امام خمينی(ره) و گفتمان انقلاب اسلامی

آغاز نهضت اسلامی ايران در خرداد 1342 و نقش رهبری حكيمانه امام خمينی(س) در اين عرصه، گفتمان جديدی در عرصه‌ی مطالعات سياسی ـ مذهبی در سطوح فرو‌ملی و فرا‌ملی بنا نهاد كه موضوع اين نوشته را تحت عنوان «گفتمان انقلاب اسلامی» به خود اختصاص داده است.

كليدواژه‌ها: امام خمينی، انقلاب اسلامی، گفتمان، روابط بين‌الملل، نظام، سلطه.

مقدمه
اگر فروپاشی اتحاد جماهير شوروی و سقوط نظام دو قطبی جهان را به عنوان بزرگ‌ترين واقعه‌ی سياسی قرن بيستم بدانيم بدون ترديد انقلاب اسلامی ايران به عنوان بزرگ‌ترين واقعه‌ی سده گذشته در منطقه خاورميانه توانست به منزله‌ی يك انقلاب فرهنگی، نظريه‌های جديدی در عرصه‌ی مطالعات امنيتی به ويژه امنيت فرهنگی مطرح سازد. اين واقعه تنها يك حادثه‌ی خاص يا يك انقلاب زود‌گذر قلمداد نشده است بلكه شكل‌گيری انقلاب اسلامی ريشه در باورهای ملت ايران به عنوان نخستين جامعه‌ی شيعی مذهب دنيا از لحاظ عِده و عْده محسوب می‌گردد، چه زير‌ساخت‌های ذهنی و بنيان‌های اين تفكر انقلابی در فرهنگ شيعه‌ی علوی قرار داشته كه صرف‌نظر از قدمت آن در سرزمين حجاز و شامات و جغرافيای امپراتوری عثمانی، برخاسته از فرهنگ پويا و بالنده‌ی شيعيان بوده است. به گونه‌ای كه براساس منابع تاريخی، شهرهای قم و ری از نخستين شهرهای ايران هستند كه مذهب تشيع و فرهنگ شيعی در آن شكل گرفت و رشد يافت. براساس آنچه در منابع آمده است: شهر قم از ربع آخر قرن اول هجری، فرهنگ شيعی، فرهنگ مردم و گفتمان غالب مذهبی آن ديار گرديد(اخلاقی 1384: 62) و انقلاب اسلامی ايران به رهبری امام خمينی با بهره‌گيری از پشتوانه‌ای فرهنگی و سترگ و ديرينه‌ی حوزه علميه‌ی قم حركت خود را آغاز كرد و در عصری كه به نام انقلاب سفيد و در قالب آموزه‌های تقليدی رژيم پهلوی از غرب روند انحطاط فرهنگی در جغرافيای ايران را در پيش گرفته بود، گفتمان جديدی در قالب گفتمان فرهنگی انقلاب اسلامی ايران به جامعه‌ی دينی ايران، ملت‌های آزاده و جهانيان ارائه نمود.

نمی‌توان اين واقعيت را ناديده گرفت كه انقلاب اسلامی ايران و امام خمينی دو پديده‌ی جدايی‌ناپذيرند و تحليل انقلاب اسلامی ايران بدون شناخت شخصيت رهبر بزرگ آن دو تحليل شخصيت چند‌بعدی و كم‌نظير اين چهره‌ی استثنايی زمان ممكن نيست(عيسی‌نيا 1386: 22). از اين‌رو تحليل گفتمان انقلاب اسلامی مستلزم شناخت صحيح از انديشه‌ها، ديدگاه‌ها و گفتمان امام خمينی در تمامی ابعاد جامعه چه در سطوح فردی يا در سطحی كلان، سراسر جامعه يا امت اسلامی را شامل می‌شود. امام خمينی به عنوان بنيانگذار جمهوری اسلامی ايران از معدود مصلحان مذهبی، اجتماعی و سياسی معاصر است كه در قالب يك شخصيت جامع و بی‌بديل، موفق به خروج از دايره‌ی تنگ نظريه‌پردازی گرديده و با رويكرد عمل‌گرايانه، و تأكيد بر شرايط ذهنی و عينی جامعه و امت اسلامی، ديدگاه‌ها و انديشه‌های خويش را عرضه و آن را طی دو دهه رهبری خردمندانه نظام جمهوری اسلامی ايران اجرايی نمود. ايشان حلقه‌های تكميلی انديشه و عمل خود را يكی پس از ديگری ضمن تبيين ابعاد نظری آن، به عرصه‌ی عمل آورد و شكلی نوين در قالب تئوری ولايت فقيه ارائه نمود. از آغاز انقلاب اسلامی ايران تاكنون، درباره‌ی اين نظريه، كتاب‌ها و مقالات بسياری نگاشته شده است. برخی از اين مطالعات عموماً يا از جنبه ريشه‌های داخلی و خارجی به مسأله نگريسته يا در شكل مطالعات تطبيقی به مقايسه مبانی نظری و الگوی انقلاب اسلامی با ديگر انقلاب‌ها پرداخته است و كتر می‌توان تحليلی جامع از انقلاب اسلامی ايران يافت كه از منظر تئوری‌های روابط بين‌الملل مورد بررسی قرار گرفته باشد. در اين مقاله سعی شده است گفتمان امام خمينی با رويكرد روابط بين‌الملل مورد تجزيه و تحليل قرار گيرد.

