سید علی اندرز گو

سید علی اندرز گو

از كودكي آثار نبوغ در سيمايش هويدا بود. پس از ترك مدرسه به دليل تنگدستي، براي فراگيري دروس حوزوي در مسجد محل و نزد استاداني چون حجت‌الا سلام بروجردي و ميرزا علي اصغر هرندي به تلمذ پرداخت. پس از اعدام حسنعلي منصور و شرايط حاصله مقدماتي به قم و بعد از آن به نجف سفر كرد. بعد از بازگشت از عراق با نام شيخ عباس تهراني در قم مشغول تحصيل شد. اما دست تقدير مجدداً او را آماده ديار غربت كرد و راهي افغانستان شد. پس از رفت و آمدهاي فراوان به شهرها و كشورهاي گوناگون در كنار حريم رضوي سكني گزيد. مهمترين شغل شهيد اندرزگو مبارزه با رژيم طاغوت بود و براي رسيدن به هدف حرفه‌هاي فراواني را تجربه كرد، همچون روضه‌خواني، تسبيح فروشي، نجاري، طبابت سنتي، ساختمان‌سازي و... او با خانواده عزت الله سيل‌پور وصلت كرد. اين ازدواج چهار پسر (مهدي، محمود، محسن و مرتضي) به يادگار گذاشت. استفاده از پوشش‌هاي مناسب، تسلط به اصول پنهانكاري، رازداري، قدرت ايفاي نقش‌هاي مختلف و صحبت كردن با لهجه‌هاي مختلف و تغيير قيافه و... از سيد علي مبارزي فعال و از نيروهاي ساواك صياداني سرگشته ساخت. او هربار با نام و شناسنامه‌هاي متفاوت به شهرستانهاي مختلف سفر كرده و به مبارزاتش ادامه مي‌داد. سرانجام ساواك كه به نامهاي مستعار او پي برده بود بوسيله كنترل تلفن يكي از دوستانش او را به دام انداخت و چنين بود كه در روز 9 رمضان 1357 نزديك افطار با زبان روزه همچون مولايش علي به شهادت رسيد.
منبع:كتاب ياران امام به روايت اسناد ساواك
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
اندرزگو كيست
 
سيدعلي اندرزگو از فعالان مبارزه مسلحانه عليه حكومت پهلوي، در 1318 ش. ـ ماه مبارك رمضان ـ متولد شد. در 12 سالگي در بازار تهران و در يك نجاري مشغول به كار شد. او روزها كار مي‌كرد و شبها به تحصيل مي‌پرداخت‌. اندرزگو در سنين نوجواني به عضويت جمعيت مؤتلفه اسلامي درآمد و در 1341 ـ در 23 سالگي ـ مبارزه مسلحانه عليه شاه را آغاز كرد. او در اين مبارزه در كنار شهيدان بخارايي‌، هرندي‌، نيك‌نژاد و تحت هدايت شهيد صادق اماني و شهيد مهدي عراقي قرار داشت‌. در پي قيام 15 خرداد 1342 بازداشت شد و پس از آزادي مبارزه مسلحانه را پي گرفت. وي در عمليات ترور حسنعلي منصور ـ عامل كاپيتولاسيون ـ در 1343 ش. مشاركت جست‌ و پس از شناسايي،.
او مخفيانه به عراق سفر كرد و در 1345 به قم بازگشت، اما توسط ساواك شناسايي شد، به همين دليل راهي تهران شد و در منطقه چيذر در يك خانه اجاره‌اي اسكان يافت و حوزه علميه چيذر را مركز فعاليت او در 1349 ش. به اصرار برادرانش با تغيير نام به «شيخ عباس تهراني‌» ازدواج كرد. در 1351، يكي از دوستانش توسط ساواك بازداشت شد و در زير شكنجه به ارتباطش با اندرزگو اعتراف كرد و وي ناچار از چيذر به قم رفت. او در قم متوجه شد كه ساواك در سراسر كشور در پي اوست، اما با اين حال از مبارزه عليه حكومت شاه مأيوس نشد و به تهيه پول و اسلحه پرداخت. اندرزگو از قم به تهران و سپس به مشهد رفت و در مشهد به زابل و از آنجا همراه همسرش، به افغانستان رفت‌ و پس از يك ماه با تغيير چهره به ايران بازگشت‌. اندرزگو علاوه بر تغيير چهره، از نامهاي مستعار، گذرنامه‌هاي                  .اندرزگو بين قم‌، تهران و مشهد تردد مي‌كرد. وي پس ازمدتي راهي مكه شد و از آنجا به نجف رفته و با امام خميني ملاقات كرد. سيدعلي اندرزگو پس از نجف، دو ماه در سوريه و لبنان به سر برد و در لبنان دوره‌هاي فشرده آموزش نظامي را سپري كرد و با هدف ترور شاه به ايران بازگشت‌، اما قبل از آن كه نقشه خود را عملي سازد به دام مأموران ساواك افتاد. سيدعلي اندرزگو، در آستانة افطار روز 19 رمضان 1357 كه راهي منزل يكي از دوستانش بود، به محاصره مأموران ساواك افتاد. مأموران ابتدا او را از ناحيه پا زخمي كردند. در اين فرصت، اندرزگو كه نقش بر زمين شده بود، با خوردن كاغذهاي حاوي شماره تلفن دوستان و نزديكانش و آغشته كردن بقيه مدارك به خون خود و نابود كردن آنها، مانع از آن شد كه نشاني كسي به دست ساواك بيفتد. شهيد اندرزگو در ماه مبارك رمضان 1318 ش. متولد و در ماه مبارك رمضان 1357ش. با زبان روزه به شهادت رسيد. از وي 4 فرزند به نام‌هاي مهدي‌، محمود، محسن و مرتضي باقي مانده است.
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
اول شهریورماه سالروز شهادت سید علی اندرزگو
به علت تقارن ولادتش با ایام شهادت امیر مؤمنان(علی)(ع) این مولود را «علی »نامیدند. فرزندی که در هیجدهم ماه رمضان سال ۱۳۱۶ هجری شمسی، به دنیا آمد نام خانوادة «اندرزگو »را نه تنها در تاریخ ایران، بلکه در تاریخ جهان جاودانه ساخت. پسری که در بازی سرنوشت ‌سال ها از این نام استفاده نکرد و در غربت و تنهائی به سر برد و حتی در داخل خانه نیز در استفاده از نام «سید علی»، محذور و معذور بود.
پدرش سید اسدالله، در ابتدا شغل بنائی داشت و سپس به خرده فروشی ابزار در میدان شوش تهران روی آورد و به علت ورشکستگی،‌از وضع زندگی خوبی برخوردار نبود. او مردی بود محب اهل بیت عصمت و طهارت و خانوادة او نیز بر این طریق استوار بود. سید اسدالله دارای ۷ فرزند، چهار پسر و سه دختر بود که سید علی آخرینشان بود. او همانند تمامی همسالان پس از رسیدن به سن هفت سالگی، برای فراگیری علم و دانش، قدم به مدرسه گذاشت و در دبستان فرخی که در نزدیکی محله‌شان بود، ثبت نام کرد.
پس از طی دوران ابتدائی، به علت فقر خانوادگی و برای کمک به معیشت خانواده، ترک تحصیل کرد و وارد بازار کار شد. سید علی که خود را برای مبارزه‌ای همه جانبه به وسعت ایران و انجام رسالتی بزرگ آماده می کرد و تحصیلات کلاسیک با شرایط آن روز را برای این منظور کافی نیافته بود، برای فراگیری دروس حوزوی به مسجد محل شتافت و در نزد اساتیدی چون حجج اسلام آقایان بروجردی و میرزا علی اصغر هرندی به یادگیری علوم.
در طی این مدت، جامع المقدمات، تحف العقول، نهج البلاغه، فقه و اصول و … را فرا گرفت. پس از آن بنابر شرایطی که بعد از اعدام انقلابی حسنعلی منصور برای او فراهم شد، ابتدا مدتی به قم رفت و پس از مدت زمانی، راهی نجف اشرف شد . پس از بازگشت از عراق، مجدداً در حوزه علمیه قم، مشغول به تحصیل گردید. در این مدت از محضر آیات الله مشکینی و مکارم شیرازی از درس تفسیر و اخلاق بهره‌ها برد و از محضر آقای دوزدوزانی، قوانین .
سید علی اندرزگو که با نام شیخ عباس تهران در حوزه علمیه قم رحل اقامت افکنده بود، به علت فعالیت‌هائی که داشت مورد شناسائی قرار گرفت و از لباس روحانیت خارج شد.ا و به چیذر آمد و در مدرسه ای که توسط حجت ‌الاسلام سید علی اصغر هاشمی تأسیس شده بود،‌پناه گرفت و در آنجا به دروس حوزوی، ادامه داد. ولی دست تقدیر، پس از چند صباحی، مجدداً او را آوارة دیار غربت کرد، تا پس از رفت و آمدهای طاقت فرسا به افغانستان و … در کنار حریم رضوی سکنی گزید. شهید اندرزگو در مشهد نیز در درس مرحوم ادیب نیشابوری حاضر شد و بنابر نقل همسر، در مدت ۵ سال از محضر ایشان استفاده ها برد و در حسینیه اصفهانی ها در بازار سرشور نیز در درس آقای موسوی شرکت کرد.
همانگونه که گفته شد شهید اندرزگو، پس از به پایان بردن دوران تحصیلات ابتدائی، چون شاهد زحمات طاقت فرسای پدر، برای تأمین معاش بود، برای یاری رساندن به پدر و کمک به اقتصاد خانواده، درس را رها کرد و در نزد برادرش، سید حسن که در بازار تهران،‌دارای نجاری بود، مشغول به کار شد و در حدود ده سال در این شغل ماند و با وارد شدن به شاخه نظامی هیئت های مؤتلفه، از شغل خود دست کشید و تا پایان عمر، مهمترین اشتغال او مبارزه و فعالیت برای سرنگونی رژیم ستمشاهی بود. به علت اینکه درمیان مردم و با مردم بود به ناچار هر از گاهی، به فراخور محیط و مرتبطین، پوشش شغلی خاصی را انتخاب می کرد که از آن جمله بود: روضه خوانی، تسبیح و انگشتر فروشی، فروش دواجات، طبابت سنتی، ساختمان سازی ،فرش فروشی و … پوشش های شغلی او به حدی است که گاهی نزدیکان او را نیز به اشتباه می انداخت، تا جائیکه یکی از مرتبطین، در مصاحبة با مجله سروش بعد از پیروزی انقلاب اسلامی او را از تجّار بازار و چای فروش معرفی کرده است.
