امام خمینی، احیای هویت مغفول روحانیت
سهمی که به خیال عظمت کمتر، از منظر علمی مورد کاوش تدوین و تبویب قرار نگرفته و تنها در قالب ارائه اسناد و گزارشات ساواک از چگونگی حضور ایشان در عرصه مبارزه و همچنین در میان پارهای خاطرات محدود شده است و این در حالی است که علیرغم معطوف بودن دین اسلام به داعیههای سیاسی، بهرهمندی روحانیت شیعه از نقشی اثرگذار در عرصه تحولات تاریخی ایران و بالاخره تفسیر و تعبیرپذیر بودن مذهب شیعه در سایه مفتوح بودن باب اجتهاد، تنها میتوان موارد نادری از حضور اثرگذار جدی روحانیت در عرصه تحولات سیاسی ـ اجتماعی این مرز و بوم را احصاء نمود. در تبیین این امر به نظر میرسد یکی از دلایل این کم توفیقی نبودن وحدت و انسجام در میان روحانیت شیعه از یکسو و سوءاستفاده استبداد و استعمار از این تفرقه از دیگر سو باشد. بر این اساس و نظر به آنچه گذشت تحقیق حاضر درصدد پیجویی و بررسی این سؤال اساسی است که «چگونه امام خمینی موفق گردید بر معضل تاریخی گسست و تفرقه میان روحانیت شیعه فائق آید و ایشان را در مسیری مشخص و با اهدافی معین بسیج نماید». در پاسخ به این سؤال، آسیبشناسی امام راحل از وضع حوزههای علمیه و روحانیت شیعی و توسل به مکانیسمهای خاصی جهت غلبه بر این مشکل مورد توجه قرار گرفته است.
مقدمه
تجربه حضور روحانیت در عرصه تحولات سیاسی اجتماعی ایران تجربهای گرانسنگ است، اما در مواردی معدود نظیر جریان تحریم تنباکو در خوشبینانهترین حالت ابتر و در بدبینانهترین حالت به انحراف کشیده شده، گزارش شده است. شاهد این مدعا، تحول موسوم به انقلاب مشروطیت است. خواسته علما در مشروطه، عدالتخواهی بود؛ اما این هدف در سایه گذر ایام فریب جریان روشنفکری غربگرا را خورده و در دامان استعمار انگلیس آرام گرفت و جالب آنکه بیش از آنکه آزادیخواهی و مساواتطلبی ملت را برآورده سازد به فاصله اندکی در دامان دیکتاتوری رضاخان فروغلتید. شاید این تجربه تلخ و تجربههای مشابه بدان دلیل رخنمایی مینمودند که «روحانیون شیعه در طول تاریخ همواره در اپوزیسیون بودهاند و آنها تجربه مقابله با نظامهای حکومتی را تا اندازهای داشتهاند که در براندازی نظامها نیز مفید بوده است اما هرگز فرصت اداره یک کشور را به دست نیاورده بودند تا از آن طریق تجربه لازم کسب کنند.»(1) افزون بر این مطلب باید دقت داشت که روحانیت مذکور از چنین فرصتی بدان دلیل بهرهمند نبودهاند که کمتر سودای حکومت را در سر میپرورانده و با اعتماد به غصب بودن حکومت در زمان امام معصوم (ع) حتی اجازه اندیشیدن درباره آن را به خود نمیدادهاند.
فضای سنگین ناشی از فقدان تلاش علمای شیعه در امر نظریهپردازی برای تأسیس حکومت اسلامی به انضمام تجربیات ناکام مذکور در خلال تاریخ گذشته و بویژه سدههای اخیر از یکسو انتظارات ملت را از دین در قالب حداقلها تقلیل داد و از دیگر سو روحیه انفعال و تسلیم حوزهها در برابر حکومتها را موجب شد. از اینرو بررسی عملکرد مصلحان و مبارزان روحانی ـ که برای مدتی هرچند ناچیز ولی در عین حال با اهمیت در عرصه سیاسی ایران ظهور مینمودهاند ـ نشان میدهد که ایشان یا از فروغ شایسته و متناسب با شخصیتشان بیبهره بوده و یا آنکه در قالبی محدود بر محورهایی خاص تمرکز نمودهاند. چنانکه مرحوم سیدجمال، عمدة مبارزه را مقابله با استعمار تعریف میکند، مرحوم مدرس مبارزه با استبداد را تنها در سنگر مجلس خلاصه مینماید و آیتالله مرحوم کاشانی استعمارستیزی را فارغ از استبدادگریزی (و یا غیر همطراز با آن) پیجویی میکند و... و این در حالی است که به دلایلی چند، همواره ملزومات و مقتضیات دخالت روحانیت شیعه در سیاست در طول تاریخ فراهم بوده است، اموری که در کمال تأسف آنچنان که باید ملحوظنظر واقع نگردیده است. توضیح آنکه «بطور کلی احتمال دخالت روحانیون در سیاست بطور مستقیم به عوامل چندی بستگی دارد: 1) هر چه داعیههای سیاسی و اجتماعی مذهب بیشتر باشد، احتمال دخالت روحانیون در زندگی سیاسی بیشتر میشود... 2) هر چه روحانیون یک مذهب به عنوان یک نیروی سیاسی از نظر تاریخی موقعیت ممتاز و قوت بیشتری داشته باشند، احتمال دخالت مستقیم و گسترده آنها در سیاست افزایش مییابد. 3) هرچه امکان تعبیر و تفسیرپذیری مذهب و تطبیق آن با شرایط متحول تاریخی بیشتر باشد، توانایی روحانیون برای مداخله مستقیم در سیاست افزایش مییابد. 4) هر چه نهادهای مذهبی سازمانیافتهتر و منسجمتر باشند، توانایی روحانیت برای دخالت در سیاست بیشتر میشود.»(2)
آیات و روایات و تاریخ صدر اسلام به انضمام دیگر گزارشات تاریخی از حکومت داری پیغمبر(ص) و ائمه (ع) جملگی حکایت از سیاسی بودن اسلام و معطوف بودن آن به سیاست دارد و جایگاه ممتاز علما به عنوان قشر روحانی در مقابل اولوالشوة و اولوالقدرة یعنی سلاطین به انضمام حضور مؤثر ایشان در کنار مردم به عنوان یک واقعیت پذیرفتهشده تاریخی زبانزد و ترجیعبند همه کتابهای تاریخی، سیاسی، اجتماعی معرف تشیع ایرانی است؛ اما در شرایطی که مفتوح بودن باب اجتهاد در تشیع در کنار توسل علما به سلاح امکان انطباق دین با شرایط و مقتضیات زمان و مکان، همواره مؤید تعبیر و تفسیرپذیر بودن دین اسلام در نزد شیعه و اصرار این دین در پاسخگویی به نیازهای انسان در هر عصر و مصری است، به نظر میرسد مقوله چهارم یعنی انسجام نهادهای مذهبی و به تعبیری سازمان روحانیت اگرچه همواره در طول تاریخ و در مواجهه با مستحدثات و تحولات جدید در نقطه شروع انسجامی تحسین برانگیز بوده است اما نتایج امر معمولاً منتج به نتیجهای که حکایت از استمرار آن انسجام اولیه داشته باشد نبوده است و شاید یکی از اصلیترین عوامل در ابترماندن حرکتهای مذکور این عدم انسجام باشد. البته بدیهی است که در این نگاه به بدنه روحانیت شیعه به عنوان حلقهای واسط میان علمای طراز اول عالم تشیع در هر زمان و مردم به عنوان رهروان ایشان نگریسته شده و قضاوت حاضر معطوف به این مسئله و در سایه آن عرضه میگردد. نکته قابل تأمل، توجه به انسجام روحانیت در حرکت انقلابی امام خمینی است که امر پیروزی این حرکت را به شکلی کاملاً برنامهریزی شده و هدفمند رقم زد و موجبات بازخوانی نقش روحانیت پیشرو در تحولات سیاسی اجتماعی ایران در جایگاه واقعی آن را فراهم آورد و از این حیث، به نمونهای آرمانی در تاریخ شیعه به شکلی عام و تاریخ روحانیت شیعه به شکلی خاص بدل گردید.
