انقلاب اسلامي و نظريه‌پردازي در روابط بين‌الملل

اما آنچه در نوشتة حاضر بررسي مي‌شود معطوف به آموزه‌هاي انقلاب اسلامي ايران و امکان به‌کارگيري آن آموزه‌ها در نظريه‌پردازي در روابط بين‌الملل است؛ زيرا رويکرد انقلاب اسلامي به روابط بين‌الملل، مبتني بر تغيير و تحوّل و لحاظ كردن جنبه‌هاي کيفي و فرهنگي به همراه عناصر مادي تعاملات بين‌المللي است؛ لذا اگر در نظريه‌پردازي در روابط بين‌الملل در پي ارائه فهمي رسا و نزديك به واقعيتها هستيم، بايد همة رويكردها را لحاظ كنيم؛ چرا كه آموزه‌هاي انقلاب اسلامي افق ديگري را نسبت به روابط بين‌الملل مي‌گشايند. در اين راستا، کارگزاران روابط بين‌الملل، تحوّل و دگرگوني نظام‌بين‌الملل و ايدة جامعه جهاني مورد مطالعه قرار مي‌گيرد.
واژگان كليدي: انقلاب، آموزه، نظريه، روابط بين‌الملل


مقدمه
يکي از بحثهاي محوري در حوزه مطالعاتي روابط بين‌الملل که صاحب‌نظران و متفکّران اين رشته را به خود مشغول كرده، مربوط به ارائه چارچوبهاي مفهومي، الگو‌هاي مطالعاتي و ساخت نظريه‌هاي خرد و کلان جهت فهم فرايندها، رخدادهاي بين‌المللي و تحولات جهاني است. موضوعات مطالعاتي رشته روابط بين‌الملل از قدمت زيادي برخوردار است كه مي‌توان آنها را در آثار تاريخ‌نگاران، حقوقدانان و فيلسوفان قرون گذشته مشاهده كرد (Hoffmann,1969, p.31-38). امّا توجّه ويژه به مسائل و موضوعات بين‌المللي مربوط به دور? جديد است و به اوايل قرن بيستم و پس از جنگ جهاني اول (1919-1914) بر مي‌گردد. از اين زمان به بعد، به ويژه در مقطع پس از جنگ جهاني دوم (1945-1939)، مطالعات نظري وارد مرحلة نويني شد و تلاش‌براي ساخت نظريه و ارائه الگوهاي مطالعاتي براي دريافت و فهم سياست خارجي و سياست بين‌الملل و همچنين مکانيزمهاي رفتاري دولتها در عرصة سياست خارجي و سياست بين‌الملل مضاعف شد. بديهي است كه وجود نظريه، براي فهم پديده‌ها و رخدادهاي بين‌المللي ضرورت دارد و نظريه به عنوان ابزار تحليلي، به پژوهش جهت مي‌دهد و آن را معني‌دار مي‌سازد. نظريه‌پرداز نيز مي‌کوشد تا ميان اجزاي به ظاهر مجزّاي رخدادهاي بين‌المللي ارتباط برقرار كند و به بررسي منظم آنها بپردازد تا از اين طريق به قواعد و هنجارهاي مفهومي و نظري دست يابد. مهم‌ترين تلاش يک نظريه‌پرداز آن است که فاصلة ميان درک يک پديده را با واقعيت عيني آن کاهش دهد. «فاصله طبيعي واقعيت و درک محقق، ناشي از شکافي است که ميان نيّت و انگيزه از يک طرف و رفتار و گفتار و عملکرد بازيگران از طرف ديگر وجود دارد» (سريع‌القلم، 1375، ص 18). بر اين اساس و با توجّه به ادبيات نظريه‌پردازي، اين سؤال مطرح مي‌شود که آيا نظريه‌پرداز مي‌تواند به روش اثباتي به فهم رويدادهاي اجتماعي کمک كند؟ در اين زمينه «اسکات بورشيل» معتقد است که نظريه صرفاً به بعد علمي و قدرت تبيين‌کنندگي و معيارهاي اثبات‌گرايانه محدود نمي‌شود، بلکه اين يک نوع از نظريه است و ما نظري? ديگري داريم که به آن نظرية ايجاد کننده مي‌گويند و آن مربوط به شيوه‌هايي است که بازيگران سياسي، جهان سياسي و تصاوير خودشان را مي‌سازند. به عبارت ديگر، اين نوع نظريه به تبيين واقعيت مي‌پردازد. امّا گاهي بحث اين است که واقعيت چگونه ساخته مي‌شود و داده‌هاي واقعي چگونه معني مي‌يابند؟ از ديدگاه وي، هر فردي که به مطالعة روابط بين‌الملل مي‌پردازد داراي مفاهيم، تجربيات و باورهايي است که بر شيوة فهم وي از موضوع تأثير مي‌گذارد. زبان، فرهنگ، مذهب، قوميت، طبقه و ايدئولوژي از جمله عواملي هستند که جهان ما را شکل مي‌دهند و ما جهان را در اين چارچوب زباني و فرهنگي مي‌فهميم و تفسير مي‌کنيم. اين عوامل همانند لنزهايي هستند که از طريق آن جهان را مي‌بينيم (Burchill and etal,1995,1,14). در اين حالت، «فاعل شناسا يا سوژه» اهميت مي‌يابد و بعد ديگر آن مربوط به موضوع مورد مطالعه يا «ابژه» مي‌باشد که در علوم اجتماعي مهم‌ترين خصلت آن، بعد فرهنگي آن است و يک مورد آن مربوط به «انقلابها» و چگونگي فهم آن در مطالعات بين‌المللي و جايگاه و نقش آنها در نظريه‌پردازي مي‌باشد. نگاهي به نظريه رئاليسم يا «جريان اصلي» نظريه‌پردازي در روابط بين‌الملل نشان مي‌دهد که اين نظريه به دليل مفروضات و فرضيه‌هاي خود، امکان پرداختن به انقلابها را ندارد و به لحاظ فروبستگي آن، بخش مهمي از عوامل تأثيرگذار بر فرايند‌هاي بين‌المللي را ناديده مي‌گيرد.
از اين جهت مي‌توان گفت که در مطالعات روابط بين‌الملل، نيازمند رويکرد فرهنگي و بين‌الاذهاني مي‌باشيم تا بتوان انقلابها را مطالعه كرد. پژوهش حاضر در پاسخ به اين سؤال اصلي که انقلاب اسلامي ايران چه تأثيري بر نظريه‌هاي روابط بين‌الملل و عرصة نظريه‌پردازي داشته است، در پي آزمون اين فرضيه است که انقلاب اسلامي ايران از دو جهت، ادبيات نقد نظرية غالب؛ يعني رئاليسم را تقويت كرده است؛ نخست آنکه، انقلاب ايران در درون ساختار نظام بين‌الملل دو قطبي به پيروزي رسيد و راه سومي را ارائه داد. دوم آنکه، ويژگي اسلامي بودن انقلاب بر نقش و اهميت اسلام و باورهاي ديني و ارزشي در سطح بين‌المللي تأکيد كرد که تا قبل از آن تا حد زيادي به حاشيه رانده شده بود.
براي بررسي و تبيين جايگاه و نقش آموزه‌هاي انقلاب ايران در ساخت نظريه‌پردازي در روابط بين‌الملل، ابتدا فرايند جدالهاي فکري و نظري و ادبيات نظرية انتقادي و فرانظريه بيان مي‌شود و سپس، با توجّه به ويژگي‌هاي انقلاب اسلامي بر ايدة جامعه بين‌المللي تأکيد مي‌گردد.

1. مناظرات فکري و نظري در روابط بين‌الملل
بررسي ادبيات نظريه و مفهوم روابط بين‌الملل نشان مي‌دهد که اين حوزة مطالعاتي تاکنون دستخوش تغيير و تحولات متنابهي از لحاظ روش‌شناسي، هستي‌شناسي و معرفت‌شناسي شده است.
«کي دبليو دويچ» تحولات مطالعات حوزة روابط بين‌الملل و سير پيشرفت براي نظريه‌پردازي را در چهار موج مطرح مي‌سازد. در موج اول، اين حوزه براي مدت مديدي عرصة انحصاري حقوقدانان بين‌الملل بود. موج دوم هم در پي دو امر پديدار شد؛ يکي آشکار شدن تاريخ ديپلماسي در پي گشايش بسياري از آرشيوهاي دولتي پس از جنگ جهاني اول و ديگري، گرايش به سمت سازمانهاي بين‌المللي در پي تجربة جامعه ملل. در موج سوم، محققان به اقتباس پاره‌اي از روشها و يافته‌هاي مناسب ساير علوم اجتماعي و رفتاري، به ويژه روان‌شناسي، انسان‌شناسي اجتماعي و جامعه‌شناسي پرداختند.
