بازشناسی سازمان مجاهدین خلق
چند نفر از شاگردان جوان مهندس بازرگان، عمدتا از طیف دانشجو، كه در دهه سی در نهضت مقاومت ملی و سپس در نهضتآزادی تجربه سیاسی اندوخته بودند، در سال 1344 سازمان مجاهدین خلق(1) را پایهگذاری كردند. محمد حنیفنژاد(2) و سعیدمحسن(3)، و حسن نیك بین معروف به عبدی(4) هسته اولیه سازمان مجاهدین را تشكیل دادند. اندكی بعد بدیعزادگان، باكری، علیمشكینفام، ناصر صادق، علی میهندوست، حسین روحانی و شماری دیگر به آنان پیوستند. در سال 48 مركزیت سازمان عبارتبود از: حنیف نژاد، سعید محسن، بدیعزادگان، علی باكری، بهمن بازرگانی، محمود عسكری زاده، ناصر صادق، نصراللهاسماعیل زاده، حسین روحانی و علی میهندوست.
پدید آمدن فضای جدید در فرهنگ سیاسی نسلی كه طی تحولات 39 تا 43 بالیده بود، میتوانست پدید آمدن جریانهایی مانند مجاهدین را توجیه كند. بیشتر این افراد از اعضاءیا سمپاتهای نهضت آزادی بودند كه به تدریج از مشی سیاسی آنان روی گردان شده و چاره را در مبارزه مسلحانه بر ضد شاهجستجو كردند. آنچه در جریان قیام پانزدهم خرداد پیش آمده بود، در ایجاد نوعی مبارزه قهرآمیز كاملا مؤثر بود و دقیقا همین امرسبب شد تا گروههایی مانند مؤتلفه، حزب ملل و سازمان مجاهدین استراتژی جدیدی را در پیش گیرند. به عبارت دیگر،پیدایش این گروه به لحاظ سیاسی، معلول برخوردهای خشن حكومت شاه با مخالفان در جریان رویدادهای نهضت اسلامیاست كه در رویارویی با آن، پاسخها و روشهای سیاسی نهضت آزادی، در نگاه آنان، پاسخهای معقول و راهگشا به حسابنمیآمد. عامل مؤثر دیگر در رویكرد جدید این گروه، تأثیر پذیری از جنبشهای انقلابی - ماركسیستی معاصر بود.
عالیت گروهی آنان به طور رسمی از شهریور سال 44 آغاز شد و مؤسسین در قدمنخست، به دلیل ناكافی دانستن تفسیر رسمی از دین، با ایجاد گروههای بحث، به تدوینایدئولوژی دینی و سیاسی خود پرداختند و كوشیدند تا متونی را تدوین كنند كه بتواند بهعنوان متن آموزشی در سازمان مورد استفاده قرار گیرد.(5)
منابع مطالعاتی سازمان
كسانی كه به سازمان پیوستند، به طور عمده عبارت از دانشجویان یا فارغ التحصیلاندانشگاهها بودند. بیشتر اینان در جریان فعالیت انجمنهای اسلامی و شاخه دانشجویینهضت آزادی طی سالهای 44 - 40 با مسائل مذهبی آشنا شده بودند. آشنایی آنان با مذهببه طور معمول از طریق آثار مهندس بازرگان بود؛ به طوری كه بنا به نوشته خود سازمان، پس از قرآن و نهج البلاغه، آموزشهایدینی، بر محور كتاب راه طیّ شده بود كه مورد بحث و بررسی قرار میگرفت.
محمد حنیف نژاد كه در واقع، تئوریسین اصلی سازمان به حساب میآید در باره منابعمطالعاتی خود مینویسد: «كتابهایی كه مطالعه كردهام، عبارتند: از راه طی شده، خدا دراجتماع، بینهایت كوچكها، ذره بیانتها، كار در اسلام، اسلام و قرآن راشد، تفسیر پرتوی از قرآن،اقتصاد كشورهای توسعه نیافته... ویتنام در آتش، تحلیل انقلاب الجزایر، حقوق بین الملل، نهج البلاغه فیض الاسلام… و در جایدیگری مینویسد: «ما حدود سه سال و نیم با عده معدودی مطالعه میكردیم و سپس تا سال 47 تعداد افراد ما بیشتر شد ... ابتدافقط قرآن و گاهی هم نهج البلاغه میخواندیم و برای بالا بردن سطح اعتقادات افراد از كتابهای آقای مهندس بازرگان و طالقانیاستفاده میكردیم... ما برای وارد شدن به نظریات ماركسیستها، كتابهای آنها را هم مطالعه میكردیم.»(6)
یكی از نخستین مسائلی كه در این مطالعات به چشم میآمد، آشنایی با آثار ماركسیستیبود. این آشنایی سبب شیفتگی سران مجاهدین نسبت به این تفكر شد و افزون بر مسائلفكری، روشهای سازمانی آنان را پذیرفته بودند. حنیف نژاد در سال 50 در زندان گفته بود: یك ماركسیست خوب نمیتواندمسلمان خوبی نباشد ]یعنی میتواند باشد بلكه الزاما هست. [در شرح آن محمد محمدی گفته بود: مثلا به نظر ما مائو یك موحداست و فی سبیل الله گام بر میدارد! در واقع حنیف نژاد محو اندیشههای مائو شده بود. وی در كتاب راه انبیاء راه بشر (ص 241) نوشت: «بدون آشنایی با فرهنگ انقلابی عصر حاضر، درك عظمت آیات قرآن هیچ ممكن نیست. در اینجا حتما كتب زیر رابخوانید: كتابچه سرخ مائو، امپریالیسم و كلیه مرتجعین تاریخ ببر كاغذی هستند، دو نوع همزیستی مسالمتآمیز به كلی متضاد.» هر سهكتاب از مائو است.
نجات حسینی كه سالها مأمور سازمان در سوریه و لبنان بوده است، پس از نام بردن از متون مورد مطالعه و نقش آثار بازرگان وطالقانی كه میكوشیدند دین را با علوم جدید تطبیق دهند، مینویسد: «با یك نگاه كوتاه به فرهنگ آموزشی و پرمحتوای سازمان،مجموعهای از دو دیدگاه متضاد، یعنی ماتریالیسم و مذهب در آن به چشم میخورد. این فرهنگ مختلط، نه ماتریالیستی بود و نهمذهبی. در آموزش ناهمگن سازمان، هركجا كه مذهب از پاسخ منطقی به سؤالی عاجز بود، با توسل به ماتریالیسم علمی جوابداده میشد و هر وقت كه مسألهای احساسی و عاطفی مطرح بود كه در قالب ماتریالیسم مجرد نمیگنجید، با توجیه مذهبی ووظیفه شرعی پاسخ میگرفت. این دوگانگی در آموزش، خواست یك فرد و یا تصمیم خودسرانه یك سازمان نبود، بافتاجتماعی و سرشت عناصری كه به تشكیلات پیوسته بودند، چنین اختلاطی را ایجاب میكرد.« همین نویسنده، از هیئتی ازسازمان یاد میكند كه قرار بود با نمایندگان یك سازمان مبارزاتی غیر ایرانی دیدار كنند. اینان در حالی كه نامهای به همراه داشتندكه در آن نوشته شده بود كه «ما در مبارزه خود از سرچشمه فیاض قرآن بهره میگیریم« قرار گذاشتند كه اگر آنان از ایدئولوژیسازمان سؤال كردند، خود را ماركسیست -لنینیست معرفی كنند. به نظر وی انشعاب - كه به غلبه مرتدین انجامید - در سازمانامری كاملا طبیعی بوده است. در آن زمان »كسانی كه از این دگرگونی در حیرت شده بودند، آنهایی بودند كه از ساختار سازمانمجاهدین اولیه و بافت اجتماعی آن برداشتی نادرست و اطلاعاتی اندك داشتند.»(7)
حسین روحانی عنصر فعال و ایدئولوژیك سازمان، فهرست كتابهایی كه در جلسات مطالعه میشد، چنین آورده است: راه طیشده، خدا در اجتماع، عشق و پرستش، مسأله وحی، اسلام مبارزه ومولد (همه از مهدی بازرگان) جهاد و شهادت و تفسیر پرتوی از قرآن(آیت الله طالقانی)، خلقت انسان و قرآن و تكامل (یدالله سحابی) آیا انسان زاده میمون است (محمود بهزاد)، انسان و كهكشانها (جانففر) منشأ تكامل و حیات (اپارین)، علم به كجا میرود (ماكس پلانك)، چهار مقاله فلسفی (استالین)، دوزخیان روی زمین، مبارزاتمردم الجزایر، سرگذشت ویتنام، تاریخ مشروطه ایران (كسروی)، چه باید كرد (لنین)، و تألیفات متعدد مائو از قبیل: علیه لیبرالیسم،اصلاح سبك كار حزبی، آموزش خود را از نو بسازیم و كتابهایی مانند: چگونه میتوان یك كمونیست خوب بود از شائوچی. (از پروندهروحانی).
كتاب دیگری كه بویژه در ادامه تحلیلهای طبقاتی - ماركسیستی مطالعه میشد، و به نظرمیثمی در تحول درونی سازمان در فاصله 52 تا 54 مؤثر بود، كتاب سیر تحولات اجتماعی بود كه ادوار پنجگانه تاریخ را بر اساسدیدگاه ماتریالیسم تاریخی تشریح كرده بود. این كتاب، متن آموزشی در درون سازمان بود.(8)
حسین روحانی باز در جای دیگری مینویسد: آموزش سازمان در چهار قسمت خلاصه میشد: یك قسمت ایدئولوژی كه ابتدا «راهطی شده» و «انسان و خدا» و «ترمودینامیك انسان» و سایر كتابهای مهندس بازرگان و سپس پرسش و پاسخی راجع به همینكتابها و تفسیر قرآن و نهج البلاغه تدریس میشد.(9) یكی از اعضای مجاهدین در باره آموزش متون دینی مانند قرآن و نهج البلاغهمینویسد: در این راستا متون مذهبی (قرآن و نهج البلاغه) از دیدگاهی روشنفكرانه، بازشكافی میشد، به طوری كه برداشتنوینی از مفاهیم اسلامی ارائه میداد. این برداشت غالبا با تفاسیری كه در مساجد و توسط روحانیت سنّتی تبلیغ میشد همساننبود.(10)
آثار و آراء سازمان
پس از انجام كارهای مطالعاتی، تدوین ایدئولوژی در سازمان آغاز شد. این تدوین كه بهنوعی حاصل كار جمعی بود، در هر بخش، توسط یكی از چهرههای سازمان تدوین میگردید:
نخستین كتاب سازمان متدولوژی یا شناخت(11) نام داشت كه دیدگاههای ارائه شده دركتاب، به گونهای آشكار تفاوتی با دیدگاههای ماركسیستی نداشت. این كتاب پس ازمطالعات جمعی توسط حسین روحانی(12) تألیف شد. جزوه یادشده حاصل كار مطالعاتی جمعی كادرهای اصلی سازمان طیسالهای 44 تا 47 بود. در واقع بحث شناخت در مباحث فلسفی، نخستین بحث اساسی است كه دایره معرفتی را معین میكند.این كتاب كه بر اساس مبانی ماركسیستی - اسلامی نوشته شده بود، به لحاظ بینش معرفتی دقیقا مبانی ماركسیستی را پذیرفته بود.این مسأله برای كسانی كه حتی اندكی مطالعات فلسفی داشتهاند قابل تشخیص بود، چه رسد به كسانی كه در این زمینه دانشبیشتری داشتند. جلال الدین فارسی كه طی سالهای فراوانی روی اندیشههای ماركسیستی كار كرده و كتاب سه جلدی درسهاییدرباره ماركسیسم را نوشته، در خاطراتش مینویسد كه در سال 1351 جزوه شناخت را در بغداد و نجف در دست برخی اشخاصو حتی طلاب دیده است. وی شرحی از حاكمیت اندیشه ماركسیستی بر این كتاب به دست داده و چنان از دیدن آن بهتزده شدهاست كه تصور كرده ساواك این كتاب را ساخته و با آرم مجاهدین منتشر كرده تا آنان را بدنام كند. وی میگوید به طلبهای كه آن رادر دست داشت گفتم: این یك كتاب ماتریالیستی است با جامه مذهبی! اما او پرخاش كرد كه این »ثمره خون پاك شهدای مجاهداست. هر كس حرفی علیه این كتاب بزند، به خون پاك حنیف نژاد خیانت كرده است«. وی پس از آن كوشیده است تا از چاپ آندر بغداد جلوگیری كند، اما محمد منتظری به او گفته است كه چاپ این كتاب به دستور سازمان انجام میشود و برگشتپذیرنیست. آقای فارسی كتاب را نزد امام میبرد و امام هم پس از مطالعه، نظر او را تأیید میكند و میگوید آقای مطهری هم به اشارهاز من خواست تا مجاهدین را تأیید كنم، اما من نكردم.(13) این ممكن است كه در سال 49 و 50 همراه بسیاری از روحانیون، آقایمطهری هم از امام خواسته باشد آنان را تأیید كند، اما استاد اولین باری كه كتاب شناخت را دید در برابر آن موضع گرفت. از سال54 به بعد كه در قم مبحث شناخت را مطرح میكرد، هدفش پاسخگویی به انحراف فكری موجود در سازمان و جزوه شناختآنان بود. در ارتباط با كتاب شناخت مجاهدین، گفته شده است كه استاد مطهری برای حل دشواریهایی كه به سبب نشر اینكتاب به وجود آمده بود، در سال 1356 در كانون توحید اقدام به برگزاری درس شناخت كرد كه با ممانعت ساواك مواجه شد.(14)محمد منتظری هم متوجه وجود افكار مادی در كتاب شناخت مجاهدین بوده و در همان عراق این مسائل را مطرح میكردهاست.(15) زمانی كه جزوه شناخت با جلدی دیگر به داخل زندان رفت، بلافاصله آقای عسكراولادی آن را یك كتاب ماركسیستیخواند. شهید رجایی هم در بازجوییهای خود در سال 52 پس از بیان ارتباطش با بهرام آرام و این كه جزوه شناخت را به او داده،شرحی از این كتاب و این كه اصول دیالكتیك را در آن آورده، به دست میدهد و سپس به انتقاد از آن پرداخته، محتوای آن، بهخصوص اصل تز و آنتی تز و سنتز را در تحلیل مسائل اجتماعی، نافی نقش انسان وصف میكند.(16)
دومین متن تدوین شده در سازمان، كتاب راه انبیاء ، راه بشر - كار محمدحنیفنژاد - است كه بر اساس تئوریهایبازرگان در كتاب راهطی شده نوشته شد؛ با این افزوده كه لباس ماركسیستی یا به اصطلاح مجاهدین، لباس علمی بر آن پوشانده شد.(17) در واقع درتدوین بخشهایی از این اثر به طور روشن از منابع ماركسیستی بهره گرفته شده و به عنوان شاهد مثال، چندین صفحه مطلب، ازمنابع ماركسیستی با لحنی جانبدارانه نقل میشود. برای نمونه از كتاب ببرهای كاغذی، سیر مبارزات مردمچین آمده و ضمن آنروشهایمائو در مبارزه آموزش داده شده است: رفیق مائو به ما آموخته است كه در مطالعه مسائل باید به ماهیت و كنه آنهادست یابیم، نه این كه شیفته و مفتون ظواهر گردیم... رفیق مائو، امپریالیسم و كلیه نیروهای ارتجاعی را كه به ظاهر نیرومند ولیدر باطن ضعیف و ناتوانند به ببر كاغذی تشبیه كرده است...(18) در ادامه پس از چهل صفحه بحث قرآنی در اثبات حركت تكاملیقطعی همه جهان - اندیشهای كه در اصل از فلسفه جدید غربی گرفته شده وهگل وماركس و دیگران هر كدام آن را قالبی برایاندیشههای خود كردهاند - به خوانندگان چنین توصیه میكند: در اینجا حتما كتب زیر را بخوانید: 1 - كتابچه سرخ مائو؛2-امپریالیسم و كلیه مرتجعین تاریخ ببر كاغذی هستند؛ 3 - دو نوع همزیستی مسالمتآمیز به كلی متضاد.(19) همان گونه كه گذشت، ایناثر، در پی كتاب راه طی شده مهندسبازرگان نوشته شده و ایده آن، همان گونه كه در صفحه 2 كتاب آمده، این است: »به زبانسادهتر راه بشر (راه علمی) در نهایت خود باید به راه انبیاء برسد. راه انبیاء راهی است كه در آن حقایق مستقیما از منبع اصلیاخذ گردیده است و راه علم، راهی است غیر مستقیم كه در طول زمان بشر به آن میرسد و از آنجا كه وجود نامتناهی است، بشرفقط پس از زمان بینهایت میتواند به راه انبیاء كامل نایل آید.» بدین ترتیب در عین حال كه به راه انبیاء اعتبار داده میشود؛ اما بهنوعی آن را با مفهوم علم آن هم علم تجربی پیوند میزند.
سومین اثر تدوین شده در سازمان، كتاب تكامل – كار علی میهندوست(20) – است. این كتاب نیز از آثاری بود كه بینش ماركسیستی درتدوین آن سخت مؤثر بود. در این كتاب «راه خدا» و «راه تكامل» یكی دانسته شده است. این یكی از نظریههای بنیادی سازمانبود كه در تعریف كفر هم به كار میآمد. سازمان كه اصولا شیفته ماركسیسم بود، تلاش میكرد تا از ماركس و مائو هم یك موحدبسازد. برای این كار لازم بود تا معنای كفر و ایمان عوض شود. اگر راه خدا همان راه تكامل است، ماركس و مائو هم در راه خداگام بر میدارند چون در راه تكامل بشر قدم میگذارند. حنیفنژاد در راه انبیاء مینویسد: منظور از مؤمنین در آیه سوم سوره جاثیهچیست؟ از نگاه اول چنین به نظر میرسد كه منظور، مؤمنین مسلمان باشد، در حالی كه چنین نیست؛ زیرا با در نظر گرفتن آیاتبعدی مخاطب این آیات ضمنا كسانی هستند كه ایمان به خدا ندارند.(21) وی همچنین در تفسیر آیه «و من یتبع غیر الاسلام دینا فلنیقبل منه و هو فی الاخرة من الخاسرین» (آل عمران، 85) مینویسد: هر كه جز اسلام، هماهنگی و خودسپاری به راه كمال( دینی)راه و رسم دیگری پیش گیرد، پس هرگز از وی پذیرفته نگردد (جز به شیوه حق كه مطابق با واقعیت باشد، كارها حاصل وفرجامی ندارند) و در آخرت (عاقبت، در آخرین تحلیل و در مجموع در این دنیا و به ویژه در دنیای دیگر كه محل دروكشتههاست) از زیانكاران است.(22) در این عبارت كه به روشنی دین اسلام به عنوان تنها دین مقبول نزد خداوند تكیه شده، كوشششده است تا راه كمال یا راه تكامل - آن هم تكامل اجتماعی مطابق نظریه ماتریالیسم تاریخی كه در جاهای دیگر شرح آن آمده(23) -به عنوان راه خدا تفسیر شود.
درست پیش از شروع مبارزه نظامی در سال 49 حنیف نژاد جزوه شناخت و راه انبیاء راه بشر و تكامل را در یك جزوه خلاصه كرد تااعضای پایین سازمان، سریعتر دورههای آموزش را پشت سر بگذرانند.(24)
افزون بر آنچه گذشت، چندین كتاب و جزوه دیگر نیز تهیه گردید. یكی كتاب اقتصاد بهزبان ساده بود كه به روشنی نوعی اقتصاد ماركسیستی بود. این كتاب توسط محمودعسكریزاده نوشته شد.
كتاب امام حسین تحت سرپرستی احمد رضایی تألیف گردید. سعید محسن نیز جزوهای تحت عنوان مقدمهای بر مطالعاتماركسیستی نگاشت كه بعد از انقلاب دستمایه تألیف كتاب دینامیزم قرآن شد. به گفته حسین روحانی، وی این كتاب را در بارهضرورت مطالعه آثار ماركسیستی نوشت. اولا برای شناخت «علم مبارزه». ثانیا برشمردن اصول مثبت این مكتب از قبیلماتریالیسم تاریخی و... و سوم این كه فهم آن كتابها ما را برای فهم بهتر قرآن و ایدئولوژی اسلامی آماده میكند.(25) علم مبارزهتعبیری بود كه از جزوه مبارزه چیست به دست آمده بود. این جزوه، كار حسن عبدی نیك بین از جمله سه نفر بنیادگزار سازمانبود كه نخستین جزوه آموزشی سازمان به حساب میآمد. فرد مزبور سال 47 ماركسیست شد واز سازمان كناره گرفت. وی دراین جزوه با رد مبارزات رفورمیستی و تأكید بر حركت دادن به تودهها از طریق نبرد مسلحانه تأكید كرده بود كه میبایست علممبارزه را كه همان ماركسیسم است، فرا گرفت.
به گفته یكی از اعضای مركزی مجاهدین، تحلیل سازمان در آن شرایط این بود كه «برایمبارزه جدی علیه امپریالیسم و دست نشاندگان آن در ایران و سایر نقاط میبایست اینمبارزه مبتنی بر یك ایدئولوژی اسلامی و از نوع اسلام راستین باشد... از این رو قبل از هرچیز باید اسلام را از حشو و زوائد و پیرایههایی كه بر آن عارض شده پاك كرد... اینوظیفهای است كه تاكنون روحانیت به دلیل ضعفهای حاكم بر آن از عهدهاش بر نیامده وبالعكس، اگر موارد استثنایی را كنار بگذاریم در كلیت خود نقش بارزی نیز در تعمیقانحراف داشته است. لذا تنها نیرویی كه قادر است به این وظیفه مهم و اساسی پاسخ گوید،سازمان متشكل، انقلابی و مسلمان است كه عناصر آن را افراد دلباخته و شیفته اسلام وآزادی مردم از قید هرگونه ستم و محرومیت تشكیل میدهد و این سازمان، جز سازمانمجاهدین نمیتواند باشد».(26) وی در ادامه مینویسد: سازمان در به انجام رسانیدن این وظیفهاساسی، معتقد بود كه باید اسلام اصیل و بیپیرایه را از سرچشمه زلال آن، یعنی قرآن وتاحدودی نهج البلاغه و آن هم نه بر اساس استنباطات مفسرین، بلكه بر پایه استنباط خودسازمان كه به اصطلاح مجهز به علم مبارزه و تشخیص صحیح از سقیم در شرایط پیچیدهامروز است، به دست آورد... سازمان اصول پنچگانه دین و مذهب را قبول داشت با اینتوضیح كه در مورد نبوت و امامت قائل به عصمت حضرت رسول (ص) و ائمه هدی (ع) نبوده و معتقد بود كه آنها نیز دچار خطاو اشتباه میشدند. در مورد غیبت حضرت مهدی (عج) نیز در عین حال كه سكوت اختیار كرده و روی آن بحثی به عمل نمیآورد،لیكن در مجموع به آن اعتقادی نداشت... سازمان از نظر فلسفی، در عین حال كه اصل اول و در واقع مهمترین اصل ماتریالیسمیعنی تقدم روح بر ماده را رد میكرد... لیكن اولا اصول دیالكتیك و از جمله اصل تضاد را به همان شكل مورد نظر ماتریالیسمدیالكتیك مورد قبول قرار میداد و ثانیا اصل ماتریالیسم تاریخی، یعنی حركت مادی تاریخ كه نتیجه منطقی پذیرش ماتریالیسمفلسفی است.(27)
از سوی دیگر، نگاه روحانیون سنتی و در عین حال مبارز كه در جریان برخی ازفعالیتهای فكری این گروه بویژه از سال 50 به بعد بودند، آثار ایدئولوژیك مجاهدین،آثاری ماركسیستی به حساب میآمد كه لعاب اسلامیت بر آنها زده شده بود. در ادامه بهمبارزه آنان بر ضد مجاهدین، درست زمانی كه این قبیل افكار آنان خود را نشان داد، اشاره خواهیم كرد.
در بخش آموزشهای سیاسی و اجتماعی، بیشتر آنان به نوعی تحت تأثیر ماركسیسم-لنینیسم قرار داشته و به دلیل ضرورت آشنا شدن با تجربه برخی از انقلابهای كمونیستیبیش از پیش با اندیشههای چپ آشنا شدند و به مطالعه آثار كمونیستی پرداختند. جاذبه اینایدئولوژی در آن زمان، بسیار زیاد بوده و در برابر موضع ضعیف مذهبیها در دانشگاه، بهراحتی میتوانست توجه دانشجویان فعال را به خود جلب كند. مجاهدین نخست، به اینمیاندیشیدند تا جاذبههای فكری ماركسیسم را به نوعی در اسلام و تفكرات اسلامیجستجو كنند. میثمی میگوید: از حنیفنژاد پرسیدم: فرق ما با ماركسیستها چیست؟ آنها اصول دیالكتیك را قبول دارند ما همقبول داریم. گفت: بابا، اصل حركت اصلاً از ما مذهبیها بوده است. هراكلیت هم در یونان اصل حركت را مطرح كرد و اصلاكاری به ماركس ندارد. این دیالكتیك مال ماست!(28)
بیتردید گرایش آنان به علم، یكی از مسائلی بود كه سازمان را به ماركسیسم نزدیك كرد.آنان حتی علوم اجتماعی و در رأس آن، دیدگاههای چپ را به عنوان مسائل علمیمیپذیرفتند. حرمت علم و اجازه یافتن برای اظهار نظر در حوزه علوم انسانی و حتیمعارف دینی، مسألهای بود كه پیش از آن در نوعی اسلامشناسی كه در كتابهای بازرگان و شماری دیگر آمده بود، به عنوان یكمبنا پذیرفته شده بود.
اعضای سازمان، یك قدم از بازرگان جلوتر گذاشتند. آنان علمی بودن ماركسیسم را تحت عنوان «علم مبارزه» آن هم برای تحلیلطبقات اجتماعی و رویارویی آنان و پیروزی طبقه كارگر پذیرفتند؛ چرا كه به دنبال مبارزه قهرآمیز بودند و علم این مبارزه را درنهضت آزادی نمییافتند. بنابراین به دنبال علم گرایی، به ماركسیسم علاقمند شدند. اما به هر روی، چون تربیت سنتیِ مذهبیداشتند و بیشتر در خانوادههای مذهبی بازاری بار آمده بودند، تلاش میكردند تا تلفیقی میان دو گرایش ایجاد كنند. این تلفیق،استراتژی اصلی آنان در تدوین ایدئولوژی جدیدی بود كه برای سازمان مورد نظر خود مینوشتند. و در واقع، درست تناقضاصلی در همین جا نهفته بود كه میبایست زمانی خود را نشان میداد.