نظر به آنچه گذشت مقاله حاضر در پی جستجوی پاسخی در خور به این سؤال اساسی است: که امام خمینی چگونه موفق گردید بر معضل تاریخی گسست روحانیت فائق آید و ایشان را در مسیری مشخص و با اهدافی معین بسیج نماید؟
تیپولوژی روحانیت
در یک نگاه تاریخی روحانیت شیعه ـ البته صرف نظر از استثنائاتی نادر ـ با توجه به اعتقادات خویش مبنی بر غصب بودن حکومت در زمان غیبت حضرت حجت (عج) به مقوله اِعمال نفوذ بر اَعمال حکومتی به منظور حفظ دین و تأمین مصالح مسلمین بسنده کرده و حداکثر مداخله ایشان در سیاست متوجه این امر بوده است که حکام و سلاطین وقت، مشروعیت حکومت و اقتدار خویش را منوط به کسب اجازه و رضایت ایشان میدانستند. در چنین شرایطی بدیهی است که مذهب به عنوان امر یا تجربهای فردی و خصوصی مطرح گردیده و به استثنای مواردی خاص و در عین حال گزارش شده به خلوت افراد رانده شده است و حاصل این امر تقسیم روحانیت شیعه به سه دسته مدافعین و حتی حامیان قدرت حاکم، روحانیت منفعل در برابر مسائل و حوادث سیاسی و اجتماعی و حاکمیت و بالاخره روحانیت فعال و مبارز که گروه اخیر به دلیل آنکه استثنائاتی بر قاعده حاکم محسوب میگردیدهاند عمدتاً در امر تأثیرگذاری یا ناموفق و یا حداکثر از گونهای تأثیرگذاری مقطعی بهرهمند بودهاند. نکته جالب توجه آنکه گذر زمان این دستهبندی را دستخوش تغییر ننموده بلکه به فراخور هر زمان نحوه یارگیری هر سه گروه متفاوت بوده است.
در تبیین دلایل چرایی حاکمیت این وضعیت بر حوزههای علمیه و قشر موسوم به روحانی میتوان به دو دسته از دلایل اشاره کرد، دسته اول دلایلی است در قالبهایی چون عدم توجه کافی فقها و علما به موضوع حکومت اسلامی در زمان غیبت، وجود رسوبات اندیشه اخباریگری در میان بعضی از روحانیون و بالاخره تأکید و تمرکز بیش از حد علما بر فقه و غفلت از چارهجویی و پاسخگویی به نیازها و مطالبات فرد مسلمان در شرایط و زمانههای جدید. دسته دوم دلایلی است که ریشه در عدم تلاش روحانیت برای خروج از لاک انفعال به منظور حضور مؤثر در عرصه نقش آفرینی در دنیای مدرن دارد و از آن جمله میتوان به منزویشدن روحانیت به سبب حوادثی همچون مشروطه و ماجرای ملیشدن نفت، بدنامی سیاست و فعل سیاسی و متعارض معرفی شدن آن با قداست دینی، تشدید فشار و سرکوب از ناحیه حکومتها بویژه در دهههای پیش از پیروزی انقلاب، عینیت یافتن نظم حوزهها در بینظمی و عدم هماهنگی بین علما و مراجع و... اشاره نمود.(3)
جستجو در کلام امام خمینی در زمانه مورد بحث یعنی روزگاری که به انقلاب اسلامی و تأسیس جمهوری اسلامی انجامید، مؤید استمرار وضعیت فوق در حوزههاست، وضعیتی که امام خمینی آن را با ادبیاتی خاص ملحوظ نظر قرار میدهد؛ چنانکه مفهوم آخوند درباری یا روحانینما را جهت معرفی دسته اول و آخوند مقدسمآب و متحجر را جهت تبیین رویکرد دسته دوم در قبال مسائل سیاسی به کار میگیرد و بالاخره روحانیت فعال و سیاسی و مبارز و... را برای معرفی گونه سوم که در پگاه این حرکت در اقلیت هستند و امام خمینی نهایت اهتمام خویش را معطوف به بسیج ایشان و باز تفسیر مسئولیتهای آنان مینماید، به کار میبرد.
روحانینما یا آخوند درباری در اندیشه امام اگرچه جماعتی محدود را تشکیل داده و در اقلیت میباشند اما از آن جهت که در قالب همکاری با استبداد و استعمار در حقیقت توجیهگر اقدامات سلطه و مشروعیتبخش به هژمونی حاکم میباشند نه تنها شایسته طرد و نفیاند بلکه هیچگونه امیدی به اصلاح آنان وجود ندارد و لاجرم بایستی میان ایشان و گفتمان انقلاب اسلامی و حرکت انقلابی امام حد و مرزی ایجاد شود. بر این مبنا امام در ابتدای نهضت و اوایل دهه چهل شمسی در نشستی با علما و مراجع بر ضرورت نفی و طرد آنان از صفوف حرکت انقلابی تأکید میکنند و پس از آن همواره نسبت به نفوذ ایشان در حرکت و کارشکنیهای احتمالی قویاً هوشیارانه عمل مینمایند «ما پیش از هرکاری لازم است تکلیف خود را با روحانینماها که امروز خطرناکترین دشمن برای اسلام و مسلمین محسوب میشوند و به دست آنها نقشههای شوم دشمنان دیرینه اسلام و دستنشاندگان استعمار پیاده و اجرا میگردد روشن سازیم و دست آنها را از حوزههای علمیه و مساجد و محافل اسلامی کوتاه بکنیم تا بتوانیم دست تجاوزکار استعمار و مخالفین اسلام و قرآن کریم را قطع کرده از استقلال و صیانت کشورهای اسلامی و ملت اسلام دفاع کنیم.»(4)
دسته دوم که خیل عظیمی را در حوزههای علمیه در شرایط مورد بحث به خود اختصاص میدادهاند یعنی متحجرین و مقدسمآبان، افرادی از روحانیت بودهاند که به لحاظ منش عقیدتی و سیاسی میتوان ایشان را دنبالهرو اندیشه و اعتقاد غصبی بودن حکومت در زمان غیبت معصوم و به لحاظ نگرش دنیایی عافیتطلب، مسئولیتگریز و تکلیف پرهیز و بالاخره از منظر نگاه به دین، اخباریگرایانی دانست که ضمن سلب هرگونه مسئولیت از خود، حفظ دین خدا و نگاهها و اعتقادات مذهبی مردم را متوجه خداوند دانسته و سکون و سکوت و عافیت را در شرایط معمولی و توسل به تقیه را در شرایط خاصِ تهدیدگر اسلام و مصالح مسلمین، شعار و سرلوحه عملکرد خود کرده بودند. به بیانی ایشان ضمن پذیرش اوضاع و تأیید آن در مقابل هرگونه تغییری واکنش نشان میدادند و حتی آن را توجیه میکردند. امام بعدها در باب اندیشه سیاسی ایشان دردمندانه بیان داشتند. «در شروع مبارزات اسلامی اگر میخواستی بگویی شاه خائن است بلافاصله جواب میشنیدی که شاه شیعه است، عدهای مقدسنماهای واپسگرا همه چیز را حرام میدانستند و هیچ کس قدرت این را نداشت که در مقابل آنها قد علم کند خون دلی که پدر پیرتان از این دسته متحجر خورده است هرگز از فشارها و سختیهای دیگران نخورده است.»(5)