در حالي که اين موج هنوز ادامه دارد، موج چهارم پس از جنگ تقويت مي‌شود. موج چهارم عبارت است از: کاربرد مفاهيم مربوط به تحقيقات تحليلي و کمّي به علاوة روشهاي تطبيقي. در اين موج از طريق اقتباس از علم اقتصاد، رياضيات، تحليل سيستمها و حتي به طور غيرطبيعي از علم رفتارشناسي، قاعده‌پردازي‌هاي برجسته‌اي صورت گرفته است. (فرانکل، 1371، ص 40-39)
از سوي ديگر در يک دسته‌بندي مي‌توان نظريه‌هاي روابط بين‌الملل را از حيث روشي و محتوايي در چهار مناظره مطالعه كرد:
مناظرة اول ميان آرمان‌گرايان و واقع‌گرايان است که در آن آرمانگرايان بر ارزشها، اخلاق و آزادي عمل دولتها تأکيد دارند. تدوين ميثاق بين‌الملل و تأسيس جامعة بين‌الملل را بايد متأثر از غلبه اين رهيافت دانست. با بروز ضعف و سرانجام شکست جامع? بين‌الملل و آغاز جنگ جهاني دوم در سال 1939، رهيافت آرمان‌گرايي به حاشيه رفت و رهيافت واقع‌گرايي غالب شد. از سال 1945 با ظهور نظرية واقع‌گرايي و تأليف کتاب «سياست ميان ملتها» (مورگنتا، 1374)، تلاش شد تا سياست بين‌الملل و رفتار سياست خارجي دولتها بر مبناي سياست قدرت تحليل شود (keohane,1986.165). لذا نظرية واقع‌گرايي به‌عنوان «نظرية اصلي» يا «جريان اصلي» در روابط بين‌الملل شناخته شد و از آن زمان به بعد، ظهور و پيدايش نظريه‌هاي جديد به طور عمده يا در پي اصلاح نظرية واقع‌گرايي و رفع کاستي‌هاي آن بوده يا در چالش و نقد آن مطرح شده‌اند.
مناظره دوم که ميان رفتارگرايان (علمي‌گرايان) و سنّت‌گرايان ظاهر شد، جنب? اصلاحي داشت. اين مناظره شاهد تغيير و تحوّل محتوايي در نظرية رئاليسم نبود، بلکه رفتارگرايان دو نظريه قبلي رئاليسم و ايده‌آليسم را تحت عنوان سنّت‌گرايان ناميدند؛ زيرا متدلوژي آنها فاقد معيارهاي علم تجربي بود. رفتارگرايان که روش خود را علمي مي‌ناميدند، در پي مطالعة علمي پديده‌هاي بين‌المللي از طريق روش علمي؛ يعني معيارهاي مشاهده‌پذيري، کمّي‌پذيري، تعميم‌پذيري و قابل پيشي بر آمدند و روش سنّت‌گرايان را روش تاريخي، توصيفي و غيرعلمي لقب دادند. بنابراين، رهيافت رفتارگرايي در روابط بين‌الملل در چالش با نظرية واقع‌گرايي نبود، بلکه بيشتر رويکرد علمي در روش مطالعة رخدادهاي بين‌المللي داشت.
مناظرة سوم ميان رفتارگرايان و پسا رفتارگرايان ظاهر شده كه اساس آن بر چگونگي مطالعة امورات کيفي پديده‌هاي بين‌المللي مانند ارزشها، اخلاق، عدالت و امورات ذهني بود. پسا رفتارگرايان تلاش كردند تا متغيّرهاي کيفي را در مطالعات علمي خود وارد كنند، امّا همچنان بر روش علمي (تجربي) تأکيد داشتند. در اين مرحله به نظر مي‌رسد، نظريه‌پردازي در روابط بين‌الملل همچنان در جدال بزرگي قرار دارد که نشئت گرفته از رويکرد وحدت روش در مطالعات علوم اجتماعي و بين‌المللي است و متعاقب تحت سؤال قرار گرفتن روش تجربي در مطالعة علوم اجتماعي و جامعه‌شناسي و حرکت به سمت روش تفسيري در مطالع? پديده‌هاي اجتماعي، شاهد جدالهاي فکري و نظري مؤثري در روش‌شناسي، هستي‌شناسي و شناخت‌شناسي مطالعات بين‌المللي مي‌باشيم؛ لذا با توجّه به انتقادهايي که به جريان اصلي نظريه‌پردازي از دهة 60 ميلادي به ويژه در مناظر? سوم به عمل آمد، به تدريج مسئلة نظريه و نظريه‌پردازي با توجه به عنصر کيفي و ارزشي، مورد توجه نظريه‌پردازان واقع شد و مؤلفه‌هاي نظرية واقع‌گرايي به شدت در حاشيه قرار گرفت.
مناظرة چهارم ميان ساختارگرايان و پسا ساختارگرايان يا پسا اثبات‌گرايان ظاهر شد. اساساً نظريه‌هاي انتقادي و پسا تجددگرا، نظريه‌پردازي در روابط بين‌الملل را وارد مباحث معرفت‌شناختي و روش‌شناختي کردند و نظريه‌پردازي بيش از هر زمان ديگر وارد بحثهاي «فرانظريه» شد (Lapid,1989, 2-5). در اين مرحله به لحاظ تأکيد بر بازيگران غيردولتي و نيروهاي اجتماعي و لزوم روش تفسيري و فرهنگي و فهم بين‌الاذهاني، مي‌توان گفت ظرفيتها و قابليتهاي زيادي براي مطالعه ابعاد بين‌المللي و جهاني انقلابها از جمله انقلاب اسلامي ايران فراهم مي‌شود و از اين جهت مي‌توان انقلاب ايران را در ارتباط با نظري? غالب در روابط بين‌الملل در قلمرو فرانظريه مطرح و قرائتهاي آن را از وضع موجود و ايجاد نظم نوين جهاني بازگو كرد.

2. انقلاب اسلامي ايران و فرانظريه
بررسي ماهيت انقلاب اسلامي ايران نشان مي‌دهد که انقلاب ايران در زمرة نظريه‌هاي انتقادي قرار مي‌گيرد. اگرچه انقلاب ايران در چارچوب ارائة نظرية روابط بين‌الملل ظاهر نشد، امّا مؤلفه‌هاي فکري و نظري مطرح شده در انقلاب نشان مي‌دهد که مهم‌ترين ويژگي انقلاب ايران ايجاد تغيير و دگرگوني در نظم بين‌المللي است و از اين جهت که با رهيافت انتقادي و با نگاه بيروني در پي طرح مباحث نظري و ارائة ادبيات جديدي در روابط بين‌الملل بود، افق نويني را در مطالعات نظري و نظريه‌پردازي در روابط بين‌الملل مطرح ‌کرد. لذا مي‌توان گفت که انقلاب اسلامي ايران، بيش از هر چيز، نظرية غالب و نظريه‌پردازي در روابط بين‌الملل را به نوبة خود مسئله‌دار و ادبيات نقد رئاليسم را تقويت کرد؛ هر چند ماهيت نقد آن متأثر از آموزه‌هاي اسلامي بود.