پذیرش دیدگاههای ماركسیسم در باره طبقات جامعه و مناسبات آنان با مسأله تولید واساسا نظریه ماتریالیسم تاریخی، مهمترین اصل در تحلیل روند حركت جامعه توسطمجاهدین خلق بود. در واقع در این بخش، ایدههای آنان با ماركسیسم كمترین تفاوتینداشت. به عبارت دیگر یكی از اصول اساسی نگرش ماركسیستی كه سازمان پذیرفته بود،نظریه طبقات اجتماعی بر اساس نگرشی بود كه در ماتریالیسم تاریخی ارائه شده بود.تحلیل تاریخ بر اساس حركت طبقات مختلف در تقسیمبندی ادوار تاریخی، بحث زیر بناروبنا، و به ویژه تحلیل مبارزه با رژیم پهلوی در قالب مبارزه طبقه كارگر با بورژوازیوابسته، مسائلی بود كه به طور دربست در سازمان پذیرفته شده بود. در این باره، آیات قرآننیز بر همان نظریه تطبیق داده میشد. برای نمونه در باره آیه «و لولا دَفْعُ الله النّاس بعضهمببعض لفسدت الارض» چنین معنا میشد: اگر نبود دفع كردن (نفی) خدا بعضی مردم را به واسطه دیگر (طبقهای با طبقه دیگر) تباه میشد زمین (فساد طبقه حاكم انسان را منقرضمیكرد) ولی خدا بر جهانیان كرامت دارد. از این آیه منشأ تكامل اجتماعی و آن هم از درونبه خوبی پیدا میشود.(29)
بعدها پیكاریها كه امتداد جریان ارتداد سازمان بود، چنین نوشتند: جزوه اقتصاد به زبان ساده و جزوه شناخت كه چكیده جهانبینی،ایدئولوژی، خواستهها و آرمانهای این سازمان را منعكس میكند، مشخصا نفی استثمار طبقات انقلابی و زحمتكش جامعه،قبول قوانین دیالكتیكی، مبارزه اضداد، قبول مبارزه طبقاتی به عنوان قانون حركت تاریخ، و حتی قبول ماتریالیسم تاریخی(صرف نظر از این كه آنها را به شكلی به جهان بینی مذهبی ارتباط میداد) تأكید دارد.(30)
پذیرفتن دیدگاههای ماركسیستی تحت عنوان علم مبارزه یا علم انقلاب، مطلبی بود كهحتی در ذهن مجاهدین نخست نیز كاملا مطرح بود. در دفاعیات علی میهن دوست كه به خاطر كارهای ایدئولوژیك او درسازمان به علی عقیدتی معروف شده بود، در برابر اتهام رژیم به این كه مجاهدین عقاید اشتراكی و سوسیالیستی دارند، چنینآمده است: پایه مشترك ایدئولوژیها محو استثمار است؛ ولی دارای اختلافاتی هم هستند. انقلابیون باید «علم انقلاب» زمان رافراگیرند. علم و تئوری و دانش بشر در اثر برخورد با دنیای خارج و كار (عمل) به وجود میآید... علم انقلاب زمان ما چنین متدو روش انقلابی را تجویز میكند.(31) آقای بجنوردی هم در زندان از مسعود رجوی كه از كادرهای ایدئولوژیك سازمان بود، چنیننقل میكند كه میگفت: از نظر ما ماركسیسم لنینیسم علم است، علم اجتماع و علم مبارزه است، درست مثل قوانین فیزیك، ربطیبه دین و اسلام ندارد. ما نمیتوانیم بگوییم فیزیك اسلامی یا فیزیك سرمایه داری، فیزیك فیزیك است و قوانین خودش را دارد.ماركسیسم هم همین طور.(32)
نتیجه این قبیل اندیشیدن، از آن «شناخت» آغاز كردن و اینچنین «تكامل» را تفسیر كردن،چه میتوانست باشد؟ در واقع دینشناسی سازمان، مشتمل بر یك هسته و یك پوسته بود.هسته آن ماركسیستی و پوسته آن اسلامی بود. این نكتهای است كه از دید چهرههای منصفدور نمانده است؛ چنان كه حمید عنایت مینویسد: جسارت آنان در این تلفیق ایدئولوژیك (ماركسیسم و اسلام) از بكار بردنآنها (تعبیر) ماتریالیسم دیالكتیك را در تفسیر قرآن و بعضی از فراز و نشیبهای زندگی پیامبر (ص) و علی (ع) بر میآید. كاریكه آنها كردند این است كه این مفهوم و مقولات فرعی آن را به عنوان یك ابزار تحلیلی به كار میبردند بی آن كه اساسا اسمی ازآن به میان آورند. بدین سان مفهوم سنتالله را كما بیش به معنای تكامل به عنوان یكی از قوانین عمده و اساس آفرینش بكارمیبردند. وی میافزاید: این ماوراء الطبیعه زدایی و خلع قداست از اصطلاحات قرآنی، بیشك منحصر به این مسلمانان رادیكالعصر اخیر نیست.(33)
قسمت دوم
رابطه مجاهدین خلق با روحانیت
چکیده: ارتباط مجاهدین با روحانیت را باید از دو زاویه دنبال كرد. نخست ارتباط فكری؛ دوم ارتباط سیاسی و تشكیلاتی. اما به لحاظ ارتباط فكری، مجاهدین به رغم آن كه معتقد بودند ازبرخی از روحانیون باید بهره ببرند، اما اسلامشناسی حوزوی را نمیپذیرفتند و آن را برایمبارزه كافی نمیدانستند. در این نوشتار به بازشناسی سازمان مجاهدین خلق درباره رابطه مجاهدین خلق با روحانیت پرداخته می شود.
ارتباط مجاهدین با روحانیت را باید از دو زاویه دنبال كرد. نخست ارتباط فكری؛ دوم ارتباط سیاسی و تشكیلاتی. اما به لحاظ ارتباط فكری، مجاهدین به رغم آن كه معتقد بودند ازبرخی از روحانیون باید بهره ببرند، اما اسلامشناسی حوزوی را نمیپذیرفتند و آن را برایمبارزه كافی نمیدانستند. این باور آنان، پیشینه داشت. از شهریور بیست به این سو، نسلی ازاسلام شناسان برآمدند كه روحانی نبودند و با پیگیریهای شخصی خود مطالعاتی در زمینهاسلام كرده، مقالاتی نوشته بودند. مراجعهای كوتاه به نوشتههای دینی دهه بیست و سی، اعماز آنچه به صورت كتاب یا مقاله به صورت مستقل یا در مجلات مذهبی نوشته شده، بهخوبی نشانگر ظهور چنین نسلی از اسلام شناسان یا مدعیان اسلامشناسی است. مجاهدیندر این جهت، ایدهآلشان مهندس بازرگان بود. آنان به همه اندیشههای وی اعتقاد نداشتند، اما به هر روی، اسوه آنان ایشان بود. بهعبارت دیگر، مجاهدین بریدن از روحانیت و مرجعیت را از نهضت آزادی به ارث برده بودند. آقای گرامی به درستی خاطرنشانمیكند كه «آقای بازرگان نسبت به اشخاص روحانی احترام میگذاشت ولی به روحانیت به عنوان جامعه و صنف اجتماعی كماعتنا بود.»(34) مجاهدین خود را وارث جریانی میدانستند كه بنا نداشت اسلام را از مرجعیت بگیرد. نفس این اندیشه كه سازمان درهمان آغاز به فكر تدوین ایدئولوژی افتاد، نشان میداد كه سازمان به روحانیت و مرجعیت اعتقادی ندارد و در برخوردش باروحانیت، تنها در اندیشه استفاده ابزاری از آن است.(35) آقای گرامی هم كه در بیرون و درون زندان با آنان حشر و نشر داشت،میگوید: »مجاهدین به هیچ وجه، قوبل نداشتند كه یك روحانی به آنها خوراك فكری بدهد و كلا ضد روحانیت بودند.«(36) چنانكه مرتضی الویری كه نخستین همكاری خود را با سازمان مجاهدین از طریق وحید افراخته آغاز كرد، مینویسد: آنها وقتی كهفهمیدند من از شیوه امام خمینی تبعیت میكنم، در این باره به من هشدار داده، گفتند: كار درستی نیست كه از روحانیت تبعیتكنی. این روحانیت است كه باید به دنبال قشر پیشرو بیاید نه بالعكس.(37) شخصی دیگری از مجاهدین هم در مشهد به دلیل آن كهسرِخود تفسیر سوره حمد آقای خامنهای را تكثیر كرده بود، مورد سرزنش سازمان قرار گرفت.(38)
یكی از مظاهر بیاعتقادی مجاهدین به اسلام حوزوی، عدم اعتقاد آنان به رسالههایعملیه بود كه آنان را محصول شرایط دوره فئودالیسم میدانستند. به واقع آنان، به هیچ رویبه افكار رسمی حوزوی اعتقادی نداشته و نسبت به مسائل فقهی رساله نیز با بیاعتناییكامل برخورد میكردند، چنان كه در مسائل اعتقادی نیز برداشت ویژه خویش را داشتند.مرحوم ربانی شیرازی در باره خاطرات خود در برخورد با این گروه در زندان میگوید: در رابطه با مسائل اجتهاد و مرجعیت، نظرآنها این بود كه میگفتند ما كوركورانه تقلید نمیكنیم و مسأله تقلید را ابدا قبول نداشتند، كما این كه ما میدیدیم كه در كارها وعبادتشان به هیچ وجه مسأله تقلید و رساله در كار نیست. كارهایی را كه به نظر خودشان اسلامی میآمد، انجام میداند. مثلا دررابطه با نمازی كه میخواندند، در سال 50 وقتی كه محمد حنیف نژاد را گرفته بودند و من هم به زندان قزل قلعه وارد شدم، دیدمكه اینها به ظاهر بچههای خوبی هستند، اما هیچ گونه مسألهای از مسائل اسلامی را بلد نیستند، وضو را غلط میگیرند، نماز راگرچه با آب و تاب ولی غلط میخوانند. من دو سه بار با مسؤولانشان صحبت كردم كه این برای شما خیلی بد است كه یكسازمان ادعای اسلامی دارد عبادات را غلط انجام دهد و مسائل دینی خود را بلد نباشد. به یكی از آنها كه قبلا طلبه بود گفتم كهمسائل دینی را برای آنها مطرح كن، دو سال بعد كه دوباره به زندان رفتم وضع آنها هیچ تغییری نكرده بود. آنها مسائل دینی راقبول نداشتند و رسالهها را به كل باطل میدانستند. حتی بچه هایی كه در بیرون رساله را عمل میكردند وقتی بهمجاهدینپیوستند در سالهای آخر اصلا رساله را قبول نداشتند و میگفتند كه در آن خمس، زكات و تجارت هست؛ ما اصلا قبولنداریم.(39)
حسین روحانی از عناصر ایدئولوژیك سازمان كه بعدها در مركزیت پیكار قرار گرفت، در پاسخ به این پرسش كه وضع اعتقادیسازمان مجاهدین خلق چگونه بود، مینویسد: به مسأله تقلید اعتقادی نداشتند و طبعا در این مورد مرجع آنها سازمان بود ومواضع سازمان و دستورات آن و نه هیچكس دیگر. مشركین را قبل از آن كه كسانی بدانند كه به خدا اعتقاد ندارند، كسانیمیدانستند كه سد راه خدا و سد راه تكامل هستند. ماركسیسم را تا آنجا كه به جنبههای اجتماعی و سیاسی آن مربوط میشد، مثلماتریالیسم تاریخی، ارزش اضافه و… به همان شكل التقاطیاش قبول داشتند. كمونیستها را به عنوان عناصر و یا گروههایانقلابی قابل احترام میدانستند و حاضر به همكاری با آنها بودند و دلیلشان هم این بود كه آنها مشرك نیستند و در راه مردم و علیهامپریالیسم كه تجلی سد راه تكامل انسانهاست، مبارزه میكنند. به همین سبب، سرمایهداران و جنایتكاران را علی رغم ادعایمسلمانی، مسلمان نمیدانستند؛ چرا كه آنها به عنوان سد كنندگان راه خدا و راه تكامل بودند. (از پرونده) در این صورت، لازمبود تا خودش متونی را تدوین كند تا بتواند بر اساس آن، نیروهای سازمان را به لحاظ فكری تغذیه كند. حاصل تلاش فكری آنان،تدوین چند متن آموزشی بود.
اما به لحاظ سیاسی و تشكیلاتی، سازمان مجاهدین بدون حمایت مالی روحانیوننمیتوانست كار جدی انجام دهد. در این زمینه بسیاری از روحانیون مبارز كه با پدید آمدنمجاهدین سرشوق آمده بودند، به حمایت از آنان پرداختند. این حمایت، پس از حادثهسیاهكل در اسفند 49 كه نشان از افزایش فعالیت كمونیستها داشت، بیشتر شد. این رویه همچنان ادامه داشت تا آن كه به مروركسانی از روحانیون دریافتند كه وضعیت فكری سازمان چندان مناسب نیست و سازمان به تدریج در مسیر فروغلطیدن دراندیشههای انحرافی است. در اینجا مروری بر مواضع روحانیون نسبت به سازمان خواهیم داشت.
در اصل نخستین حادثهای كه سبب شد تا برخی از روحانیون در جریان پدید آمدنسازمان قرار گیرند، ربوده شدن هواپیمای ایران به عراق توسط مجاهدین بود. در این هواپیما 9 نفر از اعضای سازمان بودند وتوسط بعثیها زندانی شدند.(40) مجاهدین بلافاصله به بررسی راههای نجات آنان افتادند. یك مسیر، استفاده از نفوذ امام در عراقبود. برای این كار میبایست كسی وساطت میكرد و این شخص، كسی جز آیت الله طالقانی نبود. بدین ترتیب آقایطالقانینامهای به امام نوشت و نامه را با این آیه آغاز كرد: انّهم فتیة آمنوا بربهم و زدناهم هدی. اما امام آنها را تأیید نكردند.(41) در واقعخواست آقای طالقانی این بود كه امام برای آزاد كردن مجاهدین رباینده، به بعثیها رو بزند؛ اما امام فرموده بودند: بعثیهاآدمهای عوضی و وابسته و انگلیسی هستند و من بنا ندارم از آنان خواهش كنم.(42) توجیه دیگری كه نجات حسینی نقل كرده ایناست كه امام فرمود: در اینجا اگر من توصیه كسی را بكنم، بر او سختتر میگیرند؛ نمونهای هم از سال 1343 برای شخص رابط نقل كرده بود.(43)
با این حال، روحانیون مبارز داخل ایران، همچنان به سازمان كمك میكردند. آقایمهدوی كنی نیز در جایی از حمایتی كه ایشان و آقایان هاشمی و لاهوتی از مجاهدین میكردند، سخن گفته میگوید: ما برای اینآقایان (مجاهدین) خیلی كتك خوردیم. بنده دو ماه به خاطر همین آقایان شكنجه دیدم؛ ولی احدی را لو ندادم.(44) ایشان در ادامهاز ارتباط احمد رضایی با خودش و رفت و آمد او به مسجد جلیلی و سوالاتی كه از او در زمینه تألیف كتاب راه امامحسینمیكرده، یاد كردهاند. و باز میافزاید كه به مسعود رجوی گفتم: من در راه شما شكنجه دیدم؛ پولهایی كه ما به شما میدادیمبه خاطر چه بود؟(45)
طبق گزارش ساواك پس از محكومیت سران مجاهدین كه در سال 1350 دستگیر شدهبودند، شماری از روحانیون به منزل مراجع رفته از آنان میخواهند تا به احكام دادگاهاعتراض كنند. در این ارتباط چندین نفر دستگیر شدند كه عبارت بودند از: مهدی ربانی املشی،(46) محمدعلی گرامی، محمدیزدیو احمد جنتی،(47) و شیخ احمد آذری.(48)
آقای ربانی شیرازی یكی از كسانی بود كه حمایت مالی فراوانی از مجاهدین كرد. ایشان در سال 54 به آقای جعفری گفته بود: منفقط در سال 1350 از وجوهات بازار، چندین میلیون تومان به سازمان مجاهدین كمك كردم. آقای ربانی از سال 54 به بعد،زمانی كه با انحراف این گروه به خوبی آشنا شد، به بچههای مذهبی سخت هشدار میداد كه به مجاهدین نزدیك نشوند.(49) درگزارش دیگری آمده است كه مرحوم ربانی در سال 56 سخت بر ضد مجاهدین ماركسیست شده فعالیت میكرد و حتی حركتمجاهدینِ مذهبیِ پیشین را نیز رد مینمود. در این گزارش ضمن نقل این كه حبیب الله آشوری از مجاهدین ماركسیست حمایتمیكرد و در این ارتباط با عباس شیبانی درگیر شد، آمده است: ربانی از قول ]آقای [خمینی نقل كرده كه به گروههای چریك ومسلح كمك مالی نكنند و سهم امام را در جهت نشر كتب مفید دینی خرج نمایند و افزود: حبیب الله پیمان به خاطر گرایشاتماركسیستی مورد تأیید كامل بازاریها نیست، ولی مورد حمایت دانشجویان قرار گرفته و كتب او در زندان مورد استفاده و استنادمجاهدین است.(50)
آیت الله انواری نیز در باره مواضع آقای ربانی نسبت به مجاهدین به بنده گفتند: ربانی در زندان حتی جواب سلام مجاهدین را همنمیداد. یكبار رجوی به من گفت: این رفیق شما انتظار دارد ما هر روز، صبح به صبح خدمت ایشان برسیم و گزارش كار بدهیم!در یكی از اسناد ساواك هم آمده است: روز جمعه 1/11/1355 به منزل ربانی رفتم. عدهای از جمله سید هادی خسروشاهی درآنجا بودند. خسروشاهی از ربانی پرسید: اعلام مواضع ایدئولوژیك مجاهدین در زندان چه انعكاسی داشت؟ ربانی در پاسخگفت: انعكاس بدی داشت. عدهای از مذهبیها از مبارزه دلسرد شده بودند و حتی میگفتند اگر برای دین محكوم به حبس ابدهم بشویم زهی افتخار، ولی بعد از این همه از خودگذشتگی، معلوم شد كه برای مطامع كمونیستی، آن هم غلط، مبارزه كردهایم.زهی بدبختی، و افزود: در بندهای پایین زندان كمونیستها به بعضی از طلاب گفته بودند كه، اگر روزی قدرت را به دستبگیریم، در مرحله اول شماها را از دم مسلسل میگذرانیم!(51) مرحوم ربانی جزوهای هم در زندان بر ضد التقاطیها مینویسد و آنرا به دست طلبهای با نام مقدسی میدهد كه منافقین از او ربوده به مأموران زندان تحویل میدهند و پس از آن ایشان را برده،سروصورتش را تیغ زده و شكنجه میكنند.(52)
مرحوم ربانی در كتاب «حركت طبیعی از دیدگاه دو مكتب (ص 195 - 194) نیز بهتفصیل در باره التقاطی بودن اندیشههای مجاهدین بدون آن كه تصریح كند، سخن گفتهاست. ایشان در مصاحبهای كه در مرداد 59 با نشریه پیام انقلاب در باره سخنرانی 4 تیر ماه59 امام خمینی در باره مجاهدین داشت در این باره گفت: ما در زندان كه بودیم به خوبیلمس كردیم كه آنها ماركسیسم را لباس اسلام پوشانیده و به خورد جوانان میدادند. لذا درزندان وقتی میدیدیم كه فدائیان ]خلق[ یا گروههای دیگر میگویند اسلام مرده بود و مجاهدین آمدند روح ماركسیسم در آندمیدند و اسلام زنده شد، اینها سكوت كرده و نمیگفتند كه این مطلب دروغی است و اسلام خودش یك مكتب است. اینهااسلام را به این معنایی كه ما قبول داشتیم، نمیپذیرفتند، و آن را به همان عنوان كه یك ماركسیست میگوید كه مذهب روبناستقبول كرده بودند كه زیربنای آن ماركسیسم و روبنایش اسلام است و تازه اسلامی هم كه اینها میگفتند در موقع تبیین به كار بعضیاز دورههای تاریخی میخورد نه به كار تمام دورههای اسلامی. مثلا برای مسائل بیع و تجارت و اقتصاد و غیره را وقتی بیانمیكردند میگفتند این مربوط به 14 قرن پیش از این است و مسائل اقتصادی امروز باید از سوسیالیسم سرچشمه بگیرد. لذا اینهاكاملا در مسائل ایدئولوژی اسلام را به صورت روبنا درآورده بودند و زیربنا را ماركسیسم میگرفتند.(53)
به هر روی، تبلیغات مرحوم ربانی و در این اواخر، آقای راستی كاشانی كه به عنوان نماینده امام شهرت داشتند، نقش مهمی در جداكردن بچههای مذهبی از مجاهدین داشت. آقای منتظری هم در جایی به این نكته اشاره كرده است كه »آقای ربانی خیلی بامجاهدین بد بود».(54)
در سال 51 كه صحبت اعدام مجاهدین بود، آقای موسی صدر به درخواست برخی از دوستانش از جمله شهید بهشتی و دیگرانپذیرفت تا وساطت كند. در واقع تصور بر این بود كه به خاطر موقعیت امام موسی صدر در لبنان برای ایران، شاه وساطت او را درباره مجاهدین خواهد پذیرفت كه چنین نشد.(55)
افزون بر حمایت مقطعی روحانیون از مجاهدین، برخی از فرزندان آنان پیش از انقلاب و در آستانه آن به مجاهدین پیوستند. از آنجمله حسین جنتی - پسر آیت الله احمد جنتی- است كه از فعالان سازمان بود و در سال 54 با اعتراف وحید افراخته دستگیرشده و به زندان افتاد.(56) در زندان به گروه رجوی پیوست و پس از انقلاب، در درگیری كشته شد. همچنین از دو تن از فرزندانآقای محمدی گیلانی، فرزندان آقای لاهوتی و گلزاده غفوری باید یاد كرد كه در حوالی انقلاب به مجاهدین پیوستند و پس ازانقلاب در دادگاههای انقلاب محاكمه و اعدام شدند. فرزند آیت الله طالقانی نیز در شمار مجاهدین بود كه در جای دیگری نامهارتدادیه وی را خواهیم دید.
روزگاری حمایت از مجاهدین توسط روحانیون مبارز به صورت یك ارزش درآمدهبود، چنان كه آقای بازرگان در باره یكی از آنان گفته بود: آقای ... اگر سوره قل اعوذ برب الناس را هم تفسیر كند، در شأنمجاهدین آن را نازل میكند.(57)
به هر روی، در حوالی سال 50 شماری از روحانیون در ایران، از فعالیت سیاسی مجاهدین حمایت كرده و مخصوصا به لحاظ مالیآنان را تأمین میكردند. این رویه تا زمانی كه سازمان مشی خود را به آرامی از اردیبهشت سال 52 به بعد عوض كرد، ادامه داشت.پس از آن كه در شهریور سال 1354 تحول درونی سازمان به طور رسمی آشكار شد، این كمكها قطع گردید. آقای رفسنجانی كهزمانی از آنان حمایت كرده و از امام میخواست تا از آنها حمایت كند،(58) وقتی با جریان كودتای ارتدادی داخل سازمان مواجهشد، در سفر سال 54 به نجف، از امام خواستند تا به همان موضع خود در عدم حمایت از برخورد مسلحانه ادامه دهد.(59)
آقای منتظری، كه نامهای در حمایت از مجاهدین به امام نوشته بود - در ادامه خواهد آمد - بعدها در سال 59 در باره وضعیت فكریسازمان در آن زمان، این توضیحات را داد: من خلاصه این كتابها را وقتی خواندم - شاید تا اندازهای در حوزه قم معروف باشم،چون من در مسائل فلسفی آشنا هستم ومن مدرّس فلسفه بودم در قم - خلاصه دیدم كه این كتابهای آقایان زیربنایش كمونیستیمحض است و به قول بعضی رفقا همان مسائلی است كه ماركسیستها دارند اینها را طرح كردند و قبول كردند و پذیرفتهاند،منتهی چیزی كه هست لفظ خدا را مثلا در بالایش گذاشتهاند و همان طور كه «غربزدگی» میگویند، اینها تقریبا خیلی«كمونیستزده بودند»، و آن اساس تعلیماتشان آن تعلیمات غلطی بود و میتوان گفت پلی بود كه جوانان از این مسیر به طرفماركسیسم بروند.(60) وی در همان مصاحبه، تصریح كرد كه پیش از زندان به دلیل آن كه از آثار آنان چیزی نخوانده بوده، در برابرآنها موضعگیری نكرده است: گناه من این است كه قبل از زندان نتوانستم بخوانم. در زندان كه بیكار بودم، خواندم دیدم افكار،افكار التقاطی و انحرافی است.(61)
این مسائل بیش از همه برای روحانیونی كه در زندان بودند، و بویژه در سال 54 و 55آشكار شد. آقای منتظری با اشاره به ماركسیست شدن بچههای مجاهدین و گسترش ماركسیسم، اشاره به این نكته دارد كه برخیاز روحانیون و متدینین زندان، در این فكر افتادند كه به نحوی آزاد شده و با ماركسیسم مبارزه كنند. ایشان مینویسد: در همینارتباط بود كه آقای كروبی و آقای عسكراولادی و آقای انواری و بعضی دیگر حاضر شدند با انجام مقدماتی آزاد شوند، ماباایننظریه مخالف بودیم... مسأله این است كه افرادی امثال آقای انواری و آقای عسكراولادی عمرشان را در زندان گذراندهبودند و واقعا خسته شده بودند و فكر میكردند وتشخیص داده بودند به شكلی بروند بیرون بلكه كاری انجام بدهند.(62)
مجاهدین خلق و امام
به رغم اختلاف فكری سازمان با روحانیت، مجاهدین تلاش میكردند تا از وجههروحانیون و نفوذ آنان و حتی نفوذ شخص امام كه موقعیت ممتازی میان انقلابیون و عامهمردم مبارز داشت، استفاده كنند. در این زمینه، سازمان فعالیت ویژهای را آغاز كرد كه بتوانداز امام برای خود تأییدیهای بگیرد. اما پیش از آن كه برای این منظور اقدامی كنند، سازمان بامشكلی كه در جریان هواپیماربایی خود به بغداد پیدا كرد، نیازمند بهرهگیری از نفوذ امام در عراق شد. با زندانی شدن افرادسازمان، نمایندهای از طرف آنان نزد امام رفت تا از ایشان بخواهد برای آزادی آنان وساطت كند كه امام نپذیرفت. این شخصتراب (مرتضی) حق شناس بود كه سالها در عراق و سوریه برای سازمان كار میكرد. به هر روی آن ماجرا با كمك فلسطینیهاخاتمه یافت و پس از آن سازمان به فكر افتاد تا با معرفی مرام خود به امام، كاری كنند تا امام آنان را تأیید كند. در این باره از هروسیله ممكن استفاده شد. نخست این كه از روحانیون ایران، نامهها و پیامهایی برای امام ارسال كردند. برای این كار، سازمانمأمور ویژهای را مسؤول این كار كرد. این شخص حسین روحانی از كادرهای اصلی سازمان و مؤلف كتاب شناخت بود. هر دونفر بعدها در جریان ارتداد داخلی سازمان، ماركسیست شدند و در سال 57 سازمان پیكار در راه آزادی طبقه كارگر، یعنیخشنترین سازمان كمونیستی در ایران پس از انقلاب اسلامی را بنیانگذاری كردند. در سال 59 این دو نفر مصاحبهای مفصل بانشریه خود كرده و اطلاعاتی در باره روابطشان با امام در نجف منتشر كردند. از آنجا كه اطلاعات این افراد برای شناخت ماهیتاندیشه دینی سازمان اهمیت دارد، و در عین حال، سرسختی امام را، آن هم در اوج مبارزه با شاه و نیازش به جوانان و نیروی آناندر برابر انحرافات نشان میدهد، مروری بر این مطالب خواهیم داشت.(63) طبعا صحت و سقم برخی از این اظهارات باید بااظهارات كسانی كه مقابل آنان بودهاند، مقایسه شود: روحانی و حق شناس در پیكار ش 67 با اشاره به مصاحبه محمد منتظری كهبه مجاهدین و التقاطی بودن آنان حمله كرده بود، به بیان همكاری برخی از روحانیون نجف با مجاهدین در آن سالها اشارهكردند. از جمله به حجت الاسلام دعایی كه سمپات نیرومند آنان در نجف بوده و حتی كارهای خود را در این زمینه از آیت اللهخمینی مخفی میكرده است. (ش 68، ص 9). در آنجا همچنین آمده است كه تراب حقشناس سه سال در قم تحصیل كرده (1339 -37) و مدتی هم در نجف در مدرسه سید محمد كاظم یزدی برای چند نفر از طلاب از جمله آقای دعایی درس تفسیر قرآن ونهج البلاغه میگفته است (پیكار 68، ص 9). حق شناس میگوید كه در سال 1344 هم مدتی با مرحوم مطهری مراوده داشته وحتی كتاب علل گرایش به مادیگری را برای ایشان ویرایش و غلط گیری كرده است. (همان، ص 15) وی همچنین اظهار میكند:كتاب شناخت مجاهدین را آقای دعایی در نجف چاپ كرد و هزینه آن را خودش پرداخت )ش 69، ص 14).