الف: گفتمان انقلاب اسلامی در عرصه‌ی روابط بين‌الملل
همان‌گوه كه اشاره شد ماهيت انقلاب اسلامی ايران ماهيتی معنا‌محور و بر مبنای زير‌ساخت‌های فرهنگی ‌محور است. عموماً «نظريه‌های فرهنگی به عوامل وابسته به ايده‌ها توجه دارند و مسأله‌ی امنيتی را براساس عوامل فرهنگی تبيين و تسريع می‌نمايند» (عبدالله خانی 1383:200). درك اين موضوع زمانی كامل خواهد شد كه ابتدا تحليلی جامع از نظريه‌های روابط بين‌الملل ارائه شود كه البته تشريح و تفصيل آن در اين نوشته نيست. ليكن اگر چارچوب روابط بين‌الملل بر مبنای نظريه‌های موجود از نوع رئاليسم، نئورئاليسم، ليبراليسم، نئو‌ليبراليسم، ساختار‌گرايی، پسا ساختار‌گراييس، نظريه‌های انتقادی و سازه‌انگاری مورد تفسير و تجزيه و تحليل قرار گيرد نوع گفتمان انقلاب اسلامی ايران در قالب نظريه‌های سازه‌انگاری قابل تفسير و تأويل است (ر.ك. به: مشير‌زاده 1386).

در اين روند امام خمينی ضمن رويكرد انتقادی نسبت به نظم حاكم، چه در سطح ملی يا معادلات جهانی، استبداد و استعمار را از يك جنس دانسته و با پرداختن به هر دو مسأله، و نگاه انتقادی نسبت به آن، گفتمانی را خلق می‌كنند كه به عنوان «گفتمان انقلاب اسلامی» مطرح است و در اين فرآيند ابتدا با نقد نظم حاكم در سطح ملی كه مشروعيت خويش را در تكيه برابر قدرت غرب جستجو می‌نمود و همه چيز در رژيم شاهنشاهی خلاصه می‌گرديد و امر پادشاه به غلط جای فرمان خدا می‌نشست، مبانی مشروعيت سياسی را چه در ابعاد ملی يا فرا‌ملی تفسير داده و گفتمان مردم‌سالاری دينی را جايگزين نظم قبلی نمودند. اين ناشی از آنجاست كه نخبگان و نظريه‌پردازان سياسی بر اين اعتقادند كه رژيمی كه مشروعيت سياسی بالايی داشته باشد از توان بازدارندگی بيش‌تری در مقابل جنگ داخلی يا انقلاب برخوردار است، و چنين رژيمی می‌تواند با بهره‌گيری از حمايت توده‌ی مردم با انواع بحران‌های اقتصادی و فقر منابع طبيعی مقابله نمايد ( weber 1995:350-351  )؛ لذا از اولين عرصه‌های توليدی ادبيات سياسی كه حضرت امام خمينی از سال‌های آغازين انقلاب آغاز نمودند تأكيد و تكيه بر مردم و مشروعيت نظام سياسی برگرفته از قدرت مردمی و مشاركت سياسی آحاد ملت بود به گونه‌ای كه كمتر اعلاميه (پيش از پيروزی انقلاب اسلامی) يا سخنرانی پس از پيروزی انقلاب اسلامی از حضرت امام خمينی می‌توان يافت كه خطاب يا مفهوم‌ محوری آن مردم و توجه به آرا و افكار آحاد ملت نباشد. با همين گفتمان بود كه صرف‌نظر از جوامع دينی، ملت‌های آزاده‌ی جهان را تحت‌تأثير خويش قرار دادند. همچنين با رويكردی انتقادی نسبت به فضای گفتمانی حاكم بر محور مادی‌گرايی و اومانيسم، زيرساخت‌ها و بنيادهای ذهنی و عينی انقلاب اسلامی را در قالبی معنا محور سازماندهی و معرفی نمودند و در ميان «ايسم‌ها» و مكتب‌های رايج، آن دوران كه از انسان، جامعه، تحولات اجتماعی و انقلاب‌ها، صرفاً تفسيری مادی‌گرا و قدرت‌محور ارائه می‌كردند، امام خمينی بن مايه‌ی انقلاب اسلامی را معنا‌محور بنا نهاده و لذا «انقلاب از ديد حضرت امام فرآيندی است كه طی آن نظام سياسی در يك جامعه تغيير می‌يابد و در پی آن نظام‌های اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی نيز تغيير می‌يابد. از نظر امام خمينی انقلاب‌ها دو نوع هستند: انقلاب‌های دنيايی(مادی) و انقلاب‌های الهی. امام، انقلاب اسلامی در ايران، انقلاب انبيا و ائمه را از جمله انقلاب‌های الهی می‌داند. ايشان تفاوت بين انقلاب‌های دنيايی و الهی را چنين بيان می‌فرمايد: انقلابات در دنيا زياد واقع شده است و يك حكومت رفته است، حكومت ديگر آمده است، يك رژيم رفته، رژيم ديگر آمده است  انقلاب فرانسه، شوروی، ساير انقلاباتی كه  در عالم واقع شده است، يك انقلاباتی بوده است يك رژيم‌ها تغيير كردند به رژيمی ديگر  انگيزه‌اش اين بوده است كه اين دنيا دست من باشد نه دست او. الان هم كه همه‌ی رژيمهای دنيا در سركار هستند، اينها اعمالشان اميال دنيايی است  مثل همان حيواناتی كه با هم جنگ می‌كنند و يكی ديگری را از بين می‌برد، انگيزه يك انگيزه‌ی طبيعی است يك انگيزه‌ی دنيايی است  قدرت را او برای خودش می‌خواهد، آن هم برای خودش می‌خواهد. اما انگيزه‌ی انبيا در انقلاباتشان، در قيامشان دنيا نبوده است، اگر دنيا را اصلاح كردند، تبع بوده است، انگيزه‌ی الهی بوده است. برای خدای بوده و برای معارف الهی و برای بسط عدالت الهی در جامعه. آن انگيزه است كه اين انقلابات را از هم جدا می‌كند(امام خمينی 1385 ج20: 203).

