انقلاب اسلامى و بازآفرينى هويت اسلامي
هويت اسلامى ريشه در صدر اسلام، شخص پيامبر (ص)، آيين وي، قرآن كريم و نيز اهل بيت (ع) او دارد. هويت اسلامى امرى رسوب شده و نهادينه شده در وجود مسلمانان بوده است و به رغم تفوق جريانات غربگرا در جهان اسلام، مردم مسلمان با تمسك به هويت اسلامى و احياى آن با رد هويتهاى تحميلى جديد، با بازگشت به هويت اسلامى انقلاب اسلامى را آفريدند. از سوى ديگر انقلاب اسلامى خود به احياى هويت اسلامى در جهان اسلام كمك نموده است. از ديدگاه نوشتار حاضر حركتى كه با محوريت انقلاب اسلامى در احياى هويت اسلامى شكل گرفته است، در شرايط جديد جهانى با توجه به دو پديده ظهور پسامدرنيسم و جهانى شدن از فرصتهاى بيشترى در آينده برخوردار خواهد بود.
انقلاب اسلامى ايران در تاريخ معاصر نقطه عطفى در احياء و بازگشت مسلمانان به هويت اسلامى خويش است. ويژگى عمده و اساسى دوران معاصر چالشهاى بنيادين ناشى از تهاجم فرهنگ و تفكر مدرن غربى به جهان اسلام بوده است. جهان اسلام همانند ديگر مناطقى كه در طول دوره استعمار تحت سيطره و تسلط غربيان قرار گرفتند، چنين چالشهايى را در دو سدة اخير تجربه كرده است. اين امر سبب گرديد تا بخش قابل توجهى از بدنه مفكره جوامع اسلامى مجذوب آرمانها و اصول دنياى غرب مدرن گشته و حتى شعار پيروى مطلق از دنياى غرب را در نظر و عمل مطرح سازند.
مهمترين نمود چالش فكري- فرهنگى دنياى غرب را ميتوان در بحران هويت جوامع اسلامى مشاهده كرد. تجزيه عمده قلمرو اسلامى در پى شكست دولت عثمانى در جنگ جهانى نخست، و شيوع آموزهها و انديشههاى غربى از جمله مليگرايى سبب گرديد تا مسلمانان با حاشيه قرار دادن هويت مشترك اسلامى خويش عملا خود را با هويتهاى محلي- ملى تعريف نموده و قدمى ديگر از آرمان امت واحده اسلامى دور گردند. اگر كليت چالش فكرى و فرهنگى غرب را نخستين چالش عمده هويت اسلامى در دوران معاصر بدانيم، بدون ترديد مليگرايى و ناسيوناليسم قرن بيستم نيز در راستاى سيطره تفكر و فرهنگ غربي، چالش نخست را تكيمل و عميقتر نموده است. به بيان ديگر، گفتمان مدرنيسم غربى به صورتى كه پس از معاهده وستفالى تجلى يافت، مليگرايى را در سراسر جهان ترويج نموده و آن را امرى بديهى و ضرورى معرفى قلمداد نمود. در جهان اسلام نيز دنياى استعمارى غرب كوشيد تا به منظور تضعيف بيشتر و شكستن وحدت جهان اسلام و در راستاى سياست ايجاد تفرقه به ترويج ملى گرايى پرداخته و با برجسته ساختن هويت ملى در برابر هويت فراگير و مشترك اسلامى جهان اسلام را به خود مشغول داشته و از انديشه مقابله جويى با دشمن مشترك استعمارى باز دارد. ظهور دولت ملتهاى كوچك در قلب جهان اسلام با زوال امپراتورى عثمانى و نيز تجزيه ديگر كشورهاى اسلامى در آفريقا، خاورميانه، شبهقاره و جنوب شرق آسيا همگى در اين راستا قرار داشته است. تجزيه قلمرو اسلامى و تأسيس دولتهاى جديد، اما كوچك اسلامى مستلزم تعريف مجدد و تمايز ميان آنها بود. اين دولتها به دليل ابهامات ناشى از تقسيمات مرزى و حدود و ثغور قلمرو خويش كه استعمار نقش اساسى در آن ايفا داشته است، غالبا درگير منازعه با يكديگر بوده و در نتيجه نيازمند تعاريف جديدى از خود بودند تا از همتايان جديد و همكيشان قديمى خويش تمايز يابند.
عملا هويت ملى به يارى آنان شتافت و آنها مشتاقانه از آموزه مليگرايى غربى تبعيت نمودند. نتيجه همگى اين تحولات افول هويتهاى غالب پيشين و ظهور هويتهاى جديد يا بازآفرينى هويتهاى باستانى ماقبل اسلامى در جهان اسلام بود. اما به رغم گذشت بيش از يك سده از حاشيهاى شدن هويت اسلامى و تجربه مليگرايى و هويتهاى ناشى از آن در جهان اسلام، عملا مسلمانان نتوانستند هويتهاى جديد را با هويت دينى خويش پيوند زده و در نتيجه گاه به گاه با بحرانهاى ناشى از آن مواجه بودند.
تجربه تلخ تداوم استعمار و سيطره آنها بر بلاد اسلامى و عملكرد آنها به اشكال متفاوت در قالب استعمار جديد، رشد حركتهاى رهاييبخش، ناكارآمدى دولتهاى دستنشانده و وابسته غربى و در نهايت فرايند گسترش ارتباطات ميان بخشهاى از هم جدا افتاده امت اسلامى و بويژه بحرانهاى مشتركى چون تجربه اشغال فلسطين و اقدامات مشترك ناكام دولتهاى اسلامى در پى آن و در نهايت افول ايدئولوژيهايى چون سوسياليسم كه تا مدتى توانست برخى از مسلمانان را از بازگشت به هويت اسلامى باز دارد، همگى شرايط جديدى را در جهان اسلام بوجود آورد كه شعار احياى تفكر و هويت اسلامى كه در طول دو سده مبارزه مصلحان جهان اسلام سرداده شده بود، عملا در دهههاى انجامين سده بيستم به بار نشسته و مسلمانان تجربه جديدى از بازگشت به هويت اسلامى را در انقلاب اسلامى ايران شاهد باشند. چنين تجربهاى به سرعت مورد توجه ديگر بخشهاى جهان اسلام قرار گرفت. در پى اين تحولات، غرب احياى هويت اسلامى را خطر جديدى پس از افول خطر بلوك شرق، پيشاروى خود احساس نمود. تحولات اواخر قرن بيستم و بحرانهاى درونى در مدرنيسم غربى و ظهور جريان در حال گسترش تفكر پسامدرن و نيز پديده جهانى شدن چنين وضعيتى را برجستهتر و حادتر نموده است. چنين تحولاتى سبب گرديد كه آمريكائيان به عنوان مدعيان رهبرى دنياى غرب از خطر جديد اسلامى در پى شكست بلوك شرق در جنگ سرد سخن گفته و ايدههايى چون برخورد تمدنها را مطرح سازند و در پى آن با كمك به ظهور جريانهاى اسلامى افراطى چون طالبان و القاعده سعى نمودند از آنها در بدنام سازى جهان اسلام بهره جويند. چنين تحولاتى را ميتوان از جمله تبعات و آثار مستقيم يا غير مستقيم احياى هويت اسلامى دانست كه سرآغاز آن انقلاب اسلامى ايران بوده است.
هويت اسلامى ريشه در صدر اسلام دارد. براى تعريف دقيق آن و چگونگى عملكرد انقلاب اسلامى در احياى آن در جهان اسلام ما نيازمند تعريف دقيق و تعيين مراد از هويت هستيم. از اين رو سعى خواهم كرد با مرورى اجمالى بر تعاريف ونظريههاى هويت، با بهرهگيرى از مفاهيم تحليل گفتمان لاكلا و موفه چگونگى احياى هويت اسلامى را در جهان امروز در پرتو انقلاب اسلامى ايران توضيح دهم.