حسین روحانی نیز در پیكار ش 70 (ص 12 7، ش 71، ص 10) مطالبی در ارتباط با مسائل نجف و برخورد مجاهدین با امامآورده است. همچنین در ش 76 (ص 16) پاسخ امام را در مقابل نامه آیت الله طالقانی برای نجات مجاهدین كه با هواپیما بهعراق رفته بودند، آورده و اظهار میدارد كه امام دو مطلب را گفت: نخست آن كه اگر من وساطت كنم وضع آنها بدتر میشود ودوم آن كه قصد آن ندارم تا از بعثیها درخواستی بكنم. همچنین تراب حق شناس میگوید كه نامه مفصل هاشمی رفسنجانی رابه امام در باره مجاهدین، من به عراق بردم (ش 77، ص 13) حق شناس میافزاید: آقای مطهری هم سفارش شفاهی كرده بود(77، ص 13). همین طور مجدالدین محلاتی هم نامهای در حمایت از مجاهدین به امام نوشت (همانجا) حق شناس میافزاید:آیت الله خمینی هیچ جواب مثبتی به آن نامهها نداد (پیكار ش 77، ص 13).
حقشناس میافزاید: آقای منتظری هم نامهای در حمایت مجاهدین نوشت. متن این نامه و تصویر آن در پیكار 77 ص 14 آمدهاست؛ اما متن نامه: پس از تقدیم سلام و تحیّت، به عرض عالی میرساند، چنانچه اطلاع دارید عده زیادی از جوانهای مسلمان و متدیّن گرفتارند و عدهای از آنان در معرض خطر اعدام قرار گرفتهاند. تصلّب آنان نسبت به شعائر اسلامی و اطلاعات وسیع و عمیقآنان بر احكام و معتقدات مذهبی معروف و مورد توجه همه آقایان روحانیون واقع شده. و از مراجع و جمعی از علمای بلاداقداماتی برای تخلص آنان كردهاند و چیزهایی نوشته شده. بجا و لازم است از طرف حضرتعالی نیز در تأیید و تقویت و حفظدماء آنان چیزی منتشر شود. این معنا در شرایط فعلی ضرورت دارد؛ چون مخالفین سعی میكنند آنان را منحرف قلمداد كنند.البته كیفیت آن بسته به نظر حضرتعالی است.
تراب حق شناس میگوید در بهمن 50 جلسات مرتبی با آیت الله خمینی در باره سازمان مجاهدین داشتیم. (ش 77). حسینروحانی نماینده دیگر مجاهدین در عراق هم در پیكار ش 78، ص 79 13، ص 15 مطالبی گفته و در ص 16 میگوید مجموعهجلسات تقریبا ده ساعت میشد. ما تك تك دیدهگایمان را میگفتیم و ایشان در آخر نظرش را میگفت. آخرین جملهای كه آیتالله خمینی به من گفت، این بود: آقا، این مطلب را پیش خودتان داشته باشید، واقع امر این است كه من اعتقادی به مبارزه مسلحانهندارم (ش 80، ص 17) پس از آن هم به اختلاف نظر مجاهدین با ایشان در باره تكامل و معاد اشاره كرده است.
حسین روحانی پس از انقلاب اعتراف كرد كه از طرف سازمان، بهنجف رفته و طی هفت جلسه باامام گفتگو كرده است. وی دوكتاب راه امام حسین و كتاب راه انبیاء ، راه بشر را به امام داده است. وی توضیح میدهد كه امام تحلیل ما را از معاد، یك تحلیل مادیقلمداد كرد.(64) مورد دوم بحث تكامل بود كه ما به تكامل انواع داروینی اعتقاد داشتیم كه امام آن را مخالف احكام قرآنی شمرد.همچنین وی میگوید كهامام صریحا گفت كه من با جنگ مسلحانه مخالفم. امام به وی تأكید میكند كه من در باره ایدئولوژی شماباید از روحانیون ایران مانندمطهری،طالقانی،منتظری ورفسنجانی تحقیق كنم.(65) شگفت آن كه آقای سید محمود دعایی كه خوددرنجف بوده، تلاش فراوانی كرده است كه تا نظر امام را نسبت بهمجاهدین مساعد كند، اما در این كار توفیقی حاصل نكردهاست.(66) امام در سال 56 در باره این پرسش كه چرا مجاهدین خلق را تأیید نكرد، به یكی از روحانیون انقلابی گفته بود: چونكاملا شناخته شده نبودند و برای من معلوم نبود كه در آینده به كجا میروند و كارشان به كجا منتهی میشود، بنابراین من اینها راتأیید نكردم.(67) در آستانه ورود امام به بهشت زهرانیز قرار بود تا مادر رضائیها و احمد صادق - پدر ناصر صادق - صحبت كنند كهامام تنها با خوشامدگویی فرزند صادق امانی موافقت كرد.(68)
متهم بودن مجاهدین به داشتن ایدئولوژی التقاطی، در روزهای پس از انقلاب هم مطرحبود و به همین دلیل مسعود رجوی طی نامهای كه به امام نوشت، اعتقاد سازمان را به پنج اصل اصول دین بیان كرد.(69)
قسمت سوم
پیدایش و شكل گیری هویت
قدری به عقب برگردیم. زمانی كه بتدریج كار تدوین ایدئولوژی پایان یافت، سازمان ازاواخر سال 49 و طی سال 50 وارد مرحله نوینی شد. طی این مرحله، سازمان بر اساس مشیجنگ مسلحانه، كوشید تا عناصر و مهرههای اصلی رژیم و نیز برخی از مستشاران خارجیرا ترور كند. این اقدام به خصوص تحت تأثیر فعالیت عملی فدائیان خلق، به ویژه ماجرای سیاهكل در بهمن 49 بود كهمجاهدین را به خاطر بیعملی، منفعل كرد و آنان مجبور شدند تا سریعتر دست به اقدامات عملی بزنند.(70) روحانیت نیز كه در اثرحركتهای انقلابی ماركسیستها منفعل شده بود، كمك مالی بیشتری به مجاهدین كرد.
نخستین عملیات نظامی آنان در مرداد سال 50 در برابر جشنهای دوهزار و پانصد ساله شاهنشاهی بود. این اقدام پس از ماجرای سیاهكل بود كه توسط فدائیان خلق صورت گرفت. مجاهدین تلاش كردند تا با دستزدن به اقدامات نظامی، نشان دهند كه جریان مبارزه صرفا در اختیار كمونیستها نیست. ابتدا بمب گذاری در كارخانه صنایعالكتریكی تهران و پس از آن آماده شدن برای فعالیتهای بیشتر كه در نهایت به لو رفتن سازمان منجر شد و به دنبال آن تعداد زیادی از اعضای آن كه شامل سه نفر مركزیت اولیه و اغلب كادرهای همه جانبه میشد، دستگیر شدند. برخی شمار دستگیرشدگان را تا 70 و برخی تا 120 نفر عنوان كردهاند. افزون بر اعضای مركزیت اولیه، افرادی كه به تدریج به مركزیت افزوده شده بودند، به جز حسین روحانی كه در خارج از كشور بود، دستگیر شدند. این دستگیریها تا آبان ماه سال 50 ادامه یافت.(71) اینرخداد را تحت عنوان ضربه شهریور 50 یاد میكنند. در واقع ساواك از طریق الله مراد دلفانی توانسته بود به وجود سازمان پیبرده و پس از ماهها تلاش و مراقبت، این ضربه را بر سازمان مجاهدین وارد كند.(72) در این مرحله، سازمان مجاهدین بدون آن كهیك علمیات موفقیتآمیز و قابل توجهی داشته باشد، لو رفت. این سرنوشت بیشتر تشكلهای چریكی در ایران بود كه بیشتراخبار مربوط به آنان، شامل داستان تأسیس، كشف و لو رفتن آن و سپس و دستگیری و زندان و اعدام سرانشان بود تا عملیاتنظامی و چریكی آنان.
ترورهای محدود چریكی نسبت به برخی از اعضای ساواك یا مستشاران خارجی، تنها بهانهای برای اعلام حضور، صدور اعلامیه و انتقال برخی از مطالب و پیامها به جامعه بود؛(73) چیزی كه به گمان آنها خود میتوانست »موج نیرومندیرا به نفع مبارزه» ایجاد كند.(74)
برخورد رژیم و فروپاشی سازمان
پس از اعدام اعضای كادر مركزی سازمان در 4 خرداد سال 1351 ـ كه به رغم تلاشهایعدهای از افراد برجسته صورت گرفت، از مركزیت تنها رضا رضایی باقی ماند.(75) به دنبال كشته شدن وی، و نیز محمود شامخی(76)كه از آموزش دیدگان فلسطین بود و به تازگی برگشته بود، و نیز دستگیری كاظم ذوالانوار(77)، سه نفر مركزیت سازمان را تشكیلمیدادند: تقی شهرام،(78)بهرام آرام(79) و شریف واقفی(80) كه فرد اخیر تنها مذهبی این جمع بود.(81) تقی شهرام كه همراه دستگیرشدگانسال 50 زندانی شده و به زندان ساری تبعید شده بود، در آغاز سال 52 توانست از زندان بگریزد. وی همزمان به داشتن غرور وپركاری متهم بود، و توانست موقعیت بالایی در سازمان به دست آورد.(82) ورود وی به كادر مركزی، آغاز انفجار و ارتداد درسازمان بود. این زمان مركزیت در اختیار شهرام، آرام و حسین سیاه كلاه ـ قاتل مجید شریف واقفی ـ بود.(83)
شكستهای پی در پی سازمان، افراد كادر مركزی را به این فكر انداخت تا بار دیگر در ایدئولوژی و استراتژی سازمان تجدید نظر كنند. به همین دلیل در پاییز سال 52 به دستورمركزیت سازمان، مطالعه وسیعی بر روی ایدئولوژی سازمان توسط یك كادر ده نفری كهشامل سه نفر مركزیت نیز میشد، آغاز گردید. به گفته یكی از همین مجاهدین، این مطالعه پس از مدت كوتاهی به بن بست رسیدو اكثر این گروه ده نفری ـ و در اصل هفت نفرشان ـ به این نتیجه رسیدند كه هسته تفكراتشان ماركسیستی است. آنان تصمیمگرفتند پوسته را شكافته و هسته را عیان كنند. تقی شهرام پس از تغییر ایدئولوژی گفت: پیراهن اسلام را از هر كجا وصله علمی زدیم،از جای دیگر پارهشد.(84)
از سال 53 ـ 52 به بعد، ابتدا با متمركز كردنآموزشها روی تشریح اسلام دگماتیسم،انتقاد از آموزههای اسلام آغاز گردید. جزوه آموزشی در این زمینه، جزوه سبز نام داشت.(85)اندكی بعد تقی شهرام جزوه معروف به بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیك را تدوین و در آن چرخش فكری سازمان را از اسلام بهماركسیسم توجیه كرد. در واقع، بحث تغییر ایدئولوژی از سال 52 آغاز شد. در طول سال 53 تنها رهبران سازمان از این ماجراخبر داشتند.(86) سپس با مقاومت و بعد از آن كشته شدن شریف واقفی و مجروح شدن مرتضی صمدیه لباف(87) و دستگیری ـ وسپس اعدام وی توسط ساواك ـ مسأله آشكارتر و جدیتر شد. آنگاه در شهریور 54 بود كه مسأله در سطح عمومی سازمان علنیگردید و بیانیه توزیع شد.(88)
تغییر مواضع
مؤلف این جزوه شهرام وبرخی از دوستان او ـ مانند حسین روحانی ـ نویسنده اولین متن درسی سازمان یعنی كتاب شناخت ـ بودند.روحانی میگوید وقتی در سال 54 به ایران آمدم، به انتقاد از مواضع التقاطی سازمان مجاهدین پرداختم و «این التقاط را به نفعماتریالیسم دیالكتیك و ایدئولوژی ماركسیستی» شكستم.
در این بیانیه، پس از بیان یك مقدمه درباره لزوم نشر این بیانیه، كوشش شده است تا سیرمبارزات مردم ایران، پس از شهریور بیست بیان شده و این مسیر تا شكست نهضت خرداد42 دنبال میشود. پس از آن تشكیل سازمان و مراحل مختلفی كه بر آن گذشته و نیزتلاشهایی كه در جهت تدوین ایدئولوژی صورت گرفته، گزارش شده است. همزمان بهبیان جریان فكر مذهبی پدید آمده در این دوره پرداخته شده و در تمامی موارد، معیارهایتحلیل، دقیقا بر مبنای اندیشهها و تحلیلهای ماركسیستی است. بخش عمدهای از محتوایبیانیه، تحلیل دوآلیسم موجود در تفكر سازمان و سرگردانی میان ماتریالیسم و ایدهآلیسماست. این كه تفاوت اسلام مجاهدین با اسلام رایج و سنتی در چه اصولی بوده، ضمن مواردمختلف شرح و بسط داده شده است. در ادامه، از فعالیتهای جدید ایدئولوژیك كه از سال47 به بعد آغاز شده، سخن به میان آمده و كوشش شده است تا نشان داده شود كه به رغمهمه تلاشهایی كه روی قرآن و نهج البلاغه صورت میگرفته، قالبهای اصلی كار، براساس اندیشههای ماركسیستی بوده است. اشكال كار هم درست همین بوده است كهجهتگیری فكری اولا به دلیل آشنایی ناكافی سازمان با ماركسیسم و ثانیا به دلیل وجودهمین دوآلیسم، ناقص بوده و توان تحلیل كامل را نداشته است. جهتگیری مطالعاتی، بهموازات گذر زمان، هرچه بیشتر به سمت آموزههای ماركسیستی سوق داده میشده و درعین حال، مقاومتهایی هم در سازمان بر ضد آن صورت میگرفته است: در یك مورد دراشاره به برنامههای آموزشی سازمان در این دوره و تناقضات ایدئولوژیك موجود در آنچنین آمده است:
ظهور یك تناقض ذاتی
به این ترتیب، به موازات گسترش مطالعات ماركسیستی ـ لنینیستی در سازمان ما،اقدامات تدافعی علیه آن توسط خیل مقالات، بحثها و نظرات مطنطن ایدهآلیستی آغازشد. دوباره یك برنامه جدید «بررسی و تدوین ایدئولوژی انقلابی اسلام» طرح ریزی شد ومجدداً مطالعات حجیمی درباره تاریخ اسلام، درباره محتوای ایدئولوژیك مبارزات گذشتهو مخصوصاً مبارزاتی كه تحت عنوان ایدئولوژی اسلام (تشیع ...) توجیه میشوند (مبارزاتتشیع علویان، سربداران، نهضت مشروطه، جنگل و... كه همه جا مذهب ظاهراً نقش قابل اهمیتی داشت) و همچنین بررسیدرباره معنای آیات قرآن و درك مفاهیم دینامیك آن، تدوین تفاسیر و كار شدید روی نهجالبلاغه و سایر متون معتبر اسلامی دردستور قرار گرفت. در كنار این مطالعات، البته آموزش برخی از متون ماركسیستی نیز در دستور بود و از این نظر كه مقدمتاً معتقدبودیم اسلام نه تنها با دست آوردهای علمی و تجربی بشر مبانیتی ندارد بلكه آنگاه اسلام حقیقی و انقلابی فهمیده میشود كه بهدانش زمان و در این زمینه به دانش شناخت و تغییر اجتماع (ماركسیسم ـ لنینیسم) مسلح باشیم. حاصل این برنامهها كه بیش ازیك سال كار عمده گروه مصروف آن شد، یك دوره كتب و مقالات ایدئولوژیك بود كه به طور اساسی در سه قسمت «كتابشناخت»، «جزوه تكامل» و «راه انبیاء» مشخص میشد. در كتاب «شناخت» از اصول شناسایی دینامیك و روش تحلیل رئالیستیقضایا بحث میشد. جزوه تكامل درباره قانون تكامل و انطباق آن با نظرات اصیل مذهبی و همچنین خصوصیات ویژه انسانصحبت میكرد ؛ و «راه انبیاء» میخواست ثابت كند كه راه بشر (یعنی علم و حتی فلسفه علمی!) نه تنها تضادی با راه انبیاء ومضمون و محتوای رسالت و عقاید آنها ندارد و نه تنها راه پر پیچ و خم شناخت و معرفت بشری از راه انبیاء دور نمیشود، بلكهبشر، در سر انجام كوششهای خود بالاخره در نقطه بسیار والایی با راه انبیاء تلاقی خواهد كرد و بر آن منطبق خواهد شد.
نویسنده بیانیه میافزاید: «ماركسیسم از نظر ما (در آن موقع) دارای دو قسمت بود. یكقسمت پایه فلسفی آن كه بر اساس ماتریالیسم قرار داشت و قسمت دیگرش تجربیاتسیاسی، اجتماعی و عملی آن كه ما آن را حاصل شركت در یك پروسه طولانی مبارزهتودهها و رهبری مبارزات طبقاتی در یك صد سال اخیر میدانسیتم. بدین ترتیب ماناآگاهانه، ماركسیسم را تكه پاره میكردیم و تصور میكردیم كه پذیرش و درك مفاهیمسیاسیـاجتماعیـتجربی ماركسیسم و همچنین قبول و درك دیالكتیك به عنوان اسلوبشناخت علمی، بدون اعتقاد عمیق به مبانی ماتریالیسم امكانپذیر است».
در ادامه از تنافی میان ایمان و اعتقاد به وحی از یك طرف و پذیرش تحول علمی جامعهبر اساس نگاه به ابزار و مناسبات تولید از سوی دیگر، بر تضاد میان درك علمی و ایمانِ وحیتكیه كرده و ماركسیسم را به عنوان فلسفه علمی، دقیقا مساوق علم تجربی گرفته است. پساز آن با تبختر، به جای تضاد دین با ماركسیسم، تضاد دین و علم را مطرح كرده و مینویسد:
«جالب توجه در اینجا بود كه ما برای اینكه درك علمی تاریخ را با نقش انبیاء تلفیق كنیمو عدم تناقض این دو را بپوشانیم و یا به بیان دیگر برای این كه درك علمی تاریخ را از دلمذهب بیرون بیاوریم، مجبور بودیم ماركسیسم را به عنوان عصایی در دست مذهب قراردهیم، لنگیها و نارساییهای آن را جابجا با تعبیرات و تفسیرات ماركسیستی، منتها درپوشش و قالب آیات و احكام جبران كنیم! و آن وقت نتیجه بگیریم كه ایدئولوژی و تفكریكه محصول شرایط تاریخی، اجتماعی و اقتصادی هزار و سیصد سال قبل است، میتواندمسایل مبارزاتی امروز را پاسخگو باشد! در حقیقت ما هیچ گاه نمیتوانستیم و بالاخره همنتوانستیم به چنین نتیجهای دست یابیم. تحولات اجتماعی و پیشرفتهای علمی آن قدر ازنظرات اجتماعی و فلسفه ایدهآلیستی مذهب فاصله گرفته بود، و مذهب آنقدر استعدادهماهنگی خود را با شرایط انقلابی روز (چه از نظر اجتماعی و چه از نظر علمی) از دستداده بود كه علی رغم تمام كوششهای واقعاً بیوقفه ما در امر احیاء و نوسازی نظراتمذهب، باز هم فرسنگها از قدرت تبیین مسایل و نظرات تثبیت شده علمی و اجتماعی روزعقب میماند. این فاصله و شتاب تحولات و پیشرفتهای اجتماعیـسیاسیـاقتصادینسبت به هسته متوقف اندیشه مذهبی چنان فزاینده بود كه كوششهای نوجویانه ما، به دلیلعدم آمادگی هسته درونی اندیشه مذهبی، همواره عقیم میماند.»
پروسه دائماً تكراری اما بی نتیجه احیای اندیشه مذهبی در جامعه از سید جمال الدیناسدآبادی گرفته تا متجددین بسیار جدیدتر مذهبی از قبیل دكتر علی شریعتی، نمونه بسیار بارز دیگری است از بیاستعدادی و ناتوانی ذاتی این اندیشه؛ اندیشهای كه به دلیل كهنگی تاریخیاش، هیچ استنباط نو و مترقیانهای از آن چند هر چند كه آغشته بهجدیدترین نوع تعبیرات علمی و حاوی آخرین ابتكارات هنرمندانه در زمینه تلفیق اجباراً صوری آن با علم باشد، باز هم لحظهایبیشتر عمر نمیكند. بدین قرار، اندیشه مذهبی، مانند قبای قدیمی اما زربفتی بود مملو از صنایع مستظرفه و هنرهای شگفتابداعیای كه مرور ایام تمام نسوج و تار و پودهای آن را پوشانده و فقط هیأت ظاهریای از آن به جای مانده است. اینچنین اثربدیعی از اندیشه و عمل مردمانی در قرنها پیش، همچون دیگر آثار بدیع هنری، فكری، ادبی و اخلاقی مردمان در قرون گذشته،تنها میتوانست موضوع مناسبی برای كاوشهای محققانه تاریخنویسان و اسطورهشناسان ... فراهم آورد. در حالی كه ما در صددبودیم نسوج پوسیده آن را ترمیم كنیم، پودهای متلاشی شده آن را به تارهای خاك شده آن گره بزنیم و در كالبد بیجان آن روحیتازه بدمیم. نتیجه معلوم بود، در مقابل هر ترمیم و گرهی دهها گسیختگی و پارهگی دیگر ظاهر میشد؛ هنوز به یكی نپرداخته درصد جای دیگر رخنه به وجود میآمد ... به عنوان مثال نتایج منفی و ضد علمی قبول مسأله وحی تنها این نبود كه مجبور شدهبودیم به قبول یك پدیده مرموز، ناشناختنی، به طور عاطفی و بدون هیچ گونه استدلال علمی تن بدهیم، بلكه از آن مهمتر، اثرسوء و ضد انقلابی (آن بود) كه چنین اعتقاداتی بلافاصله در مبارزه انقلابی روزمره ما باقی میگذاشت، قابل توجهتر بود. یكنمونه بارز آن نگرش بسیار منفی و رقّتانگیز مذهب است نسبت به تودههای تحت ستم و زحمتكش. این جزوه میان اعضاءسازمان توزیع و قرار بر آن شد تا آن را مطالعه كنند و دیدگاههای خود را در باره آن بیان كنند.(89) به دنبال آن، درصد بالایی ازنیروهای سازمان اعلام تغییر موضع كرده و ماركسیست شدند.
نامه مجتبی طالقانی به پدرش
به عكس آیت الله طالقانی كه در برابر ارتداد ایستاد و حتی از تهدید بهرام آرام و وحید افراخته كه به وی گفتند اگر صدایش دربیاید اورا خواهند كشت و گردن رژیم خواهند گذاشت،(90) فرزند ایشان، یعنی مجتبی ماركسیست شد و ضمن نامه تندی به پدرش ـ كهمتن آن در نشریه مجاهد سال 55 و بعدا به صورت مستقل به چاپ رسید ـ اینگونه تغییر موضع خود را شرح داد. پیش از درجبخشی از نامه او لازم است اشاره كنیم كه مجتبی پس از انقلاب عضو سازمان پیكار در راه آزادی طبقه كارگر بود و وقتی در اواخرفروردین 58 توسط كمیته ـ و به دستور محمد غرضی ـ دستگیر شد، آیت الله طالقانی به عنوان اعتراض دفاتر خود را تعطیلكرد!(91) و اینك بخشهایی از آن نامه:
پدر عزیز! امیدوارم كه خوب و سالم باشید. حدود دو سال است كه با هم تماسینداشتهایم و طبیعتا چندان از وضع یكدیگر خبری نداریم.... شما هم حتما در این مورد كهبالاخره كار من به كجا رسیده و در چه شرایطی به سر میبرم، ابهامات زیادی دارید. در اینجا... سعی من این است كه ذهن آموزگار و همرزمی را كه مدتها با یكدیگر در یك سنگرعلیه امپریالیسم و ارتجاع مبارزه كردهایم، نسبت به پروسه حركت و وضع مبارزاتیام روشنكنم... جریاناتی كه در سازمان پیش آمده یعنی تحولات ایدئولوژیك ما، بازتاب وسیعی درجامعه داشته كه حتما شما هم در جریان آن بودهاید.... از موقعی كه در خانواده، خودم راشناختم، به علت تهاجم همه جانبه رژیم علیه ما، خود به خود رژیم را دشمن اصلی و خونیخود میدیدم و از همان زمان مبارزه را در اشكال مختلف آن شروع كردم.
