امام خمینى (ره) و غرب

در حالى که رویه کارشناسى و دانش تمدن جدید غرب، شامل نوآورى در زمینه دانشهاى گوناگون؛ مانند: پزشکى، نجوم، دریانوردى، فیزیک، شیمى، دانشهاى نظامى و نواندیشى در زمینه تاریخ، حقوق طبیعى و شیوه هاى حکومتى و دیگر مسائل اجتماعى و سیاسى بود؛ رویه دیگر آن، ملل شرقى را در معرض سلطه جوئى هاى استعمارى قرار داده بود و از این رو، آنان در این مواجهه بر سر دو راهى انتخابى دشوار قرار گرفته بودند؛ زیرا که از یک سو، به دلیل عقب ماندگى در زمینه دانش و فن آورى، خود را نیازمند تمدن جدید غرب و دستاوردهاى پیشرفته آن مى دیدند و از سوى دیگر، خواهان حفظ هویت فرهنگى، ملى و دینى خود بوده و حاضر به پذیرش سلطه استعمارى غرب نبودند.
در ایران نیز، این کشمکش فکرى، از زمانى که آنها به طور جدى با فرودستى خود در جنگ ایران و روس و پیشرفتهاى جهان غرب آشنا شدند، بروز یافت و به زودى چندین دیدگاه کلى در باره چگونگى برخورد با تمدن جدید غرب شکل گرفت. در حالى که برخى از آنان، بدون توجه به رویه سلطه جویانه و استعمارى غرب، به پذیرش همه جانبه تمدن جدید غرب تاکید مى ورزیدند و تنها راه رهایى از عقب ماندگى خود را در پیوند با غرب و تردید در هر آنچه خود بود، مى دیدند؛ عده اى دیگر، به داعیه دفاع از سنت دینى و هویت خودى، مقابله با غرب را در تمامى وجوه آن توصیه کرده و به بستن درها به روى هر آنچه غربى بود، باور داشتند. اما در این میان، کسانى نیز بوده اند که راه مواجهه با تمدن دو رویه جدید غرب را نه در نفى کامل آن و نه در پذیرش مطلق آن؛ بلکه در بازگشت به هویت اصیل اسلامى خود و برخوردى انتخاب گر با اندیشه و تمدن جدید غرب مى دانستند.
به اعتقاد ما، امام خمینى، از جمله کسانى است که چنین گفتمان مستقلى را در مواجهه با تمدن جدید غرب و بازیابى هویت اصیل اسلامى تحقق بخشیده است. در این گفتمان جدید، امام آثار تمدن جدید غرب را یکدست نگرفته، بلکه آنها را قابل انفکاک از هم دانسته اند.
و لذا در مواجهه با آن نیز از کلى نگرى اجتناب کرده و براى مواجهه با دو رویه متفاوت غرب، راه حل هاى خاص ارائه مى کند. به عبارت دیگر، وى نه همچون غرب زدگان، در صدد پیوند همه جانبه باغرب است و نه همچون غرب گریزان، در صدد طرد و نفى کامل هر آنچه غربى است؛ بلکه راه حل خاص با ویژگیهاى خاص دارد که در بررسى حاضر درصدد بیان آن هستیم:
محورىترین ایده ما در بررسى حاضر، این است که امام تنها راهکار مواجهه مسلمانان از جمله ملت ایران با دو رویه غرب را در بازگشت به اسلام جست وجو مى نماید؛ چرا که در قرائت و تفسیر ایشان از اسلام، مبانى دینى در عین سازگارى با نو اندیشى و دستاوردهاى پیشرفته و مدرن انسان در هر جا و هر زمان و تلاش در جهت توسعه و ترقى اندیشه و عمل بشر در ابعاد مادى و معنوى، با هر گونه انحراف و انحطاط انسان در جامعه مخالف بوده و از این رو، با تمام قدرتهایى که به دنبال استثمار و بهره کشى از انسانها در جهات نادرست و انحرافى مى باشند، مقابله مى نماید. و این، همان چیزى است که مسلمانان در مواجهه با غرب بدان نیازمندند تا بتوانند در عین بهره مندى از دستاوردهاى پیشرفته و متمدن انسانى، از سلطه و هژمونى، قدرت مداران غربى نیز در امان باشند. لذا ایشان، مسلمان و بویژه ملت مسلمان ایران را به بازگشت به خود اسلامى آنان فرا خوانده و معتقد است این بازگشت به اسلام، آنها را از سلطه جوئى هاى غرب رهانیده و زندگى پیشرفته اى را براى آنان ممکن خواهد ساخت؛ چرا که  اسلام یگانه کفیل آزادى و استقلال   (1) و یگانه راه رهایى هر ملتى از چنگال استعمار   (2) است؛ همچنان که  یگانه، کفیل نجات بشریت از همه عقب ماندگى هاست.   (3) بنابراین، در مواجهه با دو رویه غرب، امام نیر بر دو رویه از خود اسلامى، یعنى رویه استقلال طلبى و آزادى خواهى آن (که مخالف هر گونه سلطه جوئى است) از یک سو و رویه مترقیانه آن که متضمن برنامه اى جامع در تمام زمینه هاى زندگى انسانهاست، از سوى دیگر، تاکید نموده است. براى تبیین این ایده لازم است ابتدا نوع بازگشت مورد نظر امام به اسلام را از دیدگاه ایشان بررسى نموده و آنگاه به قرائت ایشان از اسلام و دو چهره پاسخگوى آن در مواجهه با غرب و راهکارهاى مستنبط از آنها بپردازیم.