چيستى هويت: ديدگاهها و نگرشها
هويت يا “identity” هر چند مفهومى جديد است و در مطالعات جامعه شناختى دو سده اخير به يكى از مباحث مهم جامعه شناسى تبديل شده است، اما بحثى ريشهدار در تاريخ بشرى است و اديان، مكاتب و انديشمندان بسيارى در صدد پاسخ بدان برآمدهاند. هويت در بردارنده دو بعد متناقض نماست: بعد همسانى و بعد تمايز. اولين معناى آن بيانگر مفهوم تشابه مطلق است: اين با آن مشابه است. معناى دوم آن به مفهوم تمايز است كه با مروز زمان سازگارى و تداوم را فرض ميگيرد. به اين ترتيب به مفهوم شباهت از دو زاويه مختلف راه مييابد و مفهوم هويت به طور هم زمان ميان افراد يا اشياء دو نسبت محتمل برقرار ميسازد: از يك طرف شباهت و از طرف ديگر تفاوت (جنكينز، 1381: 5).
در جامعه شناسى تعاريف مختلفى از هويت ارائه شده است. مانوئل كاستلز معتقد است: "هويت سرچشمه معنا و تجربه براى مردم است برداشت من از هويت، در صورتى كه سخن از كنشگران اجتماعى باشد، عبارت است از فرايند معناسازى بر اساس يك ويژگى فرهنگى يا مجموعه به هم پيوستهاى از ويژگيهاى فرهنگى كه بر منابع معنايى ديگر اولويت داده مى شود." (كاستلز،1380،ج2: ص22). تاجفل هويت اجتماعى را با عضويت گروهى پيوند ميزند و آن را متشكل از سه عنصر ميداند: عنصر شناختي (آگاهى از اين كه فرد به يك گروه تعلق دارد)، عنصر ارزشي (فرضياتى در باره پيامدهاى ارزشى مثبت يا منفى عضويت گروهي)، و عنصر احساسي (احساسات نسبت به گروه و نسبت به افراد ديگرى كه رابطهاى خاص با آن گروه دارند). بر اين اساس هويت اجتماعى از ديدگاه تاجفل عبارتست از: "آن بخش از برداشت يك فرد از خود كه از آگاهى او نسبت به عضويت در گروه (هاي) اجتماعى همراه با اهميت ارزشى و احساسى منضم به آن عضويت سرچشمه ميگيرد" (به نقل از: گلمحمدي، 1381: 222).
در دائره المعارف علوم اجتماعى هويت چنين تعريف شده است: «هويت اجتماعى در كليترين مفهوم آن به خودآگاهى يك شخص در ارتباط با ديگرى اشاره دارد. با وجود اين در روانشناسى اجتماعى بر يك مفهوم خاصتر، يعنى خودآگاهى در چارچوب عضويت يك فرد در گروههاى اجتماعى مختلف، دلالت ميكند.» (Kuper(s),1996:789)
هويت با معنايى كه شخص براى زندگى خود مييابد، پيوند مستقيمى دارد. شايد بتوان اين نكته را با اصطلاح واژگان نهايي[2] ريچارد رورتى بهتر توضيح داد. از نظر رورتى واژگان نهايى واژگانى است كه هنگامى كه از كسانى خواسته ميشود از اميد، عقايد و آرزوهايشان تبيينهايى ارائه دهند، مجموعهاى از كلمات و عبارات را دارند كه بدانها متوسل ميشوند. اينها، همان واژگان نهايى هستند. ما داستان خودمان را بوسيله اين واژگان نقل ميكنيم. آنها بدين دليل نهايى هستند كه فراتر از آنها تكرار مكررات، جزميت يا سكوت وجود دارد (Rorty,1989:73). واژگان نهايى يك مسلمان همان اسلام است و از اين رو اسلام براى او هويت بخش است.
از منظرى ديگر ميتوان از مفاهيم و چارچوبهاى تحليل گفتمانى در تبيين مسأله هويت استفاده كرد. هويت در كانون مباحث تحليل گفتمان قرار دارد. عمده ترين مباحث تحليل گفتمانى را در مباحث سياسى لاكلا و موفه با الهام از مباحث ديرينه شناسى و تبارشناسى فوكو ارائه نمودهاند. هر چند مناقشات جدى در مبانى سازندگرايى اجتماعي[3] و ضدمبناگرايي[4] تحليلهاى متأخر گفتمانى (نك: هوارث، از جمله رهيافت لاكلا و موفه وجود دارد، اما ميتوان از برخى از مفاهيم رهيافت آنها در تبيين بحث حاضر بهره گرفت. برخلاف نظريههاى كلاسيك عصر مدرن، هيچ كدام از رويكردهاى متأخر تحليل گفتمان نگرش سنتى به فرد به عنوان يك سوژه خودمختار را نمىپذيرند.
در تحليل گفتمانى لاكلا و موفه سوژه، هويت خود را از طريق بازنمايى در يك گفتمان و انتساب به يك موقعيت گفتمانى مىيابد. گفتمانها با تشكيل زنجيرههاى همارزى و تفاوت[5] كه در آنها نشانهها مرتب شده و در تقابل با زنجيرههاى ديگر قرار مىگيرند هويت را به طور رابطهاى شكل مىدهند. منطق همارزى و تفاوت كه در قالب ايجاد زنجيرهى هويتهاى همارز در ميان عناصر مختلف عمل مىكند در پى تبيين روابط غيريتسازانهاى[6] است كه ساختار فضاى سياسى حاكم بر جامعه آن را تعيين مىكند. در اين فرآيند، هويتهاى خاصى در كنار هم به صورت خطى مرتب مىشوند و در مقابل هويتهاى منفى ديگرى قرار مىگيرند كه به نظر مىرسد تهديد كنندهى آنها باشند (دووس، 2003: 165 ؟؟؟). تحليلهاى گفتمانى براى بيان چگونگى ساخته شدن هويتها از مفهوم دريدايى بيرونِ سازنده[7] بهره ميگيرند. حدود يك گفتمان در ارتباط با بيرونِ تهديد كنندهاى ساخته مىشوند كه هويت درون را مسدود مىكند، اما در عين حال پيش شرطى براى ساختنِ هويت درون است (Howarth,2000: 43)
از منظر تحليل گفتماني، هويتها محصول و نمود عينى گفتمانها بوده همانند آنها تغييرپذير هستند. در شكلگيرى هويت گفتمانى گروه، آن ديگرى كه ما به واسطهى در تقابل قرار دادن خود با آن، خود را مىشناسيم طرد مىشود و در عوض تفاوتهاى درون گروهى ناديده گرفته مىشوند... از اين رو تشكيل گروه عملى سياسى است (Jorgensen & Philips, 2002:44).
تعريفى كه از انسان و افراد در درون يك گفتمان به صورت ايجابى شكل ميگيرد، حاكى از مفصل بندى درونى آن گفتمان ميباشد. هر گفتمانى بر اساس چينش مفاهيم در درون مفصلبندى آن و نيز نقش تأثير گذار دال مركزى آن تعاريف خاصى از هويت افراد و جايگاه و ويژگيهاى آنها ارائه ميدهد. در گفتمان انقلاب اسلامي، اسلام دال مركزى قرار گرفته و در نتيجه نوع انسان شناسى و ويژگيهايى كه از انسان در آن مفصل بندى شكل مى گيرد، شاكله هويت افراد را رقم ميزند. به تعبير بابى سعيد، "طرح اسلامگرايى اساسا مصمم است كه از اسلام دال برتر نظم سياسى بسازد.تبديل يك دال به دال برتر مساوى است با ايجاد وحدت و هويت يك كل و اجزايش. براى اسلام گرايان، دال برتر اسلام است" (بابى سعيد، 1378: 57).
اسلام پيش از شكلگيرى گفتمان اسلامگرايى يا انقلاب اسلامي، دال شناورى بوده است كه اسلامگرايان سعى نمودند بر اساس منطق هم ارزى و تفاوت با معنابخشى به آن و مفصلبندى مجدد آن در گفتمان خويش و در نهايت تبديل آن به يك دال مركزى هويت كلى گفتمانى خود را شكل دهند. تمسك به اسلام از سوى مسلمانان در اينجا بر اساس منطق همارزى آنها را در يك رديف قرار داده و منطق تفاوت نيز آنها را از انسان مدرن غربى متمايز ميسازد. از اين رو در تعريف هويت اسلامى ميبايست به دال مركزى اسلام و چگونگى مفصل بندى و چينش آن با نشانههاى ديگر در گفتمان اسلامگرايى پرداخت. چنين تركيبى در درون خود ضمن تعريف هويت كلان گفتمانى و نفى اغيار، ويژگيها و جايگاه افراد را در درون خود معين و مشخص خواهد نمود.
