آسیب‌شناسی انقلاب اسلامی و تئوری ترمیدوری برینتونی

لذا، بحث آسیب‏شناسی انقلابها را با عنوان ترمیدور، به معنای بازگشت به وضع و ارزشهای پیشین آغاز می‏كنند كه آن هم براساس نظریه‏ای است كه كرین برینتون در كتاب: كالبد شكافی چهار انقلاب، به آن اشاره می‏كند.

مقدمه:
در تقویم انقلابی فرانسه، روز نهم ماه ترمیدور (7 ژوئیه 1794) روزی بود كه روبسپیر و یارانش از گروه رادیكالها (ژاكوبنها) و با كودتای ناپلئون سرنگون شدند. این سرنگونی، در پی تحولات متعددی بود كه بعد از انقلاب فرانسه رخ داده بود. از روی كار آمدن میانه‏روها تا رادیكالها، دوره‏های متعددی است كه با درگیریها و نزاعهای خسته كننده همراه بود. كرین برینتون و ادوار دز با تعمیم الگوی انقلاب فرانسه، معتقدند همه انقلابها از سه مرحله می‏گذرند؛ حكومت میانه‏روها، حكومت رادیكالها و دوران ترمیدور. میانه‏روها (ثروتمندان و مشاهیر) ، گروه مخالفان قدیم هستند كه بیش از دیگران، آماده سازش با رژیم گذشته‏اند و اینك بر امواج خیزان جنبش توده‏ای انقلاب، سوار شده و به قدرت رسیده‏اند. رادیكالها (انقلابیون تندرو) نسبت به ضعف، دو دلی و سازش میانه‏روها، منتقدند و با شعار شتاب انقلاب، به ساخت دوگانه قدرت (میانه‏هاروها+ رادیكال‏ها) پایان می‏دهند و سرانجام، خود نیز قربانی نظامیان و كودتاگران (ترمیدور) می‏شوند. علاوه بر آن، تعابیر مورخان و تحلیلگران از معنای ترمیدور درانقلاب، متفاوت است. گروهی آن را واكنشی علیه انقلاب می‏دانند كه در آن، طبقات قدیمی به نحوی به قدرت باز می‏گردند. برخی دیگر آن را عبارت از فروكش كردن هیجان و تب انقلاب می‏دانند كه در زمان رادیكالها آغاز می‏گردد و پایان می‏پذیرد. بنابراین، خصوصیات ترمیدور می‏تواند عبارت باشد از: كاهش سختگیریهای دوره انقلاب، رهایی حوزه خصوصی زندگی مردم و اقتصاد از قید نظارت حكومت، جایگزینی واقعگرایی به جای آرمانگرایی انقلابی و غیرسیاسی شدن مردم. به تعبیر برینتون، ترمیدور عبارت است از: نقاهت پس از فرونشستن تب انقلاب.

در تبیین علل ایجاد حركت‏دوری، می‏توان به تمایل رهبران و مردم در حركتی از آرمانگرایی به واقع‏گرایی، احساس نرسیدن به اهداف بلند مدت اعلام شده، انحراف از آرمانگرایی به واقع‏گرایی و روی‏گردانی از اهداف و ارزشهای انقلاب، اشاره كرد. به هر روی، برخی معتقدند كه همه انقلابها از مراحل سه گانه مزبور، عبور می‏كنند و انقلابیون پس از گذران دوران آرمانی و رؤیایی، تحت الشعاع مشكلات روزمره و مدیریت جامعه قرار می‏گیرند و این یعنی: ترمیدور.

برخی می‏كوشند مدل ترمیدوری انقلاب برینتون را بر روند همه انقلابهای جهان تطبیق دهند؛ ولی به طور وضوح و یكنواخت نمی‏توان دست به این كار زد. چنانچه به ادعای برینتون، در انقلاب آمریكا و. . . ترمیدوری صورت نگرفته؛ ولی ترمیدور برینتونی، در انقلاب فرانسه و انگلستان قابل تطبیق است؛ زیرا در انقلاب انگلستان، سلطنت طلبان و طرفداران كلیسای رسمی، حامیان دولت پیشین و هواداران پارلمان و كلیسای دولتی، میانه‏روها را تشكیل می‏دادند و در سال 1646، شاه دستگیر و اخراج شد و با اخراج یازده نفر از دولت، ثروت محافظه كاران توسط میانه‏روها مصادره شد. دو سال بعد، اسكاتلندیها از كرامول شكست خوردند و حكومت مشترك‏المنافع را تشكیل دادند. به این وسیله، میانه‏روها به پایان عمر خود رسیدند. در 20 آوریل 1653، كرامول با انحلال پارلمان، قدرت شاهانه یافت و سلطنت استوارتها را در سال 1660، احیا كرد. در انقلاب فرانسه، زندان باستیل در ژوئیه 1789 سقوط كرد و سطلنت طلبان شكست خوردند. در ماه اكتبر همان سال، شاه و ملكه توسط میانه‏روها (ژیروندنها) بازگردانده شدند و تندروها (ژاكوبن‏ها) به رهبری دانتون و روبسپیر در سال 1792 در جریان جنگ فرانسه، روسیه و اتریش، سلطنت را برانداختند. روبسپیر، دانتون را اعدام كرد و پس از چندی، یعنی در 27 ژوئیه 1794 (نهم ماه ترمیدور) سرِ خودِ وی، توسط مخالفانش به تیغ گیوتین سپرده شد. سرانجام، كودتای ناپلئون به نقاهت (مریضی) انقلاب پایان داد. همین روند، در انقلاب مشروطیت هم به چشم می‏آید. میانه‏روها، بعد از پیروزی انقلاب (موج اول) به قدرت می‏رسند؛ ولی مجلس به دست رادیكالها (حزب سوسیال دمكرات به رهبری تقی‏زاده و اسكندری) می‏افتد. سرانجام، با بروز موج ترور و ناامنی، كودتای رضاخانی به عمر كوتاه انقلاب مشروطه پایان می‏دهد و دوباره، نوعی حكومت سلطنتی استبدادی ، برمی‏گردد.

