی را بپذیرد؟»(9) و بعد چنین می گوید: «سن پل را با ابوذر مقایسه کردن و بعد حکم مشابه به هر دو دادن، نه تنها روشنفکری نیست، بلکه بی سوادی مطلق است و بی انصافی است.»(10)
بنابراین شریعتی به عنوان یک جامعه شناس دینی به تفاوت جوامع و مبانی دینی آن بخوبی آگاه بود. لذا هرگز نمی توان پذیرفت مراد او از پروتستانتیسم اسلامی، همان مفهوم خاص نهضت پروتستان که در اروپا به وقوع پیوست، بود. پس باید تصوری غیر از آنچه که در غرب گذشت، برایش درنظر گرفت و ما به آن اشاره خواهیم کرد.

منظر دوم- نظری و فلسفه اجتماعی
در این منظر پروتستانتیسم اسلامی شریعتی از بعد نظری و از دیدگاه یک روشنفکر- نه سیاسی مورد بحث و بررسی قرار می گیرد. بنابراین در این بخش صرف نظر از الفاظ و عبارات دکتر، باید دید اصولاً پروتستانتیسم اسلامی به چه معنی است و چگونه مفهومی می تواند داشته باشد؟
پروتستانتیسم همانند بسیاری از مفاهیم و واژه های متداول غربی از قبیل: مردم سالاری، اومانیسم، آزادی، اصلاحات، دموکراتیک و...، مفاهیمی چندبعدی است و با استفاده از آن شائبه غربی بودن به ذهن متبادر می شود. بنابراین اگر یک انسان دارای جهان بینی الهی آن را مورد کاربرد قرار بدهد، باید مراد خودش را از آن مشخص کند، مانند مردم سالاری دینی، اومانیسم دینی، پروتستانتیسم اسلامی و... البته اگر بتوان از واژه هایی استفاده کرد که شائبه غربی بودن و یا مفاهیمی چندمبنایی آن به حداقل برسد عمل پسندیده ای است، همان طور که امام خمینی(ره) پس از پیروزی انقلاب اسلامی ، در میان این همه مفاهیم و واژه های رایج غربی، «جمهوری اسلامی» را مطرح کردند؛ و پس از مدتی جناب آقای خاتمی ریاست محترم جمهوری اسلامی همان معنی را در واژه مردم سالاری دینی مفهوم بخشیدند و به لحاظ دربرگیرندگی مفهوم متداول غربی اش اختلاف نظر و حتی مشکلاتی را هم در جامعه بوجود آورد.
پروژه پروتستانتیسم اسلامی نیز همانند پروژه مردم سالاری دینی، اصلاحات، آزادی و... که در جامعه امروزی مطرح می شود، شائبه معنای متداول غربی را دربردارد. بدین سان استفاده از واژه های این چنینی باید اولاً به طور شفاف مطرح گردد، ثانیاً، منظور خودشان را صریحاً- نه تلویحاً- بیان دارند؛ علاوه بر این بستگی به شخصیت انسان هم دارد. یعنی، شخصیت ناقل در مفهوم سازی آن نقش مهمی دارد. اگر دارای جهان بینی مادی است یک مفهوم خاص از آن تداعی می شود و چنانچه دارای جهان بینی الهی است، معنایی دیگر؛ بدیهی است آن دو با هم تفاوتی اساسی و بنیادی دارند که نمی توان آن را در کنار هم نشاند.
بنابراین شریعتی که از واژه پروتستانتیسم استفاده می کند خوب می دانست که ممکن است شائبه غربی بودن به ذهن خطور کند، لذا قید «اسلامی» را به آن اضافه کرد و دیدگاه خود را نسبت به آن البته به عنوان یک روشنفکر مشخص نمود.
حاصل آن که، برای شناخت درست و دقیق پروژه پروتستانتیسم اسلامی دکتر شریعتی باید به دو مسئله توجه کرد:
1- قید اسلامی بودن آن؛
2- شخصیت شریعتی؛ الف) الهی- شیعی؛ ب) روشنفکر- نه سیاسی
باتوجه به توضیحات فوق، اینک به تفسیر پروژه پروتستانتیسم اسلامی شریعتی از منظر نظری و فلسفه اجتماعی می پردازیم.
همان طور که قبلا به آن اشاره شد، اصطلاح پروتستانتیسم بعدها «اصلاح مذهبی یا دینی» نام گرفت لذا صرفنظر از عبارات و الفاظ دکتر شریعتی، اصولا پروتستانتیسم اسلامی یا اصلاح دینی دست کم دوگونه تفسیر می پذیرد.
1- اصلاح دینی درون زا (پروتستانتیسم اسلامی درون گرا)؛
2- اصلاح دینی برون زا (پروتستانتیسم اسلامی برون گرا).
