«مصطفی» را برای آینده اسلام می خواستم

جنازه ایشان توسط دوستان و شاگردانش در همان روز به کربلا برده شد. در این مراسم که جمعیت زیادی شرکت کرده بودند، جنازه را با آب فرات غسل داده و در محل خیمه گاه امام حسین(ع) کفن کردند و پس از طواف در حرم مطهر حضرت سیدالشهدا(ع) و حضرت عباس(ع) به نجف بازگرداندند و روز بعد جنازه ایشان از مسجد بهبهانی(واقع در بیرون دروازه نجف) با شرکت انبوهی از علما، فضلا، طلاب، کسبه، اصناف و دیگر اهالی نجف به طرف صحن مطهر علوی تشییع شد.
امام خمینی در مسجد بهبهانی حضور یافت و پس از توقفی کوتاه و خواندن فاتحه با قامتی استوار به خانه بازگشت و در مراسم تشییع و خاکسپاری فرزندش شرکت نکرد. در هنگام تشییع جنازه بازار نجف یکپارچه تعطیل شد. آیةا... خویی در صحن مطهر امام علی(ع) بر جنازه حاج مصطفی نماز خواند و در کنار مقبره علامه حلی به خاک سپرده شد.
شب هنگام امام خمینی پس از زیارت حرم مطهر حضرت علی(ع) به سراغ فرزند عارف، عالم و مجاهد خود که دیگر در دل خاک آرمیده بود رفت و با چهره ای باز و آرام، نخست برای یکایک عالمانی که در آن مقبره دفن شده اند فاتحه خواند و از حاضران خواست برای مصطفایش طلب مغفرت کنند و در آن لحظه که همه چشم ها گریان بود، از سر قبر فرزندش برخاست و بدون کوچکترین آزردگی و گرفتگی، از حاضران تشکر کرد و از آن جا بیرون رفت.

اولین گامهای حرکت
آیةا... حاج سید مصطفی خمینی در آذر 1309 شمسی، در قم متولد شد. تحصیلات ابتدایی را در مدرسه های «باقریه» و «سنایی» به پایان رساند. در سال 1325 به تحصیل علوم اسلامی پرداخت و در سال 1330 سطح را به پایان رساند و در درس خارج امام خمینی و آیةا... بروجردی حضور یافت و خیلی زود به درجه اجتهاد رسید.
بانو خدیجه ثقفی همسر حضرت امام خمینی و مادر مصطفی درباره تولد او می گوید: «رجب سال 1309 هجری شمسی در قم در محله ای نزدیک عشق علی که حالا خراب شده است و به آن الوندیه می گفتند و در دومین خانه استیجاری مان، مصطفی به دنیا آمد... من خیلی دوست داشتم که نامش مصطفی باشد و نمی دانم آقا چه دوست داشتند، ولی من ایشان را راضی کردم و گفتم که چون نام پدرتان مصطفی بوده است، بسیار مناسب است و آقا هم راضی شدند.
وقتی مصطفی شش ساله بود او را به یک مکتب در نزدیکی منزل گذاشتیم و هفت سالگی به مدرسه موحدی رفت. بعد از آنکه شش کلاس درس خواند، مشغول تحصیل علوم طلبگی شد. در هفده سالگی، آقا پیشنهاد کرد که عمامه بر سر بگذارد و لباس روحانی بپوشد، البته او در اول خیلی رضایت نداشت. ولی آقا چند نفر از دوستان خود را دعوت کرد و در مراسمی او را برای این کار آماده کرد.
ظاهراً بعد از آن وقتی از منزل خارج شده بود و دوستانش او را دیده بودند، به او تبریک گفته بودند و تشویقش کرده بودند. به این ترتیب او هم بسیار به تحصیل علاقه مند شد و در طلبگی به سرعت رشد کرد، به طوری که معروف بود که خوب درس می خواند و طلبه فاضلی شده است، تا کم کم که بیشتر رشد کرد و خودش هم به مقامات علمی رسید، حوزه درس تشکیل داد و مدرس شد.»