اگر مهم‌ترين موضوع فرانظريه را بحث از چيستي نظريه بدانيم، نظرية انتقادي نه تنها در مورد روش‌شناسي و هستي‌شناسي، بلکه فراتر از آن وارد مسئله معرفت‌شناسي در ساخت نظريه روابط بين‌الملل شد. «کاکس» در کتاب «توليد قدرت و نظم جهاني، نيروهاي اجتماعي در ساخت تاريخ» تلاش كرد تا نظرية انتقادي را به صورت مفهومي و نظام‌مند ارائه دهد (cox,1987,399). از ديدگاه وي، براي رها شدن از وضعيت موجود بايد به عنصر تغيير توجه كرد. کاکس در مقالة «نيروي اجتماعي، دولتها و نظمهاي جهاني» معتقد است که بايد به جاي تقليل رابطه دولتها به يک مبارزة ساده براي قدرت، رفتار ميان دولتها را در رابط? متقابل و پيچيدة توانايي‌هاي مادي، نهادها و ايده‌ها در نظر گرفت که صورت‌بندي خاصي از نيروهاي اجتماعي به آن نيرو مي‌دهد (Ibid,1981,135). بر اين اساس؛ براي فهم روابط بين‌الملل بايد نيروهاي اجتماعي را در نظر گرفت، نظرية انتقادي بايد به تغيير و تحول در وضع موجود کمك كند و همچنين ديدگاههايي که داراي نگاه از بيرون هستند مي‌توانند به رهاسازي نظريه از وضع موجود کمک كنند. وي معتقد است براي حل مسئله به دو صورت مي‌توان عمل كرد: يکي نگاه از درون و ديگري نگاه از بيرون. نگاه از درون به جاي ايجاد تغيير، در پي اصلاح و سازگاري با وضع موجود است؛ در اين صورت، نظريه‌پردازي نمي‌تواند از جنبة محافظه‌کارانه بيرون باشد و سرانجام موجب پذيرش نظم موجود مي‌شود. در حالي که نگاه از بيرون؛ يعني نگاه انتقادي، خارج از چارچوب نظريه موجود و در پي فهم پديده‌هاي بين‌المللي است. از اين جهت، نظري? انتقادي يک تلاش فرانظريه است و در پي آن است که دريابد چگونه نظريه‌ها در درون نظامهاي سياسي و اجتماعي قرار مي‌گيرند و بر نظريه پردازي تأثير مي‌گذارند. (Ibid)
با توجه به مطالب فوق، مي‌توان گفت که رويکرد انقلاب اسلامي به نظريه‌پردازي در روابط بين‌الملل از نوع نگاه از درون نيست، بلکه نگاه از بيرون را مطرح مي‌سازد و در چارچوب وضع موجود قرار نمي‌گيرد. انقلاب ايران بر ساختارشکني، مفاهيم انتقادي و ارزشهاي نوين تأکيد دارد که برخي از آنها را مي‌توان به صورت ذيل بيان كرد:

1-2. انقلاب ايران و بازيگران روابط بين‌الملل
يکي از بحثهاي اساسي در مطالعات و نظريه‌پردازي در روابط بين‌الملل مربوط به کارگزاران بين‌المللي است. براساس نظرية واقع‌گرايي، کارگزار اصلي روابط بين‌الملل، دولتها هستند و هدف هر دولتي، کسب قدرت و تأمين منافع ملّي است. در اين حالت، مفهوم منافع مشترک، همکاري‌هاي چند جانبه، ائتلافها و پيمانها در راستاي منافع ملّي معني مي‌يابند و امري روبنايي محسوب مي‌شوند. کاکس مي‌گويد:
«در مفهوم واقع‌گرايان? نظم جهاني، نهادهاي بين‌المللي و اصول کلي حقوق و رفتار بين‌المللي نيز نقش ايفا مي‌کنند، ولي نقش آنها به تعبير مارکسيستها، خصلتي روبنايي دارد. اين بدان معناست که به ارزش ظاهري نهادها و اصول مورد بحث نبايد توجه کرد و آنها را بايد وسيلة تحقق اهدافي پنداشت که از برخورد واقعي منافع در درون نظام ناشي شده‌اند». (کاکس، 1371، ص 45)
با توجه به آموزه‌هاي انقلاب اسلامي، روابط بين‌الملل به روابط ميان دولتها محدود نمي‌شود و از اين جهت مي‌توان گفت نظريه‌هاي واقع‌گرايي و ساختارگرايي که بر دولت‌محوري تأکيد دارند، بخش ديگري از بازيگران روابط بين‌الملل را در حاشيه قرار مي‌دهند، در حالي كه براساس آموزه‌هاي انقلاب اسلامي، ملتها، کارگزار اصلي روابط بين‌الملل محسوب مي‌شوند و دولتها به تبع ملتها و در راستاي منافع و مصلحت آنها معني و مفهوم مي‌يابند. در واقع از اين ديدگاه، قلمرو روابط بين‌الملل بايد در سطح جامع? جهاني گسترش ‌يابد و نظرية روابط بين‌الملل در سطح جهاني عمل كند. لذا تمايز شديد ميان دو قلمرو داخلي و بين‌المللي، عملاً پويايي نظريه را در فهم فرايندهاي جهاني با مشکل مواجه مي‌سازد و فرايندهاي متأثّر از مجموعه‌اي از متغيّرهاي درون ملي، فراملي و جهاني و نيز ترسيم مرزهاي معيّن ميان قلمروهاي سه‌گانه، مانع از نفوذپذيري و تعاملات آنها نمي‌شود (See:Griffiths,1999,106). از سوي ديگر، در حال حاضر شاهد ظهور احزاب، افراد و جريانهاي فکري درون ملي هستيم که اقدام به بسيج نيرو مي‌كنند و در سطح ملي، اقتدار و مشروعيت يک رژيم سياسي را در معرض چالش قرار مي‌دهند و با ايجاد انقلاب، نه تنها ساختارهاي سياسي و اجتماعي سطح ملي را متحوّل مي‌سازند، بلکه گاهي بر فرايندهاي بين‌المللي نيز تأثير گذاشته و ساختار نظام بين‌المللي را با چالش مواجه مي‌کنند و باعث رها سازي انديشه‌هاي نوين در سطح بين‌المللي شده و نظم موجود بين‌المللي را در معرض سؤال قرار مي‌دهند. از اين جهت مي‌توان گفت که انقلابهاي بزرگي همانند انقلاب اسلامي ايران، نه تنها ساختار نظام بين‌الملل، بلکه فرايندهاي بين‌المللي را نيز تحت تأثير قرار مي‌دهند و به نوبة خود باعث شکل‌گيري فرايندهاي جديد در عرصة بين‌المللي، احياي بازيگران جديد و تأثيرگذاري در اولويتهاي دستور کار جهاني مي‌شوند. در اين صورت، براي تحليل و تبيين تغيير و تحوّلات بين‌المللي نيازمند نظرية کارا و پويا مي‌باشيم که به نظر مي‌رسد نظرية اصلي روابط بين‌الملل؛ يعني نظريه رئاليسم، توان تحليل تغييرات بين‌المللي، به ويژه تغييرات سطح ملي و تأثير آن بر سطح بين‌المللي را ندارد؛ زيرا آنچه در سطح ملي رخ مي‌دهد بيانگر نقش و اهميت کارگزاراني است که علي‌رغم ساختارهاي محيطي، تحوّلاتي را باعث مي‌شوند که در فرايند زمان از لايه‌هاي عميق‌تري برخوردار مي‌شوند.
«جسوپ» در اين زمينه مي‌گويد:
«وقتي اراده يا انگيزه به سمت وظيفه‌اي مشخص جهت‌گيري شود، راهبرد به دست مي‌آيد. راهبرد، مستلزم انتخاب اهداف و جستجوي مناسب‌ترين ابزار و وسايل جهت رسيدن به آن اهداف در زمينه‌هاي خاص و در لحظه‌اي از زمان است... راهبردهاي مناسب با توجه به عامل زمان تغيير مي‌کنند. بنابراين، کارگزاري محصول راهبرد و اراده است». (نقل از: ماوش و استوکر، 1378، ص 305)
با توجه به ديدگاه «جسوپ»، کارگزاران در زمينة اجتماعي ساختاري شده عمل مي‌كنند و با افزايش آگاهي آنها، يادگيري راهبردي آنها شکل مي‌گيرد و اين فرايند، زمينه‌ساز راهبرد و اقدامات بعدي آنان مي‌شود. بر اين اساس، نه تنها کارگزاري افراد، احزاب و ملتها در روابط بين‌الملل افزايش مي‌يابد، بلکه نقش و اهميت کارگزاران انقلابي از جايگاه خاصي برخوردار مي‌شود كه نظرية روابط بين‌الملل بايد به نقش‌آفريني و تأثيرگذاري آنها بر روندهاي بين‌المللي توجه كند.