خاستگاه و تكوّن هويت اسلامي
ريشه و خاستگاه هويت اسلامى را بايد در معنايى جست كه شخص خود را با پيوند زدن به پيام آسمانى اسلام تعريف ميكند. براى يافتن چنين تعريفى از هويت اسلامى ميبايست چگونگى شكلگيرى نخستين جامعه اسلامى را در صدر اسلام جستجو كرد. جامعه اسلامى با نزول دعوت الهى و آغاز بعثت در سال 13 قبل از هجرت آغاز گرديد. اجتماع كوچك سه نفرى پيامبر گرامى اسلامص و دو نخستين پيرو وي، علي (ع) و خديجه (ع)، در هنگام نماز جماعت در كنار كعبه، اولين تجلى هويت اسلامى در مكه بود. كانون هويت جديد اسلامى نيز پذيرش و پيروى از دعوت محمد (ص)، آخرين پيامبر الهى بود. با گسترش مسلمانان و هجرت پيامبر گرامى اسلامص به يثرب هويت اسلامى شكل تثبيت يافتهاى پيدا ميكند و حتى نام نخستين جامعه اسلامى به مدينه الرسولص تغيير مييابد. در اينجاست كه خط مايز اسلام و شرك و كفر برجسته ميگردد و عملا نزول سوره كافرون در مكه و نيز آيه برائت در مدينه تجلى بخش تمايز مسلمانان از مشركان ميگردد. مسلمانان با نزول تدريجى قرآن هويت منسجمترى يافته و چگونگى زندگى اسلامى را با تعاليم پيامبرص ميآموزند. قرآن، شخص پيامبرص، و سنت وى در عصر رسالت همگى مرزهاى هويت مسلمانان را شكل ميدادند. نفى محوريت تمايزات قبيلهاى و قومي نژادى و محور قرار گرفتن تقوى و ايمان، امت واحده اسلامى را شكل داد كه تمايزات منطقهاى قومى در آن حاشيهاى بود. چنين امتى مايه فخر و مباهات خدا و رسول او بود. هذه امتكم امه واحده و انا ربكم فاعبدون (انبياء- 92).
با درگذشت پيامبر گرامى اسلام و بروز اختلاف ميان مسلمانان طبق منطق تفاوت جهان شيعى و سنى هويتهاى متمايزى در درون گفتمان اسلامى يافتند. مبناى چنين تمايزى نيز نقش و جايگاه اهل بيت (ع) و جانشينى آنان از پيامبر گرامى اسلام ص بود. از منظر شيعيان آنچه در ساختار هويت اسلامى برجسته بود و سفارش أكيد پيامبر گرامى اسلامص را در پى داشت توصيه به همراهى قرآن و عترت (ع) در كانون حيات و هويت اسلامى است. تمسك به كتاب و عترت (ع) در سنت اسلامى نشانگر نقش كانونى آنها در ساختار هويت اسلامى است.
هر چند پس از پيامبر (ص) خلافت اسلامى سعى نمود با ادعاى جانشينى پيامبرص قلمرو و هويت اسلامى را تجلى دهد، اما واقعيت اين است كه نهاد خلافت نتوانست عملا بازتاب و جامع دو عنصر اصلى هويت اسلامى يعنى كتاب و عترت باشد و در نتيجه با جدا افتادن آن دو، هويت اسلامى نيز دستخوش بحرانها و ناخالصيهايى گرديد كه سرآغاز آن به نخستين روزهاى رحلت پيامبر اسلامص برميگشت. البته در جهان شيعى برخلاف جهان غالب سنّى كه كانون هويت اسلامى را پس از پيامبرص در نهاد خلافت و شريعت يا سنت او ميجست (نك: بابى سعيد،1379: 64-68)، شيعه بر عمل به توصيه پيامبر گرامى اسلامى اصرار ميورزيد و هويت اسلامى را در قرآن و عترت ع جستجو ميكرد. حديث شريف نبويص در تأكيد بر شناخت امام زمان را ميبايست در اين راستا توضيح داد. حديث شريف ضرورت معرفت امام در كتب فريقين نقل شده است. طبق اين حديث پيامبر گرامى اسلامص فرمودند: من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميته جاهليه (النعماني، بيتا:129)، يعنى هرآنكه از دنيا برود اما امام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهلى مرده است. چنين تأكيدى بر شناخت امام زمانه، تأكيدى بر روايت ثقلين است و نشان ميدهد كه معرفت امام كانون هويت اسلامى را تشكيل ميدهد.
به رغم تمايز هويت شيعى و سنى در جهان اسلام، چنين تمايزى بر اساس منطق هم ارزى و تفاوت در رويارويى با رقيب يا دشمن مشترك به مثابه "غير"، حاشيهاى گشته و عملا هويت مشترك اسلامى مورد تمسك قرار ميگيرد. شايد بتوان از اين طريق منطق همدلى و همراهى مسلمانان سنى را در جهان اسلام با انقلاب اسلامى ايران درك نموده و توضيح داد. نتيجه آنست كه جهان اسلام از منظر تحليل گفتمان لاكلا و موفه به مثابه امت واحدهاى تلقى ميشود كه در باور و تمسك به پيام آسمانى اسلام و تعاليم حضرت محمد ص با يكديگر همدلى و اشتراك دارند.
چالشهاى هويت اسلامى در جهان معاصر
فرايند احياى هويت اسلامى را در عصر حاضر ميبايست در راستاى چالشهاى شكل گرفته بر هويت اسلامى توضيح داد. بدون ترديد هويت اسلامى در طول تاريخ با چالشهاى مختلفى مواجه گشته است و هر كدام از آنها نيز تأثيرات خاص اما محدود خود را بر هويت اسلامى گذاردهاند. سرآغاز چنين تأثيراتى را ميتوان در خود صدر اسلام جستجو نمود كه با ارتحال پيامبر گرامى اسلامص و در فرايند عادى شدن اقتدار فرهمند پيامبر (ص) در نگرش غالب سني، عناصرى از سنن جاهلى در وضعيت بازگشت قرار گرفتند. چنين عناصر هويت بخش عصر جاهلى در فرايند دعوت پيامبر و با خصلت سنت شكنى رهبرى فرهمند ايشان نفى شده بودند (See: Dabashi). اما چنانكه وبر بخوبى توضيح ميدهد (وبر، 1374: 402)، فرايند عادى شدن رهبرى فرهمند در برخى موارد با بازگشت عناصر سنتى قبل از وى همراه است. شايد بتوان ملموسترين و سريعترين نمود چنين بازگشتى را، فراتر از نمودهاى اساسى آن در عصر امويان، در انتقال محل تجمع مسلمانان در مسجد در عصر پيامبرص به سقيفه بنيساعده در نخستين روز ارتحال ايشان دانست.
در طول تاريخ اسلام چالشهاى مختلفى پيشاروى هويت اسلامى قرار گرفته است. برخى از چنين چالشهايى را ميتوان در بحران خلافت، روريارويى تمدن اسلامى با تمدنهايى ديگر چون تمدن ايران باستان و يونان باستان و بعدها تهاجم مغول به جهان اسلام مشاهده كرد (نك: ولايتي،1378). هيچكدام از چالشهاى فوق عملا نتوانستند اساس هويت اسلامى را به چالش كشيده و تمدن و فرهنگ اسلامى توانست براحتى بر چالشهاى فوق فائق آمده و به بازسازى خود بپردازد. به بيان ديگر هويت اسلامى در مواجهه با چنين چالشهايى تداوم خود را حفظ نموده و خود را بازسازى و احيا مينمود. برجستهترين نمود چنين پايدارى را ميتوان در تهاجم مغول مشاهده كرد. به رغم شكست مسلمانان در برابر تهاجم مغول آنان به دليل تفوق فرهنگى و تمدنى خود توانستند براحتى و به سرعت مهاجمان و فاتحان نافرهيخته خود را در خود جذب و هضم نموده و به رغم مغلوب بودن در عرصه نظامى در عرصه فرهنگ و هويت غالب باشند (لويس، 1378: 33).