آسیب‏شناسی ابعاد دینی انقلاب:
پدیده انقلاب، پیچیدگی تحلیلی و تعلیلی بسیاری دارد. انقلابهای دینی نه تنها هیچیك از این پیچیدگیها را از دست نمی‏دهند، بلكه ابعاد جدیدی هم به آن می‏افزاید. در انقلابهای دینی، حضور و روی آوردن توده‏های عظیم مردم به دین، امری بدیهی است، این روی‏آوری، انتظارات گسترده‏ای را مقابل دین و دین‏آوران قرار می‏دهد كه نتیجه منطقی خصلت روانی و اعتقادی انقلاب دینی است. بی‏تردید، بالاترین سطح انتظار از دین، در شرایط انقلاب دینی پدید می‏آید. این اقبال به دین و انقلاب دینی، خود بذر آسیب و آفت را به همراه دارد. از نگاه ایمانی، تنها روی‏آوری نمی‏تواند چنین نتیجه‏ای را داشته باشد. شرایط و حالات روی‏آوری است كه می‏تواند مشكل‏زا بوده و بذر آسیب و آفت را به همراه داشته باشد. حضور گسترده مردم، رمز پیروزی و مقاومت به شمار می‏آید كه در انقلاب دینی، دین، این نقش بسیج‏كنندگی را برعهده دارد؛ اما سرازیری انتظارات مقدور و یا نامقدور، موهوم یا واقعی، متوجه دین می‏شود كه این امر، خالی از مشكلات و آسیبهای بعدی نیست.

بی‏تردید، پس از پیروزی انقلاب و در جریان سرریز كردن انتظارات و هم‏چنین، در معرض تجربه قرارگرفتن نظام، به‏تدریج شاهد مرحله ظهور مفاهیم و تفاسیر دینی هستیم. گرچه پیش از این مرحله نیز حیات اجتماعی، خالی از تفاسیر و رویكردهای متفاوت به دین نبود؛ اما مرحله پس از استقرار نظام سیاسی دینی، به جهات كمّی و كیفی، وضعیتی متفاوت می‏یابد. در این مرحله، كم و بیش وضعیت دین و تفاسیر دینی، مورد آزمون و نقد قرار می‏گیرند؛ ولی سیطره گسترده مردمی و فضای روانی حاكم بر جامعه، اجازه چالشهای جدی را به معترضان و منتقدان نمی‏داد؛ ولی در شرایط جدید، حال و هوای پیشین كم‏رنگ، و متقاضیان و مقتضیات نوینی حادث می‏گردد. از این رو، به این مرحله، عصرگذار نام می‏نهند. دوران گذار، تغییرات جهتگیرانه در ابعاد گوناگون جامعه است. اقتصاد اهمیت بیشتری یافته و تسامحهای بیشتری در مسایل اخلاقی و رفتاری در جامعه به وجود می‏آید. جامعه دینی، اجتماع پویا و فعال پیشین خود را از دست می‏دهد، شقاق و شكاف میان جناحین كه به تسامح از آنها، با عناوین گروه رادیكال یا ملایم (محافظه‏كار) نامبرده می‏شود، تنها یكی از بحرانهایی است كه بر سر راه جامعه دینی در مرحله گذار قرار دارد. به جز این آسیب، خطر نقد یا تعرض به دیدگاه‏های دیگر، نه تنها منتفی نیست كه گاهی، چشمگیر و جدی هم خواهد بود. خلاصه آنكه، مرحله گذار، مرحله پیدایش یا آشكار شدن تفاسیر مختلف در باب دین و نحوه استقرار آن در جامعه است. در این مرحله، دو ویژگی برجسته مرحله اول، یعنی تب و تاب انقلاب و حضور گسترده مردم، كمرنگ و ضعیف می‏شود. معمولاً تفاسیر یا نیروهایی كه می‏توانند مرحله گذار را با توانایی بیشتری پشت‏سرگذارند، این بخت را دارند كه در این مرحله، وضعیت موجود و مستقر را به خود اختصاص دهند.

آنچه كه مراحل پدیداری انقلاب و سپس گذار را به شدت از خود متأثر ساخته است، موضوع مدرنتیه است. مدرنیته و مراحل متزلزل آن، یعنی مدرنیسم و مدرنیزاسیون، به طرز اجتناب ناپذیری در بستر تحولات و مؤلّفه‏های انقلاب و حیات دینی حضور دارند. شاید بتوان ادعا كرد كه انقلاب و گذار، در واكنش تعامل مثبت و یا منفی با چنین حضوری و با استفاده از توان نیروهای دینی و سنتی جامعه، شكل گرفته است. حضور و نمایش مدرنیته یا شبه مدرنیته، در مرحله انقلاب، كمتر چشمگیر است؛ هر چند كه در تار و پود جامعه فعال می‏باشد، ولی در مرحله گذار (متعارف) است كه مدرنیته یا شبه مدرنیته عیان می‏گردد. لذا، بی‏توجهی جوامع‏دینی در این مقوله، به معنای ناخواسته به استقبال نارسایی تفسیر دینی مستقر در جامعه، در قبال مستحدثات رفتن است.

الف ـ مستحدثات: مهمترین مشكل فرا راه جوامع، مشكل مسایل نو و جدید (مستحدثات) است. توان جوامع دینی به جهت ذهنی و عینی در پاسخگویی به مستحدثات، تا حد بسیاری رقم زننده آتیه این جوامع، یا دست كم تفسیر دین مستقر است. این مستحدثات، ابعاد و زمینه‏های مختلفی، از جمله توزیع قدرت سیاسی، اقتصادی تا علم‏آموزی جدید و مباحث روشن شناسانه و تكنولوژیكی را در برمی‏گیرد. اگر توهم داشتن پاسخ، جایگزین یافتن پاسخ منطقی گردد، خود، یك دام خطرناكی است كه راه نجات از آن دشوار خواهد بود و در نتیجه، باید با خردگرایی، اجازه آزمایش و نقد رهیافتهای جدید را در ابعاد مختلف اجتماعی، فراهم آورد. به‏هرحال، رویارویی عظیم و سرنوشت‏ساز جوامع دینی در روزگار معاصر، به ویژه دهه اخیر و آتی با این مسائل است.