آنچه در انقلاب اسلامي ايران رخ داد حکايت از نقش‌آفريني کارگزاران و نيروهايي دارد که فراتر از ساختار نظام بين‌الملل موجود قرار مي‌گيرند؛ زيرا انقلاب اسلامي ايران از حمايت گسترده و فراگير مردمي بهره‌مند بود و آموزه‌هاي آن، سطح وسيعي از تقاضاها و نيازهاي طبقات اجتماعي را در سطح بين‌المللي نمايندگي مي‌کرد و همچنين از توان و ظرفيتهاي ايدئولوژيک فزاينده‌اي برخوردار بود. انقلاب ايران با طرح ايده‌هاي نوين و همنوايي با ارزشهاي اجتماعي و مردمي کشورهاي تحت ستم، ادراکات فرهنگي مشترکي را ايجاد كرد و از طريق آگاهي‌بخشي و صدور ارزشهاي انقلاب توانست بخشي از مسائل و مشکلات کشورهاي تحت نفوذ و سلطه را در بسته‌هاي معناداري علامت‌گذاري كند و به ايجاد صف‌آرايي جديد نيروهاي اجتماعي کمک کند و با افزايش توان سياسي اين کشورها، امکان درخواست موقعيت برابر با کشورهاي پيشرفته را افزايش دهد. بر اين اساس، مي‌توان گفت يک نظرية پويا در روابط بين‌الملل بايد بتواند تنوعي از کارگزاران بين‌المللي از جمله نيروهاي فزايندة ملتها را لحاظ كند که انقلاب اسلامي ايران اهميت و نقش آن را به وضوح نشان داد.

2-2. انقلاب ايران و تحوّل در نظام بين‌الملل
بررسي ايده‌ها و آموزه‌هاي انقلاب اسلامي نشان مي‌دهد که انقلاب ايران از نظر بين‌المللي در واکنش به ساختار نظام بين‌الملل دو قطبي و ايجاد تغيير و تحوّل در نحوة توزيع قدرت ميان کشورها رخ داد؛ زيرا انقلاب ايران ضد استعماري و ضد ساختاري بود و از همان ابتدا با مداخله و نفوذ قدرتهاي خارجي در ايران به مخالفت برخاست و رژيم پهلوي را به عنوان دولت دست نشانده، فاقد مشروعيت مردمي مي‌دانست. انقلاب ايران باعث سقوط رژيم شاه و قطع مداخله و سلطة آمريکا بر ايران شد و متعاقب آن، علي‌رغم خلأ قدرت ايجاد شده، امکان بازيگري شوروي هم در نقش دولت مداخله‌گر فراهم نشد و از حيث نظري و رفتاري، نظرية ساختاري با وضعيتي مواجه شد که توان تبيين آن را نداشت. بر اين اساس، نيروي برآمده از انقلاب ايران در فضاي محدوديتهاي فزايندة ساختاري نظام بين‌الملل بر مؤلفه‌هايي تأکيد كرد که لازمة آن ايجاد تغيير و تحوّل در ساختارها و فرايندهاي بين‌المللي و از خصلت محافظه‌کارانه و حفظ وضع موجود به دور بود.
از سوي ديگر، از لحاظ نظري در ديدگاههاي انقلابي بايد زمينه‌ها و شرايط تاريخي بين‌المللي را که موجب نابرابري شده بررسي كرد؛ آيا نابرابري در ماهيت نظام بين‌المللي است يا ساخته و پرداختة سياست قدرتهاي بزرگ؟ در صورتي که آن را بر ساخت? سياست قدرتهاي مسلّط بدانيم، آيا امکان ساخت ديگري از روابط و ساز و کارهاي تعاملات بين‌المللي وجود دارد يا خير؟ نقش نظريه و نظريه‌پردازي در ساخت واقعيتهاي بين‌المللي چگونه است؟ قدرتها و منابع بالفعل و بالقوه براي ساخت نظرية کارامد کدام است؟ چه نظريه‌اي مي‌تواند واقعيتهاي بين‌المللي را همان‌گونه که هست وانمود سازد و چگونه مي‌توان نسبت ميان نظريه و سياست بين‌الملل را برقرار كرد؟
در انديشه‌هاي انقلابي، آموزه‌هاي متنوعي براي پاسخ دادن به اين سؤالات وجود دارد. در حالي که انقلابها از جمله انقلاب ايران بر عنصر رهايي‌بخش و تحوّل تأکيد مي‌كنند، نظرية رئاليسم بر اجبار ساختاري نظام بين‌الملل استوار است و عملاً راه هر گونه تغيير و تحوّل را مسدود مي‌سازد. از ديدگاه رئاليسم، دولتها محصور ساختار نظام بين‌الملل هستند و اجباري بودن نظام بين‌الملل، رفتار دولتها را تحت تأثير قرار مي‌دهد. آموزه‌هاي انقلابي نشان مي‌دهد که رفتار دولتها تحت تأثير ساختار بين‌المللي نيست و دولتها و ملتهاي انقلابي و مخالف وضع موجود، امکان و توان تأثيرگذاري بر ساختار و فرايندهاي بين‌المللي را دارند و مصداق آن را مي‌توان در درخواستها و تقاضاهايي دانست که انقلابها وارد نظام بين‌الملل مي‌کنند. از اين منظر، آموزه‌هاي انقلابي از آن دسته از ورودي‌هايي حمايت مي‌كنند که در پي تغيير و تحوّلند و به دليل جذّابيت آن، امکان بسيج نيروهاي اجتماعي را در سيستم فراهم مي‌سازند.
براساس نظرية واقع‌گرايي، ثبات نظام بين‌المللي در گرو حفظ وضع موجود و کنترل نيروهاي مخالف نظام بين‌المللي است؛ در حالي که براساس هنجارها و آموزه‌هاي انقلاب اسلامي ايران، حفظ وضع موجود عين بي‌ثباتي است و مهم‌ترين علل بروز خشونتها و ناآرامي‌هاي بين‌المللي، ناشي از سياست قدرت و بازي قدرتهاي بزرگ براي اعمال سلطه بر ملتهاي محروم و تعميق روابط وابستگي ميان کشورهاي پيشرفته و جهان سوم يا در حال رشد مي‌باشد. انقلاب ايران در ساخت نظريه‌پردازي در روابط بين‌الملل باعث تقويت آن دسته از ايده‌هايي شد که ثبات بين‌المللي را نه در حفظ ساختار بين‌المللي، بلکه در تغيير و تحوّل در آن مي‌دانند. تحوّلي که در آن امکان ايفاي نقش همة دولتها در ساخت محيط با ثبات فراهم آيد. بر اين اساس مي‌توان گفت که پذيرش رهبري قدرت بزرگ، زماني امکان‌پذير است که ارزشهاي مورد نظر قدرت هژمون، مورد پذيرش همة کشورها و مردم جهان باشد يا شرايط محيط بين‌المللي و جهاني اين امکان و فرصت را براي نظامهاي ارزشي مختلف فراهم سازد که هر يک از آنها بتوانند در راه‌حلهاي مشترک جهاني ايفاي نقش كنند.
از سوي ديگر، نگاهي بر ادبيات رئاليستي نشان مي‌دهد که قدرت در نظام بين‌الملل از جايگاه محوري برخوردار است و ديپلماسي با توجه به مؤلفة قدرت معني مي‌يابد و مهم‌ترين وظيفة آن تلاش براي کسب قدرت و حفظ آن براي دولت است. در ديپلماسي سنّتي در ساختار نظام دولت ـ ملت ايدة خودياري حاکم است و تلاش يک دولت براي صلح، تلاش دولت ديگر را براي جنگ محدود نمي‌سازد. در اين ادبيات، مفهوم عدالت در سياست بين‌الملل معني ندارد. در حالي‌كه در آموزه‌هاي انقلاب اسلامي از چگونگي شکل‌گيري نظم موجود و به حاشيه رانده شدن نقش کشورهاي در حال رشد و ملتهاي تحت ستم سؤال مي‌شود و اين روند را غيرعادلانه و نابرابر مي‌داند؛ نقدي که نظرية انتقادي به نظرية رئاليسم دارد و در پي ساختن نظريه‌اي رقيب و جايگزين آن است.(Burchill, 1995, 102)
بر اين اساس، مفهوم عدالت و جايگاه آن در نظام بين‌الملل، در آموزه‌هاي انقلاب اسلامي نقش و اهميت خاصي دارد. گرچه معنا و مفهوم برابري و عدالت مي‌تواند در نزد صاحب‌نظران و سياستمداران، قرائتهاي متفاوتي را به خود گيرد، امّا به نظر مي‌رسد در ادبيات نظريه‌هاي انتقادي و پسامدرن، توجه به آنها از جايگاه خاصي برخوردار است و قبل از آن، مفهوم عدالت و برابري همواره مورد توجّه حقوقدانان و آرمان‌گرايان و حاميان صلح بين‌المللي بوده است.
