جنگ روانی اسرائیل علیه ایران
از سال 2003 میلادی مرحله آخر جنگ روانی در 4 مقطع کوچکتر علیه ایران آغاز شده است. اولین مقطع در سال 2003 آغاز شد که با بهانه برنامه هستهای ایران بود و از بین بردن مشروعیت بینالمللی ایران را دنبال میکرد تا بتواند اجماعی بینالمللی علیه ایران بهوجود آورد.
این اجماع بینالمللی تقریبا در ابتدا بهوجود آمد، یعنی تبلیغات رسانهای غرب و حجم تاکتیکهای روانی که استفاده شد، در حدی بود که کشورهای اروپایی و بسیاری از کشورهای منطقه خیلی زود مرعوب شدند و قانع شدند که ایران خطر بزرگی است و باید علیه برنامه هستهای آن اقدام کرد.
مهندسی این پروسه و مهندسی این جنگ روانی را رژیم صهیونیستی در دست داشت بنابراین ما باید اهداف و تغییر رویکرد آنها را همیشه مدنظر داشته باشیم.
رژیمصهیونیستی به عنوان یک قدرت هستهای در منطقه خاورمیانه که اهداف بلندمدت شومی در سر دارد و به دنبال افزایش قدرت سخت و قدرت نرم خود در منطقه است، سعی داشت ایران را که کشوری باثبات و بزرگ در منطقه است؛ اولا از میدان به در کند و ثانیا اگر بتواند به سرنوشتی مانند عراق دچار کند تا در واقع قدرت بلامنازع در منطقه خاورمیانه شود.
در پرونده هستهای، ردپای این مساله بخوبی مشهود است. به درازا کشیده شدن این پرونده به این دلیل بود که اولا از نظر فنی آنچه رژیم صهیونیستی پی آن بود، اسناد و مدارکش موجود نبود و پرونده از نظر فنی جلو نمیرفت و تایید آژانس را به همراه نداشت.
ثانیا از نظر حقوقی در چارچوبNPT ایران به حقوق خود واقف بود و درواقع به دام انداختن ایران در این عرصه هم برای آنها مشکل بود. با ایستادگی ایران در پرونده هستهای، این مساله وارد فاز جدیدی شد.
در فاز دوم، رژیم صهیونیستی تصمیم گرفت کشورهای منطقه را علیه ایران به اجماع برساند تا به چند هدف خود برسند. انتقال از فاز اول به فاز دوم، نشانه شکست نسبی فاز اول است. آنها در فاز اول به اهداف خود نرسیدند، بنابراین سطح جنگ روانی را یک سطح پایینتر آوردند و به سطح منطقهای تبدیل کردند.
این هدف هم تا قدری شکست خورد و عامل شکست هم آمریکاییها بودند؛ چراکه آمریکاییها در کشورهای عراق و افغانستان به قدری بد عمل کردند که بسرعت جایگاه نامشروعی پیدا کردند و با مشکل مواجه شدند. این مشکلات سبب شد آنها به سمت واقعگرایی رانده شوند.
حرکت آمریکاییها به این سمت به آنها نشان داد که بدون حضور ایران، هیچ راهحل و فرمولی برای منطقه وجود ندارد بنابراین آمریکاییها به سمت ایران آمدند و با پذیرفتن ایران به عنوان طرف مذاکره و شریک تامینکننده امنیت در عراق، ایران به یک مشروعیت مضاعف منطقهای رسید.
با مذاکرات ایران و آمریکا بر سر موضوع عراق، شکست فاز دوم رقم خورد. شکست فاز دوم تا اسرائیلیها را به سمت مطالعه و بررسی دلایل 2 شکست قبلی سوق داد و آنها به این نتیجه رسیدند که ایران با دیپلماسی خاص و فعال و همراه با متحدان بسیار اندک ولی نافذ خود در منطقه، به نوعی سدهایی را که اسرائیلیها میخواهند در برابر ایران قرار دهند، میشکند.
