سرانجام جبهه ملى‌ها ماندند و نواب‌ها رفتند

اما انتقاد را هم  همانطور كه امام خمينى در روز ميلاد رسول اكرم(ص) فرمودند با نرمش و آرامش و براى سازندگى مطرح كنند كه ان‌شاءالله گوش دولت‌مردان مسؤول و غيرمسؤول هم براى شنيدن آن بدهكار باشد!
آقاى حاج سيد جوادى در روزنامه «انقلاب اسلامى» در يك مقاله طولانى كه بسيارى از مطالب آن قابل بحث و بررسى و گفتگو است، به تناسب، نامى هم از شهيد نواب صفوى برده و درباره ثمره كار فدائيان اسلام، چنين داورى مى‌كند:
«  قتل كسروى، هيچ چيز را در نظام ارزش‌هاى استبداد و فساد و خفقان طاغوت عوض نكرد و پس از آن، 25 سال، طاغوت همچنان بر اريكه فساد و ظلم حكومت كرد. شما خيال مى‌كنيد مرگ و زندگى كسروى تأثيرى بر اسلام داشت كه الاسلام يعلوا و لا يُعلى عليه. نواب صفوى جان خود را فدا كرد، اما چيزى را در اين كشور تغيير نداد; زيرا با كشتن چند نفر، چيزى عوض نمى‌شود. پايه و بنيان را بايد خراب كرد »[2] يكبار ديگر جملات بالا را بخوانيد. اين مطالب را كسى مى‌نويسد كه خود را «جامعه‌شناس»، «نويسنده»، «متعهد»، «سياستمدار» و «مسئول» مى‌داند و به خاطر يكى دو نامه و چند مقاله    آن هم در اواخر دوره طاغوت    معتقد است كه گوينده «كلمة حق عند سلطان جائر» مى‌باشد، ولى آغاز قيام مسلحانه ضد استعمارى و ضد استبدادى به وسيله شهيد نواب صفوى را «چيزى» نمى‌داند! و مخالفت رسمى و علنى آن رادمرد با رژيم ستمگرِ شاه را فراموش مى‌كند و اعلاميه‌هاى آن شهيد بزرگ عليه شاه و ديگر مزدوران حاكم بر كشور را گفتنِ «كلمة حقّ عند سلطان جائر» حساب نمى‌كند!
اين نوع برخورد با مسائل سياسى - اجتماعى  تاريخى ميهن ما، نشان‌دهنده بينش كور! گروهى از حضرات روشنفكر! درباره پيشتازان نبرد مسلحانه در ميهن ما، و در واقع برخورد آنها با هر نوع حركتِ اسلامى ايران است، چرا كه از كانال «ملى‌گرائى»؟! عبور نكرده و به نامِ خدا و اسلام آغاز شده است!  و البته اين خود نوعى تفكر و انديشه است و باز قابل بحث و بررسى، ولى پايمال كردن حق مسلم گروهى از رزمندگان مسلمان ايران و تحريف تاريخ را چگونه و با چه معيارى مى‌توان توجيه كرد؟
نه! جناب آقاى حاج سيد جوادى! اصولا قتل كسروى قرار نبود كه چيزى را در «نظام ارزش‌هاى استبدادى طاغوت» عوض كند، بلكه اعدام انقلابى كسروى به دست فرزندان اسلام، قرار بود كه خفه‌كننده نطفه پيدايش «آئينى! جديد» بر ضد مذهب تشيّعِ سرخ علوى باشد كه كتاب «شيعى‌گرى» مى‌تواند ماهيت آن را حداقل بر شما كه اهل مطالعه هستيد، نشان دهد.
اعدامِ كسروى از پيدايش و رشد يك فرقه استعمارى جديد از نوع بهائى‌گرى، قاديانى‌گرى، كه به صورتِ كامل در اختيار محافل امپرياليستى و صهيونيستى باشد و نخست هم «حكم جهاد را لغو» كند[3]  و يك مركز اختلاف و يك پايگاه داخلى ارتجاعى در داخل كشور براى دشمن ايجاد كند، جلوگيرى كرد  اعدام كسروى در مقابل انحراف عقيدتى جوانان ميهن ما سدّى ايجاد نمود و آنان را در دراز مدت به مسيرى سوق داد كه سرانجام به پيروزىِ انقلاب اسلامى ايران منجر گرديد.
ادامه زندگى ننگين كسروى، اگر بر ضد اساس اسلام تأثيرى نداشت - كه الاسلام يعلوا و لا يعلى عليه - بدون شك در بين نسل جوان جامعه متحد شيعه ايران تأثير منفى مى‌گذاشت و به همين علت، او با شعار «الاسلام يعلوا و لا يعلى عليه» به وسيله شهيد نواب صفوى اعدام گرديد، ولى معلوم نشد كه شما به چه مناسبتى اين شعار را در نوشته خود به كار برده‌ايد؟ آيا به نظرِ شما معنىِ جمله فوق آن است كه اگر امپرياليسم آمريكا و مزدوران آن‌ها هم به ايران حمله كردند، بنشينيد و تماشا كنيد كه الاسلام يعلوا؟ يا آنكه بايد اسلحه برداشت و دفاع كرد تا به وسيله نيروى مسلح اسلامى، دشمن نتواند بر اسلام برترى جويد؟
شما معتقديد كه قتلِ كسروى نتوانست در نظام موجود تغييرى دهد و پس از آن، طاغوت 25 سال همچنان بر اريكه فسا د وظلم حكومت كرد، ولى هيچ اشاره‌اى هم نمى‌فرمائيد كه اين 25 سال حكومت فساد و ظلم طاغوت، درست پس از اعدام فدائيان اسلام و در پناه سكوت مطلق همه روشنفكران! حتى گويندگان «كلمة حق عند سلطان جائر» آغاز گرديد و ادامه يافت. و همه قلم به دستان روشنفكر اين رُبع قرن، نه تنها به فكرِ گفتن «كلمة حق عند سلطان جائر» نيفتادند، بلكه يا ايدئولوگ رسمى رژيم شدند يا «قلم به مزد» و «عمله آماتور ظلمه» ؟! و همه مى‌دانيم كه آنها تنها وقتى «نفس» كشيده و اظهارِ وجود و لحيه! كردند كه رايحه انقلاب ميليونى مردم مسلمان ايران به رهبرى قاطعانه امام امت، به مشام‌شان رسيد  و ناگهان از اروپا و آمريكا برگشتند كه رئيس جمهور بشوند، آن هم فقط به اين دليل كه مثلا روزگارى وزير كابينه آقاى دكتر مصدق بوده‌اند و شرم نكردند كه لااقل به كارنامه خود نگاه كنند و ببينند كه در اين دوره اقامت طولانى در اروپا و آمريكا، چه كارى  حتى ملى‌گرايانه !، به نفع «مردم ايران» انجام داده‌اند؟  و البته اسلام پيشكش‌شان!
