آشنایی حاج آقاروح الله با سیاست با مدرس شروع شد

آشنایی با مسائل اجتماعی و سیاسی
آقا روح الله، اصولا در خانواده ای سیاسی دیده به جهان گشود و از نخستین روزهای حیات خویش در اطرافش حوادثی گذشت که لاجرم میان او و مسائل سیاسی و اجتماعی، پیوند محکمی برقرار کرد که تا آخر عمر آن پیوند برقرار ماند. روح الله چهار ماهه بود که پدرش را به جفا کشتند، سه چهار ساله بود که انقلاب مشروطه درگرفت و داماد عمه اش (سیدمحمد کمره ای از فعالان مشروطه) با رفت و آمد به خانه آنها و یا نامه نگاری، حوادث تهران را برای اهل خانه بازگو می کرد، سیزده ساله بود که طوفان جنگ جهانی اول وزیدن گرفت و قوای متجاوز روس را در شهر خویش نظاره کرد. در همان سالها، سیاستمداران ملی را که دسته دسته به سمت کرمانشاه می رفتند در خمین دید و پای صحبتهاشان نشست و مشتاقانه به حرفهای آنان و خبرهای تازه ای که از پیشروی روسها در ایران داشتند گوش سپرد و در همان سالها، شاهد هجوم یاغیان به خمین و مقابله سرسختانه مردم در برابر آنها بود و خود نیز تفنگ در دست به سنگر رفت و در دفاع از جان و مال مردم شهرش مشارکت جست. از سوی دیگر در بیشتر ایام، بخشهایی از خانه بزرگی که از پدر به او و برادران و خواهرانش به ارث رسیده بود، در اجاره نایب الحکومه ها، مأموران دولتی و بازرسان و مستوفیان عدلیه و وزارت مالیه قرار داشت. آنان هم به تبع شغل خویش، رفت و آمدهایی داشتند که اکثرا از نگاه تیزبین روح الله به دور نبود. خاطره زیر که امام در سالهای پس از پیروی انقلاب روایت کرده نشانگر تأثیر آن حوادث بر ذهن و روح « آقا روح الله» نوجوان است:
بنده در جوانی آن حکومتهای زمان قاجار را دیدم  . یک حکومتی در یک بلادی که می آمد کانه مالک جان و مال مردم بود و مردم در مقابل او باید هیچ حرف نزنند. من خودم مشاهده کردم که حکومتی که در ولایت ثلاث ما بود که مرکزش در گلپایگان بود و آمده بود خمین؛ من بچه بودم، یک آدم بسیار متدینی بود، بسیار آدم خوبی بود1 ، حالا چه بهانه ای از او این مردم خبیب حاکم پیدا کرد، توی اتاقش رفته بودند، نشسته بودند کشیدندش آوردندش توی حیاط، بستندش به چوب و به کف پای او چوب زدند؛ بعد هم آن فراش خبیثی که همراهش بود، من توی دالان وقتی داشت می رفت دیدم با چک به پشت گردنش زد تا بردند، حالا چند ازش گرفتند آن را دیگر من نمی دانم. وضع حکومتها این طور بود.
وقتی یک محترمی می رفت، یک عالمی مثلا می رفت و با آنها ملاقات می کرد، در حضور آن عالم، یک بیچاره دیگر را می آوردند و به چوب می بستند، برای آنکه بفهمانند تو باید اطاعت بکنی. 2»
نتیجه گیری که امام از این حوادث کرده است نشان از آن دارد که ذهن فعال وی همیشه به دنبال یافتن ریشه ها و علتها بوده است:
«حکومتی که در یک جا می رفت، در مرکز کارهایش را درست کرده بود، رشوه هایش را به آنهایی که باید بدهد، داده بود. آنها هم اجازه اینکه هر کاری می خواهند بکنند داده بودند و هر کاری در آنجا می کردند یا کسی جرئت نمی کرد صحبت کند یا اگر می کرد اثر نداشت.3 »
خاطره زیر نیز حکایت از آن دارد که روح الله، علاوه بر آنچه که در خانه و محله خودشان می گذشته بر سایر مسائلی که در محدوده خمین هم اتفاق افتاده نظارت و توجه خاص داشته است:
«من از همه شما بیشتر زمانهای سابق را ادارک کردم. من از زمان قاجار تا حالا مجالس را دیده ام و کیفیت اینکه مردم چه جور انتخاب کردند و چقدر دخالت داشتند، مردم و افرادی که در مجلس آمدند چطور بودند  . در انتخاباتی که من از بچگی انتخابات را در حدود خودمان  خمین  و بعد هم که از جاهای دیگری شنیده شده است، انتخاب هیچ گاه به طور کلی در دست مردم نبوده است. یک مدت زیادی به دست منتقدین مناطق، خانها و مالکین بزرگ و اینها بوده است و در آن وقتی که دیگر آن بساط آنها قدرتهایشان از بین رفت، دربست در دست حکومت وقت بوده. 4» 


