روشی که نواب در رسیدن به «حکومت اسلامی» برگزید، اجرای احکام اسلام بود

او که همواره با «هوالعزیز» لب به سخن می‏گشود و با «به یاری خدای توانا» ختم می‏کرد، عزیز توانایی بود که هنوز استقامت را فریاد می‏کند. ما در این مقاله سر آن داریم تا کمی از آن «روح بلند» سخن بگوییم نه برای آن که او را معرفی کرده باشیم  چه او را به این نیاز نیست بلکه ادای دینی است از نسل ما که 20 سال بعد از آن روز درست در دی ماهی که او بعد از یک تکبیر سرخ «الیه راجعون» شد، نسل ما بر صاحب تیر و طناب او شورید و آن را دی ماهی دیگر فراری داد و در مردادی مرگ ذلیلانه او را نظاره کرد.
سیدمجتبی میرلوحی در سال 1303 شمسی در محله‏ای جنوبی در تهران (خانی‏آباد) به دنیا آمد، پدرش «سیدجواد» روحانی بود، مادرش علویه‏ای شجاع و موءمن و پاکدامن.
وقتی مجلس موءسسان، مشروطیت را در متن قانون اساسی قرار داد، سیدجواد مسایل را دنبال می‏کرد و زمانی که مجلس شورای ملی در سال 1304 با «ماده واحده» سلطنت را به «رضاخان» انتقال داد او مسایل را زیرنظر داشت تا این که رضاخان دستور داد تا روحانیان از لباس خود به لباس پهلوی درآیند او ناچار شد به آن تن دهد ولی منصب خود در دستگاه قضایی‏که رضاخان نمی‏خواست روحانیان در آن باشند را حفظ کرد.
دستگاه قضایی نیز از تجدد و تجدیدگرایی رضاخانی مصون نبود. علی‏اکبر داور؛ رئیس بخش قضایی، قوانین قضایی را اسلام‏زدایی می‏کرد و به جای آن، قوانین پاریس و سوییس قرار می‏داد.
این موضوع از طاقت و تحمل «سیدجواد» بیرون بود و لذا روزی در سال 1314 یا 1315 که سکولاریزاسیون در اوج بود، سیلی محکمی به گوش «داور» نواخت و راهی زندان گردید. سه سال بعد از آن، که سیدشکنجه دایم ستمکاران پهلوی را تحمل کرده بود، به شهادت رسید و جنازه او از زندان به خانواده‏اش تحویل داده شد. سیدمجتبی میرلوحی در این زمان 15 ساله بود.
سیدمجتبی، دوره ابتدایی را در دبستان «حکیم نظامی» تهران گذراند و سپس وارد «دبیرستان صنعتی آلمانی‏ها» گردید و همزمان در مدرسه مروی و مسجد قندی خانی‏آباد به تحصیل علوم حوزوی پرداخت. سید در این دبیرستان به روشنگری می‏پرداخت تا جایی که یک روز آنان را واداشت که به خیابان بریزند و به همراه دانش‏آموزان دبیرستان ایرانشهر در جلوی مجلس شورای ملی تجمع کنند. این اولین پرونده‏ای است که سیدمجتبی میرلوحی در دستگاه پهلوی دارد.
وقتی تحصیلات سیدمجتبی میرلوحی در دبیرستان آلمانی‏ها به پایان رسید در «شرکت نفت آبادان» استخدام شد ولی حضور او در آنجا به درازا نکشید. او روزی مشاهده کرد که یک کارگر ایرانی توسط یک مهندس انگلیسی سیلی می‏خورد از اینرو کارگران را جمع کرد و آنان را به واکنش فوری و عملی فراخواند. کارگران، ساختمان‏مقر انگلیسی‏ها را تخریب کردند و پس از آن سید ناچار به ترک آنجا شد. او بار دیگر، تحصیل را انتخاب کرد و راهی نجف اشرف گردید.
در این زمان، محور حوزه نجف (که در آن روز از حوزه علمیه قم رونق بیشتری داشت) مرحوم آیت‏الله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی بود. سیدمجتبی میرلوحی در «مدرسه بزرگ آخوند» برای خود حجره‏ای دست و پا کرد و در محضر استادان بنامی چون «علامه شیخ عبدالحسین امینی» (صاحب کتاب شریف الغدیر)، «آیت‏الله العظمی حاج آقا حسین قمی» و «آیت‏الله آقا شیخ محمد تهرانی» به تحصیل فقه، اصول، تفسیر قرآن و مباحث اعتقادی پرداخت.
یکی از ملازمان او در این دوره، شهید محراب آیت‏الله سید اسدالله مدنی بود و باید گفت بهره سیدمجتبی میرلوحی در این دوره بیش از هرکس مربوط به مرحوم علامه امینی است.
در مورد مدت زمان حضور او در نجف اشرف، اختلاف نظر وجود دارد. او در آخرین اظهاراتش در دادگاه، این دوره را 4 الی 5 سال ذکر کرده است ولی محمدمهدی عبدخدایی (یکی از همرزمان آن شهید معتقد است او «سه سال و اندی» در نجف، تحصیل کرده است.)
سیدمجتبی میرلوحی در زمانه‏ای می‏زیست که به او فشار زیادی وارد می‏آمد. ظلم دستگاه رضاخان و اشغال ایران توسط انگلیس و شوروی هر آزاده‏ای را آزار می‏داد. در این دوره علیه مذهب هم مشکلات زیادی پدید آمده بود. رضاخان، پایه‏های سلطنت خود را بر مدرنیزاسیون (پیروی از غرب) و سکولاریزاسیون (نفی مذهب) استوار کرده بود و دولتمردان او با نفی ملیت و مذهب ایرانی‏ها، می‏خواستند کشور را دستخوش تغییرات اساسی بنمایند.از این رو آنان از یک سو به تحقیر ایرانیان و از سوی دیگر به تحقیر مذهب روی آورده بودند.
در روزهایی که سیدمجتبی نواب صفوی در نجف حضور داشت، فتنه به اوج خود رسیده بود. احمد کسروی که یکی از مشوقان رضاخان در سکولاریزه کردن فرهنگ و مدنیت ایرانی بود، از اواسط دوره رضاشاه (1310) کتاب‏هایی را در نفی و هجومذهب، نگاشته و مدعی «پاکدینی» بود. او می‏گفت: پاکدینی در ادامه دین اسلام است و هر کس آن را نادیده بگیرد، اسلام را نادیده گرفته است. (مرکز اسناد انقلاب اسلامی، پرونده فدائیان اسلام کد 1645 و کتاب جمعیت فدائیان اسلام نوشته داود امینی ص 58)
پاکدینی کسروی در واقع نفی دین بود. او در سال 1322 هجری شمسی کتاب «امروز چاره چیست؟» را منتشر کرد و در آن گفت، که چاره این است که پاکدینی را جانشین اسلام نماییم. او برای نیل به مقصود جمعیت «با هماد آزادگان» را تأسیس کرد تا اندیشه‏های او را به طور عملیاتی پیگیری کنند. این پیگیری «اصول پاکدینی» بدانجا رسید که او و هوادارانش جشنی به راه انداختند تحت عنوان «جشن کتاب سوزان» و در آن کتاب قرآن از جمله کتاب‏هایی بود که در آتش افکنده شدند. او با گردآوری کتاب‏های حافظ، مولانا، سعدی، حافظ، سنایی، عطار، رازی، محمد غزالی، ابوسعید ابوالخیر، شیخ شهاب‏الدین سهروردی و نیز مفاتیح‏الجنان مرحوم شیخ عباس قمی و آتش زدن سمبلیک آن، نشان داد که با چه چیزی مخالفت دارد. درواقع، متن مقدس دین (قرآن)، تعالیم ائمه معصومین (کتاب مفاتیح) میراث عرفانی اسلام (کتب ابوسعید، حافظ، عطار) میراث فلسفی مسلمانان (کتاب‏های سهروردی و محمد غزالی) میراث کلامی و ادبی اسلام (کتب سعدی، مولانا و سنایی) و میراث علوم طبیعی اسلام (کتاب رازی) مشکل مهم کسروی و دستگاه رسمی آن روز بود.
