تحلیلی بر انقلاب اسلامی

تحلیلی بر انقلاب اسلامی

همین طور در میان اپوزیسیون جمهوری اسلامی ایران نیز این اندیشه رواج دارد که انقلاب اسلامی را یک نفر انجام داد و عامل همه بدبختی های ملت ایران نیز همین یک نفر است !

نظر نگارنده در مورد این موضوع و قضاوت در این مورد که دیدگاه آیت الله خمینی به اصلاح طلبی نزدیک تر بوده یا به اصولگرایی و یا میانه روی طیف حامی هاشمی رفسنجانی و …، این است که آیت الله خمینی سیاستمداری بود که بیشتر شبیه به خودش بود تا اصلاح طلبان و اصولگرایان و میانه روها، ایشان یک شخصیت برجسته ای بودند که در مقطعی با رهبری انقلاب مردمی 57 این جنبش مردمی را هدایت کردند، در زمانه ایشان انقلابی گر و چپ گرایی و ناسیونالیزم پهلوی حرف اول را میزد، فلذا ایشان در زمانه خود توانستند با توده گرایی اسلامی و حمایت اسلامیست ها ( مذهبی های چپ و راست ) و سوسیالیست ها و برخی از لیبرال ها ( نهضت آزادی ) و ملی مذهبی ها این انقلاب را هدایت و رهبری کنند، کارنامه ایشان هم مشخص و معلوم است.

 

 

انقلاب چگونه ایجاد گشت ؟

 بگذارید برای توضیح جواب این سوالات، یک مقدمه اجمالی در این خصوص عرض کنم :

ایران یک کشور دیرینه و باستانی است که از همان دوران نخستین تشکیلش به دست اولین پادشاه و بزرگترین پادشاهان تاریخ، کورش کبیر، یک کشور بود که به صورت ملوک الطوایفی اداره میشد، هخامنشیان، اشکانیان و ساسانیان و مادها، چهار سلسله بزرگ پادشاهی ایران همه از جمله اقوام و عشایر ایرانی بودند که کشاورزان و دام دارانی چیره دست محسوب میشدند.

ایران پس از اسلام نیز همین گونه اداره میشد و همان طور که میدانید سلسله های پادشاهی ایرانی نیز اغلب عشایر و اقوام بزرگ ایرانی بودند نظیر قاجارها، صفویان، غزنویان، زندیان و

در دوران قاجارها، بخصوص بعد از زمان حمله روس ها به ایران، نیاز به توسعه و علاقه به تجدد در ایران حس شد و لیکن روشنفکران اولیه و بزرگانی همچون میرزاتقی خان امیرکبیر، صفایی فراهانی و سپهسالار برای مدرن ساختن آن گام برداشتند و اوج این علاقه به تجدد خواهی را میتوان در انقلاب مشروطه مشاهده کرد.

نقش روحانیت در پیش از ورود به اسلام

در پیش از ورود اسلام به ایران روحانیت پایگاه مهمی در امپراطوری ایران و بخصوص در دوره ساسانیان، محسوب میشد و یکی از پایه های قدرت ملی را به همراه شاهزاردگان و اقوام و عشایر ایرانی تشکیل میدادند، بطوریکه مغان زردتشتی از جمله مشاوران بلند پاییه سلطنتی محسوب میشدند، با ورود اسلام به ایران و اشغال ایران توسط اعراب، این قدرت روحانیت و مذهب در سیاست ایران کمرنگ شد، زیرا ایرانیان در دوران های مختلف از جمله عباسیان، تحت نفوذ اعراب بودند. اما به فراخور استقلال دوباره ایران در دوران صفویان نفوذ دوباره روحانیت و مذهب در سیاست و عرصه قدرت احیا گردید، اما این بار نه از طرف مغان زردتشتی بلکه علمای شیعی مهاجرت کرده به ایران این قدرت را احیا کردند، در دوران صفویه و قاجار، ما میتوانیم اوج قدرت روحانیت را در عرصه های مختلف فرهنگی، اجتماعی و سیاسی شاهد باشیم.