اما اساسيترين چالش را براى فرهنگ و هويت اسلامى ميبايست در تهاجم فراگير و همه جانبه غرب مدرن به جهان اسلام جستجو كرد. بر خلاف مهاجمان پيشين غربيان هرگز همچون مغولان نوآموزان مستعدى براى فرهنگ و تمدن اسلامى در نيامده بلكه اساس فرهنگ و تمدن اسلامى را به چالش كشيدند. برخى به درستى بر ويژگى دو چالش معاصر براى فرهنگ و تمدن اسلامى اشاره كردهاند. اين دو چالش انحطاط تمدن اسلامى و نيز تهاجم فراگير دنياى غرب مدرن به جهان اسلامى ميباشد (نك: موثقي، 1374: 94). از اين حيث چالشهاى عمده و اساسى پيشاروى جهان اسلام را در طول قرون گذشته ميتوان صرفا در چالش نظامي، سوء عملكرد حاكمان و نيز اختلافات فرقهاى و گاه قومى دانست. در تمامى اين دوران اسلام تنها راه حل باقى ماند. هر چند بر سر تفسير و تأويل صحيح آموزههاى اسلامى اختلافات جدى نيز بروز كرده است. اما در تمامى اين دوران مسأله اصلى و مركزى اسلام بوده است.
به رغم وجود چالشهاى متعدد و متنوع بر جهان اسلام در طول تاريخ اسلام، جهان اسلام در مواجهه با چالش دنياى مدرن غرب با چالشى اساسا متفاوت روبرو گشت. چالش تهاجم غرب مدرن اساس تمدن اسلامى را به چالش كشيد. اگر بخواهيم چالش مدرنيسم غربى را در جهان اسلام به شيوهاى عميقتر و با الهام از مباحث انديشمندان پسامدرن توضيح دهيم، چالش اساسى مدرنيسم غربى بر جهان اسلام را ميبايست با بهرهگيرى از اصطلاح واژگان نهايي رورتى توضيح دهيم. واژگان نهايى رورتى با دال مركزى لاكلا و موفه در تقارن ميباشد. چنانكه گذشت واژگان نهايى آخرين كلمه و در واقع برترين كلمهاى است كه در كانون هويت انسانها قرار ميگيرد. از اين حيث مدرنيسم غربى كلمه نهايى مسلمانان را به چالش كشيد. چنين چالشى سبب گرديد تا بخش تحصيلكرده و فرهيخته جهان اسلام در راه نهايى بودن اسلام به ترديد افتاده و حتى برخى راه حل نهايى را نه در اسلام، بلكه در پيروى از تمدن و فرهنگ غربى جستجو كنند. هر چند بدنه اصلى جامعه اسلامى همراه با نهادهاى دينى و حوزوى وفادار به هويت اسلامى باقى ماندند، اما بدنه سازمان دهنده و تدبير كننده جوامع اسلامى عملا به ترديد افتاده و برخى رنگ و بوى غربى گرفته و به انفعال و خودباختگى در برابر غرب افتادند و برخى ديگر چاره را در بازگشت به عصر باستانى ماقبل اسلامى جستجو كنند.
چنين وضعيتى را ميتوان وضعيت مواجهه يا تجربه جهان اسلام با مسأله انحطاط دانست. معيار انحطاط در اينجا به معنايى كه نظريهپرداز نظريههاى زوال و انحطاط مطرح كرده است، نميباشد (طباطبايي، 1373و1380). از ديدگاه وى جدا شدن ايرانيان از مباحث فلسفى و غلبه قشريگرى ظاهرگراى دينى شاخص انحطاط و زوال است، اما از منظر تحليل گفتمان چنين شاخصهاى را نميتوان پذيرفت. بقا و تداوم يك تمدن تا زمانى كه كانون و محور آن تمدن پابرجا باشد، پذيرفته است. از اين حيث شايد بتوان مفهوم انحطاط را در تحليل گفتمانى همسان با نظريه چالش و پاسخ توينبى در مباحث فلسفه تاريخ مشابه دانست كه معيار تداوم يك تمدن صرفا در توان مواجه و پاسخگويى آن به چالشهاى پيشاروى و به بيان ديگر توان يك تمدن در تداوم و حفظ انسجام خود در مواجه با بحرانها جستجو ميشود (نك: ادواردز، 1375: 313-321 ). از اين حيث تا زمانى كه تمدن و فرهنگ اسلامى توانسته است در اذهان مسلمانان واژگان نهايى بودن خود را حفظ كند، تداوم دارد. انحطاط زمانى تجلى مييابد كه واژگان نهايى دچار دگرگونى و تغيير گردد. از اين حيث عملا مدرنيسم غربى توانسته است در دو سده اخير واژگان نهايى مسلمانان را به چالش كشيده و آنها را مورد ترديد قرار داده يا موجب تسليم برخى از آنان در برابر غرب گردد.
هر چند چالش مدرنيسم غربى چالشى اساسى براى تمدن اسلامى به شمار ميرفت، اما به تبع آن چالشهاى فرعى ديگرى نيز در جهان اسلام رخ نموده است. نخستين چالش فرعى چالش تجزيه جهان اسلام به دولت ملتهاى كوچك در جهان اسلام است. هر چند اقدامات سياسى ونظامى استعمارگران در تجزيه جهان اسلام نقش اساسى داشته است، اما مهمترين چالش تمدن اسلامى ظهور مليگرايى در جهان اسلام بوده است. اگر تجزيه سياسى و نظامى جهان اسلام امرى قهرى بود و چندان بنياد هويت اسلامى را هدف قرار نميداد، اما مليگرايى سبب تجزيه ماهوى جهان اسلام و به چالش كشيده شدن هويت اسلامى گرديد. مليگرايى خود از دست آوردهاى دنياى مدرن غرب محسوب ميشود و رواج آن در جهان اسلام سبب حاشيهاى شدن هويت اسلامى گرديد. اگر در روزگار گذشته جهان اسلام حداقل داراى وحدت صورى بود و مسلمانان امت واحده اسلامى را تشكيل ميدادند، مليگرايى سبب اولويت قرار گرفتن هويت سرزمينى بر هويت اسلامى گرديد و جهان يكپارچه اسلام از منظر عقيدتي، به قلمروهاى هويتى مختلف تجزيه شد.
اسلام گرايى معاصر و احياى هويت اسلامي
هويتها هر چند امرى زوال پذير تلقى ميشوند، اما همواره عناصرى از هويتهاى غالب به رغم دگرگونى هويت انسانها در كانون هستى انسانها باقى ميماند. هويتهاى تثبيت شده به گذشته و سنت يك جامعه تعلق دارند. هويتها در شرايط به چالش كشيده شدن هر چند از ضمير خودآگاه انسانها حذف ميشوند اما ريشههاى آن را ميتوان در كانون وجود انسانها جستجو كرد. از منظرى ديگر اگر هويت انسانها با ساختار وجودى بشر يا همان آموزه فطرت سازگارى داشته باشد، چنين پايدارى و رسوخ هويتهاى اصيل بيشتر بوده و بنياديتر خواهد بود. در چنين وضعيتى ميتوان از هويتهاى اصيل در برابر هويتهاى غير اصيل سخن گفت. اسلام دينى است كه بر اساس فطرت پاك انسانى بنا شده است. از اين رو يك مسلمان گرايش طبيعى به آن در وجود خويش احساس ميكند و هويت اسلامى را ميتوان هويتى ريشهدار در انسانها دانست.
شايد بتوان قدرت و نقش اسلام را در هويت بخشى به انسانها، فراتر از سازگارى آن با ساختار وجود آدمي، در قدرت معنادهى دين براى انسانها نيز دانست. از اين منظر دين نقشى اساسى در زندگى انسانها ايفا ميكند. براون سعى نموده است نقش دين را از منظر قدرت انگاره پردازي[8] آن در ميان انسانها مورد بررسى قرار دهد. براون در بررسى وضعيت آينده جهان بر اين نكته تأكيد نموده است. او بر اين باور است كه توانايى يك دولت در كسب برترى در منازعات با رقباى خود به قدرت خيره كننده انديشههايى بستگى دارد كه ضمن پيوند افراد متعلق به اجتماعات مختلف، آنان را وا مى دارد تا تمايلات، امنيت شخصى و حتى زندگى خود را در راه دفاع از دولت خود فدا كنند. اين كه چه كسى در تمامى موضوعات و مسائل به تبعيت از چه انديشهاى فردى مى پردازد تنها از طريق جوامع انگاره پردازى كه در سراسر گيتى گسترش يافته و با درنورديدن مرزها برخى از منسجم ترين جوامع را در جهان تشكيل دادهاند، مشخص ميشود (Brown, 1995: 157؛ به نقل از هينس: 68-69).