وقتی کتاب سوزانی به عنوان موفقیت جبهه سکولاریزم، دهان به دهان می‏گشت، خون سربازان دین به جوش می‏آمد و آنان را به فکر چاره می‏انداخت تا این که خبر سوزاندن کتب قرآن و ادعیه منتشر گردید. مرحوم نواب صفوی مثل بسیاری دیگر نمی‏توانست این وضع را تحمل کند اکثر این «بسیار» تصور می‏کردند «کاری نمی‏شود کرد» ولی نواب می‏گفت: «حتما باید کاری کرد» او با استادش شیخ عبدالحسین امینی که عمر خود را صرف زدودن شبهه‏ها از ولایت بلافصل مولی‏الموحدین حضرت امام علی بن ابیطالب کرده بود، مشورت کرد و با استاد دیگرش آیت‏الله العظمی حاج حسین قمی هم در میان گذاشت. آنان با مرور مطالب احمد کسروی و با لحاظ کردن اهانت‏هایی که او به ساحت حضرت امام صادق(ع)، حضرت صاحب‏الزمان(عج) و حضرت زهرا(س) کرده بود، کسروی را «مرتد» دانستند.
سیدمجتبی نواب صفوی برای دفاع از ساحت دین و ائمه، نجف را به سوی تهران ترک کرد. او مایل بود بداند آیا آنچه کسروی گفته است کاملا از روی اعتقاد است یا نه و لذا، به گمان این که می‏تواند در رفتار کسروی تغییری ایجاد کند به دیدار او رفت ولی کلام نواب هیچ تأثیری در کسروی نداشت، کما این که پیش از این، ارشادهای حاج سراج انصاری، شیخ قاسم اسلامی و شیخ مهدی شریعتمداری نیز موثر واقع نشده بود. کسروی درنهایت شهید نواب صفوی را تهدید کرد که از سوی هواداران او تأدیب می‏شود!
سیدمجتبی که راه موعظه را در اصلاح کسروی پایان یافته می‏دانست و از جنبه شرعی حکم اعدام او را از دو فقیه جامع الشرایط دریافت کرده بود، تصمیم گرفت، خود حکم را به اجرا بگذارد، ولی اقدام او در روز هشتم اردیبهشت 1324 به علت فرسودگی اسلحه کارگر نیفتاد. نواب با دستان خود به او حمله‏ور شد و خواست با کوبیدن سر او به سنگ کار کسروی را تمام کند ولی به دلیل این که کسروی همواره مردانی را برای حمایت همراه خویش داشت، فقط زخمی شد.
نواب بازداشت شد ولی اقدام او بازتاب وسیعی داشت، استادش آیت‏الله‏العظمی حسین قمی دو بار نامه خطاب به نخست‏وزیر نوشت و آزادی نواب را خواستار شد. بالاخره دو ماه بعد، نواب صفوی از زندان آزاد گردید.
تلاش کسروی بعد از اقدام نواب فروکش نکرد و تشکیلات او، با صراحت اعلام کرد که «ما به کوشش‏های خود می‏افزاییم و پیشرفت خود را هرچه تندتر می‏گردانیم». نواب به فکر افتاد تا تشکیلاتی را به راه اندازد و از طریق آن به مقابله با جریان بی‏دینی برخیزد. از اینرو، در سال 1324 با صدور اعلامیه‏ای، موجودیت «جمعیت فدائیان اسلام» را اعلام و هدف از آن را، زنده کردن هیات‏های مذهبی معرفی کرد. البته، او پیش از این، جمعیت مبارزه با بی‏دینی را به وجود آورده بود. تشکیلات جدید حکایت از تدارک تازه نواب داشت.

تلفیق دین و سیاست
نواب و همفکران او به جد معتقد بودند، دین متولی امور دنیوی مخاطبان نیز هست. ریچارد کاتم در صفحه 184 کتابش نوشته است: «فدائیان اسلام خواهان بازگشت جامعه اسلامی به سنت‏های صدر اسلام بودند، زمانی که دین از سیاست جدا نبود.» اعتقاد به تلاوءم دین و سیاست در دوره نواب جایگاهی نداشت، چرا که نیروهای مذهبی با سرخوردگی ناشی از تسلط سکولارها بر دستگاه سیاسی از مشروطه (که علما و مومنان آن را ایجاد و رهبری کرده بودند) اقدام به اصلاحات بنیادی که لازمه اجرا کردن نظریه «پیوستگی دین و سیاست» بود را بی‏فایده و غیرعملی می‏دانستند. بر همین اساس، علمای مبارزی که در صحنه سیاسی آن روزگار حضور فعالی داشتند، اگرچه روحیه نواب و یاران او را تحسین می‏کردند ولی آن را عملی نمی‏دانستند و حاضر نبودند در کنار نواب و واحدی بایستند. بعضی دیگر از روحانیون نیز به دلیل عدم رابطه گرم مرحوم نواب با بیت مرحوم آیت الله العظمی بروجردی- که در آن روز مرجع اعلم و صاحب نفوذ فراوان شیعه در ایران بود- به فدائیان اسلام بدگمان بودند و از این رو روی خوشی به آنان نشان نمی‏دادند.
روشی که نواب در رسیدن به «حکومت اسلامی» برگزید، اجرای احکام اسلام بود. به این معنا که، او همواره به شاه و نخست‏وزیر او توصیه می‏کرد که اسلام را اجرا نمایند. او حتی در آخرین ماههای حیات سیاسی دکتر محمد مصدق، نامه‏ای به او نوشت و ضمن آن که از بی‏مهری‏ها و خطاهای مصدق به سختی گلایه کرد، به او گفت:«اگر به دستورات اسلام عمل کنی، تو و کشور را، نجات خواهم داد.» او اصول چهارده‏گانه‏ای که آنها را مانع اسلامی کردن جامعه و حکومت می‏دانست، مطرح کرده است:
1-انحراف یافتن بشر از دین فطری اسلام
2-اجرا نشدن احکام و قانون مجازات اسلامی
3- نبودن علم و فرهنگ و ترویج آموزش‏های سهوی در جامعه
4- بدحجابی زنان و تخریب بنیاد خانواده‏ها از طریق آن
5- مصرف مشروبات الکلی و ازدیاد مفاسد اجتماعی از طریق آن
6- استعمال مواد مخدر
7- قمار و تخریب اخلاقی جامعه از طریق آن
8- سینماها، تئاترها، رمان‏ها و تصانیف و تخریب فرهنگ جامعه از طریق آن
9- موسیقی‏های غیرمشروع
10-رواج دروغ و چاپلوسی و مداحی‏های فضیلت‏کش از طریق رادیو و جراید
11-گسترش فقر و بیکاری در جامعه
12-فحشاء و امور منافی عفت
13-رشوه‏خواری و رباخواری
14-بی‏اعتمادی مردم و حکومت نسبت به هم (1)
نواب صفوی در مهمترین کتاب خود «راهنمای حقایق» که به برنامه عملی جمعیت فدائیان اسلام بعد از مرحله فروپاشی نظام شاهنشاهی اختصاص یافته، نوشته است: «ما درصدد جامعه‏ای هستیم که در آن آزادی انسان، برابری کامل، رفاه جمعی، عدالت و تکیه بر ارزش‏های الهی و آسمانی را نوید می‏دهد» (جمعیت فدائیان اسلام داود امینی ص 82)
نواب در این کتاب برای کلیه وزرات خانه‏ها، شرح وظایف نوشته و آنان را به دو صفت مبارزه با منکر و استقرار معروف، رهنمون شده است. کتاب نواب، اگرچه نواقصی دارد و از چشم بعضی از مولفان (از جمله علیرضا ملایی توانی در فصلنامه «متین» بهار 79)
پنهان نمانده است ولی انصافا در آن دوره، جامع‏ترین برنامه اداره کشور بوده، که با دقت تهیه و تنظیم شده است.

رابطه مرحوم نواب و فدائیان اسلام با مراجع
درباره رابطه مرحوم نواب صفوی و همکاران او با مراجع و علمای برجسته شیعه سخنان زیادی وجود دارد. مرحوم نواب در آغاز حرکت انقلابی خود، فتوای دو تن از مراجع نجف (حوزه‏ای که در آن روز نواب در آن تحصیل می‏کرد) را با خود همراه داشت و علاوه بر آن، او با آیت الله بروجردی از طریق مجتهدان صاحب نام آن روزه حوزه، نظیر حضرت امام خمینی، آیت الله مرعشی نجفی، آیت الله حجت، آیت الله صدر رابطه داشته است و این بیان‏کننده آن است که «شهید نواب صفوی» اگرچه خود روحانی صاحب کمالی بود، حرکت خود را بر مبنای پذیرش مذهبی استوانه‏های اسلامی تنظیم کرده.