الف ـ مفهوم بازگشت به اسلام از منظر امام:
اگر چه مساله  بازگشت به خود اسلامى   یا به تعبیر مرحوم دکتر عنایت  احیاى اسلام   (4) از همان ابتداى مواجهه مسلمانان با غرب جدید به نوعى در میان اندیشمندان اصلاح گراى مسلمان مطرح شده بود؛ ولى به تعبیر برخى از نویسندگان این مساله در نظر آنها بیشتر حالتى تدافعى به خود گرفeه و به مقاومت در برابر استبداد سیاسى و استعمار فرهنگى بسنده مى کرد؛ به طورى که حتى برخى از آنها حالتى  پوزش طلبى   یا  اعتذارى   مى گرفتند. (5) اما به دنبال رشد خودآگاهى مسلمانان در دوران پس از جنگ جهانى دوم که به تعبیرى نتیجه فورى سرخوردگى آنها از غرب بود (6)، مساله بازگشت به خود اسلامى یا احیاى اسلام از سوى اندیشمندان فرهیخته اى چون امام خمینى مطرح گردید. امام با آگاهى از تاریخ تحولات سیاسى و اجتماعى ایران و فرایند نفوذ سلطه غرب در ایران و اعتقاد به جامعیت دین اسلام و پاسخگوئى آن به تمام نیازهاى سیاسى، اجتماعى، اقتصادى مسلمانان در همه اعصار، تنها راه رهایى مسلمانان از هژمونى و سلطه غرب و عقب ماندگى ناشى از آن را  در بازگشت به خود اسلامى   و احیاى اسلام یافته و در این جهت، تلاش فکرى و عملى خود را آغاز کرد.
بنابر این، نگرش بازگشتى امام به اسلام و دعوت ملت مسلمان ایران به این بازگشت، برخلاف آنچه پهلوى و حامیان خارجى آن تبلیغ مى کردند، به معناى قهقرا گرایى نبود، و همان طور که امام خود تصریح مى نمودند، قرائت ایشان از  بازگشت به خود اسلامى   نه به معناى قهقراگرایى و ارتجاع؛ بلکه به عنوان یک راهکار عملى براى رهایى از وابستگى به غیر و بى هویتى و بازیابى یک هویت اصیل اسلامى با اندیشه هایى مترقیانه بوده است. از این روست که ایشان در پاسخ به این گفته شاه که:  اینها مى گویند که ما مى خواهیم برگردیم به زمان هزارو چهارصد سال پیش از این  ، مى فرمایند:
 ما مى خواهیم به عدالت هزار و چهارصد سال پیش از این برگردیم نه اینکه زندگى مان زندگى آن وقت شود. نه همه مظاهر تمدن را با آغوش باز قبول داریم، لکن اینهایى که اینها دارند، مظاهر تمدن نیست.   (7)
در پاسخ به خبرنگارى نیز که در باره حکومت اسلامى مورد نظر امام، پرسیده بود:
 آیا حکومت اسلامى حکومت قهقرا گراست؟   مى گویند:  دولت اسلامى قهقرا گرا نیست و با همه مظاهر تمدن موافق است، مگر آنچه که به آسایش ملت لطمه وارد ساخته و با عفت عمومى منافات داشته باشد.   (8)
براین اساس، بازگشت به اسلام از نظر امام با آنچه که امروزه نیز از آن به بنیاد گرایى اسلامى تعبیر مى شود، متفاوت است، چون همچنان که ایشان در پاسخ به یک خبرنگار آلمانى توضیح داده اند، این بازگشت به معناى چشم پوشى از زندگى جدید و برگشت به زندگى ما قبل مدرنیته نمى باشد؛ بلکه به معناى احیاى ارزشهاى ثابت دینى است که به اعتقاد امام، با همه اعصار سازگار مى باشد. از این رو، ایشان در پاسخ به این سوال که:  شما که کوشش مى کنید جامعه اى برقرار کنید که نمونه ارزشهایى باشد که در صدر اسلام دیده ایم، در زمان پیغمبر اسلام در مدینه و جامعه کوفه در زمان حضرت امیر دیده شده است، شما تصور مى کنید که این ارزشها که در آن جامعه بوده، قابل انطباق با دنیاى جدید قرن بیستم هست یا خیر؟ چگونه؟  ، مى گویند:
 ارزشها در عالم دو قسم است؛ یک قسم ارزشهاى معنوى از قبیل ارزش توحید و جهاد مربوط به الوهیت و از قبیل عدالت اجتماعى، حکومت عدل و رفتار عادلانه حکومتها با ملتها و بسط عدالت اجتماعى در بین ملتها و امثال اینها که در صدر یا قبل از اسلام، از آن وقتى که انبیإ مبعوث شدند، وجود داشته و قابل تغییر نیست. عدالت معنایى نیست که تغییر بکند، یک وقت صحیح و زمانى غیر صحیح باشد. ارزشهاى معنوى، ارزشهاى همیشگى هستند که قبل از صنعتى شدن کشورها، ضمن و بعدا، در آن نیز وجود داشته و دارد، عدالت ارتباطى به این امور ندارد. قسم دیگر، امورى است مادى که به مقتضاى زمان فرق مى کند. در زمان سابق یک طور بوده است و بعد رو به ترقى رفته است تا به مرحله کنونى رسیده است و بعد از این هم بالاتر خواهد رفت. آنچه میزان حکومت و مربوط به اجتماع و سیاست است، ارزشهاى معنوى است. در صدر اسلام در دو زمان، دو بار حکومت اصیل اسلام محقق شد، یک زمان رسول الله (ص) و دیگر وقتى که در کوفه على بن ابى طالب سلام الله علیه حکومت مى کرد    و ما حالا آرزوى این را داریم که حکومت ما شباهتى به حکومت صدر اسلام پیدا کند.   (9)
نتیجه اینکه بازگشت مورد نظر امام به هیچ وجه به معناى انزواطلبى از تمدن جدید و قهقرا گرایى نیست؛ بلکه راه حلى است براى احیاى ارزشهاى معنوى اسلام که به اعتقاد ایشان، قادر است مسلمانان را از تمامى بدبختیها و عقب ماندگیها از جمله سلطه هژمورنى غرب نجات داده و زندگى پیشرفته اى را براى آنها فراهم نماید و لذاست که کرارا تاکید مى کنند که  ما وقتى از اسلام صحبت مى کنیم، به معناى پشت کردن به ترقى و پیشرفت نیست؛ بلکه برعکس، به عقیده ما اساسا اسلام یک مذهب ترقى خواه است.   (10)
اما به اعتقاد امام  وقتى که کشورهاى استعمارگر با پیشرفت علمى و صنعتى یا به حساب استعمار و غارت ملل آسیا و آفریقا، ثروت و تجملاتى فراهم آوردند  ،  مسلمانان با مشاهده این وضعیت آنان خود را باختند و فکر کردند راه پیشرفت صنعتى این است که قوانین و عقاید خود را کنار بگذارند.   (11)
و در نتیجه، هویت خودشان را فراموش کردند و  قرآن کریم را کنار گذاشته و تحت لواى دیگران درآمدند.   (12).
قدرتهاى استعمارگر نیز  با تبلیغات بسیار زیاد    طورى کردند که ملت شرق، خود را به کلى در مقابل غرب و ابرقدرتها باخت و گم کرد خودش را، مکتبش را گم کرد.   (13) و نتیجه این شد که مسلمانان در مواجهه با غرب خود را نیازمند به آن ببیند و  از آنان یارى بخواهند و گمان کنند که ترقیات این کشورهاى ضعیف در گرایش به یکى از این دو ابر قدرت است.   (14). پس روز به روز بر وابستگى کشورهاى اسلامى به غرب افزوده شد؛ در حالى که تمایل به آنها و یارى جستن از آنان جز مسلط کردن غرب بر مقدرات مسلمین، حاصلى نداشت.
بنابر این، از این جهت است که امام براى رهایى مسلمانان بخصوص ملت ایران از حصار عقب ماندگى و سلطله هژمونى غرب، بازگشت به هویت و شخصیت اولیه اسلامى آنها را تنها راه چاره دانسته و معتقد است؛ تا زمانى که ملتهاى شرقى
 مکتب بزرگ اسلام که[ در] راس همه مکاتب است و در شرق است و او را گم کرده شرق، پیدا نکند و نفهمد مکتبش چه است و خودش چه است و خودش هم یک موجودى است و کشورش هم یک کشورى است، نمى تواند مقابله کند با غرب.   (15)
و نمى تواند وضع خود را اصلاح نماید.
بنابراین، در دیدگاه امام  بازگشت و احیاى اسلام   به معناى جست و جوى یک هویت اصیل اسلامى براى مسلمانان است تا بتوانند در سایه آن وضعیتى برابر با سایر ملل پیشرفته و حتى بهتر از آنها پیدا کنند. به اعتقاد امام، شرق چنین استعدادى را دارد؛ چرا که  شرق همه چیز دارد    و همه چیزش از غرب بهتر است[ منتها] اینها ما را از خومان تهى کرده اند؛ به طورى که خیال مى کنیم هر چیز هست از آنجاست.   (16) و لذا ایشان به مسلمانان توصیه نموده و مى گویند:  باید مسلمانان خودشان را پیدا کنند؛ یعنى بفهمند که خودشان یک فرهنگى دارند، خودشان یک کشورى دارند، خودشان یک شخصیت دارند.   (17) و بدانند که آنها مکتبى دارند که اگر بتوانند آن را بازیابند،  تمام آرزوهاى بشر را به طور شایسته در دسترس آنها خواهد گذاشت.   (18).
با اعتقاد به چنین امرى است که امام در آخرین خطاب خویش به مسلمین نیز انسان را به خودیابى، فرا خوانده و مى گویند:
 بدانید نژاد آریا و عرب از نژاد اروپا و امریکا و شوروى کم ندارد و اگر خودى خود را بیابد و یاس را از خود دور کند و چشم داشت به غیر خود نداشته باشد، در دراز مدت قدرت همه کار و ساختن همه چیز را دارد.   (19)
نیتجه اینکه، بازگشت مورد نظر امام به اسلام با بنیادگرایى اسلامى به مفهوم سلفى گرى و بازگشت قهقرایى و بریدن از تمدن جدید، کاملا متفاوت است.

