انقلاب اسلامى و نسبت آن با دانش و پندار

اما در افکار و اندیشه هاى حکیمان الهى، دنیا مترادف با اشیا و واقعیات جهان مادى نیست. دنیا آن پنداشته اى است که انسان در نسبت بین خود و واقعیات در ذهن ایجاد مى کند و پس از برقرارى این نسبت، آن را یک حقیقت مسلم تصور نموده و براى آن زندگى مى کند. حکیمان تفکر توحیدى، متوجه این تفاوت اساسى بین جهان واقعیت ها و جهان پنداشته ها بوده اند. آنها وقتى در مذمت دنیا و مضرات دنیاگرایى صحبت مى کنند مرادشان اشیا، وسایل و سایر لوازم زندگى نیست، بلکه آن پنداشته هایى است که انسان ها از این اشیا اعتبار کرده، آنگاه حقایق هستى را مبتنى بر این پنداشته ها نموده و بدتر از همه؛ آرمان ها، ارزش ها، بینش ها، گرایش ها و نظامهاى اجتماعى خود را براساس این پنداشته ها تعیین مى کنند. نفى دنیا در تفسیر حکیم، نفى این پنداشته ها و گذار از پنداشته ها به جهان حقیقى است.
معرفت و شناخت در تفسیر هیچ عالمى، معرفت و شناخت پنداشته ها نیست. شناخت و معرفت در حقیقت، متعلق به جهان حقیقى و واقعى است. بنابراین، جهان پنداشته ها جهانى است ساخته ذهن قوى و خلاق انسانى. جهانى است اعتبارى و انتزاعى. پیامبران بزرگ تاریخ در سرلوحه آموزه هاى خود تلاش مى کردند که انسان را متوجه تفاوت بین جهان پنداشته ها و جهان حقایق نمایند. بخش اعظم آیات الهى در تعالیم انبیا متوجه این تفاوت ها است. حقایق عالم هستى که اشیا جزئى از آن حقایق هستند و در قرآن تحت عنوان آیات آفاقى و انفسى از آنها یاد شده است، به خودى خود، مورد مذمت قرار نگرفته اند. اعتبار انسان ها نسبت به خاصیت ذاتى و جایگاه واقعى این اشیا مورد نکوهش است. بت پرستى و اسطوره سازى، سلطه و ستم، زور و تزویر، ثروت، قدرت و شوکت، حسن و قبح، مالکیت، ریاست و سیاست، کیفر و پاداشت و بسیارى از اعتباریات ذهنى انسان محصول این نسبت است.
امام خمینى «ره» در تفسیر سوره حمد مى نویسد: «تا انسان پشت نکند به آمال خودش، پشت نکند به دنیا که همه اش همان آمال آدم است (درست نمى شود) ‎. دنیاى هرکس، همان آمالش است، از دنیا تکذیب شده است. از عالم طبیعت تکذیب نشده.دنیا همان است که پیش شما است. خود شما توجه وقتى به نفستان دارید، خودتان دنیایید، دنیاى هر کس آن است که در خودش است، آن تکذیب شده است، اما از شمس و قمر و طبیعت، هیچ تکذیب نشده تعریف شده است، اینها مظاهر خدا است» (امام خمینى(ره)،، ۱۳۸۱ ص۱۳۱) ‎.
در جاى دیگرى مى نویسند: «انبیا آمدند مردم را از این دنیا، از این ظلمت ها بیرون بکشند و به مبدأ نور برسانند». اگرچه پنداشته ها براى رفع احتیاجات طبیعى انسان در زندگى اجتماعى اهمیت فوق العاده دارد، اما به دلیل اینکه فاقد ارزش منطقى هستند، پایه ریزى زندگى اجتماعى، اعتقادات، باورها، آمال و آرزوهاى حقیقى انسان براساس پنداشته ها تکیه بر جهان ظلمت ها و تاریک هاست. به تعبیر بعضى از حکیمان، جهان پنداشته ها، جهان تغییر و دگرگونى است. زیرا اندیشه هاى پندارى برخلاف اندیشه هاى حقیقى، تابع احتیاجات طبیعى موجود زنده و عوامل مخصوص محیط زندگانى وى است و با تغییر احتیاجات طبیعى و عوامل محیط تغییر مى کند. اندیشه هاى پندارى یک سیر تکاملى، نشو و ارتقا را طى مى کند در حالى که اندیشه هاى حقیقى چنین نیستند. اندیشه هاى پندارى، نسبى و موقت و ناپایدار مى باشند.