مرحوم حجت الاسلام سیداحمد خمینی  فرزند حضرت امام خمینی(ره)  نقل می‏کند «در قضیه اعدام نواب صفوی و سایر اعضای فدائیان اسلام، امام از مرحوم آقای بروجردی و سایر مراجع دلخور شدند، که چرا موضع تندی علیه دستگاه شاه نگرفتند و آنها را نجات ندادند. امام در این قضیه، خیلی صدمه می‏خوردند. در آن اوضاع و احوال، شرایط به گونه‏ای بود که از دیدگاه متحجرین مبارزه با شاه، ننگ بود. بعضی استدلال می‏کردند، حالا که بناست یک روحانی اعدام شود، لباس روحانی را از تن او در بیاورید که به مقام روحانیت اهانت نشود.»

روند فعالیت جمعیت فدائیان اسلام
1-ترور احمد کسروی
جریان کسروی از حالت فرهنگی به حالت امنیتی تبدیل شده بود، تا جایی که احمد کسروی یک گارد و مرکب از ده نفر تشکیل داده بود تا مخالفان فکری‏اش را مورد حمله فیزیکی قرار دهند. از جمله افرادی که در این دوره مورد ضرب و شتم گارد کسروی واقع شدند، مدیر روزنامه آفتاب بود که مقالاتی حاوی انتقاد از کسروی منتشر کرده بود.
وقتی مواجهه اردیبهشت 1324 نواب و کسروی نتیجه نداد و نواب به زندان افتاد. موضوع لزوم از میان برداشتن کسروی مطرح شد و عده زیادی به فکر آن افتادند ولی فدائیان اسلام در این میان آمادگی و برنامه مناسب‏تری برای اقدام داشتند. در این بین،احمد کسروی هم خود بر تحریک مخالفانش می‏افزاید: او در مراسم جشن کتابسوزان با صراحت به سوزاندن قرآن اذعان و حتی به آن افتخار کرد و گفت: چون دیدیم سرچشمه گمراهی‏ها کتاب است، این است که داستان کتاب سوزان پیش آمده‏است. جشن کتابسوزان در یکم دی ماه است ویک دسته سوزانیدن مفاتیح الجنان و جامع‏الدعوات و مانند اینها را دستاویز گرفته و هوچی‏گری راه انداخته‏اند. قرآن هم هر زمان که دستاویز بدآموزان و گمراه‏کنندگان گردید، باید از هر راهی قرآن را از دست آنان گرفت. گرچه نابود گردانیدن آن باشد» (احمد کسروی دادگاه-ص13 شرکت سهامی چاپاک)
در آن زمان، براساس شکایات فراوان مردم علیه کسروی، دادگستری تهران، وی را محاکمه می‏کرد. یک روز که او عازم جلسه دادگاه بود، فدائیان اسلام براساس طرح قبلی دست به کار شدند. از میان داوطلبان شرکت در قتل وی سیدحسین امامی، سیدعلی محمد امامی، مظفری، قوام، علی فدایی، الماسیان، رضا گنج‏بخش، صادقی، مداح، علی حسین لشکری، حسن لشکری (دوبرادرارتشی) برای شرکت در عملیات انتخاب شدند. روز بیستم اسفند 1324 کسروی و ده همراهش به کاخ دادگستری تهران وارد شدند. دو نفر از اعضای فدائیان اسلام (سیدحسین امانی و سیدعلی محمد امامی) او را از پای درآوردند. فدائیان اسلام پس از به قتل رساندن کسروی با فریاد الله‏اکبر خویش، همه را متوجه ماجرا کردند. این موضوع تأثیر زیادی در روحیه دیگران داشت، به گونه‏ای که مطبوعات روز بعد نوشتند: «فدائیان اسلام ده روز پس از صدور اعلامیه «دین و انتقام»، کسروی را با افتخار از پای درآوردند.»
دولت، قاتلان کسروی را بازداشت کرد. این موضوع بازتاب زیادی در جامعه داشت. اکثر علماء و مراجع با صدور بیانیه یا ارسال نامه به دربار یا فراهم‏کردن تجمع مردمی خواستار آزادی زندانیان شدند. آیت‏الله حاج آقا حسین قمی پا را فراتر گذاشت و ازقتل کسروی دفاع کرد:«عمل آنان مانند نماز، از ضروریات بوده و احتیاجی به فتوا نداشته زیرا هرکسی به پیغمبر و ائمه جسارت و هتاکی کند قتلش واجب و خونش هدر است»
چند روز بعد، دادگاه تجدید نظر نظامی تحت فشار علما و افکار عمومی، حکم به برائت فدائیان اسلام داد و سیدحسین امامی و سیدعلی محمد امامی را آزاد کرد. رهایی فدائیان اسلام اولین پیروزی مهم جمعیت تازه تأسیس فدائیان اسلام به شمار می‏رود.

2- سفرهای تبلیغی
فدائیان اسلام پس از ترور کسروی، سفرهای گسترده‏ای را به شهرهای مختلف کشور دنبال کردند. چرا که تأثیر ترور کسروی در سطح کشور، امکان کار جدی را برای فدائیان اسلام فراهم کرده بود و امکان گسترش تشکیلاتی فدائیان اسلام وجود داشت. این موضوع به زودی فدائیان اسلام را به دژ بزرگی درمقابل مخالفان اسلام تبدیل کرد و رژیم پهلوی که این گروه را به عنوان مهمترین مخالفان خود به حساب می‏آورد، اکیپهای اطلاعاتی و جاسوسی فراوانی به شهرها برای آگاهی یافتن از نحوه و میزان فعالیت فدائیان اسلام گسیل کرده‏بود، به گونه‏ای که امروزه به اندازه چندین جلد کتاب اسناد اطلاعاتی پیرامون این جمعیت وجود دارد.

3- حمایت از فلسطین
تا زمانی که فدائیان اسلام، پرچم حمایت از فلسطین درمقابل اشغالگران صهیونیستی بلند کردند، ایران چندانی از کم و کیف ماجرای فلسطین با خبر نبود و لذا، هیچ حرکتی از سوی ایران مشاهده نمی‏شد و این سکوت که با سکوت سایر مجامع اسلامی همراه شده‏بود، بستر مناسبی برای اشغال کشور فلسطین در اختیار صهیونیست‏ها قرار داده‏بود.
مرحوم نواب صفوی در چند مسجد مهم حضور یافت و به شرح ماجرای فلسطین پرداخت. پس از آن، در روز 31 اردیبهشت 1327 شمسی (که مصادف با آغاز اعلام رسمی تشکیل دولت یهود در فلسطین بود) مسجد سلطانی شاهد پرشکوهترین اجتماع مردمی درحمایت از مردم فلسطین بود. در پایان این مراسم، فدائیان اسلام قطعنامه‏ای صادر و از جوانان برای اعزام به فلسطین ثبت‏نام کردند که پنج هزارنفر داوطلب شدند. البته، با مخالفت دولت ایران، این گروه اعزام نشدند. آن گونه که سیدحسین خوش نیت صفحه39 کتاب خود (سید مجتبی نواب صفوی اندیشه‏ها، مبارزات و شهادت او) نوشته‏است: «نواب، صهیونیسم را خطرناک‏ترین دشمن اسلام و بشریت می‏دانست و معتقد بود باید با یهود به همان‏گونه که پیامبراسلام سفارش کرده‏است، عمل نمود.»

5. نقش آنان در ملی شدن نفت
براساس تبلیغات سیاسی، ملی‏شدن صنعت نفت در ایران، آنقدر با نام مصدق و ملی‏گراها گره خورده است که در این میان نام «نواب صفوی» و یاران او به گوش نمی‏رسد! در حالی که، واقعیت این است که به تعبیر رهبر معظم انقلاب اسلامی که خود شاهد فعالیت‏های فدائیان اسلام بوده است: اگر مرحوم نواب و فعالیت‏های او نبود، امکان نداشت نفت، ملی شود و حکومت به دکتر مصدق برسد.