هويت اسلامى و وضعيت آن را در تعيين هويت اسلامى بخوبى ميتوان بر اساس مفاهيم هوسرل توضيح داد. براى اين منظور ميتوان از دو واژگان رسوب شدن[9] و احياء[10] استفاده كرد. چنين واژگانى بعدها توسط لاكلا و موفه نيز مورد بهره بردارى قرار گرفته است (See: Laclau & Mouffe: 2001: IX). رسوب شدن حاكى از وضعيتى است كه طى آن امور جديد به تدريج عادى شده و به بخشى از زندگى روزمره انسانها تبديل ميشوند. رسوب شدن نقطه مقابل فعال سازى مجدد يا احياء است. فعال سازى مجدد بيانگر وضعيتى است كه در آن رسوب شدن و انجماد مورد انتقاد قرار ميگيرد. فعال سازى مجدد بيانگر انتقاد از تحقق رويدادى است كه ما آن را طبيعى فرض ميكنيم (Husserl,1970,269-99 ؛ به نقل از بابى سعيد، 1379: 27).
بر اساس چنين نگرشى طى تاريخ اسلام هويت اسلامى در وجود مسلمانان نهادينه شده و رسوب گشته و به تعبير رورتى اسلام به عنوان واژگان نهايى مسلمانان در ذهن مسلمانان تثبيت يافته است. چالش دنياى جديد با تحميل هويتهاى جديد عملا موجب به هم خوردن وضعيت تثبيت هويت اسلامى گرديد. بابى سعيد اين نكته را بخوبى با پيدايش كماليسم در جهان اسلام كه در صدد تحميل مدرنيسم در جهان اسلام بود، توضيح ميدهد. مهم ترين اقدامات كمال آتا تورك به عنوان بنيانگذار كماليسم كنارگذاردن و حذف دالهاى اصلى هويت اسلامى از زندگى مسلمانان بود. اين دالها در جهان سنى بتدريج پس از نقش بنيانگذارى پيامبر اسلام در نهاد خلافت و شريعت اسلامى تبلور يافته بود. كمال با اتكاء بر قدرت و سيطره خويش عملا با الغاى خلافت و كنارگذاردن شريعت از عرصه اجتماعى هر دو دال اصلى هويت اسلامى به چالش كشيده و در نتيجه هويت رسوب شده مسلمانان را مجدد فعل ساخت. اوج فعاليت مجدد هويت اسلامى را ميتوان در ظهور پديده اسلام گرايى توضيح داد (بابى سعيد، همان:74-82). اسلام گرايى از اين حيث ثمره بازگشت و احياى هويت اسلامى بوده است.
انقلاب اسلامى ايران و هويت اسلامي
طبق تحليل گفتمانى ميتوان توضيح داد كه چگونه انقلاب اسلامى ايران نمود بارزى از احياى هويت در جهان اسلام بوده است. براى توضيح اين نكته ميبايست به استراتژى رژيم پهلوى در هويت زدايى از مسلمانان پرداخت. بدون ترديد آشنايى ايرانيان با تجدد و مفاهيم و آموزههاى آن به بيش از يكصد سال اخير و بويژه واقعه مشروطه خواهى برميگردد. اما به نظر ميرسد فرايند امور در مشروطه لزوما به نفى هويت اسلامى نياجاميد. در نهايت علماى شيعى در نجف و ايران تلاشى نظرى براى آشتى مشروطه خواهى با آموزههاى اسلامى از خود نشان دادند. از اين حيث مشروطه خواهى جزوى از هويت اسلامى و سازگار با آن تلقى ميگرديد. وجود نهاد نظارتى مجتهدان شيعى در نظارت بر قوانين مجلس كه در اصل دوم متمم قانون اساسى مشروطيت انعكاس يافته بود، نشانگر تداوم هويت اسلامى است. البته بدون ترديد فرايند امور در طول دوره پهلوى اول و دوم به تدريج به سمت حذف هويت اسلامى پيش رفت. اقدامات رضاشاه در كشف حجاب در دو مرحله (1307 و 1314) و نيز استراتژى فرهنگى وى در اسلامزدايى در راستاى ادامه سياستهاى آتاتورك در ايران همگى نمودهايى از به چالش كشيده شدن هويت اسلامى بود. چنين فرايندى عملا را به فعال سازى مجدد و احياء هويت اسلامى رسوب شده ميانجاميد. هر چند سيطره و قدرت پهلوى اجازه ظهور هويت اسلامى را در پهلوى اول نميداد، اما در پهلوى دوم عملا زمينههاى ظهور هويت اسلامى فراهم آمد.
احياى هويت اسلامى در ايران را ميبايست همراه با سياستهاى دستورى غرب براى نوسازى در ايران دانست. تجربه نقش روحانيت شيعى در اداره حركتهاى مردمى در جنبش مشروطه و نهضت ملى شدن نفت، همگى نمودهاى بارزى از ريشهدار بودن هويت اسلامى يا به تعبير دقيقتر وضعيت رسوبشدگى هويت اسلامى در وجود مسلمانان بوده است.
اصلاحات تحميلى دهه چهل ايران كه با روى كارآمدن كندى در راستاى تغيير استراتژى آمريكا در ماوراء بحار صورت ميگرفت، سبب شد كه هويت اسلامى به صورت آشكارترى به چالش كشيده شود. شايد بتوان در نگاهى نمادين و نشانهشناختى حذف سوگند به قرآن را از شرايط انجمنهاى ايالتى و ولايتى نمود بارزى از اسلام زدايى از هويت ايرانيان دانست. اقدامات ديگرى چون ستيز با مذهب و روحانيون، كاپيتولاسيون و عوامل ديگر در اين دوره سبب فعال سازى مجدد هويت اسلامى گرديد. همانگونه كه اقدامات كمال آتا تورك زمينه ساز فعال شدن هويت اسلامى در نيمه دوم قرن بيستم گرديد، سياستهاى پهلويها نيز عملا چنين زمينهاى را در ايران فراهم ساخت.
به رغم كنترل و مهار قيام 15 خرداد در دهه 40، پيدايش زمينههاى بحران و بيقراري[11] در دهه 1350 در رژيم پهلوى و نيز تداوم سياستهاى پهلوى در اسلام زدايى از هويت ايرانيان كه با تغيير مبدأ تاريخ از هجرى به شاهنشاهى صورت گرفت، زمينه احياى هويت اسلامى را بيشتر فراهم نمود. براى توضيح چگونگى زمينههاى احياى هويت اسلامى در اين دروان ميبايست مجددا با استفاده از مفاهيم لاكلا و موفه، به دلايل تفوق و برترى اسلام گرايى در مبارزات مردم ايران با رژيم پهلوى پرداخت. بدون ترديد در ايران دهههاى 40 و 50 گفتمانهاى مختلفى در معارضه با رژيم پهلوى قرار داشتند. حتى برخى از اين گفتمانها، هماننند گفتمان چپگرايي، به دليل حمايتهاى خارجى از آنها شانس بيشترى براى موفقيت داشتند. اما با اين حال هيچ كدام نتوانستند رهبرى قيام مردمى ايران را در اختيار گرفته و امور را در كنترل خويش بگيرند.
علت تفوق گفتمان اسلام گرايى از اين حيث با مفاهيم در دسترس بودن و اعتبار قابل توضيح است. بابى سعيد سعى نموده است، اين نكته را توضيح و بسط دهد. از اين منظر با تضعيف گفتمان مسلط گفتمانهايى كه بتوانند ضمن در دسترس بودن، معنا و هويتى قابل قبول و معتبر براى انسانهاى دچار بحران ارائه نمايند، از فرصت و شانس برترى براى پذيرش و در نتيجه غلبه يابى برخوردار ميشوند. لاكلا در تقابل بين گفتمانها معتقد است گفتمانى در شرايط بحرانى مى تواند به حفظ و بازتوليد خود بپردازد كه از اين دو ويژگى برخوردار باشند (Laclau,1990:66). در دسترس بودن بدان معناست كه در فضاى بحرانى كنشگران اجتماعى مى توانند آن را بيابند و بدان تمسك جويند. چنين ويژگى مستلزم وجود زمينهها و ريشههايى از گفتمان در دسترس متناسب با هويت رسوب شده كنشگران مى باشد. كنشگران در صورتى به گفتمانهاى در دسترس تمسك ميكنند كه آن را معتبر نيز بدانند. يعنى از بين وضعيت هاى موجود تنها آن گفتمان را پاسخگوى نياز خود و حل بحران بيابند.