ب ـ این همانی دین و سیاست:این مسأله، از قویترین نقاط قوت یك جامعه دینی است. ساده‏ترین و بهترین وضعیت برای یك جامعه دینی، پذیرش این نكته است كه دین و سیاست را جفتی توأمان بدانند و حتی بیش از آن، حالتی این همانی، میانشان برقرار سازند. در چنین شرایطی، نقاط قوت دین و سیاست با هم رابطه تعاطی را تشكیل می‏دهند، اما تأسیس رابطه این همانی میان آموزه پشتیبان حكومت كه دین باشد، خالی از خطر و ریسك نمی‏باشد. این خطرپذیری در شرایط شكل‏گیری و توسعه مدرنیته، بیش از پیش می‏شود. یكی از مفروضات برای پیشگیری از این آسیب‏پذیری، برقراری رابطه سیال میان دین و سیاست است. به تعبیر دیگر، سیاست را ملهم از دیانت بدانیم، ولی لزومی نداشته باشد كه به تصمیمات و خط مشی‏های سیاسی هم یكسره قداست دینی ببخشاییم. سیاست، از یك طرف می‏تواند با عالم دینی در ارتباط باشد و از دیگر سو، یك صورت بشری و زمینی با تمامی خطاها داشته باشد؛ به گونه‏ای كه نقدپذیر و مسئول قرار گیرد. در چنین حالتی، آسیب سیاسی جوامع دینی از زاویه توأمان بودن دین و سیاست، به حد بسیار زیادی، منتفی و مرتفع می‏گردد.

به هر حال، بالا بردن تحمل و صبر تفسیر دینی از یك سو و پایین نگه‏داشتن حداقل انتظارات در ظواهر رفتاری از دیگر سو كه از تأییدات دینی هم برخوردار است و هم در ایجاد هنجارهای متناسب رفتاری و عملكرد در سطح جامعه، مفید فایده به نظر می‏آید، باید در اعمال و تقریر هنجارهای بیرونی از تفاسیر رادیكال و حداكثر انتظارات پرهیز كرد و در كنار آن هم باید، توجه تمام مبذول گردد كه به اسم پرهیز از افراطیگری، یكسره تفسیرها و برداشتهای غیر دینی به نام دین عرضه نشود.

تهاجم و استحاله فرهنگی و ارزشی
در دوران اخیر و در پی احداث، گسترش و مالكیت وسایل ارتباطی و حمل و نقل، توسعه دیوانسالاری با بوروكراسی نوگرا، نشر انبوه و توسعه چشمگیر مطبوعات و كتاب در سطح جهانی و پیشرفتهای خیره كننده تكنولوژی، جهان با نوع جدیدی از تهاجم فرهنگی رو به رو شده است كه از شكل قدیمی و شناخته شده آن، بسیار متفاوت است. در این دوره، تكنولوژی در خدمت سیاستهای تهاجم فرهنگی قرار دارد و هر یك از اشكال آن، به مثابه راه‏های انتقال دهنده محتویات تهاجم فرهنگی عمل می‏كند. بنابراین، مطالعه تهاجم فرهنگی، بدون پژوهش و بررسی اقتصاد، سیاست و ارتباطات، ناقص و نارساست. اهمیت این امر، از آنروست كه زیر ساخت ارتباطات و حمل و نقل كه خطوط تهاجم فرهنگی در آن جریان دارد، در غرب اختراع شده و توسعه یافته و آنها خود صاحب اختیار و كنترل كننده آن هستند و در این میان، دنیای شرق و به ویژه مملكتهای اسلامی، تنها نقش وارد كننده را بازی می‏كنند. از این دیدگاه، وسایل ارتباطی نه فقط یك عامل تهاجم فرهنگی، كه تأمین كننده و مؤسس زیر ساخت تهاجم فرهنگی به شمار می‏روند و این نقش، بسیار وسیعتر از انتقال محتویات تهاجم فرهنگی است.

تهاجم فرهنگی در زیر ساخت جدید خود، انبوهی از محتویات اطلاعاتی، تصویری، فرهنگی و... را تحت عنوان نوگرایی و گردش و جریان آزاد اطلاعات، در یك لحظه و با سرعتی شگفت‏انگیز در شاهراه‏های اطلاعاتی ، انتقال می‏دهد. گرچه عنوان نوگرایی، اقدامهایی بی‏طرفانه و مورد تمایل عام را به ذهن متبادر می‏كند، ولی در باطن، نوگرایی را به عنوان عاملی حركت‏زا در مقابل سنت‏گرایی به عنوان عاملی متوقف كننده قرار می‏دهد. همچنین، جریان آزاد اطلاعات به علت عدم تساوی نسبی طرفین از نظر قدرت اقتصادی، سیاسی و حتی نظامی، همواره به سود كسانی تمام می‏شود كه مالكیت زیرساخت اطلاعاتی و فرهنگی را به عهده دارند. از این رو، برای بر هم زدن وضعیت موجود و مقابله با سیاستهای تهاجم فرهنگی، بیش از هر چیز، به شناخت زیرساختهای تهاجم فرهنگی و آگاهی از خصایص اطلاعاتی، ارتباطی، فرهنگی و انتقالی آن نیاز است. در غیر این صورت، مقابله با آن، امری دشوار و حتی ناممكن خواهد بود.

با این بیان، تهاجم فرهنگی به طور عمومی به جریاناتی اطلاق می‏شود كه در آن، فرهنگ بومی و اصیل جامعه یا كشوری از طریق داخلی یا خارجی، مورد حمله و تسلط نظام فرهنگی دیگر قرار می‏گیرد ادبیات تهاجم فرهنگی به طور نسبی، وسیع، ولی پراكنده است؛ به نحوی كه كتابها، جزوه‏ها و مقاله‏هایی كه اخیرا درباره امپریالیزم فرهنگی و سلطه‏گرایی فرهنگی در چهارچوب گسترش جهانی رسانه‏های جمعی نوشته شده، فقط بیانگر بخشی از این پدیده است؛ از شرق‏شناسی و جامعه‏شناسی گرفته، تا تاریخ فلسفه. تهاجم فرهنگی در لابلای این فنون و علوم نهفته است. در ایران، بحث در مورد تهاجم فرهنگی از زمان قبل از مشروطه رواج داشته و در قرن اخیر، مبارزه با تهاجم فرهنگی و شناسایی آن، با نهضتهای اسلامی همراه بوده است. تهاجم فرهنگی را نباید با نفوذ فرهنگی و تعامل فرهنگی اشتباه گرفت؛ زیرا یكی از ویژگیهای مشخص تهاجم فرهنگی، سلطه‏جویی، دخالت و تخریب ارزشهاست. به عبارت دیگر، تهاجم فرهنگی بر دخالت و تخریب ارزشهای خاص مبتنی است. شیوه‏های تهاجم فرهنگی در طول تاریخ مختلف است. ما اكنون در آستانه تهاجم فرهنگی جدیدی قرار داریم كه از جنبه كمّی و كیفی، با ادوار گذشته فرق دارد. در دو دهه اخیر، در زمینه تكنولوژیهای جدید ارتباطی، تحولات شگرف ایجاد شده است. این تحولات، سستی و زوال رو به تزاید قدرتهای سیاسی، ملی و محلی و متقابلاً، نفوذ روزافزون مراكز بزرگ سرمایه‏داری جهانی در فرهنگ و اقتصاد جهان سوم را موجب شد. روند رو به رشد ابتذال اخلاقی در كشورهای در حال توسعه در دهه اخیر نیز نمود بارز جریان تهاجم فرهنگی كانون قدرتهای جدید است.