در مقابل حرکت امام، گروه مورد بحث برای حفظ وضع موجود و حفظ سکوت و آرامش توجهات و استدلالاتی داشتند نظیر: ترویج نظر شاه سایه خداست، با گوشت و پوست نمیتوان در مقابل توپ و تانک به میدان رفت، ما مکلف به مبارزه و جهاد نیستیم، جواب خون کشتهشدگان را چه کسی خواهد داد، حکومت قبل از ظهور امام زمان (عج) باطل است... و بالاخره ایراد اتهاماتی چون تارک الصلواة بودن، کمونیست بودن، عامل انگلیس بودن امام و مبارزین و....(6) در باب عمق اندیشه این گروه تنها به گزارش یکی از شاهدان روزگار شروع مبارزه اشاره میکنیم. حضرت آیتالله «موسوی اردبیلی» درباره اندیشه روحانیون موسوم به متحجر و مقدسمآب و چگونگی معاشرتِ تأثیرگذار آنان بر طلاب که در حقیقت واگویه میزان عمق سختی حرکت امام در آن شرایط نیز میباشد چنین آورده است: «اینها معمولاً با هر حادثه جدیدی مخالفند با انقلاب مخالفت میکنند، یک روز میگفتند گوجه فرنگی مال ارمنیهاست یک روز با برق مخالفت میکردند؛ میگفتند در این برق شیطان جریان دارد برای اینکه خود به خود چراغ بدون نفت روشن نیست، یک روزی با این کفشهای گالش مخالفت میکردند و میگفتند نعلین بهتر است، یک روز هم با لولهکشی مخالفت میکردند و میگفتند احکام آب قلیل از بین میرود شما لولهکشی کردید، همیشه حکم کر و جاری پیدا میکند... اینها یک دستهای بودند و چون بعضی از اینها شاید هم مقدس بودند منظورم این است که یعنی اهل دعا، اهل زیارت و سر به زیرند یعنی وقتی که صحبت میکنند با لحنی آرام صحبت میکنند؛ بیشتر استغفرالله میگویند، بیشتر لاالهالاالله میگویند و آه میکشند این جور چیزها میشود مقدسمآب و فکر او عمل دارد؛ آن عمل او جذبه دارد، فکر او مسموم است و خطرناک است. انسان هم اگر در کنار اینها قرار گرفت فریفته ظاهرشان میشود. زاهد که هست، عابد هم که هست، مالک زبانش هم که هست؛ تند هم که حرف نمیزند، عفو هم که دارد، ما کجا و دنیا کجا! اصلاً دنیا را یک جور دیگر معنا میکند »(7)
در یک نگاه کلی، جماعت اخیر را میتوان به صفت اعتقاد به جدایی دین از سیاست از یکسو و اعتقاد به اخباریگری از دیگرسو متنصف دانست و حاصل چنین نگاهی آن است که هر آنچه سیاست پلید ـ به زعم ایشان ـ را به سمت تطهیر و دینیشدن سوق میداد و یا هر حرکتی که به خارج ساختن دین از پیله فردگرایی آن منجر میشد، مورد مخالفت ایشان قرار میگرفت.
در کنار دو گروه فوق اعتماد و اتکاء امام متوجه روحانیتی شد که به زعم ایشان، مبارز، سیاسی و فعال خوانده میشدند و جالب آنکه قشر جدید روحانی عمدتاً شاگردان امام و تربیتشدگان مکتب او محسوب میشدند و افرادی بودند که امام ایشان را در کانون توجهات خویش قرار داد و ضمن سرمایهگذاری بر روی آنها کوشید تا روحانیتی متعهد به اسلام سیاسی که در آن روزگار نیاز اساسی جامعه محسوب میشد تربیت کند و اهداف اسلامی مورد نظر خویش را در پیوند با اقدامات و فعالیتهای ایشان محقق سازد.
امام خمینی از آنجا که از روحانیت دسته اول به دلیل هضم و جذب آنها در حکومت از یکسو و در اقلیت قرارداشتن ایشان از دیگرسو به کلی قطع امید کرده بود، امر اصلاح حوزهها و روحانیت را در صدر توجهات خویش قرار داد. ایشان ضمن تحمل تبلیغات سوء گروه دوم بر ضد خویش و حرکت هدفمند خود، کوشید تا از طرفی به تربیت شاگردانی فعال، مبارز و سیاسی مبادرت کند و از این حیث حرکتی تأسیسی را آغاز کرد و از دیگر سو با تأکید بر اصلاح انحرافات فکری گروه دوم و بازخوانی اسلام اصیل معطوف به تلفیق دیانت و سیاست، منفعلین گروه دوم را به فعالین در عرصه و کارزار سیاست و اجتماع مبدل نماید «ما هرگز نمیگوییم که این طبقه یک سره خوب و مترقیاند و برای اصلاح آنها نباید قدم برداشت اینها هم مثل سایر طبقات خوب و بد دارند و بدهای آنها از همه بدها فساد و ضررشان بیشتر است چنان که خوبهای آنها از تمام طبقات نفعشان هم برای مردم و هم برای کشور و استقلال آن بیشتر و بالاتر است.»(8)
امام خمینی در شرایطی حرکت اصلاحگرایانه خویش را در باب حوزه و روحانیت آغاز کرد که خود را در سایه تهذیب و تحصیل و تدقیق در علوم مختلف اعم از فقه، فلسفه، کلام، عرفان و... به سطح اول روحانیت شیعه یعنی مرجعیت تقلید ارتقا داده بود چنانکه مرحوم خلخالی ضمن برشمردن نام 21 تن از بزرگان مرجع و روحانی آن زمان قم از امام در رتبه هشتم یاد میکند و دیگران نیز نام امام را در شمار مراجع تقلید بعد از آیتالله بروجردی و در کنار آقایان گلپایگانی، مرعشی نجفی، شریعتمداری و میلانی (مشهد) ذکر میکنند. همچنین به نظر میرسد تجربه ناکامی حرکتهای روحانیتی که از مقوله طراز اول بودن در تاریخ معاصر بیبهره بودند، امام را به این جمعبندی رسانده بود که بیش و پیش از هرکاری بایستی به تقویت بنیاد علمی خود جهت اثرگذاری در سایرین بویژه روحانیت بپردازد چنانکه حرکت نواب صفوی و سرانجام آن مؤید این نتیجهگیری صحیح امام بود.