بابى سعيد به وجود گفتمانهاى مختلف در ايران در آستان؟ انقلاب اشاره ميكند. " قبل از انقلاب ايران، گفتمانهاى كمونيستي، آزادى خواهى و مليگرايى در دسترس بودند" (بابى سعيد، همان: 84). شرايط برترى اسلامگرايان را در ايران در آستانه انقلاب اسلامى فارغ از دلايل ديني- كلامي، ميتوان اعتبار آن در نزد تودههاى مردم مسلمان در جهان اسلام دانست. البته اعتبار گفتمان اسلامگرايى را در اين مقطع ميبايست در قابليت و توانايى آن در شكست هژمونى پيشين و ارائه خود به عنوان گفتمان برتر و جديد نيز جستجو كرد. بابى سعيد تلاش نموده است نشان دهد كه چرا تنها اسلامگرايان و نه ديگر گفتمانها توانايى شكستن هژمونى پيشين را داشته و در نتيجه توانستند اعتبار لازم را در جهان اسلام عملا كسب نمايند (همان: 90). اين ويژگيها حاكى از اهميت عنصر هويت در پيروزى انقلاب اسلامى ايران ميباشد. از اين جهت است كه انقلاب اسلامى ايران توانست توجه جدى برخى از انديشمندان پسامدرن مثل فوكو را به خود جلب نمايد (نك: تاجيك، 1378).
انقلاب اسلامى و احياى هويت اسلامى در جهان اسلام
هويت خود عامل تفوق و پيروزى انقلاب اسلامى بوده است. اما از منظرى ديگر پيروزى انقلاب اسلامى در ايران خود موجب احياى هويت اسلامى در جهان اسلام نيز گشته است. انقلابها بازتابهاى مختلفى در اقصى نقاط جهان دارند. بيشترين تأثير انقلابها را ميبايست در مناطق فرهنگى مشترك جستجو كرد. جهان اسلام به عنوان زمينه فرهنگى مشترك با مردم ايران، تحت تأثير انقلاب اسلامى ايران قرار گرفته است. نمودهاى چنين تأثيرى را ميتوان در رشد و گسترش حركتهاى اسلامى همزمان با پيروزى انقلاب اسلامى ايران مشاهده كرد.
به رغم ادعاهاى برخى از تحليلگران غربى در ناكامى و شكست اسلام سياسى (روآ، 1378)، اسلام سياسى در چند دهه اخير رشد روزافزونى داشته است. ظهور جريانهاى اسلامگرا در فلسطين، لبنان، تركيه، كشورهاى آفريقايى مثل سودان، پاكستان و شبه قاره، جنوب شرق آسيا، و ديگر مناطق جهان اسلام همگى به عنوان نمودهاى بارزى از احياى هويت اسلامى در جهان اسلام به جهاتى حاكى از بازتابهاى انقلاب اسلامى ميباشد. افول ايدئولوژى ماركسيستى و بحران در نظامهاى ليبرال دموكراسى همگى زمينه رشد اسلامگرايى را در جهان اسلام فراهم كرده است.
برخى از محققان غربى انقلاب اسلامى ايران سعى نمودهاند در مطالعه بازتابهاى آن با بررسى جزئيات حركتهاى اسلامى در جهان اسلام، تأثير انقلاب اسلامى را در جهان اسلام ناچيز جلوه دهند. لانگ يكى از نويسندگان مجموعه مقالات كتاب انقلاب ايران و بازتاب جهانى آن، با ردّ ارزيابى شتابزده از خطر نفوذ انقلاب اسلامى ايران در خاورميانه عربي، استنتاج ميكند كه "مسلمانان سنى خليج [فارس] پذيرش چندانى نسبت به جنبشهاى انقلابى به عنوان ابزارى براى ابراز نارضايتى نشان ندادهاند. در حالى كه انقلاب ايران موجب بيدارى بسيارى از شيعيان شد و بويژه به نسل جوان تر آگاهى سياسى و جرأت بيشترى نسبت به هويت و حقوق خود بخشيد، اما بازتاب فكرى وا عتقادى ايران محدود بوده است" (اسپوزيتو،1382: 20). اسپوزيتو و پيسكاتورى در فصل پايانى اين كتاب تأثيرات انقلاب اسلامى ايران را بر جهان اسلام از چهار سنخ دانستهاند. تأثير ملموس و چشمگير (در لبنان و بحرين)، الگودهى و تشويق جريانات اسلامى كشورها و شتاب بخشيدن به آنها (در كشورهايى مثل مصر، تونس، نيجريه، پاكستان و فيليپين)، تأثيرگذارى عام و فراخ در برانگيختن ايدئولوژى و تفكر سياسى اسلامى (در مصر سودان مالزى و اندونزي)، و در نهايت، بهانهگيرى هاى برخى از دولتهاى اسلامى به دليل ترس از انقلاب اسلامى براى مهار و سركوب مخالفان اسلامگرا (در عراق، مصر، تونس، و اندونزي) (همان:331). نتيجهگيرى كلى آنان اينست كه " مهمترين تأثيرگذارى ايران انقلابى بر جهان اسلام در سطح افكار و ايدئولوژى است.
احياگرى اسلامى ويژگى بارز و جنبه جهانى افكار و برخى ايدئولوگهاى سنى همچون حسن البنا و سيد قطب از مصر، ابوالاعلى مودودى از پاكستان و ابوالحسن ندوى از هند بوده است. در نتيجه انقلاب، آثار دو ايدئولوگ ايراني، يعنى امام خمينى و على شريعتي، در سطح گستردهاى در جهان اسلام و غير اسلام ترجمه و توزيع شد بيترديد به خطا نرفتهايم اگر بگوييم نسل مسلمان پس از انقلاب در سراسر جهان پذيرفتهاند كه اسلام براى اصلاح سياسي و اجتماعى برنامه دارد" (همان، 331-332).
البته به رغم اذعان به تأثيرات مهم انقلاب اسلامى در اين كتاب، آنچه به نظر ميرسد مورد توجه جدى قرار نگرفته است، بيتوجهى به چالش انقلاب اسلامى با سيطره مدرنيسم غربى ميباشد. بدون ترديد آنچه كه تنها انقلاب اسلامى توانست در اين مرحله انجام دهد و چنانكه گذشت توجه انديشمندان پسامدرنى چون فوكو را برانگيخت، خصلت شالوده شكنى انقلاب اسلامى نسبت به سيطره مدرنيسم غربى بوده است. بدون توجه به چنين تأثيري، تأثيرات ديگر انقلاب اسلامى چندان اساسى نخواهد بود. بابى سعيد سعى نموده است اين نكته را با الهام از مباحث ليوتار در نفى روايت كلان و با تركيب آن با ايده يونگ در تلقى پسامدرنيسم به مثابه مركزيتزدايى از غرب توضيح دهد (بابى سعيد، همان:121-125). از اين حيث گفتمان اسلام گرايى در انقلاب اسلامى عملا به نفى اروپامحورى يا همان غرب محورى انجاميده است. بابى سيعد به امام خمينى و طرح او اشاره ميكند كه اسلامگرايى را به عنوان يك الگو مطرح كرده است. او اظهار ميدارد "من با پروراندن اين استدلال خواستهام نشان دهم كه اسلامگرايى تا حد زيادى در راستاى تخريب منطق اروپامدارى به پا خواسته است. استدلال من اين بوده است كه ظهور اسلامگرايى تنها در فضايى قابل فهم است كه در آن، غرب مركززدا شده باشد" (همان: 149). شايان توجه است كه مراد وى از اروپامحورى نگرش منطقهاى جغرافياى نبوده، بلكه يك گفتمان فكرى است.