ابتدا این مبارزه به علت اینكه در محیطی مذهبی مثل مدرسه علوی قرار داشتم، در قالبمذهب انجام میشد. یعنی در آن زمان من حقیقتا «باین مذهب مبارز» مذهبی كه قیامهایتودهای متعددی تحت لوای آن صورت گرفته بود، مذهبی كه با مصلحین و انقلابیونی چونمحمد، علی و حسین بن علی مشخص میشد، شدیدا معتقد بودم و در حقیقت من به این مذهب به عنوان انعكاس خواستهای زحمتكشان و رنجبران در مقابل زورگویان واستثمارگران مینگریستم. به این ترتیب به مذهب، در محدوده دفاعیات مجاهدین،«شناخت» و «راه انبیاء» اعتقاد داشتم و طبعا به حواشی و جزئیات آن بها نمیدادم، خصوصاكه در محیط «علوی» برخورد قشری آنها با مذهب، خود به خود باعث دور شدن من از اینسری اعمال و عبادات كه چندان به كار من نمیخورد، میشد. همین طور تبلیغات شدید ضدكمونیستی آنها وقتی با ترویج این مسایل قشری همجهت میشد، مسلما تأثیر وارونهایروی من میگذاشت؛ در حالی كه همچنان به عناصر مبارزهجوی اسلام پایبند و معتقدبودم، خصوصا وقتی مسایل ظاهرا جدیدی از اسلام به وسیله شریعتی و امثال او مطرحمیشد، (یعنی ادامه همان تلاشی كه سالها به وسیله مهندس بازرگان انجام شده بود) بلافاصله به سوی آن كشیده میشد؛ ولی بعد از هیجانات اولیهای كه در برخورد با این قبیلمسایل جدید معمولا به آدم دستمیدهد، چون دیدم این نیز نمیتواند واقعا به من راهینشان دهد و مسایل مبارزه را روشن كند و درنتیجه نمیتواند دردی را دوا كند، آن ذوقواشتیاق اولیه از بین رفت...
به این ترتیب بود كه من توانستم با چهرههای مختلفی از مذهب از نزدیك برخورد كردهو تا حدی كه میتوانستم آنها را بشناسم؛ در حالی كه هنوز به دست آورد عملیای كهگرهگشای حقیقی شیوههای مختلف مبارزه باشد، نرسیده بودم. همگام با این جریاناتجسته گریخته با ماركسیسم آشنا میشدم… مهمترین نتیجه این آشنایی مقدماتی این بود كهآن خوف و هراسی كه از تمام جهات نسبت به ماركسیسم به من تلقین شده بود، نه تنها از بین رفت، بلكه حتی به سمت آن گرایشاتی نیز پیدا كردم. در این شرایط، آغاز جنبشمسلحانه و ظهور سازمان، باعث بوجود آمدن نقطه عطفی در جریان فكری افرادی مانندمنمیشد.
پیدایش سازمان با آن ایدئولوژی خاص، طبیعتا مرا به سوی خود میكشاند؛ زیرا اینایدئولوژی، هم قسمتهایی از ماركسیسم و هم مذهب انقلابی را توأما ترویج میكرد و این كاملابرای من ایدهآل بود. لذا این ایدئولوژی بلافاصله برای من به صورت اصلی قبول شدهدرآمد. مخصوصا وقتی میدیدیم كه انقلابیونی با عمل انقلابی خود صداقت و پایبندیشانرا به این اصول ثابت كردهاند و در عین حال توانستهاند این تناقض را به صورتی حل كنند،بر موضع خودم استوارتر شده و اطمینان بیشتری پیدا میكردم، و لذا اگر تناقض و تضادیهم میدیدم كه برایم لاینحل بود، آن را به گردن كماطلاعی خود از ماركسیسم و اسلاممیانداختم و در نتیجه از كنار آنها خیلی با احتیاط رد میشدم. به طور مثال نظرات من در آنموقعراجع به اسلام و ماركسیسم این بود كه مثلا جامعه توحیدی بیطبقه... تعمیمهمانجامعه كمونیستی است و یا اگر قبول داریم مذهب روبناست، پس هرگاه زیربنا تغییر یابد،این روبنا هم تغییر خواهد كرد؛ حال اگر اسلام در خدمت آن زیربنای جدید باشد، خوب نهتنها به حیات خود ادامه میدهد، بلكه ارتقاء نیز پیدامیكند....
هنگام ورود من به سازمان، جریان مبارزه ایدئولوژیك سراسری در داخل سازمان شروعشده و در حال توسعه بود. این جریان مبارزه ایدئولوژیك بر عكس شایعات فرصت طلبان،مبارزهای بین ماركسیستها و مذهبیها نبود، بلكه این ناشی از جهتگیری صحیحی بود كه سازمان به سوی منافع زحمتكشترین طبقات خلق نموده و در نتیجه میخواست صادقانه نواقصش را حل كند. به علت ظهور یك سری نارساییها و اشكالاتی كه در جریان پراتیك روز سازمان بروز كرده بود، این بسیج سراسری برخوردی بود با این نارساییها وخصلتهای ناشی از وابستگیهای گوناگون طبقاتی. این وابستگیها با این كه زمینهاش ازبین رفته بود، ولی هنوز به صورتهای گوناگون ریشههایش باقی بود. از جمله، این موج به ما هم رسید و با خصلتهایی كه مانع میشد، تمام نیروها در خدمت جنبش درآید، یك مبارزه آشتیناپذیر و همه جانبه شروع گردید....
این حركت دائما اوج میگرفت و بیمهابا سدهایی را كه مانع از توسعه آن میشدند،پشت سر میگذارد و به این ترتیب بود كه غیر از مسایل تشكیلاتی، سیاسی، بطور كلیایدئولوژی و خاصا مذهب را نیز در بر گرفت، یعنی چیزی كه تا به حال به صورت اصل ثابت و لایتغیر قبول شده بود، در حالی كه فیالواقع دیگر نقش گذشتهاش را از دست دادهبود و برای پیشتاز به عنوان یك ایدئولوژی، تبدیل به عاملی اضافی و زاید شده بود و عملابه انزوا افتاده بود. ولی علت اصلی این انزوا چه بود؟ چه چیز بود كه باعث میشد مذهبروز به روز نقشش كاهش یابد؟ چیزی كه در این شرایط مطرح بود، این بود كه چگونهمسایل جنبش را حل كرده، موانع آن را از بین برده و روز به روز توسعهاش بدهیم. ولیكنمذهب به هیچ وجه و واقعا به هیچ وجه نمیتوانست كوچكترین مشكل سیاسی استراتژیك وایدئولوژیكی ما را حل كند، بلكه بواسطه نقطهنظرهای ایدهآلیستی آن، شدیدا استنباطات ما رااز پراتیك مبارزاتی خودمان، از واقعیاتی كه در جهان جاریست و از تاریخ مبارزات خلقهابه انحراف میكشاند....
مسأله اصلی، حل مشكل جنبش و از بین بردن موانعی است كه در مقابل آن قرار دارد واین چیزی است كه تنها با برخورد صادقانه با جهان و قوانین تحوّل جامعه و تاریخ و... بهدست میآید؛ یعنی همان چیزی كه ماركسیسم كشف كرده است... به این ترتیب با تصفیهاندیشهها از آلایشها و ناخالصیهای مختلف بود كه وارد یك دوره كیفی گردیدیم و تنها درچنین محیطی بود كه میتوانستیم به مسایل جدید و تئوریهای نوینی كه بتواند جوابگویجنبش ما باشد دست یابیم و این دست آوردها تنها ناشی از جهتگیری صحیح و خطدرست سازمان بوده است. این بود مختصری از پروسه حركات من و سازمان تا آنجا كه منتوانستهام درك كنم. ...
پدر! در پایان این نامه آرزو میكنم كه همچون تو استوار در مقابل دشمنان خلقها تاآخرین نفس بایستم و همواره مقاومت تو را سرمشق خود قرار دهم... فرزند تو مجتبی/ 29اسفند، سالگرد ملی شدن نفت. این نامه نشان میدهد، برخلاف تحلیلی كه بنا دارد نشاندهد عدهای ماركسیست درون سازمان آمده و آن را منهدم كردهاند، در واقع اینان عدهای بچهمسلمان بودند كه گرفتار ضعف فكری بوده و پس از مطالعه ماركسیسم از یك سو و قطعارتباط با روحانیت از سوی دیگر، به دامن ماركسیسم درغلتیدند.
فراگیری ماركسیسم وتصفیه خونین
برخی از كسانی كه ماركسیست شدند عبارتند از: جلیل احمدیان، مرتضی (حسین) آلادپوش (عضو بعدی گروه پیكار و كاندیدایاین گروه برای مجلس اول)، بهمن بازرگانی ، محمود اسماعیل خانی، ابراهیم جواهری، ابراهیم خامنهای، محمد خوانساری،مهدی خسروشاهی، حسین قاضی، حسن راهی، محمد رحمانی، كاظم شفیعیها، علیرضا تشیّد، علیرضا زمردیان. برخی از اینافراد از سال 50 به بعد ماركسیست بودند.(92)
اطلاعات بیشتر در باره مرتدین سازمان، در نشریه پیكار بعد از انقلاب آمده است. از آنجملهاند: سیمین حریری و محمدرضا آخوندی (پیكار ش 14 28 آبان 58) هاشم وثیقپور، حسن سبحان اللهی، صادق فردتقوی، (مرتضی) ابراهیم داور، حوریه محسنیان، فاطمه تفتكچی، احمد صادق قهاره، اكرم صادقپور، محمد حاج شفیعها (پیكار34 با تصاویر آنها). قجر عضدانلو، بهرام آرام (پیكار 36، ص 20). بهرام آرام نقش رهبری داشته و در تغییر ایدئدلوژی سازماننقش اساسی بازی كرد؛ بنگرید: پیكار 34، ص 9: وی در 25 آبان 55 در خیابان شیوا توسط ساواك كشته شد. (در همان شماره اسنادی برای كمونیست بودن فاطمه تفتكچی آورده شده است). لیلا زمردیان (همسر شریف واقفی و لو دهنده او به شهرام و آرام)كه وقتی در 14 دی ماه 55 در حالی كه از كارخانه بر میگشت، (به كارخانه فرستاده شده بود تا روحیات خردهبورژوازیاش از بین برود و جزو طبقه كارگر شود!)توسط چند نفر ترور شد! (پیكار 36، ص 22: مدعی است كه ساواك او راكشته). به نظر میرسد خود مرتدین سازمان او را كشتند. شاهد آن كه به گفته تقی شهرام ـ كیهان 24 تیر ماه 59، ص 2 ـ لیلازمردیان بعدها طی نامهای به سازمان نوشت كه من خیانتكار هستم، مرا اعدام كنید. غلامحسین صاحب اختیاری (پیكار ش 60،ص 8).
گفتنی است كه برخی از این افراد، پیش از علنی شدن ماجرای ارتداد، ماركسیست شدهبودند كه یكی از آنها بهمن بازرگانی بود كه در ماركسیست كردن عدهای دیگر نیز مؤثر بود.(93)
افرادی كه در برابر این تغییر ایستادند، در صورت مقاومت تند، از سر راه برداشته شده واگر با ملایمت برخورد میكردند، به نوعی از سازمان كنار گذاشته میشدند. در مقدمهاطلاعیه تغییر مواضع در باره این افراد آمده است: «سختسران، اصلاح ناپذیران وكجاندیشانی كه بر مواضع نادرست و انحرافی خود اصرار میورزیدند و علیرغم همهشرایط مساعد آموزشی، به دلیل چسبیدن به منافع فردی و اندیشه و عملی كه این منافع راتوجیه میكرد، حاضر به رفع نقایص و عیوب خود نبودند (یعنی حاضر نشدند ماركسیست شوند) قاطعانه از عضویت سازمان كنار گذاشته شدند.» و در ادامه آمده است: «مجموعاً درتمام طول 2 سال «مبارزه ایدئولوژیك» قریب 50 درصد از كادرها مورد تصفیه قرار گرفته وبسیاری از كادرها از مواضع مسؤول تا كسب صلاحیتهای لازمه كنار گذارده شدند.» گفتنیاست كه تصفیه آنان به معنای برداشتن پوشش حفاظتی از آنان در برابر پلیس بود؛ زیرا اغلباین افراد لو رفته بودند و تنها در خانه تیمی میتوانستند زندگی كنند.
این زمان، به دلیل عدم تقیّد به مبانی مذهبی، فساد اخلاقی گستردهای در سازمان پدیدآمده بود؛ به طوری كه صدها گزارش در بازجوییها و غیر آن راجع به این مسأله آمده است.این مسایل از طریق برخی از عناصر تصفیه شده، به گوش مذهبیها و متدیّنین میرسیدوآنان را بیش از پیش نسبت به سازمان بدبین كرد.(94)
احمدِ احمد، كه زمانی عضو حزب ملل اسلامی بوده، دستگیر و زندانی شده بود، پس از آزادی در تأسیس سازمان حزب الله شركتكرد. این گروه كه به سال 48 از برخی از افراد آزاد شده از حزب ملل تأسیس شده بود، به تدریج با افرادی از مجاهدین برخوردكرده و زمینه جذب آنان به سازمان فراهم شد.(95) این جذب در سال 52 یعنی زمانی صورت گرفت كه سازمان در عین توسعه كمی،در سطح رهبری به بحران رسیده و به تدریج عناصر فرصت طلب و كمونیست در رأس آن قرار گرفتند. دو نفر از مؤسسان حزبالله، یكی محمد مفیدی و دیگری علی رضا سپاسی بود كه فرد اخیر در جریان ارتداد ماركسیست شد و در مركزیت پیكار قرارگرفت. زمان پیوستن حزب الله به مجاهدین، درست در سرآغاز بحران ایدئولوژیك در سازمان بود. احمد احمد از ترور دومستشار خارجی به دست وحید افراخته و محسن خاموشی در سال 53 یاد كرده است. در اطلاعیهای كه سازمان به این مناسبتصادر كرد آیه قرآن كه بر بالای آرم سازمان بود، حذف شده بود. این مسأله تردید احمد احمد را برانگیخت؛ اما رهبری سازمان بافریبكاری، او را قانع كرده، به وی توضیح داد كه نمیخواستیم با پخش اعلامیه در سفارتخانههای خارجی، آیه قرآن زیر دستو پای اعضای سفارت خانهها بیفتد! وقتی احمد احمد در زندان از تقی شهرام میپرسد: سرنوشت بچههای مسلمان دیگر چهمیشود؛ او میگوید: همه تغییر ایدئولوژی را پذیرفتهاند. چند نفری مثل تو ماندهاند كه به آنها اجازه میدهیم تا اعتقادات مذهبیخود را حفظ كنند آن هم به صورت فردی. ولی باید در مبارزه در كنار ما باشند.(96) احمد با اشاره به فعالیت تقی شهرام براینگارش بیانیه تغییر مواضع مینویسد كه آن زمان شهرام در مغازهای در یك پاساژ مشغول فعالیت بود. در همان حال با یكی ازاعضای زن سازمان روابط جنسی داشت و رفت و آمدهای مشكوك، ظن سرایدار را برانگیخت كه منجر به اعتراض او به شهرام و در نتیجه كتك خوردن و شكایت سرایدار به كلانتری شد. به دنبال آن شهرام از آنجا گریخت و ساواك برای نخستین بار، در همانمغازه، بیانیه و برخی از اسناد و مدارك سازمان را به دست آورد. بلافاصله پس از آن، ساواك، مجاهدین (و سپس سایر نیروهایمبارز مسلمان) را ماركسیستهای اسلامی نامید.
ماركسیسم اسلامی
بنا به گفته نجات حسینی، اصل اصطلاح »ماركسیست اسلامی« از آنجایی آغاز شد كه گروه كوچكی به رهبری نادر شایگان ـ كه بههمین جهت به گروه شایگان شهرت یافت ـ از پیش از سال 52 تصمیم داشتند تا با ایجاد تشكلی، نیروهای مذهبی و چپ را گردهم فراهم آوردند. همراهان وی از جمله حسن رومینا و مصطفی شعاعیان و عده دیگری بودند كه برخی از آنها بعدها در زندانمسلمان شدند. این گروه در سال 52 توسط ساواك متلاشی شد و نامبردگان در درگیری با ساواك كشته شدند. (شعاعیان در 20بهمن 54 در خیابان استخر تهران كشته شد.) ساواك در خانه تیمی آنان عكس چهگوارا و برخی از جزوات مجاهدین را یافت وبه همین دلیل آنان را ماركسیست اسلامی نامید كه بعدها همین تعبیر نسبت به مجاهدین و تمامی گروههای مبارز مسلمان نیزبكار رفت.(97) پس از آن در تبلیغات مطبوعاتی ساواك، به طور معمول اتهام ماركسیست اسلامی نسبت به افراد وابسته به مجاهدینبه طور خاص، و مبارزان مسلمان به طور عام به كار میرفت.(98)
در واقع ساواك از اواخر 51 و اوائل سال 52 اتهام ماركسیست بودن مجاهدین را عنوانمیكرد. این زمان هنوز تحول ایدئولوژیك در سازمان رخ نداده بود و سازمان مجاهدین در52/3/30 اطلاعیهای در باره اتهامات رژیم در باره غیر مسلمان بودن مجاهدین و حمله بهماركسیستها صادر كرد.(99) در این اعلامیه، به شدت از اسلام حمایت شده و در عین حال، ازمبارزات كمونیستها نیز ستایش و از تلاش رژیم برای ایجاد اختلاف بین مبارزان سخن بهمیان آمده است. بیتردید نسل نخست مجاهدان به رغم داشتن نقاط ضعف فكری در برابرماركسیسم و پذیرش برخی از مبانی آن، به لحاظ تربیتی، مذهبی بودند. در مقدمه «اسنادمنتشره» برخی از جملات بیانهای كه از سوی سازمان در تأكید بر اسلامیت آن منتشر شده،ارائه گشته «اسلام محمد اسلام راستین است. اسلام راستین، اسلام انقلابی است كه با زبونیجوامع اسلامی سازگار نیست.... ما آیین نوینی به همراه نیاوردهایم. اسلام همیشه مترقی وانقلابی و ضد ستم بوده و خواهد بود». همانجا افزوده شده است: «در حقیقت پس از انتشارهمین بیانیه بود كه ماركسیستهای لانه كرده در سازمان پیشتاز مسلمین، برنامه خویش راتدوین كرده، در جهت ضربه زدن از درون با انواع نقشههای خائنانه در جهت نابوی آنچه كه آریامهر و اربابان آمریكائیش از آن عاجز بودند، با توسل به سبعانهترین و رذیلانهترینشیوههای به حركت درآمدند.»
گفتنی است كه نگرشی كه گروه شایگان داشتند، حتی در فكر و ذهن كسانی چون خسرو گلسرخی كه رسما كمونیست بودند، وجودداشت. برای مثال، دفاعیه خسرو گلسرخی با این جمله كه به غلط منسوب به امام حسین (ع) شده، آغاز شد: ان الحیاه عقیده و جهاد؛ سخنم را با گفتهای از مولا حسین، شهید بزرگ خلقهای خاورمیانه آغاز میكنم. من كه یك ماركسیست لنینیست هستم،برای نخستین بار عدالت اجتماعی را در مكتب اسلام جستم و آنگاه به سوسیالیسم رسیدم ... از اسلام سخنم را آغاز كردم. اسلامحقیقی در ایران، همیشه دِیْن خود را به جنبشهای رهایی بخش ایران پرداخته است. سید عبدالله بهبهانیها، شیخ محمدخیابانیها نمودار صادق این جنبشها هستند. و امروز نیز اسلام حقیقی دین خود را به جنبشهای آزادی بخش ملی ایران ادامیكند. هنگامی كه ماركس میگوید در یك جامعه طبقاتی ثروت در یك سو انباشته میشود و فقر و گرسنگی و فلاكت در سوئیدیگر، در حالی كه مولد ثروت طبقه محروم است، و مولا علی میگوید: قصری برپا نمیشود مگر آن كه هزاران نفر فقیر گردند،نزدیكیهای بسیار وجود دارد. چنین است كه میتوان در این تاریخ از مولا علی به عنوان نخستین سوسیالیست جهان نام برد و نیزاز سلمان پارسیها و اباذر غفاریها. زندگی مولا حسین نمودار زندگی اكنون ماست كه جان بر كف برای خلقهای محروم میهندر این دادگاه محاكمه میشویم. او در اقلیت بود و یزید، بارگان، قشون، حكومت و قدرت داشت. او ایستاد و شهید شد. هرچندیزید گوشهای از تاریخ را اشغال كرد، ولی آن چه در تداوم تكرار شد، راه مولا حسین است. بدین گونه است كه در یك جامعه ماركسیستی، اسلام حقیقی به عنوان یك روبنا قابل توجیه است. و ما نیز چنین اسلامی را، اسلام حسینی را تأیید میكنیم.(100)
از آنجایی كه ساواك اتهام ماركسیست اسلامی را عنوان میكرد، در آغاز، مذهبیهاحاضر به پذیرش این قبیل اتهامات نبودند و حتی در مواردی از این كه كسانی از مذهبیها ازبرخی از افكار انقلابی دیگران متأثّر شده باشند، دفاع میكردند؛(101) اما به مرور روشن شد كهدامنه این تأثیر پذیری بیش از حدّ قابل تصور بوده و در ایدئولوژی مجاهدین، ماركسیسملباس اسلامی پوشیده است.
در آن زمان، كمتر كسی ادعای ساواك را برای تغییر مواضع سازمان مجاهدین میپذیرفت، در حالی كه اصل مطلب واقعیت داشت؛زیرا ساواك به اسنادی دست یافته بود كه هنوز در اختیار دیگر مبارزان خارج از سازمان قرار نگرفته بود.(102) حتی جدای از ادعایساواك این امر كه جریان مجاهدین نوعی اسلام ماركسیستی یا ماركسیسم اسلامی است، برای بسیاری روشن بود. همین مسألهسبب شد تا بیژن جزنی كتابچهای تحت عنوان اسلام ماركسیستی یا ماركسیسم اسلامی بنویسد و به بررسی منشأ دین و برخورد آنبا استعمار و غیر آن بنشیند.(103)
مقابله سحابی و بازرگان با التقاط
عزت الله سحابی كه همكاری مستمری با مجاهدین داشت ـ و البته هیچ وقت عضو مجاهدین نبود ـ میگوید كه در جریان كارهایایدئولوژیك آنان بوده است. وی میافزاید: «از سال 1350 احساس میكردم گرایش مجاهدین به طرف ماركسیسم شتاب گرفتهاست. سعی داشتم آنها را روی خط توحیدی نگه دارم.« وی میافزاید كه از مجموعه 140 نفر زندانی سیاسی شیراز كه برخیعضو و برخی سمپات بودند، تنها سه نفر با نامهای منصور بازرگان، نبی معظمی و حبیب مكرم دوست مذهبی باقی ماندند كهآنها هم بعد از انقلاب كشته شدند.» (104) اكبر براتی نیز كه با مجاهدین ارتباط داشته، از آشنایی خود با محمد اكبری آهنگران یكی ازكادرهای بالای سازمان یاد میكند كه پس از انحراف در سازمان از آن جدا شد و بعدها همراه همسرش سرور آلادپوش در خیابانشاه (جمهوری اسلامی فعلی) توسط ساواك كشته شد.(105) تاریخ این رخداد ششم مهر 55 است. عدهای از كسانی كه نه با خط چپساختند و نه تمایل به گروه باقی مانده در زندان داشتند، گرایش مجاهدین راستین را تشكیل دادند. حاصل كار این گروه آن بود كهدر شهریور سال 57 كتابی با نام دینِ اركان طبیعت و تحت عنوان بازنگرشی اساسی به اسلام، به عنوان دفتر اول در 286 صفحهرقعی به چاپ رساندند. این كتاب كه به مباحث شناختشناسی و جهانشناسی دینی پرداخته بود، با جهتگیری ضد التقاطی وهمزمان با تأكید بر التقاط مجاهدین، خود نوعی اسلامشناسی به سبك مهندس بازرگان را مبنای كار خود قرار داده بود. متأسفانهتاكنون بر نویسنده روشن نشده است كه مؤلف این اثر كیست؟(106) شگفت آن است كه نیروهای مذهبی پیرو امام در مهر 57 ازمجاهدین راستین به عنوان مجاهدین راستین ریایی یاد كردهاند.(107) همچنین در گزارشی كه از ساواك در همین سال برجای ماندهآمده است كه كسانی از بقایای «حزب الله و جبهه اسلامی خوزستان» گروهی با عنوان «مجاهدین راستین خلق ایران» تشكیلدادند كه از مشی گروه مجاهدین خلق پیروی میكند. در این گزارش افزوده شده است كه گروه مزبور «به دنبال تغییر موضعایدئولوژیك مجاهدین خلق و پذیرفتن ماركسیسم، معتقدات مذهبی خود را حفظ نموده از هسته گروه اصلی منشعب و باتشكیل شاخهای به نام ارتش انقلابی خلق مسلمان ایران در تهران، قم، كاشان، اصفهان، یزد و شهرهای استان خوزستان بهفعالیتهای خرابكارانه و تروریستی مبادرت مینمایند».(108) این تحلیل اشاره به شكلگیری گروههای انقلابی صف و فلاح و...است كه در جای خود به آنها پرداختهایم.
قسمت چهارم
بازشناسي سازمان مجاهدين خلق (4)- حسن و محبوبه تراژدي يا انحطاط ايدئولوژيك
پژوهشگر: رسول جعفريان
چکيده:
در چهارمين بخش از سلسله مقالات «بازشناسي سازمان مجاهدين خلق» به بررسي وضعيت اين سازمان از زمان تغيير ايدئولوژي تا وقوع انقلاب اسلامي پرداخته مي شود. در اين بخش، سرنوشت كادرهاي ماركسيست شده سازمان، انشعابهاي داخلي، واكنشهاي روحانيت و نيروهاي انقلابي به سازمان و كالبدشكافي ماجراي حسن و محبوبه مورد بررسي قرار گرفته است.