به طور کل تا قبل از حکومت پهلوی ها ایران 3 پایه مهم قدرت داشت که همواره ساختار سیاسی اجتماعی ایران را می ساختند :

1 – روحانیت

2 – عشایر و ایلات

3 – زمین داران و فئودال ها

روحانیت، امر قضا، ایلات و عشایر امر امنیت و دامپروری و فئودالها امور کشاورزی و اقتصاد ایران را برعهده داشتند

قدرت گیری رضا خان

با قدرت گیری رضا خان، او سعی بر مهندسی اجتماعی و تعویض این پاییه ها با پایه های جایگزین دیگری برای افزایش قدرت خود کرد. رضا خان که جزء هیچ قوم و طایفه قدرتمندی نبود و از این نظر احساس ضعف میکرد و درنتیجه بین عشایر ایران که تامین کنندگان امنیت کشور بودند، جایگاهی نداشت، سعی کرد برای افزایش قدرت خودش ایلات و عشایر را با سرکوب و اجرای طرح های اسکان عشایر تضعیف سازد و با راه اندازی ارتش نوین و ایجاد یک طبقه وابسته به خود و همچنین ایجاد یک ناسیونالیسم شاهنشاهی، این پایه مهم قدرت ایران را برای تقویت قدرت خویش حذف و جایگزین کند. که البته موفق هم شد و این کار را انجام داد و هزینه آن نیز نابودی صنعت دامداری ایران گردید که دیگر نتوانست به خودکفایی برسد، تا آن زمان مذکور عشایر تمامی احتیاجات دامداری کشور را تامین میکردند اما با اجرای طرح های اجباری اسکان عشایر و سرکوب آنها این صنعت که در انحصار عشایر ایران بود لطمه بزرگی دید.

پهلوی دوم، محمد رضا تا قبل از ماجرای ملی شدن صنعت نفت در کما بسر میبرد و استبداد، پدرش را نداشت، اما با تجربه نهضت ملی شدن صنعت نفت و همچنین سرکوب این نهضت و افزایش قیمت نفت در اثر جنگ جهانی و تشکیل سازمان اوپک، او بر اساس بلند پروازی هایش تصمیم گرفت که پاییه دوم قدرت ایران را که همانا فئودالها و زمین داران بزرگ بودند را نابود سازد، فلذا با طرح اصلاحات ارضی و گرفتن زمین از خوانین و توزیع آنها بین مردم، سعی کرد که قدرت فئودال ها و ثروتمندان ایرانی را که اغلب از شاهزادگان قجری بودند را کاهش دهد که این امر نیز انجام شد، اما به هزینه نابودی صنعت کشاورزی ایران، زیرا تا ان دوران زمین داران بزرگ به صورت عمده ای به تولید محصولات کشاورزی مبادرت میروزیدند و از این مفر احتیاجات کشاورزی کشور را تامین می ساختند اما بعد از این دوران و زمین دار شدن عامه مردم، به دلیل به صرفه نبودن کشاورزی خرده پا برای مردم و عدم پیروی آنها از زمین داران این صنعت نیز به حالت کما رفت، پهلوی دوم با توجه به درامد حاصله از فروش نفت سعی کرد یک طبقه تکنو کرات و سرمایه دار وابسطه به خود را در کنار یک طبقه متوسط شهری ایجاد کند و جایگزین این طبقه سنتی سرمایه کند.

 

با ظهور این طبقات اجتماعی جدید که با توجه به مدرن بودن ناسیونالیستی پهلوی ها با دنیای روز آشنا بودند و نبودند مانند طبقات سنتی، بی خبر از تجدد، سطح انتظارات طبقات شهری و تکنو کرات ها بالا رفت.

