انقلاب اسلامی تحجر و سنت

در برخی‌ انقلاب‌ها، تنها شالوده‌های‌ سیاسی‌ و ساختار نظم‌ حاکم‌ بر جامعه‌ دچار تحول‌ و دگرگونی‌ می‌شود، ولی‌ برخی‌ انقلاب‌ها، عرصه‌های‌ فرهنگی، اقتصادی‌ و اجتماعی‌ را هم‌ در معرض‌ تحول‌ عمیق‌ قرار داده، و شالوده‌شکنی‌ را به‌ این‌ عرصه‌ها هم‌ گسترش‌ می‌دهند.
از همین‌ روی، انقلاب‌ها سنت‌شکن‌ تلقی‌ می‌شوند و مقابله‌ با سنت‌های‌ دیرپای‌ جامعه، در همان‌ عرصه‌هایی‌ که‌ انقلاب‌ در آن‌ها روی‌ می‌دهد، امری‌ است‌ که‌ گویا لازمه‌ی‌ ذاتی‌ انقلاب‌ها شمرده‌ می‌شود.
اما انقلاب‌ اسلامی‌ ایران‌ از نگاه‌ محققان‌ و جامعه‌شناسان‌ برجسته‌ی‌ انقلاب، اگر چه‌ انقلابی‌ جامع‌ و عمیق‌ بود، ولی‌ از نظر مواجهه‌ با سنت‌های‌ ریشه‌دار جامعه، نه‌ تنها با آن‌ها تقابل‌ نداشت، بلکه‌ اساسا با تکیه‌ بر باورها، ارزش‌ها، نهادها و نمادهایی‌ شکل‌ گرفت‌ که‌ در عرف‌ جامعه‌شناسی، «سنت» تلقی‌ می‌شود.1 البته‌ می‌توان‌ گفت‌ شالوده‌شکنی‌ انقلاب‌ اسلامی، عمدتا در عرصه‌ی‌ قالب‌ها، نمادها و گفتمان‌های‌ متحجرانه‌ و جمودگرایانه‌ ظهور و بروز پیدا کرد.
در این‌ مقاله‌ بر آنیم‌ نسبت‌ انقلاب‌ اسلامی‌ با مقوله‌ی‌ تحجر و سنت‌ را ارزیابی‌ کرده‌ و میزان‌ توفیق‌ آن‌ را در تقابل‌ با تحجر بررسی‌ کنیم.
از نگاه‌ کسانی‌ که‌ سنت‌ و تحجر را مترادف‌ می‌انگارند، این‌ یک‌ تعبیر تناقض‌نما تلقی‌ می‌شود که‌ انقلاب‌ اسلامی‌ ایران، ضمن‌ برخورداری‌ از روح‌ سنت‌گرایی‌ و تلاش‌ برای‌ احیای‌ ارزش‌ها و آرمان‌های‌ دینی، در عین‌ حال، جهت‌گیری‌ ضد متحجرانه‌ و اصلاح‌گرایانه‌ داشته‌ باشد. این‌ تلقی، ناشی‌ از یکی‌ دانستن‌ مفهوم‌ سنت‌ و تحجرو برخاسته‌ از این‌ برداشت‌ نادرست‌ است‌ که‌ هر چه‌ ریشه‌ در سنت‌های‌ جامعه‌ داشته‌ باشد، متحجرانه‌ و ایستا است‌ و آن‌چه‌ به‌ دوران‌ مدرن‌ تعلق‌ دارد پویا و مترقی‌ است، بنابراین‌ تبیین‌ دقیق‌ و شفاف‌ دو مفهوم‌ «سنت» و «تحجر» برای‌ این‌ بحث، ضرور است.