مهمترين پرسش آن است كه چرا اين تحول، با اين سادگي در سازمان انجام گرفت؟پيش از اين به اين پرسش پاسخ داديم. در اينجا در يك كلام ميتوان گفت، شيفتگينيروهاي سازمان نسبت به ماركسيسم، وعلمي تلقي كردن آن، كه ريشهاش را درآموزشهاي سازمان مشاهده ميكنيم، عامل اصلي اين چرخش فكري شگفتانگيز بود.مهمترين استدلال آنان به عنوان سازماني كه مبارزه انقلابي را استراتژي اصلي خود قرار دادهاست، اين بود كه ماركسيسم فلسفه راستين طبقه انقلابي است؛ اسلام ايدئولوژي طبقهمتوسط است، در حالي كه ماركسيسم براي رهايي طبقه كارگر حركت ميكند.(109) ماركسيستشدن برخي از اين نيروهاي مذهبي، بسيار شگفت و ناباورانه بود. از آن شمار، حسنآلادپوش (كشته در 14 شهريور 55) و محبوبه متحدين (كشته شده در در 17 يا 18 بهمن 55 در ميدان دروازه شميران) كه هر دواز خانوادههاي متدين تهران بودند و با دكتر شريعتي ارتباط داشتند،(110) هر دو ماركسيست شدند. پس از كشته شدن آنان، شريعتيكه از ارتداد آنان بيخبر بود، قصه حسن و محبوبه را كه طرحي براي نجات ايران توسط روشنفكر مسلمان - و نه روحاني و مرجعتقليد - بود، در قالب اين زوج انقلابي مطرح كرد. وي در آنجا از معلمي سخن گفت كه برخلاف ملاّي ده، از درك و شعور بالاييبرخوردار بود. اين معلم - كه كسي جز خود شريعتي نبود - علي و زينب را در قالب حسن و محبوبه تصوير ميكرد؛ كساني كهميتوانستند اسلام انقلابي علي (ع) و حسين را محقق سازند.(111) پس از انقلاب اسلامي، ماركسيست شدن محبوبه متحدين آشكارشد و مدارسي كه در روزهاي نخست انقلاب به نام وي نامگذاري شده بود، به سرعت تغيير نام دارد. سازمان مجاهدين نيز برايمدتي از نام حسن و محبوبه بهرهبرداري سياسي ميكرد، با اعتراض سخت سازمان پيكار روبرو شد، و پس از آن كه دريافتنميتواند ماركسيست شدن آنان را انكار كند، با جمع آوري تصاوير محبوبه كه آن را در سطح گسترده چاپ كرده بود، عقبنشيني كرد.
آن زمان، ابراهيم يزدي نيز در آمريكا، در سخنراني خود كه تحت عنوان «بررسي جنبشهاي اسلامي و معرفي چهرهاي ناشناختهروحانيت معاصر» چاپ شده (ص 26) از حسن آلادپوش و خواهرش سرور آلادپوش (همسر محمد اكبري آهنگران) ياد كردهاست. ابراهيم يزدي خود شرحي از برهم خوردن ارتباط نهضت با مجاهدين از پس از سال 54 ارائه كرده و مخالفت نهضتآزادي خارج از كشور را با جريان ارتداد گوشزد كرده است.(112)
همچنين در كتاب بذرهاي گلگون زندگي نامه مجاهدين خلق ايران از حسن آلادپوش ومحبوبه متحدين به عنوان مجاهدين راستين - يعني كساني كه در برابر منافقين مقاومت كردهاند، ياد شده و احتمال داده شده استكه اينان توسط منافقين - يعني مرتدين سازمان - لو رفته باشند.(113) به نظر ميرسد حتي براي نويسندگان اين كتاب مانند بسياري ازمجاهديني كه در زندان بودند، امر مشتبه شده است. متحدين و حسن آلادپوش از كساني هستند كه پس از سال 54 هم بامجاهدين همكاري داشتهاند و بسيار بعيد است كه با داشتن عقيده اسلامي به اين همكاري در سازمان مجاهدين ادامه دادهباشند. به سخن ديگر، اساسا از سال 54 به اين طرف، آنچه به عنوان سازمان وجود داشت، عبارت از همان تشكيلات تحترهبريتقي شهرام بود كه در سال 55 نيز توسط خودشان از يك سو و ساواك از سوي ديگر، نابود شد.
حسين روحاني نوشته است كه پس از كشته شدن حسن آلادپوش در شهريور 55، محبوبه مدتي ارتباطش با سازمان قطع ميشود و بعد از وصل به سازمان در كارهاي ارتباطي انجام وظيفه ميكند. در پاييز 55 به همراه سعيد (تقي شهرام) به مشهد ميرود و مدتيبعد با وي ازدواج ميكند. وي در حالي كه مسؤول ارتباطات سعيد (شهرام) بوده در 11 بهمن 55 در درگيري با گشتيهاي ساواكدر دروازه شميران تهران كشته ميشود. (از پرونده روحاني موجود در مركز اسناد انقلاب اسلامي).
بهجت مهرآبادي نيز مدتي در مشهد هم خانه محبوبه و شهرام بوده و از مسؤوليت محبوبه در انجام كارهاي ارتباطي شهرام سخنميگويد! وي ميافزايد: محبوبه ماركسيست شده و بيحجاب بود ... روزي هم كه ضربه خورد بيچادر بود... در مورد حسن (آلادپوش) هم تا آنجا كه اطلاع دارم ماركسيست شده بود. قبل از كشته شدن محبوبه صحبتهايي بين محبوبه و تقي (شهرام) بود كه قرار بود محبوبه چيزي بنويسد. بعد از شهادتش مطلع شدم كه قرار بوده در مورد ماركسيست شدن شوهرش (حسنآلادپوش) چيزي بنويسد كه قبل از اين كار به شهادت ميرسد ... (شايد ترديدي در ماركسيست شدن حسن آلادپوش بودهاست) در واقع در آن دوره كسي در تشكيلات، مذهبي نبود. مذهبيهايي كه حاضر بودند با سازمان همكاري كنند و يا حتي بعداقبول كرده بودند در درون تشكيلات كار كنند، به اسم هسته معروف بودند كه نبوي نوري در رأسشان بود.(114)
گفتني است كه سازمان مجاهدين پس از پيروزي انقلاب اسلامي عكسهاي محبوبهمتحدين را منتشر ميكرد؛ اما اندكي بعد متوجه قضيه شده و به از بين بردن آن عكسها و نيز عكس صديقه رضايي(115) كه او همماركسيست شده بود، پرداخت. آقاي سيد احمد هاشمينژاد كه خود در فاصله سالهاي 1351 تا 1357 در زندان بوده و پس ازآزادي تا سال 58 روابط نزديكي با مجاهدين داشت، در مصاحبهاي كه مهرماه 1358 به صورت يك جزوه منتشر شده ميگويد:در مورد ماركسيست بودن عدهاي از كادر اوليه كه شايد اولين بار نامشان را افشا ميكنم بايد بگويم پس از پيروزي انقلاب و بسطارتباطات افراد و گروهها ماهيت آنها (ماركسيست شدهها) هم حتي براي بسياري از اعضاي خود سازمان هم رو شد. از جملهآن ماركسيستها، نام صديقه رضايي و محبوبه متحدين را ميتوانم با اطمينان ذكر كنم. اگر دقت كنيد در عكسهايي كه منتشرشده (عكسِ) خواهرِ رضاييها را با برادرانش با هم منتشر ميكردند ولي بعد عكسها را جمع كرده از بين بردند. و خود من درمشهد در جنبش ملي مجاهدين مشهد، ناظر آتش زدن عكس صديقه رضايي و محبوبه متحدين بودم تا غير مستقيم اينها را ازصحنه خارج كنند تا مردم متوجه قضيه نشوند.(116) در باره ماركسيست شده حسن آلادپوش و محبوبه متحدين و شماري ديگر ازمجاهدين در منابع ديگري هم سخن گفته شده است.(117) همچنين در اطلاعيه شماره 21 سازمان مجاهدين كه ضمن آن فعاليتسازمان از 54 تا 57 گزارش شده و نام 25 نفر از كشته شدگان سازمان اعم از تيرباران، كشته شده در حال مأموريت يا درگيري و ياحتي كشته شده توسط اپورتونيستها آمده، نامي از حسن آلادپوش و محبوبه متحدين ديده نميشود.(118) اين بدان معناست كهسازمان آنها را از خود نميدانسته است.
اما اطلاعاتي كه در باره ماركسيست شدن اين دو نفر در نشريه «پيكار» از مرتدين سازمانمجاهدين آمده، بسيار فراوان است. در شماره 12 نشريه پيكار تصوير حسن آلادپوش دركنار محبوبه افراز (در لندن خودكشي كرد) و رفعت افراز (در ظفار مرد!) آمده و در همان شماره (ص 3) از اقدام سازمانمجاهدين (گروه رجوي) در چاپ تصوير آلادپوش و محبوبه متحدين با آرم سازمان مجاهدين به عنوان كار مذهبي انتقاد شدهاست. در ص 6 همان نشريه طرح روي صفحه نخست نشريه قيام كارگر (ارگان كارگري بخش منشعب از سازمان، تهيه شده درارديبهشت 55 ) كار مشترك اين زن و شوهر (حسن و محبوبه) عنوان شده است. همچنين در پيكار ش 36 (ص 22) از كار سازمانمجاهدين در چاپ عكسهاي حسن و محبوبه انتقاد كرده ؛ و اين كه نشريه امت هم كوشش كرده است تا حسن را مسلمان نشاندهد. در پيكار ش 43 ص 7 و 18 بازهم يادداشتي در گراميداشت خاطره حسن و محبوبه كه در بخش انتشارات شاخهماركسيست لنينيست سازمان مجاهدين در سال 55 كار ميكردند، آمده است. اساسا پيوستن حسن به سازمان در سال 53 بودهاست؛ يعني درست در بحبوحه نقد تفكر اسلامي يا به قول آنها ايدهآليستي.
در اين ميان، از همه تأسفبارتر نشر مجدد كتاب قصه حسن و محبوبه توسط بنيادفرهنگي دكتر شريعتي در سال 1380 است كه نشان ميدهد ناشران از اين واقعيات بيخبرند- و البته بسيار بعيد است - و چه بسا در پي درآمد بيشتر از آثار آن مرحوم هستند. ايمان دكترآن اندازه بود كه اگر ميدانست اين دو نفر ماركسيست شدهاند، چنين متني را ننويسد.
مقاومت محتاطانه در برابر ارتداد
در برابر جريان ارتداد، مقاومتهايي صورت گرفت؛ چنان كه مرتدين هم نشرياتي در دفاعاز مواضع خويش منتشر كردند. در اين ميان، شماري از عناصر بازمانده سازمان در سال1354 - تحت عنوان سازمان دانشجويان مسلمان ايراني در امريكا - جزوهاي تحت عنوان گامي فراتر در افشاي منافقين منتشر كرده،ماهيت منافقانه تقي شهرام و دوستان وي را شرح دادند. اين نخستين باري بود كه كلمه منافق به شماري از اعضاي سازمان دادهشد. همان گروه، زماني هم كه در «كنفدراسيون جهاني» بودند اطلاعيهاي با عنوان «نظريهاي از سازمان امريكا - كنفدراسيونجهاني» در اين باره منتشر كردند. بعد از پيروزي انقلاب، همين كلمه در باره ديگر مجاهدين باقي مانده در زندان كه حركت تقيشهرام را نميپذيرفتند، بكار رفت. پيش از انقلاب، ابوالحسن بنيصدر نيز در جهت تخطئه كودتاگران در سازمان به احتمال درسال 1355 يا 1356 كتابچهاي با عنوان منافقان از ديدگاه ما نوشت. وي در اين كتاب، ضمن مباحث مختلفي به نقد مطالب مندرجدر نشريه مجاهد شماره 5 و نيز به آنچه كه به عنوان بيانيه تغيير مواضع كودتاگران آمده، پرداخته است. بنيصدر خود در جاييميگويد: من در يك سال و چهارماه قبل از اين كه سازمان مجاهدين خلق تجزيه شود و بيانيه صادر كند، در ضمن يك تحليل،پيش بيني كردم و هشدار دادم و آن متن هم موجود است و آن در كتاب زور عليه عقيده قسمت دوم چاپ شده است كه آن را درايران به اسم منافقان از ديدگاه ما ميشناسند.(119) سخنراني ديگر بنيصدر در اين زمينه با عنوان نقدي بر برچسبهاي ناچسب به جهتطبقاتي اسلام (تهران، نشر توحيد، 1356) چاپ شد. در مقدمه اين اثر توضيح داده شده است كه اين كتاب پاسخ بيانيه ايدئولوژيكيا »فحشنامه منافقين« است. كتاب ياد شده توسط انجمن اسلامي دانشجويان امريكا و كانادار به چاپ رسيد.(120) مقالهاي نيز باعنوان خيانت و انحراف در ماهنامه پيام مجاهد ش 36 )آذرماه 1354) انتشار يافت. در كتاب اسناد منتشره سازمان مجاهدين خلقايران مدافعات كه به احتمال در سالهاي 1356 - 1354 در امريكا چاپ شده، اطلاعيهاي از برخي از اعضاي سازمان در افشايجريان اپورتونيست درج شده است )صص 129 - 121 با تاريخ شهريور 54). اين اعلاميه كه در شهريور سال 54 خطاب بهجرياني كه به صورت علني ارتداد را اعلام كرد نوشته شده و به گونهاي تنظيم شده كه گويي حادثه چندان مهمي هم اتفاق نيفتادهاست: اين مسأله كه برخي از رفقاي ما به دنبال يك سري مطالعات خود به ماركسيسم روي آوردند، يك پديده استثنائي وغيرعادي نيست. سازمان به شهادت سوابق پرافتخار گذشته و اسنادي كه در دست دارد، نشان داده است كه فرقي بين يك انقلابيماركسيست و يا غير ماركسيست، در صورتي كه با اعتقاد به محو هرگونه استثمار صادقانه در راه انقلاب مبارزه كنند، قائل نيست«.نگراني اين اطلاعيه فقط آن است كه اين رفقا ميتوانستند از اين سازمان جدا شوند و براي خود يك گروه درست كنند!!
كتابچهاي هم دو سال پس از ارتداد، يعني در تيرماه 1356 توسط اتحاديه انجمنهاياسلامي دانشجويان در اروپا در نقد اين جريان انتشار يافت. در آغاز اين كتاب آمده است: هدف از تحرير اين نوشته آن است كهخواننده را در جريان اهميت ضربهاي كه به كل جنبش ايران وارد آوردهاند، قرار دهد. جزوه ياد شده، در ضميمه خود متني را از«روحانيون مبارز حوزه علميه قم»(121) در اين زمينه انتشار داده كه تحليلي از وضعيت تاريخي جنبش اسلامي در سده اخير به ويژهجنبش امام خميني است. اين مقدمه، به طور عمده زمينه افشاي جريان ارتداد در سازمان مجاهدين است كه ضمن استناد بهنوشتههاي برخي از گروههاي ماركسيست لنينيست در محكوم كردن اين كودتا اطلاعاتي در باره آن به دست داده است. اين متندر خرداد ماه 1356 تهيه شده است. انجمن اسلامي دانشجويان در اروپا در كتابچه ديگري هم كه تحت عنوان بياد حماسه آفريناندوازدهم محرم در سال 1356 چاپ كردند، به روشنگري در باره اين انحراف پرداختند. اينها همه حكايت از وجود نوعي بازتابمنفي شديد نسبت به اين حركت در ميان مذهبيها بود.
پس از انقلاب، سازمان مجاهدين خلق به رهبري رجوي كتابچه آموزش و تشريح اطلاعيه تعيين مواضع مجاهدين خلق در برابراپورتونيستهاي چپنما و كتاب مفصلتر تحليل آموزشي بيانيه اپورتونيستهاي چپ نما را منتشر كرد (تهران، 1358). اصلاطلاعيه كه حاوي دوازده ماده بود و رجوي آن را منتشر كرد، در اين كتاب تشريح شده است. در آن اطلاعيه (كه متن آن در فرازياز تاريخ سازمان مجاهدين خلق ايران، ص 38 - 33 و كتاب تحليل آموزشي بيانه اپورتونيستهاي چپ نما، ص 3 - 2 آمده) بر ماهيتاسلامي سازمان مجاهدين تأكيد شده، جريان انحراف به عنوان يك كودتاي اپورتونيستي و خيانت معرفي شده، بر عدم روا بودناستفاده از آرم سازمان توسط كودتاگران تأكيد و گفته شده است كه «ما بين اين اپورتونيستها و ساير ماركسيتها تفاوت قائليم»و...
مطالبي هم در اين باره در كتاب رهنمودهايي در باره ماهيت سازمان مجاهدين خلق كه آنرا گروهي از دانشجويان طرفدار روحانيت متعهد در خرداد 58 چاپ كردهاند، آمده است.
به هر روي، به جز عده معدودي كه بيرون از زندان باقي مانده بودند، كساني از مجاهدينكه در زندان بودند، به رهبري مسعود رجوي كه از اعضاي كادر مركزي بوده و با وساطت برادرش - كه از وكلاي برجسته بوده و بااستفاده از نفوذش در سازمان ملل - از اعدام رهايي يافته بود، در برابر اين بيانيه موضع گرفت و كودتاگران داخل سازمان رااپورتونيستهاي چپ نما ناميد. وي در اين باره، يك اطلاعيه و سپس در شرح آن كتابچهاي با عنوان آموزش و تشريح اطلاعيهتبيين مواضع سازمان مجاهدين خلق در برابر اپورتونيستهاي چپ نما منتشر كرد. تعبير به «اپورتونيست» و «چپ نما» از آن روي بودكه مبادا به كمونيستهاي واقعي جسارت شود! تعبير ديگري كه آن زمان اين گروه از كودتاگران دادند، تعبير منافقين بود. در برابراين اتهام، شهرام در دادگاه، گروه رجوي را متهم به نفاق ميكرد و ميگفت آنها در واقع منافقند، چرا كه در باطن ماركسيستهستند اما در ظاهر ابراز اسلام ميكنند.
گروه پيكار (در راه آزادي طبقه كارگر) نيز جزوهاي تحت عنوان تحولات دروني سازمان مجاهدين (54 - 52) انتشار داد كه در عين تأييداين كه «زاده شدن يك جريان ماركسيستي از دل سازمان مجدين خلق ايران، به نظر ما امر اجتنابناپذير به شمار ميرفت» نسبتبه اتفاقي كه در سازمان رخ داد، نظر انتقادي دارد. سازمان پيكار كه خود محصول اين جريان است، در سال 58 با نوشتن اينجزوه، به انتقاد از عملكرد گذشته خود كه تقريبا همه گروههاي مذهبي و كمونيست از آن انتقاد كردند، پرداخته است. در اينجزوه از شريف واقفي و صمديه لباف به عنوان مجاهدان شهيد ياد شده (و بنگريد: نشريه پيكار، ش 40، ص 16) و از مخفيكردن خبر شهادت مجاهد محمد يقيني كه در سال 55 در داخل سازمان كشته شد و كادر رهبري آن را از ديد اعضاء پنهان ميكرد،انتقاد شده است (ص 23) اين گروه در مهرماه سال 57 هم اطلاعيهاي در انتقاد از خود داده بودند. اين زماني بود كه كتابچهاي باعنوان تاريخچه، جريان كودتا و خط مشي كنوني سازمان مجاهدين خلق توسط انتشارات ابوذر در نقد اطلاعيه مهرماه با عنوان«اطلاعيه بخش ماركسيست لنينيست» چاپ شد. گفتني است كه خود ماركسيستهاي مخالف رژيم هم اين اقدام كودتاگرانه رامحكوم كردند. پيش از اين اشاره كرديم، در كتابي هم كه تحت عنوان نظريهاي از سازمان آمريكا - كنفدراسيون جهاني ارائه شده دردو سمينار منطقهاي در شيكاگو و هوستن در آذر 56 به چاپ رسيد، موضعگيري تندي عليه بيانيه تغيير مواضع صورت گرفت.سازمانهاي جبهه ملي خارج از كشور هم در رد جزوه «مسائل حاد جنبش ما» كه مردتدين از مجاهدين خلق در خارج از كشورچاپ كردند، اعلاميهاي منتشر كرد كه به صورت كتابي تحت عنوان مسائل حاد مجاهدين يا »مسائل حاد جنبش ما« به در 86 صفحهدر ارديبهشت 56 چاپ رسيد. تاريخ نشر اين بيانيهها و كتابچهها نشان ميدهد كه در آغاز سال 56 همزمان از همه سو بر ضد اينگروه مرتدين موضعگيري شده است.
در اين سو نيروهايي كه به اسم سازمان مجاهدين با آرام سازمان بدون آيه قرآن، در بيرون مانده بودند، پس از آن كه اعلام كردندماركسيست - لنينيست شدند، «در استراتژي سازمان نيز تجديد نظر كرده (در نيمه دوم سال 56) و مبارزه سياسي را جانشيناستراتژي مسلحانه سازمان نمود. اين گروه از سال 56 به بعد نام خود را به شاخه ماركسيست لنينيست سازمان مجاهدين خلقتغيير داد. اين تشكل (كه بيشتر تحت نفوذ حسين روحاني درآمده بود؛ چنان كه خودش از نقشش در باره چگونگي برخورد بارهبري سازمان در آن سال و كنار گذاشتن تقي شهرام در بازجوييهايش سخن گفته) پس از آن كه تقي شهرام را وادار به استعفاكرد، خط مشي جديدي براي سازمان تدوين نمود. در صفحات 1 و 2 اطلاعيه بخش ماركسيست - لنينيست سازمان مجاهدينخلق ايران آمده است: «اين جريان تودهاي و انقلابي كه در بهار 56 به تدريج نضج گرفت و تكامل يافت علي رغم مقاومت هايياز جانب مركزيت سازمان بخصوص و در درجه اول از سوي عنصر مسلط مركزيت كه توانسته بود طي سالهاي 52 تا 57 هژمونيايدئولوژيك، سياسي، تشكيلاتي خود را بر مركزيت سازمان اعمال نمايد و علي رغم تلاش و كوشش اين مركزيت در ادامهحاكميت انديشه و عمل غير كمونيستي سكتاريستي و تفرقه افكنانه گذشته، توانست به اتكا بر نيروي اكثريت قاطع مسؤولين وتودههاي سازماني مقاومت آن را درهم شكسته و سرانجام آن را وادار به استعفا نمايد.»(122) اين عبارت اشاره به تقي شهرام بود.گروه ياد شده، در آذرماه سال 57، نام سازمان پيكار در راه آزادي طبقه كارگر را براي خود انتخاب كرده و پس از پيروزي انقلاباسلامي، به مخالفتهاي سياسي و درگيري مسلحانه با دولت موقت و جمهوري اسلامي پرداخت و در حوادث و تشنجاتكردستان، خوزستان، بلوچستان، گنبد كاووس و ساير نقاط دست در دست ساير گروههاي ماركسيستي نقش عمدهاي را ايفانمود.»(123)
بيشترين مقاومت در برابر ارتداد رسمي، از سوي چهرههاي مذهبي - انقلابي بود كه درزندان بودند و در آنجا فرصت بيشتري براي مطالعه آثار مجاهدين داشتند. در اين ميانتشكل گروه مؤتلفه كه از سالها پيش در زندان بودند و تحت نظر روحانيون فعاليتميكردند، عامل مهمي براي مقاومت در برابر مجاهدين بود. آن زمان، اين گروه تنها پناهگاهبچههاي انقلابي مذهبي بود كه به زندان ميآمدند و بدون وجود مؤتلفه بلافاصله به داممجاهدين ميافتادند. مؤتلفهايها سخت در برابر منافقين ايستادگي كردند و حتي پناهگاهيبراي برخي از نيروهاي حزب ملل اسلامي هم بودند.(124) يكي از برجستهترين اين چهرههاشهيد مهدي عراقي بود كه از تحولات سازمان مجاهدين، سخت درس عبرت گرفته بود. زماني نزديك به انقلاب كه وي با ساماندهي روابط ميان گروههاي مذهبي مشغول بود، در باره برقراري رابطه با جنبش مسلمانان مبارز مخالفت كرد. گزارش ساواك چنيناست كه وي در اين باره ميگويد كه با آنها اختلاف ايدئولوژيك دارد و يكي از موارد اختلاف اين است كه جنبش مسلمانانمبارز اعتقادي به امامت و رهبري روح الله خميني نداشته بلكه معتقد است كه مسائل ايدئولوژيك را خودش بايد حل نمايد نهخميني. و اظهار نظر مينمايد طريقي كه گروه اخيرالذكر انتخاب نموده تمام و كمال راه مجاهدين در سال 1350 ميباشد و بالاخرههم منجر به انحراف ايدئولوژيك خواهد شد. در ادامه گزارش آمده است كه وي در زندان رابطه خوبي با مجاهدين نداشته است.(125) در اسناد شهيد عراقي به انشعابي كه در زندان بين گروه ماركسيست شده و مذهبيها پيش آمده، مشخصا به نام افرادي كهدر رهبري هر دو گروه قرار داشتند ياد شده و از جمله از شهيد مهدي عراقي، محي الدين انواري و رباني شيرازي هم ياد شدهاست.(126) در سند ديگري آمده است كه محيي الدين انواري و مهدي عراقي در اتاق 4 بند 6 مكاني را براي رفع اشكالات مذهبيهابه وجود آوردهاند و كليه افراد مذهبي اشكلات خود را در هنگام مطالعه كتاب يادداشت و پيش مهدي عراقي و محي الدينانواري ميبرند و آنهااز اشكالات را از طريق مباحثات ايدآليستي و ضد ماترياليستي بر طرف ميكردند.(127) در سند ديگري از شهيدعراقي به عنوان كسي كه «با ماركسيستهاي اسلامي و كمونيستها مخالف بوده، ليكن از نظر عاطفي نسبت به بقاياي مجاهدينيكه ميگويند اسلامي خالص هستند خوشبين ميباشد» ياد شده است. در همين سند، عسكر اولادي هم جزو كساني شمرده شدهاست كه در زندان سخت با مجاهدين و كمونيستها مخالف بوده است.(128)
حركت مجاهدين براي شركت بر سر سفره ماركسيستها، روحانيون را به عكس العملواداشت. احمد هاشمينژاد كه هفت سال متوالي در زندان بوده و در آنجا متمايل به مجاهدين بود، مينويسد: از سال 50 در اكثرزندآنهامجاهدين با ماركسيستها در يك كمون يعني در سر يك سفره غذا ميخوردند.(129) وي با اشاره به اتهاماتي كه مجاهدين بهعلما زدند، ميگويد: موسي خياباني در بند 3 قصر به يكي از علما گفته بود: ما احتياج به شما روحانيون نداريم و شما بوديد كهدنبالهرو ما بوديد و الان هم شما هستيد كه بايد به دنبال ما حركت كنيد.(130) مخالفت علما با اصرار برخي از مبارزان مسلمان بدانجامنتهي شد كه فتوايي بر ضد شركت بر سر سفره كمونيستها صادر شود. اين به رغم آن بود كه احساس ميشد رژيم از صدور آنخوشحال خواهد شد؛ زيرا شاهد ايجاد اختلاف ميان مخالفان خود ميبود. متن فتواي علما چنين بود: با توجه به زيانهاي ناشياز زندگي جمعي مسلمانها با ماركسيستها و اعتبار اجتماعي كه بدين وسيله آنها به دست ميآورند، و با در نظر گرفتن همهجهات شرعي و سياسي، و با توجه به حكم قطعي نجاست كفار از جمله ماركسيستها، جدايي مسلمانها از ماركسيستها درزندان لازم و هر گونه مسامحه در اين امر موجب زيانهاي جبرانناپذير خواهد شد. خرداد 55. امضا كنندگان عبارت بودند از:آقايان طالقاني، منتظري، مهدوي كني، رباني شيرازي، انواري، هاشمي رفسنجاني، گرامي و لاهوتي ...(131) يكي از اين افراد به بندهاظهار كرد كه رژيم به احتمال ما را در يكجا فراهم آورده بود كه در مقابل كمونيستها بايستيم.