عبدالحسین هژیر نخست‏وزیری که در 23خرداد 1327 از مجلس شورای ملی رأی اعتماد گرفت، به شدت در مقابل درخواست مجلس مبنی بر ملی‏شدن صنعت نفت مقاومت می‏کرد. چرا که به گواهی تاریخ، هژیر یک انگلیسی بود و نمی‏توانست علیه منافع این کشور تصمیمی بگیرد.
از آن طرف، برای اینکه هژیر کوتاه بیاید، اجتماعات فراوانی در تهران و بعضی دیگر از شهرستان‏ها، به راه افتاد.
اعتراض به هژیر هر روز دامنه گسترده‏تری پیدا می‏کرد. بازار تهران سه روز تعطیل شد و بازاریان در مسجد سلطانی گردهم آمدند و فریاد «مرده باد هژیر» سردادند و خواستار برکناری او شدند. در این مراسم، سیدحسین امامی در سخنرانی خود گفت: «هژیر از عناصر بی‏دینی است که بایستی از بین برود و من اگر در دل سنگ باشد، او را نابود خواهم کرد.»
دامنه اعتراضات به زودی به شهرهای دیگر هم کشیده شد. در تاریخ 24خرداد ساواک گزارش داد که مردم قم، مشهد، اصفهان و قزوین نیز تظاهرات شدیدی علیه هژیر برپا کرده‏اند (علی کریمیان، نمونه امضای اعضای هیات دولت ص 97).
در یکی از این تظاهرات، که جمعیت زیادی با حمل یک جلد بزرگ قرآن به رهبری نواب صفوی علیه هژیر به خیابان‏ها سرازیر شده بودند، 26 نفر با گلوله مأموران انتظامی مجروح شدند (روزنامه پرچم اسلام- 28خرداد 1328) در این میان، آیت‏الله العظمی بروجردی -رضوان‏الله تعالی علیه- اعلامیه‏ای خطاب به «جامعه مسلمانان و ملت ایران» صادر کرد و از مبارزات مسلمانان به رهبری «زعیم بزرگ و قاعد عظیم‏الشان روحانی، حضرت نایب الامام آقای آیت‏الله کاشانی» که علیه استبداد و دیکتاتوری هژیر انجام شده بود حمایت کرد و از مردم خواست تابع اراده آیت‏الله کاشانی برای اجرای قوانین دین حنیف باشند (علی کریمیان، همان منبع ص 98).
در جریان این مبارزات، شهید نواب صفوی به همراه چند تن دیگر از «فدائیان اسلام» بازداشت شدند. این موضوع، سبب شد عده زیادی از مردم در منزل آیت‏الله کاشانی تجمع کرده و خواستار آزادی نواب شدند و شهربانی ناچار شد نواب را آزاد کند.
پس از این ماجرا، مجلس وارد عمل شد و در بیستم مهرماه 1328، هژیر را به اتهام توطئه علیه امنیت کشور از طریق ایجاد قحطی مصنوعی، اختناق، توقیف مطبوعات و مخالفت با اساس مشروطه، استیضاح کرد. هژیر و وزرای کابینه‏اش ناچار به استعفا شدند. پس از آن شاه، حکم نخست‏وزیری محمد ساعد را در 17آبان صادر کرد و در عین حال، هژیر را به وزارت دربار منصوب کرد. این در زمانی بود که مقدمات انتخابات دوره شانزدهم مجلس شورای ملی فراهم شده بود و بیم آن می‏رفت که با دخالت هژیر، انتخابات با تقلب برگزار شود. از این رو، عده‏ای در کاخ شاه، دست به تحصن زدند ولی این تحصن موفقیتی به همراه نداشت. از این رو فدائیان اسلام نقشه ترور عبدالحسین هژیر را به اجرا گذاشتند. سیدحسین امامی یکی از اعضای فدائیان اسلام در روز 13آبان 1328 در مسجد سپهسالار او را ترور کرد و خود بازداشت شد. امامی که پیش از این نیز، احمد کسروی را از میان برداشته بود، در روز 17آبان همان سال با حکم دادگاه نظامی به شهادت رسید.
فدائیان اسلام با صدور بیانیه‏ای ضمن تجلیل فراوان از شهید سیدحسین امامی خواهان ابطال انتخابات دوره شانزدهم مجلس به دلیل وقوع تخلفات فراوان از سوء عوامل هژیر شدند و رژیم شاه زیر فشار افکار عمومی ناچار به ابطال نتایج انتخابات تهران و حومه شد.
این پیروزی مهمی برای مرحوم نواب و آیت‏الله کاشانی به حساب می‏آمد، بخصوص این که شاه که روحیه خود را از دست داده بود، ایران را ترک کرد و 48 روز در آمریکا ماند.
ساعد چهارماه پس از روی کارآمدن، در تاریخ 27اسفند ناچار به کناره‏گیری شد و علی منصور مأمور تشکیل کابینه گردید. در دوره او، انتخابات مجلس شانزدهم تجدید شد و بر اثر اقدام فدائیان اسلام، هواداران آیت‏الله کاشانی و جبهه ملی به پیروزی رسیدند و فراکسیون اقلیت مجلس را شکل دادند.
با ترور هژیر، آیت‏الله کاشانی که زمینه انتخابات را برای ورود هواداران ملی کردن‏نفت مناسب می‏دید، طی نامه‏ای از لبنان (در آن روزها، آیت‏الله کاشانی به حالت تبعید در لبنان به سر می‏برد) از مرحوم نواب خواست برای انتخاب شدن اعضای جبهه ملی همکاری کند. نواب در پاسخ نوشت، ما قرار گذاشتیم در چارچوب اسلام کار کنیم و باید کسانی را انتخاب کنیم که جنبه مذهبی‏شان بر جنبه سیاسی‏شان رجحان داشته باشد، ولی افرادی که شما معرفی کرده‏اید این گونه نیستند.» آیت‏الله کاشانی در پاسخ، استدلال کرد که: «ما اکنون رجال مذهبی که در سیاست ورزیده باشند نداریم و لذا ناچاریم از رجال سیاسی که جنبه ملی دارند استفاده کنیم.» نواب، استدلال آیت‏الله کاشانی را (ظاهرا) پذیرفت و اگرچه اکراه داشت از کاندیداهای جبهه ملی حمایت کرد ولی از آنان قول گرفت که در صورت پیروزی از اجرای احکام اسلام حمایت نمایند.
وقتی اقلیت مجلس شانزدهم از هواداران آیت‏الله کاشانی و دکتر مصدق شکل یافت، مسأله ملی شدن نفت در رأس خواسته‏های آنان قرارگرفت.

اعدام رزم‏آرا
عمر کابینه علی منصور بیش از چهار ماه به درازا نکشید و حاجی‏علی رزم‏آرا که از نظامیان سرسخت و وفادار شاه بود در تاریخ پنجم تیرماه 1329 با حمایت انگلیسی‏ها به نخست‏وزیری رسید.
آیت‏الله کاشانی که در این مقطع عضو فراکسیون اقلیت مجلس بود، رزم‏آرا را عامل بیگانه معرفی کرد و در پی آن بازار تهران به حمایت از رهبر مذهبی خود، تعطیل شد.
رزم‏آرا، خود را به اجرای قرارداد «گس گلشائیان» که متضمن واگذاری اختیار استحصال و فروش نفت ایران به انگلیس بود، متعهد می‏دانست. اقلیت مجلس، در کمیسیون نفت لایحه الحاقی «گس- گلشائیان» را رد کرد ولی به رغم آن، رزم‏آرا خود را به اجرای قرارداد متعهد می‏خواند، از اینرو، فدائیان اسلام در تظاهراتی ضمن حمایت از تصمیم نمایندگان مجلس، صراحتا خواستار ملی شدن نفت شد. مطبوعات و گروه‏های سیاسی نیز اکثرا بر این نظر پای فشردند تا این که رهبران روحانی، نظیر آیت‏الله‏العظمی سیدمحمدتقی خوانساری، حاج شیخ محمدرضا کلباسی، آیت‏الله سیدعلی بهبهانی، آیت‏الله گیلانی و جمعی از علمای اصفهان با صدور فتاوایی، مردم را به حمایت از ملی شدن صنعت نفت فراخواندند.
اما رزم‏آرا، کماکان مقاومت می‏کرد و حتی در مجلس، صراحتا اعلام کرد: «ایرانی لیاقت لولهنگ ساختن را ندارد، چگونه می‏خواهد صنایع نفت خود را اداره کند.»