همراهی با نهضت
حاج آقا مصطفی در سال 1341 همراه با امام به مبارزه با رژیم برخاست و در پیشبرد نهضت اسلامی نقش بسزایی ایفا کرد. در سال 1342 که امام در قیطریه تهران زیرنظر ساواک به سر می برد هنگامی که امام خمینی در روز چهارم آبان 1343 علیه لایحه کاپیتولاسیون سخنرانی کردند، رژیم شاه دچار وحشت شد و در 13 آبان همان سال امام را شبانه دستگیر و به ترکیه تبعید کرد. حاج مصطفی سخت برآشفت و به خیابان آمد و با سیل خروشان مردم قم به طرف بیوت آیات عظام راه افتاد و همصدا با مردم قم، با فریاد اعتراض خویش، جو رعب و وحشت را شکست و از مراجع وقت خواستار اقدام برای آزادی امام شد.
ساواک که از سابقه مبارزاتی و رهبری حاج مصطفی در 15 خرداد 42 خبر داشت دستور جلب ایشان را به شهربانی قم صادر کرد. مأموران زمانی که حاج آقا مصطفی در خانه آیةا... مرعشی نجفی مشغول صحبت با ایشان بود، به آن جا یورش بردند و ایشان را دستگیر کردند و مدت 57 روز در زندان قزل قلعه و در سلول انفرادی زندانی کردند.
در هشتم دی ماه 43 او را از زندان آزاد کرده و در 13 دی که تنها پنج روز از آزادی اش می گذشت به دنبال استقبال چشمگیر مردم از ایشان، مأموران رژیم به خانه او در قم حمله کردند و بار دیگر حاج آقا مصطفی را دستگیر و به تهران اعزام می کنند. فردای دستگیری، حاج آقا مصطفی را به ترکیه تبعید می کنند وی از همان جا با ارسال نامه هایی به مادر و همسر خود آنان را به صبر و بردباری سفارش کرد.
مرحومه خدیجه ثقفی درباره آن دوران چنین می گوید: «در این یک سال که آنها در ترکیه بوده اند، همه فعالیتهای آنها کار علمی بوده است. بعداً شنیدم که مصطفی در ترکیه دو کتاب نوشته است.»
در 13 مهر 1344 امام و فرزندش از ترکیه به عراق برده شدند و روز 23 مهر در نجف سکونت گزیده و درس و بحث را آغاز کردند و حاج آقا مصطفی علاوه بر حضور در درس امام، شخصاً به تدریس پرداخته و شاگردان فاضلی پرورش دادند.
همسر امام راحل اطلاعاتی درباره دوران تبعید به عراق دارد، او اظهار می دارد: «دولت ایران با ترکیه توافق کرده بود که آقا یک سال در ترکیه بماند، ولی دولتهای خارجی به دولت ترکیه اعتراض کرده بودند که مگر ترکیه زندان ایران است که زندانیان سیاسی را به آنجا تبعید می کنند؟ به همین جهت دولت ترکیه بعد از یک سال از نگه داشتن آقا امتناع کرد و با آقا مشورت می کنند که دوست دارند به ایران برگردند یا اینکه به عراق بروند. آقا در جواب گفته بودند: من باید فکر کنم. روز بعد می روند خدمت آقا و قبل از اینکه آقا نظر خود را بگوید اعلام می کنند که تصمیم بر این شده است که آقا به عراق بروند.
دولت ایران می خواست آقا به عراق برود تا با وجود علما و مراجع تقلید آنجا مثل آقای حکیم و آقای شاهرودی و آقای خویی، آقا فراموش شود. مصطفی می گفت: ما را آوردند به فرودگاه ترکیه و سوار هواپیمای عراق شدیم و من دقت کردم و دیدم که هیچکس از مأموران ترکیه به هواپیما نیامدند.
در فرودگاه بغداد مقداری پول ایرانی را تبدیل کردم و با آقا بیرون آمدیم و رفتیم کاظمین. آنها دو روز در کاظمین می مانند و بعد به سامراء می روند و یک شب هم در آنجا می مانند. از آنجا به سمت کربلا حرکت می کنند. در کربلا مورد استقبال قرار می گیرند و آقای شیرازی منزل خودشان را به امام می دهند و آقا تا آخر همان منزل را در کربلا داشتند. به سرعت برای آقا در نجف یک منزل با اثاثیه تهیه می شود و وقتی آقا به نجف می آیند، آقایان نجف همه به احترام آقا در منزل آقا جمع می شوند و استقبال می کنند...»