افزون بر این امر تجربه کودتای 28 مرداد و ماجرای مرحوم کاشانی در صدر توجهات امام قرار داشت چرا که از نظر امام، کاشانی پیش از آنکه ملزومات حرکت را در قالب تمرکز و تأکید بر نیرویی به لحاظ فکری همسو با اهداف خویش سامان دهد وارد عرصهای گردیده بود که خود را ناچار از ائتلاف با غیر یافته و در نهایت، نتیجه بازی را دردمندانه واگذار کرده بود. پرواضح است که تجربه علمای متفرقه مشروطه پیشتر از دو قضیه موردنظر، ذهن امام را به خود متوجه ساخته بود. به هرحال در مقابل جو حاکم امام در حرکتی علمی کوشید تا حوزههای علمیه را متوجه ابعاد سیاسی اسلام بنماید و پیوند فراموش شده میان دیانت و سیاست را احیاء کند «خیال میکنند که اسلام برنامه ندارد، بر علمای اسلام است که این مطلب را تصویب کنند که اسلام را، همه شئون اسلام را، همه فنون اسلام را، همه احکام اسلام را بنویسند بیان کنند عرضه بدارند. بر دنیا قوانین اسلام را در هر رشتهای که هست بنویسند منتشر کنند اگر موفق بشوند دستگاه فرستنده پیدا بکنند که به دنیا ابلاغ کنند اسلام را آن طور که هست معرفی کنند تا دنیا بفهمد که ما چه داریم و یا اینکه این را داریم این طور زندگی میکنیم. این مسئولیت بزرگی است که به دوش علمای اعلام اعلیالله کلمتهم به دوش آنهاست و شما آقایان، شما فضلای اعلام و علمای جوان هم مسئولیت دارید؛ آتیه اسلام به دوش شماست، مسئولیت الان هم مسئولیت بسیار سنگین است.»(9)
چنانکه ملاحظه میشود در این برخورد، نگاه امام به علمای طراز اول و مسئولیت ایشان در برخورد با مسائل و مستحدثات، نگاه تولیدکنندگی و به فضلا و طلاب جوان نگاه توزیعکنندگی اندیشه ناب سیاسی اسلامی است، امری که خود ایشان به عنوان یکی از ارکان حوزه در مجالات مختلف آن را عهدهدار شد و پس از هشدارها و استدلالها و بیان براهین در این همانی دین و سیاست تا بدانجا پیش رفت که در سال 48 تئوری حکومت اسلامی مبتنی بر ولایت فقیه را به شکلی جامع و مدون ارائه نمود و رواج و توزیع این اندیشه متوجه شاگردان ایشان که اینک با عنوان روحانی مبارز، فعال و سیاسی از آنها یاد میشد گردید و صورت عملیاتی به خود گرفت.
بی گمان در این شرایط، انفعال حوزهها در یک نگاه متوجه بهرهمند نبودن آن از اندیشه نو و نگاه نوگرایانه به اسلام و در نگاه دیگر متوجه وضعیت سیاسی متصلب و توأم با فشار و اختناق حاکم، بوده است. امام در برخورد با این مقوله و به منظور غلبه بر این معضل بیش از هر چیز مقوله عملگرایی را در صدر توجهات خویش قرار داد و ضمن اعتراض به وضع موجود روحیه امید، نشاط و بالندگی را به کالبد حوزهها دمید و در این راه در شمار معدود مصلحانی قرار گرفت که خلوت ذهنیت را به نفع جلوت حضور اجتماعی در هم نوردیدهاند. قضیه 13 خرداد 42، ماجرای 4 آبان 43 و... جملگی مؤید این روحیه و سیرة امام است. در فرازی از یکی از موضعگیریهای امام مقوله روحیه دادن به روحانیت ـ اعم از تولیدکنندگان و توزیعکنندگان اندیشه سیاسی اسلامی ـ در نفی و طرد ستم و مبارزه با رژیم اینچنین متجلی شده است «اگر علمای ایران دستهجمعی اعتراض کنند همهشان را میگیرند؟ همه علمای ایران را میگیرند و اعدام میکنند یا تبعید میکنند؟ اگر از تمام مملکت ایران علمای ایران که اقلاً صد و پنجاه هزار نفر معمم در ایران دارد و آن همه ملا و مرجع و حجت الاسلام و آیتالله دارد اگر اینها اعتراض کنند و این مهر سکوت را بردارند و این امضاء را که به سکوت آنها امضاء محسوب میشود این مهر را بردارند سکوت را بردارند همه آنها را از بین میبرند؟»(10)
در جایی دیگر، پس از ماجرای دستگیری اول که منجر به قیام 15 خرداد شد، هنگامی که در قبال آزادی امام از زندان، رژیم بر حصول تفاهم میان خود و ایشان تأکید کرد، امام اعلام فرمود «خمینی را اگر دار بزنند تفاهم نخواهد کرد با سرنیزه نمیشود اصلاحات کرد با نوشتن خمینی خائن به دیوارهای تهران که مملکت اصلاح نمیشود، دیدید غلط کردید، دیدید اشتباه کردید و... اگر از آزاد نمودن ما برنامههای دیگری دارند اگر خیال دیگری در سر دارند اگر میخواهند آشوب کنند بسمالله.»(11)
نظر به آنچه گذشت روشن میشود که در شرایط مورد بحث نگاه روحانیت به امام، نگاهی به مثابه رهبری عملگرا، در صحنه و تولیدگر اندیشه و در مقابل نگاه امام به روحانیت، نگاهی به مثابه رابط مرجعیت و مردم، فعال، هوادار اسلام، دغدغهدار ملت و به بیانی سپاه نیرومند توزیع اندیشه سیاسی اسلامی و بازوی عملیاتی حرکت تحقق اسلام در جامعه است.
امام و روحانیت
چنانکه گذشت اسلام در نگاه امام خمینی داعیهدار سیاست، روحانیت مسلمان، نیرویی سیاسی ـ اجتماعی با موقعیت ممتاز و اثرگذار در طول تاریخ تشیع؛ و مذهب شیعی، مذهبی تفسیرپذیر و مسلح به مقوله اجتهاد جهت انطباق یافتن با مقتضیات زمان و مکان تأویل میشود. در این میان یگانه مشکل، فرارو عدم انسجام و هماهنگی میان طبقه یا قشر موسوم به روحانیت دانسته شده، و این در حالی بوده است که امام با توجه به تجربیات تاریخی بویژه واقعه تحریم تنباکو، مسئله مشروطیت و بالاخره کودتای 28 مرداد از عمق اقتدار و اثرگذاری روحانیت در تحولات اجتماعی و سیاسی کشور آگاهی داشته و درصدد بوده تا با استفاده از این قدرت عظیم به گونهای حرکت نماید که تلخکامیهای گذشته مجدداً تکرار نشود. امام به خوبی آگاه بود که آنگاه که قرائتی صحیح از اسلام سیاسی مغفول در این زمان فراروی روحانیت قرار گیرد و در عین حال ایشان نسبت به عمق قدرت اثرگذاری خویش آگاهی یابند، میتوان تحولات مورد نظر را انتظار کشید؛ اما سؤال مهم این است که امام خمینی از چه مکانیسمی جهت همدل کردن روحانیت و تشویق آنان به حضور در عرصه اجتماع و سیاست بهره جست و در مقابل چه مکانیسمی میتوانست در شرایط مورد نظر قلوب و ضمایر روحانیت را متوجه امام و اهداف متعالی اسلامی او کند؟
در پاسخ به این سؤال و مبتنی بر احصاء راقم این سطور شاید کمتر بر مقوله ارتباط روحانیت پیرو امام با شخص ایشان متمرکز شده باشد و آنچه بیشتر اذهان محققین انقلاب اسلامی را به خود متوجه کرده است، بررسی دلایل رهبری پیروزمند امام و مکانیسمهای جلب قلوب مردم توسط امام بوده است و البته کم نیستند خاطرات پراکنده و در عین حال زیادی که از تعاملات امام و روحانیت در پگاه نهضت، استمرار آن و در زمانه پیروزی انقلاب و بالاخره تحقق جمهوری اسلامی تا روزگار رحلت ایشان نقل میشوند که علی رغم بررسیهای گسترده، همچنان محتاج مروری علمی و تبیینی اصولی هستند.