شايد از منظر ديگرى بتوان توضيح مانوئل كاستلز را نيز مورد توجه قرار داد كه با سنخشناسى سهگانه هويتها سعى دارد چگونگى تقابل بين هويتها را در جامعه شبكهاى جهانى شده توضيح دهد. از نگرش او هويت مسلط همان هويت مشروعيت بخش است كه در برابر آن هويتهاى مقاومتى شكل ميگيرند. برخى از هويتهاى مقاومتى موفق ميشوند در برابر هويت مسلط هويتهاى برنامهاى جديدى را به عنوان بديل ارائه نمايند. هويت مسلط در نگرش كاستلز با ابتناء بر جامه مدنى غربى به بازتوليد مدرنيته ميانجامد، اما هويتهاى مقاومتى مبتنى بر مذهب ( هويت بنيادگرايانه در بحث كاستلز) و جنسيت (مثل فمينيستها) و يا هويتهاى گروههاى طرفدار محيط زيست و سبزها در برابر هويت مسلط به مقاومت و نفى آن ميپردازند (نك: كاستلز،1380،ج2: 26-24). هر چند مبناى نظرى كاستلز صرفا بهرهگيرى از مباحث آلن تورن در سنخ شناسى جنبشهاى جديد اجتماعى است و نميتواند همانند تبيين كه بابى سعيد عميق و توضيح دهنده باشد، اما تمركز بر مفهوم هويت بخوبى ميتواند نشانگر تقابل هويت اسلامى در فرايند انقلاب اسلامى با هويتهاى مسلط غربى باشد.
انقلاب اسلامى و چشم انداز هويت اسلامي
انقلاب اسلامى ايران تداوم و نقطه عطفى در حركت احياى اسلامى معاصر است. دو تحول اساسى در چند دهه اخير سبب شده است كه چشمانداز احياى هويت اسلامى از زمينههاى مساعدترى برخوردار باشد. ظهور نگرشهاى پسامدرن در درون غرب و نيز پيدايش جهانى شدن دو عاملى هستند كه هر دو به تضعيف تدريجى سيطره مدرنيسم غربى ميانجامد. به نظر ميرسد شرايط جديد فرصتهاى بيشترى را براى حركت اسلامگرايى معاصر فراهم ميسازد (نك: بهروزلك، در دست انتشار).
طبق الگوى تحليل گفتمانى لاكلا و موفه، مفاهيم فرصت و چالش را ميبايست در شرايط نزاع گفتمانى و نسبت موجود بين آنها تعريف نمود. فرصت براى يك گفتمان شرايطى است كه آن گفتمان در روابط قدرت بين گفتمانها شرايط ظهور مييابد و در نتيجه ميتواند در برابر گفتمانهاى مسلط پيشين ايستاده و سيطره آنها را بشكند و خود را در شرايط برتر و مسلط قرار دهد. طبعا چنين فرصتهايى با توجه به ميزان شكست و تضعيف گفتمان مسلط و توان درونى گفتمان بديل در كسب برترى ميتواند متفاوت باشد. در شرايط افول يك گفتمان و ظهور گفتمان ديگر معيارهاى اصلى لاكلا و موفه دو شرط در دسترس بودن و قابليت اعتبار ميباشند (Laklau,1990:66). حال گفتمانهاى رقيب با توجه به ميزان در دسترس بودن و نيز اعتبار آنها فرصت ظهور و تسلط مييابند.
در شرايط امروز جهانى گفتمان مدرن ليبرال دموكراسى غربي، بويژه پس از سقوط نظامهاى گفتمانى مسلط است و گفتمانهاى ديگر را تحت الشعاع خود قرار داده است. گفتمانهاى ديگرى چون جريانات بنيادگرايى دينى (مسيحي، يهودى و غيره)، گفتمان فمينيسم؛ گفتمان چپ جديد، اسلام سياسى و بسيارى ديگر هنوز در شرايط حاشيهاى گفتمان مدرنيسم قرار دارند. در واقع سيطره گفتمان مدرنيسم به چند سده اخير برميگردد كه ليبرال دموكراسى تداوم آن محسوب ميشود، اما تحولى كه اينك صورت گرفته است، بروز بحرانها وبيقراريهايى است كه در آن رخ داده و منجر به تضعيف سيطره آن شده است. با افول بلوك شرق و نظامهاى سوسياليستي، ليبرال دموكراسى در غرب به رهبرى آمريكا سعى نموده است خود را تنها بديل ممكن براى عصر نوين جهانى معرفى نمايد و اينك نيز آمريكا به دليل برترى نظامى اقتصادى خود بر جهان سعى دارد سيطره چنين گفتمانى را حفظ نمايد.
عوامل بيقرارى و بحران در گفتمان مسلط مدرنيسم و به تبع آن ليبرال دموكراسى را ميبايست از يك سو بحران معنا در دنياى مدرن دانست كه چنانكه متفكران سنتگرا آن را بخوبى تبيين نمودهاند(نك: گنون،1378)، به دليل تمركز بر زندگى مادي- دنيوى و كمرنگ ساختن ابعاد معنوى حيات بشرى دچار بحران معنا گشته است. از سوى ديگر چنين بحرانى ريشه در نقدهايى دارد كه نظريهپردازان پسامدرنيسم با نفى سوژه محورى مدرنيسم و نشان دادن تعيين كنندگى شرايط اجتماعى بر انديشه و تفكر بشري، مبانى مدرنيسم زير سوال بردهاند. به رغم چنين نقدهايى هنوز گفتمان مدرن ليبرال دموكراسى دچار بيقرارى كامل نگشته و هنوز با تمسك به قدرت برتر خود در صدد حفظ و تداوم سيطره خود ميباشد. چنين وضعيتى را ميتوان آغاز فرايند افول مدرنيسم و فراهم شدن زمينههاى ظهور گفتمانهاى بديل آن دانست.
آغاز افول مدرنيسم از دو جهت مى تواند در وضعيت جهانى شدن موجب پيدايش فرصتهاى جديد براى هويت اسلامى در طول قرن بيست و يكم باشد. نخستين فرصت را ميتوان بر اساس تحليل نظريه پردازانى بيان نمود كه عصر جهانى شدن را عصر بازگشت اديان تلقى ميكنند. بسيارى از نظريه پردازان جهانى شدن با توجه به بحران معنا در جهان امروز كه از تضادهاى درونى مدرنيسم غربى و نيز وضعيت بحران هويت ناشى از تلاقى فرهنگها با گسترش ارتباطات بين فرهنگها نشأت مى گيرد، عصر جهانى شدن را عصر بازگشت اديان ناميدهاند. جرج ويگل مدعى بود كه ما امروز شاهد شكل گيرى يك نوع حركت فراگير احياگرانه دينى در تلاش براى سكولاريسم زدايى از جهان هستيم (نك: هينس، 1381: 19). از اين رو قرن بيستم را آخرين قرن مدرن و سكولار دانسته ميشود كه احتمالا جهان نوگراى قرن بيست و يكم حداقل از منظر عقلگرايى عصر روشنگرى در قالب جهانى پساسكولار جلوهگر ميشود (Berri, 1993). در حقيقت دين گرايى معاصر بر خرابههاى مليگرايى سكولار در جهان سوم، سرمايهدارى مادى گرا در جهان توسعه يافته و كمونيسم در اروپا استوار گشته است (هينس، 1380: 64).
مهم ترين وجه اهميت بازگشت اديان را در عصر حاضر ميتوان بر اساس قدرت معنادهى يا انگاره پردازي[12] اديان توضيح داد. چنانكه گذشت، براون در بررسى وضعيت آينده جهان بر اين نكته تأكيد نموده است. او بر اين باور است كه توانايى يك دولت در كسب برترى در منازعات با رقباى خود به قدرت خيره كننده انديشههايى بستگى دارد كه ضمن پيوند افراد متعلق به اجتماعات مختلف، آنان را وا مى دارد تا تمايلات، امنيت شخصى و حتى زندگى خود را در راه دفاع از دولت خود فدا كنند. اين كه چه كسى در تمامى موضوعات و مسائل به تبعيت از چه انديشهاى فردى مى پردازد تنها از طريق جوامع انگاره پردازى كه در سراسر گيتى گسترش يافته و با درنورديدن مرزها برخى از منسجم ترين جوامع را در جهان تشكيل دادهاند، مشخص ميشود (Brown, 1995: 157؛ به نقل از هينس: 68-69). اديان به دليل آموزههاى جهان شمول خود از قدرت بارزى در ايده پردازى برخوردار هستند و از اين جهت در فضاى جهانى شدن يك قدرت حايز اهميتى تلقى مى شوند. مفهوم قدرت انگاره پردازى را براى اديان در عصر جهانى شدن ميتوان با مفاهيم گفتمانى قابليت دسترسى و اعتبار تكميل نمود.