در اوایل سال ۱۳۴۳، در حالیکه ۲۷ بهار را پشت سر گذارده بود، ‌با معرفی شهید حاج مهدی عراقی، برای خواستگاری به منزل حاج رضا محمد علی رفت و بنیان زندگی او شکل گرفت. عروس برای شروع زندگی مشترک، به خانة پدری داماد آمد، ولی این وصلت، بیشتر از چند ماهی دوام نیافت چرا که طرح اعدام انقلابی حسنعلی منصور، عملی شد و داماد بالاجبار زندگی مخفی را آغاز کرد. عروس و پدر عروس را با بدترین اهانت ها، به بازجوئی کشاندند و داماد را از آنان طلب کردند. تقدیر بر این تعلّق گرفته بود که یا این زندگی نوپا از هم بپاشد و سید علی، در زندگی مخفی، راه همرزمان شهیدش را ادامه دهد و یا با علنی ساختن خود، دستگیر و به جوخة اعدام سپرده شود.
دیهی است که همسر سید علی، هرگز راضی نمی شد سنگر مبارزه خالی بماند چرا که او هم در دامان خانواده ای اهل مبارزه رشد یافته بود، هر چند فراق برای او مشکل بود ولی حال که تقدیر چنین خواسته بود. او هم بر این خواسته سر سپرد و در نهایت، این وصلت به جدائی انجامید. طلاق نامه ای که از طریق پست برایش ارسال داشت با خون دل پذیرا گشت. سید علی اندرزگو که سامانش در بی سامانی رقم خورده بود و در این بی سامانی، خانواده و منسوبین خویش را نیز دستخوش ناملایمات زندان، مراقبت دائم و … کرده بود. پس از هفت سال سرگردانی، این بار با وساطت حجت الاسلام موسوی امام جماعت مسجد چیذربانام مستعار شیخ عباس تهرانی، برای ازدواجی مجدد، راهی خانه آقای عزت الله سیل سپور شد تا با خواستگاری از دختر وی، برای ادامه راه مبارزاتی خود، یاری همراه اختیار کند.
بنابر نقل همسر شهید اندرزگو، چون در خواستگاری، رسم بر حضور خانوادة داماد است، سید علی، تنی چند از زنان با ایمان محله چیذر را، به جای خانواده خود، برای صحبت های مقدماتی و تهیه امکانات اولیه به خانة دختر فرستاد. سرانجام این ازدواج در کمال سادگی و بی آلایشی، انجام شد. ثمرة این وصلت، چهار پسر است. بنامهای: سید مهدی، سید محمود، سید محسن و سید مرتضی. سید علی، نسبت به فدائیان اسلام و شهید سید مجتبی نواب صفوی، ارادتی خاص داشت و در جریان مبارزات آنان قرار گرفته بود و از طرفی دارای روحیة شدید مذهبی و ظلم ستیزی بود. بر این اساس، پس از شهادت نواب صفوی، بر سر مزار او حاضر شد و با روح او پیمان بست تا از ادامه دهندگان راهش باشد.
شهادت مرحوم نواب صفوی، روح او را آزرده و قلبش را جریحه دار کرد و کینة شاه و وابستگان او را در دلش، دو چندان کرد . از آن روز مترصد فرصت بود تا در راه اسلام عزیز، از انتقام گیرندگان و خونخواهان او باشد. با شکل گیری جمعیت های مؤتلفه اسلامی که خاستگاه آن، هیئت های مذهبی و بازار تهران بود و متولیان آن از مبارزین سال های دورِ مبارزه و بعضاً با شهید نواب صفوی و جمعیت فدائیان اسلام در مبارزات، سهیم بودند و با اخذ نظر موافق از حضرت امام خمینی «ره» فعالیت را شروع کرده بودند، سید علی نیز، که در بازار تهران، در مغازه برادرش، به صندوق سازی، اشتغال داشت به هیئت شهید حاج صادق امان همدانی که یکی از هیئت های تشکیل دهندة مؤتلفه بود، راه یافت و در پخش اعلامیه های امام خمینی «ره» و روحانیت به فعالیت پرداخت. شخصیت معنوی و مبارزاتی شهید امانی، تأثیری به سزا در ادامة‌راه او داشت و سید علی را به فعالیت‌های پنهانی سوق داد.
در این دوران سید علی که در درس میرزا علی اصغر هرندی، با شهید صفار هرندی و شهید بخارائی آشنا شده بود، با آنان ارتباطی تشکیلاتی برقرار کرد و به عنوان رابط شهیدان، بخارائی، صفار هرندی و نیک نژاد با شهید صادق امانی وارد عمل شد و در شاخه نظامی به فعالیت پرداخت. اعدام انقلابی حسنعلی منصور در کمیته مرکزی، پس از اخذ فتوی از آیت الله میلانی تصمیم بر اعدام انقلابی حسنعلی منصور ـ نخست وزیر وقت ـ گرفته شد. چرا که او طراح لایحه ننگین کاپیتولاسیون و عنصر خود فروخته‌ای بود که از حمایت انگلیس و آمریکا، هر دو برخوردار و مجری سیاست غرب بود و می بایست دست جنایتکارش از صحنة کشور کوتاه گردد تا درس عبرتی باشد برای دیگر کسانی که سند عبودیت و بندگی ایران را امضا می کردند. مسئولیت ها، تقسیم شد. گروهی، مسئولیت شناسائی را به عهده گرفتند و عده ای دست اندرکار تهیه ابزار لازم شدند و تعدادی نیز به عنوان مجری حکم الهی تعیین گردیدند. نقش شهید اندرزگو در این میان، به عنوان ناظر و تمام کننده، تعیین شد تا اگر گلوله های شهید بخارائی به منصور اصابت نکرد، او کار را تمام کند. . در شب قبل از عملیات، مجریان طرح در منزل شهید صفار هرندی جمع شدند و برای آخرین بار، طرح عملیات را مرور کردند و بعد از بررسی وسایل و ابزار و اسلحه ها و انتخاب بهترین شیوه و راه‌های فرار و احتمالات موجود به دعا و نیایش پرداختند، چرا که شب هفدهم ماه رمضان، از لیالی قدر است و برای اینکه رژیم فاسد و یا گروه های ملی گرا، چپی‌ها، التقاطیون و …نتوانند از این حرکت سوء استفاده کرده، این حرکت را به بیگانگان و یا بخود نسبت دهند، قطعنامه ای تهیه کردند و نوارهائی را به عنوان انگیزه عمل و وصیت نامه پر کردند که متأسفانه، این اسناد پس از دستگیری، به دست مأمورین شهربانی افتاد و پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز اثری از آن به دست نیامد. شب گذشت، روز موعود فرا رسید، نخست وزیر در ساعت ۱۰ صبح به میدان بهارستان وارد شد و برای رفتن به مجلس شورای ملی، از ماشین پیاده شد.
همرزمان شهدای این واقعه، کیفیت عمل را چنین نقل کرده اند: شهید بخارائی یک گلوله به طرف منصور شلیک می کند که به شکم منصور می خورد و او خم می‌شود و گلوله دوم را به گلوی منصور می زند و حنجره پلیدش را می درد و گلوله سوم را که می‌آید به مغز او بزند اسلحه گیر می کند و شهید بخارائی فرار می کند. مأمورین در تعقیب خود موفق می شوند شهید بخارائی را که هنگام فرار، بر روی زمین یخ زده می لغزد دستگیر کنند. شهید اندرزگو و نیک نژاد و هرندی، پس از مشاهده اوضاع طبق قرار با شهید امانی، به میدان شوش رفته و اسلحه ها را تحویل می دهند و مقرر می شود تا یک هفته هیچ یک از افراد به خانه نروند و زندگی مخفی داشته باشند. با دستگیری محمد بخارائی، تمامی نیروهای اطلاعاتی و امنیتی اعم از شهربانی و ساواک به صحنه می‌آیند و نصیری که در آن زمان، ریاست شهربانی کل کشور را به عهده داشت شخصاً برای بازجوئی از وی، به کلانتری می آید. اولین برگ خبری که در این مورد منتشر می شود، بخارائی را نوجوانی ظاهراً لال معرفی می کند،‌چرا که او قصد بازگو کردن اسرار را نداشت و خود را برای وصال معشوق آماده کرده بود.
از طریق پدر و مادر شهید بخارائی، دوستان نزدیک او شناسائی و سرانجام شهید نیک‌نژاد و صفار هرندی، نیز دستگیر می شوند و در بازجوئی های فنی و در زیر شکنجه های ددمنشانه، نام حاج صادق امانی و شهید سید علی اندرزگو نیز مطرح می گردد. دستور دستگیری شهید امانی و شهید اندرزگو را شاه، شخصاً صادر می کند و پیگیری های جدی تر ادامه می یابد. پس از مدتی، همسنگران و همرزمان سید علی، بعد از دستگیری به بیدادگاههای دادرسی ارتش سپرده می شوند که حاج صادق امانی، محمد بخارائی، مرتضی نیک نژاد و رضا صفار هرندی به اعدام، تعدادی حبس ابد و بعضی دیگر به حبس های طویل المدت و کوتاه مدت و سید علی نیز غیاباً به اعدام محکوم می‌گردند و در روزی به بلندای عاشورا، هم پیمانان سید علی را در کربلای ایران به جوخة‌اعدام می‌سپارند تا با خلعت زیبای شهادت به ملاقات معبود بشتابند. دستور مستقیم شاه، نیروهای اطلاعاتی ساواک و شهربانی را بر آن داشت تا با هر آنچه در چنته داشتند به میدان آیند و همة ترفندهای معمول و غیر معمول را به کار گیرند تا شاید به موفقیتی نائل گردند. به طور طبیعی، ابتدا به سراغ خانواده او رفتند. پدر، برادرها، همسر و پدرهمسر او را دستگیر کردند تا شاید از طریق آنان، راهی به دستگیری سید علی، بیابند. عکس سید علی را از طریق ثبت احوال و برادر وی، بدست آوردند. با تکثیر بسیار زیاد، آن را به همة ساواک‌ها و شهربانی‌ها و مرزبانی‌ها ارسال کردند.
سپس سید حسین اندرزگو را ـ برای اینکه سید علی موقع خداحافظی گفته بود به مشهد می روم ـ به همراه یک مأمور به مدت یک هفته به مشهد فرستادند تا سید علی را پیدا کند و برادر دیگر او سید محمد را به خاطر سکونت یکی از شوهر خاله های او در اصفهان به همراه یک مأمور دیگر به اصفهان اعزام کردند. شدت پیگیری ها در این مرحله به حدی بود که در یک روز چندین مکاتبه با مراجع مختلف اطلاعاتی و انتظامی صورت می گرفت تا شاید ردی از اندرزگو بیابند و عطش شناسائی و دستگیری خود را فرو نشانند. ولی از مراقبت های مکرر از محل سکونت پدر، برادر، پدر همسر، دائی و … بازرسی همزمان منازل تعداد بسیاری از اقوام و بستگان و اخذ تعهدهای مکرر از آنان، نیز نتیجه ای نگرفتند؛ که «و مکروا و مکرالله و الله خیر الماکرین» در این بین بودند افرادی که شباهتی با عکس ارسالی به شهرستان‌ها داشتند و به همین علت دستگیر و مورد بازجوئی قرار گرفتند که از آن جمله می توان به دستگیری محمد رضا شریف و محمد رضا قربانی اشاره کرد. جالب اینجاست که علت دستگیری محمد رضا شریف نشستن در کنار یک مغازه نجاری در شهرستان گلپایگان ذکر شده است! این پیگیری های مکرر ادامه می یابد و هر از گاهی تعداد کثیری عکس، چاپ و به مبادی ذیربط ارسال می شود ولی پاسخهای ارسالی اعم از شهربانی‌ـ ژاندارمری‌ـ مرزبانی و ساواک‌حکایت از عجز آنان در شناسائی سوژه دارد. غافل از اینکه مرغ عشق از قفس پریده است. سید علی چون حلقه محاصره را تنگ دید و تمامی یاران و همرزمان را در چنگال رژیم ستمشاهی در سیاهچالها اسیر یافت، پس از مدتی که بطور مخفی زندگی کرد به شوق دیدار جانان، با هوش و ذکاوت بالای خود، طرحی ماهرانه اندیشید و جلای وطن گفت و به عراق رفت. او که کمر همت به مبارزه ای جانانه با عمّال رژیم طاغوت بسته بود، پس از توقفی چند ماهه به ایران باز می گردد. در تیرماه سال ۱۳۴۶ یکی از همکاران افتخاری ساواک ـ که منافقانه در صف مبارزین قرار داشتند و با خیانت‌های خویش، بسیاری از مبارزین را به مسلخ می کشاندند ـ گزارش می دهد که سید علی اندرزگو به تازگی از عراق به ایران آمده و حامل پیش نویس اعلامیه امام «ره» در خصوص وقایع خاورمیانه است.