ب ـ قرائت و تفسیر امام از اسلام
اینک پس از تبیین نوع بازگشت مورد نظر امام، به بررسى این نکته مى پردازیم که امام، مسلمانان را به چه نوع قرائتى از اسلام فرا مى خواند؟ به عبارت دیگر، چه قرائتى از اسلام قادر است که مسلمانان را در مواجهه با غرب یارى رسانده و آنها را از سلطه و هژمونى غرب که به اعتقاد امام ریشه همه بدبختى مسلمین بوده است، رها ساخته و آنها را از حصار عقب ماندگیها نجات بدهد؟
مسلما از نظر ایشان بازگشت به هر نوع تفسیر و قرائت از اسلام، نمى توانست مسلمانان را در مواجهه با دو رویه تمدن جدید غرب یارى رساند؛ چرا که همه این قرائتها از نظر امام، بیانگر چهره واقعى اسلام نمى باشد.
 اسلام حقیقى همواره در پرده مانده و آن چیزى که برنامه اسلام در میان مسلمانان بود، هیچ گاه پیاده نشده و گفته نشده است (20)؛ در حالى که اگر اسلام در میان مسلمانان به آن صورت که هست، پیاده شده بود، هم زندگى مادى آنها را به بهترین طرز و بزرگترین اساس تمدن و تعاى اداره مى کرد، و هم زندگى معنوى آنها را به نیکوترین و سعادت مندترین طور تامین مى نمود.   (21)
امام در اشاره به ناقص بودن این چهره هاى معرفى شده از اسلام است که قرائتهاى موجود از اسلام را مورد نقد قرار داده و مى گویند:
 ما در دو زمان، مبتلاى به دو طائفه بودیم: در یک زمان ما مبتلا بودیم به یک جمعیتى که قرآن را وقتى که نگاه مى کردند و تفسیر مى کردند، تاویل مى کردند، اصلا راجع به آن جهت مادیش[ به] بعد دنیایى اش توجه نداشتند، تمام را برمى گرداندند به یک معنویاتى    چیزهایى که مربوط به زندگى دنیایى بود تاویل مى کردند به معنویات. اینها یک بعد از قرآن را ادراک کرده بودند و آن بعد معنوىاش البته به طریق ناقص، و همه جهات را به همین بعد برمى گرداندند. و ما بعدها مبتلا شدیم به یک عکس العملى در مقابل آن که فعلا الان هست و از مدتى پیش این معنا تحقق پیدا کرده که در مقابل آن طائفه اى که قرآن را و احادیث را تاویل مى کردند به ماوراى طبیعت و به این زندگى دنیا اصلا توجه نداشتند، به حکومت اسلامى توجه نداشتند و به جهاتى که مربوط به زندگى است، توجه نداشتند. این طائفه دوم، عکس کردند، معنویات را فداى مادیات کردند، آنها مادیات را فداى معنویات کرده بودند و اینها معنویات را فداى مادیات کردند، هر آیه اى که دستشان مى رسد و بتوانند، تعبیر مى کنند به یک امر دنیایى، کانه ماوراى دنیا چیزى نیست.   (22).
در حالى که در قرائت امام،  اسلام همان طورى که به جهات مادى این عالم و جهات حکومتى این عالم، قضا این عالم توجه دارد، به جهات معنوى هم توجه دارد   (23) و مى خواهد این انسان را که نسخه کوچک هستى و همه عالم است و همه چیز در او هست ولى برخى از آنها در او به فعل نرسیده، به فعل برساند و او را به نور برساند و از ظلمات نجات دهد.
یا آنچنان که از گفتارهاى امام برمى آید، در مرکز قرائت امام، اسلام به تعبیر امروزى یک دال متعالىMaster Signifier   است و غناى مفهومى و محتوایى آن، تمامى زوایا و زمینه هاى زندگى آدمى را در برمى گیرد (24). و به تعبیر ایشان،  براى تمام زندگى انسان از روزى که متولد مى شود تا موقعى که وارد قبر شود، دستور و حکم دارد.   (25)
در واقع، در قرائت امام، دین اسلام یک آئین جامع و کاملى است که بر تمامى جنبه هاى وجودى انسان توجه دارد و
 جامع تمام جهات مادى و معنوى و غیبى و ظاهرى هست؛ براى اینکه انسان داراى همه مراتب است و قرآن کتاب انسان سازى است. انسان چون بالقوه همه مراتب را دارد، کتاب خدا آمده است که انسان را انسان کند و همان طورى که جامعه اش را اصلاح بکند، خودش را هم کامل کند تا برسد به مرتبه عالى.   (26)
امام با اعتقاد به جامعیت این چنینى اسلام، نتیجه مى گیرند که اگر ما درست نگاه کنیم مى بینیم که
 تمام قوانین اسلام داراى دو جنبه است که هم نظر به حیات مادى و فراهم ساختن ساز و برگ آن دارد و هم نظر به حیات معنوى و ساز و برگ آن؛ مثلا دعوت به توحید و تقوا که بزرگترین دعوتهاست در اسلام، چنانچه تهیه ساز و برگ زندگانى معنوى را مى کند، در زندگانى مادى و کمک کارى به نظم کشور و حیات اجتماعى و اساس تمدن [هم] دخالت کامل دارد. یک توده اگر با توحید و تقوا بودند، چنانکه روح آنها بزرگ و کامل مى شود؛ کشور آنها نیز با عظمت و زندگى اجتماعى و سیاسى آنها نیز با عظمت مى شود. و همینطور است قوانین اسلامى.   (27)
و چون احکام و قوانین اسلام از چنین ویژگى برخوردار است، به اعتقاد امام، قادر است براى تمام نیازهاى زندگى مادى و معنوى انسانها برنامه ریزى نماید و در همه زمانها، پاسخگوى آنها باشد. اسلام به اعتقاد امام،  مثل سایر ادیانى که حالا در دست هست    خصوصا مسیحیت که هیچ ندارد جز چند کلمه اخلاقى.   نیست؛ بلکه  اسلام از قبل تولد انسان شالوده حیات فردى را ریخته است تا آن وقت که در عائله زندگى مى کند. شالوده اجتماع عائله اى را ریخته است و تکلیف معین فرموده است تا آن وقت که در تعلیم وارد مى شود، تا آن وقت که در اجتماع وارد مى شود، تا آن وقت که روابطش با سایر ممالک و سایر دول و سایر ملل هست، تمام اینها برنامه دارد، تمام اینها تکلیف دارد در شرع مطهر، این طور نیست که فقط دعا و زیارت است. فقط نماز و دعا و زیارت، احکام اسلام نیست. یک باب از احکام اسلام است. دعا و زیارت یک باب از ابواب اسلام[ است؛ ] لکن سیاست دارد، اداره مملکتى دارد اسلام، ممالک بزرگ را اداره مى کند اسلام.   (28)
از این روست که امام معتقد بوده اند که اگر  قوانین اسلام در همین مملکت کوچک ما جریان پیدا کند، روزى بر او مىآید که پیش قدم در تمدن جهان باشد ولى  شهوترانى و خیانت کارىهاى زمامداران و اغفال و حیله گرىهاى اجانب احکام اسلام را نگذاشته است از میانه ورقها بیرون بیاید.   (29)،
تا همه ببینند که  خداى محمد (ص) که قانون گذار است، تکلیف    هر جزیى از جزئیات احتیاج بشر را براى همه دوره ها معین کرده است.   (30)
اسلام به اعتقاد امام، در قرنهاى گذشته مظلوم واقع شده است؛ چرا که آن چیزى که اسلام مى خواست، در پرده مانده و آن چیزى که برنامه اسلام بوده، هیچ وقت پیاده نشده و گفته نشده و ملتها از آن بى خبر مانده اند. و در طول تاریخ آن را در حجاب گذاشته اند و نگذاشته اند که آنچنان که هست، معرفى شود. بخصوص در قرن اخیر که به اعتقاد امام،
 کارشناسان استعمار با کمال تزویر و حیله، با اسم اسلام دوستى و شرق شناسى، پرده هاى ضخیمى بر چهره نورانى اسلام کشیده اند و اسلام را با معماریها و نقاشیها ابنیه عالیه و هنرهاى زیبا معرفى نموده و حکومتهاى جائرانه ضد اسلامى اموى و عباسى و عثمانى را به اسم خلافت اسلامى به جامعه ها تحویل داده اند و چهره واقعى اسلام را در پشت این پرده ها پنهان نگاه داشته اند؛ به طورى که امروز مشکل است ما بتوانیم حکومت اسلام و تشکیلات اساسى و سیاسى و اقتصادى و اجتماعى آن را بر جوامع بشرى، حتى مسلمین بفهمانیم.   (31)
در حالى که اسلام در تمام این زمینه ها برنامه داشته و دارد و تنها نیازمند این است که از سوى مسلمانان مورد توجه قرار گرفته و احیا گردد و آن طورى که بوده است معرفى شود، که اگر چنین معرفى شود و مسلمانان  آن طورى که هست[ به آن] عمل بکنند، سیادت با آنها خواهد بود، بزرگى با آنها خواهد بود، العزه لله و لرسوله و للمومنین.   (32)
ویژگى دیگر اسلام در قرائت امام پیوستگى آن با سیاست مى باشد. تا حدودى مى توان گفت این برداشت او، نتیجه منطقى اعتقاد به جامعیت اسلام بوده است. به هر حال در گفتمان سیاسى امام، همواره بر همنشینى سیاست و دیانت اسلام تاکید شده است.  اسلام   از دیدگاه وى  دین سیاست   است و این، یک حقیقتى است که به اعتقاد ایشان، براى کسى که کوچکترین نظرى در احکام حکومتى اجتماعى و اقتصادى اسلام نماید، به خوبى روشن مى شود. بنابراین، کسى که تصور کند که دین اسلام از سیاست جداست، نادانى است که نه اسلام را شناخته و نه سیاست را دریافته است. (33)
دین اسلام به اعتقاد امام،  همزمان با اینکه به انسان مى گوید که خدا را عبادت کن و چگونه عبادت کن، به او مى گوید چگونه زندگى کن و روابط خود را با سایر انسانها باید چگونه تنظیم کنى و حتى جامعه اسلامى با سایر جوامع باید چگونه روابطى را برقرار نماید.   (34)
بنابراین، حتى مى توان ادعا کرد که  قرآن کریم و سنت رسول الله (ص) آن قدر که در حکومت و سیاست احکام دارند، در سایر چیزها ندارند   و فراتر از این، مى توان گفت:  بسیارى از احکام عبادى اسلام عبادى سیاسى است  . (35)
در نتیجه، در گفتمان سیاسى امام  نه تنها دین اسلام از سیاست جدا نیست؛ بلکه  اسلام دین سیاست است    و یک دینى است که احکام عبادىاش هم سیاسى است، سیاستش هم عبادت است.   (36) به تعبیرى دیگر،  اسلام، تمامش سیاست است   و  سیاست مدن از اسلام سرچشمه مى گیرد   (37) و اسلام از این نظر یک نظام اجتماعى و حکومتى است   (38) و اینکه گفته مى شود،
 انبیا به معنویات کار دارند و حکومت و سررشته دارى دنیایى[ از نظر آنها] مطرود است و انبیا و بزرگان از آن احتراز مى کردند و ما نیز باید چنین کنیم، اشتباه تاسف آورى است که نتیجه آن، به تباهى کشیدن ملتهاى اسلامى و بازکردن راه براى استعمارگران خون خوار است؛ زیرا آنچه مردود است حکومتهاى شیطانى و دیکتاتورى و ستمگرى است که براى سلطه جویى و انگیزه هاى منحرف و دنیایى که از آن تحذیر نموده اند، جمع آورى ثروت و مال و قدرت طلبى و طاغوت گرایى است و بالاخره دنیایى است که انسان را از حق تعالى غافل مى کند. و اما حکومت حق براى نفع مستضعفان و جلوگیرى از ظلم و جور و اقامه عدالت اجتماعى، همان است که مثل سلیمان ابن داوود و پیامبر عظیم الشان اسلام (ص) و اوصیاى بزرگوارش براى آن کوشش مى کردند[. چنین حکومتى] از بزرگترین واجبات و اقامه آن، از والاترین عبادات است، چنانچه سیاست سالم که در این حکومتها بوده، از امور لازمه است.   (39).
سیاست سالم از دیدگاه امام  این است که جامعه را هدایت کند و راه ببرد، تمام مصالح جامعه را در نظر بگیرد و تمام ابعاد انسان و جامعه را در نظر بگیرد و اینها را هدایت کند به طرف آن چیزى که صلاحشان هست  .
و این هیچ مباینتى با دیانت ندارد؛ چرا که  دیانت نیز همان سیاستى است که مردم را از اینجا حرکت مى دهد و تمام چیزهایى که به صلاح ملت است و به صلاح مردم است، آنها را از آن راه مى برد که صلاح مردم است که همان صراط مستقیم است   (40) بله آنچه با دین اسلام ناسازگار است، سیاست شیطانى است؛ یعنى سیاستى که به معناى  دروغگویى، چپاول مردم با حیله و تزویر و سایر چیزها، تسلط بر اموال و نفوس مردم   باشد. و  این سیاست هیچ ربطى به سیاست اسلامى ندارد.   (41) اما سیاست به معناى هدایت جامعه به سوى صلاح و رستگارى همان دیانت است و لذاست که مى گوئیم چنین سیاستى تنها از عهده دین و دینداران برمىآید و بس. و  دیگران این سیاست را نمى توانند اداره کنند، این مختص به انبیا و اولیاست و به تبع آنها به علماى بیدار اسلام   (42)؛ چرا که هدف سیاست، هدایت همه جانبه بشر و تامین سعادت دنیایى و اخروى اوست و این تنها از عهده مکتبهاى توحیدى و متولیان آن برمىآید. و  مکتب هاى توحیدى[ هستند] مردم را تربیت مى کنند و آنها را از ظلمات خارج مى کنند و هدایت به جانب نور مى کنند. تمام مکتبهایى که مکتب غیر توحیدى هستند، مکتبهاى مادى هستند و این مکتبهاى مادى مردم را از عالم نور برمى گردانند و به سوى عالم ظلمت و دعوت مى کنند، به مادى گرى و ماده و از عالم نور منصرف و منحرفشان مى کنند یا آنها را دعوت به همان ماده مى کنند و دیگر آن طرفش را کار ندارند. نسبت به عالم نور و در ارجاع مردم به عالم نور بى طرف هستند و على اى حال هر دو مکتب، چه آن، مکتبهاى ضدتوحیدى و چه آن مکتبهایى که نسبت به توحید کارى ندارند، بى طرفند نسبت به توحید، اینها کارهایى که مى کنند، تعلیم و تعلم هایى که دارند، تعلیم و تعلم هایى است که مربوط به ماده است و مردم را در مادیات و در ظلمات منغمس مى کنند و از توحید و نور بازمى دارند؛ لکن مکتبهاى توحیدى که در راس آنها مکتب اسلام است، در عین حال که به مادیات و با مادیات سر و کار دارند؛ لکن قصد این است که مردم را طورى تربیت کنند که مادیات، حجاب آنها براى معنویات نباشد.   (43)
چرا که  اسلام یک مکتب مادى نیست؛ یک مکتب مادى معنوى است؛ (44) و  همچنان که تربیت باطنى مى کند، حفظ مصالح دنیوى را نیز مى کند   (45) و چنین مکتبى است که مى تواند سیاست به معناى واقعى را در جامعه متحقق سازد. دلیل دیگر اینکه، مراتب سیر انسان، از طبیعت تا مافوق طبیعت است. لذا احتیاجاتش نیز تا مافوق طبیعت است؛ یعنى انسان مثل سایر حیوانات نیست که احتیاجاتش فقط خوردن و خوابیدن باشد بلکه او موجودى است که تمام جهات در او بالقوه وجود دارد.   از طبیعت گرفته تا رسیدن به قرب الهى و مقام مافوق ملائکه، و این استعداد و قوه در او باید فعلیت پیدا کند؛ ولى چون تمامى رژیمهاى غیر الهى که به دست غیر انبیا تحقق پیدا کرده است، حدود دیدشان همین طبیعت است، احتیاجات طبیعى انسان را فقط مى توانند برآورند؛ ولى از عالم ماوراى طبیعت آنها دستشان کوتاه است و لذا تربیت و سیاست آنها نیز در طبیعت محدود خواهد بود. و تنها در طبیعت او را پیش خواهد برد. و تنها مکتبى که در تمام مراحل انسان راهنماى اوست، مکتب انبیاست و مکتب انبیا که اسلام بالاترین آنهاست، از آنجا که علمش از راه وحى به ماوراى طبیعت هم مى رسد، قادر است در تمام مراحل زندگى راهنماى عمل انسان باشد. (46)
اگر اسلام در قرائت امام، چنین جامعیتى را در تامین سعادت همه جانبه بشر داراست و یک نمونه ایده آل برنامه زندگى و حکومتى است، باید دید تکیه بر کدام یک از عناصر آن است که مى تواند مسلمانان را در مواجهه با تمدن دورویه غرب یارى رسانده و ضمن رهایى آنان از سلطه هژمونى غرب، در عین حال زندگى مترقى و همسنگ با تمدنهاى پیشرفته برایشان فراهم سازد. به نظر ما از دیدگاه امام با تکیه بر عنصر ظلم ستیزى و استقلال طلبى و آزادى خواهانه اسلام از یک سو و اصول مترقى آن براى زندگى مادى و معنوى انسانها و سازگارى آن با دستاوردهاى پیشرفته انسانى از سوى دیگر، مى توان راهکارهایى را براى مواجهه با غرب در هر دو رویه آن، استنباط نمود، که به راهکارهاى مستنبط امام از مبانى و اصول اسلامى در مواجهه با رویه سلطه جویانه غرب و رویه متمدن و پیشرفته آن مى پردازیم:

ج ـ راهکارهاى مستنبط امام از اسلام در مواجهه با رویه سلطه جویانه غرب:
اسلامى که امام خمینى بازگشت به آن را تنها راه مسلمانان در مواجهه با سلطه جویى غرب مى دانست، دینى است که نفى کننده سلطه بیگانه بر امور مسلمین است. دینى است که  در پناه آن، آزادى و استقلال است، رفع ایادى اجانب است، هدم پایگاه ظلم و فساد است، قطع کردن دستهاى خیانتکار و جنایتکار است  . (47)
 دینى است که اگر دول اسلامى و ملل مسلمان به جاى تکیه بر بلوک غرب و شرق، به آن تکیه مى کردند و تعالیم نورانى و رهایى بخش قرآن کریم را نصب عین خود قرار داده و به کار مى بستند، سرنوشتشان دستخوش سیاستهاى سلطه جویانه استعمار غرب و شرق نمى گردید.   (48)
دینى است که مى گوید:  هیچ قدرتى حق ندارد، هیچ قدرتى نمى تواند بیاید به مسلمین تحمیل بشود.   (49)
و بالاخره اسلامى که در قرائت امام، بازگشت به آن توصیه مى شود، دینى است که به تعبیر وى در مقابل اسلام آمریکایى که وسیله اى است  تا سرمایه هاى مادى و معنوى کشورهاى اسلامى و غیر اسلامى در اختیار ابرقدرتها و قدرتها قرار گیرد.   (50) قرار دارد؛ در حالى که اسلام واقعى تنها راه رهایى هر ملتى از چنگال استعمار  و یگانه کفیل آزادى و استقلال ملتهاى مستضعف است.   (51) و لذاست که امام آن را  تنها مکتب نجات بخش بشر   دانسته و مسلمانان را به بازگشت به آن فرا خوانده و مى گویند:  بدانید که با اسلام مى توانید مستقل باشید و با اسلام مى توانید آزاده باشید. قرآن شما را آزاد قرار داده است و قرآن استقلال شما را بیمه کرده است   (52)
این قرائت امام از اسلام در نفى هر گونه سلطه جویى، بر مبانى عقلانى و شرعى زیر؛ مبتنى بوده است:
1ـ به اعتقاد امام از نظر عقلى نمى توان  براى حیات زیر سلطه غیر، ارزشى قائل [شد].   زیرا که به تعبیر ایشان  ارزش حیات به آزادى و استقلال است.   (53) و لذا امام بر این نکته تاکید دارند که  این مطابق هیچ منطقى نیست که سى میلیون جمعیت همیشه تحت فشار[ باشد] و همیشه این جمعیت کار بکنند و حاصل کارشان را دیگران ببرند.   (54)؛ زیرا که  زندگانى که در آ ن استقلال نباشد[ یک ملتى] به زحمت کار بکنند براى استفاده دشمنها، اینکه زندگانى نیست.   (55)
2ـ علاوه بر منطق عقلایى، به اعتقاد امام، وابستگى به قدرتهاى غارتگر استعمارى و سلطه پذیرى از آنها، مخالف نص قرآن کریم نیز مى باشد. به برخى از مواردى که در قرآن به این امر تصریح شده از نظر امام اشاره مى کنیم:
الف ـ مطابق اساسى ترین اصل قرآنى؛ یعنى اصل توحید،  انسان، تنها در برابر ذات اقدس حق باید تسلیم باشد واز هیچ انسانى نباید اطاعت کند، مگر اینکه اطاعت او، اطاعت خدا باشد.   (56) و لذاست که گفته مى شود  از آداب عبودیت این است که جز قدرت حق، قدرتى را نپذیرند.   (57) و بدانند که  عالم از اعلا علیین تا اسفل السافلین، جلوه حق جل و اعلى و در قبضه قدرت اوست و هیچ موجودى از روحانیون ملإ اعلا و انبیاى معظم و اولیاى مکرم تا اشقیا، از خود چیزى ندارند؛ بلکه چیزى نیست جز آنکه به جلوه او نورانى و هست شود.   (58).
به تعبیر امام، آنچه این اصل قرآنى به ما مىآموزد، این است که خوفها را از غیر او از دل بیرون کنیم و  علیه بندها و زنجیرهاى اسارت و در برابر دیگرانى که به اسارت دعوت مى کنند، قیام[ کنیم] و جامعه خود را آزاد سازیم تا همگى تسلیم و بنده خدا باشند و از این جهت است که مقررات اجتماعى ما علیه قدرتهاى استبدادى و استعمارى آغاز مى شود.   (59)
ب ـ مطابق یکى دیگر از اصول قرآنى؛ یعنى  تولى و تبرى   (60)، مسلمانان  باید با حکومت عدل موافق    و از رژیم غیر اسلامى    تبرى   کنند و از موالات با دشمنان مسلمین اجتناب کنند؛ چرا که خداوند متعال به کرات  تاکید کرده است که ما با آنها موالات نداشته باشیم.   (61)
ج ـ یکى دیگر از اصول قرآنى که امام مقابله با هر گونه سلطه استعمارى را از آن استنباط نموده اند،  اصل امر به معروف و نهى از منکر   مى باشد. به موجب این اصل اسلامى، مسلمانان موظف هستند در جهت اقامه معروف و جلوگیرى از منکر تلاش نمایند. و از آنجا که به اعتقاد امام،  بزرگترین منکر غلبه اجانب بر ماست، این منکر را باید نهى کرد.   (62)
د ـ امام همچنین با استناد به این اصل قرآنى  لاتظلمون و لا تظلمون   (63) مى گویند:
 دستور اسلام این است که نه ظلم بکنید و نه زیر بار ظلم بروید، انظلام (یعنى زیر بار ظلم رفتن)، از ظلم کمتر نیست، انظلام، به خود ظلم کردن، به یک ملت ظلم کردن، ظلم هم از همین قماش، هر دویش در اسلام ممنوع است نه شما حق دارید به کسى ظلم کنید نه حق دارید که از کسى ظلم بکشید.   (64)
امام با استناد به این اصل قرآنى مى گویند:
 ما در طول تاریخ مظلوم بودیم    و امروز مى خواهیم که مظلوم نباشیم و ظالم هم نباشیم. ما    به واسطه دستورى که از اسلام به ما رسیده[ است]، به هیچ فردى و هیچ کشورى تجاوز نخواهیم کرد و نباید بکنیم؛ لکن از تجاوز دیگران هم باید جلوگیرى کنیم.   (65)
هـ ـ یکى دیگر از اصول مهم قرآنى که نفى کننده هر گونه سلطه خارجى بر جامعه مسلمانان است، قاعده  نفى سبیل   است که از آیه  لن یجعل الله للکافرین على المومنین سبیلا   (66) استفاده مى شود. به موجب این آیه شریفه؛  خداوند هرگز نه در گذشته و نه در آینده براى کافران نسبت به اهل ایمان راه تسلط باز نگذاشته و باز نخواهد نمود.  
امام با استناد به این اصل قرآنى است که مخالفت خود را با حضور بیگانگان از جمله آمریکا در ایران و گرفتن حق کاپیتالاسیون، اعلام کرد. چرا که به اعتقاد ایشان، مستفاد از این آیه مبارکه این است که  سلطه نباید از غیر بر[ مسلمانان] باشد. نباید مسلمانان تحت سلطه غیر باشند   و لذا امام نیز اعلام کردند که  ما هم مى خواهیم نباشد سلطه غیر، ما اصل گفتنمان این است که امریکا نباید باشد، نه امریکا تنها، شوروى هم نباید باشد، اجنبى نباید باشد، منطق ما این است و فریاد ما هم همین است.   (67) زیرا که
 یک اصل از اصول مهم سیاسى قرآن این است که مسلمین نباید تحت سلطه کفار باشند، خداى تبارک و تعالى براى هیچ یک از کفار، سلطه بر مسلمین قرار نداده است و نباید مسلمین این سلطه کفار را قبول کنند.   (68)
3 ـ علاوه بر مبانى عقلانى و قرآنى بیان شده، امام مقابله با سلطه استعمارى غرب را از سیره عملى انبیا و ائمه (ع) نیز استنباط نموده و معتقد است:  انبیا مبعوث شدند که ضعفا را از تحت سلطه استکبار بیرون بیاورند.   (69). از این رو، امام در پاسخ به کسانى که معترض بودند به اینکه چرا شما با امریکا درافتاده اید مى گویند:
 این اشکالى است که    باید به خود پیغمبر بکنند که چرا با ابوسفیانها درافتادید تا عمویت و افراد بزرگى از اسلام کشته شوند و مى بایست تسلیم مى شدى و درگوشه خانه ات مى نشستى. و در این صورت به امیرالمومنین هم این اشکال وارد است که همه مى گفتند بگذار معاویه و اشعث در حکومت شام باقى باشد    و با این تفکر، اشکال به حضرت سیدالشهدا هم وارد است که چرا از مدینه آرام برخاست و با یک جمعیت کم به راه افتاد و در مقابل یک حکومت جبار ایستاد. پس اگر بنا باشد همه اینها و همه انبیإ در تاریخ اشتباه کرده باشند و مى بایست با منطق این آقایان با قلدرها بسازند، ما هم اشتباه کرده ایم و به آن اعتراف مى کنیم. و اگر مساله این نیست، بلکه مساله، مساله انسانیت و ارزشهاى انسانى، مساله جلوگیرى از این جنایاتى است که قلدرها به بشریت و انسانیت مى کنند، مساله تباهى افراد ارزشمند است، پس ما نمى توانستیم داخل خانه نشسته باشیم و آمریکا هم بیاید در داخل این کشور حکمفرمایى کند و همه دست به سینه در برابر آمریکا بایستند و چاپلوسى کنند تا اینکه نان و اسلحه به آنها بدهد و یا اینکه مهماتى را در اینجا انبار کند که هر وقت جنگى واقع شد، براى خودش استفاده کند و براى خودش پایگاه بسازد.   (70)
با چنین قرائتى از مبانى دینى بود که امام بازگشت به اسلام را تنها راه نجات بخش مسلمانان، از چنگال استعمار دانسته و معتقد است مسلمانان با بازگشت به چنین مذهبى که در عمق جان ملتها ریشه دارد، قادر خواهند بود خود را از سلطه استعمارى غرب رها سازند و به استقلال همه جانبه دست پیدا کنند؛ زیرا چنانکه در قرائت ایشان از اسلام آوردیم، اسلام دینى است که  مى خواهد که هیچ یک از افراد مملکت اسلامى وابسته به غیر نباشد، تحت نفوذ غیر نباشد.   (71) و منطق آن، این است که  سلطه نباید از غیر[ بر شما مسلمانان] باشد. نباید شما تحت سلطه غیر باشید.   (72)
و از آنجا که به اعتقاد امام  تمام گرفتارى ما و عدم پیشرفت کشورهاى اسلامى براى همین وابستگیهاى به خارج بوده است   (73) و هر گرفتارى که ملت ایران و ملتهاى مسلمان داشته اند؛ از دخالت آنها حاصل شده است، بنابراین، بازگشت به چنین آئینى، بهترین راه حل رهایى آنها از این بدبختیهاست.
براى تحقق این آرمان استقلال خواهانه اسلام با امام راهکارهایى را نیز از مبانى مذکور براى مقابله با سلطه جویى هاى غرب استنباط کرده و در پیش پاى مسلمانان نهاده و خود نیر در تحقق این راهکارها کوشش کرده اند که به برخى از این راهکارها اشاره مى کنیم:

1ـ تلاش در جهت بیدارى و رشد سیاسى:
از آنجا که امام تسلط استعمارى غرب در سرزمینهاى اسلامى را ناشى از غفلت و عدم رشد سیاسى ملل شرقى مى دانست، لذا اولین قدم در راه رسیدن به استقلال و رهایى از سلطه آنها را در بیدارى مسلمانان دانسته و معتقد است: اگر غرب توانسته است از ملل دیگر جلو بیافتد و بر آنها سلطه پیدا کند، به خاطر این بوده است که
 قبل از ما بیدار شدند و ما را خواب کردند. قبل از اینکه ما بیدار شویم، آنها بیدار شدند و هم خودشان را صرف این کردند که    ما را غافل کنند و ما را خواب کنند و به ما تزریق کنند به اینکه شما نمى توانید حکومت کنید، شما نمى توانید یک صنعتى داشته باشید.   (74) 
از این رو، امام تاکید مى کنند بر اینکه اگر  ملتى بخواهد سرپاى خود بایستد، لازم است که اول بیدار شود   (75)، یعنى اولین قدم رهایى از سلطه و هژمونى غرب این است که    ما بیدار شویم بفهمیم که ما هم از جنس بشر هستیم و ممالک دیگر و رژیمهاى دیگر و نژادهاى دیگر برتر از ما نیستند.   (76)

2ـ ایستادگى در برابر سلطه استعمارى غرب:
قدم بعدى از نظر امام براى رهایى از سلطه استعمارى غرب، پس از آگاهى از هویت خودى و ماهیت و عملکرد استعمارى قدرتهاى خارجى، این است که مسلمانان در برابر ستمهاى دیگران ایستادگى نموده و در برابر هرگونه سلطه جویى خارجى قیام کنند؛ زیرا که به اعتقاد ایشان،  خودخواهى و ترک قیام براى خداست که ما را به این روزگار سیاه رسانده و همه جهانیان را بر ما چیره کرده و کشورهاى اسلامى را زیر نفوذ دیگران درآورده است.   (77)
بنابراین، امام یکى از راهکارهاى مستنبط از آموزه هاى دینى را در مواجهه با سلطه جویى مستکبرین، قیام و ایستادگى در برابر ظلم و ستم آنها دانسته و معتقدند که؛ ما تا زمانى باید تامل و درنگ کنیم که استقلال مملکت در خطر نیفتاده باشد؛ ولى آنجا که استقلال مملکت به خطر بیفتد، همگى باید در برابر قدرتهاى سلطه جو قیام نماییم و تقیه در اینجا جایز نیست. از این رو، ایشان که استقلال کشور را در عصر خود در خطر مى دید، خطاب به علما و مردم مسلمان ایران اعلام نمود که  امروز روزى نیست که به سیره سلف صالح بتوان رفتار کرد، با سکوت و کناره گیرى همه چیز را از دست خواهیم داد.   (78)
بنابراین امام،
 دفاع از قرآن و ناموس اسلام و استقلال مملکت و مخالفت با استعمار   را سرلوحه اهداف مبارزاتى خود و ملت ایران معرفى کرده و از ملت ایران خواستند که  تحت پرچم توحید براى درهم پیچیدن دفتر استعمار، فداکارى کنند و این نفت خواران و عمال آنها را از کشور اسلامى بیرون بریزند.   (79)

3ـ همبستگى و اتحاد در مقابله با سلطه جویى هاى استعمارى:
پس از بیدارى و عزم و اراده بر ایستادگى در برابر سلطه جویى هاى استعمارى غرب، قدم بعدى از نظر امام این است که مسلمانان در این مسیر، اتحاد و همبستگى داشته باشند، چرا که به اعتقاد امام، یکى دیگر از عوامل تسلط استعمارگران غربى در کشورهاى اسلامى، همین فقدان اتحاد و انسجام و همبستگى در میان مسلمین بوده است و از این روست که ایشان مى گویند:  اگر مسلمین وحدت کلمه داشتند، امکان نداشت اجانب بر آنها تسلط پیدا بکنند، این تفرقه در بین مسلمین است که باعث شده است که اجانب بر ما تسلط پیدا بکنند.   (80) بر این اساس، ایشان یکى از راههاى عملى مقابله با سلطه جویى غرب را وحدت مسلمانان دانسته و معتقد است که  آنچه بر سر مسلمین آمده است از این قدرتهاى بزرگ است و آنچه باید این مشکلات را حل بکند، وحدت کلمه مسلمین است.   (81) وحدت و برادرى دینى تنها راه ضامن استقلال سرزمینهاى اسلامى و زداینده هر گونه نفوذ استعمارى   است و تا  وحدت کلمه نباشد، تا[ ملل مسلمان] وحدت کلمه در خودشان ایجاد نکنند    سیاست نمى توانند پیدا بکنند.   (82)
به همین جهت است که امام معتقدند که  واجب است بر مسلمین که با هم باشند.   (83) و آنها  به حکم اسلام باید ید واحد باشند که بتوانند دست اجانب و مستعمرین را از دخالت در کشور خود قطع کنند.   (84)