تحليل فوق بيانگر ديدگاه حضرت امام خمينی در خصوص جوهره‌ی اصلی انقلاب اسلامی است. آنجا كه همه چيز در يك چارچوب تحليلی فرا‌دنيوی، ماوراء‌الطبيعی و معنا‌محور تفسير می‌شود. لذا اين نوع تحليل‌ها می‌تواند به نوع مرتبط با نظريه‌های سازه‌انگاری در عرصه‌ی مطالعات سياسی و روابط بين‌الملل قلمداد گردد. در اين مسير حضرت امتم خمينی، ضمن تأكيد بر جهت‌گيری الهی انگيزه‌ها در رفتار سياسی يك مسلمان انقلابی و افزون بر تحقيق شعار عدالت و آزادی، به دنبال تحقيق حكومتی اسلامی مبتنی بر مردم‌سالاری دينی بوده‌اند. لذا شاخصه‌ی اصلی گفتمان امام خمينی را بايد در پذيرش حكومت اسلامی والايی دانست كه همه‌ی جهت‌گيری‌های فكری و ذهنی و كنش‌ها و رفتارهای فردی و اجتماعی معطوف به يك هدف والا و مقدس (و نه مادی‌گرايانه و قدرت‌محور) يعنی حكومت اسلامی است. يعنی نوعی اسلام سياسی كه در جهان اسلام از اهميت بالايی برخوردار بوده و به تبع آن عرصه‌ی جهانی را نيز تحت‌تأثير قرار داده است. لذا اهميت‌يابی اسلام سياسی كه حضرت امام خمينی به عنوان يكی از محورهای اصلی گفتمان انقلاب اسلامی معرفی نموده‌اند از آنجا نشأت می‌گيرد كه جهان اسلام، اسلام سياسی را به عنوان پديده‌ای بومی می‌نگرد و آن را بازگشت به هويت گذشته‌ی اسلامی خويش تلقی می‌كند با اين تفاوت كه حضرت امام با رد اسلام متحجرانه و ارتجاعی، برای پويايی اين گفتمان، و از باب باز بودن باب اجتهاد و نقش زمان و مكان در آن، و مبانی اجتهاد شيعی با رد ادعای گذر از فقه سنتی و تأسيس فقه پويا، لزوم تمسك به شيوه‌ی اجتهاد سنتی را ضمن توجه به مقتضيات زمان و مكان مطرح كردند. ايشان در اين مقوله برآنند كه: در حكومت اسلامی هميشه بايد باب اجتهاد باز باشد و طبيعت انقلاب و نظام همواره اقتضا می‌كند كه نظرات اجتهادی ـ فقهی در زمينه‌های مختلف ولو مخالف با يكديگر آزادانه عرضه شود و كسی توان و حق جلوگيری از آن را ندارد ولی مهم شناخت درست حكومت و جامعه است(امام خمينی 1385 ج21:177).