بنابراین، پایه ریزى آمال و آرمان ها براساس آن، نتایج مثبتى به بار نمى آورد. (افلاطون، جمهورى مجموعه آثار صص۱۰۷۷-939)
شاید افلاطون اولین متفکرى باشد که از جنبه عقلى تفاوت بین اندیشه هاى حقیقى و اندیشه هاى پندارى را مورد تجزیه و تحلیل قرار داده باشد. این فیلسوف بزرگ در کتاب پنجم و ششم جمهورى، در تبیین جایگاه فلسفه و فیلسوف در نمونه آرمانى خود، به سه مفهوم «باشنده ها»، «نباشنده ها» و «پنداشته ها» مى رسد که تفاوت این سه مفهوم، بنیاد فلسفه و جهان شناسى افلاطونى است. فیلسوف از نظر افلاطون دوستدار دانش است و فیلسوفان راستین کسانى هستند که اشتیاق به تماشاى حقیقت دارند. «فیلسوف کسى است که حقیقت را مى بیند و روح وى قادر است به تماشاى حقیقت بنشیند، اما براى افلاطون پاسخ به این سؤال حیاتى است که حقیقت چیست.
کسى که خود زیبایى را چیزى حقیقى مى داند و مى تواند هم خود آن را ببیند و هم چیزهایى را که از آن بهره دارند و در عین حال، نه اینها را به جاى آن مى گیرد و نه آن را به جاى اینها، چنین کسى بیدار است» (همان، ص۱۰۷۹) ‎. افلاطون تفاوت خواب و بیدارى را تفاوت شناخت و پنداشت مى داند و مى نویسد: «این یکى مى شناسد. از این رو فعالیت درونى وى را به نام شناختن مى خوانیم. در حالى که آن یکى فقط مى پندارد و معتقد است و بدین جهت فعالیت درونى او را پنداشتن یا معتقد بودن نام مى دهیم.» بنابراین، شناخت از نظر افلاطون متعلق به جهان هستى است نه نیستى «چیزى که کاملاً هست، کاملاً قابل شناختن است ولى آنچه به هیچ وجه نیست، به هیچ روى شناختى نیست» (همان، ص ۱۰۷۹) ‎.
جهان پنداشته ها جهان هستى نیست، بلکه توهم انسان از هستى است و از جهت دیگر، جهان نیستى نیز وجود ندارد که قابل شناسایى باشد. در اینجا، افلاطون به مفهوم سومى در مقابل هستى و نیستى مى رسد که اسم آن را جهان پنداشت مى گذارد. جهانى که حد وسط میان هستى و نیستى است. «چون روشن شد که شناختن مربوط به «باشنده» است و نشناختن مربوط به «نباشنده»، پس باید براى آنچه که میان «باشنده» و «نباشنده» قرار دارد، چیزى پیدا کنیم که حد وسطى میان شناختن و نشناختن باشد» (همان، صص ۱۰۸۰-1079) ‎.
در حقیقت افلاطون به این مسئله توجه داشت که انسان ادراکات و معرفت هایى دارد که هم مى توان گفت، هست و هم مى توان گفت، نیست. این همان معرفت هایى است که از آن تحت عنوان ادراکات اعتبارى یا اندیشه هاى پندارى یاد مى کنند. اندیشه هاى پندارى، اندیشه هایى هستند که وجود حقیقى ندارند بلکه ذهن، به اعتبار وجود حقایقى در خارج، مفاهیمى براى این اندیشه ها اعتبار مى کند. این اندیشه ها به تعبیر افلاطون، «هم هست و هم نیست» «چنان چیزى میان آنچه کاملاً هست (باشنده) و آنچه به هیچ وجه نیست ( نباشنده) قرار دارد» (همان، ص۱۰۷۹) ‎.
افلاطون اسم این اندیشه ها را «پندار» مى گذارد. ‎از دیدگاه افلاطون، حقیقت این مفاهیم وجود دارند اما آن گونه نیست که هر کسى توانایى نظاره این حقیقت را داشته باشد. چرا چون ما در جهان سایه ها زندگى مى کنیم، جهانى که بازتاب حقیقت هست نه عین حقیقت و به سختى کسى مى تواند خودش را از غار سایه ها به جهان حقایق و دانشها بیرون ببرد. در اینجا افلاطون به مسئله بسیار حساسى اشاره مى کند که در فهم «حکمت آرمانخواهى» اهمیت بنیادین دارد. او معتقد است که اگر حقیقت این مفاهیم (یعنى عدالت، زیبایى و. ‎.‎.) را در اشیا یا اعمالى که به آنها متصف هستند جست وجو نماییم، این مفاهیم معانى نسبى پیدا خواهند نمود. «چرا که هر شیئى ممکن است از یک جهت زیبا ولى از جهت دیگر زشت باشد، همان طورى که ممکن است یک فعلى از یک جهت عادلانه و از جهت دیگر ظالمانه باشد. همه چیزهاى زیبا از لحاظى زشت اند و هر چیز دیگرى هم که به صفتى خوانده مى شود از یک لحاظ ضد آن صفت را دارد.‎هر چه صفتى دارد عکس همان صفت را نیز مى توان در او یافت» (همان، صص۱۰۸۴-1083) ‎.