طاغوت دقيقاً در پناه «دست‌بوسى‌ها»، «چاكرگويى‌ها»، «ايام عزت مستدام بادها» و «عمله ظلمه شدن»هاى روشنفكر جماعت، توانست 25 سال به استبداد و فساد و اختناق خود ادامه دهد كه قبلا هم همين حضرات، نواب صفوى را در روزنامه‌هاى بسيار «ملى» خود «جاسوس انگليس» معرفى كرده! و جاده را آن چنان براى شاه صاف كرده بودند كه بى هيچ واهمه‌اى، دستش در اعدام نواب صفوى و برادران او كاملا باز شده بود!
و شما - شخص شما - يا ديگر دوستانتان كه امروز به اعدام يك فرد يا چند فرد مى‌تازيد، و از حق! دفاع مى‌كنيد و حتى هشدار مى‌دهيد و اخطار مى‌كنيد: «من هيچ باكى ندارم كه بر نشانه‌هاى زهد ريايى و ظلم و ستم در زير هر لباس و هر شعار و در حريم حرمت هر مرجع و هر مقام انگشت بگذارم»!
كلامتان بسيار خوب است و قابل تقدير ولى، اميدوارم فقط در «تشخيص مورد»، اشتباه نكنيد.
آيا پس از اعدام ناجوان‌مردانه شهيد نواب صفوى يا اعدام‌هاى ديگرى مثل اعدام همفكرتان مرحوم دكتر فاطمى، يا اعدام‌هاى گروهى جوانان در سال‌هاى آخر دوره طاغوت، براى «دفاع از حق» اعتراض‌نامه‌اى منتشر كرديد؟ و در كجا؟ چرا آن زمان كه جوان‌هاى مذهبى يا ملى ميهن ما دسته‌دسته به چوبه اعدام بسته مى‌شدند، هيچ‌كدام از حضرات روشنفكران احساس مسئوليت نكردند؟ و چرا باز مرجعيت بود كه به شاه اعتراض كرد، و امام بود كه از نجف، طى اعلاميه‌هايى، به طور صريح اين جنايات شاه را محكوم نمود
                                                          ***
  عجبا كه «نواب صفوى جان خود را فدا كرد، اما چيزى را در اين كشور تغيير نداد!» و شما هنگامى اين سخن را مى‌گوئيد كه اگر در متن وقايع از سال 1327 ش به بعد نبوديد، حداقل مى‌توانستيد به مناسبت بيست و پنجمين سالگرد شهادت نواب صفوى و يارانش، به صفحات روزنامه‌ها نظرى بيفكنيد و ببينيد كه چگونه اقدامات انقلابى آنان در اعدام «هژير»  وزير دربار باعث گرديد كه دكتر مصدق و يارانش به مجلس راه يابند و پس از اعدام انقلابى ژنرال رزم‌آرا هم جبهه ملى و در رأس آنها دكتر مصدق، به سر كار بيايند.
آيا گلوله خليل طهماسبى مسير تاريخ ايران را تغيير نداد؟ آيا صنعتِ نفت را ملى نكرد؟ آيا شاه و اربابانش را به عقب‌نشينى وادار نكرد؟ شما مى‌خواستيد چه چيزى را در اين كشور تغيير دهيد؟ نظام طاغوتى حاكم را؟ اين كه خواست نهايى نواب صفوى بود و اين آقايان جبهه‌اى‌ها بودند كه نگذاشتند نواب كار خود را انجام دهد.(به نكاتى كه برادر مهندس عزت الله سحابى در مقاله‌اش آورده است و ما در اينجا نقل مى‌كنيم، توجه كنيد.)
آقاى حاج سيد جوادى! نواب صفوى در كتاب خود كه نخست در سال 1329 و سپس در سال 32 چاپ و منتشر شده، به طور شفاف آشكارا مى‌نويسد:
«  ما فرزندان اسلام و ايران، به دنيا اعلام مى‌كنيم كه حكومت كنونى ايران حكومت قانونى و ملى نبوده و رسميت ندارد. مردم ايران هميشه از جنايات غاصبين حكومت اسلامى ايران، اعم از شاه و دولت و ساير غاصبين فرياد مى‌كنند  هر انسانى كه غيرقانونى بودن شاه و حكومت ايران را تشخيص ندهد و نداند كه اعمال اين غاصبين ناپاك سراپا دشمنى با اسلام است، سند ديوانگى خود را در پيشگاه عقل امضا نموده است »[4] و در پايان كتاب، آخرين اخطار نواب صفوى چنين است:
«  براى آخرين بار به دشمنان اسلام و غاصبين حكومت اسلامى، شاه و دولت و ساير كارگردانان ابلاغ مى‌شود كه چنانچه مقررات اسلامى را اجرا نكنند، به يارى خداى توانا، نابودشان مى‌كنيم و حكومت صالح اسلامى و قانونى تشكيل و احكام اسلام را سراسر كشور اجرا مى‌نمائيم و به بدبختى‌هاى ديرين ملت مسلمان ايران به يارى خداى جهان خاتمه مى‌دهيم »[5]
و اين بيان، درست در زمانى منتشر مى‌شود كه چپ‌گرايان حزب طبقه كارگر طراز نوين، با قوام‌السلطنهها، همراه رفقاى جبهه ملى(!) كابينه ائتلافى تشكيل مى‌دهند و دكتر مصدق رهبرى جبهه ملى نيز به دست‌بوسى ثُريّا    همسر شاه    مى‌پردازد كه چند صباحى حكومت را به دست گيرند
واقعاً جاى تأسف و تعجب است كه بعضى از روشنفكران ما، كشتن چند پاسبان و ژاندارم و مهره‌هاى بى‌اراده نظام حاكم سابق را آغاز نبرد مسلحانه توده‌اى! قلمداد كنند - كه البته نه فقط نبرد توده‌اى نشد، بلكه عده‌اى از جوانان خوب و مفيد كشته شدند - ولى اعدام مهره‌هاى اصلى رژيم شاه را چيزى به حساب نمى‌آورند! آيا اين است داورى منصفانه و عادلانه درباره مسائلِ تاريخ معاصر؟