و همين امر سبب شده كه آرای سياسی حضرت امام خمينی حتی در عرصه‌های بين‌المللی نيز تأثيرات عميقی در‌بر داشته باشد و اين متأثر از شعار محوری نهضت اسلامی ايران يعنی استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی بود. به گونه‌ای كه اين ابعاد سه‌گانه، چه در سطوح فردی يا جمعی، در لايه‌های فرو‌ملی، فرا‌ملی مطرح گرديد و اين گفتمان همانند جريان آزاد سيالات براساس اين قاعده كه انديشه مرز نمی‌شناسد وارد عرصه‌ی روابط بين‌الملل و معادلات قدرت جهانی گرديد. لذا تجزيه و تحليلی كه در خصوص بازتاب منطقه‌ای و جهانی انقلاب اسلامی و اين گفتمان ارائه شده، جنبه‌هايی از تئوری‌های روابط بين‌الملل را نيز در‌بر می‌گيرد؛ هنگامی كه از ساختار نظام بين‌الملل سخن گفته می‌شود، منظوره نحوه توزيع قدرت و نفوذ در سطح جهان است و مراد تئوری‌های انتقادی نيز، تئوری‌هايی است كه به نوع روابط قدرت و معادلات حاكم در عرصه‌ی بين‌الملل نقد جدی داشته و اساس نظام موجود را رد می‌كنند. از ديدگاه اين تئوری‌ها، وضع موجود تجلی روابط ناعادلانه فرا‌دست و فرو‌دست بوده و تحت رابطه‌ی سلطه تعريف شده و باعث شكل‌گيری پديده‌ی از خود بيگانگی است، همچنان كه بی‌عدالتی و استثمار در آن حكمفرماست. هدف اين تئوری‌ها نقد وضع موجود، رهايی از آن و ترسيم آينده‌آی مطلوب از جهان است كه در آن صلح جايگزين خشونت ساختاری گرديده و توجه به كمال‌مندی در انسان جايگزين نظريه‌های هابزی و قدرت ‌محور می‌شود.

بنابراين وقتی ماهيت نظام بين‌الملل در فاصله سال‌های آغازين شكل‌گيری انقلاب اسلامی در خرداد 1342 و پس از آن، يعنی تا مرحله پيروزی انقلاب اسلامی در بهمن 1357 و حتی دوران پس از پيروزی انقلاب اسلامی، باز‌خوانی شود چيزی جز خشونت ساختاری در بسياری از عرصه‌های نظام‌های سياسی، حاكميت‌های داخلی و همچنين روابط حاكم بر جامعه‌ی بين‌الملل مشاهده نمی‌گردد. اين تعبير در مورد هر دو بلوك قدرت، اعم از شرق به غرب، صادق است كه هر يك از دو ابر قدرت آن را در روابط خود با مجموعه‌های زير‌دست به ويژه در كشورهای جهان سوم عملی ساختند، چرا كه پيش از پيروزی انقلاب اسلامی ايران، رابطه‌ی قدرت در عرصه‌ی معادلات امنيت جهان وجود نوعی رابطه‌ی سلطه در هر دو بلوك قدرت بود. لذا يكی از مهم‌ترين اهداف انقلاب اسلامی پايان دادن به اين وضعيت و ارائه راهی نو به منظور ايجاد تعامل ميان واحدهای نظام بين‌الملل بوده است. در حقيقت، ماهيت انقلاب اسلامی ماهيتی انتقادی نسبت به وضع موجود بوده و در اين راستا امام خمينی در همان سال‌های نخست مبارزه در سال 1348 به مبانی فرهنگ انقلاب اسلامی توجه ويژه داشته و مبنای گفتمان انقلاب اسلامی را در عنصر فرهنگ معرفی نموده‌اند ايشان در سال 1343 در جمع مردم قم می‌فرمايند: راه اصلاح يك مملكتی فرهنگ آن مملكت است؛ اصلاح بايد از فرهنگ شروع بشود. دست استعمار توی فرهنگ ما كارهای بزرگ می‌كند؛ نمی‌گذارد جوان‌های ما مستقل بار بيايند. نمی‌گذارد در دانشگاه‌ جوانهای ما درست رشد بكنند. اينها را از بچگی يك‌طوری می‌كنند كه وقتی بزرگ شدند، اسلام هيچ و آنها همه، همه چيز. اگر فرهنگ درست بشود، يك مملكت اصلاح می‌شود(امام خمينی 1358 ج1: 390). 

برای تضمين و تعميق جوهره‌ی فرهنگی گفتمان انقلاب اسلامی حضرت امام نقش محوری راهبردی را برای دانشگاه و دانشگاهيان قائل شده و آن را مبدأ همه‌ی تحولات و تعيين‌كننده‌ی سرنوشت جوامع و مبنا و مبدأ سعادت و شقاوت يك مات می‌دانند. به بيان ديگر پايداری، تعميق و توسعه‌ی عناصر اصلی اين گفتمان را وظيفه‌ی اصلی و مأموريت محوری دانشگاه و دانشگاهيان می‌دانند (احمد فشاركی 1386: 48ـ 28). با اين توصيف وقتی قاعده‌ی هرم اين تحليل را فرهنگ تشكيل می‌دهد آن‌گاه سعادت و شقاوت يك ملت، امت يا جامعه‌ی جهانی از آن شكل می‌گيرد وجود يا فقدان آزادی، استقرار صلح و رفتارهای مصلحانه يا بروز خشونت‌های فردی و ساختاری، آزادگی و عدالت يا استعمار و استثمار، بالندگی و توسعه يا حركت‌های مرتجعانه و ايستا، عقلانيت و شعور و يا وهم و توهم و خرافه‌گرايی و ديگر مؤلفه‌ها و شاخص‌ها در سطوح فرو‌«لی، ملی و يا فرا‌ملی منشأ فرهنگی خواهد داشت. امام خمينی نسبت به وجود شاخص‌های منفی فوق با نگاهی حكيمانه نسبت به ظلمی كه در سطح خرد(خشونت ساختاری در جامعه‌ی ايران) و كلان(نوع نظام حاكم بر جامعه بين‌الملل) انتقاد می‌نمايد. با اين نگاه، اگر تصويری از وضع موجود در آن زمان ارئه شود، چهار عرصه از اين پديده يا خشونت ساختاری را می‌توان از هم تفكيك كرد.