(سیدهادی خسروشاهی، «فدائیان اسلام، تاریخ، تاریخ، عملکرد و اندیشه» ص106). اظهارات نخست‏وزیر موجی از نفرت را در میان مردم برانگیخت ولی ظاهرا همه راهها برای واداشتن رزم‏آرا به پذیرش ملی شدن صنعت نفت به بن‏بست رسیده بود. لذا، آیت‏الله کاشانی و جبهه ملی برای نواب صفوی پیغامی فرستادند و برای حل ماجرا، استمداد کردند. دکتر مصدق نیز به طور ضمنی از اقدام به کنار زدن رزم‏آرا پشتیبانی کرد. بدین ترتیب، جلساتی با حضور آیت‏الله کاشانی، اعضای جبهه ملی و اعضای فدائیان اسلام تشکیل شد. در نهایت جبهه ملی، فتوای سیاسی و آیت‏الله کاشانی، فتوای مذهبی قتل رزم‏آرا را صادر کردند.
چند روز بعد، عبدالحسین واحدی (از اعضای فدائیان اسلام) در اجتماع بزرگی که علیه رزم‏آرا تشکیل شده بود با صراحت اعلام کرد: «اگر رزم‏آرا تا سه روز دیگر خود کنار نرود، »(سیدحسین خوش‏نیت، «سیدمجتبی نواب صفوی، اندیشه‏ها، مبارزات و شهادت او» ص 54)
پنج روز پس از این اخطار، استاد خلیل طهماسبی (از اعضای جمعیت فدائیان اسلام) دست به کار شد و در روز 16 اسفند 1329 در صحن مسجد سپهسالار (شهید مطهری) او را به قتل رساند و خود که پس از اجرای حکم شرعی رزم‏آرا، شعارهای الله‏اکبر، زنده باد اسلام و نابود باد ایادی بیگانه، سر می‏داد، توسط ماموران دستگیر شد.
با ترور رزم‏آرا، مهمترین مانع ملی‏شدن صنعت نفت توسط فدائیان اسلام از میان برداشته شد. از این رو، شور و شعف فراوانی بر فضای سیاسی ایران حاکم شد. فراکسیون اکثریت مجلس شورای ملی، که از هواداران هژیر بود، تحت تأثیر این فضا از مخالفت با ملی شدن نفت دست برداشت و بدین گونه در روز 29 اسفند 1329 لایحه ملی شدن صنعت نفت با اکثریت آراء به تصویب رسید.
آیت‏الله کاشانی چند روز بعد در مصاحبه با حسنین هیکل، روزنامه‏نگار برجسته مصری، ترور رزم‏آرا را «عالی‏ترین» و «مفیدترین» ضربه بر پیکر استعمار و دشمنان ملت ایران اعلام کرد و فدائیان اسلام بلافاصله بیانیه‏ای صادر کردند و ضمن پذیرش مسوولیت ترور رزم‏آرا، پیکان حملات خود را مستقیما متوجه شاه که او را «پسر پهلوی» می‏خواندند، نمودند و خواستار آزادی استاد خلیل طهماسبی شدند. طهماسبی تا 19 آبان 1331 در زندان بود. در این فاصله، مجلس شورای اسلامی در تاریخ 16 مرداد 31 ماده واحده‏ای را به تصویب رساند و با اشاره به خیانت حاج علی رزم‏آرا به مردم ایران، استاد خلیل طهماسبی را بی‏گناه دانست و خواهان آزادی او شد. از اینرو، شاه در تاریخ 19 آبان 31 این ماده واحده را برای اجرا توشیح کرد و طهماسبی از زندان آزاد گردید.

نخست‏وزیری دکتر محمدمصدق
پس از میان برداشته شدن رزم‏آرا، زمزمه‏هایی برای انتخاب محمدساعد به جای او از سوی دربار آغاز شد. آیت‏الله کاشانی باقر کاظمی را کاندیدا کرد. فدائیان اسلام (بخصوص سیدعبدالحسین واحدی مرد شماره 2 فدائیان اسلام) او را مناسب ندانستند و از نخست‏وزیری دکتر مصدق حمایت کردند. (علی ابراهیمی، «بررسی نهضت فدائیان اسلام» ص137).
در این میان ، شهید نواب صفوی بیانیه‏ای علیه ساعد منتشر کرد و از او خواست فوراً برکناری خود را اعلام کند. (ارشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی سند شماره 382)
بدینگونه با فداکاری فدائیان اسلام زمینه تشکیل حکومت دکتر مصدق فراهم شد. ولی آیا مصدق به بانیان دولت خویش وفادار ماند؟ تاریخ می‏گوید فدائیان اسلام در دوره دکتر مصدق، شدیدترین فشارها را تحمل کردند و رهبران آنها در اواسط دولت مصدق به زندان افتادند و تا آخر عمر این دولت در زندان بودند!

سرآغاز شکاف فدائیان اسلام و حکومت دکتر مصدق
پس از آن‏که فدائیان اسلام با جلسات خود مانع نخست‏وزیری حسین علا و سید ضیاءالدین طباطبایی شدند، سیدعبدالحسین واحدی برای اولین‏بار از «دکتر مصدق» برای این سمت یاد کرد. پس از آن، جمال امامی شاخص‏ترین چهره جناح اکثریت (وابسته به دربار) به‏گمان این‏که اگر نخست‏وزیری مصدق از سوی این جناح که متهم به هواداری انگلیس‏اند، مطرح شود، او از پذیرش آن سرباز می‏زند، از دکتر مصدق خواست نخست‏وزیری را بپذیرد.اتفاقاً، لحن امامی هم در این جلسه نسبت به مصدق کاملاً انتقادی بود. او را عامل تعطیلی روند کار مجلس و دولت معرفی کرد. مصدق این پیشنهادات را پذیرفت و در روز 11 اردیبهشت 1330 با اکثریت آراء نمایندگان به نخست‏وزیری رسید.
کابینه مصدق نتیحه نهضت نفت بود و توقع می‏رفت وزرای آن کاملاً با وزرای کابینه‏های قبل از او متفاوت باشد ولی مصدق به‏جای اهتمام به انتخاب افراد خوشنام، وزارت‏خانه‏های دارایی، جنگ و بعضی دیگر از پست‏های حساس کابینه را به کسانی واگذاشت که مردم با آنان مخالف بودند. دراین کابینه سرلشکر زاهدی که بعداً علیه او کودتا کرد، وزیر کشور شد. وضع کابینه مصدق، به‏گونه‏ای بود که یکی از وزرای او (عبدالقدیر آزاد عضو جبهه ملی) پس از کناره‏گیری گفت: «دکتر مصدق در انتخاب وزیران خود به طبقه نوکرهای انگلیس متوسل شده است تا موضوع خلع‏ید از شرکت نفت را به نفع‏انگلیسی‏ها تمام کند.» (فوءاد روحانی، تاریخ ملی شدن صنعت نفت ص126)
آیت‏الله کاشانی با صدور بیانیه‏ای اعلام کرد که در تعیین وزرا نقشی نداشته است. آشتیانی‏زاده؛ نماینده مجلس در روز رأی اعتماد، وزرای مصدق را فراماسون و قزاق خواند.