آنچه در حال حاضر بحث عدالت را در سطح بين‌المللي با اهميت مي‌سازد. ناشي از ساختار نظام بين‌المللي و بسط نظام سرمايه‌داري جهاني است که به طور فزاينده‌اي فاصلة ميان کشورهاي صنعتي و قدرتمند را با کشورهاي فقير و در حال توسعه افزايش مي‌دهد. بخشي از نابرابري موجود، ناشي از ساختار سلسله مراتبي و نقش قدرتهاي بزرگ در نهادها و سازمانهاي بين‌المللي و منطقه‌اي است که امکان دستيابي آنها را به قدرت، ثروت و خواسته‌هايشان فراهم مي‌سازد و در مقابل، کشورهاي ضعيف توان ساختاري لازم را براي اثرگذاري بر فرايندها و معادلات منطقه‌اي و جهاني از دست مي‌دهند. قسم ديگر نابرابري و رويّ? تبعيض را بايد در مکانيسم بسط نظام سرمايه‌داري جهاني دانست که «امانوئل والرشتاين» از آن به عنوان تقسيم کار جهاني ياد مي‌کند؛ ساختاري که در آن کشورهاي پيراموني موظف به مصرف کالاهاي صنعتي و توليد مواد اوليه و خام هستند و کشورهاي مرکز، مصرف‌کنند? مواد خام و صادرکنندة کالاهاي صنعتي به کشورهاي پيراموني مي‌باشند.
از سوي ديگر، مسائل و مشکلات کشورهاي جهان اسلام در عصر پسامدرن در سطوح مختلف رو به تزايد است. وابستگي کشورهاي اسلامي به کشورهاي پيشرفتة غربي، مداخله قدرتهاي بزرگ در سرنوشت کشورهاي اسلامي، بحران هويت و گسترش ارزشها و فرهنگ مادي و مصرفي در ميان ممالک اسلامي و پيامدهاي ناشي از عصر اطلاعات، ارتباطات و جهاني شدن، هرچه بيشتر فرهنگ، اقتصاد و امنيت کشورهاي اسلامي را تهديد مي‌کند و اين کشورها در ميانة راه سنّت و تجدد همچنان در پي حل مشکل و چگونگي برون‌رفت از اين وضعيت مي‌باشند و حفظ وضع موجود نمي‌تواند پاسخگوي مسائل فزايندة آنها باشد. لذا آموزه‌هاي انقلاب اسلامي براي تحوّل اهميت مي‌يابد.
در نگاه اوليه به نظر مي‌رسد رهيافت انقلاب اسلامي به روابط بين‌الملل، يک نگرش اخلاقي، ايده‌آلي و ارزشي صرف مي‌باشد؛ ديدگاهي که به شدت هنجاري است و قابل انطباق با وضعيت کنوني نظام بين‌الملل نيست. به عبارت ديگر؛ در نظام بين‌الملل حاضر، به ويژه در رفتار و سياست قدرتهاي بزرگ، جايي از برابري، عدالت، مساوات و توجه به حقوق ملتها و دولتهاي تحت ستم وجود ندارد و عملاً بحث از ويژگي‌ها و خصلتهاي سياست الهي ـ انساني، با سياست قدرت موجود همخواني ندارد و مجالي براي تحقق بخشيدن به آنها نيست. از همه مهم‌تر اينکه در صورت طرح ايده‌ها و آموزه‌هاي انقلاب اسلامي براي تحقق بخشيدن به نظم جديد، قدرتهاي حافظ وضع موجود به طرق مختلف، موانع و محدوديتهايي را ايجاد کرده و قرائتهاي خاصي از آن را که همسو با سياست و منافع آنهاست مورد حمايت قرار مي‌دهند. در بررسي چگونگي تحقق آموزه‌هاي انقلاب اسلامي در روابط بين‌الملل موجود بايد به موارد زير اشاره كرد:
1. وجود موانع و محدوديتهاي ساختاري و محيطي جهت تحقق بخشيدن به آموزه‌هاي انقلاب اسلامي به معناي کنار گذاردن و بطلان آن نيست، بلکه زمينه براي پذيرش آن از طرف قدرتهاي اصلي نظام بين‌المللي وجود ندارد.
2. آموزه‌هاي انقلاب اسلامي که براساس ديدگاه اسلام مي‌باشد، در بردارندة بنيادي‌ترين خواسته‌ها و نيازهاي بشري است و به گونه‌اي فراگير، مهم‌ترين و اساسي‌‌ترين مسائل بين‌المللي؛ يعني عدالت، برابري، کرامت، هويت، روابط مسالمت‌آميز و توجه به حقوق متقابل انسانها را در پهنة گسترد? گيتي مورد نظر قرار مي‌دهد و داراي برنامه‌اي هدفمند براي زندگي انسانها و تحقق ايده‌هاي انساني در هم? سطوح محلي، ملي، منطقه‌اي و جهاني است.
3. آموزه‌هاي انقلاب اسلامي از قابليتها و ظرفيتهاي بالايي براي نظريه‌پردازي در روابط بين‌الملل برخوردار است؛ زيرا ضمن توجه به نمودها، به بودها هم توجه دارد. از اين ديدگاه، مسئلة قدرت، ثبات، نظم، برابري، عدالت و اخلاق در ارتباط با يکديگر لحاظ مي‌شود و دولتها در به‌کارگيري قدرت و ايجاد ثبات و به‌کارگيري قواعد اخلاقي و انساني و برقراري عدالت، صاحب اراده و اختيار مي‌باشند و هرگز تحت تأثير ساختارهاي محيطي قرار نمي‌گيرند. از ديدگاه انقلاب اسلامي، دولتها و ملتها اين امکان را دارند که در مسير ايجاد جامعة جهاني و حکومت جهاني عمل كنند؛ جامعه‌اي که تابع اصول، مقررات و قواعدي است که اعمال قدرت براساس آن صورت مي‌گيرد و دولتها و ملتها در درون آن مسئوليت‌پذير و داراي تعهدات اخلاقي، حقوقي و انساني هستند و امکان به‌کارگيري قدرت براي هر هدفي وجود ندارد. به عبارت ديگر؛ هدف وسيله را توجيه نمي‌کند و با ابزار قدرت نمي‌توان به هر اقدامي دست زد؛ زيرا قدرت در چارچوب مقررات اعمال مي‌شود و قواعد و مقررات جهاني از طريق قواعد ديني و انساني تنظيم مي‌شود. در اين رهيافت، اعمال هر قاعده‌اي بايد تضمين‌کنندة برابري، عدالت، احترام متقابل و تأمين‌کنند? سعادت همه کشورها و ملتها در يک نظام جهاني واحد باشد. از اين جهت مي‌توان تفاوت و تمايز حکومت جهاني مورد انتظار در آموزه‌هاي انقلاب اسلامي را با حکومت جهاني مورد نظر قدرتهاي بزرگ تشخيص داد يا آن را با طرحهاي حکومت جهاني صاحب‌نظراني مانند کانت در جنبه‌هاي ارزشهاي ديني و الهي بودن آن دانست.
4. نگاهي به تاريخ روابط بين‌الملل و تحولات آن نشان مي‌دهد که حرکت جوامع به سمت ايجاد قدرت متمرکز جهاني، ظرفيت‌سازي براي تقويت فرايندهاي بين‌المللي و اقبال به سوي آموزه‌هايي است که انقلاب اسلامي ايران نيز آنها را مورد تأکيد قرار داده است؛ آموزه‌هايي مانند همکاري، تعاون و توجه به اخلاق و رويّه‌هاي انساني در روابط ميان کشورها، ايجاد نهادهاي فراگير براي تنظيم امور بين‌المللي، جلوگيري از جنگ، تقويت فرايندهاي مسالمت‌آميز و برقراري صلح واقعي.
