سرسختى نواب صفوى و مقاومت وى در مقابل ظلم
آن شب نواب صفوى نخوابید. حتى دراز هم نکشید که کمى استراحت کند. گویى کوه آتشفشانى بود که مىغرید، مىخروشید و درد و اندوه و خشم خود را ابراز مىداشت و آنچه را که رخ داده بود، به شدّت تقبیح مىکرد.
صبح فردا، در نخستین ساعات کار رسمى ادارى، از من خواست او را به دفتر جمال عبدالناصر ببرم. گفتم: من نمىدانم دفتر کار او کجاست و آشنایى ندارم و اگر هم مىدانستم، بدون مقدمات و تشریفات خاص ادارى نمىتوانیم به او دسترسى پیدا کنیم، به ویژه که شرایط غیرعادى است.
نواب صفوى گفت: پس در این صورت تلفنى با او صحبت مىکنم. تلفن کاخ ریاست جمهورى را گرفتم و به تلفن چى گفتم: نواب صفوى مىخواهد با جمال عبدالناصر صحبت کند. تلفن را به دفتر دیگرى وصل کردند و از آنجا هم به دفتر دیگر، تا اینکه به دفتر مسئول کل کاخ وصل شد و پس از لحظاتى، به نواب صفوى دادم. هرگز باور نداشتم نواب صفوى این چنین شجاعانه، صریح و قاطع با عبدالناصر سخن بگوید. مرحوم نواب در یک حالت انقلابى و جوشان، با لحنى تند و خشن، و فقط با انگیزه اسلامى خالص، او را مورد خطاب و توبیخ قرارداده وگفت:
اى عبدالناصر! تو چگونه به خود اجازه دادى دفتر حرکت اسلامى را ببندى؟ مگر تو مسلمان نیستى؟ آیا از خدا نمىترسى؟ آیا نمىدانى که هرکسى در مقابل اسلام بایستد، دچار خشم خداوند مىشود؟ اى عبدالناصر! تو چگونه یک سازمان اسلامى را منحل شده اعلام مىکنى؟ مگر نمىدانى هر کس حرکت اسلامى را منحل کند، خود بهدست خداوند منحلمىشود؟!.
شاید حدود ده دقیقه گفتگوى تلفنى ادامه یافت و نواب صفوى، به جاى گوش دادن، بیشتر حرف مىزد. از شدت خشم مىغرید و عبدالناصر را پشت تلفن تهدید مىکرد و او را از عاقبت کارى که کرده است مىترسانید که در دنیا و آخرت دچار خسران خواهد شد.
در پایان، نواب صفوى به عبدالناصر گفت: مىخواهد او را ببیند. ظاهراً عبدالناصر نخواسته بود تلفنى به نواب صفوى پاسخ بدهد، بنابراین به نیرنگى دست زده و به او گفته بود: ترتیبى مىدهم که با عبدالناصر ملاقات کنید!
تلفن قطع شد و مرحوم نواب صفوى رو به من کرد و گفت: مىگوید که ترتیب ملاقات با عبدالناصر را خواهم داد، مگر به شما نگفتند که خود عبدالناصر پشت خط است؟ مگر او خودش نبود؟
گفتم: چرا، مسؤول کاخ وقتى که خط را به اطاق کار عبدالناصر وصل کرد، به من گفت: جمال پشت خط است و من بلافاصله گوشى را به شما دادم.
نواب صفوى به فکر فرو رفت و مىاندیشید که چه باید بکند؟ ما نیز ناراحت و آشفته بودیم که ناگهان یکى از افسران پلیس به همراه گروهى از افرادش به سراغ ما آمدند و افسر از مرحوم نواب صفوى خواست که همراه او به دیدار جمال عبدالناصر برود و افزود از امروز میهمان حکومت مصر خواهد بود. نواب صفوى نمىتوانست این دعوت را رد کند، چون دعوت در واقع نوعى بازداشت و مجبور ساختن وى به رفتن همراه آنان بود.
نواب هنگامى که مىخواست با آنها برود، به ما توصیه کرد با بردبارى مقاومت کنیم و افزود پس از مذاکره با جمال عبدالناصردرباره انحلال سازمان و بسته شدن مراکز وابسته، به نزد ما برمى گردد... ولى چند ساعت از رفتن نواب صفوى نگذشته بود که گروه دیگرى از افراد پلیس به سراغ ما آمد، و از ما خواستند آنجا را ترک کنیم و آن وقت درب محل را لاک و مُهر کردند و رفتند.
من بعد فهمیدم که نواب صفوى دو روز تمام کوشش کرده که با ما تماس بگیرد، یا با ما دیدار کند، ولى به او این اجازه را نداده بودند و طبعاً دیگر نمىدانم در دیدار با عبدالناصر چه سخنانى بین آنها رد و بدل شده است و آیا اصولا دیدارى داشتهاند یا نه؟!
خداوند او را غریق رحمت خود سازد و ما را در راه او ثابت قدم بدارد و همه ما را در جنت خود زیر پرچم رهبر پرهیزکاران، محمد ـ صلىالله علیه و علىآله و اصحابه ـ ، در کنار او قرار دهد.
دکتر عزت العزیزى - آمریکا: 1987 م.