در چنین شرایطی، می‏توان گفت كه انقلاب اسلامی ایران در سال 1357، واكنشی به انحطاط اخلاقی جوامع مدرن و تلاشی برای بازیافت هویت انسانی است؛ اما به‏رغم این امر، بار دیگر شاهد نفوذ و ترویج فرهنگ و ارزشهای بیگانه در كشور هستیم. این امر، ناشی از احساس خطری است كه قدرتهای بزرگ، از احیای اسلام و حضور آن در عرصه بین‏الملل به عنوان یك جنبش و نهضت بیداری مردمی دارند. طرح اسلام به عنوان یك ایدئولوژی انقلابی و تشكیل حكومت بر مبنای آموزه‏های دینی و پی‏جویی استقلال كشور و ارائه الگوی جدید سیاسی، قدرتهای بزرگ سلطه‏گر را به مبارزه طلبید. آقایف یكی از تئوریسین‏های شوروی سابق در توصیف انقلاب اسلامی می‏نویسد: انقلاب اسلامی، شعار اصلی جنبشهای سیاسی و اسلامی مختلف در بسیاری از كشورهای اسلامی مشرق زمین است. مسأله مشترك برای این جنبشها، اسلامی كردن تمام جوانب زندگی اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و خانوادگی تمام شهروندان كشورهای خود و اعلان سومین راه رشد كه با سرمایه‏داری و سوسیالیسم متفاوت هست، می‏باشد. انقلاب اسلامی با رویكرد به مذهب، خط مشی جدیدی در زمینه توسعه، استقلال، آزادی و عدالت، برای جنبشهای انقلابی و كشورهای جهان سوم، جبهه و روش سومی را در دنیای قطب‏بندی گذشته باز كرد كه جذابیتهای فراوانی را برای مردم و جنبشهای سرزمینهای اسلامی و جهان سوم به همراه داشته است. فِرِدهالیدی (آمریكا) كارشناس خاورمیانه، در سمیناری در انگلیس می‏گوید:انقلاب اسلامی در ایران، جذابیت ایدئولوژی بسیار زیادی میان اعراب تا الجزایر و سودان دارد كه نمی‏توان آن را نادیده گرفت. به علاوه، در جمهورهای آسیایی شوروی، علی‏الخصوص آذربایجان و گرجستان، عراق، افغانستان و پاكستان، با توجه به بافت اجتماعی این كشورها، دین و فرهنگ ایران دارای نفوذ بسیار زیادی است.

مجموعه عوامل فوق، به همراه مواردی نظیر از دست دادن ژاندارم سابق خلیج فارس، بازراهای پر سود ایران، انبار نفت غرب و... دست به دست هم دادند تا آمریكا و متحدانش را تشویق به درهم شكستن این انقلاب نمایند. از این رو، غرب به منظور انهدام و انحراف این انقلاب، اهرمهای نظامی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی خویش را به كار گرفته است. با عدم موفقیت در عرصه‏های نظامی و اقتصادی، تهاجم فرهنگی و تلاش برای درهم شكستن نظام از لحاظ فرهنگی، به دلیل تدریجی بودن آن و با توجه به مؤلفه‏های انقلاب اسلامی ایران، می‏تواند تأثیر آن را از اهمیت بیشتری برخوردار كند. نمودی از این تهاجم غرب را می‏توان در برخوردهای كینه‏توزانه و خصمانه به مبانی فرهنگ و ارزشهای ملی و دینی مردم ایران و مسلمانان از رسانه‏های متعدد خبری، اطلاع‏رسانی، تبلیغات و محصولات فرهنگی، ملاحظه كرد. مهمترین تلاش سازمان یافته در این تهاجم، حذف تعلق گروهی و خودآگاهی جمعی، فردی و هویت‏زدایی فرهنگی و ملی است. از آنجا كه یكی از كاركردهای مهم فرهنگ، ایجاد احساس تعلق گروهی و خودآگاهی جمعی و فردی است كه آن را هویت فرهنگی می‏نامند، رویكرد جدید آمریكا در مبارزه با انقلاب اسلامی بیشتر بر زدودن این هویت فرهنگی، متمركز است.

از طرفی، تضمین، بقا و تداوم تاریخی یك جامعه، از دیگر كاركردهای مهم فرهنگ است. میراث فرهنگی هر جامعه‏ای، از طریق فرآیند اجتماعی كردن افراد، به نسل بعد انتقال می‏یابد. اختلال در انتقال درست میراث فرهنگی و یا خدشه‏دار كردن میراث گذشته كه از دین اسلام و هویت ایرانی سرچشمه می‏گیرد و زیربنای اصلی انقلاب اسلامی است، سبب از دست دادن هویت ملی می‏شود و در چنین جوامعی، می‏توان با دراختیار داشتن ابزار مسلط فرهنگی و اطلاعاتی، فرهنگ و ارزشهای نظام سلطه را بر نسلها تحمیل كرد و آنان را وامدار ارزشها و فرهنگ خود ساخت. چنانچه این وام‏دهی، تحمیلی و با برنامه‏ریزی باشد، می‏تواند عنوان هجوم فرهنگی به خود بگیرد. به این ترتیب، هجوم فرهنگی (cuitural/invasion) در شدیدترین و وسیعترین شكل خود، عبارت است از فعالیت برنامه‏ریزی شده حاملان و حامیان یك فرهنگ در جهت از هم پاشیدن نظام فرهنگی آن جامعه. در این حالت، هجوم فرهنگی، مانند هجوم نظامی است كه هدف آن، از هم پاشیدن نظام سیاسی است. آنچه امروز در جامعه ما تحت عنوان تهاجم فرهنگی مطرح است، معطوف به چنین تعریفی است. در این صورت، فرهنگ‏پذیری از حالت طبیعی و متعارف، بیرون آمده و به مسابقه‏ای برای نفوذ، تسخیر و بالاخره، تحمیل فرهنگی برنامه‏ریزی شده‏ای تبدیل شده است كه خود، وسیله‏ای برای انقیاد كامل اجتماعی، اقتصادی و سیاسی می‏باشد. در تهاجم فرهنگی، حاملان فرهنگ مورد حمله، بدون اختیار و داشتن حق انتخاب، آگاهانه یا ناآگاهانه فرهنگ خود را رها می‏كنند و نظام فرهنگی بیگانه، یا اجزا و عناصری از آن را می‏پذیرند كه در هر دو صورت، موجب دگرگونی وسیع یا محدود در فرهنگ جامعه مورد هجوم می‏شود.