«پس کسانى که چیزهاى زیباى کثیر را مى بینند ولى از دیدن خود زیبایى ناتوانند. ‎.‎. همچنین کسانى که کارهاى عادلانه را درمى یابند ولى از دیدن خود عدل ناتوانند، همه فقط پندارى دارند و از دانایى بى بهره اند. ‎.‎. ولى آنان که قادرند خود آن مفهوم ها را که همیشه در یک حالند و هرگز دگرگون نمى شوند دریابند و آنها را چنان که به راستى هستند، ببینند داراى شناسایى اند نه داراى پندار. اینان همواره چیزهایى را خواهانند که موضوع شناسایى است، در حالى که آن گروه دیگر، در پى چیزهایى هستند که موضوع پندار و تصور است. آنان به صداها و رنگهاى زیبا دلبستگى دارند ولى خود زیبایى را نمى بینند بلکه هستى آن را نیز نمى پذیرند». (همان صص۱۰۸۵-1084)
این دیدگاه در ذات ادیان توحیدى نیز نهفته است و پیامبر یا امام یا انسان کامل کسانى هستندکه هم حقیقت جهان را مى دانند و هم تجربه و توانایى هدایت جهان به سوى آن حقایق را دارند. با این توصیف، ماهیت «حکمت آرمانخواهى» در فضاى این مقاله تا حدودى مشخص شد.

«حکمت آرمانخواهى» و آرمانگرایى یعنى حکمت مبتنى بر شناخت حقایق نه اندیشه هاى پندارى. جایگاه حقیقى تفکر آرمانخواهى که مبتنى بر «نمونه هاى عالى» هستند، دقیقاً در همین تفاوت بین شناخت حقیقى و اندیشه هاى پندارى است.
نمونه هاى آرمانى صرفنظر از منشأ پیدایش و خاستگاه آنها در باورها و اندیشه هاى پیروان این حکمت، چنین نقشى را دارند.
آنها نمادهاى حقیقى اى هستند که به ما کمک مى کنند تا هستى و نظم موجود و پدیده هاى آن را نه براساس پنداشته هاى فردى یا جمعى، بلکه براساس حقایق موجود درک کنیم و تغییر دهیم.
این بحث وقتى وارد حوزه اجتماعى و سیاسى مى شود، آثار عمیقى برجاى مى گذارد. اگرچه عقلاً تنها مى توان آن نمونه هاى آرمانى را منطبق با حقیقت دانست که مبتنى بر تعالیم حقیقى انبیا است اما تأملات حکیمانه و فیلسوفانه بشر در طول تاریخ به دلیل عدم حضور تفکر انبیا در ساحت زندگى اجتماعى، تلاش هاى قابل قبولى هست که بشر براى نزدیکى به حقایق اشیا در مقابل پنداشته هاى خود داشته است. پنداشته هایى که در قالب حقوق طبیعى و قرارداد اجتماعى در نهایت دستاوردى جز خشونت، سلطه، جنگ، فقر و گرسنگى، ظلم و ستم و بى عدالتى به همراه نداشته است. بنابراین، («حکمت آرمانخواهى» دیگر مبتنى بر تخیل نیست، آرمان شاخص تشخیص حقیقت از پنداشته است.) آرمانها به ترجیح و تمیز نیاز ندارند، چون عقلى هستند و عقل به ترجیح و تمیز نیاز ندارد. چون همه چیز با عقل سنجیده مى شود. بنابراین، در حوزه سیاست، آرمانها نیز نیاز به ترجیح و تمیز ندارند، چون مبناى عقلى دارند.