در سندي از ساواك با تاريخ 22/9/55 آمده است كه محمد كچويي در زندان اشاره به اين فتوا از قول آيت الله طالقاني كرده بود وگفته بود كه محمد محمدي متن آن را كلمه به كلمه حفظ كرده است. وقتي از آيت الله طالقاني سؤال شده بود كه چرا كتبانمينويسد، پاسخ داده بود: براي اين كه رژيم از اين موضوع سوء استفاده نكند از نوشتن خودداري كرده، ليكن وظيفه مسلماناناست كه آن را به ديگران بگويند. در ادامه همين سند آمده است: كچويي اضافه ميكند زندانيان گفتهاند كه حبيب الله عسكراولادي تحريك كننده طالقاني براي اين فتوا بوده است چون نظر خوبي نسبت به مجاهدين و ماركسيستها ندارد.(132) به دليل همانسوء استفاده بود كه كساني از روحانيون كه همان زمان در زندان بودند به اين تحريم نپيوستند.(133) كچويي در همان سند كه گذشتميافزايد: پس از صدور اين فتوا با حسينعلي منتظري تماس گرفته و پرسيده است كه اگر خودش - يعني كچويي - آزاد شود، دربيرون ميتواند با گروهي مانند مجاهدين مذهبي سال 50 با ايدئولوژي اسلامي فعاليت كند كه منتظري پاسخ داده است: داخلشدن در اين گروهها حرام است.(134)
از ميان خود افراد مجاهدين هم گهگاه كساني به اين جمع ميپيوستند كه نمونه آن عزتشاهي (مطهري بعدي) بود كه به رغم وابستگي كاملش به سازمان و شكنجههاي زيادي كه تحمل كرده و به صورت يك قهرماندرآمده بود، پس از تغيير مواضع از آنان جدا شد. مهندس غرضي هم كه در مجاهدين و حتي زماني در تيم تقي شهرام بود از آنجدا شد و پس از آن كه گروه تصميم به ترور وي گرفت، از طريق افغانستان به پاكستان و از آن جا به حج ميرود و در نهايت دردمشق به محمد منتظري ميپيوندد.(135)
حركت ارتدادي به تشكل نامنظمي هم كه محمد منتظري در دمشق و لبنان به راه انداختهو با نجف هم در ارتباط بود و نوعي تشكل روحانيون انقلابي بود، ضربه زد؛ زيرا در آنجامحمد منتظري با حق شناس ارتباط داشت. به همين دليل آنان نيز تلاش كردند تا در بارهروشن كردن خيانت كمونيستها، روشنگري كنند. از جمله علي جنتي كه از اركان آن تشكل نامنظم بود، كتاب الشيوعية المحلية والحركات التحرية الوطنية العربية را تحت عنوان كمونيسم محلي و جنبشهاي آزاديبخش اعراب به فارسي درآورد كه همان پيش ازانقلاب در ايران به چاپ رسيد. در اين كتاب تلاش شده بود تا ضربات ماركسيستها را به جنبشهاي آزاديبخش نشان دهد.مترجم آن بر اين نكته تأكيد كرده است كه اين دقيقا پس از اقدام پيكاريها در ايران بود.(136)
آقاي محمد كاظم بجنوردي هم كه به قول خودش در عراق با انديشههاي ماركسيستي آشنا بوده است، مينويسد در زندان به محضآن كه جزوه شناخت و ديگر نوشتههاي مجاهدين را ديده دريافته است كه «طابق النعل بالنعل يك جزوه ماركسيستي است». ويهمان وقت پيش بيني كرده بود كه مجاهدين، منشعب شده يك گروهشان فرقه مذهبي جديدي درست خواهند كرد، و گروه ديگركمونيست خواهند شد.(137)
حركت مخالفت با مجاهدين در زندان، به طور عمده تحت تأثير وجود روحانيوني مانندآيت الله رباني شيرازي و شماري ديگر بود كه از جوانان مسلمان معتقد به روحانيتخواستند تا از مجاهدين به ظاهر مسلمان هم جدا شوند. سلامتي - كه در زندان به همراه نبوي در تشكيل امت واحده نقش داشت-، با اشاره به اين كه زمينه تشكيل گروههاي مذهبي كه هسته اصلي سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي پس از انقلاب را تشكيلدادند، پيش از رو شدن جريان ارتداد در مجاهدين خلق به وجود آمد، ميگويد: خود ما در بيرون از زندان و سپس در داخلزندان، به التقاطي بودن افكار آنها پي برده بوديم. سفره خودمان را از آنها جدا كرديم و اين جدايي در داخل زندان به اوج خودشرسيد. بعضي از ما قبل از اينكه فعاليت شاخههاي ماركسيستي مجاهدين خلق علني شود، از اين تشكيلات تقريبا جدا شديم وهمچنين افراد زيادي را هم تشويق ميكرديم كه آنها هم جدا شوند... به هر حال وقتي كه ماركسيست شدن برخي شاخهها برملاشد، اين جدايي شدت يافت.(138) همان زمان حسين بنكدار كه در زندان بود، گزارشي از اين ماجرا و تحليل آن را برايلنكرانينوشت. وي گزارشي از نفوذ عقايد ماركسيستي را در نوشتههاي مجاهدين فهرست كرده و در انتها ميافزايد: »ما احتياجداريم هويت و شخصيت راستين اسلامي خويش را كه روشهاي ماترياليستي، از ما ربودهاند دوباره به چنگ آوريم و حركت رابر اين اساس سازماندهي كنيم.« وي اشاره به اعلام همبستگي مجاهدين و فدائيان در زندان اوين، سالن 2 در روز عيد كردهاست.(139) برخي از جوانان مسلمان بيرون از زندان هم مانند عبدالعلي فرزند مهندس بازرگان با شنيدن اين رخداد، در واقع عزاگرفتند(140) و اين نشان ميداد كه ماجراي مزبور در جريان روشنفكري يك بن بست اساسي را ايجاد كرده بود. مطمئنا اين بن بسترا انقلاب اسلامي به رهبري امام شكست و ماركسيسم را از سكه انداخت.
سرانجام جريان ارتداد
در واقع، گروه كودتاگر، به تدريج نام مجاهدين خلق را (كه خود اين نام از سال 1350 به بعدمطرح شده بود)(141) در آستانه انقلاب اسلامي عوض كرده و در آذرماه سال 57 سازمان پيكاردر راه آزادي طبقه كارگر را عنوان كرد كه تندترين سازمان چپ و خشنترين آنان پس از انقلاب اسلامي در برابر انقلاب بود.برخي از عناصر مجاهدين نيز به گروه راه كارگر پيوستند كه به گفته حسين روحاني، علي رضا تشيد و، زين العابدين حقاني از آنجمله هستند. تقي شهرام كه در سال 57 از سازمان رانده شده بود و به صورت منفرد كار ميكرد، در سال 1358 توسط خياطي كهدر پاساژ محل كار شهرام زندگي ميكرد دستگير و به كميته انقلاب اسلامي تحويل داده شد. وي سپس به جرم كشتن شريفواقفي و شماري ديگر از مجاهدين، اعدام گرديد.(142) براي نخستين بار در نشريه پيكار ش 2( 60 تير 59) خبر از دستگيري نه ماهپيش شهرام داده ميشود و نامه والدين او را به بنيصدر رئيس جمهور وقت به چاپ ميرسد. پس از آن در شمارههاي 61 (ص62 )16 (ص 7) و جريان محاكمه در شماره 65 (ص 12) اخباري ارائه شده است. (چندين اطلاعيه هم در دفاع از تقي شهرام ازطرف پيكاريها منتشر شد كه دو نمونه را در ضمايم آوردهايم.)
دادستاني انقلاب در برابر اطلاعيه سازمان مجاهدين خلق كه بوي هوداري از شهرام را ميداد، اطلاعيهاي منتشر كرد و ضمن آناعلام كرد كه جرم اصلي تقي شهرام، صدور دستور قتل چند تن از مبارزان مسلمان پيش از انقلاب است. در اين اطلاعيههمچنين به ملاقاتهاي تقي شهرام با سران مجاهدين پس از انقلاب ياد شده است.(143) تقي شهرام نامهاي هم از زندان نوشته ووضعيت برخورد با خود را شرح داده است (پيكار 66، ص 7) تقي شهرام در دادگاه خود كه با قضاوت آقاي عبدالمجيدمعاديخواه برگزار شد، درخواست كرد كه دادگاه وي به وسيله سازمان مجاهدين خلق تشكيل شود!(144) وي در دوم مرداد سال 59اعدام شد. محتواي كيفرخواست وي حاوي اطلاعات جالبي از نقشش در كودتاي دروني سازمان است.(145) تقي شهرام به رغم همهخصلتهاي اخلاقي منفياش، بر اين باور بود كه سازمان را از حصار نفاق فكري خارج كرده است، در حالي كه آنان كه هنوز ادعاي آن عقايد و افكار را دارند، بر نفاق خويش باقي هستند.
به جز گروه متعلق به مسعود رجوي، گروهي نيز به رهبري لطف الله ميثمي كه در سال 48 به سازمان پيوسته بود - هرچند دوستيديرينه با حنيف نژاد داشت، و شب 28 مرداد 53 با بمب صوتي كه در حال ساختنش بود، دستش قطع و چشمش نابينا شد، و بازبه زندان افتاده و به حبس ابد محكوم شد. راهشان را ادامه دادند. وي در سال 1356 به دنبال اختلاف نظري كه با گروه رجوي درزندان پيدا كرد، تشكيلات نهضت مجاهدين خلق را ايجاد كرد. گفته شده است كه گروه مهدويون اصفهان نيز از بقايايمجاهديني بودند كه بر آرمان ديني خود باقي مانده بودهاند. همچنين گروهي تحت عنوان »شيعيان راستين« در همدان بهتلاشهاي خود ادامه دادند و چهار مأمور ساواك را كشتند.(146)
گفتني است كه زندانيان مذهبي تا پيش از سال 50، يعني قبل از آمدن مجاهدين به زندان،جداي از ماركسيستها زندگي ميكردند. اما با آمدن مجاهدين به زندان و طرح شعاروحدت استراتژيك با ماركسيستها، پيشنهاد جمع مشتركي را با نام كمونمشي كه اشاره بهجمعي بود كه به نبرد مسلحانه اعتقاد داشتند، ارائه دادند. تنها گروهي كه در اين جمع شركتنكرد، زندانيان مؤتلفه و كشندگان منصور بودند. اين وضعيت تا سال 54 ادامه داشت تا قصه ارتداد پيش آمد؛ گروهي از زندانياناعلام كردند كه ماركسيست شدهاند و بدين ترتيب اختلاف بالا گرفت. در اينجا مسلمانان دو دسته شدند. آنان كه هنوز التقاطيبوده به ماركسيسم احترام ميگذاشتند و جريان ارتداد را يك جريان اپورتونيستي دانسته، پس از ماجراي ارتداد نيز پيوند خود رابا ماركسيستها حفظ كردند و سايرين كه راهشان را از التقاطيها جدا كردند و از كمونيستها كاملا جدا شدند.(147)
آخرين سخن در اين باره
تأثير منفي ماركسيست شدن اعضاي سازمان، در نااميد كردن نيروهاي مذهبي امري جديبوده و آثار منفي فراواني بر حركت اسلامي و ايجاد بحران در آن از خود برجاي گذاشت.(148)آقاي طالقاني در زندان به آقاي گرامي گفته بود، «ما اين همه زحمت كشيديم و اين جوانها را تربيت كرديم، حالا تغيير مواضعدادهاند، اين قضيه ما را نااميد و مأيوس كرد».(149) آقاي طالقاني جزو كساني بود كه بر ضد ماركسيستها در زندان فتوا داد.(150)
يكي از تبعات مطالعات ماركسيستي و توجه مجاهدين به آثار آنان، ايجاد گرايش مثبتبه نفع ماركسيسم در ميان جوانان متدين بود؛ چيزي كه حتي در حوزه علميه قم نيز انعكاس داشته و حتي زماني به دروغ شايعشده بود كه 65 نفر از طلاب مدرسه حجتيه كمونيست شدهاند!.(151) در جريان قيام فيضيه در سال 152(54) برخي از مطبوعات آن روزادعا كردند كه اينها كمونيست بودهاند! دليلشان هم براي اين امر آن بود كه اينان پرچم سرخي را بر بام مدرسه برافراشتند.(153) درواقع رژيم به هر بهانهاي ميكوشيد تا برچسب ماركسيسم را بر گروههاي مبارز بچسباند و در اين راه تا اين حد به جلو رفته بودكه طلاب علوم ديني را نيز متهم به كمونيست بودن ميكرد! بستر اين اتهام، همان جريان ارتداد در مجاهدين خلق بود.
واقعه ارتداد در سازمان، در عين حال، نوعي اثر معكوس اما مثبت، بر جريان مذهبيگذاشت كه به نظر ميرسد كمتر به آن توجه شده است. نيروهاي مذهبي متدين، با تجربهايكه از اين حركت ابتر به دست آوردند، اين بار روي جوانان متدين سرمايهگذاري بيشتريكرده و با تشكيل سازمانهاي انقلابي - اسلامي جديدي مانند تشكل منصورون، صف و جز آن، دنباله حركت انحرافي مجاهدينرا قطع كردند. از سوي ديگر، امام هم در يكي از نطقهاي مهم خود در نجف، در 21 آبان 56 تأكيد كردند: تذكر ميدهم كهاشخاص ارزنده و متعهدي كه ابتكار عمل در دست آنهاست... از تجربيات سابق پند بگيرند و در پناه اسلام و چهارچوب موازيناسلامي به فعاليت بپردازند و از همكاري با كساني كه صد در صد در اين چهارچوب فعاليت ندارند،احتراز نمايند.(154) تقابل بعديمجاهدين انقلاب اسلامي با مجاهدين خلق كه بلافاصله در سال 58 پديد آمد، امتداد همين تأثير و تجربه بود.
نكته مهم ديگر آن است كه در واقع، پس از سال 55 كه بيشتر نيروهاي باقي مانده شاخهمرتد شده سازمان مجاهدين كشته و دستگير شدند، تا شروع انقلاب اسلامي در سال 56 و تا نزديكي قيام بهمن 57، ديگركمترين تحركي از گروههاي چپ و منافق در ايران ديده نشد.(155) زان پس بقاياي اندك اين گروهها اعتقاد خود را به مبارزه چريكياز دست دادند. حتي شاخه ماركسيست لنينيست سازمان مجاهدين خلق هم به رهبري شهرام تمام ميراث چريكي گذشته را كنارگذاشت و به كار سياسي روي آورد.(156) در عوض، گروههاي جديد اسلامي كه با روحانيت ارتباط نزديكتري داشتند و پيرو خالصامام بودند، درست در همين زمان در صحنه مبارزاتي فعال شدند.
روحانيت با پشت سر گذاشتن آن تجربه تلخ، نسبت به مجاهدين ماركسيست شدهسخت بدبين شده و با تجربهاي كه در زندان در برخورد با بقاياي مجاهدين به دست آوردهبود، در روزهاي پس از پيروزي انقلاب، به هيچ صورتي به آنان روي خوش نشان نداد.ساواك در تاريخ 56/8/30 از جلسهاي در مشهد ياد ميكند كه آقاي مهدويكني پس از آزادي از زندان به اين شهر رفته و درمحفلي با حضور روحانيون انقلابي مشهد شهيد هاشمينژاد، طبسي در منزل آقاي خامنهاي، در باره «علل گرايش و انحرفاتجوانان مسلمان به مكتب ماركسيستي»گفتگو ميكردند و بر اين عقيده بودند كه «بايستي مذهب را در بين جوانان رواج داد تا ازماركسيسم دوري نمايند.»
با وجود اين تجربه و نگاه منفي روحانيون انقلابي به مجاهدين، اصرار گروه رجوي، در روزهاي پس از آزادي، براي مشاركت دررهبري انقلاب، بيمورد به نظر ميآمد. طبعا رهبران روحاني انقلاب، دوبار از يك سوراخ گزيده نشدند. تجربه ارتقايايدئولوژيك كه بعدها در سال 64 در مجاهدين رخ داد، يعني درست ده سال پس از تغيير مواضع سازمان - ازدواج رجوي با مريمعضدانلو به فاصله دو تا سه روز پس از طلاق وي توسط ابريشمچي - نشان داد كه اين ايدئولوژي در اساس خود، يكايدئولوژي انحرافي و آماده زيرپا گذاشتن صريحترين دستورات فقهي قرآني است.
پینوشتها:
1) سازمان تا زمانی كه اولین قربانی خود، احمد رضایی را كه بر اثر مصرف سیانور در خیابان درگذشت، از دست نداد، نامی برای خود انتخابنكرده بود. تا آن زمان ساواك این تشكیلات را سازمان آزادیبخش ایران وابسته به نهضت آزادی میشناخت. (بنگرید: یاران امام به روایت اادساواك، آیت الله ربانی املشی، ص 146) همچنان كه رژیم رضایی را یك عضو مهم نهضت آزادی معرفی كرد. بنگرید: برفراز خلیج فارس، ص309. سازمان مجاهدین، اكثریت قریب به اتفاق نیروهایش از دانشآموختگان دانشگاه بودند و طلبه و بازاری میان آنان، جز به ندرت، دیدهنمیشد.
2) محمد حنیف نژاد (متولد 1317) دوره دبیرستان را در تبریز گذراند و سپس به دانشكده كشاورزی كرج آمد. در سال 40 وارد نهضتآزادیشد و در آنجا با سعید محسن آشنا گردید. به دنبال دستگیری سران نهضت در سال 41 آنان نیز برای مدتی به زندان افتاده و در آنجا، بابررسی و جنبش ایران، زمینه را برای فعالیت بعدی خود آماده كردند. یكی دیگر از افراد وابسته به نهضت، حسین روحانی دانشجویدانشكده كشاورزی كرج بود، در شمار نخستین افراد سازمان بود. وی نیز با عضوگیری توسط حنیف نژاد، به سازمان مجاهدین پیوست. جالباست كه شهید رجایی در بجویی خود، ضمن نام بردن از اسامی چهرههای نخست نهضت آزادی، در كنار نام بازرگان، سحابی و طالقانی، ازحنیف نژاد نیز یاد میكند. بنگرید: یاران امام به روایت... شهید رجایی، ص 573) وی نواده آیت الله میرزا یوسف اردبیلی است كه مجتهد و مدرس بزرگی در نجف اشرف، در حوالی مشروطه بود و از نزدیكان آیت اللهآخوند خراسانی به حساب میآمد. پدر سعید محسن، شیخ سلیمان در زنجان اقامت داشت و از موجهین این شهر بود. در جریان غائلهپیشهوری وی به فت با حكومت وی برخاست و گریزان به تهران آمده مدتی برای سرنگونی او، در حرم حضرت عبدالعظیم (ع) مقیم ومتوسل شد. نام خانوادگی این خانواده، به مناسبت نام نیایشان آیت الله میرزا محسن اردبیلی، انتخاب شده كه فقیه و مجتهد خطه اردبیل در دورهناصری بوده است. شرح حالزندگی این خانواده توسط آقای یوسف محسن (برادر سعید محسن) در فهرست منشورات كنگره مقدس اردبیلیآمده است. (یادداشت آقای ابوالحسنی).
4) این فرد در مقایسه با دو نفر دیگر فوق العاده به ماركسیسم نزدیك بود و بیشتر كار تهیه جزوات سیاسی را در سازمان بر عهده داشت. وی بهمرور از سازمان كناره گرفت و بعدها نیز كمتر از وی یاد میشد. كنارهگیری او از سازمان توسط سران، چنین تحلیل شد كه سازمان به ظایدئولوژیك ضعیف است و باید در این باره كارهای بیشتری صورت گیرد.
5) گروه ایدئولوژی رسما در سال 1346 پدید آمد كه یكی از افراد فعال آن علی میهندوست بود كه به علی عقیدتی شهرت داشت و كتاب تكاملرا نوشت. وی در فروردین سال 51 به همراه شماری دیگر از مجاهدین اعدام شد. پس از تدوین متن اولیه ایدئولوژیك، از سال 1347 به بعد درساان بحث استراتژی پیش آمد كه طی آن، نبرد مسلحانه را برای ساقط كردن نظام پهلوی انتخاب كرد و قدم در این راه گذاشت.
6) نهضت امام خمینی، ج 3، صص 558 - 557 از پرونده حنیف نژاد.
7) برفراز خلیج فارس، صص 419 - 415
8) بنگرید: از نهضت آزادی تا مجاهدین، ج 1، ص 279.
9) از پرونده او كه در مركز اسناد انقلاب اسلامی نگهداری میشود(. 10) بر فراز خلیج فارس، ص 51
11) این كتاب یك متن مفصل و یك متن مختصر داشت كه آنچه در دسترس بود و چاپ شد همین شناخت مختصر بود كه خود روحانی آن راتلخیص كرده بود.
12) وی متولد 1320 در مشهد بود، مدتها درس طلبگی خواند و بعدها به دانشگاه كشاورزی كرج رفت به دعوت حنیف نژاد به سازمان پیوست.وی مدتها در عراق زندگی میكرد و در آنجا به كارهای سازمان میرسید. زمانی كه بحث تغییر مواضع ایدئولوژیك مطرح شد، با آن برخوردكرده و ومت میكرد. اما پس یك سفر یك ماهه به ایران و بازگشت به بغداد، به طور كامل تغییر را پذیرفته و ماركسیست شده بود. بنگرید:برفراز خلیج فارس، ص 422. وی در 14 بهمن سال 60 در حالی كه مسؤول كمیته تهران سازمان پیكار در راه آزادی طبقه كارگر بود دستگیرشد. اندكی بعد د زندان از گذشته خویش اعلام انزجار كرده باز مسلمان شد و ادعا نامهای هم علیه سازمان منافقین تنظیم كرد كه در پرونده ویموجود است. روحانی در زندان همكاری زیادی با عوامل فرهنگی دست اندركار داشت و بارها در برنامههای سخنرانی جاری در زندان و حتیتلویزیون به اد از مشی گروه خود پرداخت. وی در 1362/5/22 به دلیل مشاركت در كشتار پاسداران در كردستان و نقاط دیگر اعدام گردید.تراب حق شناس دیگر عضو سازمان كه در سوریه و عراق فعالیت داشت نیز از كسانی بود كه به عضویت سازمان پیكار درآمد. تراب سابقهطلبگی داشته و آقای گرامیبه بنده فرمودند كه در سال 38 - 37 نزد وی معالم خوانده است.
13) بنگرید: زوایای تاریك، ص 315. در باره مواضع آقای مطهری در سال 56 نسبت به سازمان بنگرید: سیری در زندگانی استاد شهید مطهری،ص 77 - 76
14) بنگرید: همانجا، ص 69. كانون توحید كه در اختیار آقای اردبیلی بوده و در نزدیكی میدان توحید فعلی قرار داشت، از مراكز تبلیغی روحانیونانقلاب بود. گویا ممانعت با طرح بحث شناخت از طرف برخی از مسؤولان كانون توحید نیز بوده است كه صلاح نمیدانستند اینچنین در ابرمجاهدین موضعگیری شود.
15) خاطرات آیت الله منتظری، ج 1، ص 386
16) بنگرید: یاران امام به روایت اسناد ساواك، شهید رجایی، ص 238 - 237
17) حبیب الله پیمان (متولد 1314) در جایی با انتقاد از فضای علمزدگی حاكم بر اندیشههای بازرگان و مجاهدین، پس از توضیحاتی مینویسد:نتیجه آن كه بنیانگذاران سازمان در ادامه راه پیشینیان كاملا متأثر و محصور در چهارچوب تفكر نویسنده «راه طی شده» به مطالعه اسلپرداختندو هستی را عملا به دو قلمرو ماده و معنا تقسیم كردند. در جهانی كه ما با آن سروكار داریم، ماده را حاكم دانستند، گفتند جهان یك واقعیت مادیاست (ابتدای كتاب تكامل) و پدیدههای مادی با روش علمی قابل شناخت اند و ما وظیفه داریم در هر مورد قانونمندیهالی آن را بهدست آوریم و عمل خود را بر آن اساس استوار كنیم؛ حقیقت همان است كه از راه شناخت علمی پدیدهها به دست میآید. البته خدایی وجوددارد كه این جهان را خلق كرده است؛ اما سروكار ما در عمل فقط با این جهان است كه مادی است و قانون مندیهای علمی بر آن حماست.بنگرید: ریشههای نارسائیهای مكتبی در روش شناخت، صص 34 - 33 ؛ دكتر پیمان خود از سوی دیگر متهم بود كه در تفسیر برخی آیاتقرآن و نیز استفاده از قرآن برای تحلیل مسائلی مانند تضاد دیالكتیكی، تحت تأثیر اندیشههای ماركسیستی قرار دارد. )بنگرید: در باره مسلمانان مبارز، صص 151 - 83) آرمانیها نیز كه پس از انقلاب مجاهدین را رقیب خود میدیدند، در انتقاد از آنان، همین مسائل را مطرحمیكردند. برای مثال در باره جزوه شناخت میگفتند: جزوه شناخت شما... در پی آنست تا آیات و احادیث اسلامی را بر تئوریهای ماركنطباق دهد... این حقیقت كه متن اصلی جزوه مزبور را چهار اصل دیالكتیك تشكیل میدهد و پاورقیهای آن را آیات قرآن و احادیث اسلامی،خود نشاندهنده این است كه شما تئوریهای ماركسیستی را زمینه اصلی كار خود گرفتهاید و قرآن و نهج البلاغه را اموری جنبی و ضمنی. گاا پیش...، ص 38 - 37
18) راه انبیاء یا راه بشر، ص 50
19) بنگرید: همانجا، ص 96
20) حسین روحانی در بازجوییهای خود نوشته است: «اولین جزوه گروه را كه متدولوژی بود پس از بحثهای جمعی گروه من تدوین كردم و پساز آن جزوه تكامل توسط شهید علی میهندوست و جزوه راه انبیاء راه بشر توسط خود شهید حنیف نژاد تدوین گردید. (از پرونده) وی در جایدیگریافزاید كه جزوه شناخت بعدا كاملتر شد و به صورت جدید آن درآمد كه البتهمن در این قسمت آن دخالتی نداشتم.« جزوه تكاملچیزی جز خلاصه كتاب »حیات، طبیعت، منشأ و تكامل آن« از اپارین، تئوریسین ماركسیست نیست. در این زمینه از كتاب »از كهكشان تا انسان«جان ففر، كیست انگلیسی هم استفاده شده است.