معلوم بود که این کابینه با انتظارات نواب و یاران او بسیار فاصله داشت و از اینرو نواب در اولین گلایه خود، گفت: قرار بود نفت برای حاکمیت اسلامی ملی شود نه این‏که اسلام و مسلمانی قربانی ملی شدن نفت گردند. (منشور برادری سال 30 شماره 475) نواب وزرای کابینه مصدق را «تفاله‏های گذشته» دانست و اعلام کرد نمی‏تواند با آنان کنار بیاید (مجله پیام انقلاب، بهمن 60 ص57)
در این بین، دشمنان مشترک نواب و مصدق هم طبعاً دست به‏کار شدند. مرحوم آیت‏الله طالقانی که از هواداران نواب صفوی و ناظر آن روزگار بود، در روزهای اول بعد از انقلاب اسلامی گفت: عده‏ای به فدائیان اسلام می‏گفتند مصدق بی‏دین است و به مصدق و هوادارانش می‏گفتد، فدائیان اسلام تروریست‏اند. (سید هادی خسروشاهی«سیدمجتبی نواب صفوی» ص170)
اما آنچه به این موضوع دامن می‏زد سیاست‏های داخلی و خارجی مصدق بود. دولت او علی‏رغم وعده‏های خود با مراکز ضداسلامی (نظیر مشروب‏فروشی‏ها) کاری نداشت در بعد سیاست خارجی هم مصدق با اعلام سیاست «موازنه منفی» به‏جای برگزیدن یک سیاست خارجی فعال، رویه انفعالی درپیش گرفت و حتی مقدمات ورود آمریکا به عرصه نفت را فراهم کرد. درحالی‏که نواب صفوی، آمریکا را «استعمارگر تازه‏نفس» می‏دانست و به مصدق هشدار می‏داد که: «آمریکایی‏ها، نقشه شوم و توطئه خطرناکی برای بلعیدن ایران کشیده‏اند... آن‏موقع است که باید سال‏ها زحمت کشید، سال‏ها خون دل خورد، سال‏ها از خودگذشتگی کرد تا ریشه دخالت آنان در ایران ازبین برود.» (منشور برادری مقاله «اجنبی اجنبی است» سال 30 شماره 675 ص2) امروز، قضاوت درباره این‏که مصدق و نواب کدام بر سبیل هدایت بودند، کار آسانی است.
مخالفت فدائیان اسلام با دکتر مصدق به‏زودی با شدت آغاز شد تا جایی که مصدق، سرکوب فدائیان اسلام را براجرای قانون ملی‏شدن نفت مقدم کرد او آنان را «خطر بزرگ برای کابینه» می‏دانست (سپهر ذبیح، «ایران در دوران مصدق» ترجمه محمد رفیعی مهرآبادی، ص58).

سرآغاز شکاف فدائیان اسلام و آیت‏الله کاشانی
آیت‏الله کاشانی و نواب صفوی دوتفکر بودند، که یکی بر مبنای روش مسالمت‏جویانه و دیگری، برمبنای روش قهرآمیز و انقلابی درصدد تحقق اهداف اسلامی خود بودند. اولین اختلاف آنان برسر مسئله کاندیداهای مجلس شانزدهم بروز کرد ولی مرحوم نواب درنهایت، استدلال آیت‏الله کاشانی را پذیرفت و ظاهراً مشکل حل شد.
وقتی حکومت دکتر مصدق شکل گرفت، فدائیان اسلام خواستار اجرای احکام اقتصادی و اجتماعی اسلام شدند ولی مصدق از این خواسته ملی اجتناب کرد. دراین بین آیت‏الله کاشانی، سیاست صبر و تا اندازه‏ای سکوت درپیش گرفت. این موضوع باعث نارضایتی فدائیان اسلام شد تا جایی که مرحوم نواب صفوی، نمایندگانی را به حضور آیت‏الله کاشانی فرستاد و در مکتوب خود اعلام کرد «شما از اهداف فاصله گرفته‏اید.گویا مقصود به‏دست گرفتن حکومت بوده است.»، (پیام انقلاب شماره 24 گفتاری در باب نواب صفوی)
در پیام دیگری، مرحوم نواب به آیت‏الله کاشانی می‏گوید: «من روزی شما را نایب امام زمان عجل‏الله تعالی فرجه می‏دانستم ولی مدتی است شما از هدف‏های فدائیان اسلام طرفداری نمی‏کنید» (مجله ترقی شماره 50، 23/2/30 ص19).
آیت‏الله کاشانی در برابر اعتراضات مکرر فدائیان اسلام، بارها گفت: «فعلاً مسئله اصلی قضیه نفت است.» (مجله فرهنگ و تاریخ معاصر، علی حجتی کرمانی، شماره 6 ص303) مرحوم آیت‏الله کاشانی، فدائیان اسلام و شخص نواب را متهم می‏کرد که «نمی‏فهمند» و گمان می‏کرد می‏تواندبا کمک ملی‏گراها و دولت مصدق ابتدا نفت را ملی کند و سپس به اجرای اصول و احکام اسلامی و اصلاح دینی در جامعه بپردازد (پیام انقلاب شماره 24).
با شدت گرفتن اختلاف میان نواب و آیت‏الله کاشانی، این گمان در فدائیان اسلام به‏وجود آمد که افرادی در درون خانه آیت‏الله کاشانی، او را به سمت خاصی هدایت می‏کنند و مانع تصمیم‏گیری‏های درست او می‏شوند. آنان بخصوص نسبت به حضور دکتر مظفر بقایی (عضو فراکسیون اقلیت و رهبر حزب زحمتکشان) و شمس قنات‏آبادی بسیار بدگمان بودند.
اختلافات نواب و آیت‏الله کاشانی روز به‏روز بیشتر می‏شد، تا جایی که نواب تفاوتی میان دکتر مصدق و آیت‏الله کاشانی قایل نبود و هردو را به «محاکمه اخلاقی» فراخواند. به‏دنبال این اظهارات، دکتر مصدق به شهربانی دستور داد تا نواب و تعداد زیادی از فدائیان اسلام را بازداشت کند. به‏دنبال این دستور، تیم‏های تجسس به‏راه افتادند تا فدائیان را شناسایی و دستگیر کنند ولی گستردگی فدائیان اسلام به‏گونه‏ای بود که مصدق ناچار شد حکومت نظامی اعلام کند، چراکه بدون آن امکان ورود به خیلی از اماکن وجود نداشت.
چند روز پس از اعلام حکومت نظامی، 25تن از فعالترین عناصر فدائیان اسلام بازداشت شدند و دو هفته بعد نیز شهید نواب صفوی دستگیر شد. با این اقدام هیچ رشته‏ای برای اتصال فدائیان اسلام با دولت مصدق باقی نماند و نواب، رسماً به مصدق نوشت: «شما در برابر یک دنیا نجابت ما، یک دنیا خیانت کردی» (روزنامه داد شماره 2550، 15 بهمن 1331)
با دستگیری نواب و یارانش، روابط فدائیان اسلام و آیت‏الله کاشانی بیش از پیش به تیرگی گرائید. چراکه آنان انتظار داشتند توسط آیت‏الله کاشانی از زندان آزاد شوند. ولی گویا اقدامات آیت‏الله کاشانی در آزاد کردن نواب و یارانش به نتیجه نمی‏رسد ولی فدائیان اسلام این‏را به حساب همدستی مرحوم کاشانی و دکتر مصدق گذاشتند. از اینرو آنان در نامه‏هایی که برای آیت‏الله نجفی مرعشی، آیت‏الله شریعتمداری و بعضی دیگر از علما نوشتند، ضمن استمداد از آنان برای خلاصی از حبس، با صراحت از آیت‏الله کاشانی انتقاد کردند (سید هادی خسروشاهی، همان ص173).
دکتر مصدق به اعتراضات مردمی و علما توجه نکرد و در برابر آزادی فدائیان اسلام، مقاومت کرد و حتی تصمیم گرفت نواب صفوی را به خارج از کشور تبعید کند که این تصمیم مورد استقبال سفیر انگلیس درایران قرار گرفت ولی نواب از قبول این پیشنهاد امتناع کرد و زندان را ترجیح داد. مصدق در برابر فشار افکار عمومی ناچار شد دادگاه فدائیان اسلام را در اوایل خرداد 1331 برگزار نماید و تا 26 تیرماه ادامه یافت و درنهایت فدائیان اسلام به دو ماه و نیم تا 20روز حبس محکوم شدند ولی نواب آزاد نشد. بازداشت نواب، چندماه دیگر ادامه پیدا کرد و زمانی که آزاد شد، دولت را در آستانه سقوط دید. او طی نامه‏ای (در تاریخ 30 خرداد 32) خطاب به مصدق به او گفت: شما ومملکت در سخت‏ترین شرایط سقوط قرار گرفته‏اید... اگر آماده اجرای احکام اسلام باشید حاضرم شما و مملکت را به یاری خدای توانا و به برکت اجرای احکام اسلام از سقوط حفظ نموده و به منتهای عزت برسانم» (سید هادی خسروشاهی، همان ص179)
مصدق به این هشدار وقعی ننهاد، کمااین‏که به نامه آیت‏الله کاشانی در روز 26 مرداد ماه 32 هم توجهی نکرد. درواقع نواب و کاشانی حالا دیگر به‏طور مشترک در کار مصدق به بن‏بست رسیده
بودند و بدینگونه بود که رخداد 28مرداد که در غیاب نیروهای مذهبی، با یک تلنگور جمع کمی از اراذل و اوباش که از سوی انگلیسی‏ها و آمریکایی‏ها راه افتاده بودند، مصدق و دولت او را در یک بعدازظهر از میان برد!

