امام فرمود دندان روی جگر بگذارید

در یک جمله حتی برای متدیننین که برای امام حسین(ع) اشک می ریختند و آرزوی شهادت داشتند، نوعی حیرت بود. با توجه به شرایط جامعه، مبارزه با رژیم شاه یک اصل مسلم بود. یعنی مبارزه نکردن با این رژیم، برای مسلمانان مساوی با عدم باور به راه انبیاء و کربلا و عاشورا بود. واقعیت این است که این تحیر موجب شد همه قشر ها و جریانات سیاسی با سئوالات بسیاری مواجه شوند. سوالاتی که پاسخی برای آن نداشتند. حتی در مارکسیست هایی هم که با رژیم مقابله می کردند و حتی ممکن بود جانشان را هم بدهند، این تحیر بود. همه گرفتار حصارها و چارچوب هایی بودند.
این حصارها به شکل های مختلفی وجود داشت و حتی مبارزین مذهبی هم به نوعی گرفتار آن بودند. پس از انقلاب، یک روز با آقای شریعتمداری به سمت دفتر سیاسی سپاه می رفتیم. من گفتم؛ حسین جان! اگر امام نیامده بود و ما امام را به عنوان ولی و رهبر و چراغ راه نداشتیم، الان چه حرفی برای گفتن داشتیم؟ آیا غیر از حرف های منافقین بود؟
این زمانی بود که منافقین خیلی ادعای اسلامی بودن و تشیع داشتند.
آقای شریعتمداری هم جواب داد؛ نه! احتمالاً حرف ما هم همین حرف ها بود. حالا کمی پایین تر یا بالاتر.
در گذشته که خیلی از ما با تعلیمات مبارزاتی برخاسته از اجتهاد و اسلام ناب آشنایی نداشتیم، امام در تعریف اسلام ناب در برابر اسلام آمریکایی جمله ای دارد که می فرماید؛ اسلام عارفان مبارزه جو.
امام یک گونه ای از مبارزه را به ما تعلیم داد که اگر غیر از این بود به هیچ جا نمی رسیدیم.

تاثیر این معیار و چارچوب جدید در چگونگی و سرنوشت مبارزه چه بود؟
بگذارید از قول امام پاسخ بدهیم. یک مرتبه حسنین هیکل   اندیشمند مصری که کتاب های زیادی دارد و ارادت فوق العاده ای هم به امام داشته است  در سال 1357 در نوفل لوشاتو به دیدار امام رفته و مصاحبه ای با ایشان انجام می دهد. این مصاحبه خیلی خواندنی است.
در این مصاحبه، هیکل از اماممی پرسد؛ «من در سالهای 1950 و 1951»در اوج مبارزات مردم، علیه انگلیسی ها »در ایران بودم و اولین کتاب خود را درباره ایران نوشتم.
(بر قله های آتشفشان) نظر شما در مورد تفاوت مبارزات، در آن سالها و مبارزات کنونی چیست ؟ و چرا امپریالیسم جنبش را در آن سالها شکست داد؟»
این سئوال خیلی کلیدی است و نشان می دهد حسنین هیکل از شکست انقلاب واهمه داشته است.
حضرت امام در پاسخ می فرماید؛ »نظر من این است که جنبش فعلی خیلی عمیقتر است، تا جنبش زمان مرحوم دکتر مصدق. جنبش در آن وقت صرفا سیاسی بود؛ و الان در جنبش جنبه دینی غلبه دارد. در مملکت ایران، مردم همه مسلمان هستند. اقشار زیادی از سیاست بی خبرند؛ اما به دین علاقه دارند. تمام دهات   که خوب است بروید و ببینید   همین شعارهای شهر را می دهند ودرخواستهای آنان را دارند. تمام مردم از کوچک   طفل دبستانی   تا پیرمرد در حال نزع، یکصدا همین مطلب را می گویند. این درخواستها و شعارها به طوری ملی شده است، که کسی نمی تواند مناقشه کند. این جنبش دارای یک معنای اسلامی   سیاسی است؛ و جنبش گذشته فقط سیاسی بود. جنبش کنونی عمقش بیشتر، و امید به پیروزی اش بیشتر است؛ امید که این نهضت را نتوانند خاموش سازند.»
هیکل در ادامه می پرسد؛ »چند سال قبل من شاه را در ایران ملاقات کردم. همه تصور می کردند که اوضاع تثبیت شده است. سئوال این است که چرا این وضع اتفاق افتاد؟ چگونه اتفاق افتاد؟ و این توسعه عظیم جنبش از کجاناشی می شود؟»
حضرت امام که از نزدیک شاهد ماجراهای کودتای 28 مرداد سال 32 بوده اند و حتی تحلیل خود از علل شکست آن حرکت را به صورت مکتوب به آیت الله کاشانی رسانده بودند. با توجه به اشرافیت ایشان به مسائل، اینگونه به سئوال هیکل پاسخ
می دهند؛ «این قدرت، ناشی از اسلام است. در زمان کاشانی   مصدق، اصل سیاست بود. جنبه های سیاسی جنبش قوی بود. در زمان کاشانی، هم به وی نوشتم و هم گفتم، که باید جنبه های دینی را توجه کنید. نتوانستند و یا نخواستند. ایشان به جای تقویت جنبه های دینی و به جای آنکه جهات دینی را به جهات سیاسی غلبه بدهند، خودشان سیاسی شدند؛ رئیس مجلس شدند، که اشتباه بود. من گفتم که باید برای دین کار کنند نه آنکه سیاسی بشوند.
اما حالا جنبش در همه جهات، دینی است، اسلامی است؛ سیاست هم داخل آن است. اسلام، دین سیاسی است؛ سیاست در بطن این جنبش است. خوب است حالا هم سری به ایران بزنید و ببینید   از نزدیک   که امروز چیست و آن روز چه بود.»