در بررسی و مطالعه تهاجم فرهنگی، نیروهای محرك داخلی یا درونی كه خود عامل مهمی در ظهور و گسترش این پدیده بوده‏اند، باید مورد تحقیق و توجه قرار گیرند. جریان گرایش به غرب در ایران در مراحل مختلف، همواره یكی از این محرك داخلی بوده است كه در دوران انقلاب اسلامی با تغییر موضع، به نفع فرهنگ خودی بر پایداری و استقامت فرهنگی افزود و اگر این گرایش، به سابقه قبل از انقلاب معطوف گردد كه از آن به ارتجاع سیاسی یاد می‏شود، خود می‏تواند از زمینه‏ها و محركهای این تهاجم به حساب آید. پروفسور مولانا در این خصوص می‏نویسد:نخبگان ایرانی در ایران نسبت به فرهنگ غرب چهار مرحله را طی نمودند:

1 ـ دوره فریفتگی (از اواخر قرن نوزدهم تا آغاز حكومت پهلوی)

2 ـ دوره شیفتگی (از حكومت پهلوی تا آغاز جنبشهای اسلامی) كه از مشخصه‏های این دوره، تقلید كوركورانه از الگوهای غربی بود.

3 ـ دوره ندامت (از آغاز جنبشهای اسلامی تا پیروزی انقلاب اسلامی) برگشت به فرهنگ خودی و نقد غرب‏گرایی و تجدد از ویژگیهای این دوره است.

4 ـ دوره استقامت (كه از پیروزی انقلاب اسلامی شروع و تا كنون ادامه دارد) این دوره مهم و حساسی است كه در صورت موفقیت‏آمیز طی شدن آن، به دوره‏ای ختم خواهد شد كه لازمه آن، تحكیم زیر ساختهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی است.

شورش‌های لمپنیستی، چالش‌های اجتماعی فرارو
درپاره‏ای از جنبشها، نهضتها و انقلابها، با شورشهایی مواجهیم كه از آن به شورش یا جنبش لُمْپَنیستی یاد می‏شود. ماركس، در تحلیل انقلابهای اجتماعی، از طبقه‏ای یاد می‏كند كه به لمپن پرولتاریا یا كارگران فرومایه معروفند. لمپن فرومایه، بخشی از افراد جامعه‏اند كه در تولید اجتماعی شركت ندارند، بلكه زاید و سربار جامعه‏اند. بیشتر آنان در محله‏های تهیدست زندگی می‏كنند و فاقد مواهب زندگی و فاقد هویت طبقاتی‏اند. با آن‏كه نام پرولتاریا را با خود دارند، ممكن است علیه كارگران بجنگند و با طبقات فرادست جامعه، علیه او متحد شوند. بدین ترتیب، ماركس از دسته افراد لمپن پرولتاریا یاد می‏كند. نكته در خور اهمیت و توجه جنبش لمپنیسم در این است كه پیروزی و رشد این حركت علیه انقلاب و هر نهضت اجتماعی و سیاسی، هنگامی میسر است كه از همه نیروهای سیاسی سلب حیثیت كرده و خود را در مقام مرجعیت اجتماعی تثبیت كند.

نمونه‏های تاریخی این جنبش را در فرانسه و ایران به وضوح می‏توان یافت. كودتای 28 مرداد 1322، به كمك همین طبقه بی‏هویت، به سركردگی شعبان جعفری معروف به شعبان بی‏مخ، به انجام رسید. شعبان جعفری به همراه اوباش و چاقوكشان از طبقات پایین اجتماعی، هنگامی مجال بروز یافت كه شاهد اشتباهات نهضت ملی، اعم از جناح مذهبی به رهبری آیة‏الله كاشانی و جناح جبهه ملی به رهبری دكتر مصدق بودیم. این اشتباهات درست یا غلط، آنها را به اندازه كافی نزد افكار عمومی بی‏اعتبار كرده و حتی حزب توده ایران و پان ایرانیستها با رفتار و مواضع نادرست خود، به میزان زیادی در اعتبار حركت صحیح نهضت ملی، تردید و ابهام ایجاد كردند.

در فرانسه نیز لویی ناپلئون، برادرزاده ناپلئون بناپارت، با استفاده از فرصت اجتماعی ناشی از تراكم همین طبقه در سال 1851، توانست قدرت را در دست گیرد. ناپلئون، لشكری از لمپنها به نام گروه دسامبر ساخت و به كمك آنها، قدرت را در دست گرفت و خود را امپراطور خواند این در زمانی بود كه كشمكش‏های فرساینده بین میانه‏روها و رادیكالها، همه مردم را به ستوه آورده بود و ناپلئون توانست با كمك لمپنها كه حتی به سطح مقامات عالی راه یافته بودند، همانند تالیران، وزیر امور خارجه فرانسه، توانست با استقبال توده‏های خسته و با حفظ ظاهری نظام جمهوری، به جمهوری فرانسه پایان دهد. نمونه دیگر آن كه در ایران بروز كرد، كودتای رضا پهلوی و پیامد آن جریان در ایران است. بعد از جنگ و نزاعهای طولانی، هواخواهان مشروطیت در قالب احزاب رادیكال (چپ) و محافظه‏كار (راست) سبب آن شد كه مردم از مشروطیت سرخورده شوند و رهبران اصلی نهضت، یعنی مرحوم آیة‏الله بهبهانی و سردار ملی ستارخان، ترور شدند و شیخ فضل‏الله نوری توسط یفرم خان ارمنی با اتهامی دروغین اعدام گردد و سردار باقرخان، منزوی و آیة‏الله طباطبایی مجبور به ترك صحنه شود. رادیكالها با به كارگیری عناصر فدایی، دست به ترور و خشونت علیه محافظه‏كاران، عناصر و رجال سیاسی همانند محمدعلی شاه و صدراعظم اتابك زدند كه نتیجه آن، یأس، بدبینی و بی‏اعتمادی در مردم و ایجاد ناامنی در شهرها شد. بسیاری از مستبدان سابق همانند سردار تنكابنی و سردار اسعد بختیاری، مشروطه خواه شدند و مشروطه خواهان، حذف و منزوی گردیدند. در چنین اوضاعی، رضا میرپنج از گروه قزاقان كه هیچ نوع علاقه‏ای به ملت ایران نداشت و حتی برای نزدیكی به فرماندهان قزاق با دختر تاجیكی یكی از افسران ارشد قزاق ازدواج می‏كند، با كودتا و با حفظ ظاهری مشروطه، به اعاده نظام استبدادی ، البته نوع مدرن آن، پرداخت و با كمك برخی عناصر بی‏هویت، همانند پزشك احمدی، مختاری و. . . مشروطیت و مجاهدت آزادی خواهان را به یغما برد. گرچه او همانند ناپلئون، مدعی تأسیس دولت ملی بود، اما مأموریت او برچیدن بساط نهضت مشروطیت بود كه به كمك قزاقان و وابستگان به انگلیس، توفیق یافت تا به دوران نقاهت مشروطیت پایان دهد.