نواب پس از 28 مرداد 32
با سقوط دکتر مصدق، شاه، سرلشگر فضل‏الله زاهدی که در اوایل دولت مصدق وزیرکشور بود را مأمور تشکیل کابینه کرد. آیا دولت زاهدی، دولت کودتا بود؟ طرفداران دکتر مصدق اصرار دارند سقوط «دولت ملی» را به وقوع کودتای نظامیان ربط دهند ولی واقعیت این است که دولت در روز 28 مرداد آنقدر ضعیف و بی‏اراده بود که نیازی به «کودتا» نداشت در واقع در درون دولت، کودتا اتفاق افتاده بود.
مصدق از یک رو با پیش گرفتن روحیه دیکتاتوری، دولت را در اوامر و نواهی پرتناقض خود هضم کرد و از دیگر رو، با کنار گذاشتن مهمترین حامیان خود -نیروهای مذهبی و توده‏های مردم- دولت را به شدت آسیب‏پذیر نمود. علاوه بر این انحلال مجلس توسط مصدق و باز گذاشتن دست مخالفان نهضت ملی شدن صنعت نفت، راه‏های دفاع از دولت را کاملا مسدود کرد. در این میان اندرسن، سفیر آمریکا در ایران با توزیع مقداری پول در میان عده‏ای از اراذل تهران، یک حرکت اعتراضی را شکل داد و یک گروهان ارتش در مقابل کاخ نخست‏وزیری آرایش گرفت و به محض تصرف رادیو، مصدق که خود را در اوج محبوبیت می‏پنداشت، سقوط کرد و متواری شد. در روز 28 مرداد هیچ مقاومتی از سوی دولت و هواداران او مشاهده نشد و خونی از کسی بر زمین ریخته نشد! به هر روی و با هر تحلیل، زاهدی، دولت را به دست گرفت و سه روز بعد شاه و ملکه وارد تهران شدند. با روی کار آمدن زاهدی، فدائیان اسلام موضع شدیدی علیه او گرفتند ولی زاهدی که از جایگاه نواب و یاران او در میان مردم آگاه بود واکنشی نشان نداد و رویه نرمش را در مقابل فدائیان اسلام در پیش گرفت.
فدائیان اسلام در شرایط پس از روی کار آمدن زاهدی، تصمیم گرفتند سرشاخه‏های شهرستانی خود را ترمیم نمایند به این منظور سلسله مسافرت‏هایی را به شهرستان‏های مختلف ترتیب دادند. آنان در این شهرستان‏ها که با استقبال گرم مواجه شدند، رژیم پهلوی و دولت زاهدی را به شدت مورد حمله قرار می‏دادند.
با انحلال مجلس شانزدهم توسط دکتر مصدق، زاهدی مقدمات انتخابات مجلس هفدهم را فرام کرد. آیت‏الله العظمی صدر و جوانان قم با اصرار، سید مجتبی نواب صفوی را کاندیدای حوزه انتخابیه قم کردند. نواب با کراهت درخواست آنان را پذیرفت ولی بعدبه دلیل آنکه منشاء اختلاف در فدائیان اسلام شد انصراف داد، او در جمع‏بندی نهایی، حضور در مجلس را مفید ندانست.
در این مقطع، شاه که از نفوذ و نقش فدائیان اسلام آگاهی داشت، دکتر سید حسین امامی امام جمعه موقت تهران را به دیدار نواب صفوی که تازه از موءتمر اسلامی اردن بازگشته بود  فرستاد. شاه به نواب پیشنهاد کرد، تولیت آستان قدس رضوی یا وزارت فرهنگ را بپذیرد و وجوهات آستان قدس را آن گونه که خود تشخیص می‏دهد به مصرف برساند. پیشنهاد شاه برای کسی که قصد دارد اگر نتوانست از حداکثرها برای پیشبردن هدف استفاده کند از حداقل‏ها اجتناب نورزد- و این رویه‏ای غالب در بین بسیاری از بزرگان بود- پیشنهاد کاملا سخاوتمندانه‏ای محسوب می‏شد ولی نواب پس از شنیدن پیشنهادات‏شاه برآشفت و خطاب به فرستاده او گفت: «پسر عمو، اگر غیرت داری و مرد هستی، این پیام مرا به آن توله سگ پهلوی ببر و به او بگو تو فکر می‏کنی من از افراد توده‏ای هستم که بتوانی مرا با مال و مقامات بخری، من عهد کرده‏ام که یا تو را از بین ببرم و به جهنم بفرستم و یا تو مرا می‏کشی در این صورت مرا به بهشت می‏فرستی. در هر دو صورت پیروزی با من خواهد بود. در هر حال تا زنده هستم هیچ زمانی زیر بار کوچکترین خواسته تو نمی‏روم و امکان ندارد ساکت باشم و تو را به حال خود واگذارم.» (پیام انقلاب شماره 24، 27 دی59)
با روی کار آمدن فضل‏الله زاهدی اختناق شدیدی بر ایران حکمفرما شد و در اواخر سال 32 زمزمه بازگرداندن وضعیت نفت ایران به شرایط قبل از ملی شدن آن (در 29 اسفند1329) تحت «قرارداد کنسرسیوم امینی- پیچ» مطرح شد. نواب و یارانش بلافاصله دست به کار شدند و در اعلامیه‏ای با صراحت اعلام کردند اگر این موضوع عملی شود عاملان آن را به سزای عمل خود می‏رسانند. (علی ابراهیمی، همان ص193)
دولت زاهدی در اواخر سال 32 سقوط کرد و جای آن را کابینه حسین علا گرفت. این در حالی بود که شرایط جهانی تحت تأثیر اقدامات شوروی برای نفوذ در کشورهای اقماری (از جمله ایران) دگرگون شده بود آمریکایی‏ها و انگلیسی‏ها برای مقابله با نفوذ شوروی تصمیم گرفتند پیمان نظامی بغداد را با مشارکت پاکستان، ایران، ترکیه و عراق به وجود آورند. نواب صفوی از این ماجرا، بوی وابستگی شدید ایران به آمریکا را استشمام کرد و با صدور بیانیه‏ای ورود به پیمان بغداد را مغایر با مصالح مسلمین دانست و چاره کار را در ایجاد «اتحادیه دفاعی- نظامی مسلمین» اعلام کرد (محمود تربتی سنجابی، «احزاب سیاسی ایران»-ص136)
وقتی نواب، حسین علا «احزاب سیاسی ایران»، نخست‏وزیر را در پیوستن به پیمان بغداد جدی دید، تصمیم گرفت او را از میان بردارد. او، مظفر علی ذوالقدر از اعضای فدائیان اسلام که اهل خمسه زنجان بود را مأمور ترور علا کرد. او در ضمن مسجد شاه علا را هدف گلوله قرار داد ولی گلوله اول به خطا رفت و گلوله دوم در اسلحه گیر کرد. به دنبال آن، ذوالقدر دستگیر شد و فدائیان اسلام به شدت تحت تعقیب قرار گرفتند و در روز 29 آبان 34 بیش از پنجاه نفر از عناصر شناخته شده‏شان بازداشت شدند.

اقدامات نواب در عرصه بین‏الملل اسلامی
با اقدامات نواب صفوی در ایران، او و فدائیان اسلام محبوبیت زیادی در جهان اسلام و به خصوص جهان عرب پیدا کرده بودند از این رو نواب در تاریخ11/9/43 به «اجلاس موءتمر اسلامی اردن» که از سوی علمای اسلامی برای دفاع از فلسطین تشکیل شده بود، دعوت شد. او در سر راه خود به اردن از عراق، سوریه، لبنان و فلسطین هم دیدن کرد و چندی پس از اجلاس به دعوت اخوان‏المسلمین راهی مصر شد.