یکی از نگاههایی که کوشیده است تا دلایل تأثیرگذاری امام بر ملت را تبیین نماید و به بیانی مقوله موسوم به کاریزما بودن امام را واکاوی کند، مقالهای است با عنوان «موقعیت سرحدی امام» که در آن با تأکید بر سه مقوله زبان ساده و شیوای امام، سن امام، و صورت و رخسار ایشان که هر سه، گونهای حالت ملکوتی و وجود پیوند میان این جهان و جهان آتی را به ذهن مخاطب متبادر میکند؛ کوشش شده است راز جلب قلوب ملت توسط امام رمزگشایی شود.(12) در نگاهی دیگر صاحب کتاب توسعه و تضاد در بخشی از این کتاب و در ذیل عنوان، «کوششی در جهت ارزیابی توانایی رهبران» ابتدا سیزده مشخصه اعم از قیافه ظاهری، شخصیت کاریزماتیک، انطباق با ارزشها و... را ذکر میکند و پس از آن به بررسی میزان انطباق این مشخصات با شخصیت امام و چند نفر دیگر از جمله شهید بهشتی، مهندس موسوی و... میپردازد که حاصل این ارزیابی چنین گزارش میشود «امام شخصیتی در بالاترین حد روحانی کاریزماتیک، مقتدر، با قدرت تفکر سیاسی ممتاز بودهاند. ایشان در پی صرف عمر طولانی در اشتقاقهای قیاسی در فقه، منطق و فلسفه بسیار متبحر شده بودند از طرف دیگر شخصیت، درجات عرفانی و نزدیکی ایشان به خداوند که مثلاً در نامههای ایشان به عروسشان یا به فرزندشان یا اشعار ظریف عرفانیشان همراه با عمق تفکر، نثر فصیح و بلیغ و خط پخته منعکس است بینیازی و شهامت و از خودگذشتگی ایشان را توجیه مینمود. ایشان همواره منطبق با نیازها و ارزشهای پیروانشان، با بیاناتی احساس برانگیز و تهییج و بسیجکننده در عین حال شجاعانه و پرخاشگرانه سخن میگفتند این ابعاد شخصیتی که فقط برخی از آن در اینجا ذکر شد در پیکری خوشسیما، شخصیتی مطبوع و رهبری محبوب را میساخت که در انقلابها و حرکتهای انقلابی جهان به سختی بتوان مشابه آن را مشاهده کرد»(13)
ماحصل چنین نگاههایی میتواند در یک مجموعه کلی تا حدودی بیانگر دلایل تعاملات قلبی میان ملت و امام باشد و دلایل ارادتورزی ملت به امام امت را واگویه کند؛ اما به نظر میرسد در باب روحانیت، تعمیم این دلایل محتاج ظرافتاندیشیهای جدید از یکسو و باز تفسیر مجدد این رابطه از سوی دیگر باشد، چرا که به لحاظ شرایط و ویژگیهای فوق و تجزیه آنها میتوان افرادی را در حوزههای علمیه آن روز پیدا نمود که در یک یا چند ویژگی خاص از موقعیتی ممتازتر و یا حتی همطراز با امام برخوردار بوده باشند که تمرکز بر آن میتوانست حوادث بعدی را به گونهای دیگر رقم زند، اما اینچنین نشد. بر این اساس میتوان ادعا کرد هر کس از روحانیت به تعبیری به جاذبهای از جاذبههای مذکور به محضر امام راه یافته و پس از همنشینی با ایشان و در امتیازدهی به امام، سرجمع و معدل امتیازات او را بیش از دیگران ارزیابی کرده است. حجتالاسلام محمدحسن رحیمیان یکی از یاران امام و مبارزین، اولین سابقه خویش درخصوص حضور در محضر امام را اینچنین گزارش میکند: «طبعاً با شناختی که پدرم نسبت به حضرت امام داشتند بعد از رحلت آیتالله بروجردی ما را به تقلید از امام راهنمایی کردند. شهریور سال 41 بود و یک سال و نیم از رحلت آیتالله بروجردی گذشته بود؛ در آن شرایط چون هنوز مسائل سیاسی مطرح نشده بود و هیچگونه سابقهای از این مسائل در اذهان وجود نداشت پس تنها قداستی که یک روحانی میتوانست در میان مردم داشته باشد مرجع تقلید بودنش بود نه بعد سیاسیاش. بر این اساس انگیزه اصلی طلبهشدن و مهاجرتم از اصفهان به قم عشق و علاقه به حضرت امام، تنها به عنوان یک مرجع تقلید بود. اولین باری که به قم آمدم و حضرت امام را زیارت کردم خاطره شیرین و فراموش ناشدنی عمرم رقم خورد.»(14) و یا آیتالله منتظری از دیگر شاگردان امام آشناییاش با امام و اثرگذاری ایشان بر خویش را اینچنین بیان میدارد «در همان زمان مرحوم آیتالله خمینی عصرهای پنجشنبه و جمعه در مدرسه فیضیه درس اخلاق میگفتند. درس اخلاق ایشان خیلی جاذبه داشت هم طلبهها میآمدند هم غیرطلبهها. آن وقت طلبه زیاد نبود و در آن زمان میگفتند هشتصد طلبه در حوزه قم وجود داردالبته در درس اخلاق ایشان عرفان هم زیاد بود؛ چیزهایی از کلمات خواجه عبدالله انصاری میگفتند. بیان ایشان بسیار پرجاذبه و خوب بود و از توبه و انابه و معاد مطالبی را میفرمودند تا جایی که بسیاری از افراد گریه میکردند. درس ایشان برای ما جاذبه زیادی داشت و بسیار سازنده بود و آشنایی من با آیتالله خمینی از همین جا شروع شد.»(15)
به هر حال آنچه مسلم است این است که هر یک از افراد روحانی چه با واسطه و چه بدون واسطه، آنگاه که خدمت امام میرسیدند و یا از او میشنیدند جذب ایشان میشدند و به میزان عمق این آشنایی بر میزان شیفتگی ایشان به شخصیت و راه خمینی افزوده میشد. اما افزون بر جذابیتهایی که در نوع علمای همطراز امام در جذب روحانیت البته در نگاهی تجزیهگرا وجود داشت، مشخصاتی چند، گیرایی این وجود را برای روحانیت بیش از سایرین مینمود که عبارتند از:
الف: باز تفسیر رسالت اساسی روحانیت