بدون ترديد ما نقش ديگر قشرهاى جامعه را در پيروزى‌هاى مردم، در سال‌هاى ملى شدن صنعت نفت، نمى‌توانيم انكار كنيم، ولى مانند آيت‌الله طالقانى اعتقاد داريم كه «شهيد نواب صفوى، گشاينده راه پيروزى ملت و عامل اصلى ملى شدن صنعت نفت بود.»[6] اگر شما اين داورى را از «پدر طالقانى» و يا همرزمان «روحانى» مرحوم نواب صفوى نمى‌پذيريد، به نوشته برادر عزيز، مهندس عزت‌الله سحابى كه فهرست اين مرحله از تاريخ نبرد مردم ما را منصفانه بررسى كرده است، توجه كنيد كه اميدوارم براى روشن شدن حقايق مفيد باشد:
«  نواب به اين نتيجه رسيد كه مسأله ايران با ترور كسروى پايان نمى‌پذيرد. بلكه بايد به خود استعمار بپردازد. از سال 27 به بعد در حركات سياسى ضداستعمارى حضور فعال داشت. در جلسات تهيه مقدمات تشكيل جبهه ملى هم شركت نمود. در سال 28 در تحصن مصدق و همراهانش در دربار، باز هم فدائيان حضور فعال داشتند  اداره انتخابات و حفاظت صندوق‌هاى رأى را نيروى عملى آنان مى‌گرداند و الاّ افراد جبهه ملى اهل آن جور كارها نبودند، روشن‌فكران اهل بحث بودند، ولى فدائيان اسلام اهل عمل و مبارزه بودند. در سال 29 كه رزم‌آرا روى كار آمد، باز هم فدائيان اسلام در مبارزه جبهه ملى عليه او نقش اساسى داشتند  فدائيان‌اسلام، گاردضربت وعامل فعال‌بودن جبهه‌ملى در جريان ملى‌شدن‌نفت بودند.
اصولاً نواب و دوستانش، مشكل اصلى ايران را در وجود شاه مى‌ديدند. نظر او مبارزه با دربار بود ولى جبهه ملى، مرحوم كاشانى، دكتر مصدق و ديگران رزم‌آرا را مشكل اساسى مى‌دانستند. نواب سرانجام تسليم نظر آنها گرديد و رزم‌آرا توسط خليل طهماسبى ترور شد. پس از ترور او، راه براى بالا آمدن جبهه ملى، ملى شدن صنعت نفت و يك گام به پيش عليه استعمار انگليس براى ملت ايران برداشته شد و دربار ناچار به عقب‌نشينى شد  فدائيان، معتقد به ادامه مبارزه عليه شاه بودند ولى جبهه ملى اين را مصلحت نمى‌دانست دكتر مصدق و مرحوم كاشانى هم اين اعتقاد را داشتند.همه اعضاى جبهه ملى جز «نريمان» خواهان مبارزه در چهارچوب قانون بودند; و اينكه كارى به كار دربار نداشته باشيم. ولى فدائيان به سوى مبارزه قهرآميز كشيده شدند. البته بعدها دكتر مصدق به اين مسأله پى برد كه نمى‌توان با استعمار جنگيد و پايگاه‌هاى داخلى‌اش را كارى نداشت »[7]
 
آقاى حاج سيد جوادى!
اين قضاوت عادلانه يك برادر مسلمان و مبارز و روشنفكر است كه برخلاف مدعيان روشنفكرانى و مقاله‌نويسان و قلم‌به‌دستان مصلحت‌انديش، همواره در مبارزه بوده و «روحانى» هم نيست! اميدوارم شما حداقل داورى او را بپذيريد كه نواب در اين ميان خيلى كار كرد، ولى كسانى كه به قول امام: از غرب آمده بودند و روحيه انقلابى نداشتند، بدون آنكه خود بخواهند، باعث شكست نهضت ملى ايران شدند و بعدها فهميدند كه بدون نابودى مركز پايگاه داخلى استعمار، نمى‌توان با خود استعمار جنگيد.
آرى، نواب مشكل اساسى ايران را در «شاه» مى‌ديد و نظر او مبارزه با دربار بود، ولى جبهه ملى و ديگران، «رزم‌آرا» را مشكل اساسى مى‌دانستند! «فدائيان معتقد به ادامه مبارزه عليه شاه بودند ولى «جبهه ملى» اين را مصلحت نمى‌دانست » و به همين دليل هم سرانجام جبهه ملى‌ها ماندند و نواب‌ها شهيد شدند
و دردا! كه شهادت آنان را چنين قلمداد كنيم كه مفيد نبوده است
واقعاً جف‌القلم![8]
تهران: سيدهادى خسروشاهى
12 بهمن 1359         
 
يادواره‌ى شهيد نواب صفوى[9]

نعمت برف
چند روزى بود به فكر تهيه مقاله‌اى به مناسبت نزديك شدن سالگرد شهادت نواب صفوى و يارانش    كه همچنان مظلوم‌ترين چهره‌هاى پيشتاز حركت اسلامى معاصر هستند    بودم، ولى محدود بودن وقت و فرصت، توفيق انجام آن را نمى‌داد  تا آنكه برف نشست و راه بيرون رفتن را بست!
  محصول دو روز تعطيلى اجبارى، سه بحثى شد كه تحت عنوان: يادواره، در روزنامه «اطلاعات» مى‌خوانيد.
                                                         ***
دشمنان اسلام همواره سعى داشته‌اند    و دارند    كه با تحريفات بى‌اساس و گزارش‌هاى دروغ و نشر اسناد مجعول، تاريخ معاصر  و جنبش اسلامى ايران  و عناصر ارزنده و رزمنده آن را در هاله‌اى از ابهام و تاريكى نگهدارند تا جوانان امروز و نسل آينده را نسبت به هر نوع حركتى، بدبين سازند و در دراز مدت، از آثارِ آن به نفع خود استفاده نمايند.