نواب در موءتمر اسلامی اردن به زبان عربی سخنرانی مهیجی کرد و در آنجا، فریاد بیدار باش سرداد و برای اولین بار بر مسئله اسلامی بودن فلسطین تأکید کرد. او بعد از اجلاس، شرکت‏کنندگان را برای خواندن نماز در بخش اشغالی فلسطین ترغیب کرد و با هفتاد نفر از آنان با شجاعت وارد منطقه ممنوعه شد و در آنجا نماز خواند. این در حالی بود که سربازان اسرائیلی دست‏های خود را بر روی ماشه تفنگها به نشانه شلیک می‏فشردند. وقتی دکتر سوکارنو (رئیس جمهور وقت اندونزی) پس از بازگشتن به محل اجلاس به مرحوم نواب می‏گوید فکر نکردی همه ما را در آنجا بکشند، نواب از نقشه خود پرده برداشت:«بردم تا شهیدتان کنم تا ملت‏های مسلمان با کشته شدن نمایندگانشان، بیدار شوند.» (سیدحسین خوش نیت، همان، ص137). برخورد با صلابت نواب با شاه حسین دراین اجلاس در اکثر مطبوعات عربی درج شد و موجی از تحسین نسبت به نواب را برانگیخت. در این اجلاس «یوسف حناء» که یک خبرنگار مسیحی لبنان بود، تحت تأثیر شجاعت و درایت نواب، مسلمان شد و بعدها در وصف سید نوشت:«روح بزرگی دراین جسم نحیف حکومت می‏کرد که گویی می‏خواست تمام دنیا را در میان روح خودش و در میان پنجه‏های پرقدرت خودش هضم کند.» (سیدحسین خوش‏نیت، همان، ص139)
نواب پس از ارائه سخنرانی‏های فراوان در کشورهای اردن، لبنان و سوریه به عراق بازگشت.
او چندی بعد به دعوت برخی از علما و شخصیت‏های برجسته و جمعیت‏های اسلامی مصر به قاهره سفر کرد. هزینه این سفر را استادش مرحوم علامه امینی تأمین کرد. ورود نواب به مصر با وقوع کودتای محمد نجیب و جمال عبدالناصر همزمان شده بود. او در جمع 70 هزار نفر از دانشجویان مصری سخنرانی کرد و در این سخنرانی دانشمندان برجسته مصری نظیر حسن الهضیبی، حسن روح، سید قطب حضور داشتند و سخنان پرشور نواب را که به زبان عربی و با فصاحت بیان می‏شد شنیدند. او در این سفر، به طور جداگانه با دانشمندان مصر دیدار کرد و آنان رابه وحدت دعوت کرد.
دراین سفر، دولت مصر نیز از نواب استقبال شایانی کرد و حتی او را به جایگاه سان نظامیان مصر برد. در این مراسم نواب، مشاهده کرد که نظامیان مصری شعارهای «زنده باد عرب» و «زنده باد مصر» سرمی‏دهند او بلندگو را به دست گرفت و از آنان خواست به جای این شعارها که تنها شامل بخشی از امت اسلامی می‏شد، شعار دهند «زنده‏باد اسلام». این اولین بار بود، که در ارتش مصر شعار زنده باد اسلام سرداده می‏شد. دیدار نواب از جمال عبدالناصر و محمد النجیب باعث آزاد شدن رهبران اخوان‏المسلمین از زندان‏های مصر گردید.

شهادت نواب و یاران او
با ترور نافرجام «حسین علا» عامل ایرانی پیمان بغداد توسط «مظفرعلی ذوالقدر»، فدائیان اسلام به شدت مورد تعقیب قرار گرفتند و تعداد زیادی از آنان دستگیر شدند. در این میان، اسدالله علم وزیر دربار 30هزار تومان جایزه برای کسی که جای نواب را به مأموران اطلاع دهد، معین کرد. شدت فشار دستگاه پهلوی به‏گونه‏ای بود که چهره‏های شاخص جرأت نکردند فدائیان اسلام را پناه دهند. براساس بعضی از نقل‏ها، نواب صفوی و یارانش به منزل آیت‏الله طالقانی رفتند و پس از آن‏که محل حضورشان توسط مأموران شناسایی شد، پراکنده شدند. در این میان، نواب و سیدمحمد واحدی به منزل حمید ذوالقدر رفتند ولی به زودی آنجا نیز شناسایی شد و بلاخره در روز اول آذر سال 1334 بازداشت شدند. خبر دستگیری نواب برای رژیم شاه، آنقدر اهمیت داشت که برنامه‏های عادی رادیو قطع شد تا این خبر خوانده شود: «توجه، توجه، نواب صفوی دستگیر شد» (سیدحسین خوش‏نیت- ص167)
دو روز قبل از دستگیر شدن نواب، سیدعبدالحسین واحدی و مظفر علی ذوالقدر هم بازداشت شده بودند و کمی بعد، 30نفر دیگر نیز بازداشت شدند. بازداشت نواب و یاران او پس از شکست نهضت نفت و سقوط دولت ملی، آخرین رمق را از جریان مبارزاتی دهه 1320 و 1330 گرفت. از همین‏رو واکنش‏ها به بازداشت نواب و یارانش چه در سطح عوام و چه در سطح خواص چندان گسترده نبود، که آنان را از بند، رهایی بخشد. از سوی دیگر، اختلافات مرحوم نواب و یارانش با آیت‏الله کاشانی و نیز اختلافات او با بیت مرحوم آیت‏الله‏العظمی بروجردی  رضوان‏الله علیه موقعیت مذهبی مرحوم نواب را تا حد زیادی تضعیف کرده بود و لذا، برخورد علما با ماجرای نواب در حساسترین شرایط چندان که «باید» نبود. درعین حال، روحانیون صاحب نام به دلیل روحانی بودن نواب و بعضی دیگر از اعضای فدائیان اسلام، گمان نمی‏کردند دستگاه پهلوی به خود اجازه دهد به آنان آسیب جدی برساند.
درعین حال با بازداشت نواب و یارانش و بخصوص زمانی که مشخص شد حکم اعدام برای او و چند نفر دیگر از فدائیان اسلام صادر شده است، هیئتی روحانی از حوزه علمیه نجف اشرف از طرف آیات عظام: خویی، حکیم و شاهرودی عازم ایران شدند تا مانع اجرای حکم شوند. بنا به بعضی نقل‏ها، آیت‏الله بروجردی نیز با نوشتن نامه‏ای به شاه، از او خواست از اجرای حکم اعدام نواب و یارانش جلوگیری کند. هیئتی هم از سوی اخوان‏المسلمین مصر وارد عراق شد تا از آن طریق به ایران بیاید ولی ویزای آنان در عراق صادر نشد.
در نهایت دادگاه تجدیدنظر با کیفرخواست سرلشکر حسین آزموده، حکم اعدام نواب صفوی، سیدمحمد واحدی، خلیل طهماسبی و مظفر علی ذوالقدر را صادر و 4نفر دیگر از فدائیان اسلام به 4تا 6سال زندان، محکوم کرد.
حکم دادگاه نظامی به سرعت به توشیح (تأیید) شاه رسید و نواب و سه نفر از یارانش در فجر صادق 27/10/1334 به شهادت رسیدند. طوبی لهم حسن‏م‏آب.
نقل کرده‏اند که در شب شهادت، نواب خطاب به سه همرزمش که ساعتی با عروج فاصله داشتند با اشاره به تصادف این شب با شب شهادت حضرت زهرا  سلام‏الله علیها  می‏گفت: «خلیلم، محمدم، مظفرم! تعجیل کنید! جده‏ام فاطمه زهرا منتظر ماست.»
یکی از کمونیست‏هایی که در آن شب در زندان کنار این شهیدان بوده است به رغم عداوتی که به نیروهای مذهبی داشته، گفته است: «وقتی مأموران به بند آمدند تا نواب را برای اعدام ببرند، نواب از آنان آب خواست تا غسل شهادت، مردانه و استوار درحالی که لباس روحانیتی که از مأموران زندان پس گرفته بود، بر تن داشت با شعار الله‏اکبر روانه میدان تیر شد.» وی سپس افزوده است: «همان مردی را که سال‏ها به او تهمت وابستگی زده بودیم، می‏دیدم که بر سر آرمانخواهی و اعتقادش، این‏گونه از مرگ استقبال می‏کند. لهذا، در آن لحظات آخر، نواب صفوی با عظمت و شجاعتش، احترامش را به من تحمیل کرد و من ناچارم نامش را همواره به بزرگی یاد کنم.»