در كنار انواعی از لمپنیستها، اعم از مرتجع و مترقی، نیروهای اجتماعی جدیدی در حال تولد هستند كه می‏توان آنان را لمپن بورژوا (فرومایگان فرادست) خواند. لمپن بورژوا، نه تنها، فاقد فرهنگ است، بلكه حتی از فقر نیز رنج نمی‏برد؛ در حالی كه مهمترین مطالبه لمپن پرولتاریا، یافتن موقعیت اقتصادی است. لمپن بورژوازی خواستار موقعیت اجتماعی است. آنان خواهان آزادی بی‏حد و حصر و هرزگی هستند. لمپن بورژوازی از دل طبقات فرادست جامعه برخاسته است و به همین دلیل، عده‏ای از صاحبنظران و شخصیتهای سیاسی، برخی حركتهای اجتماعی، همانند شورشهای انجام گرفته در برخی شهرها، مثل شورش هواخواهان فوتبال در سال 1380 را نشان از شكل‏گیری پدیده لمپنیسم ارزیابی كردند؛ اما با این اعتقاد كه لمپنیسم در ایران، متشكل از لمپن پرولتاریا و بورژوازی است.

این عده، مدعی‏اند كه لمپن بورژوازی در ایران از حیث موقعیت اجتماعی از طبقات فرادست و مطالبات آنان چون آزادی، خارج از هرگونه نظم سیاسی است. چنانچه شورشیان 1968 فرانسه خواستار آنارشیست بودند، لذا از هر فرصتی برای ابراز مطالبات خویش و رفتارهای آنارشیستی بهره می‏جستند. زمینه‏ساز این شورش، حركتهای سیاست دوران گذار و سوء استفاده از حركتها و فعالیتهای سیاسی گروه‏ها توسط احزاب و سیاستمداران و عدم پاسخگویی مناسب حكومت به خواسته‏ها و نیازهای اجتماعی نسلهای نو و طبقات مختلف در عرصه‏های مختلف فرهنگی و اجتماعی، بویژه مقوله‏های شادی و نشاط می‏باشد. آنان خواهان شادی‏اند و در حد معقول نباید آن را دریغ داشت. در كنار تهاجم فرهنگی كه به حذف دیوارهای مصونیت‏سازی و هویت فرهنگی منجر می‏شود، شكافی ایجاد می‏شود كه برای پر كردن آن، احساسات كاذب و رفتارهای جمعی و شورشهای خیابانی و اعتراض به نظم موجود بروز می‏كند كه در صورت بروز چنین حركتهایی، خطر سودجویی عوامل فرصت طلب، همواره وجود دارد. بنابراین، یكی از عرصه‏های خطر و آسیب اجتماعی بعد از پیروزی انقلابها و همچنین انقلاب اسلامی، در شكل‏گیری و بروز این حركت نابهنجار اجتماعی است كه زمینه‏های آن در كشور مشاهده می‏شود و در مواردی هم بروز داشته است.


الگوهای اقتصادی توسعه برون‏زا و غیردینی
در عرصه اقتصادی نیز به دلیل مواجه شدن با برنامه‏های غیربومی و تقلیدی و روی آوردن به الگوهای برگرفته از الگوهای جهانی، بدون انطباق آن با شرایط، فرهنگ و امكانات كشور و اهداف و آرمانهای انقلاب، می‏تواند چالشهایی را به همراه داشته باشد و چنین رهیافتی در توسعه، از آسیبهای انقلاب اسلامی به شمار آید. به خصوص اگر توسعه كشور به سمت الگوی توسعه‏ای جهتگیری شود كه در آن، صرفا بر رشد اقتصادی، بدون منظور داشتن توزیع عادلانه درآمدها تأكید شود، بی‏تردید ثمره مهم آن، تعمیق بیشتر شكاف طبقاتی و دوری جستن از عدالت اجتماعی است كه از آرمانهای انقلاب اسلامی است، خواهد بود. بنابراین، در الگوها و برنامه‏های توسعه‏ای، برای ایجاد تحول در ساختارها و نظم جدید، می‏بایست به آرمانها و اهداف انقلاب توجه شود و بدون منظور كردن آرمانها و اهداف و اصول انقلاب، اجرای برنامه‏های توسعه‏ای متكی بر الگوهای غربی، برگشت به گذشته خواهد بود.

همه آسیبهای اقتصادی، ناشی از بكارگیری نسنجیده الگوهای غربی نیست، بلكه حتی گاه، الگوی اسلامی ممكن است به درستی به اجرا در نیاید و لذا به یك انقلاب دینی، آسیب جدی وارد شود. به بیان عمیقتر: امیرالمؤمنین علی علیه‏السلام ، یكی از علل سقوط و زوال حكومتها را تبذیر و هزینه‏های زیانبار اقتصادی معرفی می‏نماید. روش اقتصادی وی بر اساس عدالت و حقیقت بود و جز بحق عمل نمی‏كرد. وی هیچگونه تبعیض و امتیازی حتی برای خود و نزدیكان، قائل نبود؛ تا جایی كه چون عقیل، برادر وی، تقاضای سه صاع (یك كیلو) گندم از بیت‏المال كرد، حضرت امتناع ورزید و آهنی گداخته به دست او نزدیك كرد و فرمود: «ای برادر، در این مال چیزی جز آنچه به تو دادم، حقی نداری؛ ولی صبر كن تا مالی از خودم برسد، آنگاه هر چه خواسته باشی به تو خواهم داد.»