هدف ما از تنظيم يادواره، و نشر اين بحث‌ها، دقيقاً در راستاى افشاى اين توطئه حساب شده دشمنان خارجى و عوامل داخلى آنان است و در حدود امكان با علم و يقين به اينكه اين امر، نه تنها هيچ‌گونه پاداش مادى - دنيوى ندارد، بلكه موجب واكنش‌هاى منفى نسبت به اينجانب مى‌گردد، ولى در هر حال ما بخشى از وظيفه خود را انجام مى‌دهيم.
  به اميد آنكه ديگر برادران مسئول نيز به نوبه خود، تكليف خود را در اين زمينه ادا نمايند.
تهران ، 22/10/68، سيد هادى خسروشاهى
دستيار امپرياليسم كيست؟
  27 دى ماه، يادآور خاطره دردناك شهادت رهبر فدائيان اسلام نواب صفوى و برادرانش، به دست جلادان رژيم تبهكار شاهنشاهى است. شهداى فدائيان اسلام، بى‌شك نخستين شهيدان راه آزادى و استقلال ميهن اسلامى در تاريخ معاصر ايران هستند و نقش ارزنده و سازنده آنان در نابودى ريشه ارتداد و انحراف و سپس طرد استعمار و نبرد با استبداد و ملى شدن صنعت نفت، به عنوان پيشتازان خلق مسلمان ايران، در نبرد آشتى‌ناپذير بر ضد هرگونه سلطه بيگانه، بر كسانى كه نگرشى منصفانه بر پيدايش و عملكرد اصيل‌ترين نهال پربار حركت اسلامى در ميهن ما را دارند، پوشيده نيست.
اما متأسفانه پس از 35 سالى[10] كه از شهادت جانگداز اين فرزندان برومند اسلام راستين مى‌گذرد، تاكنون تاريخچه دقيق تشكيل سازمان، اهداف و مقاصد، عملكرد و نتيجه اقدامات آن به طور مستند و تحقيقى تدوين و چاپ نشده است. و در اين ميان حقوق‌بگيران تاريخ‌نويس گروه‌هاى چپ و راست، به جعل سند براى تحريف حقيقت مشغولند و با نشر اسناد مجعول و يا ترجمه گزارش‌هاى عناصر مشكوك    تحت عنوان سند!    نشان مى‌دهند كه در منطقِ همه اهل سياست! هدف همچنان وسيله را توجيه مى‌كند!
«م. س. ايوانف» استاد تاريخ دانشگاه مسكو، ضمن بررسى تاريخ ايران و تحليل مادى    طبقاتى از همه مسائل، با اينكه اعتراف مى‌كند «رزم‌آرا وابستگى شديدى به امپرياليستهاى انگليسى داشت و علناً بر ضد ملى شدن نفت اقدام كرد»[11]  اما چون از بين رفتن رزم‌آرا، منافع غير مشروع شوروى را نيز در «نفت شمال» در معرض خطر قرار داد، ناگهان بدون تعقل منطقى به اين نتيجه مى‌رسد كه:
«رزم‌آرا چون در راه اجراى نقشه‌هاى آمريكاييها در ايران، موانع جدى به وجود آورد، امپرياليستها به ترور متوسل شدند و رزم‌آرا را در يكى از مراسم مذهبى ترور كردند ؟!»[12] اما اين استاد تاريخ(!) نمى‌تواند در تحليل خود توضيح دهد كه چرا يك «ترور امپرياليستى» نتيجه «ضدامپرياليستى» مى‌دهد و خود امپرياليسم هم طرد مى‌شود؟
«چپ وطنى»! نيز كه همواره در تئورى و در عمل، در تاكتيك و در استراتژى و اطاعت كوركورانه از سانتراليسم «حزب مادر»! داشته است، همين روش را ادامه مى‌دهد و به همين دليل است كه مى‌بينيم متأسفانه «بيژن جزنى» هم در «تاريخ سى ساله ايران»، فقط يك صفحه از كتاب دو جلدى خود را به «فدائيان اسلام» اختصاص مى‌دهد و در يك بررسى كوتاهِ كودكانه، ضمن اينكه شخص نواب را «مردى صادق و پرهيزكار» مى‌داند! اغلب‌ترورهاى‌فدائيان را «ترور كور»مى‌نامد.[13] و در همين راستاست كه ناگهان «سازمان وحدت كمونيستى» نيز به يادش مى‌آيد كه در ايران سازمانى هم به نام «فدائيان اسلام» وجود داشته است، اما به جاى تحليل تاريخى و منطقى از اين سازمان و تجليل به حق از پيشتازان نبرد مسلحانه در ايران، در نشريه «رهائى» خود! تحت عنوان «فدائيان اسلام، مشروعه‌طلبى» تحليلى چپ گرايانه و در عين حال بى‌پايه به خوانندگان خود تحويل مى‌دهد و همين بحث، به طور مستقل يكبار در اروپا و براى بار ديگر، توسط «بلاتفرم چپ آمريكا»! تجديد چاپ و منتشر مى‌گردد.
                                                               ***
از همه جالب‌تر اينكه رفيق «خسرو شاكرى» كه در فلورانس ايتاليا به جمع آورى و نشر ده جلد «اسناد تاريخى جنبش كارگرى    سوسيال دموكراسى و كمونيستى ايران» پرداخته بود    كه خود اين مجموعه از هر جهت قابل بحث و بررسى است و دلايل بى‌شمارى از خيانت و وابستگى جنبش به اصطلاح چپ ايران را در خود دارد    اين بار به دنبال كشف «سند»! درباره «فدائيان اسلام» رفته و با استناد به يك گزارش   گويا ارسال شده از سفارت انگليس در تهران به لندن، فدائيان اسلام را «دستيار امپرياليسم» لقب داده است!