عرصه‌ی اول: سطح ملی
جنبه‌ی اول به وجود خشونت ساختاری در درون جامعه‌ی ايران مربوط می‌شود. ايران در عرصه سلطنت پهلوی دوم، با وجود اينكه در مقايسه با ساير كشورهای جهان سوم از نظر اقتصادی، كشوری ظاهر در حال توسعه بود، اما از جنبه سياسی، كشوری بود كه به گونه‌ای سنتی اداره می‌شد. طی دهه‌های متمادی، حاكميت شاه بر جامعه تحميل شده بود و شاه عين قانون تلقی می‌شد. وفاداری به قانون اساسی به معنای وفاداری به سلطنت بود. انتخابات فرمايشی بود و هيچ نمودی از دموكراسی مشاهده نمی‌گرديد. در نتيجه، همه چيز در سلطنت خلاصه می‌شد و حاكميت هيچ‌گونه نظری را برخلاف جهت‌گيری‌های سلطنت برنمی‌تابيد. از اين‌رو، خواست ملت رهايی از خشونت ساختاری با منشأ درون حاكميتی ناشی از مدل توتاليتاريسم حكومت پهلوی بود. اين در حالی بود كه امام خمينی آزادی را حق اوليه و طبيعی بشر دانسته و بر اين اعتقاد بود كه حيات و ارزش زندگی به آزادی انسان‌ها مربوط است و آزادی را حق طبيعی انسان‌ها می‌دانست. در تفكر ايشان اعطا نمودن آزادی، به مردم معنا نداشت و حتی بيان آن را جرم می‌دانستند. ايشان در اين مورد می‌فرمود: كلمه‌ی اينكه «اعطا كرديم آزادی را» اين جرم است. آزادی مال مردم هست، قانون آزادی داده، خدا آزادی داده به مردم، اسلام آزادی داده، قانون اساسی آزادی داده به مردم(امام خمينی 1385 ج3: 406).

لذا به هيچ عنوان پذيرش سلطنت و حكومت سلطنتی را بر‌نتافته و آن را خلاف آزادی انسان و حق حاكميت بر تعيين سرنوشت خويش می‌دانستند و می‌فرمودند: قانون اين است، عقل اين است، حقوق بشر اين است كه سرنوشت هر آدمی به دست خودش باشد، هر ملتی سرنوشتش به دست خودش باشد(امام خمينی 1385 ج 5: 508). البته اين آزادی به مفهوم مطلق آزادی نبود. علاوه بر اين، جهت مطلوب عمل يا آزادی سياسی در انديشه‌ی امام را می‌توان خدا دانست. ايشان در سخنان ديگر و به صورت تلويحی به نفی ميل‌گرايی ليبراليسم غربی می‌پردازند. از جمله می‌فرمايند: اين آزادی غربی [است] كه هر كس هر كاری دلش می‌خواهد بكند ولو اين‌كه فحشا باشد، ولو اينكه يك كارهايی باشد ناشايسته، اين‌طور آزادی در ايران نمی‌تواند باشد(امام خمينی 1385 ج7: 536). لذا امام مرزهای آزادی را در آنچه در كمال انسانی و جوامع انسانی است ترسيم می‌نمايند و پذيرش هر گونه سلطه‌ی فردی برخلاف آزادی‌های طبيعی را مردود می‌دانند و اين را عين دموكراسی دانسته و بر اين اعتقاد هستند كه «در اسلام، دموكراسی مندرج است و مردم آزادند در اسلام، هم در بيان عقايد و هم در اعمال(امام خمينی 1385 ج5: 70). به بيان ديگر، امام خمينی دو عرصه‌ی مهم آزادی را مسأله‌ی آزادی انسان‌ها در انتخاب مسير سرنوشت خويش و آزادی در بيان و اظهار عقايد خويش و البته با رعايت حدود و مرزهای آن می‌دانند.