این ملاک ها در برخورد با افراد و جریان ها مثل منافقین چطور بروز پیدا می کرد؟
یک کتاب سه جلدی درباره مجاهدین خلق یا همان منافقین چاپ شده که خیلی خواندنی است. زمان تبعید حضرت امام، منافقین بارها نماینده می فرستند و دنبال تایید گرفتن از ایشان هستند. بسیار هم از داخل ایران سفارش اینها را می کردند.
مثلاً یک بار نماینده اینها با یک نامه سری به نجف می رود. نامه را حرارت می دهند و کلمات آشکارمی شود. در نامه، منافقین به جوانان اصحاب کهف تشبیه شده بودند. ولی امام می دید اعتقاد اینها مشکل دارد.
امام هیچوقت منافقین را تایید نکرد.

عده ای الان می گویند امام در آن دوران خطوط تمایز را با گروه های مختلف و غیر دینی روشن نکرد و به نوعی همه زیر چتر ایشان و انقلاب بودند. با این تفاسیر چنین اشکالی که به انقلاب وارد می کنند نمی تواند صحیح باشد. 
اگر چنین اشکالی به امام وارد باشد، قبل از ایشان به پیامبر وارد است. وقتی پیامبر مکه را فتح کرد، یکی فریاد زد که امروز روز انتقام است اما پیامبر فرمود روز رحمت است. خانه امثال ابوسفیان ها را خانه امن قرار داد. شیوه انبیاء و اولیاء، اتمام حجت و نصیحت و هدایت است.
امام هم چنین شیوه ای داشت. تا اگر کسی زمینه هدایت دارد، هدایت شود. به عنوان نمونه بنی صدر شایعه کرده بود که امام به من رای داده است. خب! امام می توانست همان اول بگوید نه، من به بنی صدر رای نمی دهم و رای نداده ام. اما چنین کاری نکردند. صبر کردند تا قدم به قدم مردم با آگاهی پیش بروند. چیزی را به عنوان اینکه فقط امام گفته است، نپذیرند. موارد زیادی بود. در مورد نهضت آزادی، یا آقای منتظری.
الان هم مقام معظم رهبری همین روش و منش را دارند. می خواهند مردم خودشان به بصیرت و آگاهی برسند. افراد و جریان ها را بشناسند. اینها وارث انبیا و ادامه دهنده این راه هستند.
امام قدم به قدم ما را با این راه آشنا کرد. شما فکر می کنید جوانان امروز با جوانان انقلاب قابل مقایسه هستند؟ والله اینطور نیست. الان جوانان ما یک تجربه 30 ساله دارند. این آگاهی و تعلیم را امام به جوانان داد.