جالب‌تر اينكه بدانيم: اين گزارش كه با شماره «F.O.248548» در بايگانى وزارت امور خارجه انگليس نگهدارى مى‌شود، با امضاى فردى به نام «آر. سى. زهنرR.C.zaehner» تهيه و تنظيم شده است و ما در بررسىِ سالنامه ديپلمات‌هاى بريتانيا در تهران   در سال 1952 م    نام چنين فردى را در ميان فهرست اسامى اعضاى كادر ديپلماتيك انگليس در تهران نمى‌يابيم، ولى شخصى با اين نام در آن تاريخ، استاد تاريخ مذاهب در دانشگاه آكسفورد بوده است
اگر بپذيريم كه اين فرد در آن ايام سفرى به ايران كرده و سپس شنيده‌ها و برداشت‌هاى شخصى خود را به عنوان تكميل مأموريت؟! به لندن گزارش كرده است[14] ، آيا اين، از نظر مورخ انقلاب! و گردآورنده اسناد چپ، يك «سند» محسوب مى‌شود يا يك «گزارش»؟!  و اگر رفيق فرق ميان «سند» و «گزارش» يك مأمور را نمى‌داند، آيا حق دارد كه به جمع و نشر اسنادِ چپ بپردازد و يا درباره معقولات ديگر، به داورى‌‌بنشيند؟
خنده‌دارتر، اينكه رفيق شاكرى، عضو پيشين «جبهه دمكراتيك خلق» يعنى همكار گروه رفيق مصطفى شعاعيان كه البته بر خلاف همكار خود، حتى پس از پيروزى انقلاب هم ترجيح داد همچنان در غرب بماند و اين بار از سوئد و پاريس به نشر سند بپردازد، ناگهان به ياد آيت‌الله كاشانى مى‌افتد كه گويا چون پدرش را انگليسى‌ها كشته بودند!، با آنها كينه پدرى داشت، در حالى كه همه اهل تاريخ مى‌دانند كه مرحوم آيت‌الله سيد مصطفى كاشانى، از علماى معروف مقيم عراق، در جنگ مسلحانه و مبارزه سياسى و جهاد عليه نيروهاى اشغالگر انگليسى، همراه فرزند خود آيت‌الله سيد ابوالقاسم كاشانى و ديگر علماى بزرگ عراق، نقش عمده‌اى به عهده داشت، ولى توسط انگليس به قتل نرسيد، بلكه در سال 1336 هجرى در كاظمين با مرگ طبيعى درگذشت و در صحن مطهر امامان در آن شهر مدفون گرديد.
رفيق شاكرى، با اين پايه از معلومات در ابتدائى‌ترين مسائل تاريخ معاصر، در تحليل ظاهراً تاريخىِ خود، نخست آيت‌الله كاشانى را «تحت تأثير امپرياليسم آلمان!» قرار مى‌دهد و مى‌نويسد: «  سيد ابوالقاسم كاشانى از روى عناد با انگليسى‌ها كه پدرش را به قتل رسانده بودند به همكارى با آلمان‌ها كشانده شد»؟
و بعد كه ايشان همكار آلمان‌ها مى‌شود، ناگهان با سفارت شوروى مرتبط مى‌گردد و در همين راستا!، رفيق شاكرى ادامه مى‌دهد:
«كاشانى با كميته كماليست‌ها در تهران نزديك شد! و طبق اسناد سازمان جاسوسى انگلستان از طريق همين كميته، كاشانى با سفير و سفارت شوروى مربوط شد و به همكارى با اين سفارت كشانده شد.»[15]  و بعد هم طبق معمول، در اين    نوع ارتباط‌ها و همكارى‌ها!، سهمى هم به امپرياليسم انگليس و آمريكا داده مى‌شود! كه ديگر بايد گفت: راستى به ديوانگى ماند اين داورى [16]البته ما در اين بحث كوتاه قصد بررسى و ارزيابى تحليل‌ها و چپ‌روى‌هاى كودكانه عمله چپ وابسته و يا زاده غرب را نداريم و اين اشاره، در اين نوشتار، فقط براى اين است كه اگر ما و اهل تاريخ و شاهدان عينى حوادث معاصر آن هم پس از 35 سال، نخواهيم حتى تاريخ حركت فدائيان اسلام و مسائل جريان‌هاى سياسى و نهضت‌هاى مذهبى ايرانى را بنويسيم، ديگران    يعنى عمله رسمى يا آماتور چپ و راست    براى ما تاريخ هم خواهند نوشت  و اين نوع سكوت از طرفِ ما، باعث مى‌شود كه يك گزارش بدون تحليل و بررسى منطقى به عنوان «سند» منتشر گردد و فدائيان اسلام    اين آغازگران نبرد مسلحانه و فاتحان جاده مبارزات ضدامپرياليستى در ايران، كه سربلند و سرافراز در قربانگاه عشق به نماز شهادت ايستادند و تسليم نشدند    از سوى دستياران واقعى امپرياليسم و چپ قلابى و مزدور، و قلم به دستان اجاره‌اى، لقب «دستيارى امپريالسيم» بگيرند!
به هرحال، از نظر ما گزارش يا به اصطلاح «سند» مورد نظر استاد تاريخ، نكات مثبتى را درباره فدائيان اسلام دارد و حقايقى را ثابت مى‌كند و به خوبى نشان مى‌دهد كه حتى گزارشگران رسمى امپرياليسم نيز فهميده بودند كه اهداف فدائيان چه بوده است.
به عبارت ديگر: با يك نگاه عادى به اين گزارش روشن مى‌شود كه:
1. فدائيان خواستار اجراى كامل شريعت اسلامى بودند.
2. با هرگونه فساد غربى و مظاهر آن مبارزه مى‌كردند.
3. مخالف سرسخت هر نوع سلطه بيگانه بودند.
4. رزم‌آرا و هژير را عوامل مزدور غرب مى‌دانستند.
5. از اشرف، خواهر شاه، به علت فساد اخلاقى نفرت داشتند.
6. روس و انگليس و آمريكا را سه عنصر خبيث و پليد مى‌شمردند.
7. از آمريكائيان بيشتر از ديگران متنفر بودند.
8. با جبهه ملى به اين دليل كه علاقه‌اى به اجراى احكام اسلامى نشان ندادند، به مخالفت برخاستند.
9. تنها كسانى بودند كه توانستند در مقابل «دربار» بايستند.
10. و توانستند از مراجعت اشرف به ايران جلوگيرى كنند.