عرصه‌ی دوم: سطح منطقه‌ای
اين جنبه از نوع نگاه و گفتمان امام خمينی در انقلاب اسلامی به رابطه ايران با بلوك غرب مشاهده می‌شود. از آن‌جا كه ايران به دليل دارا بودن موقعيت ژئو استراتژيك1، ژئوكونوميك 2 و ژئو‌كالچر3 در محاسبات هر دو بلوك قدرت جهانی از جايگاه ويژه‌ای برخوردار بود و با توجه به اينكه رژيم پهلوی در مناسبات منطقه‌ای فاقد پايگاه اجتماعی در ميان توده‌های مردم و ساير ملت‌های منطقه‌بود، لذا مشروعيت خود را در همراهی با يكی از دو بلوك قدرت، يعنی بلوك غرب كسب می‌كرد. ادامه اين روند موجب شكل‌گيری نوعی رابطه‌ی سلطه‌گونه ميان ايران و نظام بين‌الملل گرديد. بدين معنی كه بلوك غرب خواست‌ها و مطالبات خود را به ويژه در ابعاد منطقه‌ای و در جهت ژاندارمی منطقه خليج‌فارس بر رژيم پهلوی تحميل می‌نمود و اين رژيم نيز برای حفظ بقای خود چاره‌ای جز اطاعت نداشت. لذا صرف‌نظر از تعدد و تنوع بيان معظم‌له در راستای موضوع استقلال كشور و خروج از نوع و سيطره‌‌ی روابط سلطه در عرصه‌ی روابط بين‌الملل، اصل «نه شرقی و نه غربی» را به عنوان محور كلان جهت‌گيری‌های نظری و عملی سياست خاص جمهوری اسلامی ايران مطرح ساختند. لذا نفی رابطه‌ی سلطه در ابعاد مختلف آن را به عنوان يكی از انگيزه‌های حركت ملی در نهضت اسلامی معرفی نموده و می‌فرمايند: در عصر ما، ملت ما يافت كه شاه به واسطه‌ی پيوندی كه با غرب، مخصوصاً با آمريكا دارد و همين‌طور با شرق، تمام مخازن ما را به باد داده است، بلكه نيروهای انسانی ما را نيز به هدر داده است؛ و فهميدند جنايات فوق‌العاده‌ای كه مرتكب می‌شود به واسطه‌ی پيوندی است كه شاه با ابر قدرتها دارد. از اين جهت، ملت ما بپا خاست و ساير ممالك، از جمله ممالك اسلامی نيز به اين حقيقت تلخ توجه پيدا كردند(امام خمينی 1385 ج5: 405).

در اين فرآيند تغيير و تحولات بنيادين صورت گرفت. در سرزمين ايران ابتدا در سطح منطقه‌ای، جغرافيای خاورميانه را تحت‌تأثير مستقيم و عميق خويش قرار داد. لذا گفتمان انقلاب اسلامی در ابعاد رفتار خارجی شعار قالب‌محوری نه شرقی، نه غربی در دهه‌ی اول پس از پيروزی انقلاب اسلامی ايران سياست خارجی جمهوری اسلامی ايران در جغرافيای خاورميانه طی سه دهه‌ی گذشته و در چهار مقطع زمانی خاص دارای چهار سمت‌گيری تقابل‌گرايی، تعامل‌گرايی، مطلوبيت‌محوری و محدوديت‌محوری بوده و به ويژه در مقطع زمانی نخست، يعنی از زمان پيروزی انقلاب اسلامی ايران تا شروع جنگ تحميلی، بر مبنای سمت‌گيری تقابل‌گرايی و مطلوبيت‌محوری قرار داشت. در اين دوره جهت‌گيری گفتمان اسلامی بر مبنای سياست صدور انقلاب به ويژه مخالفت با موجوديت اسرائيل و حمايت از قضيه فلسطين(احمدی‌فشاركی 1383: 271) بود كه اين خود باعث شكل‌گيری خيزش‌های مردمی در قالب نهضت‌های اسلامی در كشورهای خاورميانه بزرگ ـ از جمله لبنان، سوريه، كويت، بحرين، عربستان، عراق، تركيه، پاكستان، افغانستان و  ـ گرديد و گفتمان انقلاب اسلامی ايران توانست جايگاه خويش را در اذهان و چارچوب فكری و تحليلی ملت‌ها و منطقه باز نمايد.

عرصه‌ی سوم: سطح بين‌المللی
سومين جنبه از اين خشونت ساختاری معطوف به كل نظام بين‌الملل بود. از اين منظر، اگر كل نظام بين‌الملل به دو بلوك تقسيم شود، هر يك از اين دو بلوك از سه جزء تشكيل می‌شود: 1) ابر قدرت‌ها؛ 2) قدرت‌های شبه پيرامونی(اروپا)؛ 3) كشورهای پيرامونی كه عمدتاً كشورهای جهان سوم را شامل می‌شد(حاجی يوسفی 1383: 11 ـ 10). در اين تقسيم‌بندی اساساً قدرت از بالا توزيع می‌شد و تصميم‌گيری نهايی ابر‌قدرت‌ها اتخاذ می‌گرديد. در حقيقت هر چه از كانون اصلی تصميم‌گيری، يعنی ابر‌قدرت‌ها به مناطق حاشيه‌ای نگريسته شود، ميزان مشاركت در تصميم‌گيری‌های مربوط به سياست و امنيت بين‌الملل كاهش می‌يابد. اين در حالی است كه اساساً قاعده بازی ميان بلوك شرق و غرب آن بود كه تسويه‌حساب‌ها عليه يكديگر در كشورهای پيرامونی صورت گيرد. در نتيجه كشورهای پيرامونی قربانی تضاد منافع قدرت‌های بزرگ بودند. بدون آنكه از اين مسأله، منافع چندانی عايد آنها گردد. فقط چنين القاء شده بود كه امنيت واحدهای سياسی در جهان قطبی، در گرو پيوستن به يكی از دو بلوك است و همين معنا از امنيت باعث می‌گرديد تا دولتمردان كشورها و مسئولان هر كشوری به ناچار خشونت ساختاری موجود را تحمل كنند و به شكل عملی، خواسته يا ناخواسته، روابط سلطه را بپذيرند بدون آنكه حق هر گونه نقد و مخالفتی با آن داشته باشند.