اگر حضرت امام این روش و سیره خاص را ارائه نمی کردند چه اتفاقی می افتاد؟
حضرت امام پیامی دارند به روحانیت. در بخشی از آن می فرمایند؛ »در مدرسه فیضیه فرزندخردسالم، مرحوم مصطفی از کوزه ای آب نوشید، کوزه را آب کشیدند، چرا که من فلسفه می گفتم. تردیدی ندارم اگر همین روند ادامه می یافت، وضع روحانیت و حوزه ها، وضع کلیساهای قرون وسطی می شد که خداوند بر مسلمین و روحانیت منت نهاد و کیان ومجد واقعی حوزه ها را حفظ نمود. علمای دین باور در همین حوزه ها تربیت شدند و صفوف خویش را از دیگران جداکردند. قیام بزرگ اسلامی مان نشات گرفته از همین بارقه است. البته هنوز حوزه ها به هردو تفکر آمیخته اند و باید مراقب بود که تفکر جدایی دین از سیاست از لایه های تفکراهل جمود به طلاب جوان سرایت نکند.»
امام کسی است که عرفای بزرگ در برابر ایشان خشوع می کنند. ایشان که مصباح الشریعه را نوشته می فرماید؛
«اینکه در روایت است که اسلام غریب است، از اول غریب بوده و الان هم غریب است، برای اینکه غریب آن است که نمی شناسند او را. در یک جامعه ای هست او، اما نمی شناسند، نمی شناسند اسلام را، هیچ وقت شناخته نشده به آن طوری که باید باشد. مگر پیش خودمان، همیشه یک ورق را گرفته اند، آن ورق دیگر را حذفش کرده اند؛ یامخالفت با آن کرده اند.
یک مدت زیادی گرفتار عرفا ما بودیم، اسلام گرفتار عرفا بود. آنها خدمتشان خوب بود؛ اما گرفتاری برای این بود که همه چیز را
برمی گردانند به آن ور. هر آیه ای دستشان می آمد می رفت آن طرف. مثل تفسیر ملا عبدالرزاق. خوب بسیار مرد دانشمندی، بسیار مرد با فضیلتی ]است [ اما همه قرآن را برگردانده به آن طرف؛ کانه قرآن با این کارها کار ندارد. یک وقت هم گرفتار شدیم به یک دسته دیگری که همه معنویات رابرمی گردانند به این، اصلا به معنویات کار ندارند؛ کانه اسلام آمده برای اینکه دنیا رابگیرد اسلام هم طریقه اش مثل هیتلر که او آمد که دنیاگیری کند و کشورگشایی کند، اسلام هم آمده کشور گشایی کند! عرض می کنم هر چه مربوط به زندگی است و هر چه مربوط به طبیعت است و هرچه اینها را گرفته اند؛ هر چه معنویات است برگردانده اند به این طرف. بعضی از تفسیرها، بعضی از اشخاصی که می خواهند اظهار فضیلت بکنند، ملاحظه کنید همه مسائل را برگردانده اند به این آب و خاک؛ همه چیز را فدای حیوانیت کرده اند. عرفا همه چیز را فدای انسانیت کرده اند، خوب، باز او، باز او اما اینهاغفلت از آن کرده اند. اسلام همه چیزاست  آقا. اسلام آمده انسان درست کند و انسان همه چیز است؛ همه عالم است انسان.»