ضمناً در خیابان غیاثی رؤیت شده است. به دنبال این گزارش منازل مسکونی برادر و دائی سید علی که در این آدرس قرار دارد، مورد بازرسی ناگهانی قرار می گیرد و از رفت و آمدهای آنان، مراقبت به عمل می آید، تا جائیکه شماره های دوچرخه و موتور برای پیگیری ساکنین استعلام می گردد. ولی باز هم گزارشهائی از سرعجز و ناامیدی در شناسایی و دستگیری وی تهیه و به سلسله مراتب ارسال می گردد. شهید علی اندرزگو که مقدمات دروس حوزوی را قبل از اعدام انقلابی منصور در نزد حجت ‌الاسلام میرزا علی اصغر هرندی و … فرا گرفته بود، بهترین راه را تغییر لباس تشخیص می دهد و از این رو عازم شهرستان قم می گردد و در حوزه علمیه مشغول به تحصیل می شود و با نام مستعار شیخ عباس تهرانی به زندگی مخفی خود ادامه می دهد و از آن روی که عکس های تکثیر شده و ارسالی به مرکز ساواک‌و شهربانی‌، عکس های شناسنامه ای او بوده اند، شناسائی او در لباس روحانی برای مأمورین، به مراتب سخت‌تر می شود. در سال ۱۳۴۷ که فردی به نام بشارتین، با حمایت رژیم برای درهم شکستن روحیه مبارزین مذهبی و وارد ساختن ضربه ای بر پیکرة حوزة علمیه قم، تصمیم به ساختن سینما در شهرستان مذهبی قم می گیرد، شیخ عباس تهرانی وارد عمل شده و با جمع کردن عده‌ای از طلاّب، حرکت اعتراض آمیزی را شروع می نماید و برای اعلام انزجار از ساخت سینما و یاری طلبیدن به صورت جمعی به بیت مراجع تقلید حضرت آیت اله العظمی گلپایگانی و مراجع دیگر می روند که شیخ عباس ضمن سخنرانی های داغ مورد تشویق آنان واقع می گردد. علی رغم اعتراضات و تلاش های انجام شده، این سینما ساخته می شود تا اینکه گروهی که به نام گروه عباس آباد مشهور می شود با کمک سید علی اندرزگو، سینمای قم را منفجر می کنند. با ارسال گزارشهای منابع ساواک از حرکت های اعتراض آمیز به تحریک شیخ عباس پرونده ای بنام وی در قم گشوده و این گزارشها به مرکز ارسال می‌گردد. شهید اندرزگو، از حساسیت ساواک و تحت نظر بودن شیخ عباس تهرانی اطلاع می یابد و به کمک یکی از دوستان به مدرسه علمیه چیذر که تازه افتتاح شده بود، نقل مکان می کند.
البته با لباس معمولی. سید علی اندرزگو، پس از مدتی که در مدرسه علمیه چیذر اقامت کرد، مجدداً طی مراسمی در روز نیمه شعبان ملبس به لباس روحانیت شد و در ظاهر مانند یک طلبه معمولی به فعالیت های تبلیغی پرداخت. در درس‌ها شرکت کرد، به تدریس پرداخت، روضه های خانگی قبول کرد، ‌به منبر رفت و امام جماعت مسجد رستم آباد شد و در مدرسه چیذر با دعوت شخصیت های روحانی حوزة علمیه قم از قبیل حضرت آیت الله مشکینی، به عنوان طلبه ای فعال شهرت یافت. ولی در پوشش فعالیت های ظاهری در نهایت پنهانکاری به فعالیت های تشکیلاتی خود نیز ادامه داد. شهید اندرزگو در این دوران با محمد مفیدی، ارتباط گرفت و با تأمین اسلحه و طرح های اطلاعاتی، در سازماندهی تشکیلات حزب الله شرکت کرد و در راستای ضربه زدن بر پیکرة نظام ستمشاهی، وارد عمل شد. این فعالیت ها، ادامه داشت تا اینکه محمد مفیدی، بعد از اعدام انقلابی تیمسار طاهری، دستگیر شد. دستگیری محمد مفیدی، باعث شد در یک روز، سید علی با ترفندی خاص، تعدادی از اسباب و اثاثیه خانه را جمع کرده و به قم نقل مکان نماید و مدتی در رفت و آمد به چیذر با احتیاط عمل کرد، تا اینکه متوجه شد محمد مفیدی، اعترافاتی علیه وی نداشته است، پس با خیالی راحت به ادامة فعالیت پرداخت. سید علی اندرزگو که نجات ایران را از چنگال استعمارگران و دست نشاندگان آنان، در برقراری حکومت اسلامی می دانست و برای این منظور، وارد مبارزه شده بود، از هیچ کوششی در راستای این هدف والا دریغ نکرد. مجاهدین خلق (منافقین)در این سال‌ها از حمایت مالی و فکری مذهبیون و روحانیت، برخوردار بود و هنوز زمزمه های پذیرش مارکسیسم به صورت آشکار در تشکیلات آنان شنیده نمی شد. سید علی که از ایام گذشته، در جلسات مذهبی مسجد هدایت و مکتب توحید و … با احمد رضائی آشنائی داشت، با برقراری ارتباط با تشکیلات مجاهدین، با تأمین اسلحه و مهمات و کمک‌های مالی به آنان، در تسریع حرکت مسلحانه کمک های شایانی داشت. در یک تلاش برای واگذاری مقادیری سلاح به مجاهدین خلق، از سید مجید فیاضی که از شاگردان درس عربی او در مدرسه چیذر بود و ارتباطاتی با او برقرار کرده و آموزش‌هائی به او داده بود، استفاده کرد ـ واگذاری سلاح قبل از این مرحله توسط محمد مفیدی انجام شده بود ـ
فیاض در برقراری تماس، موفق نشد و با دستگیری اسدالله تأملی که فیاض برای تحویل اسلحه به سراغ او رفته بود، فیاض نیز دستگیر شد و به علت تاب نیاوردن، در زیر شکنجه‌ها، شیخ عباس تهرانی را به ساواک معرفی کرد و محل اختفای اسلحه‌ها را به ساواک گزارش نمود. پس از اعترافات مجید فیاض، ساواک به سراغ خانوادة همسر شهید اندرزگو آمده و با دستگیری عزت اله سیل سپور ـ پدر همسر ـ به همراه او، جهت دستگیری شیخ عباس تهرانی، عازم قم می گردند. سید علی در این زمان، به سفر تبلیغی رفته است و ساواک برای بازگشت او، در انتظار می ماند ولی شیخ عباس، دو روز زودتر از سفر تبلیغی باز می‌گردد و با شامة قوی متوجه کنترل خانه می شود و با ترفندی وارد منزل شده، دست همسر و فرزند ششماهه‌اش را می گیرد و به تهران می آید و در منزل یکی از دوستان قدیمی‌اش که از سال‌های ۱۳۴۳-۴۲۱۳ با هم ارتباط داشته اند سکنی می گزیند. ساواک با یورش به منزل وی در چیذر و قم تمامی اثاثیه منزل وی را اعم از جهیزیه همسر و … به یغما می برد تا عمق خشم خود را به نمایش گذارد. همراه بودن خواهر همسرش ـ که برای تنها نبودن خانواده در سفر تبلیغی به قم برده بود ـ در این مرحله بر مشکلات سید علی افزوده بود . در زمان فرار، خواهر همسرش را نیز به همراه خود به منزل اسدالله اوسطی می برد. ساواک با مراقبت از منزل عزت الله سیل سپور و اطلاع از اینکه دختر کوچکتر وی همراه سید علی است، برای دستیابی به اندرزگو به تلاشی مضاعف دست می زند. سید علی پس از سه روز با تغییر لباس و تراشیدن صورت، به قصد خروج از کشور به همراه خانواده از منزل اوسطی خارج و عازم مشهد الرضا «ع» می شود و با دستوری احتیاطی خواهر همسرش را توسط اسدالله اوسطی، به نشانی منزل عمویش در ورامین می فرستد. پس از ورود به مشهد با مساعدت دوستان و همرزمان و با کمک حجت الاسلام و المسلمین واعظ طبسی، برای رفتن به افغانستان به زاهدان رفته و پس از رفت و برگشتی که به داخل افغانستان داشته، آنجا را برای اقامت مناسب تشخیص نمی دهد. بنابراین با توکل به حضرت حق جوار امن ثامن الحجج«ع» را برای سکنی انتخاب می نماید.
با دستگیری چند تن از مرتبطین سید علی اندرزگو، توسط کمیته مشترک ضد خرابکاری در تهران، سید علی اندرزگو مجدداً شناسائی و تلفن یکی از مرتبطین، در اختیار ساواک قرار داده شد. با کنترل این تلفن بود که ساواک به آدرس وی در مشهد نیز دست می یابد و متوجه می شود این بار، سید علی با نام مستعار جوادی، به فعالیت پرداخته است. کمیتة اوین در این مرحله با استفاده از تمامی شیوه های اطلاعاتی و با به کارگیری خود فروختگانی ذلیل، تا کنار دست شهید اندرزگو نفوذ کرده و از چگونگی فعالیت های او مطلع گردید.دستور داده می شود: تحقیقات کافی است او را دستگیر کنید و از طریق او بقیه افراد را شناسائی کنید. شهید سید علی اندرزگو شب نوزدهم ماه رمضان را در منزل دوستش رجبعلی طاهر افشار احیاء گرفت و در لیله‌القدر از صمیم دل دعای اللهم اجعل قتلاً فی سبیلک را زمزمه کرد.