عرصه‌ی چهارم: روابط بلوك دو قدرت
اين موضوع معطوف به رابطه‌ی شمال و جنوب است. اين وجه از خشونت ساختاری بيشتر ماهيت اقتصادی دارد. در اين رابطه عده معدودی(شمال) به استثمار و استضعاف بسياری از كشورها می‌پردازند. ماهيت رابطه شمال و جنوب به گونه‌ای است كه سبب عقب‌افتادگی جنوب و در مقابل موجب پيشرفت شتابان شما می‌گردد. به هر روی، انقلاب اسلامی ايران با توجه به چنين شرايط محيطی(داخلی و خارجی) رخ نمود. يكی از اهداف انقلاب اسلامی آن بود كه اين محيط‌ها را كه از خشونت ساختاری رنج می‌برند، متحول سازد. به عبارت ديگر، هدف انقلاب بر مبنای كمال‌مندی انسانی و بر پايه‌ی باورهای دينی ت مذهبی نوعی انقلاب فرهنگی بود تا با ايجاد تغيير در نگرش‌ها و باورها، در قبال بيگانگان، وابستگی‌ها را پايان بخشند، انسان به عنوان خليفه‌الله در مسير كمال انسانی كه راه سعادت او تعريف شده است با الهام از اسلام ناب كه از گفتمان احيا‌گر امام خمينی نشأت می‌گرفت، قرار گيرد و به خود‌باوری و استقلال رسيده و خود را از چنگال روابط سلطه رها سازد. هر چند اين رابطه‌ی سلطه در سطح فرو‌ملی، ملی يا فرا‌ملی باشد و اين از درون نظريه‌ی اسلام انقلابی با معماری امام خمينی متولد و گسترانيده و در تئوری ولايت فقيه تجلی يافت.

در اين راستا و در مسائل معطوف به روابط قدرت، مبنای گفتمان امام خمينی را در نفی روابط سلطه و رهايی انسان بايد جستجو نمود. چه رهايی از خويش و يا رهايی از سلطه‌ی افراد بر ديگران و قدرت‌های فاقد مشروعيت در سطح ملی يا فرا‌ملی و يا روابط حاكم بر نظام بين‌الملل و صرفاً پذيرش قدرت مشروع كه بر‌گرفته از مشروعيت دينی در قالب مردم‌سالاری دينی است. در گفتمان انقلاب اسلامی و در وجه ادراكی آن امام خمينی كوشيدند تا اولاً، امر سياسی را يك امر مقدس معرفی كنند و برخلاف تصور رايج در دهه‌هاي  1340 و 1350 كه سياست را عبارت از بد‌جنسی، تقلب و تشنگی قدرت قلمداد می‌كردند، آن را يك پديده اسلامی معرفی كرده و از اين‌رو عترت(ع) را به عنوان الگوهای سياسی معرفی نمايند. وجه تحريكی اين گفتمان را بايد در تأكيد امام خمينی بر خود‌باوری و خود‌اتكايی جستجو نمود. ايشان با نفی نگرش‌های بلوكی غرب‌گرايانه يا نگاه و اتكای افراطی به شرق و در قالب برنامه‌ی محوری نه شرقی و نه غربی به عنوان مبنای تصميم‌گيری و رفتار سياست خارجی ايران و باور به توانمندی‌های درونی افراد، استقلال در انديشه و عمل و نفی در نگاه به برون مرزها در وجود نوعی باور به خود‌اتكايی و نفی وابستگی‌ها را توصيه نموده و بر اين مسأله تأكيد داشتند. نگاه امام خمينی به داشته‌های خويش و فرهنگ غنی اسلام و ايران در سده‌های گذشته نشان از عمق تفكر ايشان نسبت به شرايط ذهنی و عينی در خود‌باوری و نفی خود‌باختگی‌هاست. در اين مقوله، ايشان در ديدار با جمعی از دانشگاهيان خطاب به جوانان می‌فرمايند: اين گمشده‌ی خودتان را پيدا كنيد. گمشده‌ی شما خودتان هستيد  شمايی كه می‌خواهيد مستقل باشيد، می‌خواهيد آزاد باشيد، می‌خواهيد خودتان سرپای خودتان ايستاده باشيد، بايد همه‌ی قشرها در اين مملكت، همه‌ی قشرها بنای بر اين بگذارند كه خودشان باشند(امام خميني1385 ج12 : 7).