یک مورد عینی و در عین حال ناگفته از سیره حضرت امام می فرمایید؟
این موردی که می خواهم بگویم، برای اولین بار است که جایی نقل می کنم. بنی صدر در ظاهر معتقد به مردم بود اما در باطن به هیچ وجه چنین اعتقادی نداشت. می گفت باید مردم و روحانیت را گول زد. یکی از صحنه های حضور مردم، سپاه بود. به همین جهت دشمنی خاصی با سپاه از خود نشان می داد. هر چه از دستش بر می آمد علیه سپاه انجام می داد. به همین خاطر بنده به عنوان یکی از اعضای شورای فرماندهی سپاه درگیری زیادی با بنی صدر داشتم. آن زمان آقای صفوی مسئول چند یگان درنزدیکی آبادان بود. یک طرح عملیاتی با همان چند یگان محدود داشت. در سفری که با مقام معظم رهبری با شهید چمران و اینجانب بعنوان نماینده سپاه به مناطق جنگی جنوب داشتیم ضمن بازدید این طرح را به آیت الله خامنه ای و شهید چمران ارائه کرد. آنها خیلی پسندیدند و گفتند بیا و این طرح را در دزفول ارائه کن. مسئولین سیاسی و نظامی مرتبط با جنگ در این جلسه بودند. ما هم رفتیم. بنی صدر اجازه نداد من وارد جلسه شوم. بعلت همان درگیری ها که عرض کردم.
آقای رحیم صفوی رفت طرحش را گفت و اضافه کرد که مقداری اسلحه و مهمات می خواهد. طرح را همه استقبال می کنند. بنی صدر یادداشتی برمی دارد وانمود می کند و روی آن یادداشت چیزی می نویسد و در پاکت می گذارد و به دست برادرمان آقای رحیم صفوی می دهد. آقای صفوی خوشحال بیرون آمد و گفت تمام شد و ما راه افتادیم.
در راه گفتم نگاهی به نامه بیندازم. پاکت هم درش باز بود. نامه را درآوردم، دیدم رویش نوشته؛ جناب سرهنگ فروزان، گویا آقا رحیم طرحی دارد. بررسی کنید!
من از فرط عصبانیت داشتم منفجر می شدم. گفتم اصفهانی و اینقدر سادگی؟! چرا نخواندی؟ آقا رحیم هم گفت با شرایط جلسه و حرف های خود بنی صدر، من گفتم حتماً نوشته اسلحه و مهمات بدهید.
ما این وضع را که دیدیم تصمیم گرفتیم با عده ای از شورای فرماندهی سپاه خدمت امام برویم و شکایت کنیم. در اینجور جلسه ها هم معمولاً من حرف می زدم. رفتیم خدمت امام. ایشان هم تازه از بیمارستان مرخص شده بودند. با بغض و گریه شروع کردم به حرف زدن و از مشکلات جبهه و کارشکنی های بنی صدر گفتم. اول فرمودند بیاید جلوتر. کمی رفتیم جلو. گفتند بازهم بیایید. آنقدر جلو رفتیم که 30 یا 40 سانت بیشتر با ایشان فاصله نداشتیم. امام سرشان را هم خم کرده و جلو آوردند. فرمودند شما حرفتان را زدید، بگذارید من هم بگویم.
فرمودند؛ بسم الله الرحمن الرحیم. من این حرف ها را در محضر خدا می زنم. بعد انگشت اشاره شان را دورانی حرکت دادند و ادامه دادند؛ شما خیال می کنید من این اطرافیانم را قبول دارم؟
حالا یادم نیست دقیقاً که فرمودند خیلی یا بعضی از اینها را قبول ندارم. ولی دندان روی جگرم می گذارم پیغمبر اکرم هم همینگونه بودند. برخی از اطرافیان خواستند ایشان را ترور کنند. ولی ایشان دندان روی جگر می گذاشت من بخاطر اسلام اعتقاد اسلامی ام را نمی گویم دندان روی جگر می گذارم. شما هم دندان روی جگر بگذارید و بروید بجنگید. اگر هم نمی توانید دندان روی جگر بگذارید، بروید هر کاری می خواهید بکنید اما یادتان باشد باید روزی جواب بدهید.
این را در نظر بگیرید که ما برای چه رفته بودیم. رفته بودیم از بنی صدر شکایت کنیم. با این حرف ایشان می خواستند بگویند خبرهایی است باید تحمل کرد.
البته ایشان همین حرف را بصورتی دیگر آشکارا زده است. در جلد 18 صحیفه صفحه 254 که فرموده اند؛ »ما باید امروز تحمل کنیم، صبر باید بکنیم. فاستقم کما امرت و من تاب معک این چیزی بود که پیغمبر اکرم گفت، شیبتنی سوره هود به واسطه این، آن هم به خاطر اینکه و من تاب معک بود، برای اینکه می دید
نمی تواند استقامت کند، ما بایداستقامت کنیم، باید حفظ کنیم، باید صبر کنیم.»
یا مثلا در صفحه 436 همین جلد که شبیه همین حرف را زده اند.

با این شرح، همه کسانی که با امام بودند علاوه بر اینکه ملاک حال فعلی آنهاست، در آن همراهی هم باید دقت کرد.
بله. شما در رابطه با جریان آقای منتظری و یا بنی صدر دیدید که گفتند من با اینها موافق نبودم و عده ای
بنی صدر را بزرگ کردند و قائم مقامی را تحمیل کردند. این مربوط به الان هم نیست. سبقه تاریخی دارد. حضرت عیسی مگر حواریونش چند تا بودند؟ یکی از همین ها رفت و محل اختفای ایشان را لو داد. مگر اطرافیان پیامبر، شتر ایشان را پی نکردند؟ پس این مسائل مال امروز و دیروز نیست و ریشه در تاریخ دارد.