اسرائیلیها به حماس و نوار غزه حمله کردند تا به ادعای خود پای ایران را از مساله فلسطین ببرند. آنها معتقد بودند که بدون حماس، ایران نقشی نخواهد داشت و مقاومت پایان میپذیرد و فلسطین به آنچه آنها میخواستند نزدیک خواهد شد؛ اما در جنگ 22 روزه این مساله شکست خورد.
در نهایت نکته مهم این است که ما امروز با پدیده جدیدی به عنوان جنگ روانی روبهرو نیستیم.
جنگ روانی موضوع جدیدی نیست، بلکه موضوعی است که در تاریخ جنگ همواره در موازات جنگ سخت مطرح بوده و به نوعی استفاده هوشمندانه از قدرت نرم و قدرت سخت است.
مهمترین نکتهای که ایران امروز باید به آن توجه کند این است که هم در عرصه قدرت سخت و هم در عرصه قدرت نرم یک کشور میتواند به بازدارندگی برسد و ایران باید با هوشیاری دیپلماتیک و رسانهای به حدی برسد و ابزارهای خودش را آنقدر تقویت کند که قادر باشد هزینه هر تاکتیک و عملیات روانی علیه خودش را بالا ببرد.
هدف دیگر که در واقع جدیدترین هدف اسرائیل است، شروع یک عملیات روانی علیه آمریکاست به این شکل که اسرائیلیها با تکرار تهدیدهای خودشان یک عملیات روانی را علیه دولت اوباما انجام میدهند.
پیام عملیات روانی این است که اگر دولت اوباما این تهدیدها را جدی نگیرد و به مساله ایران بیاعتنایی کند، ممکن است اسرائیل اقدامی خودسرانه انجام دهد.
اسرائیل در این مقطع سعی میکند خود را در وضعیت تنگنا نشان دهد و بنابراین با تکرار تهدیدها این را القا میکند که اگر اسرائیل از نیروی نظامی خود استفاده کند، ممکن است هزینه اقدامات لازم برای دولت اوباما در منطقه بسیار بیشتر از این باشد.
یکی از دلایلی که این عملیات در حال حاضر آغاز شده است، گمانهزنیها درباره احتمال برقراری ارتباط میان ایران و آمریکاست.
رابطه آمریکا و ایران در این مرحله اسرائیل را در موضع ضعف قرار میدهد؛ چرا که اسرائیل دیگر نمیتواند مشکلات و مسائلی را که خودش در منطقه به وجود آورده است، از کانون توجهها دور نگه دارد.
این موضوع همچنین اهرم لازم اسرائیل برای نزدیک شدن به کشورهای عربی را خنثی میکند.
موضوع دیگری که وجود دارد این است که اسرائیل میداند اگر آمریکا و ایران به یکدیگر نزدیکتر شوند، قطعا سیاست خارجی ایرانیها یکشبه تغییر نخواهد کرد و اگر ایرانیها به دنبال تنها بخشی از سیاستهای گذشته و منافع خودشان، بخصوص در بحران اعراب و اسرائیل باشند، اسرائیل مجبور است محدودتر از گذشته برخورد کند و در این صورت از اهرمهای کمتری برخوردار خواهد بود.
بنابراین در یک جمعبندی میتوان گفت فاز جدید فازی است که اسرائیل فشار دوطرفه را هم به ایران و هم به آمریکا وارد میکند.
فشار به ایران با همان هدف گذشته یعنی توقف غنیسازی اورانیوم است و فشار به آمریکا برای به تعویق انداختن رابطه آمریکا با ایران برنامهریزی شده است.
اگر آمریکاییها باور کنند که باید تهدیدهای رژیم صهیونیستی را جدی بگیرند و فشار بیشتری به ایران بیاورند، این موضوع بر پروسه گفتگوهای ایران و آمریکا تاثیر میگذارد و این دو کشور را از یکدیگر دورتر میکند و این همان چیزی است که اسرائیلیها در هدف جدید خود مدنظر دارند.