روحانیت که تا این زمان عمده وظیفه و رسالت خویش را ارشاد و راهنمایی ملت به منظور تأمین سعادت اخروی ایشان میدانست، اینک با رهبری مواجه شده بود که با تأکید بر پیوند میان دیانت و سیاست افقی جدید را فراروی روحانیت میگشود و تأمین سعادت دنیا و ترتیب سیاست دنیوی مسلمانان را رسالتی همطراز با تأمین سعادت اخروی آنان معرفی میکرد. در این نگاه جدید دین نه تنها در انزوای خلوت افراد قرار نمیگرفت بلکه فقه آن تئوری حیات از گهواره تا گور آنان را در برداشت. «اسلام منهای سیاست از بدترین القائات استعمارگران است. اسلام همه چیز است. از بدترین چیزهایی که اجانب در بین مردم و در بین خود ما ]روحانیون[ القاء کردند این است که اسلام برای این است که ما همان عبادت کنیم چنان که مذهب مسیح را هم مسخ کردند. مذهب مسیح مسخ شد. هرگز مسیح نمیشود دعوتش این باشد که فقط عبادت بکنید ظلم را بگذارید به خودشان. این نمیشود نبی نمیتواند اینطور باشد مسخ شده است. اینها اسلام را در نظر ما در نظر جاهلین مسخ کردند این حرف استعمار است آخوند را به سیاست چه؟ ساسة العباد در دعای جامع زیارت جامعه است ساسة العباد چطور امام را به سیاست آره اما آخوند را به سیاست نه. حضرت امیر یک مملکت را اداره میکرد، سیاستمدار یک مملکت بود، آن وقت آخوند را به سیاست چه؟ این مطلبی بود که مستعمرین برای اینکه آخوند را جدا کنند از دولت و ملت القاء کردند به او. آخوند هم باورش آمد خود آخوند مبارزه میکند با ما. مبارزه میکند که شما چکار دارید به سیاست این چیزی بوده که ما را عقب نگه داشت و به عقب راند.»(16)
مسلم است با آگاهی یافتن روحانیت از وظیفه فراموش شدهاش یعنی دخالت در سیاست و حساسبودن نسبت به چیزهایی که در اطراف او میگذرد وظیفهای جدید فراروی او قرار میگیرد و آن عبارت است از آگاهیبخشی به ملتی که در تأسی به روحانیت خویش پیش از این شیوه سکوت و انفعال را در پیش گرفته است. «آقایان موظفند ملت را آگاه کنند، علما موظفند ملت را آگاه کنند، ملت موظف است که در این امر (کاپیتولاسیون) صدا در بیاورد به مجلس اعتراض کند به دولت اعتراض کند که چرا یک همچون کاری کردید؟ چرا ما را فروختید مگر ما بنده شما هستیم»(17) و بیجهت نیست که حاصل احیاء این نگاه به روحانیت در تغییر ذائقه ملت تنها پس از گذشت چند ماهی از آغاز حرکت هویدا میشود «مسئله دیگر تغییر ذائقه و ذوق فرهنگی مردم است اگر به کتابهای مذهبی قبل از 15 خرداد رجوع کنید ملاحظه خواهید کرد که از حرفهای خاورشناسان و مستشرقها برای تأیید اسلام مطالبی نقل کردهاند؛ مثلاً فلان خاورشناس برای تأیید اسلام و جامعیت آن این حرف را زده است یا فلان تحلیل را راجع به مسائل اجتماعی اسلام دارد اما بعد از قیام 15 خرداد از نظر مردم همه این بحثها رنگ میبازد و دیگر جذابیتی برای خوانندگان ندارد؛ یعنی ذائقه فرهنگی و ذوق فرهنگی مردم مسلمان عوض میشود هر سخنران و خطیبی که سخن از مبارزه دارد و حرف از مخالفت با امریکا و غرب و نظام سرمایهداری میگوید جذابیت دارد و دور و بر او شلوغ است و هر کس که از این نوع حرفها نمیگوید در بین مسلمانان ایران مشتری جدی پیدا نمیکند... ذائقه و ذوق مردم به یک ذائقه و ذوق مبارزاتی و استقلالطلبی تبدیل شده است.»(18)
تأملی در گزارشهای ساواک از روحانیت فعال و مبارز این سالها به خوبی مؤید این امر است که نحله جدید روحانی تربیت شده در مکتب امام چگونه به شکلی کاملاً معتقد به این بازتفسیر جدید گردن نهاده و پا به پای امام حرکت میکند. در سند شماره 42 ـ 2204 / 7 مورخ 22/4/42 یعنی یک ماه و ده روز پس از دستگیری امام در ماجرای 15 خرداد درخصوص شهید بهشتی چنین آمده است: «شخصی به نام بهشتی واعظ روی منبر، مردم را علیه مقامات دولتی تحریک و نسبت به شرکت زنان در امور اجتماعی انتقاد نموده است این شخص مجدداً در 20/4/42 در همان ساعت و در همان مجلس گفته است مردم بپاخیزید دین و ایمان از بین رفت. دولت خوب است جای خریدن میلیونها دلار توپ و تانک و کشتن مردم به درد و دل مردم برسد او در پایان منبر برای خمینی دعا کرده است.»(19)
معروف است که شاه در دیدار با مرحوم کمالوند به ایشان گله کرده بود که چرا روحانیت اهل سنت اینچنین تابع حکومتهایشان هستند ولی روحانیت شیعه حاضر نیستند که در جهت حکومت حرکت کنند؟ همچنین حکومت از روحانیت در زمانه مذکور انتظار داشت مانند روحانیون مسیحی بر پیوند دیانت و سیاست اصرار نورزند. در مقابل امام ضمن رد هر دو نگاه و با تصریح بر مسخشدگی دین مسیح اعلام داشته بود: «من پاپ نیستم که فقط روزهای یکشنبه مراسم عبادی انجام دهم.» و با این عبارت تکلیف رژیم را با خود و تکلیف روحانیت با رژیم را مشخص کرده بود؛ امری که در عرصه عمل تبلوری خاص یافته بود. در گزارشی از ساواک درخصوص یکی از سخنرانیهای شهید هاشمینژاد چنین آمدهاست: «هاشمینژاد ابتدا درباره حضرت عیسی و دینش سخن گفت و بعد قانون اساسی اروپا و روحانیت عیسی که دین و روحانیت با قانون اساسی آنها تطبیق نمیکند بعداً از دخالت روحانیت دین اسلام به قوانین مملکتی سخن گفت و قانون اساسی، اصل قانون متمم دوم که باید علمای دین و روحانیت در آن دخالت داشته باشند و اگر علمای اعلام در آن دخالت نداشته باشند آن قانون نیست و به درد نمیخورد و باید آن را به سینه دیوار انداخت پس اسلام روحانیت و قرآن اصلاً از قانون مملکتی مثل دین عیسی جدا نیست و یکی است و حق دارد جلو ستم و فساد و وطنفروشی و دست اجانب را از مملکت اسلامی و جعفری ایران کوتاه بکند. اگر بزرگان و رجال و حتی زمامداران از راه خود منحرف شد]ند[ حق دارند جلو آنها را بگیرند و بگویند چرا این کار را انجام داده و مثلاً نفت ما را به دیگری میدهی و امتیاز شیلات را به اجانب میدهی. قانون اساسی این اجازه را به روحانیت داده، تا روحانیت فساد و بدبختی را ریشهکن نکند آسوده نخواهد نشست»(20)
ب: عزت بخشی به روحانیت