  در مقابل اين ده نكته مثبت كه مى‌توان از گزارش سه صفحه‌اى مزبور استنتاج كرد، تنها يك نكته باقى مى‌ماند و آن اينكه گويا بريتانيا، از طريق «سيد ضياءالدين طباطبائى» مايل بوده است كه از همكارى و قدرت فدائيان اسلام، بهره‌مند شود
داورى در اين نكته    يعنى: خواست و علاقه يك طرفه انگليس را، به عهده اهل انصاف و صاحب‌نظران در تاريخ مى‌گذاريم و از آنها مى‌پرسيم: آيا انگليس در اين هدف يك جانبه خود موفق شد؟ يا اينكه صفير گلوله فدائيان اسلام، براى دور كردن ايران از پيمان استعمارى بغداد    سنتو    كه مورد علاقه خاص انگليس بود    آن هم پس از كودتاى انگليسى - آمريكايى 28 مرداد و در زمانى كه همه گروه‌هاى چپ و ملى و غيره، در سكوت و خاموشى كامل و مطلق و يا در آستانه همكارى با رژيم كودتا به سر مى‌بردند، سكوت را شكست و اين بار قلب و مغز دشمن را هدف قرار داد؟ و به همين دليل، پس از يك محاكمه قلابى در دادگاه نظامى شاه، رگبار گلوله مزدوران امپرياليسم، رهبرى و ديگر شهيدان فدائيان اسلام را بر زمين‌‌انداخت؟
قبل از پايان اين مقدمه و نقلِ اصل گزارش، بد نيست اشاره كنيم كه ظاهراً رفقا حاضرند كه قيصريه را به خاطر يك دستمال غير ابريشمى - كاغذى غربى يا شرقى؟ - هم آتش بزنند! ولى از اين غافل هستند كه قيافه انقلابى گرفتن در دامن امپرياليسم و اداى روشنفكرى در آوردن ديگران، به اندازه حناى وطنى قديم هم رنگ ندارد!
«وود هاوس» رئيس پيشين سازمان جاسوسى انگليس و يكى از طراحان اصلى كودتاى 28 مرداد با همكارى سيا، در كتاب «عمليات چكمه»    ايجكس    مى‌نويسد كه: پس از پايان كار كودتا، آنها در زمينه‌هاى ديگر به فعاليت مشترك خود ادامه دادند: «  ما و سيا در چند زمينه ديگر به همكارى خود ادامه داديم. از جمله مجله ماهانه اينكانتر(Enconter) را كه وسيله‌اى بود براى تبليغات روشنفكرانه، به كمك يكديگر تأسيس و هزينه آن را تامين كرديم »[17] و اين بار ظاهراً اينكانتر نويس‌هاى جديد غرب، به زبان سليس فارسى مقاله و تحليل مى‌نويسند و سند! چاپ مى‌كنند. و آيت الله كاشانى را همكار آلمان و روس و انگليس! و فدائيان اسلام را دستيار امپرياليسم معرفى مى‌كنند، ولى در عمق قلبِ خود خوب مى‌دانند كه همكار و دستيار امپرياليسم كيست؟ و به خوبى آگاهند كه آنها هيچگاه در ميانِ مردمِ ما پايگاهى نداشته‌اند و نخواهند داشت و از همين جا است كه همواره آنها را در كنار و در دامن امپرياليسم مى‌يابيم و گرنه كسى كه با مردم باشد، نيازى به پناه بردن به دوزخِ شرق يا غرب را‌‌ندارد.
و اينك ترجمه كامل متن گزارش:
به كلى سرى
F.O.248 / 1548
1   در اين مرحله شايد مفيد باشد در نظر بگيريم چه شانسى در اين هست كه فدائيان اسلام را، به اين جهت كه ضربه انتقام خود را به جبهه ملى وارد ساختند، به مثابه متحد خود درآوريم.
2   اصول اساسى ايشان به نظر مى‌رسد اين باشد كه قانون مذهبى اسلام (شريعت) بايد در سراسر كشور محترم شمرده شده و اجرا شود. در عمل، اين به معنى ممنوعيّتِ توليد و مصرف مشروبات الكلى، سركوب فحشا و پوشيدن حجاب اسلامى توسط زنان است. مى‌توان تصور كرد كه آنان خواهان پايان دادن به فساد و استثمار فقرا توسط ثروتمندان باشند.
3   مخالفت تعصب‌آميز آنان با رزم‌آراء و هژير ]دو وزير شاه و هوادار انگلستان كه توسط ايشان به قتل رسيدند[ به علل زير بود:
الف    اينكه اين دو به رغم اظهارات علنى شان در هوادارى از اسلام، به عنوان نمايندگان يك تمدن اروپائى    بيگانه ارزيابى مى‌شدند.
ب    اينكه اين دو نامزدهاى دربارى بودند كه به كلى فرنگى‌مآب هستند و به ويژه كه مورد حمايت شاهزاده اشرف بودند كه بى‌بندوبارى جنسى او(Sexual Laxity) مورد تنفر فدائيان است.
4   نفرت كنونى آنان از جبهه ملى، ناشى از ناتوانى و عدم علاقه جبهه ملى در اجراى ]قوانين[ شرع و تكيه مصدق به حمايت آمريكائيان، و بى‌تفاوتى دولت نسبت بهفساد است. آنان‌اكنون كاشانى را هم دور از اسلام و «عوام فريب»مى‌دانند.
5   نظر رسمى و علنى آنان نسبت به خارجيان اين است كه خارجى، خارجىاست و لذا جايى در ايران ندارد. از نظر آنان انگليسى‌ها (بريتانيايى‌ها) روس‌ها و آمريكائيان همه يكسانند. اگر اين امر به راستى بدين سان بود، غير قابل باور مى‌بود كه اينان به همكارى با سيدضياء الدين طباطبائى رضايت دهند كه رابطه‌اش با انگليسى‌ها علنى‌ترين راز از رازهاى علنى ايران است. ولى دلايل اين امر به نظر مى‌رسد به شرح زير باشد:
الف) او ]ضياء[ سيد است.
ب) او مسلمانى است معتقد، با علاقه‌اى مفرط به صوفى‌گرى‌‌ايرانى.
ج) او درست كار است (رشوه خوار نيست).
د) او علاقمند به بهبود وضع مردم است.
ه  ) تصور مى‌رود كه او اجراى قوانين شرع را تاحد ممكن محترم‌‌شمرد.
و) از نظر فكرى او خالص‌ترين ايرانى‌هاست. (در آداب و رسوم مستفرنگ‌‌نيست.)
6   اينكه او هوادار بريتانياست، به نظر نمى‌رسد كه آنان (فدائيان اسلام) را بيش از حد نگران كند. در ميان سه ]عنصر[ خبيث و پليد: بريتانيا، روسيه و آمريكا، از ما، از همه كمتر نفرت دارند. سيد ضياء در صدد است آنان را متقاعد سازد كه همكارى با ما كه كمتر از ديگران خبيث و پليد هستيم! براى دفع آن دو ديگر، اساسى است. ظاهراً آنان از آمريكائيان بيزارند كه متأسفانه معيارهاى اخلاق جنسى‌شان بسيار بى‌بندوبار است.