آنها که روزانه مسائل مختلف تججد خواهی را از رادیو و تلویزیون و رسانه ها و دانشگاه ها دنبال میکردند، به دنبال آزادی، عدالت و دموکراسی بودند، اما در فضای بسته و خفقان آور سلطنت پهلوی ها هیبچ راهی به سمت رسیدن به خواسته هایشان نمی یافتند، آنها که حاصله از متجدد شدن ایران بودند، نظام دیکتاتوری سلطانی را غیر قابل قبول میدانستند و به دنبال سهم خود از قدرت و سیاست در ایران بودند.

 تاریخ روشنفکری ایران

بگذارید برای خلط بهتر این موضوع گریزی نیز به تاریخ روشنفکری ایران نیز بزنیم : در ایران میتوان گفت که آغاز تجدد خواهی در دوران قاجار بود، در آن دوران نسل اول روشفکران ایرانی شکل گرفتند که به شدت غرب گرا بودند و اوج فعالیتشان در انقلاب مشروطه بود به دنبال تجدد خواهی آرمانی رفتند اما از دل این تجدد خواهی آنها یک حکومت استبدادی ناسیونالیستی پدیدار گشت، نسل دوم روشنفکران ایران بعد از پایان سلطنت رضا خان و باز شندن نسبی فضا (به علت بی تجربه گی شاه جدید)، به دنبال مشروطه خواهی و اصلاح طلبی از چهارچوب های دموکراتیک بودند و با توجه به تجربه انقلاب مشروطه، به جای انقلابی گری سعی بر اصلاح طلبی مشروطه خواه داشتند که با سقوط دولت محمد مصدق این نسل نیز نتوانستند به آرمان های خود برسند.

 سقوط دولت دکتر مصدق

بعد از سقوط دولت دکتر محمد مصدق، محمد رضا پهلوی که تاج و تخت خود را در خطر میدید، سعی بر این کرد که هر چهار گروه متخاصم با خود را که اعم از لیبرال های مشروطه خواه ( نهضت ملی )، چپ ها ( توده ای ها ) اسلامیست ها ( فدایان اسلام و اسلام گرایان سنتی مانند آیت الله کاشانی ) و لیبرال های جمهوری خواه ( نظیر دکتر فاطمی ) بودند را به شدت سرکوب کند، فلذا در سرکوب این طیف های سیاسی ایران توسط سازمان جدید التاسیس ساواک، از هیچ کوششی فروگذار نشد.

او که مارکسیست های توده ای را به همراه لیبرال های جمهوری خواه، بزرگترین دشمنان خود میدید، سعی کرد با اعدام وسیع افراد وابسطه به این طیف ها از جمله دکتر فاطمی وزیر امور خوارجه پیشین و از جمله اولین جمهوری خواهان ایران که خواستار حذف سلطنت و تشکیل جمهوری ایران بود و همچنین مارکسیست های هواخواه حزب توده که به دنبال انقلاب کمونیستی و تشکیل یک جمهوری سوسیالیستی بودند، موج جمهوری خواهی و چپ گرایی ایرانی را بخواباند.

در این بین، او لیبرال های مشروطه خواه و اسلام گرایان را ضمن تحت فشار قرار دادن، در در جه دوم مورد عتاب قرار داد و حتی تمایل او به سرکوب اسلام گرایان بسیار کمتر از دیگر طیف های سیاسی ایران بود چون او می اندیشید که اسلامگرایان میتوانند با افزایش قدرت خود، قدرت دیگر طیف های سیاسی ایران و بخصوص مارکسیست ها را کاهش دهند، فلذا او خواسته یا ناخواسته اسلامگریان را در برابر دیگر گروه ها تقویت میکرد.