21) راه انبیاء، ص 27
22) همان، ص 199
23) . در ص 195 همین كتاب راه انبیاء از زبان حنیف نژاد چنین میخوانیم: علت اساسی امید به پیروزی چیست؟ درك عمق حركت تكاملی جهانو این كه سیستمهای كهنه رو به زوال میروند و به جای آنها سیستمهای نو مینشیند ... نظیر مطالب فوق را تنها پس از عصر پیشرفت عنیك و رشد كافی تفكر علمی برای اولین بار از ماركس میشنویم ... و این یكی از مهمترین امتیازات مكتب مارسك نسبت به مكاتب فلسفیدیگر است. ماركس بدون آن كه نقش اساسی انسان را فراموش كند )این هم یكی دیگر از امتیازات مكتب ماركس به مكاتب فلسفی دیگر است(پیروزی ن زوال سیستمهای كهنه را جبری میداند ... توضیح این كه ماتریالیسم تاریخی كه ماركس آن را بیان كرده حاوی یك حقیقت مهماست و آن این كه تاریخ مجموعهای از حوادث بیسروته و بدون جهت و هدف نبوده بلكه در مجموع حركتی است یك جهته، غیر قابل برگشتو در حال تكامل ماركس در این بوده است كه برای اثبات نظریه فوق شواهد مهم تاریخی را ذكر میكند و نشان میدهد كه چگونهسیستمهای كهنهزوال پذیرند و سیستمهای نو جانشین آنها میگردند و به قول ماركس آنچه او اهمیت زیادی به آن میداده است جبری وضروری بودن این تحول میبل دیگران هم از زوال حكومت كم و بیش گاهی اوقات صحبت كردهاند. ملاحظه میشود كه علت اصلیامید فراوان كلیه انقلابیون راستین جهان نسبت به پیروزی حق و شكست باطل و ارتجاع درك عمیق تكامل تاریخ بوده است و همواره این بینشدر حال عمیق شدن اس24) بنگرید: از نهضت آزادی تا مجاهدین، ص 400
25) از پرونده حسین روحانی 2/15. در مقدمه این كتاب شرح این نكته آمده است كه ما میبایست از نقاط قوت مكتبهای دیگر استفاده كنیم؛ درغیر این صورت »خود ما نیز به عقب رانده، و رهسپار مواضع ارتجاعی« خواهیم شد. دینامیسم قرآن، ص 12 واقعا تغییر نام چنین جزوهای ادمهای بر مطالعات ماركسیستی به دینامیزم قرآن شگفت است! در نوع متون ایدئولوژیك سازمان هركا از «فرهنگ انقلابی عصر حاضر» یادشده، به خصوص مقصود ماركسیسم است. برای مثال در ص 73 كتاب شناخت آمده است: خطبه 234 بیان بسیار جالبی راجع به استفاده ازتجربیات گذشته داردكه بدون درك فرهنگ انقلابی عصر حاضر نمیتوان به عمق این مطالب پی برد. 26) به نقل از دستنوشته حسین روحانی در تاریخ سازمان مجاهدین، ص 43.
27) همان، ص 47
28) از نهضت آزادی تا مجاهدین، ج 1، ص 340. وی در آنجا شرحی از كارهای آموزشی كادرهای اصلی سازمان در مطالعه آثار اسلامی و آثارجدید ارائه داده است.
29) بنگرید: راه انبیاء راه بشر، ص 65
30) بنگرید: تغییر و تحولات درونی سازمان مجاهدین خلق ایران، صص 15 - 14
31) بنگرید: اسناد منتشره سازمان مجاهدین خلق، مدافعات، ص 59
32) مسی به رنگ شفق، ص 147
33) اندیشه سیاسی در اسلام معاصر، صص 267 - 266
34) خاطرات آیت الله محمدعلی گرامی، ص 222
35) هیچ گزارشی از ارتباط اعضای سازمان تا پیش از تماس حسین روحانی و تراب حق شناس دو نماینده مجاهدین در عراق، با امام گزارشنشده و نشانی از پیوند آنان با نهضت روحانیت تا پیش از سال پنجاه در دست نیست. از این زمان به بعد نیز صرفا تكیه مالی به روحانیت داشتندو س. تراب حقشناس از اعضای قدیمی مجاهدین خلق، در مصاحبهای گفته است كه در عین آن كه ما از برخی از روحانیون مترقی در بارهبرداشت هایی از قرآن و نهج البلاغه استفاده میكردیم، اما «در همان زمان، ما به این نتیجه رسیده بودیم كه به هیچ وجه نمیتوانیم از آنان رداشته باشیم كه به اصطلاح آن روز خودمان تدوین ایدئولوژی انقلابی اسلام را برای ما به عهده بگیرند.» بنگرید: نشریه هفتگی پیكار ش 28 77مهر 1359
36) خاطرات آیت الله محمدعلی گرامی، ص 368
37) خاطرات مرتضی الویری، ص 35
38) قدرت و دیگر هیچ، خاطرات طاهره باقر زاده، ص 39
39) پیام انقلاب، ش 7 12 مرداد 1359، ص 13 - 12
40) شش نفر اصلی كه در دبی زندانی شدند عبارت بودند از: سید جلیل سید احمدیان، (عضو بعدی گروه پیكار كه پس از انقلاب كشته شد) موسی خیابانی، محسن نجات حسینی، كاظم شفیعیها، حسین خوشرو (كه بعدها در سال 56 از سازمان كناره گرفت.) و محمود شامخی. سهنفری كه وارد هواپما شده آن را ربودند عبارت بودند از: حسین روحانی، صادق سادات دربندی و رسول مشكینفام. 41) بنگرید: هاشمی رفسنجانی، ج 1، ص 248
42) بنگرید: از نهضت آزادی تا مجاهدین، ج 1، ص 374
43) بر فراز خلیج فارس، ص 160
44) یادنامه ابوذر زمان، ص 286
45) همانجا، ص 288 - 287
46) وی مكرر دستگیر و زندانی شد و در مرداد 52 به سه سال تبعید در شوشتر محكوم شد كه مدتی را در شوشتر و بقیه آن را در فردوس گذراند.فعالیتهای گسترده وی در فردوس ساواك را وادار كرد تا او را از انجام كارهای تبلیغی باز دارد. بنگرید: یاران امام به روایت اسناد سااك، آیتالله ربانی املشی، ص 206 وی پس از بازگشت از تبعید نیز بار دیگر به دلیل فعالیتهای سیاسیش دستگیر و تبعید گردید. بر اساس گزارشهاییكه ساواك در پرونده وی نگاه داشته، او در آستانه انقلاب یكی از روحانیون فعال به شمار میآمده
47 ) یاران امام به روایت اسناد ساواك، آیت الله ربانی املشی، ص 138
48) همان، ص 141
49) بنگرید به دیدگاهها ایشان در این باره در: ربانی شیرازی آیه استقامت، صص 145 - 141
50 )انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواك، ج 1، صص 275 - 274
51) نگرید: یاران امام به روایت اسناد ساواك، مرحوم ربانی، ص 359
52) همانجا، ص 367. در همانجا ص 383 - 382 تحلیلهای ساواك از تلاش متدینین برای جدا كردن راه مبارزه از كمونیستها و حتی گشودندو جبهه نبرد یكی با رژیم و دیگری با كمونیستها قابل توجه و خواندنی است.
53) پیام انقلاب، ش 7 12 مرداد 59، ص 13 - 12
54) خاطرات، ج 1، ص 380
55) گویا نظر شاه پس از این ماجرا، نسبت به امام موسی صدر بدبینانه شده بود. وقتی اسدالله علم به شاه میگوید كه به سفیر آمریكا گفتم، اركانایران سه چیز است: شیعه، زبان فارسی و سلطنت؛ شاه گفت: متأسفانه شیعهها پفیوز هستند. در عراق كاری از پیش نمیبرند، در ن هم همینطور در ایران هم هرچه تودهای داشتیم از شیعهها بوده است. علم دفاع میكند كه شیعهها اقلیت هستند. باز شاه نسبت به ناتوانی آنان در لبنانتأكید میكند. علم میگوید: جهت آن متفرق بودن شیعهها بود. شاه میگوید: حالا هم كه صدر آمده و اول ما ا كردیم بعد تو سرخ ازكار در آمد و آدم دورویی شد. علم میافزاید: دیگر عرضی نكردم. (یادداشتهای علم، ج 4، ص 265
56) اعترافات سریع و صریح افراخته یكی از عوامل از هم پاشیده شدن اصلی سازمان و هوادارانی بود كه به آن كمك میكردند. بعد از انقلاب یكیاز كادرهای بالای ساواكدر باره وی گفت: وحید افراخته آن قدر صمیمیت نشان داد كه حتی در جریان دستگیری محمد حسن ابراری، مأموبه او اطمینان كردند و مسلسل بدستش دادند و در خیابان خواجه عبدالله انصاری، این وحید افراخته بود كه همراه سایر مأموران با مسلسلمحمد حسن ابراری را تعقیب میكرد
57) بنگرید: شریعتی آن گونه كه من شناختم، محمد مهدی جعفری، ص 37
58) وی نامهای در این ارتباط برای امام نوشت كه قرار بود توسط عزت الله سحابی به خارج فرستاده شود. اما زنی كه مأمور بردن نامه بود، به دامپلیس افتاد و نامه لو رفت. پس از آن، هاشمی و سحابی دستگیر شدند. هاشمی ارتباط خود را با نامه انكار كرد و سحابی كه مسؤولیرا پذیرفتهبود، به دوازده سال حبس محكوم شد. بنگرید: تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله، ج1، صص 433 – 432
59) هاشمی رفسنجانی، ج 1، ص 248
60) روزنامه كیهان، ش 9 11032 تیرماه 1359، ص 2 ؛ روزنامه جمهوری اسلامی، ش 311، )تیرماه 59). وی بعدها در خاطراتش از زندان زمانشاه گفت: سازمان مجاهدین خلق در ابتدا بر اساس اسلام و تشیع تشكیل یافت؛ ولی نه آنان به سراغ اهل علم و متخصصین مسائل اسلامیرفتند و اهل علم به آنان توجه كردند و قهرا كار به دست افراد فرصت طلب و ناوارد افتاد و به انحراف كشیده شد. (خاطرات، ج1، ص 390)وی پس از آن هم خاطراتی از تلاش مجاهدین در زندان در تمسخر نسبت به مسلمانان متدین دارد. حقیقت آن است كه جریان تحول درسازمان، نه یك انحراف، بلكه درست مطابق اصولی بود كه در سازمان طراحی شده بود. بحث، بحث فرصتطلبی نبود؛ بلكه دقیقا فرصتطلبیكاری بود كه پیش از این تحول وجود داشت؛ یعنی عدهای از نام خدا و اسلام سوء استفاده كرده، بچههای مذهبی را به دام ماركسیسم انداختند.البته كمونیست شدههای ، چنان روشهای استالینی در تصفیه عناصر مذهبی به كار بردند كه جای نفس كشیدن بر آنان باقی نگذاشتند.طبیعی چنین بود كه اگر از روشهای دمكراتیك استفاده میكردند،این وسعت انحراف در سازمان پدید نمیآمد.
61) بنگرید: كیهان، ش 9 11032 تیرماه 1359
62) خاطرات، ج 1، صص 394 - 393
63) متن این مصاحبهها را در ضمایم كتاب آوردهایم.
64) دعایی در این باره میگوید: امام در باره كتاب «راه انبیاء راه بشر» فرمودند كه اینها ضمن این كتاب میخواهند بگویند كه معادی وجود ندارد ومعاد، سیر تكاملی همین جهان است و این چیزی است بر خلاف معتقدات اصولی اسلام. بنگرید: روزنامه جمهوری اسلامی، ش 16 317ماه 1359. وی تأكید میكند كه اینها كتاب «شناخت» را نیاورده بودند و تنها كتاب «راه انبیاء راه بشر» و كتاب «اقتصاد به زبان ساده» را برایامام آوردند. گزارش خود امام را از این دیدارها بنگرید در: صحیفه امام، ج 8، صص 144 -143)
65) اینها نكاتی است كه روحانی در مصاحبه تلویزیونی خود پس از انقلاب ابراز كرد. خود امام نیز بدون آن كه نام وی را بیاورند، از ملاقات او باخود در نجف یاد كردهاند. بنگرید: نهضت امام خمینی، ج 3، صص 652 – 651.
66) روزنامه جمهوری اسلامی، ش 2 (317 تیر 59) ص 3
67) خاطرات موحدی ساوجی، ص 208
68) به نقل از آقای بادامچیان.
69) بنگرید: مجموعه اعلامیه و موضعگیریهای سیاسی سازمان مجاهدین خلق ایران، صص 128 - 127 70) بنگرید: از نهضت آزادی تا مجاهدین، ص 381 - 380. در واقع، كادرهای اصلی سازمان به ویژه شخص حنیف نژاد سخت به كار ایدئولوژیكاعتقاد داشته و از تجربههایی كه از جبهه ملی تا نهضت آزادی به دست آورده بود، تمام تلاش خود را برای تدوین كار ایدئولوژیك میگذاشت؛افشار اعضای پایین سازمان برای مبارزه عملی و سپس حركت فدائیان خلق، آنان را وادار كرد تا زودتر وارد عمل شوند. بنگرید: همانجا، ص399 ما
70) بنگرید: از نهضت آزادی تا مجاهدین، ص 381 - 380. در واقع، كادرهای اصلی سازمان به ویژه شخص حنیف نژاد سخت به كار ایدئولوژیكاعتقاد داشته و از تجربههایی كه از جبهه ملی تا نهضت آزادی به دست آورده بود، تمام تلاش خود را برای تدوین كار ایدئولوژیك میگذاشت؛افشار اعضای پایین سازمان برای مبارزه عملی و سپس حركت فدائیان خلق، آنان را وادار كرد تا زودتر وارد عمل شوند. بنگرید: همانجا، ص399 ما
70) بنگرید: از نهضت آزادی تا مجاهدین، ص 381 ـ 380. در واقع، كادرهای اصلی سازمان به ویژه شخص حنیف نژاد سخت به كار ایدئولوژیكاعتقاد داشته و از تجربههایی كه از جبهه ملی تا نهضت آزادی به دست آورده بود، تمام تلاش خود را برای تدوین كار ایدئولوژیك میگذاشت؛با فشار اعضای پایین سازمان برای مبارزه عملی و سپس حركت فدائیان خلق، آنان را وادار كرد تا زودتر وارد عمل شوند. بنگرید: همانجا، ص399
71) افراد دستگیر شده عبارت بودند از: محمد حنیف نژاد، علی اصغر بدیعزادگان، علی باكری، سعید محسن، بهمن بازرگانی، ناصر صادق، علیمیهندوست، محمود عسكریزاده، رضارضایی، محمد بازرگانی، مسعود رجوی (احمد بازرگانی، مسعود رجوی و رضا رضایی در بهار سال1350 به مر پیوسته بودند). میهندوست، بدیعزادگان، حنیف نژاد و مشكین فام پس از شهریور 50 و تا آبان همان سال دستگیر شدند. بهنوشته برخی منابع از 16 كادر همه جانبه 14 نفر دستگیر شدند كه 13 تن آنان تیرباران شدند (فرازی از تاریخ سازمان مجاهدین خلق ایران، ص21). تمامی افراد فوق الذكر اعدام شدند و تنها بهمن بازرگانی و مسعود رجوی از اعدام جان سالم بدر بردند!
72) شرح آن را بنگرید در: شرح تأسیس و تاریخچه وقایع....، صص 87 ـ 80. شخصی با نام اللهمراد دلفانی كه سابقا گرایش تودهای داشت وطرف اعتماد ناصر صادق از اعضای مجاهدین قرار گرفته بود تا از طریق وی اسلحه تهیه شود، رابط ساواك بود و ساواك با كمك وی توانست ضربهای بر مجاهدین وارد كند. میثمی به تفصیل در باره سادهنگری بچههای سازمان و اسیر شدن آنان میان یك تور پلیسی، شرحدستگیری و ضربه پنجاه را به تفصیل آورده است. بنگرید: از نهضت آزادی تا مجاهدین، ج 1، ص 383 به بعد. شرح جالبتری از این ضربه ودستگیری كادرهای آن را نجات حسینی آورده است. بنگرید: برفراز خلیج فارس، صص 308 ـ 296 شرح دیگری از این واقعه را بنگرید در: فرازی از تاریخ سازمان مجاهدین خلق ایران، تهران، اردیبهشت 1354، صص 21 ـ 19
73) بنگرید: هاشمی رفنسجانی، دوران مبارزه، ج 1، ص 245
74) هاشمی رفسنجانی، ج 1، ص 249
75) رضا رضایی همراه دستگیرشدگان شهریور 50 دستگیر شد اما به بهانه یافتن برادرش احمد، با مأموران ساواك از زندان بیرون آمده و درفرصتی مناسب، با وارد شدن در گرمابه جعفری از در دیگر آن فرار كرد. با این حال، چند روز بعد، برادرش احمد در خیابان مورد شناسایی قرارگرفته و خود را با سیانور كشت. وی اولین عضو سازمان بود كه كشته شد و اصطلاحا نام اولین شهید سازمان را به خود گرفت. بنگرید: برفرازخلیج فارس، ص 308. دیگر افراد اصلی سازمان در خرداد و شهریور 51 اعدام شدند. در اردیبهشت سال 52 پس از گریختن تقی شهرام اززندان ساری و ترور لویز هاوكینز معاون هیئت مستشاری آمریكا در تهران، ساواك به جدّ به تعقیب مجاهدین پرداخت و در 25 خرداد 52 بهخانهای كه رضا رضایی در آن بود حمله كرد. در همین جریان بود كه وی نیز كشته شد.
76) وی در اردیبهشت 52 كشته شد. بنگرید: فرازی از تاریخ مجاهدین خلق، ص 23
77) ذوالانوار میان اعدام شدگان نخست مجاهدین نبود و بعدها در 1354/1/30 به همراه بیژن جزنی، جوان خوشدل و عدهای دیگر كه جمعا نهنفر بودند ـ چنان كه اعلام شد! ـ در حین فرار كشته شدند. عناصر دستگیر شده ساواك پس از انقلاب اعتراف كردند كه ساواك این افراد را به تلافی ترورهایی كه این قبیل سازمانها در بیرون انجام داده و طبق برنامه خودشان با محاكمه انقلابی آنان میكشتند، این افراد را انتخاب كرده وآنان را كشتند.
78) در باره تقی شهرام آمده است: تقی شهرام كه بود و چگونه شخصیتی داشت؟ وی از افراد عضو سازمان مجاهدین بود كه قبل از 50 عضوگیریشده بود. این فرد دارای یك سری ضعفهای خصلتی بود از جمله سفسطهگر، حرّاف، چپ نما، قالتاق و… در سال 50 به همراه اعضای سازماندر میشود. در زندان قصر به دلیل دارا بودن همین خصلتها و همچنین ریاست طلبیش از جمع بایكوت میشود تا این كه آمده و از خودانتقاد میكند و مجدداً او را به جمع راه میدهند. در زندان به خاطر چپنمائیهایش او را تقی قمپوز مینامیدند. در زندان قصر به دلایش با پلیس او را به زندان ساری تبعید كردند كه آن موقع زندانی سیاسی به خود ندیده بود. ستوان امیر حسین احمدیان كه رییسزندان بود، از او استقبال میكند. تقی شهرام كه فردی زرنگ و قالتاق بود، با این افسر روابط دوستانه برقرار مینماید… در اردیبهشت 52 از زنساری فرار و خود را به عنوان یك فرد مذهبی به سازمان مجاهدین خلق معرفی میكند. رضا رضایی به سازمان هشدار میدهد كه مواظب اینفرد باشند، ولی خود یك ماه پس از ورود تقی شهرام شهید میشود و تقی شهرام كه از زندان فرار كرده و بدین ترتیب وجههای برای خود كسب كرده است و همچنین از افرادی است كه قبل از 50 عضوگیری شده و دارای تیپ نظامی خوبی میباشد، این عوامل همه دست به دست همداده، او را جزو كادرهای رهبری سازمان میكند. بنگرید: فرازهایی از تاریخ مجاهدین خلق ایران، ص 24ـ25
79) وی بعدها در سال 1355 در خیابان فردوسی در درگیری با نیروهای امنیتی كشته شد.
80) بنگرید: برفراز خلیج فارس، ص 321
81) اطلاعات موجود در باره شریف واقفی هنوز كافی و وافی نیست. در باره ضعف اعتقادی او نیز اظهارات زیادی شده است. در برخی از مواردچنین وانمود شده است كه او اختلاف تشكیلاتی با تقی شهرام داشته است. به نظر میرسد وی كه تربیت شده ایدئولوژی التقاطی سازمان بوده،جدیی در اظهار ایمان خویش نداشته است. شاید هم در ظاهر خود را منفعل نشان داده و پس از مشورت با صمدیه، در برخورد خود جدیشده است. در باره صمدیه، به لحاظ اعتقادی، كمتر دشواری وجود دارد. وی بیتردید فردی متدین بوده و حتی در باره هدف فعالیتهای خودگفته است كه به دنبال تحقق حكومت اسلامی بوده است. وی در وصیتنامهاش هم كه برخلاف همه سازمانیها بود، خانوادهاش را به پیروی ازقرآن و عترت دعوت كرده نوشته بود كه ده روز برای او روزه قضا بگیرند. این چیزی است كه در اعتقادات مجاهدین دیده نمیبه هر روی، واقفی پس از بحثهای زیاد با دو نفر دیگر، در برابر اولتیماتوم آنان قرار گرفت كه یا به مشهد برود، یا به خارج از كشور یا دركارخانهای كار بكند تا درك سیاسی كارگریاش بالا برود! شریف واقفی به مشهد رفت اما قصد تسلیم شدن نداشت. خبر فعالیت هایش توسط زمردیان همسر او كه سخت تشكیلاتی بود، به گوش آرام و شهرام رسید. (در واقع گزارش لیلا زمردیان همسر مجید شریف واقفی بود كهوی را به قتلگاه كشاند؛ بنگرید: تحلیل آموزشی بیانیه، ص 222). دو نفر یاد شده به همراه سید محسن خاموشی، در 17 اردیبهشت 54 باگذاشتن قراری،صمدیه و شریف واقفی را ربودند. شریف كشته شد و صمدیه گریخت كه به دام ساواك افتاد و به شهادت رسید. جسد شریف واقفی نیز به دست ساواك افتاد و تبلیغات فراوانی بر ضد سازمان به راه انداخت. در این باره بنگرید: روزنامه اطلاعات، 15 اردیبهشت 1358؛ وسال 31 ـ 29 1360 شهریور؛ و نیز بنگرید: تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، غلامرضا نجاتی، ج 1، ص 424 ؛ نهضت امام خمینی، ج 3،صص 679 ـ 678. علیرضا زمردیان (گویا برادر لیلا) هم از كسانی بود كه مدتها كمونیست بود، اما در زندان به صورت تاكتیكی نماز میخواند.(خاطرات آقای منتظری، ج، ص 392) یكی دیگر از افرادی كه به خاطر علائق مذهبی و یا شاید سیاسیاش ترور شد، محمد یقینی بود كه یكسالی در بیروت بوده و مدت مدیدی را در زندانی در آنجا سپری كرد. وی سال 55 به ایران آمد تا در باره مسایلی كه در سازمان رخ داده تحقیقكند. وی نیز با دستور تقهرام و قبول رأی وی توسط دیگر اعضای مركزیت از جمله محمد جواد قائدی در تابستان آن سال كشته شده است.قاتل وی نیز حسین سیاه كلاه بوده است.
اشاره به این نكته لازم است كه این قبیل ترورها در سازمانهایی كه متأثر از مناسبات ماركسیستی ـ استالینی بودند، امری كاملا عادی بود. ازپیش از زمانی كه مجاهدین چنین ضرباتی را تحمل كنند، دستور ترور فردی با نام جواد سعیدی كه قصد جدا شدن از سازمان را داشت، صادرشده بود كه در نهایت هم در سال 1352 ترور شد. توجیه آن بود كه با جدا شدن وی از سازمان و معرفی شدن او به ساواك عده زیادی از افرادیكه او آنان را میشناسد، دستگیر میشوند. گزارش ترور وی را محمد جواد قائدی از اعضای مركزیت در سال 55 در بازجوییهایی كه از اوشده مطرح كرده است. به نوشته وی قاتل وی شخص مجید شریف واقفی بود كه آن زمان خود در مركزیت سازمان بود. جنازه او را پس ازكشتن سوزاندند و قطعه قطعه كرده در چند نقطه دفن كردند!! یك مورد دیگر مرتضی هودشتیان ـ مهندس الكترونیك ـ بود كه از طرف سازمانبه خارج فرستاده شده،به بغداد رفت و از آنجا برای آموزش به یكی از اردوگاههای الفتح رفتافراد سازمان در آنجا به وی مشكوك شده، بدونمشورت با سازمان در تهران، او را آنقدر با كابل میزنند كه خونریزی مغزی كرده، كشته شد. بعدا از سازمان خبر رسید كه او هوادار سازمان بودهاست!! (از پرونده حسین روحانی كه خود آن زمان در جریان بوده و از عاملان قضیه مزبور بوده است.)