نزدیکی های افطار روز نوزدهم عازم منزل حاج اکبر می شود، تیم های عملیاتی ساواک در مسیر کمین کرده اند، مگر سید علی را می‌توان دستگیر کرد او به دوستان و همرزمانش بارها گفته بود که من زنده به دست ساواک نخواهم افتاد با حرکتی موجبات تیراندازی مأمورین را فراهم می کند، صدها تیر به طرف او شلیک می شود تا عمق خشم و غضب مأموران تیره دل را به نمایش بگذارد.تعداد زیادی گلوله در بدن او می نشیند تا با زبان روزه به ملاقات خدای خویش بشتابد و از دست ساقی کوثر علی (ع) جام گوارای وصال بنوشد. سرانجام در آخرین شنود تلفن منزل اکبر صالحی تماس دختر وی با مغازه پدر چنین منعکس است: بابا نزدیکیهای خانه صدای تیراندازی آمد و یک نفر را کشتند و آقای جوادی هم هنوز به منزل
                                      
 
 
 
 
 
منبع:ساجد
نوشته ای از سردبیر
 
 


 
 
-------------------------------------------------------------------------------------------------------
حجت الاسلام سیدعلی اندرزگو
مبارز نامدارو از چهره های شاخص مبارزه با حکومت ستمشاهی
دوم شهریورماه سالروز شهادت سید علی اندرزگو در سال 1357
 
 
به علت تقارن ولادتش با ايام شهادت امير مؤمنان(علي)(ع) اين مولود را «علي »ناميدند. فرزندي كه در هيجدهم ماه رمضان سال 1316 هجري شمسي، به دنيا آمد نام خانوادة «اندرزگو »را نه تنها در تاريخ ايران، بلكه در تاريخ جهان جاودانه ساخت. پسري كه در بازي سرنوشت ‌سال ها از اين نام استفاده نكرد و در غربت و تنهائي به سر برد و حتي در داخل خانه نيز در استفاده از نام «سيد علي»، محذور و معذور بود. پدرش سيد اسدالله، در ابتدا شغل بنائي داشت و سپس به خرده فروشي ابزار در ميدان شوش تهران روي آورد و به علت ورشكستگي،‌از وضع زندگي خوبي برخوردار نبود. او مردي بود محب اهل بيت عصمت و طهارت و خانوادة او نيز بر اين طريق استوار بود. سيد اسدالله داراي 7 فرزند، چهار پسر و سه دختر بود كه سيد علي آخرينشان بود. او همانند تمامي همسالان پس از رسيدن به سن هفت سالگي، براي فراگيري علم و دانش، قدم به مدرسه گذاشت و در دبستان فرخي كه در نزديكي محله‌شان بود، ثبت نام كرد. پس از طي دوران ابتدائي، به علت فقر خانوادگي و براي كمك به معيشت خانواده، ترك تحصيل كرد و وارد بازار كار شد. سيد علي كه خود را براي مبارزه‌اي همه جانبه به وسعت ايران و انجام رسالتي بزرگ آماده مي كرد و تحصيلات كلاسيك با شرايط آن روز را براي اين منظور كافي نيافته بود، براي فراگيري دروس حوزوي به مسجد محل شتافت و در نزد اساتيدي چون حجج اسلام آقايان بروجردي و ميرزا علي اصغر هرندي به یادگیری علوم اسلامی پرداخت . در طي اين مدت، جامع المقدمات، تحف العقول، نهج البلاغه، فقه و اصول و … را فرا گرفت. پس از آن بنابر شرايطي كه بعد از اعدام انقلابي حسنعلي منصور براي او فراهم شد، ابتدا مدتي به قم رفت و پس از مدت زماني، راهي نجف اشرف شد . پس از بازگشت از عراق، مجدداً در حوزه علميه قم، مشغول به تحصيل گرديد. در اين مدت از محضر آيات الله مشكيني و مكارم شيرازي از درس تفسير و اخلاق بهره‌ها برد و از محضر آقاي دوزدوزاني، قوانين و لمعه را فرا گرفت. سيد علي اندرزگو كه با نام شيخ عباس تهران در حوزه علميه قم رحل اقامت افكنده بود، به علت فعاليت‌هائي كه داشت مورد شناسائي قرار گرفت و از لباس روحانيت خارج شد.ا و به چيذر آمد و در مدرسه اي كه توسط حجت ‌الاسلام سيد علي اصغر هاشمي تأسيس شده بود،‌پناه گرفت و در آنجا به دروس حوزوي، ادامه داد. ولي دست تقدير، پس از چند صباحي، مجدداً او را آوارة ديار غربت كرد، تا پس از رفت و آمدهاي طاقت فرسا به افغانستان و … در كنار حريم رضوي سكني گزيد. شهيد اندرزگو در مشهد نيز در درس مرحوم اديب نيشابوري حاضر شد و بنابر نقل همسر، در مدت 5 سال از محضر ايشان استفاده ها برد و در حسينيه اصفهاني ها در بازار سرشور نيز در درس آقاي موسوي شركت كرد. همانگونه كه گفته شد شهيد اندرزگو، پس از به پايان بردن دوران تحصيلات ابتدائي، چون شاهد زحمات طاقت فرساي پدر، براي تأمين معاش بود، براي ياري رساندن به پدر و كمك به اقتصاد خانواده، درس را رها كرد و در نزد برادرش، سيد حسن كه در بازار تهران،‌داراي نجاري بود، مشغول به كار شد و در حدود ده سال در اين شغل ماند و با وارد شدن به شاخه نظامي هيئت هاي مؤتلفه، از شغل خود دست كشيد و تا پايان عمر، مهمترين اشتغال او مبارزه و فعاليت براي سرنگوني رژيم ستمشاهي بود. به علت اينكه درمیان مردم و با مردم بود به ناچار هر از گاهي، به فراخور محيط و مرتبطين، پوشش شغلي خاصي را انتخاب مي كرد كه از آن جمله بود: روضه خواني، تسبيح و انگشتر فروشي، فروش دواجات، طبابت سنتي، ساختمان سازي ،فرش فروشي و … پوشش هاي شغلي او به حدي است كه گاهي نزديكان او را نيز به اشتباه مي انداخت، تا جائيكه يكي از مرتبطين، در مصاحبة با مجله سروش بعد از پيروزي انقلاب اسلامي او را از تجّار بازار و چاي فروش معرفي كرده است. در اوايل سال 1343، در حاليكه 27 بهار را پشت سر گذارده بود، ‌با معرفي شهيد حاج مهدي عراقي، براي خواستگاري به منزل حاج رضا محمد علي رفت و بنيان زندگي او شكل گرفت. عروس براي شروع زندگي مشترك، به خانة پدري داماد آمد، ولي اين وصلت، بيشتر از چند ماهي دوام نيافت چرا كه طرح اعدام انقلابي حسنعلي منصور، عملي شد و داماد بالاجبار زندگي مخفي را آغاز كرد. عروس و پدر عروس را با بدترين اهانت ها، به بازجوئي كشاندند و داماد را از آنان طلب كردند. تقدير بر اين تعلّق گرفته بود كه يا اين زندگي نوپا از هم بپاشد و سيد علي، در زندگي مخفي، راه همرزمان شهيدش را ادامه دهد و يا با علني ساختن خود، دستگير و به جوخة اعدام سپرده شود. بديهي است كه همسر سيد علي، هرگز راضي نمي شد سنگر مبارزه خالي بماند چرا كه او هم در دامان خانواده اي اهل مبارزه رشد يافته بود، هر چند فراق براي او مشكل بود ولي حال كه تقدير چنين خواسته بود. او هم بر اين خواسته سر سپرد و در نهايت، اين وصلت به جدائي انجاميد. طلاق نامه اي كه از طريق پست برايش ارسال داشت با خون دل پذيرا گشت. سيد علي اندرزگو كه سامانش در بي ساماني رقم خورده بود و در اين بي ساماني، خانواده و منسوبين خويش را نيز دستخوش ناملايمات زندان، مراقبت دائم و … كرده بود. پس از هفت سال سرگرداني، اين بار با وساطت حجت الاسلام موسوي امام جماعت مسجد چيذربانام مستعار شيخ عباس تهراني، براي ازدواجي مجدد، راهي خانه آقاي عزت الله سيل سپور شد تا با خواستگاري از دختر وي، براي ادامه راه مبارزاتي خود، ياري همراه اختيار كند. بنابر نقل همسر شهيد اندرزگو، چون در خواستگاري، رسم بر حضور خانوادة داماد است، سيد علي، تني چند از زنان با ايمان محله چيذر را، به جاي خانواده خود، براي صحبت هاي مقدماتي و تهيه امكانات اوليه به خانة دختر فرستاد. سرانجام اين ازدواج در كمال سادگي و بي آلايشي، انجام شد. ثمرة اين وصلت، چهار پسر است. بنامهاي: سيد مهدي، سيد محمود، سيد محسن و سيد مرتضي. سيد علي، نسبت به فدائيان اسلام و شهيد سيد مجتبي نواب صفوي، ارادتي خاص داشت و در جريان مبارزات آنان قرار گرفته بود و از طرفي داراي روحية شديد مذهبي و ظلم ستيزي بود. بر اين اساس، پس از شهادت نواب صفوي، بر سر مزار او حاضر شد و با روح او پيمان بست تا از ادامه دهندگان راهش باشد. شهادت مرحوم نواب صفوي، روح او را آزرده و قلبش را جريحه دار كرد و كينة شاه و وابستگان او را در دلش، دو چندان كرد . از آن روز مترصد فرصت بود تا در راه اسلام عزيز، از انتقام گيرندگان و خونخواهان او باشد. با شكل گيري جمعيت هاي مؤتلفه اسلامي كه خاستگاه آن، هيئت هاي مذهبي و بازار تهران بود و متوليان آن از مبارزين سال هاي دورِ مبارزه و بعضاً با شهيد نواب صفوي و جمعيت فدائيان اسلام در مبارزات، سهيم بودند و با اخذ نظر موافق از حضرت امام خميني «ره» فعاليت را شروع كرده بودند، سيد علي نيز، كه در بازار تهران، در مغازه برادرش، به صندوق سازي، اشتغال داشت به هيئت شهيد حاج صادق امان همداني كه يكي از هيئت هاي تشكيل دهندة مؤتلفه بود، راه يافت و در پخش اعلاميه هاي امام خميني «ره» و روحانيت به فعاليت پرداخت. شخصيت معنوي و مبارزاتي شهيد اماني، تأثيري به سزا در ادامة‌راه او داشت و سيد علي را به فعاليت‌هاي پنهاني سوق داد. در اين دوران سيد علي كه در درس ميرزا علي اصغر هرندي، با شهيد صفار هرندي و شهيد بخارائي آشنا شده بود، با آنان ارتباطي تشكيلاتي برقرار كرد و به عنوان رابط شهيدان، بخارائي، صفار هرندي و نيك نژاد با شهيد صادق اماني وارد عمل شد و در شاخه