برای آینده اسلام
حاج آقا مصطفی خمینی، علاوه بر حضور در صحنه سیاست و همراهی با امام راحل، در تفسیر و فلسفه از استادان بنام حوزه بود. شاید به به این دلایل و نیز ویژگی های اخلاقی اش بود که مورد احترام ویژه حضرت امام قرار داشت.
مادر مصطفی درباره رابطه امام با فرزندش می گوید: «آقا خیلی به مصطفی احترام می گذاشت مثلاً به ما می گفت: ناهار نخورید تا مصطفی بیاید. حتی پایش را جلوی مصطفی دراز نمی کرد(البته هیچ وقت آقا پایش را دراز نمی کرد) ولی به مصطفی احترام خاصی می گذاشت. وقتی در 30 سالگی فهمید که مصطفی مجتهد است به او اجازه اجتهاد داد به طور کلی این پدر و پسر با هم رفیق بودند و به هم خیلی علاقه داشتند. مرگ مصطفی هم آقا را خیلی ناراحت کرد. می گفت من مصطفی را برای آینده اسلام می خواستم. گرچه بین مردم گریه نمی کرد ولی در شب می دیدم که گریه می کرد.»
دکتر زهرا مصطفوی درباره این رابطه چنین می گوید: «امام(ره) بسیار به برادرم اعتماد و اعتقاد داشتند و در سال 1345 فرمودند، او در سنی که هست از زمانی که من به سن او بودم، بهتر است.»

شهادت
دکتر فاطمه طباطبایی، همسر حاج احمد خمینی شهادت حاج آقا مصطفی را چنین روایت می کند: «ما خواب بودیم، امام آمدند بالای سر احمد و او را صدا کردند و گفتند از منزل مصطفی زنگ زدند برو ببین چه کار دارند؟
احمد بلند شد و رفت من هم نگران شدم و فکر کردم، بهتر است من هم بروم. وقتی رسیدم دیدم جلوی منزل ماشین کوچکی ایستاده. کوچه خیلی تنگ بود و هر ماشینی نمی توانست تا جلوی خانه برود. احمد گریان روی پله جلوی در ایستاده بود. گفتم چه شده؟ گفت: داداشم! بعد حاج آقا مصطفی را آوردند و در ماشین گذاشته و بردند بیمارستان خانم برای ما خبر آوردند که کار تمام شده است.
من که برگشتم منزل دیدم امام در حیاط نشسته اند و افراد از دفتر می آمدند پیش ایشان و می رفتند. ساعت حدوداً 9 صبح بود که احمد آمد. از او پرسیدم امام چگونه خبردار شدند؟ گفت وقتی به بیمارستان رفتم گفتند که داداش تمام کرده و باید کالبد شکافی کنیم. من از بیمارستان آمدم خانه که از آقا اجازه این کار را بگیرم. وقتی رسیدم آقا در حیاط نشسته بودند.
من در فکر بودم که چطور قضیه را به ایشان بگویم. ظاهراً سایه ام توی شیشه می افتد و امام می بیند که من طبقه بالا ایستاده ام و پایین نمی روم. همین حالت برای امام کافی بود که بفهمند اتفاقی افتاده و من قدرت آمدن و گفتن آن را ندارم. در همین حالت آقا مرا صدا کردند. من پریشان از پله ها آمدم پایین. امام به من نگاه کردند، قبل از اینکه من چیزی بگویم گفتند مصطفی فوت کرده؟ من زدم زیر گریه امام دستشان را که روی زانو گذاشته بودند چند مرتبه بلند کردند و گفتند: انالله وانا الیه راجعون و بعد گفتند حالا باید چه کار کرد؟ گفتم دکتر گفته کالبد شکافی بکنیم چون مرگ مشکوک است و لکه های کبود روی بدن و صورت زیاد است. اگر اجازه بدهید کالبد شکافی کنیم که علت مرگ مشخص می شود. امام گفته بودند نه این کار را نکنید.
در عصر همان روز تعداد بیشتری از دوستان حاج آقا مصطفی به منزل آمدند و حیاط کوچک منزل امام پر شد همه افراد ضجه می زدند و با صدای بلند گریه می کردند. امام خودشان محکم نشستند و ابتدا آیه انالله و انا الیه راجعون را خواندند و یک مقداری برای آنها صحبت کردند و آنها را دلداری دادند. فکر می کنم آنجا بود که گفتند مرگ مصطفی از الطاف خفیه الهی بود.»

منابع:
1 - خاطرات همسر امام خمینی/ گفتگوی دختر امام با مادرش/ شاهد یاران
2 - سیره امام خمینی جلد سوم
3 - سایت جماران