82) از نهضت آزادی تا مجاهدین، ص 405
83) در ادامه، پس از كشته شدن بهرام آرام، مركزیت عبارت بود از شهرام، محمد جواد قائدی، سیاه كلاه و محسن طریقت. به نظر میرسد در سال55 و 56 تقریبا همه كارها در اختیار شهرام بوده و در خارج نیز سازمان عملا فعالیت نظامی نداشته است. تقی شهرام سال 56 به خارج از كشور رفت و در سال 57 نیز از سازمان كنار گذاشته شد و كار در اختیار علیرضا سپاسی، حسین روحانی و چند نفر دیگر افتاد. سیاه كلاه نیز از سازمانو فعالیت سیاسی كناره گرفت و گویا به خارج از كشور رفت.
84) بنگرید: مواضع گروهها در زندان، ص 22. عبارتی كه در اطلاعیه تعیین مواضع آمده بود، چنین بود: در مقابل هر ترمیم و گرهی، دههاگسیختگی و پارهگی دیگر ظاهر میشد؛ هنوز به یكی نپرداخته در صد جای دیگر رخنه به وجود میآمد.
85) زوایای تاریك، ص 315. بخشی از این جزوه در انتهای اطلاعیه تغییر مواضع ایدئولوژیك به عنوان ضمیمه سوم درج شده است.
86)یكی از افرادی كه در تحول ایدئولوژیك در سازمان مؤثر بود، حسین احمدی روحانی بود كه به همراهی علی رضا سپاسی به تقی شهرام كمككردند. روحانی در این باره مینویسد: در خلال سالهای 53 و 54 با مطالعه بیشتر كتب ماركسیستی و بررسی بیشتر مواضع مجاهدین و در همینطه كمك رفیق سپاسی كه در زمان ملاقاتمان در سال 53 ماركسیست بود و مطالعه مطالبی كه در سازمان تهیه شده بود كه البته قسمت مهم آنرا خود تقی شهرام تهیه كرده بود، من به موضع التقاطی مجاهدین پی بردم و برای من روشن شده بود كه باید در این باره به اصطلاح برخورد مونیستی كرد و موضع التقاطی گرفتن نادرست است. در اینجا بود كه من به حقانیت ماركسیسم رسیدم و آن را پذیرا شدم! (از پرونده(
87) طرح كشتن آنها هر دو در یك روز یعنی 16 اردیبهشت سال 54 رخ داد. صمدیه بعد از دستگیری، محاكمه و همراه ده نفر دیگر كه عبارتبودند از: وحید افراخته، محمد طاهر رحیمی، محسن خاموشی، محسن بطحائی، منیژه اشرف زاده كرمانی، ساسان صمیمی، عبدالرضا منیریجاوید، مرتضلبافی نژاد، مهدی غیوران و طاهره سجادی به اعدام محكوم شد. (در تاریخ 54/10/10) این افراد منهای غیوران و یك نفر دیگراعدام شدند. این غیوران، همان است كه ترتیب ملاقات آیت الله طالقانی و بهرام آرام را بر سر تقضیه ارتداد در سازمان را داد. بنگرید: حماسهآفرینان دازدهم محرم، ص 95. در باره فعالیتهای صمدیه لباف در سازمان و شجاعت و بیباكی و ایمان مذهبی وی بنگرید به خاطرات میثمیتحت عنوان: شهید صمدیه لباف پوینده نسبت علم و دین، مجله چشم انداز، ش 18، صص 8 ـ 4. وی نوشته است كه اعدام وی در چهارم بهمن54 به همراه عبدالرضا منیری جاوید و مرتضی لبافی نژاد بوده است.
88) در این باره به كیفرخواست تقی شهرام كه پس از انقلاب بر اساس اسناد موجود و اطلاعیهها و بیانیه و اظهارات افراد مختلف تهیه شده،مراجعه كنید. كیهان، ش 25 11046 تیرماه 59
89) قدرت و دیگر هیچ، ص 44 ـ 43. خانم باقرزاده مینویسد: به ما گفتند فقط یك روز حق دارید جزوه را در اختیار داشته باشید؛ اما من كهكنجكاو بودم، بدون اجازه شب آن را به خانه بردم و مطالعه كردم. وقتی سازمان متوجه شد، دستور داد تا ده ضربه شلاق به كف پای من بزن!وی از بمب گذاری در انجمن ایران و آمریكای مشهد یاد میكند كه در اعلامیهای كه سازمان به همین مناسبت داد، آیه قرآن را از آرم سازمانبرداشته بود. همچنین توصیه مسؤول وی به او این بوده است كه نمازش را ترك كند تا بقیه كارها راحت شود. وی به عمد در وقت نماز كارهای طولانی به او واگذار میكرده تا فرصت خواندن نماز را پیدا نكند. ص 47 ـ 45
90) مهدی غیوران آیت الله طالقانی را سوار ماشین كرد و جایی دیگری وی را به بهرام آرام و وحید افراخته سپرد كه در این باره با وی بحث كردندو آیت الله طالقانی سخت آنان را مورد توبیخ و اعتراض قرار داد. بنگرید: به یاد حماسه آفرینان دوازدهم محرم، ص 95 ـ 94. تصور برخی ازجوانان مسلمان آن بود كه آیت الله طالقانی در جریان كلی مسایل سازمان هست و در باره قصه ارتداد میتوانند از وی سؤال كنند تا مسایلبرایشان روشن شود. در این باره عبدالعلی بازرگان كه میگوید پس آن كه یقین كردیم شایعات مربوط به تغییر مواضع واقعیت دارد، به راستی عزاگرفتیم، مینویسد كه همراه مهندس حسین موسوی و حسین آلادپوش با آقای طالقانی به لاهیجان رفتیم تا در این باره صحبت كنیم. (خاطراتپیشگامان، ص 143 ـ 142) مع الاسف توضیح نداده است كه ایشان چه گفتند.
91) بنگرید: تهران مصور، 31 فروردین 58، ص 7
92) بنگرید: حقایقی چند پیرامون سازمان مجاهدین خلق، ص 17
93) برخی از ماركسیست شدههای دیگر سازمان عبارتند از: حسین خوشرو كه از اعضای قدیمی و بیشتر در خارج از كشور بود. محمدباقر عباسیكه در دی ماه 51 با محمد مفیدی اعدام شد. عبدالله زرینكفش از كادرهای درجه یك و عضو مركزیت از 56 ـ 54 و رقیب تقی شهرام. محمدیزدان از كادرهای درجه یك كه در مسایل سالهای 57 ـ 56 مدتی جدا شد و باز برگشت. علیرضا سپاسی آشتیانی از كادرهای درجه یك كهمدتی در اروپا بود. محمد طاهر رحیمی كه در 4/11/54 اعدام شد. احمد هاشمیان قزوینی از كادرهای درجه دو. محمد حاج شفیعیها در سال55 در درگیری كشته شد. مجتبی طالقانی كه شرح نامهاش را در متن آوردیم. محسن فاضل كه همراه سپاسی در اروپا بود. پوران بازرگان همسرحنیفنژاد كه بعد همسر تراب حق شناس شد. امیرحسین احمدیان افسری كه در ساری همراه شهرام فرار كرد. هاشم وثیقپور از كادرهایدرجه یك كه در زمستان 54 حین دستگیری سیانور خورد و مرد. محمود نمازی، محمد علی (خلیل) فقیه دزفولی، مسعود فیروزكوهی، عباسجاویدانی كه سال 55 در بهارستان كشته شد. مرتضی كاشانی در سال 54 در تصادفی كشته شد. منیژه اشرف زاده كرمانی در 4/11/54 اعدامشد. مهدی موسوی قمی در تابستان 55 در منیریه كشته شد. جمال شریف زاده شیرازی از كادرهای درجه یك در تابستان 55 در منیریه كشتهشد. طاهره میرزا جعفر علاف زن شهرام در تابستان 55 در منیریه كشته شد. علی اكبر قائمی در سال 55 در سرچشمه كشته شد. محسنخاموشی در بهمن 54 اعدام شد.محسن بطحائی، محمود طریق الاسلام،علی اصغر دروس، كفاش تهرانی، ابراهیم داور، عبدالله امینی، فاطمهامینی، حسن آلادپوش، مجتبی آلادپوش، فاطمه آلادپوش، محبوبه متحدین، جواد قائدی، محسن طریقت، حسین سیاه كلاه قاتل شریف واقفی،محسن سیاه كلاه، محمد خوشبختیان، محبوبه افراز، رفعت افراز، جواد ربیعی ـ برادر اشرف ربیعی همسر رجوی ـ عبدالله اسفندیاری، علیرضا الفت، محمد الفت هر دو در سال 55 در درگیری با پلیس كشته شدند، مجید فیاضی، غلامرضا جلالی و بسیاری دیگر.
94) بخش عمدهای از این مسایل در بازجوییهای افراد آمده و دلایل موجود نشانگر دامنه گسترده آن است. یك نمونه دیگر ارتباط منیژه اشرفزاده كرمانی است كه به رغم داشتن شوهر با بهرام آرام است كه از وی بچهدار شد و در زندان زایمان كرد. این ماجرا سبب قطع ارتباط مرحوم رجایی با سازمان شد. بنگرید: یاران امام به روایت اسناد ساواك، شهید رجایی، صص 341 ـ 340. گزارش فساد اخلاقی در سازمان ازبازجوییهای فراوان مجاهدین به دست میآید كه بخشی از آنها در كتاب نهضت امام خمینی ج 3 آمده است. سازمان در این باره فقهمخصوص به خود داشت؛ چنان كه پس از انقلاب اسلامی نیز مطالبی از این قبیل مانند طرح طلاق عمومی در سازمان مجاهدین در سال 70به اجرا درآمد.
95) گزارشی در باره تأسیس حزب الله و پیوستن آن به سازمان در كتابچه «شرح مختصر زندگی انقلابی پنج شهید از سازمان مجاهدین خلق: سیدرضا دیباج، غلامحسین عالم زاده، محمد مفیدی، سعید صفار و حسین كرمانشاهی اصل» از انتشارات سازمان پس از انقلاب آمده است.
96) بنگرید: خاطرات احمد احمد، ص 348
97)بنگرید: برفراز خلیج فارس، ص 310
98) بنگرید: اسناد نهضت آزادی، ج 9، دفتر دوم، ص 53 نامه اعتراضیه یدالله سحابی در سال 1356. (برای نمونه حتی گروه مهدویون اصفهان كهانشعابی از مجاهدین بودند، متهم به همین گرایش شدند: هفت هزار روز تاریخ ایران، ج 2، ص 637. در همانجا ج 1، ص 250 آمده است كهرژیدر سال 44 نیز حزب ملل اسلامی را ماركسیست اسلامی نامید.)!
99) بنگرید: اسناد منتشره سازمان مجاهدین خلق ایران، صص 119 ـ 105
100) بنگرید به: من یك شورشی هستم، صص 201 ـ 200
101) از آن جمله نمونهای است كه ساواك در باره آیت الله خادمی گزارش كرده است. ایشان كه از روحانیون طرفدار امام و فردی انقلابی بود، دربرابر پاسخ فردی كه در سال 1354 از وی راجع به اصطلاح ماركسیسم اسلامی سؤال كرده بود، گفت: «اسلام مذهبی است كه میتواند هضم سایر افكار فلسفی و ابعاد اجتماعی را بنماید و همان طوری كه در مذهب اسلام به خصوص در گروه تشیع كه افكار آدمی و شعور انسانی یكیاز اصول ثابته شرعاسلام میباشد، پذیرش مواردی از افكار و اعتقادات فلسفی كه جنبه اجرایی داشته باشد از جمله روش ماركسیستی، امرمهمی نی خاصه آن كه آن موارد را در قالب اسلام و در چهارچوبه دین ریخته باشند. یعنی آن احكام ماركسیستی را از لحاظ اجرایی منطبق باموازین اسلامی كرده باشند.« بنگرید: خادم شریعت، ص 225 در گزارش بعدی ساواك كه با احضار آیت الله به ساواك و مذاكره با وی تنظیمشده آمده استكه ایشان اظهار داشته است كه ماركسیسم با اسلام منافات داشته و (خود) همواره مخالف كمونیسم و ماركسیسم اسلامی بودهاست. (همان، ص 225 102) بنگرید: خاطرات احمد احمد، صص 349 ـ 338 در آنجا از تلاشهای تقی شهرام برای ماركسیست كردن خودش هم یاد كرده و شرح دادهاست كه چگونه همسرش را در این ماجراها از دست داده است. زمانی كه این گروه، تیسمار زندیپور رئیس كمیته مشترك ضد خرابكاری و یكآمریكایی كشتند، آثار دینی از قبیل بسم الله و آیه قرآن را از اعلامیه حذف كردند. این نكته كاملا مورد توجه مبارزان مسلمان قرار گرفت؛ بهطوری كه شهید اندرزگو ضمن آن كه اطلاعیه را به شخصی داده بود، به او گفته بود كه مجاهدین دست از دین برداشتهاند. بنگرید: یاران امام روایت... شهید اندرزگو، ص 270. حساسیت شهید اندرزگو روی این مسأله به حدی بوده است كه در بسیاری از برخوردهایش از آن یاد كرده وتأكید داشته است كه بچههای مسلمان، بیشتر آثار اسلامی را بخوانند. همانجا، ص 287
103) متن این رساله را نیافتم. اما اخیرا توسط احسان شریعتی نقدی بر آن در «جُنگی در باره زندگی و آثار بیژن جزنی» (پاریس، خاوران، 1378) صص 386 ـ 365 به چاپ رسیده كه بخشهایی از آن را نیز آورده است.
104) شصت سال خدمت، ج 2، ص 128
105) براتی مینویسد كه وی تشكیلات جدایی را با نام پیكار ـ نباید با سازمان پیكار كه تقی شهرام درست كرد اشتباه شود ـ ایجاد كرد. بنگرید:خاطرات اكبر ترابی، ص 31 به نظر میرسد اطلاعات او بسیار آشفته است.
106) كتاب دیگری با عنوان «بذرهای گلگون یا زندگینامه مجاهدین خلق ایران» در شرح حال چهرههای برجسته مجاهدینی كه در رژیم پهلویكشته شدند، در آذر 57 چاپ شده است. در این كتاب تعبیر «مجاهدین راستین» آمده و از منافقین و كسانی كه شریف واقفی را به شهادترساند به شدت انتقاد شده است.
107) یاران امام به روایت اسناد ساواك، شهید مهدی عراقی، ص 315 ـ 314
108) یاران امام به روایت اسناد ساواك، شهید مهدی عراقی، ص 315 ـ 314
109) محمد علي فقيه دزفولي كه به ماركسيسم گرويده بود در بازجوييهاي خود گفته است: در جلسات اول، ابراهيم (ناصر) جوهري با من مقداريبحث قرآني كرد و با توجه به ماترياليسم ديالكتيكي كه من قبلا خوانده بودم، اشكالاتي از قرآن بيرون كشيد. روي هم رفته قرآن يك ايدئوژيطبقاتي نبود و چون ماركسيسم را علمي ميدانستيم خواه ناخواه قرآن غير علمي شد. من يواش يواش فهميدم كه مسؤول من ماركسيست استو من هم ماركسيست شدم و هرچه او گفت بدون اين كه زياد به بحث بنشينم، قبول كردم. (نهضت امام خميني، ج 3، ص 669 از پروندهنامبرده) ري از بچههاي مذهبي به خاطر ضعف مطالعه از يك سو، تأثير پذيري از مطالعه آثار ماركسيستي از سوي ديگر، و تسليم پذيري درتشكيلات به ماركسيسم روي آوردند. آقاي منتظري ميگويد در زندان به فردي از مجاهدين به نام آخوندي گفتم: تو هم از خانواده علم هستي وهم بر حسب آن كه از بچههاي نجف آباد شنيدهام، دم از قرآن و نهج البلاغه ميزدي، حالا چرا يك دفعه ماركسيست شدهاي؟ گفت: ماصددرصد تابع سازمانيم و چون سازمان تصميم به تغيير ايدئولوژي گرفت، من هم قهرا از آن پيروي كردم. (خاطرات، ج 1، ص 3)
110) بنگريد: طرحي از يك زندگي، پوران شريعت رضوي، ص 200، ص 214. نويسنده در آنجا از احساس دكتر نسبت به حسن آلادپوش سخنميگويد و متن نامه دكتر را به خانواده متحدين و آلادپوش ميآورد. (و نيز بنگريد: با مخاطبهاي آشنا، ص 233) اين همان بستري است كهسبب ميا دكتر «قصه حسن و محبوبه، شما دو تن شهيد شاهد» را بگويد.
111) شريعتي در قصه حسن و محبوبه (چاپ سال 1380، ص 20) ميگويد: اكنون معلم براي همه حرفهايش شاهد دارد:
مرد، علي وار
شاهدت؟
حسن (آلادپوش)
زن، زينب وار
شاهدت؟
محبوبه (متحدين)
عروسي انقلابي فاطمه علي وار
شاهدت؟
عروسي حسن و محبوبه!
... اسلام و انسان اكنون براي اثبات حقانيت و عظمت خويش دو شاهد به دست آوردهاند و خد اكنون دو گل سرخ از اين كوير زندگي زمينچيده و دارد ميبويد و مينوازد.
112) شصت سال خدمت و مقاومت، ج 2، صص 187 - 186
113) بذرهاي گلگون، صص 172 - 165 50 - 49. مانند همين مطلب در شرح حالي كه براي محبوبه در كتاب «نگاهي به رژيم و جنبش ايران وزندگي نامه خواهر مجاهد محبوبه متحدين» پيش از انقلاب انتشار يافته آمده است. در آن زندگينامه سوابق مذهبي متحدين، آشنايي وي باحسن آلادپو به واسطه شريعتي و علاقه آنان به قرآن مورد بحث قرار گرفته و گفته شده است كه پس از كودتا در سازمان، آنان در شمارمجاهدين راستين درآمدند و به مبارزه عليه رژيم ادامه دادند. در واقع نويسنده اين جزوه، به دليل شرايط خفقان سال 55 از سرنوشت واقعيمحبوبه متحدين، باطلاع مانده و بيشتر به اطلاعات پيش از جريان كودتا دسترسي داشته است.
114) از پرونده بهجت مهرآبادي، ص 38 به نقل از: روشنفكري وابسته در ايران و قضاوت تاريخ، ص 106 كتاب چاپ نشده (موجود در مركزاسناد انقلاب اسلامي).
115) وي در زمستان سال 54 سر قراري در خيابان بهار در موقع دستگيري سيانور خورد و مرد.
116) بنگريد: حقايقي چند پيرامون سازمان مجاهدين خلق، ص 20 - 19
117) بنگريد: ريشه يابي مختصري از تاريخچه گروهها، ص 103 - 102
118) بنگريد: تحليل بيانه آموزشي، صص 265 - 264
119) بنگريد: سازمان مجاهدين خلق از ديدگاه امام خميني و بنيصدر، ص 4
120) اين زمان انجمن اسلامي دانشجويان در امريكا و كانادا عمدتا به لحاظ فكري زير نظر دكتر ابراهيم يزدي بود. پيش از وي قطب زاده در آنفعال بود و آيت الله مهدي حائري يزدي مينويسد كه وي بنيانگزار اين انجمن بوده است. بنگريد: خاطرات دكتر مهدي حائري، ص 4
121) اين گروه، يكي از گروههاي نسبتا متشكل حوزه علميه قم در سال 1356 است كه به طور عمده توسط حاج سيد احمد خميني، سيد محمدخاتمي و تني چند از روحانيون ديگر هدايت ميشد.
122) كيهان، ش 25 11046 تيرماه 59، ص 13
123) آخرين تلاشها در آخرين روزها، ص 495
124) براي مقاومت نيروهاي مؤتلفه در برابر منافقين و گروهها و افرادي كه به آنها پيوستند بنگريد به : مسي به رنگ شفق، ص 189 - 180
125) ياران امام به روايت اسناد ساواك، شهيد مهدي عراقي، ص 305 - 304
126) همان، ص 240
127) همان، ص 243
128) همان، ص 245
129) بنگريد: حقايقي چند پيرامون سازمان مجاهدين خلق، ص 20
130) همان، ص 27
131) بنگريد: هفت هزار روز تاريخ ايران، ج 2، ص 660 تاريخ اعلاميه در اينجا سيام اسفند 54 آمده است(.
132) ياران امام به روايت اسناد ساواك، شهيد مهدي عراقي، ص 246
133) بنگريد: خاطرات مرحوم حجةالاسلام موحدي ساوجي، ص 157 - 156
134) ياران امام به روايت اسناد ساواك، شهيد مهدي عراقي، ص 246
135) خاطرات علي جنتي، ص 121
136) خاطرات علي جنتي، ص 137 - 136
137) مسي به رنگ شفق، ص 147
138) صبح امروز: 1378/4/16، ص 6
139) بنگريد: تاريخ معاصر ايران، ش 23 (پاييز 1381)، ص 47 - 46
140) خاطرات پيشگامان، ص 142
141) بنگريد: اسناد نهضت آزادي، ج 9، - تهران، نهضت آزادي، 1362 - دفتر اول، ص 1
142) خاطرات احمد احمد، ص 340 پاورقي
143) كيهان ش 19 11041 تير 59
144) كيهان، 24 تير 59، ص 2
145) كيهان، ش 25 11046 تيرماه 59
146) بنگريد به: تاريخ سياسي بيست و پنج ساله، ج 1، ص427
147) بنگريد: تاريخچه گروههاي تشكيل دهنده، ج 1، ص 218
148) آخرين تلاشها در آخرين روزها، صص 51 - 50
149) خاطرات آيت الله محمدعلي گرامي، ص 367
150) ياران امام به روايت اسناد ساواك، شهيد مهدي عراقي، ص ص 246
151) استاد شهيد به روايت اسناد، ص 280. حتي طلبهاي به تدريس برخي از متون درسي كه به قول وي كتابهاي پوسيده قديمي است اعتراضكرده و گفته بود: چرا كتابهاي ماركس را طلاب مطالعه نميكنند؟ همانجا. در سال 52 ساواك به دنبال تظاهراتي كه در قم صورت گرفت، گفت كه طلبهها ماركسيست شدهاند. آيت الله شريعتمداري هم در اين باره اطلاعيه داده بود؛ همچنان كه شهيد هاشمينژاد هم در سخنرانيهايخود به رد ادعاهاي ساواك پرداخت. اين مسأله به خصوص در پرونده شهيد هاشمي نژاد منعكس شده است. بنگريد: ياران امام به روايت اسنادس شهيد حجت الاسلام هاشمي نژاد.
152) به طور اختصار در باره اين ماجرا كه سه روز به طول انجاميد بنگريد: هفت هزار روز تاريخ ايران و انقلاب اسلامي، ج 2، ص 634 - 632
153) همان زمان مرحوم شريعتمداري ضمن اطلاعيهاي كه صادر كرد اظهار داشت «روحانيت شيعه و حوزه علميه قم با مرام كمونيستي و ماديگريبه هيچ وجه و قسمي امكان سازش ندارد و طلاب بازداشت شده از مدرسه فيضيه و دارالشفاء هيچكدام داراي اين گرايش نيستند.» اطلاعيه سوم دي الثانيه 1395
154) صحيفه امام، ج 3، ص 262
155) نگاهي به رويدادهاي سال 54 و 55 نشان ميدهد كه تقريبا در بيشتر ماهها، افراد وابسته به مجاهدين يا چريكهاي فدايي، دسته دسته درخيابانها و طي درگيري كشته ميشدند. اين بار ساواك ترجيح ميداد تا آنها را در همان خيابانها بكشد زيرا دستگيري و كشاندن آنان به گاهمسائل خاص خود را در پي داشت. اين اخبار با اقتباس از روزنامهها در كتاب «هفت هزار روز تاريخ ايران و انقلاب اسلامي» آمده است. براينمونه بنگريد: 671 670 666 664 657659 656 (تنها در اين صفحه كه مربوط به روزها 8 5 و 10 تير 55 است سه مورد نقل شده است:5 تن يك زن مسلح در تهران كشته شد. 8 تير: حميد اشرف و نه نفر ديگر از گروه وي در درگيري مسلحانه در منطقه مهرآباد جنوبي به قتلرسيدند و بدين ترتيب سازمان چريكهاي فدائي خلق تقريبا از هم پاشيد. 10 تير: چهار نفر از مخالفين رژيم در چهار نقطه تهران در اثر درگيريمسلنه با مأمورين به قتل رسيدند. ابوالحسن شايگان، نادره احمد هاشمي، افسر السادات حسيني، حميد آرين.) 721 715 713 710 709 707 701 699 690 685 682 680 679 677.
در همين زمينه، يكي از نيروهاي ساواك بعد از انقلاب در مصاحبهاي كه در خارج از كشور كرد گفت: در اينجا من يك مسأله كلي را مطرحكنم. شايد براي شما هم حرف غير قابل قبول باشد، ولي در سالهاي آخر تا پيش از حكومت شريف امامي، ازهاري و بختيار، از كل سازمانمجاهدينق شايد بيش از 20 نفر هم باقي نمانده بود. مقصودم داخل كشور است. اينهايي كه امروز به نام مجاهدين خلق معروف شدهاند،كساني هستند كه بعد از فضاي باز سياسي و آزاد شدن زندانيان سياسي و بخصوص پس از آزاد شدن تظاهرات خياباني وارد معركه شدند.مجاهدي ديگر وجود نداشت. ريكهاي فدايي خلق، پس از متلاشي شدن سازمان مركزيشان به جز شش هفت نفر نبودند، آن هم نه از سراناصلي بلكه از ردههاي دو و سه. بنگريد: قصه ساواك، پاريس، انتشارات پرنگ، 1366 ش، ص 421156) ميان كمونيستها، سازمان انقلابيون كمونيست در سال 1354 كتاب مفصلي (در 270 صفحه با حروف ريز) تحت عنوان «انتقادي بر مشيچريكي» در خطاب به «پويندگان انقلاب ايران» اعم از فدايي و مجاهده و غيره منتشر كرد و در عين آن كه خواستار نوعي وحدت ميانكمونيستها بودر از مشي چريكي و بيفايدگي آن انتقاد كرد. به قطع اين كتاب روي بسياري از گروهها از جمله فدائيان و مجاهدين كمونيستشده تأثير قاطع داشته است.
بازشناسی سازمان مجاهدین خلق (1)- پیدایش و شكل گیری هویت
بازشناسی سازمان مجاهدین خلق (2)- رابطه مجاهدین خلق با روحانیت
بازشناسی سازمان مجاهدین خلق (4)- حسن و محبوبه، تراژدی یا انحطاط ایدئولوژیك