نظامي به فعاليت پرداخت. اعدام انقلابي حسنعلي منصور در كميته مركزي، پس از اخذ فتوي از آيت الله ميلاني تصميم بر اعدام انقلابي حسنعلي منصور ـ نخست وزير وقت ـ گرفته شد. چرا كه او طراح لايحه ننگين كاپيتولاسيون و عنصر خود فروخته‌اي بود كه از حمايت انگليس و آمريكا، هر دو برخوردار و مجري سياست غرب بود و مي بايست دست جنايتكارش از صحنة كشور كوتاه گردد تا درس عبرتي باشد براي ديگر كساني كه سند عبوديت و بندگي ايران را امضا مي کردند. مسئوليت ها، تقسيم شد. گروهي، مسئوليت شناسائي را به عهده گرفتند و عده اي دست اندركار تهيه ابزار لازم شدند و تعدادي نيز به عنوان مجري حكم الهي تعيين گرديدند. نقش شهيد اندرزگو در اين ميان، به عنوان ناظر و تمام كننده، تعيين شد تا اگر گلوله هاي شهيد بخارائي به منصور اصابت نكرد، او كار را تمام كند. . در شب قبل از عمليات، مجريان طرح در منزل شهيد صفار هرندي جمع شدند و براي آخرين بار، طرح عمليات را مرور كردند و بعد از بررسي وسايل و ابزار و اسلحه ها و انتخاب بهترين شيوه و راه‌هاي فرار و احتمالات موجود به دعا و نيايش پرداختند، چرا كه شب هفدهم ماه رمضان، از ليالي قدر است و براي اينكه رژيم فاسد و يا گروه هاي ملي گرا، چپي‌ها، التقاطيون و …نتوانند از اين حركت سوء استفاده كرده، اين حركت را به بيگانگان و يا بخود نسبت دهند، قطعنامه اي تهيه كردند و نوارهائي را به عنوان انگيزه عمل و وصيت نامه پر كردند كه متأسفانه، اين اسناد پس از دستگيري، به دست مأمورين شهرباني افتاد و پس از پيروزي انقلاب اسلامي نيز اثري از آن به دست نيامد. شب گذشت، روز موعود فرا رسيد، نخست وزير در ساعت 10 صبح به ميدان بهارستان وارد شد و براي رفتن به مجلس شوراي ملي، از ماشين پياده شد. همرزمان شهداي اين واقعه، كيفيت عمل را چنين نقل كرده اند: شهيد بخارائي يك گلوله به طرف منصور شليك مي كند كه به شكم منصور مي خورد و او خم مي‌شود و گلوله دوم را به گلوي منصور مي زند و حنجره پليدش را مي درد و گلوله سوم را كه مي‌آيد به مغز او بزند اسلحه گير مي كند و شهيد بخارائي فرار مي كند. مأمورين در تعقيب خود موفق مي شوند شهيد بخارائي را كه هنگام فرار، بر روي زمين يخ زده مي لغزد دستگير كنند. شهيد اندرزگو و نيك نژاد و هرندي، پس از مشاهده اوضاع طبق قرار با شهيد اماني، به ميدان شوش رفته و اسلحه ها را تحويل مي دهند و مقرر مي شود تا يك هفته هيچ يك از افراد به خانه نروند و زندگي مخفي داشته باشند. با دستگيري محمد بخارائي، تمامي نيروهاي اطلاعاتي و امنيتي اعم از شهرباني و ساواك به صحنه مي‌آيند و نصيري كه در آن زمان، رياست شهرباني كل كشور را به عهده داشت شخصاً براي بازجوئي از وي، به كلانتري مي آيد. اولين برگ خبري كه در اين مورد منتشر مي شود، بخارائي را نوجواني ظاهراً لال معرفي مي كند،‌چرا كه او قصد بازگو كردن اسرار را نداشت و خود را براي وصال معشوق آماده كرده بود. از طريق پدر و مادر شهيد بخارائي، دوستان نزديك او شناسائي و سرانجام شهيد نيك‌نژاد و صفار هرندي، نيز دستگير مي شوند و در بازجوئي هاي فني و در زير شكنجه هاي ددمنشانه، نام حاج صادق اماني و شهيد سيد علي اندرزگو نيز مطرح مي گردد. دستور دستگيري شهيد اماني و شهيد اندرزگو را شاه، شخصاً صادر مي كند و پيگيري هاي جدي تر ادامه مي يابد. پس از مدتي، همسنگران و همرزمان سيد علي، بعد از دستگيري به بيدادگاههاي دادرسي ارتش سپرده مي شوند كه حاج صادق اماني، محمد بخارائي، مرتضي نيك نژاد و رضا صفار هرندي به اعدام، تعدادي حبس ابد و بعضي ديگر به حبس هاي طويل المدت و كوتاه مدت و سيد علي نيز غياباً به اعدام محكوم مي‌گردند و در روزي به بلنداي عاشورا، هم پيمانان سيد علي را در كربلاي ايران به جوخة‌اعدام مي‌سپارند تا با خلعت زيباي شهادت به ملاقات معبود بشتابند. دستور مستقيم شاه، نيروهاي اطلاعاتي ساواك و شهرباني را بر آن داشت تا با هر آنچه در چنته داشتند به ميدان آيند و همة ترفندهاي معمول و غير معمول را به كار گيرند تا شايد به موفقيتي نائل گردند. به طور طبيعي، ابتدا به سراغ خانواده او رفتند. پدر، برادرها، همسر و پدرهمسر او را دستگير كردند تا شايد از طريق آنان، راهي به دستگيري سيد علي، بيابند. عكس سيد علي را از طريق ثبت احوال و برادر وي، بدست آوردند. با تكثير بسيار زياد، آن را به همة ساواك‌ها و شهرباني‌ها و مرزباني‌ها ارسال كردند. سپس سيد حسين اندرزگو را ـ براي اينكه سيد علي موقع خداحافظي گفته بود به مشهد مي روم ـ به همراه يك مأمور به مدت يك هفته به مشهد فرستادند تا سيد علي را پيدا كند و برادر ديگر او سيد محمد را به خاطر سكونت يكي از شوهر خاله هاي او در اصفهان به همراه يك مأمور ديگر به اصفهان اعزام كردند. شدت پيگيري ها در اين مرحله به حدي بود كه در يك روز چندين مكاتبه با مراجع مختلف اطلاعاتي و انتظامي صورت مي گرفت تا شايد ردي از اندرزگو بيابند و عطش شناسائي و دستگيري خود را فرو نشانند. ولي از مراقبت هاي مكرر از محل سكونت پدر، برادر، پدر همسر، دائي و … بازرسي همزمان منازل تعداد بسياري از اقوام و بستگان و اخذ تعهدهاي مكرر از آنان، نيز نتیجه ای نگرفتند؛ كه «و مكروا و مكرالله و الله خير الماكرين» در اين بين بودند افرادي كه شباهتي با عكس ارسالي به شهرستان‌ها داشتند و به همين علت دستگير و مورد بازجوئي قرار گرفتند كه از آن جمله مي توان به دستگيري محمد رضا شريف و محمد رضا قرباني اشاره كرد. جالب اينجاست كه علت دستگيري محمد رضا شريف نشستن در كنار يك مغازه نجاري در شهرستان گلپايگان ذكر شده است! اين پيگيري هاي مكرر ادامه مي يابد و هر از گاهي تعداد كثيري عكس، چاپ و به مبادي ذيربط ارسال مي شود ولي پاسخهاي ارسالي اعم از شهرباني‌ـ ژاندارمري‌ـ مرزباني و ساواك‌حكايت از عجز آنان در شناسائي سوژه دارد. غافل از اينكه مرغ عشق از قفس پريده است. سيد علي چون حلقه محاصره را تنگ ديد و تمامي ياران و همرزمان را در چنگال رژيم ستمشاهي در سياهچالها اسير يافت، پس از مدتي كه بطور مخفي زندگي كرد به شوق ديدار جانان، با هوش و ذكاوت بالاي خود، طرحي ماهرانه انديشيد و جلاي وطن گفت و به عراق رفت. او كه كمر همت به مبارزه اي جانانه با عمّال رژيم طاغوت بسته بود، پس از توقفي چند ماهه به ايران باز مي گردد. در تيرماه سال 1346 يكي از همكاران افتخاري ساواك ـ كه منافقانه در صف مبارزين قرار داشتند و با خيانت‌هاي خويش، بسياري از مبارزين را به مسلخ مي كشاندند ـ گزارش مي دهد كه سيد علي اندرزگو به تازگي از عراق به ايران آمده و حامل پيش نويس اعلاميه امام «ره» در خصوص وقايع خاورميانه است. ضمناً در خيابان غياثي رؤيت شده است. به دنبال اين گزارش منازل مسكوني برادر و دائي سيد علي كه در اين آدرس قرار دارد، مورد بازرسي ناگهاني قرار مي گيرد و از رفت و آمدهاي آنان، مراقبت به عمل مي آيد، تا جائيكه شماره هاي دوچرخه و موتور براي پيگيري ساكنين استعلام مي گردد. ولي باز هم گزارشهائي از سرعجز و نااميدي در شناسايي و دستگيري وي تهيه و به سلسله مراتب ارسال مي گردد. شهيد علي اندرزگو كه مقدمات دروس حوزوي را قبل از اعدام انقلابي منصور در نزد حجت ‌الاسلام ميرزا علي اصغر هرندي و … فرا گرفته بود، بهترين راه را تغيير لباس تشخيص مي دهد و از اين رو عازم شهرستان قم مي گردد و در حوزه علميه مشغول به تحصيل مي شود و با نام مستعار شيخ عباس تهراني به زندگي مخفي خود ادامه مي دهد و از آن روي كه عكس هاي تكثير شده و ارسالي به مرکز ساواك‌و شهرباني‌، عكس هاي شناسنامه اي او بوده اند، شناسائي او در لباس روحاني براي مأمورين، به مراتب سخت‌تر می شود. در سال 1347 كه فردي به نام بشارتين، با حمايت رژيم براي درهم شكستن روحيه مبارزين مذهبي و وارد ساختن ضربه اي بر پيكرة حوزة علميه قم، تصميم به ساختن سينما در شهرستان مذهبي قم مي گيرد، شيخ عباس تهراني وارد عمل شده و با جمع كردن عده‌اي از طلاّب، حركت اعتراض آميزي را شروع مي نمايد و براي اعلام انزجار از ساخت سينما و ياري طلبيدن به صورت جمعي به بيت مراجع تقليد حضرت آيت اله العظمي گلپايگاني و مراجع دیگر مي روند كه شيخ عباس ضمن سخنراني های داغ مورد تشويق آنان واقع مي گردد. علي رغم اعتراضات و تلاش هاي انجام شده، اين سينما ساخته مي شود تا اينكه گروهي كه به نام گروه عباس آباد مشهور مي شود با كمك سيد علي اندرزگو، سينماي قم را منفجر مي كنند. با ارسال گزارشهاي منابع ساواك از حركت هاي اعتراض آميز به تحريك شيخ عباس پرونده اي بنام وي در قم گشوده و اين گزارشها به مركز ارسال مي‌گردد. شهيد اندرزگو، از حساسيت ساواك و تحت نظر