در اینجا فقط تأکید به حقیقى بودن این طلب وتمنا است که بناى عقلى بشر در سیر تحولات تاریخى بوده است. حقایق عالم هستى که پدیده ها نیز جزئى از این حقایق هستند، به خودى خود منشأ هیچ خیر و شرى نیستند، پنداشت انسان نسبت به این پدیده ها موجب خیر و شر است. خیر، همین حقیقت عینى پدیده هاست و شر، پنداشتى است که ما از پدیده ها، جایگاه آنها در هستى و نسبت خود با این پدیده ها داریم) و مبتنى بر حقیقت اشیا نیست چون مبتنى بر حقیقت اشیا نیست تبدیل به پدیده هایى مى شوند که مراد خالق از خلقت آنها غیر این بود.
زن و فرزند، مال و ثروت، دولت و حکومت و امثال اینها همه پدیده هایى هستند که در ماهیت حقیقى، ابزار رفع حوائج و تسلاى انسانها در زندگى فردى و جمعى مى باشند، اعتبار و ارزش اینها در حدهمین رفع حوائج است.
اما وقتى پنداشته هاى انسان نسبت به این پدیده ها(اعم از حقیقى و اعتبارى) حاکم بر ارزش حقیقى آنها مى شود، بتها، اسطوره ها، اساطیر، ظلم و ستم، زور و سلطه، بى عدالتى و خشونت، شوکت و قدرت و هزاران پنداشته دیگر متولد مى گردند.
با این توصیف، «نمونه هاى آرمانى» که مبتنى برارزش حقیقى پدیده ها هستند به ما کمک مى کنند تا هستى و نظم موجود و پدیده هاى آن را نه براساس اندیشه هاى پندارى، بلکه براساس جایگاه حقیقى آنها درک کنیم. این بحث در حوزه سیاست نیز اهمیت ویژه اى دارد. زیرا، همان طورى که گفته شد، نمونه هاى آرمانى را به جایگاه حقیقى آن در معرفت سیاسى بر مى گرداند. آرمان دیگر تخیل و توهمى که زاده ذهن کودکى جوامع انسانى هست، تلقى نمى شود و به جاى آن پنداشته هاى انسان از دولت، سیاست، قدرت، حکومت، قرارداد و قانون و دهها مفهوم دیگر جایگزین نمى گردد، پنداشته ها فردى هستند. هرکسى براساس این پنداشته ها ممکن است از پدیده هاى مربوط به معرفت سیاسى تعابیر متفاوتى داشته باشد، بدیهى است که براساس این پنداشته هاى فردى، هیچ نظم اجتماعى شکل نمى گیرد. اگر پنداشته ها با فرمان اجتماعى تثبیت نشوند، انسانها نمى توانند به زندگى ادامه دهند.
لئواشتراوس در کتاب حقوق طبیعى و تاریخ متوجه اهمیت این مسئله گردیده است. او مى نویسد: «پنداشت اما ذاتاً متغیر است»، اگر پنداشتها با فرمان اجتماعى تثبیت نشوند، آدمیان نمى توانند به زندگى ادامه دهند. ‎/‎/) پس پنداشت به صورت امر مستقر در مى آید، تبدیل به جزم جمعى، تبدیل به جهان بینى مى شود. ملاحظه مى کنیم که حتى پنداشتها براى این که امر اجتماعى شوند باید تبدیل به آرمان گردند.
چون جزم اجتماعى مبتنى بر آرمان هست. بدون آرمان یعنى نمونه مطلوب، جزم اجتماعى و جهان بینى متولد نمى شود. (لئواشتراوس، حقوق طبیعى و تاریخ، ص ۳۰) ‎/
ملاحظه مى کنیم حتى پنداشته ها براى این که تبدیل به امر اجتماعى شوند باید تبدیل به آرمان گردند. چون جزم جمعى مبتنى برآرمان است. بدون آرمان یعنى نمونه هاى مطلوب، جزم جمعى و جهان بینى متولد نمى شود، اما آرمانها حتماً زاییده دانشها یا شناخت مبتنى بر حقایق نیستند، بسیارى از آنها ممکن است مبتنى بر پنداشته ها باشند.
بنابراین، انسان در زندگى اجتماعى خود با دو گونه آرمان سر و کار دارد؛ آرمان هاى مبتنى بر دانشها و آرمان هاى مبتنى بر پنداشته ها.
اولین نقطه افتراق آرمانخواهى جهان سکولار با جهان توحیدى در همین جا نهفته است. فى البداهه مى توان ادعا نمود که آرمانخواهى جهان سکولار و غربگرا، آرمان خواهى مبتنى بر پنداشته هاست در حالى که در تفکر توحیدى و آرمان هاى انقلاب اسلامى که مبتنى بر چنین تفکرى است، آرمانهاى مبتنى بر پنداشته ها جایى ندارد.