4ـ تلاش براى ایجاد دولت اسلامى:
یکى دیگر از راهکارهاى عملى از نظر امام براى مقابله با سلطه جویى هاى استعمارى غرب این است که مسلمانان تلاش کنند حکومت اسلامى و قوانین اسلامى در کشورهاى آنها حکمفرما شود، زیرا که به اعتقاد امام،
 یکى دیگر از عواملى که باعث تسلط قدرتهاى استعمارگر غربى بر ملتهاى مسلمان شده و به آنها اجازه داده است در همه مقدرات کشورهاى اسلامى دخالت کنند، همین بوده است که آنها در گذشته براى تشکیل حکومت و برانداختن حکام خائن و فاسد به طور دسته جمعى و بالاتفاق قیام نکردند و بعضى سستى به خرج دادند و حتى بحث و تبلیغ نظریات و نظامات اسلامى مضایقه نمودند.   (85)
در نتیجه استعمارگران توانستند با روى کار آوردن مهره هاى خود، به اهداف استعمارى خود دست پیدا کنند. یعنى به اعتقاد امام، حاکمیت و سلطه استعمارى غرب در کشورهاى اسلامى از اینجا ناشى شده است که آنها  به اجراى حکم خدا برنخاسته و تشکیل حکومت صالح و لایق نداده اند.   (86) و در اثر  نداشتن قیم و رئیس و تشکیلات رهبرى   بوده است که این گرفتارى را آنها براى مسلمانان به وجود آورده اند. در نتیجه، به نظر امام، اگر مسلمانان بخواهند از سلطه جویى استعمارگران رهایى یابند، بایستى در صدد اجراى احکام اسلامى و ایجاد دولت اسلامى بوده و بدانند که آنها  تشکیلات حکومتى صالح مى خواهند.   (87)
علاوه بر راهکار ارائه شده؛ امام حتى دولت اسلامى ایجاد شده را نیز در برابر سلطه هژمونى غرب آسیب پذیر مى داند و از این رو به کسانى که در راس دولت اسلامى قرار گرفته اند، راهکارهایى را براى مقابله با نفوذ سیاستهاى استعمارى آنان توصیه مى نماید.

5 ـ تلاش در جهت خود کفائى و خود اتکایى ملى:
از نظر امام، یکى از راهکارهاى عملى ملل اسلامى براى مقابله با سلطه جویى هاى دول قدرتمند غربى، این است که آنها تلاش کنند از وابستگى سیاسى، فرهنگى، اقتصادى و نظامى به قدرتهاى استعمارگر اجتناب ورزند؛  زیرا رشد و استقلال و آزادى با وجود دخالت اجنبى از هر جنس و مسلک و مکتب، در هر امرى از امور کشور اعم از سیاسى، فرهنگى، اقتصادى و نظامى، خواب و خیالى بیش نیست.   (88) به اعتقاد امام، تمام گرفتارى مسلمانان تاکنون از همین وابستگى به خارج ناشى شده است و لذا باید سعى کنند کشور خود را با استقلال تام و تمام بدون وابستگى در هیچ امرى از امور به غیر اداره کنند.

6ـ ساده زیستى و پرهیز از تجملات:
یکى دیگر از راهکارهاى عملى از نظر امام براى مواجهه دولتمردان اسلامى با سلطه جویى قدرتهاى استعمارى، ساده زیستى و اجتناب از تجملات و تقویت نفس انسانى آنهاست. از این رو، امام خطاب به دولتمردان اسلامى مى گویند  تا ضعیفید، زیر بار اقویا هستید. آن وقتى که نفس شما قوى شد و اعتنا به این زخارف نکردید، آن وقت است که از شما حساب مى برند.   (89)،
 بنابراین اگر بخواهید بى خوف و هراس در مقابل باطل بایستید و از حق دفاع کنید و ابرقدرتان و سلاحهاى پیشرفته آنان و شیاطین آنان در روح شما اثر نگذارد و شما را از میدان به در نکند، خود را به ساده زیستى عادت دهید و از تعلق قلب به مال و منال و جاه و مقام بپرهیزید.   (90)
چرا که  تمام وابستگیهاى، وابستگى اى است که انسان به خودش دارد، تمام وابستگیها از خود آدم پیدا مى شود.   و منشإ همه وابستگیهاى خارجى انسان همین وابستگى به نفس خود اوست. و اگر چنین وابستگى در وجود او باشد، هرگونه وابستگى خارجى هم که بخواهند برایش تحمیل کنند براى حفظ آن وابستگى نفسانى، در برابر آن خاضع خواهد بود؛ ولى  اگر انسان از این وابستگى وارسته و آزاد شود، این دیگر از کسى نمى ترسد، همه قدرتهاى عالم جمع شوند این نمى ترسد، براى اینکه آخرش این است که من از بین مى روم، دیگر بالاتر از این که نیست.   (91)

7ـ تربیت صحیح نسل جوان و نوجوان کشور:
یکى دیگر از راهکارهاى عملى از نظر امام براى جلوگیرى از سلطه جویى هاى قدرتهاى استعمارى، این است که دولتهاى اسلامى  اگر بخواهند کشورشان مبتلا به استعمار و استثمار جهانخواران نشود   در  تربیت صحیح اسلامى، ملى، انقلابى ملت کوشش کنند.   و دانشجویان و طلاب نیز با کوشش فراوان با راهنمایى هاى اساتید و معلمان و مربیان خود، در ساختن خویش تلاش نمایند. (92)