بودن شيخ عباس تهراني اطلاع مي يابد و به كمك يكي از دوستان به مدرسه علميه چيذر كه تازه افتتاح شده بود، نقل مكان مي كند. البته با لباس معمولي. سيد علي اندرزگو، پس از مدتي كه در مدرسه علميه چيذر اقامت كرد، مجدداً طي مراسمي در روز نيمه شعبان ملبس به لباس روحانيت شد و در ظاهر مانند يك طلبه معمولي به فعاليت هاي تبليغي پرداخت. در درس‌ها شركت كرد، به تدريس پرداخت، روضه هاي خانگي قبول كرد، ‌به منبر رفت و امام جماعت مسجد رستم آباد شد و در مدرسه چيذر با دعوت شخصيت هاي روحاني حوزة علميه قم از قبيل حضرت آيت الله مشكيني، به عنوان طلبه اي فعال شهرت يافت. ولي در پوشش فعاليت هاي ظاهري در نهايت پنهانكاري به فعاليت هاي تشكيلاتي خود نيز ادامه داد. شهيد اندرزگو در اين دوران با محمد مفيدي، ارتباط گرفت و با تأمين اسلحه و طرح هاي اطلاعاتي، در سازماندهي تشكيلات حزب الله شركت كرد و در راستاي ضربه زدن بر پيكرة نظام ستمشاهي، وارد عمل شد. اين فعاليت ها، ادامه داشت تا اينكه محمد مفيدي، بعد از اعدام انقلابي تيمسار طاهري، دستگير شد. دستگيري محمد مفيدی، باعث شد در يك روز، سيد علي با ترفندي خاص، تعدادي از اسباب و اثاثيه خانه را جمع كرده و به قم نقل مكان نمايد و مدتي در رفت و آمد به چيذر با احتياط عمل كرد، تا اينكه متوجه شد محمد مفيدي، اعترافاتي عليه وي نداشته است، پس با خيالي راحت به ادامة فعاليت پرداخت. سيد علي اندرزگو كه نجات ايران را از چنگال استعمارگران و دست نشاندگان آنان، در برقراري حكومت اسلامي مي دانست و براي اين منظور، وارد مبارزه شده بود، از هيچ كوششي در راستاي اين هدف والا دريغ نكرد. مجاهدين خلق (منافقین)در اين سال‌ها از حمايت مالي و فكري مذهبيون و روحانيت، برخوردار بود و هنوز زمزمه هاي پذيرش ماركسيسم به صورت آشكار در تشكيلات آنان شنيده نمي شد. سيد علي كه از ايام گذشته، در جلسات مذهبي مسجد هدايت و مكتب توحيد و … با احمد رضائي آشنائي داشت، با برقراري ارتباط با تشكيلات مجاهدين، با تأمين اسلحه و مهمات و كمك‌هاي مالي به آنان، در تسريع حركت مسلحانه كمك هاي شاياني داشت. در يك تلاش براي واگذاري مقاديري سلاح به مجاهدين خلق، از سيد مجيد فياضي كه از شاگردان درس عربي او در مدرسه چيذر بود و ارتباطاتي با او برقرار كرده و آموزش‌هائي به او داده بود، استفاده كرد ـ واگذاري سلاح قبل از اين مرحله توسط محمد مفيدي انجام شده بود ـ فياض در برقراري تماس، موفق نشد و با دستگيري اسدالله تأملي كه فياض براي تحويل اسلحه به سراغ او رفته بود، فياض نيز دستگير شد و به علت تاب نياوردن، در زير شكنجه‌ها، شيخ عباس تهراني را به ساواك معرفي كرد و محل اختفاي اسلحه‌ها را به ساواك گزارش نمود. پس از اعترافات مجيد فياض، ساواك به سراغ خانوادة همسر شهيد اندرزگو آمده و با دستگيري عزت اله سيل سپور ـ پدر همسر ـ به همراه او، جهت دستگيري شيخ عباس تهراني، عازم قم مي گردند. سيد علي در اين زمان، به سفر تبليغي رفته است و ساواك براي بازگشت او، در انتظار مي ماند ولي شيخ عباس، دو روز زودتر از سفر تبليغي باز مي‌گردد و با شامة قوي متوجه كنترل خانه مي شود و با ترفندي وارد منزل شده، دست همسر و فرزند ششماهه‌اش را مي گيرد و به تهران مي آيد و در منزل يكي از دوستان قديمي‌اش كه از سال‌هاي 1343-4213 با هم ارتباط داشته اند سكني مي گزیند. ساواك با يورش به منزل وي در چيذر و قم تمامي اثاثيه منزل وي را اعم از جهيزيه همسر و … به يغما مي برد تا عمق خشم خود را به نمايش گذارد. همراه بودن خواهر همسرش ـ كه براي تنها نبودن خانواده در سفر تبليغي به قم برده بود ـ در اين مرحله بر مشكلات سيد علي افزوده بود . در زمان فرار، خواهر همسرش را نيز به همراه خود به منزل اسدالله اوسطي مي برد. ساواك با مراقبت از منزل عزت الله سيل سپور و اطلاع از اينكه دختر كوچكتر وي همراه سيد علي است، براي دستيابي به اندرزگو به تلاشي مضاعف دست مي زند. سيد علي پس از سه روز با تغيير لباس و تراشيدن صورت، به قصد خروج از كشور به همراه خانواده از منزل اوسطي خارج و عازم مشهد الرضا «ع» مي شود و با دستوري احتياطي خواهر همسرش را توسط اسدالله اوسطي، به نشاني منزل عمويش در ورامين مي فرستد. پس از ورود به مشهد با مساعدت دوستان و همرزمان و با كمك حجت الاسلام و المسلمين واعظ طبسي، براي رفتن به افغانستان به زاهدان رفته و پس از رفت و برگشتي كه به داخل افغانستان داشته، آنجا را براي اقامت مناسب تشخيص نمي دهد. بنابراين با توكل به حضرت حق جوار امن ثامن الحجج«ع» را براي سكني انتخاب مي نمايد. با دستگيري چند تن از مرتبطين سيد علي اندرزگو، توسط كميته مشترك ضد خرابكاري در تهران، سيد علي اندرزگو مجدداً شناسائي و تلفن يكي از مرتبطين، در اختيار ساواك قرار داده شد. با كنترل اين تلفن بود كه ساواك به آدرس وي در مشهد نيز دست مي يابد و متوجه مي شود اين بار، سيد علي با نام مستعار جوادي، به فعاليت پرداخته است. كميتة اوين در اين مرحله با استفاده از تمامي شيوه هاي اطلاعاتي و با به كارگيري خود فروختگاني ذليل، تا كنار دست شهيد اندرزگو نفوذ كرده و از چگونگي فعاليت هاي او مطلع گرديد.دستور داده مي شود: تحقيقات كافي است او را دستگير كنيد و از طريق او بقيه افراد را شناسائي كنيد. شهيد سيد علي اندرزگو شب نوزدهم ماه رمضان را در منزل دوستش رجبعلي طاهر افشار احياء گرفت و در ليله‌القدر از صميم دل دعاي اللهم اجعل قتلاً في سبيلك را زمزمه كرد. نزديكي هاي افطار روز نوزدهم عازم منزل حاج اكبر مي شود، تيم هاي عملياتي ساواك در مسير كمين كرده اند، مگر سيد علي را مي‌توان دستگير كرد او به دوستان و همرزمانش بارها گفته بود كه من زنده به دست ساواك نخواهم افتاد با حركتي موجبات تيراندازي مأمورين را فراهم مي كند، صدها تير به طرف او شليك مي شود تا عمق خشم و غضب مأموران تيره دل را به نمايش بگذارد.تعداد زيادي گلوله در بدن او مي نشيند تا با زبان روزه به ملاقات خداي خويش بشتابد و از دست ساقي كوثر علي (ع) جام گواراي وصال بنوشد. سرانجام در آخرين شنود تلفن منزل اكبر صالحي تماس دختر وي با مغازه پدر چنين منعكس است: بابا نزديكيهاي خانه صداي تيراندازي آمد و يك نفر را كشتند و آقاي جوادي هم هنوز به منزل نيامده.
 
 
 
چگونگي شهادت شهيد علي اندرزگو
در سال به احتمال قوي 52 بود كه من با نام شيخ عباس تهراني آشنا شدم. او از جمله سربازان راستين اسلام و حق و حقيقت بود كه قبلاً در هيئت مؤتلفه اسلامي فعاليت داشت و در به درك فرستادن حسنعلي منصور نخست وزيري كه كاپيتولاسيون را در ايران احياء كرد نقش داشت و از همان زمان يعني سال 42 متواري بود. ولي همچنان به ادامه راه توحيدي و مبارزه عليه رژيم و تحصيل علوم ديني مي پرداخت. در سال 52 وي به عنوان پيشنماز يكي از مساجد فكر مي كنم مسجد چيذر به آگاهي دادن جوانان مشغول بود و خود را براي مبارزه مسلحانه آماده مي كرد.
دقيقاً نمي دانم به چه نحو فعاليت هاي ايشان و مرتبطين او مورد شناسائي ساواك قرار گرفت ولي بهرحال تعدادي از افراد مرتبط با اين شهيد دستگير و بوسيله بازجويان كميته همراه با شكنجه هاي متداوله بازجوئي شدند. در سال 52 هنگامي كه اكيپ هاي كميته براي دستگيري شيخ عباس تهراني به منزل او مراجعه كردند وي متواري شد و گويا همه وسايل موجود در منزل را كه جهيزيه همسرش بود بعنوان اموال گروه ضبط و به انبار كميته منتقل من به هيچ وجه دركار بازجويي و اين كارها نبودم و در سال 52 فقط در جريان كارشان بودم. آن هم از طريق نوشته
مي شد. من تا بهمن ماه سال 55 كه به كميته اوين منتقل شدم هيچ خبري از وضع و عمل سيد علي اندرزگو نداشته و وقتي به اوين آمدم متوجه شدم قبلاً سه نفر را به اتهام ارتباط با او دستگير و مورد تحقيق قرار داده اند. در اوين زمستان سال 56 به دستور هوشنگ ازغندي معروف به دكتر منوچهري به من مأموريت داده شد كه تا به اتفاق تعدادي از مأمورين تيم تعقيب و مراقبت به شهرستان قم رفته و يكي از طلاب علوم ديني را به نام ديانت كه از سال 54 بعد از حوادث مدرسه فيضيه متواري و آدرسي از او در قم به دست آمده بود، شناسايي نمايم.
من با كارمندان تيم تعقيب و مراقبت به قم عزيمت كرديم و خود را به سازمان اطلاعات و امنيت قم كه در آن زمان محمود معيني رئيسش بود معرفي نمودم و بعد از چند روز محل سكونت آقاي ديانت كه در جاده قم - كاشان بود شناسائي شد ولي چون او ظاهراً به طور عادي زندگي مي كرد و همچنان به تحصيل علوم ديني مي پرداخت، لذا با مذاكره با ازغندي قرار شد هيچ اقدامي روي او انجام نشده و اطلاعات خودمان را به ساواك قم بدهيم.