به نظر مي‌رسد تشديد ارتباطات و فرايندهاي وابستگي‌هاي متقابل و تقويت زمينه‌ها و فرايندهاي جهاني شدن مي‌تواند نقطة عطفي در تاريخ بشريت محسوب شود. پيوسته ظرفيتهاي ايجاد يک حکومت فراگير را در عرصة مديريت و نظم‌دهي جهاني تقويت مي‌كند که در اين صورت، قابليتهاي موجود به عنوان ظرفي براي تحقق بخشيدن به آموزه‌هاي اسلامي انقلاب ايران و نظريه پردازي در روابط بين‌الملل با افقهاي نوين محسوب مي‌شود. «يان کلارک» در کتاب «جهاني شدن و نظريه روابط بين‌الملل» بر ضرورت بازنگري به مفهوم دولت، حاکميت و مرزهاي ملي اشاره مي‌كند مي‌نويسد:
«... بخشي از ادبيات جهاني شدن بر اين ادعاست که فضاي بين‌دولتها در حال دگرگوني (يا محو شدن) است و در نتيجه آنچه به عنوان بين‌المللي تلقي مي‌شود، خود به شدت در حال باز تعريف شدن است. در مقابل، بخشي ديگري از ادبيات جهاني، کمتر بر محيط متغيّري که دولتها در آن قرار گرفته‌اند، تمرکز کرده و به جاي آن بر روي ساماندهي دوباره دولتها متمرکز مي‌شوند. در اين رويکرد تأکيد مي‌شود که جهاني شدن صرفاً موجب دگرگوني زمينة عمل دولت نمي‌شود، بلکه ماهيت ذاتي خود دولت را نيز دگرگون مي‌کند. مطابق با چنين برداشتي هر چند ما همچنان با روابط بين‌الدولي ادامه مي‌دهيم، ولي روابط ما با انواع متفاوتي از دولتها برقرار مي‌شود». (کلارک، 1382، ص 31)
بر اين اساس، نظريه‌پردازي در روابط بين‌الملل در عصر جهاني شدن، مستلزم نگرشها و بازتعريفهاي نوين است که لزوماً با مفاهيم سنتي آن همخواني ندارد.
5. در ديدگاه انقلاب اسلامي ايران نسبت به کارگزاران بين‌المللي، انسان و نقش آن از اهميت ويژه‌اي برخوردار است؛ انقلاب اسلامي ايران بر ملتها و نيروهاي اجتماعي براي ايجاد تحوّل و تغيير در جامعه و سطح بين‌المللي تأکيد دارد. از اين جهت برخلاف نظريه‌هاي واقع‌گرايي و ساختارگرايي که نقش دولتها را اصلي مي‌دانند و دولتها را محصور در ساختارهاي محيطي بين‌المللي در نظر مي‌گيرند، ايدة انقلاب اسلامي ضمن اينکه دولتها و ملتها را دو روي يک سکه مي‌داند، براي دولتها امکان و فرصتهايي قائل است که به واسطه آنها مي‌توانند در فرايند شکل‌گيري نظم بين‌المللي نقش تعيين‌کنندة ايفا كنند. بنابراين، براي فهم چگونگي تغيير در نظام بين‌المللي بايد گفت: زماني که در ساخت نظريه و نظريه‌پردازي در روابط بين‌الملل، بازيگران غيردولتي (ملتها) مورد توجه قرار گيرند و روش مطالعة پديده‌هاي بين‌المللي از روش اثبات‌گرايي متمايز و مقوله‌هاي فرهنگي، ارزشي و نگاه از بيرون از جايگاه خاص خود بهره‌مند شود، امکان تحوّل و تغيير فراهم مي‌شود. نگاهي به ادبيات انقلاب اسلامي در خصوص کنشگران و واحدهاي بين‌المللي نشان مي‌دهد که نگرش خودياري و جداسازي ملتها براساس مرزهاي ملي و مفهوم حاکميت به معني نظم وستفالي نمي‌تواند به تغيير وضع موجود کمک كند و ما نيازمند باز تعريف تمام مفاهيم روابط بين‌الملل در عرصه نظريه‌پردازي مي‌باشيم.

3-2. انقلاب ايران و ايدة جامعة جهاني كه از نظر روشي از روش اثبات‌گرايي متمايز مي‌شود
انقلاب اسلامي ايران در ساخت نظريه‌پردازي، بر جامعه جهاني، ارزشهاي جهاني و عدالت در سطح جهان تأکيد مي‌کند. از اين جهت، بررسي آموزه‌هاي انقلاب که برگرفته از تعاليم اسلامي است نشان مي‌دهد که نوع نگاه آن به روابط بين‌الملل در سيستم بين‌الملل قرار نمي‌گيرد، بلکه رويکرد آن به تعاملات دولتها و ملتها در سطح جهاني با تصوير جامعة بين‌المللي سازگار است و بر زمينه‌هاي شکل‌گيري جامعه بين‌المللي و جهاني تأکيد مي‌كند. در ساختار نظام بين‌المللي شاهد عناصر و تعامل ميان آنها هستيم ولي جنبه‌هاي کيفي و ارزشي آن در حاشيه قرار مي‌گيرد، در حالي که در جامعة بين‌المللي بحث از قواعد مشترک و ارزشها و فرهنگ مشترکي است که اعضاي آن را به هم پيوند مي‌دهد و تعاملات اعضا براساس آن تنظيم مي‌شود (مشيرزاده، 1385، ص 142). از طرفي، روش فهم روابط ميان دولتها در سطح جامع? جهاني صرفاً از طريق روش اثباتي امکان‌پذير نيست و نيازمند روش تفهّمي و فراتر از آن، فهم روابط بين‌الاذهاني در فرايندهاي اجتماعي هستيم كه اين امر ما را از روش مطالعة علمي روابط بين‌الملل جدا مي‌سازد و نگرشهاي ارزشي و ذهني را تقويت مي‌كند. «از نظر تفسيرگرايان، انسان در شبکه‌اي از معاني فرهنگي عمل مي‌کند که به دست خود او به وجود آمده و دنياي اجتماعي برخلاف دنياي طبيعي به وسيله خود او ساخته شده است. انسان و رفتار او به وسيلة خود او تفسير و تعريف مي‌شود و علوم اجتماعي بايد تفسير و تعريف افراد سازندة زندگي اجتماعي را مدنظر قرار دهد»(بزرگي، 1382، ص 213). از اين حيث مي‌توان گفت که بررسي آموزه‌هاي انقلاب اسلامي بيش از آنکه با روش کمّي و يا مادي گرايانه قرابت داشته باشد، به روش تفسيري (با تمايزاتي که بايد ميان آنها قائل شد) نزديک‌ است و حداقل، امکان مطالعه و توجه به مؤلفه‌هاي ارزشي و فرهنگي را فراهم مي‌سازد.
از سوي ديگر بايد به پيامدهاي ديگر روش تفسيري توجه كرد که مهم‌ترين آنها جنبة انتقادي آن است؛ زيرا هدف روش «... تفسيري صرفاً پي بردن به معاني بينا ذهني نيست، بلکه هدف آن فراتر رفتن از اين معاني و نقد آنهاست. به عبارت ديگر؛ همان‌طور که انسان واقعيت اجتماعي را مي‌سازد خود او هم مي‌تواند آن را تغيير دهد»(همان، ص 215). رويکرد انقلاب اسلامي ايران به نظام بين‌الملل، تبارشناسي مفاهيمي مانند قدرت، دولت، حاکميت، منافع و ساختار نظام بين‌المللي است که نيازمند تفسير و باز تفسير مي‌باشند و به نوبة خود به تغيير وضع موجود و تقويت زمينه‌هاي رسيدن به جامعه بين‌المللي کمک مي‌كنند؛ جامعه‌اي که يکي از مؤلفه‌هاي آن رسيدن به نظم مطلوب است.
بحث از نظم مطلوب و «بهترين رژيم سياسي» در فلسفة سياسي همواره مطرح بوده و افرادي مانند افلاطون تا صاحب‌نظراني در قرن بيست و يکم، به آن پرداخته‌اند. بر همين قياس، مسئله شکل دادن به نظم جهاني، به گونه‌اي که مانع از جنگ و خشونت شود و به برابري و صلح وعدالت جهاني بينجامد، همواره مورد بحث و نظر محققان روابط بين‌المللي بوده است. در واقع؛ نظريه‌پردازي در روابط بين‌الملل، راهي براي فهم بهتر رخدادها و پديده‌هاي بين‌المللي، تبيين و تحليل عناصر کمّي و کيفي مؤثر بر روندهاي بين‌المللي جهت مديريت و تمشيت بهتر نظام بين‌المللي است به گونه‌اي که هم منافع ملتها تأمين شود و هم انسانها در سطح جهاني به صورت مسالمت‌آميز در تعامل با يکديگر به حيات خود ادامه دهند. بر اين اساس مي‌توان گفت که اغلب نظريه‌هاي روابط بين‌الملل، اعم از سنّت‌گرايان و علمي‌گرايان، در پي تعريف نظم فراگير و قواعدي مي‌باشند که مکان زيست مشترک را فراهم سازد، در حالي‌که نشانه‌هاي موجود حکايت از آن دارد که اين نظريه‌ها به دليل عدم توجه کافي به عناصر کيفي تعاملات بين‌المللي، عملاً ظرفيتهاي لازم را براي ايجاد زيست مشترک ندارند و در مقابل، آموزه‌هاي انقلابي به دليل تأکيد بر مفاهيم فرهنگي و ارزشي و امکان تغيير در وضع موجود، از امکانات و فرصتهاي قابل توجهي براي رسيدن به جامعه بين‌المللي برخوردارند.