بر اين اساس در شرايط جديد جهانى شدن نكته مهم براى اسلامگرايى معاصر فعال شدن و بازگشت به هويت اسلامى در جهان اسلام ميباشد. چنانكه كاستلز بخوبى نشان داده است، ظهور جريانات مختلف هويت مدار را در عصر جامع? شبكهاى مى بايست در هويتهاى بديلى دانست كه در برابر هويت مسلط مدرن شكل گرفتهاند. به هر حال هويت عاملى است كه اسلام سياسى با تمسك به احياى هويت اسلامى در جهان اسلام توانست در برابر مدرنيسم بومى كماليسم به تفوق و برترى دست يابد (بابى سعيد، 1379: 129). نتيجه اين امر مركزيت زدايى از هژمونى غرب بود. كارى كه هيچ كدام از جريانات مبارز درون جهان اسلام نميتوانست چنين كارى را انجام دهد (همان:90). بديهى است كه در فضاى جهانى شدن نيز اسلام سياسى مى تواند با فراخوانى به هويت اسلامى كه مبتنى بر محوريت اسلام به عنوان دال برتر و واژگان نهايى در تعبير رورتى مى باشد، در برابر هويت هاى ديگر عمل نمايد.
خاتمه سخن
گذشت بيش از ربع قرن از پيروزى انقلاب اسلامى در ايران، عملا هويت اسلامى را در كانون توجه جهانيان قرار داد. انقلاب اسلامى نمودى از بازگشت مسلمانان به هويت اسلامى خويش بوده است. چنين هويتى در صدر اسلام و با محوريت پيامبر گرامى اسلام (ص1) و دعوت او كه در كتاب، سنت و اهل بيت (ع) او، بازتاب و تداوم يافت، شكل گرفت. در طول تاريخ اسلام چالشهاى گوناگونى در برابر هويت اسلامى شكل گرفت. هر چند فرهنگ و تمدن اسلامى هرگز در برابر اين چالشها هرگز دچار بحران جدى نگرديد، اما چالش مواجه مسلمانان با استعمار غرب و چهره فكرى و تمدنى آن سبب گرديد تا برخى از فرهيختگان جهان اسلام شيفته غرب گشته و هويت اسلامى مردم مسلمان را به فراموشى بسپارند. سالها تلاش غرب و غربزدگان داخلى جهان اسلام نتوانست تغييرى در هويت اصيل و اسلامى مردم مسلمان ايجاد نمايد و در نتيجه سالها تلاش و مجاهدت مصلحان براى احياى اسلام و تمدن اسلامي، در نهايت اين امر با رهبرى امام خمينى (ره) در انقلاب اسلامى ايران به ثمر نشست و در برابر سيطره فرهنگ و هويت غربى هويت اسلامى خود را بازيافت.
پيروزى انقلاب اسلامى عملا زمينه ساز احياى هويت اسلامى در ديگر نقاط جهان اسلام گرديد و از اين حيث شاهد شيوع و گسترش حركت اسلامگرايى در جهان بودهايم. عميقترين تأثير انقلاب اسلامى را ميبايست بر اساس تحليل گفتمانى به چالش كشيدن مركزيت و سيطره غرب مدرن دانست كه در نهايت با احياى هويت اسلامى موجب شكست گونههاى بومى مدرنيسم غربى همچون كماليسم، پهلويسم يا ناصريسم و... گرديد.
چشم انداز احياى هويت اسلامى در جهان امروز مثبت به نظر مي سد. اين امر با توجه به بروز بحرانهاى درونى در گفتمان مسلط ليبرال دموكراسى و در كل مدرنيسم غربى و ظهور جريان پسامدرنيسم در درون غرب و نيز پديده جهانى شدن قابل توضيح است. هر چند توضيح اين مطلب در نوشتار ديگرى بسط يافته است، اما به اجمال ميتوان آن را با بازگشت اديان و نقش و قدرت انگاره پردازى آنان در عصر جهانى توضيح داد. هر چند در فضاى امروز جهانى شدن هنوز تحت آخرين مراحل سيطره غربى قرار دارد، اما فراهم شدن زمينه هاى ظهور هويتهاى رقيب هويت غربى و بويژه هويت اسلامى چشم انداز مثبتى را براى اسلامگرايى نويد ميدهد.
منابع تحقيق
- قرآن كريم
- ادواردز، پل (ويراستار)، 1375، فلسف? تاريخ: مجموعه مقالات از دائره المعارف فلسفه، تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگي.
- اسپوزيتو، جان (ويراستار)، 1382، انقلاب ايران و بازتاب جهانى آن، محسن مدير شانه چي، تهران، مركز بازشناسى اسلام و ايران.
- بابي، سعيد. 1379، هراس بنيادين: اروپامدارى و ظهور اسلام گرايي، غلامرضا جمشيديها و موسى عنبري، تهران، انتشارات دانشگاه تهران.
- بهروزلك، غلامرضا، مقال؟ در دست انتشار، "اسلام سياسى و جهانى شدن".
- تاجيك، محمد رضا، 1378. ميشل فوكو و انقلاب اسلامي، تهران، موسسه دانش و پژوهش ايران.
- جنكينز، ريچارد، 1381، هويت اجتماعي، تورج يار احمدي، تهران، انتشارات شيرازه.
- روآ، اليويه، 1378، تجربه اسلام سياسي، محسن مدير شانهچى و حسين مطيعى امين، تهران، انتشارات الهدي.
- طباطبايي، سيد جواد، 1373، زوال انديشه سياسى در ايران، تهران، انتشارات كوير.
- طباطبايي، سيد جواد، 1380، ديباچهاى بر نظريه انحطاط ايران، تهران، نگاه معاصر.
- كاستلز، مانوئل، 1380. عصر اطلاعات: اقتصاد، جامعه و فرهنگ؛ قدرت هويت، ترجمه حسن چاوشيان، تهران، طرح نو، ج2.
- گل محمدي، احمد، 1381، جهانى شدن، فرهنگ، هويت، تهران، نشر ني.
- گنون، رنه، 1378. بحران دنياى متجدد، ضياءالدين دهشيري، تهران، انتشارات اميركبير، چ3.
- لويس، برنارد. 1378، زبان سياسى اسلام، غلامرضا بهروزلك، قم، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى قم.
- موثقي، سيد احمد. 1372، جنبشهاى اسلامى معاصر، تهران، سمت.
- النعماني، محمد بن ابراهيم، بى تا، كتاب الغيبه، تصحيح على اكبر الغفاري، طهران، مكتبه الصدوق.
- هوارث، ديويد، 1378، " گفتمان"، در: ديويد مارش و جرى استوكر، روش و نظريه در علوم سياسي، امير محمد حاج يوسفي، تهران، پژوهشكده مطالعات راهبردي، صص 195-222. صص 195-222.
- هينس، جف. 1381، دين، جهانى شدن و فرهنگ سياسى در جهان سوم، داود كياني، تهران، پژوهشكدة مطالعات راهبردي.
- وبر، ماكس، 1374، اقتصاد و جامعه، ترجمه عباس منوچهرى و ديگران، تهران، انتشارات مولي.
- ولايتي، على اكبر، 1378. بحرانهاى هويت تاريخي، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي.
- Dabashi, Hamid, Authority in Islam,
- David Howarth, Discourse, Buckingham, Open University Press, 2000.
- Jorgensen, Marianne & Philips, Louise, 2002, Discourse Analysis As theory & method, London, Sage Publications
- Kuper, Adam & Kuper, Jessica, The Social Science Encyclopedia, London & New York, Routledge, 1996, 2nd ed..
- Laclau & Mouffe, Hegemony & Socialist Strategy, London: Verso, 2nd Ed, 2001.
- Laclau, Ernesto.1990, New Reflections on the Revolutions of Our Time, London, Verso.
- Rorty, Richard.1989, Contingency, Solidarity & Irony, Cambridge, Cambridge University press.
پي نوشتها:
[1] عضو هيأت علمى دانشگاه باقرالعلوم (ع)- قم
[2] final vocabulary
[3] Social Constructionism.
[4] Anti-fundationalism.
[5] the chain of equivalence & difference
[6] antagonistic relations
[7] constitutive outside
[8] Ideational power.
[9] Sedimentation.
[10] Reactivation.
[11] Dislocation.
[12] ideational power