«همان صدر مشروطه، از آن اول مردم گرفتار خانها بودند و اربابها، و یک وقت هم گرفتار به دست حکومت بودند. انتخابات می شود گفت که در طول مشروعیت آزاد نبوده است و خانها جمع می کردند رعیتها را، ارعاب می کردند رعیتها را، رعیت هم می آمدند رأی به آنها می دادند که این را من خودم شاهد بودم قبل از رضاشاه، زمان احمدشاه و آن وقتها این دست خانها بود، خانها وکیل درست می کردند.5 »«خانها دسته دسته این مردم را به زور می آوردند و در صندوقها رأی برای خودشان می گرفتند. مردم هیچ کاره بودند، نمی دانستند که چیست، یک ورقه به آنها می دادند و آنها هم به صندوق می انداختند 6».


آشنایی آقا روح الله با سیدحسن مدرس در نوجوانی و جوانی یکی دیگر از سرفصلهای زندگی سیاسی وی است. امام ماجرای اولین دیدار خود با مدرس را برای نوه اش (خانم لیلا بروجردی) چنین بیان کرده است:
«من اولین باری که مدرس را دیدم در هفده سالگی بود (1337 ه. ق.) و همان دفعه اولی بود که از خمین بیرون آمدم. آقای پسندیده نامه ای به من داد که به اصفهان بروم و به آقای مدرس بدهم. من هم رفتم اصفهان. مدرس در جایی در کنار یک آسیاب بادی، روی فرش نشسته بود و چند نفر نزد او بودند. من نامه را به دست گرفتم و در کناری خیلی مودب ایستادم و بعدا نامه را به او دادم. 7»


دیدارهای امام با مدرس چندین بار تکرار شد و جذبه شخصیت آن پیرمرد روحانی، بر دل امام نشست.

«مدرس آمد به تهران. آنجا هم یک خانه مختصری اجاره کرد و من منزل ایشان مکرر رفتم: خدمت ایشان   رضوان الله علیه- مکرر رسیدم.8 »


مرحوم مدرس، من رفتم پیشش   خدا رحمتش کند   اخوی ما (آقای پسندیده) نوشته بود به من که یک نفری است اینجا، رئیس غله است. آن وقت یک رئیس غله زمان رضا شاه بود. به من نوشت که بروید به آقای مدرس بگویید: که این مرد آدم فاسدی است. دو تا سگ دارد، یکی اش را اسمش را "سید" گذاشته، یکی اش را "شیخ". شما بروید بگویید که این را از اینجا بیرونش کنند. من رفتم به ایشان گفتم. گفت بکشیدش. گفتم آخر چطور بکشیم؟ گفت من می نویسم بکشیدش! گفتم آخر شما اینجا مأمور هستید، شما اینجا هستید، آنها آنجا نمی توانند! گفت چطور شد که وقتی قافله ها از گلپایگان می آیند عبور کنند و بروند به کمره، می خواهند عبور کنند می فرستید لختشان می کنند. حالا نمی توانید بکشید یک کسی را؟! بزنید که بروند از شما شکایت کنند، نه بخورید و بروید شکایت کنید. 9»


قدرت روحی و معنوی مدرس به عنوان یک روحانی بی نظیر، توجه آقا روح الله را به شدت به خود جلب کرده بود و میل داشت که هر چه بیشتر درباره او بداند. به همین منظور چند مرتبه به مجلس شورای ملی و تماشای جلسات علنی در بهارستان رفت تا از نزدیک ببیند مدرس در آنجا چه می کند. امام در این باره گفته است:
«من آن وقت مجلس رفتم برای تماشا. بچه بودم، جوان بودم، رفتم. مجلس آن وقت تا مدرس نبود، مثل اینکه چیزی در آن نیست، مثل اینکه محتوا ندارد. مدرس با آن عبای نازک و با آن قبای کرباسی وقتی وارد می شد، مجلس می شد یک مجلس. 10»


آقا روح الله در پی کشف راز ایستادگی، شجاعت، توان روحی و قدرت نفوذ کلام مدرس در مخاطبین، با وی انس بیشتری پیدا کرده به خانه اش نیز رفت و آمد می کرد، و آنچه را می دید به خوبی به ذهن می سپرد تا نتیجه لازم را از آن بگیرد.