در این بین که حاکمیت مشغول سرکوب شدید مخالفان خود بود و تقربا تمامی تجدد خواهان و گروه های اجتماعی سیاسی را مورد عتاب قرار میداد و به حاشیه می راند، روشنفکرانی همچون جلال آل احمد و علی شریعتی که بعدها ایدئولوگ انقلاب نام گرفت در این دوران خفقان 30 ساله نقش بسیار بزرگی را بازی کردند، امثال این روشنفکران و بخصوص علی شریعتی در شکل گیری یک ایدولوژی التقاطی چپ گرا از اسلام که محصول آمیزش شتابزده مارکسیسم و اسلامیسم در اوج دوران چپ گرای تاریخ ایران بود، نقش بسزایی داشتند.

اگر که تا دیروز اسلام یک دین سنتی بود، امروز با تلاش امثال شریعتی یک ایدئولوژی انقلابی بود، که زمینه را برای جنبش و انقلاب مردمی فراهم می ساخت.

هواخواهان ایدئولوگ انقلاب اسلامی ( علی شریعتی ) کم کم در دوران اختناق سیاسی به سمت روحانیون کشش پیدا کردند و قصد بران داشتند تا با یک اتحاد استراتژیک میان روحانیون و نخبگان و روشنفکران کشور، مبارزه ای برانداز و انقلابی را بر ضد حکومت شاه ایران راه اندازی کنند.

 بخشی از روحانیت شیعه که تا آن زمان معتقد بود که تا ظهور منجی موعود نباید وارد عرصه سیاست شد، بر اساس جو حاصله از این نخبگان و روشنفکران به دامان چپ التقاطی اسلامی وارد شدند، این بود که آیت الله خمینی که هرگز به فکر انقلاب نبود بلکه حتی در 15 خرداد به دنبال توصیه های مسئولانه به شاه ایران بود، درنهایت در اتوبانی یک طرفه که جاده اش 30 سال توسط نخبگان و روشنفکران چپ گرای ایران ساخته شده بود، قرار گرفت که پایانش یک انقلاب اسلامی چپ گرا بود.

در این بین رفرم خواهان مشروطه طلب و لیبرال های ایران که ذاتا می بایست به دنبال رفرم از درون باشند و نه براندازی، به علت به بن بست رسیدن تمامی تلاش های دموکراتیک برای ورود به حکومت و رفرم و همچنین جو چپ زدگی نتوانستند راهی را در پیش بگیرند و درنتیجه انقلاب اسلامی ایران درست با زدن چند جرقه کوچک در سال 56 به سرعت شکل گرفت و حکومت شاهانشاهی 25000 ساله ایران برای همیشه سرنگون گشت.

رهبری امام خمینی (ره)

رهبر نمادین انقلاب آیت الله معترضی به نام سید روح الله خمینی شد که توانست با مدریتی فوق العاده این انقلاب را هدایت و رهبری کند و در دوران جنگی خانمان سوز 8 ساله به خوبی کشور را بگرداند، او که انقلاب را مدیون تلاش چپ ها بود، همواره در طول دوران رهبری اش از چپ های اسلامی حمایت ویژه میکرد و راستگرایان اسلامی در دوران او در اقلیت بودند، اما این اقلیت منجر به حذف آنها از حاکمیت نشد، زیرا با فوت رهبر فقید انقلاب و آغاز دوران رهبری آیت الله سید علی خامنه ای و ریاست جمهوری آیت الله هاشمی رفسنجانی که دوتن از راستگرایان پر نفوذ ایران بودند، دوران چپ گرایی انقلاب اسلامی ایران به پایان رسید و دوران راست گرایی آغاز گشت.

چگونگی شکل گیری انقلاب اسلامی

 با توجه به توضیحات بالا پیرامون چگونگی شکل گیری انقلاب اسلامی میتوان به این نتیجه گیری ها در مورد این انقلاب رسید :