7   با توجه به اعتماد متقابلى كه اكنون بين فدائيان اسلام و سيدضياء وجود دارد، او بايستى بتواند نظر مساعدترى را در زمينه خطوط زير در آنها بيافريند:
الف) انگليسى‌ها; هرجا كه انگليسى‌ها بر ملت‌هاى مسلمان حكومت رانده‌اند، نسبت به عقايد و اعمال آنان با احترامى وسواس‌آميز برخورد كرده‌اند. در خود بريتانياى كبير(!) پيروى از تمامِ اديان آزاد و مجاز است.
ب) حجاب; (در سر بزن گاه) از روى قرآن مى‌توان نشان داد كه پوشيدن حجاب اجبارى نيست.
ج) هدف ممنوع ساختن نوشابه‌هاى الكلى، چنانكه از نقطه نظر هر مسلمان پرهيزكار لازم است، مورد قبول است. اما از فدائيان خواسته خواهد شد كه (پديده) بدمستى هولناك آمريكائيان در دوران ممنوعيت مشروبات الكلى را مورد توجه قرار دهند.
د) فحشا; برنامه سيد ضياء عبارت خواهد بود از جمع آورى روسپيان و انتقال آنان به منازلى براى تجديد تربيت كه در آنجا خواهند آموخت چگونه زنان سالمى‌‌باشند.
8   پس اين موارد، مى‌توانند زمينه‌هاى خوبى باشند براى اميد داشتن به اينكه، پس از پايان يافتن جبهه ملى، بتوان آنان را به راه‌هاى مثبت و مفيدى راهنمايى نمود. اگر بشود اين كار را كرد، دست كم بايد مورد حمايت اخلاقى ما(!) قرار بگيرند، زيرا كه آنان مى‌توانند:
الف) هسته حزب سيد ضياء را    كه اكنون وجود ندارد    تشكيل دهند.
ب) نظارت مفيدى باشند بر هر بلند پروازى زياده از حدّى كه شاه ممكن است هنوز در سر داشته باشد.
در خصوص اين رابطه دوم آنان مى‌توانند همچنين مانع مؤثرى باشند در سر راه بازگشت «شاهزاده اشرف» كه حضورش در تهران تنها مى‌تواند وضع برادرش را تضعيف كند.
آ. ر. سى. زهنر (اول مارس 1953)
R.C.Zaehner
 
متن نامه رزم‌آراء به اشرف
در گزارشى كه از زهز نقل شد، اشاره‌اى هم به فساد اخلاقى «اشرف» خواهر شاه و بى‌بندوبارى و آلودگى او شده است.
در اين رابطه نقل يك سند    و نه گزارش    مى‌تواند گوشه‌اى از چگونگى و سابقه دراز آن را روشن سازد و نشان دهد كه چرا «فدائيان اسلام» هم زرم‌آرا را مى‌زنند و هم از اشرف تنفر دارند.[18] سند مورد اشاره، تنها يكى از نامه‌هاى[19] «تيمسار سپهبد حاجى على رزم‌آراء»‌به‌«اشرف» است و هنگامى نوشته شده كه او رئيس ستاد ارتش شاه بوده‌‌است:
حاجيعلى رزم‌آرا                   مورخه 25 آبانماه 1327
عزيز مهربانم
پس از روزها انتظار، امروز درست ساعت 10 بود كه از منزل شما تلفن شد كاغذى براى من رسيده. آيا مى‌دانى چه وجد و نشاطى براى من حاصل شد؟ ترديد ندارم كه حال ديگر پى‌برده و حس كرده‌اى كه قلب من نيز سنگ نيست و احساساتى در آن وجود دارد. از لحظه اطلاع از اين مژده تا وصول پاكت عزيزت يك ساعت طول كشيد. اين ساعت به اندازه سالى بر من گذشت. چندين مرتبه تلفن كرده و مكرر سؤال كردم تا بالاخره پاكت عزيزت رسيد. مى‌توانى حدس بزنى با چه سرعت و علاقه‌اى آن را گشوده و شروع به خواندن كردم. چه خوشوقت شدم كه از زندگانى چند روزه خود در آن نقاط خوشوقت و مشعوف هستى. خود اين براى من سعادتى است. تا اين ساعت كه نامه براى تو مى‌نويسم، چندين مرتبه اين كاغذ را خوانده و عبارات قشنگ و محكم آن را تجزيه و تركيب (!) كرده‌ام. اين عبارات قشنگ چه روحى به من داد و چه لذتى از آن مى‌برم.
گفتى چه بكنم. آيا خودت نمى‌توانى فكر كنى؟ ساعت 10 براى من موقع مقدسى از روز و ساعات 18 ايام خوش از عصرها محسوب مى‌شود، ولى از خود سؤال مى‌كنم كه اين سعادت روى آورده و باز چه موقعى آن ايام تكرار خواهد شد؟
نوشته بودى هنوز به فكر تو هستم يا خير؟ قلب تو از من سنگ‌تر است. اين قسم نيست؟ من تا امروز 4 تلگراف زده، هر روز شرحى براى تو نوشته‌ام، حال به تو رسيده يا خير؟ نمى‌دانم. گذشته از اين اقدامات ظاهرى، هميشه تو در نظر مجسم هستى و لحظه‌اى نيست كه فكر تو از خاطر من دور شود. چه وضع تو در فكر من و احساسات من تأثيرى نخواهد داشت؟
از اوضاع بخواهى، خلاصه روزنامه‌هايى كه مى‌فرستم خوانده، مطلع خواهى شد. امروز كابينه معرفى شد و شروع به كار نمود. از حال، وكلا مخالف هستند.