«مدرس یک انسان بود، وضع زندگی اش آن بود که شما شنیدید و من دیدم   منزلش یک منزل محقر از حیث ساختمان. یک قدری بزرگ بود؛ ولی محقر از حیث ساختمان، و زندگی یک زندگی مادون عادی، که در آن وقت لباس کرباس ایشان زبان زد بود، کرباسی که باید از خود ایران باشد می پوشید. 11»
«مرحوم مدرس توی حیاطش یک فرشی انداخته بود و آنجا می نشست. قلیان هم وقتی می خواست؛ پا می شد خودش شروع می کرد درست کردن. در این خلال فرمان فرما وارد می شد، فرمان فرمای آن وقت را شما شاید نمی دانید چه مسئله ای بود. ایشان (مدرس) قلیان را دستش می داد و می گفت که شما آبش را بریز تا من آتشش را درست کنم. فرمان فرما شکست می خورد. وادارش می کرد که آب قلیان را بریزد . این برای این بود که برخورد با این مغزهای فاسد گاهی باید طوری باشد که از اول طمع نکنند به آن طرف.13 » آقا روح الله برای اینکه بر تمام زوایای زندگی مدرس اشراف پیدا کند، به محفل درس وی در مدرسه سپه سالار نیز سرکی کشید.


« این آدم (مدرس) می آمد در مدرسه سپه سالار درس می گفت، من یک روز رفتم درس ایشان، مثل اینکه هیچ کاری ندارد، فقط طلبه ای است دارد درس می دهد. این طور قدرت روحی داشت. در صورتی که آن وقت در کوران آن مسائل سیاسی بود   از آنجا   پیش ما   رفت مجلس. آن وقت هم که می رفت مجلس، یک نفری بود که همه از او حساب می بردند.14 »


آقا روح الله از دیدن ابعاد و زوایای مختلف زندگی مدرس که عبارت بود از سادگی و بی آلایشی در زندگی شخصی، زهد و تقوا در خلوت، جهد و تلاش در عرصه آموزش و تربیت، حضور جدی در صحنه سیاست، شجاعت ایستادن در مقابل قدرتهای مخوف، مستبدین داخلی و استعمارگران خارجی و عقب ننشستن از مواضع به قیمت جان خود، به این جمع بندی رسید که:
«این چه بود برای اینکه وارسته بود، وابسته به هواهای نفس نبود. این، هوای نفسانی خودش را اله خودش قرار نداده بود. این اله خودش را خدا قرار داده بود. برای مقام و برای جاه نمی رفت عمل بکند. او برای خدا عمل می کرد. کسی که برای خدا عمل می کند، وضع زندگی اش هم آن است. از آن وضع بدتر که دیگر نمی شود برایش.15 »

پی نوشت:
1. حبیب الله ناظمی، معروف به ناظم التجار. مردم خمین او را به نیک نامی و نیکوکاری می شناختند.
2. سخنرانی در تاریخ 24/1/1361 ش. در جمع دادستان کل انقلاب، و ائمه جمعه استانهای آذربایجان شرقی و غربی.
3. سخنرانی در تاریخ 6/9/1359 ش. در جمع استانداران.
4. سخنرانی در جمع نمایندگان مجلس شورای اسلامی 4/11/1361 ش.
5. سخنرانی در جمع فرمانداران کشور 28/4/1358 ش.
6. سخنرانی در جمع گروهی از دانشجویان و طلاب 5/3/1359 ش.
7 . خانم لیلا بروجردی اظهار می دارد: متأسفانه نه امام از متن نامه اطلاع داشت و نه آقای پسنیده به خاطر می آورد که موضوع آن نامه چه بوده است.
8. صحیفه امام، ج 3، موسسه تنظیم و نشر آثار امام، 1378 ش، ص 244.
9. صحیفه امام، ج 8، پیشین، ص 139-138.
10. صحیفه امام، ج 8، همان، ص 67.
11. صحیفه امام، ج 13، ص 417.
12. شاه زاده عبدالحسین میرزا فرمان فرما از قدرتمندترین رجال ایران در اواخر قاجار.
13. صحیفه امام، همان، ص 484-485.
14. صحیفه امام، ج 16، ص 451.
15. صحیفه امام، همان، ص 452.