1 – انقلاب بدون معلول از علت نیست و حاصله از به بن بست رسیدن تمام تلاش های دموکراتیک و اصلاح طلبانه است، هنگامی که یک ملت از اصلاحات و تلاش دموکراتیک برای تغییر سرنوشت خود سرخورده و نامید شوند، خواه یا نخواه ایدئولوژی انقلابی شکل میگرد و در مورد انقلاب اسلامی ایران این قضیه صادق است، زمانی که شاه ایران نهضت ملی شدن صنعت نفت را سرکوب کرد و با دستگاه جدیدالتاسیس ساواک تمام تلاش خود را بر سرکوب مخالفان خود گذاشت و سهم قدرت ایشان را نپرداخت این بدیهی بود که آنها برای کسب قدرت دست به براندازی و انقلاب بزنند و اورا از قدرت حذف کنند، اشتباه بزرگی که در زمان حاضر نیز در حال رخ دادن است و اصولگرایان قصد دارند با حذف اصلاح طلبان و سرکوب جنبش های دانشجویی، کارگری، زنان و …. آنها را از صحنه سیاسی اجتماعی حذف کنند و مطمئنا اگر این اقشار و طیف های سیاسی در بلند مدت نتوانند راهی را برای رسیدن به قدرت و رفرم و احقاق حقوقشان پیدا کنند میروند به سمت براندازی و انقلاب و این امر دور از انتظار نیست اما عجیب است که چرا رهبران ایران با توجه به تجربه شاه ایران، دارند این اشتباه را تکرار میکنند ؟

2 – یک فرد یا گروه در انقلاب ایران نقش نداشته اند و دخیل نبودند بلکه مجموعه عواملی بسیار پیچیده در بروز این انقلاب نقش اساسی را عهده دار بودند، ازجمله اپوزیسیون شدن نخبگان، روشنفکران و طبقات متوسط شهری که حاصله از مدرنیزاسیون پهلوی بودند و همچنین افت قیمت نفت و رکود اقتصاد وابسطه به نفت ایران در سالهای پیش از انقلاب که خود باعث شد تا مردم بعد از یک دوران پیشرفت اقتصادی با مواجه شدن با یک دوران رکورد اقتصادی تحت فشار قرار گیرند و اپوزیسیون نظام شوند، همچنین بیماری شاه و عدم درایت او در مدریت بحران و رفرم اصولی در نظام حکومتی نیز از جمله عوامل مهم در شکل گیری انقلاب اسلامی ایران بودند، گرچه که نباید فراموش کنیم که این عوامل بخش کوچکی از عوامل تاثیر گذار در ایجاد انقلاب را تشکیل میدهند و مشخصا یک فرد و یا یک گروه خاص مثله روحانیت یا شخص آیت الله خمینی در انقلاب محوریت نداشتند بلکه به دلیل همان نبود رقیب قدرتمند برای روحانیت و حذف دو پایه دیگر تشکیل دهنده قدرت در ایران و ضعف طبقه روشنفکر و تکنوکرات در بین مردم، روحانیت توانست در نهایت انقلاب را به نفع خود مصادره کند و شخص آیت الله خمینی در انقلاب جنبه نمادین اما تاثیر گذار پیدا کنند، مگرنه انقلاب ایران حاصله از عوامل و معلول های بسیاری بود که منجر شد به یکباره تمام انرژی های محدود شده و به حاشیه رانده شده و سرکوب شده، آزد گردند و با ورود به متن انقلاب اسلامی ایران را شکل دهند.

3 – رواج ایدئولوژی انقلابی، التقاطی توسط علی شریعتی نقش مهمی در بسیج کردن توده ها و روحانیت بر علیه شاه را دارا بود، بطوریکه زمینه برای جنبش مردمی بیش از پیش فراهم گشت.

4 – شاه ایران خطای محاسباتی بزرگی که انجام داد و روحانیت و چپ اسلامی را در برابر جمهوری خواهی و مارکسیسم قرار داد تا همدیگر را تضعیف سازند اما نمیدانست که این قدرت دادن بیش از حد به روحانیت در نهایت به ضرر خودش تمام خواهد گشت، اشتباهی که در ایران امروز نیر در حال شکل گیری است و حکومت قصد دارد با حمایت از چپ جدید، جنبش رفرم خواهی لیبرال دانشجویی را سرکوب کند، کار بسیار خطرناکی که ممکن است به قدرتگیری دوباره مارکسیسم و کمونیسم در ایران بی انجامد.