امام علی علیه‏السلام در پاسخ به ایراد كسانی كه رعایت مساوات در عطایای بیت‏المال را خلاف سیاست می‏دانستند، فرمود: «اگر این دارایی از خودم بود، به طور یكسان در میان شما تقسیم می‏كردم تا چه رسد به اینكه این اموال از آن خداست. آگاه باشید كه بخشیدن مال در غیر موردش، تبذیر و اسراف است.» وقتی شُرَیح قاضی، خانه‏ای گران به مبلغ 80 دینار خرید، حضرت او را احضار كرد و فرمود:«ای شُریح! به زودی كسی به سراغت خواهد آمد كه نه قباله‏ات را نگاه می‏كند و نه از شهودت می‏پرسد. تو را از آن خانه بیرون می‏كند و به قبر تحویل می‏دهد.» با توجه به رهنمودهایی كه از امام برشمردیم و دیگر رهنمودهای اقتصادی وی، می‏توان گفت: مهمترین اصولی كه امیرمؤمنان علی علیه‏السلام در سیاستهای اقتصادی دولت خود رعایت می‏كرد، عبارت بود از: رعایت حال خراج دهندگان، همیاری اقتصادی دولت و ملت، استفاده از مالیات جهت عمران، عدم تبعیض در اخذ مالیات، برخورد شدید با محتكران و گرانفروشان، محترم شمردن بیت‏المال، رفاه و آسایش مردم و رسیدگی به طبقات پایین جامعه. با توجه به سیره علی علیه‏السلام و با عنایت به رهنمودهای رهبران فكری ـ سیاسی انقلاب اسلامی، به اجمال، مهمترین آسیبهای اقتصادی انقلاب اسلامی را بر می‏شماریم:

1ـ وابستگی اقتصادی به قدرتهای بیگانه؛

2ـ نداشتن برنامه‏های بلند مدت و كوتاه مدت اقتصادی؛

3ـ عدم توجه به بحرانهای اقتصادی ناشی از روند توسعه؛

4ـ فقدان فرهنگ كار و انضباط اجتماعی و گرایش به احتكار؛

5ـ جدا شدن مردم از برنامه‏های دولت در طرحهای سازندگی؛

6ـ افزایش فاصله طبقاتی و پیدایش ثروتهای بادآورده.

امام خمینی رحمه‏الله درباره عدم توجه به محرومین و افزایش تضاد طبقاتی به عنوان یك آسیب اقتصادی انقلاب اسلامی، فرمود: «جنگهای پیامبر همه‏اش با اغنیا و با گردن كلفتها بود، با ثروتمندها بود. خدا نیاورد آن روزی كه سیاست ما و سیاست مسؤولین كشور ما، پشت كردن به دفاع از محرومین و رو آوردن به حمایت از سرمایه‏داری گردد و اغنیا و ثروتمندان از اعتبار و عنایت بیشتری برخوردار بشوند. معاذ الله كه این با روش انبیا و امیرالمؤمنین علیه‏السلام سازگار نیست. دامن حرمت و پاك روحانیت از آن منزه است و تا ابد هم باید منزه باشد.

نتیجه‏گیری
1ـ پس از پیروزی انقلاب اسلامی، كادر رهبری و اداره كننده انقلاب، به دو گروه انقلابی، یا به زعم برینتون، تندرو و میانه رو یا به تعبیر ما، روشنفكران غرب‏گرا، تقسیم شد. گروه نخست، از هواداران سرسخت دگرگونی ریشه‏ای و ایجاد تغییرات بنیادین در تمامی اركان نظام اجتماعی بودند. ویژگی برجسته این عده، همراهی با خواست انقلابی توده‏ها و تلاش در جهت جلب رضایت آنهاست. گروه انقلابی، در آغاز كوشید، كم‏تر به نحو مستقیم، خود را در امور درگیر سازد، بلكه با نظارت و هدایت، در پی تحقق‏بخشی به خواسته‏های مردمی برآمد، اما میانه‏روها، وضعیتی كاملاً عكس داشتند؛ زیرا به محض پیروزی انقلاب اسلامی، سپردن تصدی امور به میانه‏روها آغاز شد، ولی پس از آغاز رسمی دوران حاكمیت خود، با مشكلات و موانع عدیده‏ای مواجه شدند كه توانایی از میان برداشتن آن را نداشتند.

این مشكلات، گاه، مولود شرایط پس از انقلاب و گاه نیز، زاییده سیاستهای ناهمخوان میانه‏روها به شمار می‏آمد. سرانجام، سیاستهای میانه‏روها، موجب آشفتگی بیشتر اوضاع گردید و مخالفت عمومی و گروه‏های انقلاب را برانگیخت. این همان وضعیتی است كه برینتون از آن به حاكمیت دوگانه یاد می‏كند. به هر حال، انقلابیون با بهره‏گیری از شرایط به وجود آمده، میانه‏روها را از اریكه قدرت به زیر كشیدند. به عقیده برینتون، از آن پس، نشانی از حاكمیت دوگانه نخواهد بود، در حالی كه پس از كنار رفتن میانه‏روهایی چون بازرگان (سال 1358)، كشور تا سال 1361 و عزل بنی صدر از حاكمیت دوگانه رنج می‏برده است. بعد از آن، حاكمیت واحدی بر كشور حاكم شد، ولی طی سالهای اخیر، نوعی دیگر از حاكمیت دوگانه، آن هم در جناح خودیها بروز كرده است.