د ـ راهکارهاى مستنبط امام از اسلام در مواجهه با رویه نو اندیشى و فن آورى غرب:
در قرائتى که امام از اسلام مى نمایند، همچنین راهکارهایى نیز، براى مواجهه با رویه نو اندیشى و دستاوردهاى پیشرفته غرب وجود دارد؛ زیرا در قرائتى که ایشان از اسلام ارائه مى کند، نه تنها هیچ مخالفتى باتمدن و پیشرفت وجود ندارد، بلکه به اعتقاد وى، اسلام خود در بالاترین درجه تمدن قرار دارد و اگر کدورتهاى عارض بر چهره اسلام از آن زدوده شود دینى کاملا مترقى است و قادر است مترقى ترین اصول زندگى را براى مسلمانان فراهم سازد؛ چنانکه در تاریخ اولیه خود چنین بوده است. به تعبیر امام؛  آن روزى که در غرب هیچ خبرى نبود و ساکنانش در توحش به سر مى بردند و آمریکا سرزمین سرخ پوستان نیمه وحشى بود و مملکت پهناور ایران و روم حکومت استبداد و اشرافیت و تبعیض و تسلط قدرتمندان بود و اثرى از حکومت مردم و قانون در آنها نبود، خداوند تبارک و تعالى به وسیله رسول اکرم (ص) قوانینى فرستاد که انسان از عظمت آنها به شگفت مىآید. براى همه امور قانون و آداب آورده است، براى انسان پیش از آنکه نطفه اش منعقد شود تا پس از آنکه به گور مى رود، قانون وضع کرده است. همان طور که براى وظایف عبادى قانون دارد، براى امور اجتماعى و حکومتى قانون و راه و رسم دارد. حقوق اسلام یک حقوق مترقى و متکامل و جامع است. (93)
اما به اعتقاد امام، با وجود چنین خصایص مترقیانه در اسلام، متاسفانه مسلمین نتوانستند از آن استفاده کنند و با اینکه اسلام  همه چیز براى مسلمین آورده است و در قرآن همه چیز هست؛   لکن مع الاسف مسلمانان استفاده از آن نکرده اند و  آنرا مهجورش کردند و استفاده اى که باید از آن بکنند، نکردند.   (94) و در نتیجه در طول تاریخ، چهره واقعى اسلام و قوانین و برنامه هاى مترقیانه آن به فراموشى سپرده شده و در برخى مقاطع نیز از سوى دولتهاى نااهل و در دوره هاى جدید از سوى استعمارگران پرده بر چهره واقعى آن کشانده شده است. به همین جهت است که امام معتقدند که باید چهره واقعى اسلام   به آن طور که هست به دور از ابهامها و کجرویها و انحرافهایى که به دست بدخواهان انجام یافته، عرضه شود.   (95) که اگر چنین شود و چهره واقعى اسلام کشف گردد،  اسلام کفیل نجات بشریت از همه عقب ماندگیها  ، (96)  ضامن رفاه عموم و تامین معنویات و مادیات بشر   (97)،  هادى نسل خیر در دنیا و آخرت و حافظ استقلال و آزادى ملتها و مربى نفوس و مکمل نقیصه هاى نفسانى و روحانى و راهنماى زندگى انسان خواهدبود.   (98)
با چنین قرائتى از اسلام است که امام بازگشت به آن را تنها راه نجات مسلمانان از عقب ماندگیها دانسته و کوشش مى کنند تا چهره واقعى آن را به مسلمانان معرفى نموده و اصول مترقى آن را بیان نمایند.
یعنى امام با اعتقاد به این امر که  اسلام و حکومت اسلامى، پدیده الهى است که با به کار بستن آن، سعادت فرزندان خود را در دنیاو آخرت به بالاترین وجه تامین مى کند و قدرت آن را دارد که انسانها را به کمال مطلوب خود برساند   و با اعتقاد به اینکه  اسلام و حکومت اسلامى در تمام شوون فردى و اجتماعى و مادى و معنوى و فرهنگى و سیاسى و نظامى و اقتصادى، دخالت و نظارت دارد و از هیچ نکته ولو بسیار ناچیز که در تربیت انسان و جامعه و پیشرفت مادى و معنوى نقش دارد، فروگذار ننموده است و موانع و مشکلات سر راه تکامل را در اجتماع و فرد گوشزد نموده، و به رفع آنها کوشیده است  ؛ (99) احیإ و اجراى قوانین آن در جامعه مسلمانان را تنها راه نجات مسلمانان دانسته و خود نیز در این جهت کوشش خود را آغاز مى کنند و اولین گام را در این مى بینند که چهره مترقیانه اسلام را براى مسلمانان معرفى کنند و ابهامات و انحرافات پدید آمده را از چهره اسلام بزدایند. از این روست که در اولین اثر سیاسى خود، در این مقام برآمده و در پاسخ به کسانى که مى گفتند:  دین اسلام با زندگى متمدن عصر حاضر سازگار نیست   مى گویند:
 اگر مقصود از زندگى، همین زندگى است که الان دارید    من به شما قول مى دهم که هیچ دینى و هیچ آیینى و هیچ عقلى با آن نسازد، دین براى برداشتن همین چیزهاست و تبدیل کردن زندگى پست است به زندگانى پرافتخار انسانى و اگر مقصود از زندگى، زندگانى پر افتخار با شرف انسانى است که از ستمکاریها و خلاف وظیفه ها و قانون شکنى ها و عفت سوزىها برکنار باشد، دین براى سازمان همان آمده و با آن مى سازد.   (100)
و از آنجا که امام داشتن  یک مملکت عدل به تمام معنا، آزاد به معناى صحیح آن و داراى اقتصاد صحیح را تنها در سایه اسلام امکان پذیر مى بینند؛  اسلامى که خدا قوانینش را وحى فرموده و بهتر مى داند که براى اینها تا ابد چه لازم است   (101)، براى رسیدن به چنین هدفى تلاش مى کنند طرح حکومتى بر مبناى اسلام را پى ریزى نمایند؛ چرا که امام رژیم سیاسى حاکم بر ایران را در جهتى مخالف آنچه اسلام در نظر دارد، تشخیص مى دادند و معتقد بودند که سیاست شاه با توجه به اینکه وابسته به قدرتهاى خارجى است، پیشرفت مردم ایران را در معرض خطر قرار مى دهد. (102) از این رو، ایشان به مخالفت و قیام در برابر رژیم پهلوى اقدام کرده و در مقابل آن، طرح حکومت اسلامى را بر پایه تئورى ولایت فقیه جهت رسیدن به یک زندگى متمدن و پیشرفته مطرح مى سازند که در قالب  جمهورى اسلامى   تحقق یافته است. در واقع، تجلى اندیشه و آرمانهاى امام درباره بیان و اجراى اصول مترقى اسلام در زمینه هاى سیاسى، اقتصادى و اجتماعى را مى توان در قانون اساسى جمهورى اسلامى که به نوعى شکل نظام یافته اندیشه و آرمانهاى اوست، جست و جو کرد.
در بعد سیاسى امام شکل مترقیانه اى از حکومت اسلامى را طرح کردند که از یک سو جمهورى است،  به معناى اینکه متکى به آراى اکثریت است  ، از سوى دیگر اسلامى است یعنى  اینکه متکى به قانون اسلام است  . (103) و این اندیشه ایشان در قانون اساسى نیز تجسم یافته و لذا در تفسیر و تبیین آن آمده است:
 جمهورى اسلامى، نظامى است که بر پایه ایمان به خداى یکتا و اختصاص حاکمیت و تشریع به او، وحى الهى و نقش بنیادین آن در بیان قوانین، معاد، عدل خدا در خلقت و تشریع، امامت و رهبرى مستمر، کرامت و ارزش والاى انسان و آزادى توام با مسوولیت او در برابر خدا که از راه اجتهاد مستمر فقهاى جامع الشرایط، استفاده از علوم و فنون و تجارب پیشرفته بشرى و تلاش در پیشبرد آنها، و نفى هرگونه ستم گرى و ستم کشى و سلطه گرى و سلطه پذیرى، قسط و عدل و استقلال سیاسى و اقتصادى و اجتماعى و فرهنى و همبستگى ملى را تامین مى کند.   (104)
لذا همچنان که امام بیان مى داشتند که اسلام  یک دین مترقى است و دموکراسى به معناى واقعى است  ، در قانون اساسى مورد تایید ایشان نیز به این اصول و مبانى دموکراتیک تاکید شده است:
 در جمهورى اسلامى ایران، امور کشور باید به اتکاى آراى عمومى اداره شود. از راه انتخابات، انتخاب رییس جمهور، نمایندگان مجلس شوراى اسلامى، اعضاى شوراها و نظایر اینها، یااز راه همه پرسى در مواردى که در اصول دیگر این قانون معین مى گردد.   (105)
بنابراین، امام با حمایت از حقوق مساوى ملت، رعایت حقوق برابر زن و مرد و آزادى عقیده و بیان و دیگر اصول دمکراسى، سازگارى آنها را با مبانى دینى بیان کرده و بعدها نیز در طرح حکومت اسلامى مورد نظر خویش، تحقق واقعى این اصول را مورد تاکید قرار دادند.
در بعد اقتصادى نیز تاکید بر استقلال اقتصادى، توجه به کشاورزى و فعالیت در صنایع کوچک و در عین توجه به صنایع بزرگ، تامین معاش مردم و احترام به مالکیت شخصى، توزیع عادلانه درآمد و نظارت بر سلامت فعالیتهاى اقتصادى، اصول و قواعدى است که امام آنها را مورد تاکید قرار داده و آنها را از برنامه هاى مترقیانه حکومت اسلامى در زمینه اقتصادى معرفى مى نمایند. (106) که بعدا در قانون اساسى جمهورى اسلامى نیز به صورت قانون و قاعده محلى درآمده اند.
در ابعاد اجتماعى، فرهنگى و نظامى نیز قوانین و اصول مترقى اسلام، بر مبناى اندیشه و آرمانهاى امام استنباط و استخراج گردیده و در قانون اساسى و دیگر منابع دستورى گنجانده شده است. بنابر این، امام با قرائتى جدید از دین اسلام، در تمامى زمینه هاى زندگى سیاسى، اجتماعى و اقتصادى    اصول مترقیانه اى را براى مسلمانان، قابل استنباط و استخراج دانسته و با تحقق جمهورى اسلامى، این قرائت جدید را مبناى عمل ملت مسلمان ایران قرار دادند.
اما این حرف بدان معنا نیست که ایشان با اعتقاد به جامعیت اسلام و پاسخگویى آن به زندگى معاصر مسلمانان، درصدد طرد و نفى کامل آثار مدرن غرب در زمینه نواندیشى و نوسازى است؛ بلکه مراد ما این است که امام نه همچون اختلاط گرایان، مى خواست گفتمانى پیوندى بین اسلام و مدرنیته غرب ایجاد کند و نه به طریق پوزش طلبان، حاضر بود که یافته هاى جدید آنها را از آن خود بداند؛ بلکه به اعتقاد ایشان،  ملت ایران با داشتن مکتبى مترقى چون اسلام، دلیلى ندارد که براى پیشرفت و تعالى خود از الگوهاى غربى و یا کشورهاى کمونیست تقلید کند.   (107)
و چنانکه پیداست، این کلام ایشان بدان معنا نیست که وى مخالف با اخذ و اقتباس آگاهانه دستاوردهاى مدرن انسان غربى بوده باشد. ایشان با آثار مدرن تمدن جدید غرب فى نفسه مخالفتى نداشته و ندارند و معتقدند که  ما پیشرفتهاى دنیاى غرب را مى پذیریم   (108). آنچه امام در اخذ دستاوردهاى مدرن غرب همواره آن را مورد توجه قرار داده و از آن گریزان است، این است که مبادا اخذ این دستاوردها به یکى از موارد زیر منجر شود:

1ـ سلطه سیاسى:
بزرگترین واهمه ایشان در اقتباس از غرب، این است که این امر منجر به سلطه سیاسى، نظامى، اقتصادى و    آنان بر ما بشود و لذا در اشاره به این مطلب مى گویند:  مخالفت روحانیون با بعضى از مظاهر تمدن در گذشته صرفا به جهت ترس از نفوذ اجانب بوده است.   (109)

2ـ از خود بیگانگى:
یکى دیگر از دغدغه هاى امام در اخذ تمدن جدید غرب، این است که رویکرد به غرب باعث خود باختگى ملل اسلامى بشود و در نتیجه این رویکرد، آنها خود را فراموش کرده و براى همیشه خود را وابسته و محتاج به غیر بدانند؛ چنانکه از نظر ایشان، این امر در باره ایرانیان چنین بوده است و لذا امام در اشاره به این مساله مى گویند:
 افسوسا که ما از اروپائیان چنان وحشت کردیم که یکسره خود را باختیم و    گمان کردیم که اگر مملکتى در سیر طبیعى پیشرفت کرد، در سیر حکمت الهى نیز پیشقدم است و این از اشتباهات بزرگ ما بود.   (110)
و همین امر باعث همه گرفتاریها و بدبختى مسلمانان گردید.
بنابر این، ایشان تاکید مى کنند که ما در عین استفاده از آثار تمدن دیگران، نباید مجذوب آنها شده و خود را فراموش کنیم. آنها اگر در بعد مادى پیشرفت کرده اند، فرهنگ اسلامى ما در هر دو بعد مادى و معنوى پیشرفت و سعادت مسلمانان را تامین نموده است حتى در دنیاى امروز نیز در حالى که دنیاى صنعتى آنها مى خواهد  جامعه بشرى را نظیر یک کارخانه بزرگ صنعتى اداره کند  ، اسلام با توجه به اینکه
 جامعه ها از انسانهایى تشکیل شده است که داراى بعد معنوى و روح عرفانى است. در کنار مقررات اجتماعى، اقتصادى و غیره، به تربیت انسان براساس ایمان به خدا تکیه مى کند و در هدایت جامعه از این بعد، بیشتر براى هدایت انسان به طرف تعالى و سعادت عمل مى کند.   (111) 