5 – تجدد خواهی و مدرنیزاسیون بدون اینکه همه جانبه باشد و ابزارهایش تامین گردد، منجر به ایجاد بحران خواهد شد، شاه ایران با درامد سرشار حاصله از فروش نفت دست به مدرنیزاسیون از بالا زد اما ابزارهای مدرن را در عرصه سیاست و قدرت کشور وارد نساخت و درنتیجه همین مدرنیزاسیون باعث بوجود آمد طبقه ای شد که انتظاراتش فراتر از چهارچوب یک دیکتاتوری سلطانی بود، فلذا نارضایتی عمده ای را سبب گشت که منجر به سرنگونی خودش شد، بدون شک اگر شاه ایران می پذیرفت که مشروطه اجرا گردد و شاه به حیطه سلطنت تشریفاتی برود و دولت مدرن و احزاب مدرن و آزاد شکل بگیرند که توسط رای مردم انتخاب شوند، همچنین اگر راه رفرم و اصلاح طلبی را با سرنگون ساختن دولت های مدرمی همچون دولت محمد مصدق نمی بست، حاصله کارش سرنگونی انقلابی نمی گشت.

6 – شاه ایران به بیماری سرطان مبتلا بود و چون نظام سیاسی ایران به شدت وابسطه به یک نفر بود، با بیماری و تزلزل همین یک نفر هم سقوط کرد، این نکته بسیار اساسی است و باید در پاسخ به منتقدین انقلاب اسلامی مطرح گردد که حال که ما شهای بیمار داشتیم که طبیعتا یک سال پس از انقلاب خواهی نخواهی میمرد، حال اگر انقلاب نمیشد و مملکت یک سال بعد با مرگ شاه به صورت طبیعی با بحران مواجه میشد، چه اتفاق میافتاد، آیا جنگ داخلی و فروپاشی درونی اتفاق نمیافتاد، ایا ما افغانستان دوم نمیشیدم ( باتوجه به اینکه ولیعهد ایران نیز خرداسلی بیش نبود )، سوال مهمی است که تامل برآن برای ما مشخص میکند که انقلاب اسلامی نوزادی نامیمون نبوده زیرا اگر مملکت میرفت به سمت جنگ داخلی حوادث تلخ تری در انتظار ایران می بود، همچنین انقلاب اسلامی ایران منجر به باز شدن فضای سیاسی در کشور و ایجاد شور و شوق سیاسی در بین همه قشرها شده است و سطح آگاهی های مردم را بسیار افزایش داده است،

 

 

 

 

 

نتیجه گیری :

 در پایان، امیدوارم توانسطه باشم در جملاتی محدود حداکثر منظورم به شما خوانندگان گرامی برسانم، زیراکه مبحث انقلاب اسلامی و آسیب شناسی هایش مبحثی بسیار پیچیده و تخصصی است که نمیتوان آن را در چند خط محدود، خلاصه و ارائه کرد.

این را نیز جا دارد بگویم که انقلاب آخرین و بدترین راه برای تغییر حکومت است و همواره رفرم یا اصلاح بهترین شیوه برای تغییر نقایص هر حکومتی است که میتواند به صورت آرام و تدریجی تمام نقایص را تصحیح و برطرف سازد، امری که امروزه با توجه به امنیتی شدن فضای کشور و حذف طیف های خردگرای سیاسی ازجمله اصلاح طلبان و اصولگرایان منتقد دولت و …. و سرکوب جنبش های صنفی و مردمی کم کم دارد کم رنگ میشود و خدای ناکرده ممکن است عامل به هدر رفتن سالها تجربه و تلاش در طول این انقلاب شود و مسبب یک حرکت رادیکال و غیر قابل پیشبینی خشن یا نرم دیگر.