2ـ اگر ترمیدور را به معنای بازگشتن رژیم پیش از انقلاب بدانیم، در آنصورت، انقلاب اسلامی، دچار ترمیدور نشده. در انگلیس، پیروزی هواداران پارلمان (میانه‏روها) از سوی كرامول، در هم شكست و سرانجام، سلطنت خانواده چارلز، در سال 1635 به قدرت دست یافت (ترمیدور). در نقطه مقابل، در آمریكا، هواداران دولت امپراطوری آمریكا، رژیم پیش از انقلاب به شمار می‏رفتند كه با شكست در مقابل بازرگانان و زمینداران مرفه (میانه‏روها) مواجه شدند، ولی اینها، به حاكمیت خود ادامه دادند. نهایتا، اعلامیه استقلال را منتشر ساختند و اینك هم همانها بر اریكه قدرت تكیه زده‏اند. پس در آمریكا، ترمیدور روی نداده است. در انقلاب اسلامی، با پیروزی انقلاب اسلامی، میانه‏روها به قدرت رسیدند و پس از آن، تندروها بر قدرت تكیه زدند و به رغم، اختلاف موجود بین جناحهای طرفدار انقلاب در نحوه اداره كشور، همچنان گروه‏های انقلابی بر مصدر كار قرار دارند. هیچ نشانی از بازگشت رژیم گذشته و یا ارزشهای رژیم گذشته به چشم نمی‏خورد. البته، ادامه این وضع، نیازمند كارآمد سازی بیشتر نظام در عرصه‏های اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی است. به این نحو، حاكمیت می‏تواند مردم را همچنان با خود همراه داشته باشد. به هر روی، مشروعیت نظام جمهوری اسلامی در دوره‏های پس از انقلاب و اینك، حساستر از گذشته، در گرو هواداری مردم از آن است. از این روست كه می‏توان گفت كه تعمیم مراحل انقلاب فرانسه به كلیه انقلابها، از نظر روش‏شناختی با چالش روبرو است، یعنی در انقلابها، جبر حاكم نیست و لذا نسخه از پیش پیچیده‏ای نمی‏توان برای كلیه جوامع انقلابی تجویز كرد، اما به هر صورت، نباید از احتمال وقوع آنچه برینتون برای بیشتر انقلابها بر پایه مدل انقلاب فرانسه پیش‏بینی می‏كند، غفلت كرد.

3ـ بر اشكالات موجود در تئوری برینتون، باید این نكته را هم افزود كه، كلیت و جامعیتی در خود تئوری وجود ندارد. به عنوان نمونه، انقلاب آمریكا طبق نظریه برینتون، دارای دوره حاكمیت تندروها و عصر ترمیدور به معنای تام آن نبوده است. وضع انقلابهای چهارگانه كوبا، چین، ویتنام و الجزایر نیز به یك شكل نیست؛ چرا كه نه همه آنها ترمیدور داشته‏اند و نه وضع آنها، پس از انقلاب یكسان بوده است. به گفته هانتیگتون، بررسیهایی مانند بررسی و تحلیل برینتون، راجع به انقلابهای جوامع غربی است، اما اگر ترمیدور را به معنای فروكش كردن هیجان و تب انقلابی بدانیم، آنگونه كه برخی درباره ترمیدور گفته‏اند، در آنصورت، با صراحت نمی‏توان آن را مختص انقلابهای جوامع غربی دانست. در این سطح از تحلیل، جابه‏جایی قدرت و كسب قدرت از سوی رژیم پیش از انقلاب، مد نظر نیست؛ بلكه رجعت به ارزشهای گذشته هم ممكن است اتفاق بیفتد. بدون آنكه رژیم و شكل حكومت عوض شود، جابه‏جایی چهره‏ها و نخبه‏ها صورت بگیرد. این همان مطلبی است كه مقام معظم رهبری فرمودند: «میكروب رجعت یا ارتجاع، دشمن بزرگ هر انقلاب است كه به درون جوامع انقلابی نفوذ كرده و در آن رشد می‏یابد. نفوذ فساد و ایجاد تردید در اذهان جوانان نسبت به آرمانها، دنیاطلبی، اشتغال به زینتهای دنیوی و زندگی راحت در جامعه و بروز علایم زندگی تجملاتی در میان عناصر انقلابی، نشانه‏هایی از تأثیر میكروب ارتجاع و عقب‏گرد است» پرداختن به مال و مال‏اندوزی، دچار شدن به فسادهای اخلاقی  مالی و فساد اداری، درگیر شدن در اختلافات داخلی كه خود یك فساد بسیار خطرناك است و جاه‏طلبی، كاخ آرمانی انقلاب اسلامی و هر حقیقت دیگری را ویران می‏كند.»

 

 

پی‌نوشت‌ها:
. كرین برینتون، كالبد شكافی چهار انقلاب، صص 274ـ240.
. حاتم قادری، جرعه جاری، صص 540ـ523.
. فرهاد سجادی، آسیب‏شناسی انقلاب اسلامی ایران، بصائر، شماره 23، ص 81.
. مدرنیسم، اشاره به خصلت مشمولیت مدرنیته دارد و مدرنیزاسیون، به پذیرشهای متجدّدانه یا روزآمدانه مدرنیته تأكید دارد.
مفروضات دیگر عبارتند از: 1 ـ رابطه دین و سیاست، رابطه این همانی باشد. 2ـ دین، اعم از سیاست و سیاست، بخشی از دین باشد. 3ـ سیاست، اعم از دین و دین، بخشی از سیاست را به خود اختصاص دهد. 4ـ دین و سیاست هیچ ارتباط ارگانیكی و اندامواره‏ای با یكدیگر ندارند.
. حمید پارسانیا، حدیث پیمانه: پژوهشی در انقلاب اسلامی، معارف، قم، 1379، ص 379.
. پروفسور حمید مولانا، رئیس انجمن جهانی پژوهشی علوم ارتباطات و رسانه‏های جمعی ـ نامه پژوهش، ش2و3،ص27.
. همان.
. مرتضی منطقی، جنگ جهانی سوم، فصل نامه پژوهشی سال اول شماره 2 و 3، ص51.
. احمد مقتدری، انقلاب اسلامی پیامدها و بازتابها، ماهنامه بصایر سال اول شماره 4 و 5، ص 8.
. محمد حسین پناهی، نظام فرهنگی كاركردها و دگرگونی‏ها، نامه پژوهش 2، ص 104.
. همان، ص 105.
. همان، ص 106.
. Lumpen poroleturiats   .
. اشپیل فوگل، تمدن مغرب زمین، امیر كبیر، تهران، 1380، ج 2، ص 859.
. همشهری ماه، سال اول، شماره 9، سرمقاله.
. سعید حجاریان، روزنامه نوروز، ارگان جبهه مشاركت، خرداد 80.
. غررالحكم و دررالكلم، ص 354.
. نهج‏البلاغه، خطبه 126.
. پیام فریاد برائت، مرداد 1366.
. روزنامه كیهان، 17/10/1373، ص 2.