حالت برادر گرامى تو بهتر و نسبتاً خوب‌تر است. در وضع تغيير حاصل نشده، عينكى را هنوز ممكن نشده كه بر جاى خود استقرار دهند. خارجى‌ها با وضع سابق هستند. شمالى‌ها قدرى نرم‌تر به نظر مى‌رسند. من ديروز ملكه را ديدم. امروز هم عده‌اى باز مرا ملاقات كردند. ملاقات با اين اشخاص سوهان روح است، ولى چه كنم چاره‌اى ندارم. باور كن جز دروغ و حقه بازى و جز تظاهر خبرى نيست هر وقت فكر مى‌كنم شما چند روزى از هياهو دور و از اين حقه‌بازى‌ها خارج هستيد، با تمام رنجى كه خود دارم، خوشوقتم. آيا اين روزها كى خواهد گذشت؟ سابق هم روزگاران چه بطئى مى‌گذشتند. شايد من متوجه نبودم، حال روزها مثل سالى شده. نكته‌اى در كاغذت بود كه شايد ماه‌ها بمانى. واقعاً اين قسم در نظر دارى؟ ما كه تسليم هستيم. اما چنين تصميمى نگير، قدرى هم به قلب خود رجوع كن. من بيش از اين براى امروز نمى‌نويسم، ولى باز يك دنيا از تو تشكر مى‌كنم كه به فكر من بوده، چند سطرى نوشتى و روح مرا شاد و مشعوف ساختى.
25/8/27    قربانت (امضاء) [20]
                                                             ***
  رزم‌آراء در نامه ديگرى كه دو روز بعد، يعنى در تاريخ 27/8/27 به اشرفنوشته، باز ضمن اظهار عشق(!) مى‌نويسد: «تحريكات سيد كاشانى به قدرت خود باقى مى‌باشد» و سپس از راه دور دست او را مى‌بوسد! همانطورى كه نخست وزير بعدى - دكتر مصدق - هم از نزديك، دست «ثريا» را مى‌بوسد! و ديگران نيز  تا ماهيت واقعى اين مرد نمايان: «اشباه الرجال و لارجال»! بر اهل خرد روشن گردد.
البته در اين جا ما را از نشر ديگر نامه‌هاى رزم‌آراء معذور بداريد. اميد آنكه اهل تاريخ، روزى همه آنها را منتشر ساخته و ماهيت كثيف اين عنصر پليد و عناصر آلوده و ننگين ديگر مانند اشرف را بر عموم روشن سازند، تا مردم ما بدانند كه فدائيان اسلام با چه كسانى مخالف بودند و چه افراد كثيفى را از ميان برداشته‌اند.
تهران: 21/10/68  سيد هادى خسروشاهى
--------------------------------------------------------------------------------
[1]- روزنامه اطلاعات، مورخ 12/11/59 شماره 16349، صفحه 10.
[2]- روزنامه «انقلاب اسلامى»، شماره 457، ص 1 مورخ 5/11/59.
[3]- عبدالبها و غلام احمد قاديانى، دريافت كننده گاه لقب سِر از انگليس به پيروى از منويات ملكه مادر!، على‌رغم پذيرش ظاهرى اسلام، احكام و آئين جديدى ارائه نمودند و از نخستين احكام! آنها «لغو حكم جهاد» بود تا كسى با استعمار پير انگليس مبارزه نكند!
[4]- صفحات 78 و 79 كتاب شهيد نواب صفوى: «راهنماى حقايق»    جامعه و حكومت اسلامى  
[5]- همان، ص 88.
[6]- سخنرانى ايشان در احمد آباد به مناسبت سالروز درگذشت دكتر مصدق.
[7]- روزنامه «اطلاعات»، مورخ 27 دى‌ماه 59، ص 6 و 7، «ويژه‌نامه».
[8]: بى‌مناسبت نيست اشاره شود كه بعدها آقاى حاج سيد جوادى به اپوزيسيون داخلى پيوست  و سپس به خارج رفت و عضو «شوراى ملى مقاومت»!    شعبه ديگر سازمان مجاهدين خلق    در پاريس شد  و پس از مدتى به علت سانترالينرم! حزبى حاكم بر شورا وهژمونى سازمان، از آن‌ها هم جدا شد و به زندگى خصوصى در فرانسه ادامه داد و البته از ناسزاگوئى‌ها و اتهامات سازمان هم بى‌نصيب نماند!
[9]-  بعثت - سال دهم    شماره 43    مسلسل 508    يكشنبه 24/10/1368
[10]-  تاريخ نشر اين بحث، و بحث‌هاى ديگر  را در نظر بگيريد
[11]-  تاريخ نوين ايران،ترجمه هوشنگ تيزابى و حسن قائم پناه چاپ 1365،ص151
[12]- تاريخ نوين ايران،ص152
[13]- تاريخ سى ساله ايران، ج 1، ص 91، چاپ اول،   جالب آنكه در چاپ دوم كتاب بيژن جزنى جمله «مردى صادق و پرهيزكار مى‌داند» به «صادق و پرهيزكار نمى‌داند»!! توسط هواداران و يا دوستان بيژن، تبديل شده تا تحقيق و تحليل تاريخى چپ‌نمايان وطنى! تكميل گردد..
[14]- البته اين نوع گزارش‌ها و عملكردهاى اساتيد غربى، سابقه طولانى دارد و كمك بسيارى به نوع سياست‌گزارى غربى‌ها مى‌نمايد.
[15]-  گاهنامه جمهورى، نشريه شماره 2، چاپ پاريس 1361، ص 3و4
[16]- و يا: كافر به كيش خود پندارد همه را
[17]-  عمليات چكمه ص 80
[18]- براى آگاهى بيشتر از فساد مالى و جنسى اشرف پهلوى، مطالعه كتاب تيمسار «فردوست»    مشير و مشار دربار و فرد مورد اعتماد همه جانبه محمدرضا پهلوى، بسيار آگاهى بخش خواهد بود به ويژه كه مؤلف آن از «درون دربار» بر همه مفاسد خاندان پهلوى ناظر بوده است. خاطرات پنج جلدى اسدالله خان علم، وزير دربار مورد وثوق شاه    چاپ لندن    نيز گوشه‌هاى ديگرى از فساد شاه و همه درباريان    از جمله خود علم    را نشان مى‌دهد. مراجعه شود.
[19]-  چند نمونه ديگر از نامه‌هاى رزم‌آرا به اشرف را در مجله «تاريخ و فرهنگ معاصر»    كه توسط اينجانب  از حوزه علميه قم منتشر مى‌گرديد    صفحه 109 و به بعد شماره 3 و4، چاپ قم 1371، مطالعه نمائيد.
[20]-متن اصلی و دستخط رزم آرا در فایل pdf ضمیمه مقاله میباشد.