تقريباً قصد مراجعه به تهران را داشتيم كه تلفنگرام يا تلگرافي از تهران از ناحيه ازغندي داده شد مبني بر اينكه سيد علي اندرزگو در قم مي باشد و احتمالاً در منزل آقاي اشراقي و آيت الله رباني شيرازي بسر مي برد و از يك موتور سيكلت گازي آبي رنگ استفاده مي كند و لباسش نيز كت و شلوار خاكستري است. با اين مشخصات به ما نيز دستور دادند كه با استفاده از وجود افراد تيم تعقيب و مراقبت سعي نماييم او را پيدا كنيم. چند روزي بدون نتيجه در شهرستان قم براي شناسايي سيد علي اندرزگو اقدام كرديم و سرانجام به تهران آمديم. ازغندي گفت : سيد علي اندرزگو در شهرستان مشهد در حوالي هتل اطلس در ميدان دقيقي مشاهده شده كه مشغول فروش تسبيح و انگشتري عقيق بوده و احتمالاً نيز منزل او در كوچه «چهنو» در خيابان تهران مي باشد و مجدداً به من مأموريت داد با كارمندان تيم تعقيب و مراقبت به مشهد بروم. من به اتفاق 22 نفر از كارمندان تيم و كميته اوين با اتومبيل به مشهد رفتيم و چون به ساواك مشهد نيز تلگرافي اطلاع داده بودند تا تسهيلات لازم را براي ما فراهم كنند، در زائرسراي كارگران در حومه مشهد مستقر و آماده اما قبلاً بهتر است توضيح دهم كه چطور معلوم شد كه شيخ عباس تهراني در مشهد است. چندي پيش «ازغندي» شماره تلفن يك لبنيات فروشي را كه در حوالي ميدان خراسان بود به من داد تا فرم شنود تلفني درست كنم. اين اقدام انجام شد و بعداً نوارهاي شنود تلفني آمد. چند روزي خود ازغندي نوارها را گوش كرد و بعد از گوش كردن نوارها را به من محول نمود. در طول سه يا چهارماهي كه نوارها را گوش مي كردم و به تدريج بر اساس ضرورت، تلفن منازل تعدادي افراد معتبر و حاج علي اكبر كه يكي از شركاء لبنيات فروشي بود با تصميم مقامات بالاتر كنترل شد كه نوارهاي آن را سعيد ميرفخرايي معروف به سعيدي و خود ازغندي گوش مي دادند.
تلفن هاي منازل و افراد كه كنترل مي شد حاكي از آن بود كه اين افراد فعاليت بسيار وسيعي در تهيه و پخش اعلاميه هاي امام خميني دارند و شخصي به نام استوار جوادي هم تقريباً گرداننده اين عمليات است و وي هرچند وقت يكبار نيز به منزل حاج علي اكبر حسيني معروف به حاج علي اكبر.
در اواخر مردادماه در جريان گوش دادن نوار مكالمات تلفني جوادي و بهر ه برداري از نوار شماره گير تلفن معلوم شد جوادي با منزلي در شهرستان مشهد تماس دارد و ازغندي هم پس ازگوش دادن نوار تأييد كرد كه جوادي بايد سيد علي اندرزگو باشد و منزلي هم كه در مشهد با آن تماس گرفته محل سكونت او مي باشد، جريان واقعه بوسيله ازغندي به پرويز ثابتي مدير كل وقت اداره سوم اعلام شد و در نتيجه قرار شد بلافاصله تيم به مشهد عزيمت كند و نسبت به شناسائي و ساير اقدامات مورد لزوم مثل دستگيري و ضربت اقدام نمايد كه روز بعد من به اتفاق اعضاي تيم تعقيب و مراقبت و چند نفر كارمندان گارد كميته به سرپرستي هوشنگ ازغندي معروف به دكتر منوچهري با اتومبيل در مشهد به ساواك محل مراجعه كرديم و نسبت به كنترل تلفن منزل اقدام شد، سپس منزل در يكي ازكوچه هاي همان محله كهرو شناسايي شد و جريان كار نيز بوسيله ازغندي هم ]ادامه [داشت چون كه در زمينه اين عمليات حساسيت نشان مي داد اطلاع داده مي شد.
البته اين حساسيت را خود ازغندي هم داشت، چون يك روز ازغندي گفت كه سيد علي اندرزگو براي من پيغام فرستاده كه به ازغندي بگوييد پايش را از گليم من بكشد بيرون و الاّ بد مي بيند. ضمناً ازغندي از سال 42 دنبال اين قضيه بود. چون در سال 42 در بخش 216 كه مربوط به مسائل مذهبي و اين قبيل بود كار مي كرد و وي حساسيت به قضيه داشت و فكر كنم شهيد سيد علي اندرزگو يكي از قديمي ترين مبارزيني بوده است كه به طور مخفي عليه اين رژيم فاسد فعاليت مي كرد. از سال 42 در حدود 15 يا 16 سال فعاليتش طول كشيد ضمناً قرار بود سعيد ميرفخرائي معروف به سعيدي هم با گوش دادن نوارهاي تلفني هرگونه اطلاع جديدي را به موقع به ازغندي.
دو روز گذشت و از شنود مكالمات تلفني نتيجه اي حاصل نشد تا اينكه روزي خودم در اداره بودم كه نوار مكالمات را گوش كنم كه ناگهان سعيدي ساعت 6 بعد از ظهر خبر داد كه سيد علي اندرزگو در تهران است. در نتيجه ازغندي جريان را تلفني از مشهد به ثابتي كه در تهران بود خبر داد و در ساعت 10 شب همان روز همگي به طرف؟
ج - روز بعد در حدود ساعت 10 يا 11 صبح به تهران وارد شديم و سعيدي گفت قرار است جوادي يا سيد علي اندرزگو براي صرف افطار به منزل حاج اكبر برود. ازغندي به من دستور داد كه به مركز شنود تلفني واقع در خيابان ابوريحان بروم اما كارمندان غير مجاز را در آن محل راه نمي دادند. در اينجا بايد توضيح بدهم كه ساواك دو مركز تلفني داشت، يكي در خيابان ابوريحان ]بود[ اما ]ديگري[ در خيابان ثريا كه هر دو در جريان جنبش نهضت اسلامي تخليه گرديد و بعداً مردم دو مكان را اشغال كردند. اين دو مركز، تلفن ها را بين خودشان تقسيم كرده بودند. به اين صورت كه يكي از شماره 2 تا 5 و ديگري از شماره 5 تا 9 را كنترل مي كردند.
ساواك تقريباً در حدود90 تا 100 هزار شماره تلفن را كنترل مي كرد و چون كارمندان غير مجاز را به محل راه نمي دادند نتيجتاً با مدير كل اداره پنجم تيمسار ساعدي تماس گرفته شد و موافقت او را در اين زمينه جلب كردند. من به محل مذكور رفتم و هوشنگ ازغندي هم كه از اعضاي تيم تعقيب و مراقبت بود، به كميته مشترك ساواك و شهرباني رفت تا درمورد طرح مربوط به دستگيري سيد علي اندرزگو اكيپ ضربت لازم مذاكره نمايد.
حدود ساعت پنج بعد از ظهر سعيدي تلفني خبرداد كه در حوالي خيابان ايران، نزديك منزل حاج اكبر، سيد علي اندرزگو معروف به شيخ عباس تهراني مشاهده و بوسيله مأمورين به شهادت رسيده 168- در شامگاه هجدهم ماه مبارك رمضان سال 1316 هـ . ش در يكي از محلات جنوبي شهر تهران، در خانواده اي از سلاله سادات - كه شهرتشان اندرزگو بود - فرزندي به دنيا آمد كه نام او را سيد علي كه پس از تحصيلات ابتدائي، براي كمك به معيشت خانواده، وارد بازار كار شده بود، از فرصت شب ها بهره گرفت و در مسجد محل، به فراگيري مقدمات دروس حوزوي مشغول شد. اين فرصت، موجب آشنايي او با كساني شد كه با هيئت هاي مؤتلفه اسلامي همراه بودند و سيد علي را اعدام انقلابي حسنعلي منصور - 1.11.1343 - كه سيد علي نيز در آن نقش داشت، زندگي او را دگرگون كرد و او را در نقش مبارزي خستگي ناپذير در صحنه مبارزات ديني، جلوه گر ساخت. اين نقش به گونه اي بود كه او را مجبور كرد تا در طي سال هاي متمادي - كه مأموران امنيتي رژيم پهلوي در تعقيب او بودند - در مكان هاي متعدد، با نام هاي مختلف و در پوشش متفاوت، ظاهر شود و به فراخور زمان و مكان به مبارزات خويش.
اين مكان ها، علاوه بر شهرهاي مختلف ايران، كشورهايي چون افغانستان، پاكستان، عراق، لبنان و... را نيز در برداشت ونام او به فراخور موقعيت، گاهي شيخ عباس تهراني و گاهي دكتر حسيني، ابوالقاسم واسعي، ابوالحسين نحوي، دكتر جوادي و... بود كه در كسوت هايي چون : امامت جماعت، سخنراني مذهبي، بساز و بفروش، انگشتر سيد علي اندرزگو كه سال ها با اين ترفند از حلقه تنگ محاصره نيروهاي امنيتي ونظامي و انتظامي گريخته بود، در سال 1357 ش - در حالي كه انقلاب اسلامي به رهبري حضرت امام خميني (ره) به پيروزي نهايي نزديك مي شد - فعاليت هاي خود را گسترده تر و تا حدي نيز علني كرد و همين امر ساواك كه سال ها در آرزوي دستگيري او، روزشماري مي كرد، با كنترل چند ماهه او، تصميم به بازداشت او گرفت كه بنابر تقدير الهي، اين روز مصادف با غروب روز نوزدهم ماه مبارك رمضان بود. ساواكي ها براي دستگيري او تمهيدات فراوان انديشيدند ولي سيد علي كه بارها گفته بود كه :.من زنده به دست ساواك نخواهم افتاد.» وقتي از محاصره خود مطلع شد، باحركتي نمايشي، آنان را وادار به تيراندازي به سوي خود كرد تا سنگفرش خيابان سقاباشي از خون شهيدي از تبار عشق، رنگين گردد و شاهد افطاري خونين بر سفره گسترده شهادت باشد.
روايت زندگي يك مبارز انقلابي...)
رژيم پهلوي كه از يافتن وي مايوس شده بود، او را غيابا محاكمه و به اعدام محكوم كرد. پس از مدتي، توسط ساواك شناسايي شد اما توانست فرار كند و خود را مخفيانه به عراق رساند و با امام (ره) از نزديك ديدار كرد؛ در اين دوران شهيد اندرزگو، روزها با لباس مبدل و با نام‌هاي مستعار به شهرستان‌هاي مختلف مسافرت مي‌كرد و به فعاليت‌هاي تبليغي مشغول مي‌شد
جمعه 1 شهریورماه 1387  
 دوم شهريورماه، مصادف است با شهادت مردي كه در طول سال‌هاي انقلاب از سال 1342 تا1357از پركارترين فعالان عليه رژيم پهلوي بود؛ «سيدعلي اندرزگو» كه در ماه‌هاي پاياني منتهي به پيروزي انقلاب اسلامي به شهادت رسيد و هرگز در شادماني بهار آزادي سهيم نشد .