مروری بر تاریخ تحولات سیاسی یکصد ساله اخیر حکایت از انزوای روحانیت، تهدید، تحقیر و حتی حذف فیزیکی ایشان از عرصههای سیاسی ـ اجتماعی دارد؛ چنانکه در جریان مشروطه شیخ فضلالله نوری به دار آویخته میشود و مرحوم عبدالله بهبهانی ترور میشود. در روزگار رضاخان مرحوم مدرس تبعید شده و پس از آن به شهادت میرسد. در روزگار محمدرضا پهلوی نواب صفوی و یارانش اعدام میگردند و... و این در شرایطی است که در باب هتاکی به روحانیت و تحقیر ایشان چه در زمان مشروطه و چه در زمانه حکومت پهلوی پدر و پسر، موارد بیشماری گزارش شده است. مرحوم سیداحمد خمینی به نقل از امام خمینی در خصوص یکی از این موارد که به زمانه رضاخان برمیگردد آورده است: «ایشان (امام) با تلخی از آن دوران یاد میکردند و متذکر میشدند که دوران بسیار سختی بر ما گذشت حتی نقل میکردند من و چند نفر دیگر برای اینکه مورد هجوم حمله رضاخان قلدر قرار نگیریم روزها قبل از طلوع آفتاب به محلی بیرون از قم میرفتیم و وقتی هوا تاریک میشد دوباره به خانه برمیگشتیم تا بتوانیم به درس و مباحثه برسیم و در عین حال دست از لباسمان نکشیم.»(21) و همچنین در جایی دیگر امام درخصوص همین دوره نقل میکنند: «تبلیغات جوری کرده بودند که مردم آخوند را سوار اتومبیل نمیکردند. خدا میداند مرحوم آشیخ عباس تهرانی گفت که من میخواستم اراک سوار اتومبیل بشوم شوفر گفت ما دو طایفه را سوار نمیکنیم. یکی آخوند را و یکی فاحشه را. وضع آخوند این جور شده بود آن روز یعنی این جور کرده بودند؛ جدا کرده بودند اینها را از ملت، رضاخان هم هر کاری میخواست کرد.»(22)
در سایه چنین تجربیاتی، امام کوشید تا عزت پایمال شده روحانیت را به جایگاه واقعی آن بازگرداند و ایشان را نه تنها پیشگام حرکت قرار دهد بلکه پیوند سست شده ایشان با مردم و رابطه محدود شده ایشان با مردم در قالب امور اخروی را توسعه ببخشد. از این روست که پس از ماجراهای سال 41 (یعنی یک سال پس از آغاز حرکت) امام ضمن برشمردن تلخیها و شیرینیهای این سال پیروزمندانه اعلام داشت: «اما سال خوبی بود برای اینکه روحانیت ارزش خودش را به دنیا اعلام کرد و فهماند که آنکه صحبت میکند باز روحانی است آنکه ایستادگی میکند در مقابل ظلم و جور ظالم و جائر باز روحانی باز حوزههای علمیه است؛ کتک میخورد داد میزند کشته میدهد فریاد میکند مدرسه فیضیهاش را خراب میکنند اعتنا نمیکند باز صحبت خودش را میکند؛ هر کاری سرش بیاورند این صحبت میکند. روحانیت موجودیت خودش را به همه عالم اعلام کرد فهماند به عالم که ما آدمیم، روحانی هستیم ما همهاش قضیه ذکر و دعا نیست. ما داد میزنیم ما میگوییم نباید بکنید این کار را ما نصیحت میکنیم به شما»(23)
ج: ارائه مدلی عملگرا به روحانیت
چنانکه گذشت امام خمینی از معدود مصلحانی است که در خلال عمر شریف خویش خود را در تنگنای نظریهپردازی محصور نکرده و بیش و پیش از دیگران خود را مقید به حضور عملی در عرصه اجتماع و سیاست کرده است. از نگارش کتاب کشفالاسرار در سال 1323 در واکنش به اسرار هزار ساله و سیاستهای رضاخان تا موضعگیریهای بعدی و بویژه حضور رسمی در عرصه سیاست ایران در سال 41 و بعد از فوت مرحوم بروجردی تا آخرین لحظات عمر، مقوله عملگرایی در سیره امام کاملاً مشهود است. براین مبنا یکی از رازهای اثرگذاری امام بر روحانیت آن است که ایشان خط فاصل موجود میان تئوری و عمل را همواره پیش از سایرین در نوردیده و به همین خاطر است که روحانیت فعال، سیاسی و مبارز در پیروی از امام و پیمودن راه ایشان هیچگاه به خود تردیدی راه ندادهاند «پیغام دادم که من از آن آدمها نیستم که اگر یک حکمی کردم بنشینم چرت بزنم که این حکم خودش برود و من راه میافتم دنبالش؛ اگر من خدای نخواسته یکوقتی دیدم که مصلحت اسلام اقتضاء میکند که یک حرفی بزنم میزنم و دنبالش راه میافتم و از هیچچیز نمیترسم بحمدالله تعالی والله تا حالا نترسیدهام؛ آن روز هم نترسیدم ]اشاره به دستگیری ایشان در شب 15 خرداد و حرکت به سمت تهران[ آن روز هم میبردندم آنها میترسیدند من آنها را تسلیت میدادم که نترسند.»(24)
نمونه اثرگذاری امام بر روحانیت را دراین باب در سندی از اسناد ساواک درخصوص شهید هاشمینژاد میتوان ملاحظه کرد. بنا به گزارش ساواک ایشان در واکنش به انقلاب سفید و فاجعه فیضیه در مسجد فیل چنین اظهار داشته است: «من دولت را مسخره میکنم چرا که یک نفر مبلغ نتواند احکام شرعی را برای مردم بگوید باید او را به زندان ببرند. من میگویم و باید بگویم تا مجلسین از هم پاشیده شود و دولت از این کار غلط خود برگردد و الا مملکت رو به خرابی میرود و دیگر چرا دولت از غیر خودش قرض بگیرد یعنی از امریکا.»(25)
د: احیاء همدلی و نفی تفرقه روحانیت
از نکات تأثیرگذار امام بر روحانیت تأکیدات مکرر ایشان بر لزوم حفظ حرمت بزرگان حوزه از یکسو و ضرورت حفظ وحدت میان بدنه روحانیت از دیگر سو است. تأملی در تاریخ روحانیت شیعه بویژه در یکصد سال اخیر نشان میدهد که دشمن اعم از داخلی و خارجی هرگاه که موفق گردیده صفوف روحانیت را از هم جدا سازد، توفیق نیل به اهداف خویش را یافته است. نمونه بارز این مسئله ماجرای مشروطیت و جدایی دو گروه موسوم به مشروطهخواه و مشروعهطلب روحانی و حصول موفقیت انگلستان در این ماجرا است. امام خمینی ضمن عنایت به این امر و در شرایطی که حکومت، در پی تفرقه میان روحانیت بود؛ چنانکه در آغاز حرکت امام، شاه با نامهنگاری به خارج از کشور و تسلیت فوت مرحوم بروجردی به علمای عتبات این امر را کلید زد، هوشیارانه با این مسئله برخورد کرد و بدون ایجاد هرگونه حساسیتی، روحانیت را از وقوع این امر آگاه کرد. همچنین بیش از این نیز سیره عملی امام در برخورد با مرحوم بروجردی به عنوان رکن حوزه علمیه قم (ضمن انتقاد از عدم برخورد ایشان با مسائل سیاسی مستحدثه) مؤید این مسئله هست.