بدیهی است هر یک از تفاسیر بالا مبانی و جهت گیری های خاص خود را دارد. در نگاه نخست پروتستانتیسم اسلامی به فرآیندی از درون حوزه دین اطلاق می شود که سعی در پالایش فرهنگ دین از کژی ها، کاستی ها تحجرگرایی ها و پیرایه ها دارد تا دین بتواند متناسب با اوضاع زمانه، برای حیات فردی و اجتماعی بشر، اثر بخش تر و جهت دهنده تر باشد.(11) اما در نگاه دوم پروتستانتیسم اسلامی به برنامه ای گفته می شود که به منظور تأویل درون مایه های دین و بازسازی عناصر فرهنگ دین براساس الگوهای بیرون و برای آماده سازی شرایط برای حضور مدرنیته، تمدن جدید غرب، مدهای فرهنگ غربی و... در جوامع دینی طراحی شده است. آشکار است این دو نگرش هم در مبانی و ارکان و هم در آرمان ها و الگوها با یکدیگر تفاوتی اساسی و اصولی دارند. این نکته نیز معلوم است که هر دو جریان در تاریخ معاصر جهان اسلام نمایندگان و طرفداران پرآوازه ای داشته است. اینک باید مشخص نمود که شریعتی به کدامیک از تفسیر بالا معتقد بود؟ آیا یک مصلح انقلابی دینی درون گرا بود یا برون گرا؟ و آیا راه سومی را برگزید؟
خوانندگان محترم و علاقمندان به مباحث اجتماعی- سیاسی بخوبی می دانند با ملاحظه آثار شریعتی از قبیل: ابوذر، هبوط در کویر، ویژگی های قرون جدید، چه باید کرد؟ فاطمه، فاطمه است، زن، جهان بینی و ایدئولوژی و... شریعتی را می توان در کدامیک از دسته های مذکور قرار داد. برای روشن شدن مسئله جا دارد به بخشی از عبارت ایشان اشاره کنیم.
«پروتسته (protester) یعنی اعتراض کردن. مذهب پروتستان یعنی، روشنفکران مسیحی اروپا نسبت به طرز تلقی مذهبی و انحراف و خرافات مذهبی وابستگی کلیسا بین خلق و خدا به کلیسا اعتراض کردند و یک فرم مذهبی به مسیحیت دادند».(12) و در جای دیگر می گوید:
«پروتستانتیسم عبارت است از: «مسیحیت اسلامیزه»، یعنی مسیحی که در اثر آشنایی با بینش اسلامی، تفکر و تلقی جهان و جهان بینی اسلامی را گرفته، ولی مسیحی مانده است... در اروپا مذهب کاتولیک در اثر تماس و آشنایی با جامعه اسلامی اسلامیزه شد؛ یعنی با بیداری هایی که جامعه اسلامی به این گروه روشنفکر می دهد، این گروه روشنفکر پروتست و اعتراض می کند علیه نظام منحط مذهبی حاکم بر خودشان».(13) باز درباره پروتستانتیسم اسلامی می گوید: «برخلاف پروتستانتیسم اروپایی که در دستش چیزی نداشت و مجبور بود از مسیح صلح و سازش، یک مسیح آزادیخواه و مسئول و جهانگرا بسازد، یک پروتستانتیسم مسلمان دارای توده انبوهی از عناصر پر از حرکت، روشنگرایی، هیجان، مسئولیت سازی و جهان گرایی است و اساسی ترین سنت فرهنگیش، سنت شهادت و کوشش و تلاش انسانی است و تاریخی پر از مبارزه بین عدل و ظلم و مفاهیم روشنفکر و مسئولیت ساز و مدافع آزادی انسان، و سرشتش مملو از این عناصر است».(14)
باتوجه به عبارات بالا، شریعتی برای پروتستانتیسم مسیحی و اسلامی چند عنصر، پارادایم و ملاک و معیار ذکر می کند. به نظر وی عنصر اساسی که در ایجاد پروتستانتیسم مسیحی نقش داشت، انحطاط دینی و مذهبی بود که به نام مذهب سرنوشت جامعه را متوقف و منجمد کرده است. اصلی ترین ویژگی های پروتستانتیسم اسلامی را هم بخوبی اشاره می کند و آن چند چیز است: 1-سنت شهادت؛ 2-کوشش و تلاش؛ 3-مبارزه بر علیه ظلم؛ 4-مدافع آزادی انسان.
آیا این ویژگی ها چیزی جز اندیشه های علی(ع) است؟ آیا با وجود این همه تعابیر بلند و آرمانی و ارزشی، می توان شریعتی را ضداسلام و نهاد روحانیت خواند؟ اگر شریعتی به برخی از اعمال و رفتار روحانیت انتقاد داشت، همان چیزی است که (به نام تحجر دینی) حضرت امام(ره) و مقام معظم رهبری نیز به آن انتقاد کردند.
خلاصه این که شریعتی یک مصلح انقلابی دینی بود که برای اصلاح جامعه اسلامی از مبانی اصلی دین آغاز کرد و معتقد بود دین باید از خرافه ها، تندروی ها، انحطاط ها، تحجر و... پیراسته باشد و انصافاً در این راه زحمات زیادی کشید و به موفقیت هایی هم دست یافت. البته این بدان معنی نیست که شریعتی اصلا حرف اشتباهی هم نزده؛ فعلا ما در مقام داوری از افکار و اندیشه های شریعتی نیستیم. غرض آن است برخی روشنفکران معاصر- که به نظر می رسد شریعتی هم اگر امروز زنده بود با آنان مخالفت می کرد- در تلاش اند از شریعتی، یک شخصیت ضد روحانی بسازند!

پی نوشت ها:
1- دکتر علی شریعتی، مجموعه آثار، ج1، ص.213
2- همان، ج20، ص.294
3- تفاوت های فردی، ویویان شلکتون و لیکون فلیجر، ترجمه یوسف کریمی، ص.10
4- سوره نساء، آیه .82
5- سوره بقره، آیه .44
6- ر.ک، به: نهج البلاغه، نامه های 53 و 55 و خطبه 226 و...
7- دکتر شریعتی، ویژگی های قرون جدید، ص .101
8- دکتر شریعتی، مجموعه آثار، ج20، ص.286
9- همان، ص.291
10- همان، ص.292
11- ر.ک، به: بازتاب اندیشه، شماره27، ص.30
12- دکتر شریعتی، ویژگی های قرون جدید، ص.101
13- همان.
14- دکتر شریعتی، چه باید کرد؟، ص.294