3ـ مفاسد و انحرافات اخلاقى:
یکى دیگر از جهاتى که امام در اخذ تمدن جدید غرب آن را مورد توجه قرار داده است، طریقه استفاده از آن دستاوردها و مفاسد موجود در آن مى باشد و لذا در انتقاد به طریقه اخذ دستاوردهاى تمدن از سوى رژیم پهلوى مى گویند:  کدام روحانى گفته است که ما با فلان مظاهر تمدن مخالفیم؟ شما مظاهر تمدن را وقتى در ایران مىآید همچو از صورت طبیعى خارجش مى کنید، که چیز حلال را مبدل به حرام مى کنید.   (112) بنابراین، به اعتقاد امام، اگر چه  در اسلام تمام آثار تجدد و تمدن مجاز است   (113)؛ ولى فساد اخلاقى ناشى از آن که حتى خود غربیها از آن گریزانند، به هیچ وجه پذیرفته نیست. و لذا هنگام اقتباس از دستاوردهاى پیشرفته دیگران، این امر همیشه باید مورد نظر قرار بگیرد و از مفاسد و استفاده هاى مفسده دار اجتناب گردد.
ایشان در این باره به سینما مثال زده و مى گویند:
 مثلا سینما ممکن است که کسى در آن نمایشهایى که مى دهد، نمایشهاى اخلاقى باشد، نمایشهاى آموزنده باشد که آن را هیچ کس منع نکرده و اما سینمایى که براى فساد اخلاق جوانهاى ماست و اگر چند وقت یک جوان برود در آنجا فاسد بیرون مىآید، دیگر به درد نمى خورد.   (114) 
در وراى این جهات، امام مخالفتى با آثار تمدن جدید غرب در زمینه هاى مختلف نداشته و اخذ و اقتباس تجربیات پیشرفته انسان غربى را در شرایط موجود، طبیعى و لازم مى پندارد و در اشاره به این امر مى گویند:  احتیاج ما پس از این همه عقب ماندگى مصنوعى به صنعتهاى بزرگ کشورهاى خارجى حقیقتى است انکارناپذیر، ولى این به آن معنا نیست که ما باید در علوم پیشرفته به یکى از دو قطب وابسته باشیم.   (115)

منابع و یادداشتها:
1. امام خمینى، صحیفه نور، ج 2، ص 15.
2. امام خمینى، همان، ص 77.
3. امام خمینى، پیشین، ج 1، ص 252.
4. حمید عنایت، بررسى تاریخى احیاى اسلام، تاریخ معاصر ایران، شماره 1، موسسه پژوهش و مطالعات فرهنگى، ص 55.
5. محمد نقوى، جامعه شناسى غربگراى، انتشارات امیرکبیر، تهران، 1361، ج1، ص119.
6. حمید عنایت، پیشین، ص 60.
7. امام خمینى، صحیفه نور، ج 2، ص 128.
8. امام خمینى، پیشین، ج 4، ص 192.
9. امام خمینى، پیشین، ج 10، ص 169ـ 168.
10. امام خمینى، پیشین، ج 2، ص 158.
11. امام خمینى، ولایت فقیه (حکومت اسلامى)، چاپ سوم، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، تهران، زمستان 1374، ص 13.
12. امام خمینى، کلمات قصار، چاپ اول، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، تهران، ص 43.
13. امام خمینى، صحیفه نور، ج 11، ص 231.
14. امام خمینى، پیشین، ج 4، ص 183.
15. امام خمینى، پیشین، ج 11، ص 238.
16. امام خمینى، پیشین، ج 10، ص 75.
17. امام خمینى، پیشین، ج 6، ص 220.
18. امام خمینى، پیشین، ج 4، ص 184- 183.
19. امام خمینى، پیشین، ج 21، ص 184.
20. امام خمینى، پیشین، ج 16، ص 57.
21. امام خمینى، کشف الاسرار، [ بى جا]، [ بى تا]، ص 168ـ170.
22. امام خمینى، پیشین، ج 10، ص 274.
23. امام خمینى، پیشین، ج 10، ص 276.
24. محمدرضا تاجیک، امام، قدرت و گفتمان، نامه پژوهش، ش8، 68.
25. امام خمینى، صحیفه نور، ج 1، ص 65.
26. امام خمینى، پیشین، ج 1، ص؛ 242 همچنین ج 6، ص 319.
27. امام خمینى، کشف الاسرار، ص 312.
28. امام خمینى، صحیفه نور، ج 1، ص 119.
29. امام خمینى، کشف الاسرار، ص 238.
30. امام خمینى، همان، ص 8.
31. امام خمینى، صحیفه نور، ج 1، ص 152.
32. امام خمینى، پیشین، ج 1، ص 121.
33. امام خمینى، تحریرالوسیله، موسسه مطبوعات دارالعلم، ج 1، ص 234، مساله9.
34. امام خمینى، صحیفه نور، ج 4، ص 168.
35. امام خمینى، پیشین، ج 18، ص 67. همچنین ج 21، ص 178.
36. امام خمینى، پیشین، ج 11، صص 130ـ 132.
37. امام خمینى، پیشین، ج 1، ص 65.
38. امام خمینى، پیشین، ج 19، ص 242.
39. امام خمینى، پیشین، ج 21، ص 178.
40. امام خمینى، پیشین، ج 13، ص 218.
41. امام خمینى، پیشین، ج 13، ص 217.
42. امام خمینى، پیشین، ج 13، ص 218.
43. امام خمینى، پیشین، ج 8، ص 238و237و8، همچنین در ج1، ص 234وج 6 ص 231و ج7 ص285و 17.
44. امام خمینى، صحیفه نور، ج 7، ص 16.
45. امام خمینى، پیشین، ج 18، ص 36.
46. امام خمینى، پیشین، ج 7، صص 282 ـ 283 با کمى تصرف در ترکیب جمله.
47. امام خمینى، پیشین، ج1، ص 350.
48. امام خمینى، پیشین، ج 1، ص 186.
49. امام خمینى، پیشین، ج 2، ص 241.
50. امام خمینى، پیشین، ج 21، ص 69.
51. امام خمینى، پیشین، ج 2، ص 15.
52. امام خمینى، پیشین، ج 6، ص 18.
53. امام خمینى، پیشین، ج 5، ص 114.
54. امام خمینى، پیشین، ج 2، ص 138.
55. امام خمینى، پیشین، ج 6، ص 233.
56. امام خمینى، پیشین، ج 4، ص 166.
57. امام خمینى، پیشین، ج 8، ص 195.
58. امام خمینى، پیشین، ج 19، ص 4.
59. امام خمینى، پیشین، ج 4، صص 166ـ167.
60. این اصل قرآنى، از آیات و روایات مختلفى استنباط مى گردد؛ از جمله: آیه مبارکه  اشدإ على الکفار رحمإ بینهم   فتح 29/، و آیه مبارکه:  الله ولى الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الى النور والذین کفروا اولیائهم الطاغوت یخرجونهم من النور الى الظلمات   بقره / 225. و آیه مبارکه  ولا تتخذوا الذین اتخذوا دینکم هزوا و لعبا من الذین اوتواالکتاب من قبلکم و الکفار اولیإ   مائده / 57. و روایت:  من احب لله و ابغض لله و اعطى لله فهو ممن کمل ایمانه  ، امام صادق (ع)، اصول کافى، چاپ مکتبه الاسلامیه، تهران، ج 2، ص 101. و روایت:  کونوا لظالم خصما و للمظلوم عونا  ، امام على (ع)، نهج البلاغه، نامه 47.
61. امام خمینى، صحیفه نور، ج 17، ص 51.
62. امام خمینى، پیشین، ج 6، ص 116.
63. بقره، 279.
64. امام خمینى، صحیفه نور، ج 11، ص 10.
65. امام خمینى، پیشین، ج 14، ص 66.
66. نسإ، 141.
67. امام خمینى، پیشین، ج 2، ص 139.
68. امام خمینى، پیشین، ج 16، ص 37.
69. امام خمینى، پیشین، ج 18، ص 32.
70. امام خمینى، پیشین، ج 17، ص 120 ـ 121.
71. امام خمینى، پیشین، ج 4، ص 85.
72. امام خمینى، پیشین، ج 2، ص 139.
73. امام خمینى، پیشین، ج 19، ص 75.
74. امام خمینى، پیشین، ج 14، ص 3.
75. امام خمینى، پیشین، ج 14، ص 1.
76. امام خمینى، پیشین، ج 14، ص 2.
77. امام خمینى، پیشین، ج 1، ص 3.
78. امام خمینى، پیشین، ج 1، ص 44.
79. امام خمینى، پیشین، ج 1، ص 204.
80. امام خمینى، پیشین، ج 5، ص 37.
81. امام خمینى، پیشین، ج 16، ص 20.
82. امام خمینى، پیشین، ج 1، ص 121.
83. امام خمینى، پیشین، ج 5، ص 37.
84. امام خمینى، پیشین، ج 1، ص 160.
85. امام خمینى، ولایت فقیه، (حکومت اسلامى)، پیشین، ص 32.
86. امام خمینى، پیشین، ص 24.
87. امام خمینى، پیشین، ص 32.
88. امام خمینى، صحیفه نور، پیشین، ج 2، ص 113.
89. امام خمینى، پیشین، ج 5، ص 150.
90. امام خمینى، پیشین، ج 19، ص 11.
91. امام خمینى، پیشین، ج 16، ص270.
92. امام خمینى، پیشین، ج 18، ص 233.
93. امام خمینى، ولایت فقیه (حکومت اسلامى)، پیشین، ص 6.
94. امام خمینى، صحیفه نور، پیشین، ج 6، ص 219.
95. امام خمینى، پیشین، ج 1، ص 227.
96. امام خمینى، پیشین، ج 1، ص 252.
97. امام خمینى، پیشین، ج 1، ص 223.
98. امام خمینى، پیشین، ج 1، ص 227.
99. امام خمینى، پیشین، ج 21، ص 176.
100. امام خمینى، کشف الاسرار، صص 224ـ 225.
101. امام خمینى، صحیفه نور، پیشین، ج 8، ص 138.
102. امام خمینى، پیشین، ج 2، صص 43ـ44.
103. امام خمینى، پیشین، ج 4، ص 37.
104. قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، اداره کل قوانین و مقررات در نهاد ریاست جمهوى، تهران 1369، اصل اول و دوم، ص 61ـ62.
105. همان، اصل ششم.
106. در این باره ر. ک به: امام خمینى، صحیفه نور، ج 17، ص 50وج 21، ص 38.
107. امام خمینى، صحیفه نور، ج 3، ص 158.
108. امام خمینى، پیشین، ج 3، ص 159.
109. امام خمینى، پیشین، ج 21، ص 90.
110. امام خمینى، کشف الاسرار، ص 34.
111. امام خمینى، صحیفه نور، ج 4، ص 190.
112. امام خمینى، پیشین، ج 1، ص 76.
113. امام خمینى، پیشین، ج 4، ص 85.
114. همان.
115. امام خمینى، پیشین، ج 21، ص 194.