امام بارها و بارها به شاگردان خود لزوم حفظ حرمت مراجع را گوشزد مینمود: «شما اکنون در سلک روحانیت وارد شدهاید باید ریاضت بکشید، زحمت بکشید؛ باید مراعات کنید نفس خود را محاکمه کنید به چند عالم جسارت کردید؟ میدانید اگر یک کلمه فقط یک کلمه اهانت به یکی از مراجع بشود چه معصیت بزرگی صورت گرفته است؟ آنها اولیای خدا هستند.»(26) و جالب آنکه هیچگاه از امام خلاف این موضع در برخورد با علما اعم از داخلی و خارجی شنیده و یا گزارش نشده است. امام حتی نسبت به مراجعی که حرکت امام را برنمیتافتند و از ایشان انتقاد میکردهاند نیز اعلام میداشت: «بعضی از آقایان از قم به من نوشتند که آقا دیگر بس است این شاه ماندنی است دیگر بس است، خوب اینها نمیدانستند قضیه را و معذور بودند و خیرخواه و معذور هم بودند.»(27) و تأکید مکرر ایشان به روحانیت آنکه: «بر کافه علمای اعلام و وعاظ محترم است که اگر گلایههایی از هم دارند نادیده گرفته و خود را مجهز نموده صفوف خود را فشردهتر کرده و در صف واحد چارهجویی کنند.»(28)
و به همین خاطر است که با هشیاری امام هیچگاه مجالی برای تکرار مشروطیت پیش نیامد و صفوف روحانیت روز به روز پیوستهتر از پیش گردید و مسائل انقلاب اسلامی آنچنان رغم خورد که کلیه مواضع امام اعم از ضرورت مبارزه با استبداد، مقابله با ستم، آزادیخواهی، عدالتطلبی، حکومت اسلامی خواهی، مبارزه با استعمار، مبارزه با اسرائیل و... به مجرد اعلام از سوی امام حتی در زمانه حبس، تبعید در نجف و سپس سفر به فرانسه و دوری از وطن توسط روحانیت علاقهمند به اسلام و پیرو امام در میان مردم بازتاب مییافت و روحانیت انقلابی ضمن گونهای تقسیم کار نانوشته در قالبهایی چون تبیین و تشریح اصول انقلاب، توزیع اندیشه حکومت اسلامی در میان ملت، دعوت مردم به مبارزه و حضور مستقیم و مؤثر در صحنههای رویارویی با استبداد شاهی حضوری جدی و مؤثر داشتند.
نتیجه
عطف به این سؤال اصلی نوشته حاضر که «امام خمینی چگونه موفق گردید بر معضل تاریخی گسست روحانیت فائق آید و ایشان را در مسیری مشخص و با اهدافی معین بسیج نماید؟(29) کوشش شد تا ضمن ارائه گونهای تیپولوژی از روحانیت شیعه در قالب سه دسته روحانیت وابسته، منفعل و فعال، سیاسی و مبارز، مشکلات فرا روی امام خمینی در بسیج روحانیت جهت تحقق اهداف انقلاب اسلامی بررسی شود. همچنین روشن گردید که امام خمینی ضمن آسیبشناسی موانع تحقق وحدت در روحانیت شیعه با اتخاذ مکانیسمهایی خاص نظیر باز تفسیر رسالت اساسی روحانیت، عزتبخشی به روحانیت، ارائه مدلی عملگرا به روحانیت و بالاخره احیاء همدلی و نفی تفرقه روحانیت، نه تنها به کادرسازی و نیروسازی جهت تحقق انقلاب اسلامی موفق شد بلکه در قالب تلاشی طاقتفرسا موفق گردید روحیه انفعال را از درون حوزههای علمیه زدوده، به جای آن روح امید و نشاط و عملگرایی و حضور مؤثر در صحنه سیاست و اجتماع را جایگزین سازد. از نکات جالب توجه تحقیق حاضر آنکه روحانیت مذکور به عنوان حلقه واسط امام و مردم به خوبی در زمانه مورد بحث ایفای نقش نموده و در امر پیروزی انقلاب اسلامی ضمن انعکاس دیدگاههای امام به مردم و هوشیاری نسبت به بروز تفرقه در صفوف خود موفق گردیدند تا امر مهم آگاهی بخشی به ملت را خواه در مدت کوتاه حضور امام در ایران و خواه در ایام حصر و تبعید ایشان به خوبی ایفا کند. و جالبتر آنکه عمق اثرگذاری امام بر روحانیت اصیل و مبارز به حدی است که به رغم گذشت بیست سال از رحلت ایشان همچنان هویت احیاء شده روحانیت توسط امام محفوظ مانده و روحانیون مبارز و فعال و سیاسی همچنان علیرغم اختلاف سلیقهها بر ضرورت حفظ میراث امام اجماع دارند.
پانوشت ها:
1- رفیعپور، فرامرز، توسعه و تضاد، انتشارات دانشگاه شهید بهشتی، 1376، ص 121.
2- بشیریه، حسین، جامعه شناسی سیاسی، نشر نی، چاپ اول، 1374، ص 222.
3- رک: اخوان کاظمی، بهرام، حوزه و روحانیت در سیره نظری و عملی امام (امام خمینی و حکومت اسلامی، روحانیت اجتهاد و دولت)، مجموعه آثار ج 8 ، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، چاپ اول، زمستان 1378، صص 12 ـ 11.
4- روحانی، سیدحمید، نهضت امام خمینی، ج 1، تهران، واحد فرهنگی بنیاد شهید با همکاری سازمان انتشارات و آموزشی انقلاب اسلامی، 1364، ص 6.
5- امام خمینی، صحیفه نور، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1368، ج 21، ص 91.
6- رک: همان، ص 92.
7- حضور، شماره 1، خرداد 1370، صص 12 ـ 11، مصاحبه با آیتالله موسوی اردبیلی.
8- امام خمینی، کشف الاسرار، بیجا ـ نشر ظفر، 1323، ص 201.
9- رک: خلخالی، صادق، خاطرات آیتالله خلخالی، نشر سایه، چاپ 2، اسفند 1379، صص 4 ـ 42.
10- تبیان، دفتر دهم، روحانیت و حوزههای علمیه از دیدگاه امام خمینی، مؤسسه چاپ و نشر عروج، چاپ سوم، 1384.
11- همان، ص 205.
12- همان، ص 119.
13- رک: قادری، حاتم، موقعیت سرحدی امام، امام خمینی و حکومت اسلامی، پیشین، صص 27 ـ 314.
14- توسعه و تضاد، ص 120.
15- خاطرات 15 خرداد، دفتر پنجم، به کوشش علی باقری، مؤسسه انتشارات سوره، بیتا، ص 137.
16- منتظری، حسینعلی، خاطرات، ج 1، ص 90
http://www.amontazeri.com/farsi.khaterat.html/0047/.htm
17- صحیفه نور، ج 5، ص 267.
18- تبیان، ص 156.
19- خاطرات 15 خرداد، دفتر پنجم، صص 7 ـ 166، (خاطرات ابوالفضل شکوری).
۲۰-- یاران امام به روایت اسناد ساواک 3، شهید آیتالله سیدمحمدحسین بهشتی، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1377، ص 10. لازم به ذکر است که مخالفت شهید بهشتی با حق رأی زنان به تبع از امام در این تاریخ صورت پذیرفته و استدلال ایشان در این باب همان استدلال مورد نظر امام است که میفرمایند در مملکتی که مردان آن از آزادی برخوردار نیستند، اعطای آزادی به زنان جز با هدف اغفال و به انحراف کشاندن آنان صورت نمیپذیرد.
21- جلالی عزیزیان، حسن، زندگینامه سیاسی شهید هاشمینژاد، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1382، ص 84. لازم به ذکر است که این سخنان دقیقاً عباره اخرای کلام امام و مواضع ایشان در لزوم دخالت روحانیت در سیاست از یکسو و تبیین وجوه تعارض در ماهیت رژیم درخصوص عملنکردن به قانون است و به تعبیری بیانگر موضع امام که در رد انقلاب سفید از باب الزام بما الزمو علیهم استدلال فرمودند.
22- سیداحمد خمینی، «امام، حوزه و سیاست»، مجله حضور، شماره 1، خرداد 1370، ص 8.
23- در جستجوی راه از کلام امام، دفتر هشتم، روحانیت، ص 213.
24- تبیان، ص 193.
25- همان، ص 200.
26- زندگینامه سیاسی شهید هاشمینژاد، ص 143.
27- نهضت امام خمینی، ج 1، ص 162.
28- رحیمی، محمدحسن، زندگینامه سیاسی امام خمینی از آغاز تا تبعید، ج 1، تهران، کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران، 1371، ص 123.
29- تبیان. ص 159.