از سوي ديگر، در شرايط کنوني بيش از هر زمان ديگري بحث از نظم مطلوب و نظم نوين جهاني و رسيدن به اهداف بشري در سطح جهاني مطرح است و هر يک از مکتبها و ايدئولوژي‌ها، خود را براي ساماندهي به نظم جهاني محق مي‌دانند. در جهان پس از جنگ سرد که ايده‌هاي مارکسيستي به حاشيه رانده شده است، نظام سرمايه‌داري با ايدئولوژي ليبراليستي، خود را تنها آموزة نجات بشريت در سطح جهان مي‌داند، در حالي که مسائل و مشکلات ملتها و دولتها در عرصه بين‌المللي به قوت خود باقي است و نظام بين‌المللي در معرض بحرانها و چالشهاي امنيتي متعددي قرار گرفته که مهم‌ترين مصداق آن ترويج حرکتهاي خشونت‌آميز در قالب دولتي و غيردولتي در سطوح ملي، منطقه‌اي و جهاني است و به نظر مي‌رسد روند غالب نظريه‌پردازي در روابط بين‌الملل نتوانسته است به حل مسائل بين‌المللي و مشکلات جوامع پاسخ دهد. ثبات و صلح بين‌المللي به شدت آسيب‌پذير شده و رقابت قدرتهاي بزرگ به ويژه در تقسيم منافع مادي جهان و تکثير تسليحات، جهان را در تعارضات خشونتهاي شديد سياسي و جنگ سرد اقتصادي قرار داده است. سازمان ملل متحد نيز تاكنون نتوانسته است به عنوان يک بازيگر مستقل درجهت تحقق بخشيدن به خواست همة کشورها عمل كند. تصميمات اين سازمان کمتر جنب? اجرايي دارد و عملاً بازي قدرتهاي بزرگ بر اهداف و ايده‌هاي سازمان ملل غالب شده است. در سطح تعاملات اقتصادي، فرهنگي و سياسي نيز فاصله ميان کشورهاي قدرتمند و جهان سومي و در حال رشد، رو به تزايد است و با ايجاد سازمان تجارت جهاني، همچنان فاصل? زيادي براي افزايش سطح رفاه جهاني وجود دارد و حلقه‌هاي وابستگي کشورهاي ضعيف به کشورهاي پيشرفته، پيچيده‌تر و عميق‌تر مي‌شود و قدرتهاي حافظ وضع موجود در پي نهادينه کردن هرچه بيشتر ساختار وابستگي جهاني مي‌باشند.
با توجه به مطالب فوق، در عرص? بين‌المللي شاهد مشکلات فزاينده‌اي هستيم که علي‌رغم حجم زياد نظريه‌ها و اقدامات انجام شده، همچنان راه حلهاي اساسي حاصل نشده است؛ زيرا براي شکل‌گيري انديشه و تفکّر جمعي، موانع زيادي وجود دارد. نگاهي به آموزه‌هاي انقلاب اسلامي که برگرفته از اسلام است نشان مي‌دهد که اساساً در اين آموزه‌ها بر جمع و امت تأکيد مي‌شودکه بسيار فراتر از مفهوم ملت است و از محتواي معنايي خاصي برخوردار است که انديشه و تفکّر جمعي را تقويت مي‌كند. آنچه در مقطع کنوني ملاک عمل و رفتار دولتهاست تا حد زيادي تفکّر فردگرايانه و غلبة سود انگارانة فردي است. تلاش بين‌المللي نيز براي رسيدن به راه حلهاي بين‌المللي، اغلب در قالب نفع خودي صورت مي‌گيرد و فاصلة زيادي تا شکل‌گيري تفکّر جمعي واقدام در چارچوب آن وجود دارد. اين مسئله باعث شده است که سياستها و اقدامات، صبغة جمعي به خود بگيرد، ولي ماهيت آن همچنان فردي باقي بماند.
آنچه در ادبيات و آموزه‌هاي انقلاب اسلامي بر آن تأکيد مي‌شود خارج شدن از نفع شخصي و اهميّت يافتن نفع جمعي و محاسبه سود و زيان در چارچوب نظم و خير اجتماعي است، به گونه‌اي که نفع فردي در پرتو نفع جمعي تأمين شود. آموزه‌هاي انقلاب اسلامي بر اجتماعي بودن انسان تأکيد دارد؛ زيرا آن را امري فطري مي‌داند. از ديدگاه علامه طباطبايي، اجتماع انساني مثل ساير امور روحي ادراکي انساني، پيوسته همگام با کمالات مادي و معنوي او به سوي کمال مي‌رود؛ زماني تکامل اجتماعي انسان در سطح قلمرو ملي مطرح است و گاهي تکامل اجتماعي انسان در مقياس جهاني و رسيدن به جامعة مدني جهاني مورد نظر مي‌باشد. آنچه مسلّم است اسلام در عرصه بين‌المللي از ابتدا، نگرش فراگيري به جامعة انساني به عنوان يک اجتماع جهاني داشته است که در آن همه انسانها به صورت مسالمت‌آميز در کنار يکديگر زندگي كنند. قرآن دعوت خود را به دو صورت اعلام کرده است:

1. دعوت به اصل اجتماعي و اتحاد؛

2. دستور ساختن يک اجتماع اسلامي بر مبناي اتفاق و اتحاد و به هم پيوستگي در حفظ و حراست منافع و مزاياي معنوي و مادي و دفاع از آن اجتماع. (طباطبايي، بي‌تا، ص 8)
بنابر رويکرد آموزه‌هاي انقلاب اسلامي به روابط انساني در مقياس جهاني، سرزمين و مرزهاي ملي نمي‌تواند معياري براي زندگي اجتماعي انسانها باشد. به عبارت ديگر؛ وجوه تمايزات سرزميني، قومي، نژادي، و فرهنگي امري واقعي است که در خلقت انسانها و در نظام تکوين نهاده شده است، امّا همة انسانها ملزمند که اين عوامل را منشأ تفرقه، جدايي و رويارويي با يکديگر قرار ندهند و مرزهاي ملي منشأ جدايي نشود. علامه طباطبايي در اين زمينه مي‌نويسند:
«اسلام، اصل انشعاب ملي را ملغي کرده است. اسلام اجازه نداده است که انشعاب ملي منشأ به وجود آمدن اجتماع باشد و تشکيل يک اجتماع بر اساس ملي باشد».(همان، ص 99)
آنچه در نظام بين‌الملل دولت‌محوري، مبناي اجتماعات ملّي قرار گرفته، مرزهاي ملي است. اين امر پيامدهاي متعددي را براي کشورها ايجاد کرده و عملاً باعث شده کشورهاي قدرتمند، کشورهاي ضعيف و کوچک را تحت سلطه خود در آورده و اغلب به نام ناسيوناليزم و دفاع از سرزمين، جنگهاي زيادي رخ بدهد، در حالي‌که «اسلام، اجتماع را بر پاية عقيده مي‌سازد، نه نژاد و ملت و وطن وامثال آن» (همان، ص 101). عنصر عقيده از نظر فکري و انديشه‌اي مي‌تواند زمينه‌هاي شکل‌گيري تفکر اجتماعي را تقويت كند؛ تفکّري که به جاي ملاک قرار دادن نفع شخصي يا سرزميني، نفع و مصلحت ديني و امت را جايگزين آن مي‌سازد.
نگاهي به ادبيات انقلاب اسلامي در خصوص واژة «ملت» نشان مي‌دهد که آنچه در نظام معنايي ملت و امت لحاظ مي‌شود، مبتني بر عنصر معنوي و ذهني انسانهايي است که در اجتماعي اسلامي عضويت دارند. در نگاه اوليه، قرائت واژة «ملت» به معناي مدرن آن و جمعيتي که براساس عنصر «سرزمين» است و در چارچوب مرزهاي ملي باعث اختلاف و جدايي مي‌شود، در آموزه‌هاي انقلاب قرار نمي‌گيرد؛ زيرا آنچه حائز اهميت است عنصر «ايمان» و حرکت در مسير هدف و غايتي مشترک براي اعضاي جامعه اسلامي است که جوهرة يک «امت» را شکل مي‌دهد. لذا ملت به معناي مدرن آن با واژة «امت» انطباق پيدا نمي‌کند. اما ملت به مفهومي که در ادبيات اسلام و در قرآن ذکر شده؛ يعني به معناي «آيين»، از جنبة نظام معنايي در ارتباط با مفهوم «امت» قرار مي‌گيرد و هر دو واژه يک بافت معنايي را شکل مي‌دهند.