اين‌گونه بود كه شخصيت امام خمينی يك انقلاب استثنايی را رقم زد كه از ابعاد گوناگون، خود را از ديگر انقلاب‌های بزرگ متمايز می‌ساخت. به گونه‌ای كه با هيچ  يك از انقلاب‌هايی كه پيش‌تر رخ داده بود قابل مقايسه نبود. اين نبود مگر نوع شناخت‌شناسی امام خمينی از انسان، جامعه و نظام بين‌الملل كه با انقلاب فرهنگی خويش اين نگاه و برداشت را تغيير داد و انسان ايرانی مسلمان را به خود‌باوری رسانيد تا خود را از رابطه‌ی سلطه رها سازد. همچنين، نياز انسان قرن حاضر بود كه تأثيرات انقلاب اسلامی ايران را در جامعه‌ی خويش جستجو نمود. لذا از جمله تأثيراتی كه انقلاب اسلامی بر اذهان و افكار عمومی مردم جهان گذاشت آن بود كه از خشونت ساختاری در داخل كشورها و در رابطه كشورها با قدرت‌های خارجی آگاهی يابند و تلاش نمايند تا خود را از آن رها سازند. البته در برخی از كشورهای منطقه، اين آگاهی از قوه به فعل درآمد. چرا كه انقلاب اسلامی ايران از لحاظ انگيزه‌های اصلی ايجاد آن منحصر به فرد بوده و كاملاً از ساير انقلاب‌ها متمايز است. زيرا انقلابی كه در ايران رخ داد خارج از قواعد انقلاب‌های ديگر بود و اكنون، اتهام اصلی نظام بين‌الملل به اين گفتمان برخاسته از انقلاب اسلامی ايران، آن است كه منافع قدرت‌های بزرگ در عرصه‌ی منطقه‌ای و جهانی را از طريق تحولات فكری كه ايجاد كرده به چالش كشيده است.
تلاش قدرت‌های بزرگ، در دوران پس از پيروزی انقلاب اسلامی ايران همواره اين بوده است كه با در تنگنا قراردادن ايران، مانع از نفوذ انديشه‌های رهايی‌بخش به خارج از ايران گردند و از طريق مانع نفوذ و گسترش ادبيات انقلاب اسلامی در جوامع امروزی شوند كه البته نفوذ كلام، آرا و انديشه‌های حضرت امام خمينی در قالب گفتمان انقلاب اسلامی توانسته است جايگاه خويش را در ميان افكار عمومی جهاني  اذهان ملل آزادی‌خواه و استقلال‌طلب بيابد.
 
نتيجه‌گيری
براساس آنچه ارائه شد جوهره‌ی اصلی گفتمان انقلاب اسلامی را بايد در نوع نگاه و برداشت امام خمينی از روابط حاكم بر تعاملات انسانی در قالب روابط فرد با ساير افراد، فرد با جامعه و افراد و كشورها در عرصه‌ی جامعه‌ی بين‌الملل جستجو نمود كه نفی هر گونه سلطه‌گری و سلطه‌پذيری و توجه به خود‌باوری مفهوم‌محوری اين گفتمان را تشكيل می‌دهند. لذا از آغاز نهضت 15 خرداد 1342 تا پيروزی انقلاب اسلامی ايران و حتی در بدترين شرايط سياسی ـ امنيتی در اوج جنگ هشت ساله‌ی عراق عليه ايران كه از حاكميت عراق از حمايت كامل نظام سلطه برخوردار بود، امام خمينی چه از لحاظ باورهای ذهنی و چه از نظر رفتار عينی همچنان با تأكيد بر اين گفتمان، آرمان‌های انقلاب اسلامی ايران را دنبال و به شكل بالنده به پيش بردند.

 
منابع
ـ احمد فشاركی، حسنعلی. (1383) دانشگاه و دانشگاهيان از ديدگاه امام خمينی، تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينی، چاپ چهارم.
ـ (1386) دانشگاهيان، نخبگان آينده‌ساز، تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام خمينی.
ـ اخلاقی، محمد‌علی.(1384) شكل‌گيری سازمان روحانيت شيعه، تهران: مؤسسه شيعه‌شناسی.
ـ امام خمينی، سيد روح‌الله.(1385) صحيفه‌ی امام(22 جلد)، تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينی(چاپ و نشر عروج)، چاپ چهارم.
ـ حاجی يوسفی، امير‌محمد.(1383) ايران و خاورميانه، گفتارهايی در سياست خارجی ايران(تهران: مركز بررسی استراتژيك رياست‌جمهوری اسلامی).
ـ عبدالله خانی، علی. (1383) نظريه‌های امنيت، تهران: مؤسسه فرهنگی مطالعات و تحقيقات بين‌المللی، ابراز معاصر.
ـ عيسی‌نيا، رضا. (1386) انقلاب و مقاومت اسلامی در سيره‌ی امام خمينی، تهران: مؤسسه چاپ و نشر عروج.
ـ مشير‌زاده، حميرا.(1386) تحول در نظريه‌های بين‌المللی، تهران انتشارات سمت.
 -Weber,Max.(1995) palitics as a Vocation,Essays in Sociologv London: Little Field