به روايت خبرنگار گروه تاريخ ايسنا، شهيد سيدعلي اندرزگو از فعالان مبارزات مسلحانه عليه حكومت پهلوي در رمضان سال 1318 هجري شمسي در تهران در خانواده‌اي از طبقه متوسط ديده به جهان گشود.
وي پس از گذراندن دوران كودكي در پايان تحصيلات ابتدايي به سبب مشكلات معيشتي، ترك تحصيل كرد و در دوازده سالگي در يك كارگاه نجاري مشغول به كار شد. از آن جايي كه به علوم ديني علاقه وافري داشت، پس از فراغت از كار روزانه، تا پاسي از شب در مسجد هرندي دروس فقه و اصول مي‌خواند.
شهيد سيدعلي اندرزگو در نوجواني با نواب صفوي آشنا شد. منش و شخصيت اين روحاني مبارز در ذهن و ضمير او اثري ژرف گذاشت و فرايند اين تاثير روحي، آشنايي با تشكيلات فدائيان اسلام و راه مبارزاتي آنها بود كه در تعيين مشي مبارزاتي شهيد اندرزگو نقش‌آفرين بود.
در سن هجده سالگي گام به عرصه مبارزه با رژيم پهلوي نهاد. شهيد اندرزگو در جريان قيام 15 خرداد، يكي از عاملان تظاهرات پرشور مردم بود كه همان شب با اهداي كتابي از سوي امام (ره) مورد تقدير قرار گرفت.
پس از واقعه 15 خرداد، در همان رابطه، دستگير و تحت شديدترين شكنجه‌ها قرار گرفت و با اينكه در زير شكنجه بيهوش شده بود، كوچكترين كلامي كه بتواند شكنجه‌گران را به مقصودشان رهنمون سازد بر زبان نياورد. پس از رهايي از زندان با شهيد حاج صادق اماني و ديگر دوستاني كه از سابق مي‌شناخت ارتباط برقرار كرد و وارد شاخه نظامي هيات موتلفه جمعيت‌هاي اسلامي شد.
در همين زمان، مساله ترور حسنعلي منصور، نخست‌وزير وقت مطرح شد و او به همراه ديگر افراد شركت‌كننده در اين ترور (محمد بخارايي، رضا صفار هرندي، مرتضي نيك‌نژاد و حاج صادق اماني) در مراسم تحليف شركت كرد و اولين نفري بود كه دست روي قرآن گذاشت و سوگند ياد كرد كه تا آخرين قطره خون خود نسبت به نهضت و آرمان‌هاي اسلامي آن وفادار بماند.
شهيد اندرزگو كه 19 سال بيشتر نداشت، در اين عمليات مسووليت كندكردن اتومبيل منصور را در محدوده بهارستان بر عهده داشت تا شهيد بخارايي بتواند با دقت عمل او را از پاي در آورد. وقتي شهيد اندرزگو با موفقيت وظيفه خود را انجام داد، منصور به ناچار در نزديكي مجلس از اتومبيل پياده و عازم مجلس شد و همين امر فرصتي فراهم آورد كه شهيد بخارايي از اين موقعيت، استفاده كند و او را با گلوله‌اي مورد اصابت قرار داد.
پس از اين حركت، شهيد اندرزگو براي اطمينان از مرگ منصور، خود را به او رساند و گلوله ديگري در مغزش خالي كرد و به سرعت متواري شد. از آن به بعد زندگي مخفي اختيار كرد و مخفيانه در قم، زندگي و تحصيل علوم حوزوي را ادامه داد.
رژيم پهلوي كه از يافتن وي مايوس شده بود، او را غيابا محاكمه و به اعدام محكوم كرد. پس از مدتي، توسط ساواك شناسايي شد اما توانست فرار كند و خود را مخفيانه به عراق رساند و با امام (ره) از نزديك ديدار كرد؛ در اين دوران شهيد اندرزگو، روزها با لباس مبدل و با نام‌هاي مستعار به شهرستان‌هاي مختلف مسافرت مي‌كرد و به فعاليت‌هاي تبليغي مشغول مي‌شد و شب‌ها نيز در نزد اديب نيشابوري به توسعه معلومات مي‌پرداخت و هم‌زمان، طلاب ديگر را نيز از اطلاعات علمي و مبارزاتي‌اش بهره‌مند مي‌كرد. او در مشهد چندين خانه عوض كرد و نيز پنهاني به سفر حج مشرف شد. در سفري ديگر كه عازم انجام حج عمره شده بود، خود را به نجف اشرف رساند و به زيارت امام (ره) نايل آمد. سپس به سوريه و لبنان سفر كرد و بر تجربه‌هاي مبارزاتي خويش افزود.
در سال 1345، به ايران بازگشت و به قم رفت و مجددا سرگرم فعاليت‌هاي انقلابي شد ضمنا هر وقت فرصتي پيش مي‌آمد با سخنراني‌هاي پرشور خود در شنوندگان تاثير بسزايي مي‌گذاشت و آنان را به تحرك وامي داشت. وي دوباره شناسايي شد و ناگزير به تهران آمد و در محله چيذر سكني گزيد
در چيذر تحصيل علوم ديني و مبارزاتش را از نو و در بعدي ديگر آغاز كرد. در همين جا بود كه ازدواج كرد و يك سال و نيم در يك اتاق اجاره‌اي با همسرش زندگي كرد. افراد زيادي به عنوان ميهمان به منزل وي رفت و آمد مي‌كردند كه بعدها معلوم شد تحت آموزش وي قرار مي‌گرفتند. وي به مرور زمان بر وسعت فعاليت‌هاي انقلابي‌اش افزود و براي اينكه شناسايي نشود، منزلش را مرتب عوض مي‌كرد.
در سال 1351 شمسي، يكي از دوستان وي دستگير و در زير شكنجه‌هاي طاقت فرسا به مواردي در رابطه با شهيد اندرزگو اعتراف كرد و ساواك از سر نخي كه به دست آورده بود، در صدد دستگيري وي برآمد اما او توانست مثل هميشه از دست ساواك بگريزد و به قم برود. در قم مجددا با نام مستعار و با ظاهري ديگر، اتاقي اجاره كرد و مشغول فعاليت شد و با گروه‌هاي مبارز مسلمان به برقراري ارتباط پرداخت و براي آنها پول و اسلحه و مهمات و امكانات فراهم كرد. بار ديگر، ساواك موفق به شناسايي محل زندگي او شد و اين بار نيز، وي از معركه گريخت و با نامي ديگر و در لباسي مبدل، خود را به مشهد رساند و در آن شهر با حجت‌الاسلام والمسلمين عباس واعظ طبسي (توليت فعلي آستان قدس رضوي) تماس گرفت و با كمك ايشان توانست همراه همسرش و به طور پنهاني از طريق زابل و زاهدان به افغانستان فرار كند.
وي در افغانستان تنها يك ماه دوام آورد و نتوانست دور از مبارزه باشد لذا مخفيانه خود را به مشهد رساند.
وي پس از بازگشت به ايران همزمان با اوج‌گيري انقلاب اسلامي تصميم به نابودي شاه گرفت لذا در يك برنامه 6 ماهه، رفت و آمدهاي شاه را تحت نظر گرفت تا بتواند با وارد كردن مواد منفجره از فلسطين، هدف خود را پياده كند لذا دست به كار شد، تا به كمك شخصي در داخل كاخ سلطنتي به اين مهم دست يابد اما قبل از آنكه نقشه خود را عملي سازد به دام مأموران ساواك افتاد.
سيدعلي اندرزگو، بر اساس اسناد باقيمانده از ساواك و ديگر شواهد قطعي در 19 ماه مبارك رمضان مصادف با دوم شهريور 1357 به دست دژخيمان رژيم ستمشاهي به شهادت رسيد. وي در حالي كه راهي منزل يكي از دوستانش (حسن صالحي) بود، در محاصره مأموران ساواك افتاد. مأموران ابتدا او را از ناحيه پا زخمي كردند. در اين فرصت، اندرزگو كه نقش بر زمين شده بود، با خوردن كاغذهاي حاوي شماره تلفن دوستان و نزديكانش و آغشته كردن بقيه مدارك به خون خود و نابود كردن آنها، مانع از آن شد كه نشاني كسي به دست ساواك بيفتد. از وي 4 فرزند به نام‌هاي مهدي‌، محمود، محسن و مرتضي به يادگار مانده است.
ابوالحسن سپهرنيا، دكتر حسيني، شيخ عباس تهراني، ابوالحسن نحوي، سيد ابوالقاسم واسعي، محمد حسين الجوهرچي، نام‌هاي مستعاري بود كه اندرزگو از آنها بهره برد. او در طول سال‌هاي مبارزاتي خود از گذرنامه‌هاي مختلف و همچنين 24 شناسنامه استفاده كرد.
حسن صالحي، همرزم او نيز در گفت‌وگويي در اين باره اظهار كرده است: در آن زمان شناسنامه من به نام حسيني بود و عکس هم نداشت. شهيد اندرزگو يک بار مي‌خواست به خارج از ايران برود. با شناسنامه من، گذرنامه گرفت و از کشور خارج شد. شب نوزدهم، منزل من بود و مي‌خواست از آنجا به منزل حاج اکبر آقا اخوي بنده برود. در مسير منزل ما و برادرم ايشان را شناسايي و به شهادت رساندند. همان شب به منزل ما ريختند و 5 نفر از برادران ما را دستگير و به زندان اوين منتقل کردند.
منبع:نرم افزار چند رسانه ای منتشر شده از سوی بنیاد شهید وامور ایثارگران انقلاب
 
كتابشناسی شهید سیدعلی اندرزگو
مهم‌ترین آثاری كه تاکنون درباره این شهید انقلاب اسلامی منتشرشده، عبارتند از:
-یاران امام به روایت اسناد ساواك(كتاب هشتم) "سردار سرفراز شهید حجت الاسلام سیدعلی اندرزگو "/مركز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات/1377.
- گفت‌و‌گو با كبری سیل‌سپور، همسر شهید سید علی اندرزگو(سفر بر مدار مهتاب)/مرتضی سرهنگی، هدایت‌الله بهبودی/كمان/1379.
-سفر صبح، زندگی‌نامه شهید سید علی اندرزگو/محمد عزیزی/نشر شاهد/1379.
-حماسه شهید اندرزگو: بر اساس اسناد و خاطرات/مركز اسناد انقلاب اسلامی/1379.
-ستاره شمال: زندگی‌نامه داستانی شهید سیدعلی اندرزگو/ناهید سلمانی/سوره مهر/1381.
-دار بر دوش/یعقوب توكلی/موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران/1383.
-شهید اندرزگو/رضا زنگی‌آبادی/انتشارات مدرسه/1385.
-فضیلت‌های ماندگار:مفاخر شهدای روحانیت خراسان/محمدجواد هوشیار حاجیان یزدی/سخن گستر/1386.
-آن یار آسمانی/عبدالمجید رحمانیان/پیام آزادگان/ 1386.