نگاهي به عصر فرا صنعت و فرا اطلاعات نشان مي‌دهد كه در حال حاضر، بيش از هر زماني زمينه‌ها و بسترهاي لازم، هم از جهت مفاهيم و هم از جنبه کاربردي آن، براي پيدايش و شکل‌گيري اجتماع جهاني بر مبناي تفکّر و انديشة اجتماعي وجود دارد؛ زيرا در آن، عنصر ذهنيت و رابطه بين‌الاذهاني ميان اعضاي جامعه جهاني در فرايند اجتماعي و جمعي لحاظ شده و ذهن فردي و انديشه انفرادي در فرايند ذهنيت اجتماعي معنا مي‌يابد و همه اعضاي اجتماع در مقياس محدود يا جهاني آن، از طريق معنا و مفاهيم ايماني، اخلاقي، معنوي و الهي به يکديگر مي‌پيوندند و جمع واحدي را شکل مي‌دهند. اين فرايند مي‌تواند به تحقق آموزه‌هاي انقلاب اسلامي و تفكّر اجتماعي اسلام كمك كند.

نتيجه‌گيري
مطالعة نظري و مفهومي رخدادها و پديده‌هاي بين‌المللي براي فهم فرايند‌هاي بين‌المللي از اولويتهاي اساسي قلمرو مطالعاتي روابط بين‌المللي است. از سال 1945 تا دهة 60 به دليل غلبة نظريه رئاليسم، نظريه‌پردازي در روابط بين‌الملل با فروبستگي‌ها و محدوديتهايي مواجه بوده که يکي از موارد مهم آن مربوط به فهم دگرگوني و تغيير در روابط بين‌الملل و نقش آفريني نيروهاي انقلابي در عرصة سياست بين‌الملل و نظام بين‌الملل است. انقلاب اسلامي ايران به دليل ويژگي‌هاي فراملي، منطقه‌اي و بين‌المللي خود، چالشهاي نويني را در عرصة نظريه‌پردازي در روابط بين‌الملل مطرح ساخت و از طرفي محدوديتهاي نظرية رئاليسم را آشکارتر كرد؛ زيرا، انقلاب ايران داراي جنبه‌هاي فرهنگي و ارزشي است و با معيارهاي مطالعاتي اثبات گرايي قابل مطالعه نيست. از اين جهت مي‌توان گفت که آموزه‌هاي انقلاب اسلامي مفاهيم و نظريه‌هاي انتقادي را تقويت كرد و از اين لحاظ که نظريه‌هاي پسا ساختارگرايي و پسامدرن بر عنصر تغيير و رويکرد فرهنگي تأکيد مي‌كنند، آموزه‌هاي انقلاب اسلامي نيز با «نگاه از بيرون» به نظام بين‌الملل، بر تغيير و تحول ساختار و فراگردهاي بين‌المللي تأکيد کرد و از اين حيث، ادبيات نظري انقلاب اسلامي در فضاي مفهومي نظرية انتقادي و پسامدرن زمينه‌ساز افق نويني شد.
از سوي ديگر، با توجه به آموزه‌هاي انقلاب اسلامي که برگرفته از تعاليم اسلام است، کارگزاران روابط بين‌الملل به دولتها محدود نمي‌شود، بلکه افراد، احزاب و ملتها براي رسيدن به نظم مطلوب ايفاگر نقش هستند و از نظر هستي شناسي تعاملات دولتها و ملتها در سطوح سياسي و غيرسياسي بايد مورد توجه قرار گيرد؛ کارگزاراني که داراي اراده و حق انتخاب بوده ودر فراگرد زمان بر ميزان آگاهي آنها اضافه شده و از نقش آفريني فزايندي برخوردار مي‌گردند، لذا در آموزه‌هاي انقلابي، عنصر رهايي بخشي وجود دارد و حفظ وضع موجود را در راستاي حفظ رابطه سلطه و نابرابري ميان کشورها، زمينه‌ساز بي‌ثباتي مي‌داند. از اين ديدگاه، در ساخت نظرية روابط بين‌الملل، بايد نيروهاي به حاشيه رانده شده لحاظ شوند و انديشه‌هاي انقلابي در ايجاد ساختارهاي نوين بين‌المللي تأثيرگذار باشد.
از طرف ديگر، با توجه به بعد فرهنگي و ارزشي انقلاب اسلامي، بر ابعاد معنوي و کيفي تعاملات بين‌المللي تأکيد شد و بيان گرديد که ايدة جامعه بين‌المللي و رسيدن به جامعة جهاني در آموزه‌هاي انقلاب اسلامي از جايگاه خاصي برخوردار است. در اين ايده، اخلاق، ارزش‌ها، کرامت انساني و عدالت از اصالت برخوردار است و محوريت اين ارزشهاي معنوي مي‌تواند زيست مشترک جهاني را براي همه فرهنگها و ملتها به همراه آورد؛ زيست مشترکي که بر انديشه و تفکّر جمعي استوار است و صرفاً براساس خودياري و منافع يک شخص يا يک ملت نيست. در پايان مي‌توان گفت گفت كه در قلمرو نظريه‌پردازي در روابط بين‌الملل با لحاظ افق ديگري كه آموزه‌هاي انقلاب اسلامي ارائه مي‌دهد مي‌توان ظرفيتهاي نظريه‌ را افزايش داد.

منابع
? بزرگي، وحيد(1382)، «ديدگاههاي جديد در روابط بين‌الملل، تهران، نشر ني.
? سريع القلم، محمود(1375)؛ «ماهيت تحقيق در علم سياست و علم روابط بين‌الملل»، مجله اطلاعات سياسي ـ اقتصادي، سال دهم، شماره يازدهم و دوازدهم، (مرداد و شهريور).
? طباطبايي، سيد محمدحسين(بي‌تا)؛ روابط اجتماعي در اسلام، تهران، آستان قدس رضوي.
? فرانکل، جوزف(1371)؛ نظريه معاصر روابط بين‌الملل، ترجمة وحيد بزرگي، تهران، اطلاعات.
? کلارک، يان(1382)؛ جهاني شدن و نظريه روابط بين‌الملل، ترجمة فرامرز تقي لو، تهران: دفتر مطالعات سياسي و بين‌المللي.
? كاکس، رابرت(1371)، «چند سوگرايي و نظم جهاني»، ترجمة سيروس سعيدي، مجله اطلاعات سياسي ـ اقتصادي، سال هفتم، شماره سوم و چهارم، (آذر و دي)، شمارة صفحه42 تا 51.
? مارش، ديويد و استوکر، جري (1378)؛ روش و نظريه در علوم سياسي، ترجمة اميرمحمد حاجي يوسفي، تهران، پژوهشکده مطالعات راهبردي.
? مشيرزاده، حميرا (1385)؛تحول در نظريه‌هاي روابط بين‌الملل، تهران، دفتر مطالعات سياسي و بين‌المللي.
? مورگنتا، جي(1379)؛ سياست ميان ملتها، ترجمة حميرا مشيرزاده، تهران، دفتر مطالعات سياسي و بين‌المللي.
? Burchill, Scott and link later, Andrew and other (1995 .(Theories of International Relations, New York, Mac Milan press LTD.
? Cox, Robert (1981). “Social Forces States and World Orders” Beyond International Relations Theory, Millennium Journal of International Studies.
? Cox, Robert (1987). Production, power and World Order, Social Forces in the Making of History, New York, Columbia University press.
? Griffiths, Martin (1999). Fifty key Thinkers in International Relations, New York, Rutledge.
? Hoffmann, Stanley (1969). “Theory and International Relations”. In: James N. Rosenau, international politics and Foreign policy, New York, the Free press.
? Keohane, Robert (1986). “Theory of world politics: structural realism and Beyond”. Neorealism and its Critics, New York, Columbia University press.
? Lapid, Y (1989). The Third Debat: on the prospects of international relations in a post – positivist era, International studies Quarterly.