چیستی‌ سنت‌ و تحجر
سنت‌ در لغت‌ به‌ معنی‌ طریقت، شیوه‌ و روش‌ می‌باشد.2 در قرآن‌ کریم‌ و روایات‌ نیز این‌ واژه‌ به‌ همین‌ معنی، فراوان‌ به‌ کار رفته‌ است.3 شیخ‌الرییس‌ در الهیات‌ شفا، از پیامبران‌ و رهبران‌ جوامع‌ بشری‌ به‌ عنوان‌ «سان» یاد کرده‌ است،4 سان‌ به‌ کسانی‌ گفته‌ می‌شود که‌ روش‌ها، شیوه‌ها و قوانینی‌ را در جامعه‌ پایه‌گذاری‌ می‌کنند. در ادبیات‌ اجتماعی‌ معاصر، «سنت» در برابر «تجدد» مطرح‌ شده‌ است، گرچه‌ در تبیین‌ دقیق‌ این‌ واژه، اختلاف‌نظرهای‌ عمیقی‌ به‌ چشم‌ می‌خورد، ولی‌ غالبا از سنت، کلیه‌ مبانی، ارزش‌ها، روش‌ها، هنجارها و باورهای‌ متعلق‌ به‌ گذشته‌ اراده‌ می‌شود که‌ در دوران‌ تجدد مورد مناقشه‌ و طرد قرار گرفته‌ و اعتبار خود را از دست‌ داده‌اند. به‌ نظر می‌رسد تبیین‌ رابطه‌ی‌ این‌ دو معنی‌ از سنت، و این‌که‌ در کاربردآن، کدام‌یک‌ را اراده‌ می‌کنیم، نکته‌ی‌ مهمی‌ است.5 از آن‌جا که‌ معنی‌ ریشه‌داری‌ از سنت‌ در فرهنگ‌ و منابع‌ اصیل‌ دینی‌مان‌ سراغ‌ داشته‌ و جایگاه‌ والا و مهمی‌ برای‌ آن‌   هم‌ در تکوین‌ و هم‌ در تشریع‌   قایل‌ هستیم، قاعدتا باید چنین‌ معنی‌ بومی‌ از «سنت» اراده‌ شود، ولی‌ کاربرد فراوان‌ این‌ واژه به‌ معنی‌ دوم‌ و خلط‌ آن‌ با معنی‌ اول، که‌ گاه‌ بدون‌ توجه‌ به‌ لوازم‌ و اقتضائات‌ هر یک‌ از آن‌ دو رخ‌ می‌دهد، موجب‌ بدفهمی‌ و منشا نزاع‌های‌ لفظی‌ می‌گردد که‌ غالبا به‌ اختلافات‌ عمیق‌ فکری‌ و اجتماعی‌ نیز تاویل‌ و تحویل‌ می‌شود! البته‌ برخی‌ از ویژگی‌های‌ سنت‌   در برابر تجدد   در سنت‌ به‌ معنی‌ بومی‌ و اصیل‌ آن‌ هم‌ وجود دارد، ولی‌ نمی‌توان‌ این‌ دو اصطلاح‌ را یکی‌ دانست.
سنت‌ به‌ معنی‌ نخست، مقوله‌ای‌ است‌ که‌ بسیاری‌ از عناصر و مصادیق‌ آن، با تحولات‌ تاریخی‌ و دوران‌های‌ مختلف‌ زندگی‌ اجتماعی‌ انسان، هیچ‌ تعارضی‌ نداشته‌ و اساسا فراتاریخی‌ تلقی‌ می‌شود. به‌ عنوان‌ مثال‌ اگر از پیروزی‌ نهایی‌ حق‌ در برابر باطل، به‌ عنوان‌ یک‌ «سنت‌ الهی» یاد می‌شود، این‌ حقیقتی‌ است‌ که‌ در شکل‌گیری‌ حرکت‌ تاریخ‌ نقش‌ دارد. در حقیقت‌ سنت‌ها به‌ این‌ معنی، عامل‌ شکل‌گیری‌ دوران‌های‌ مختلف‌ تاریخ‌ بشرند نه‌ معلول‌ آن، لذا گذار جامعه‌بشری‌ از دوران‌ سنت‌   به‌ معنی‌ دوم‌   به‌ دوران‌ تجدد یا فراتجدد، هرگز این‌ سنت‌ها را بی‌اعتبار و از رده‌ خارج‌ نمی‌سازد.
«تحجر» سنگ‌شدن، سخت‌ شدن‌ و به‌ صورت‌ سنگ‌ درآمدن‌ است،6 ولی‌ در اصطلاح‌ به‌ معنی‌ ایستائی، جمود، سختی‌نشان‌ دادن‌ و مقاومت‌ در برابر هر نوع‌ تحول‌ و هر امر تازه‌ای‌ است. تحجر یک‌ ویژگی‌ فرهنگی‌   اجتماعی‌ است‌ که‌ کم‌وبیش‌ در اَشکال‌ و قالب‌های‌ گوناگون شکل‌ می‌گیرد. تعصب‌های‌ جاهلانه، تعلقات‌ قبیله‌ای‌ و ملی، عدم‌ درک‌ حقایق‌ و سنت‌های‌ حاکم‌ بر حرکت‌ جوامع، از عوامل‌ شکل‌گیری‌ و پایداری‌ تحجرند، ولی‌ مهم‌ترین‌ عامل‌ تحجر، عدم‌ تفکیک‌ بین‌ اصول‌ و پایه‌های‌ ثابت‌ و ضرور زندگی‌ بشر با جنبه‌های‌ متغیر و متحول‌ آن‌ است.اغلب‌ از نسبت‌ بین‌ سنت‌ و تجدد بحث‌ می‌شود و کمتراز نسبت‌ بین‌ سنت‌ و تحجر، سخن‌ به‌ میان‌ می‌آید، حال‌ آن‌که‌ تامل‌ در این‌ نسبت، می‌تواند برخی‌ از جنبه‌های‌ نسبت‌ بین‌ سنت‌ و تجدد را هم‌ آشکار کند و این‌ نکته‌ی‌ مهم‌ را روشن‌ سازد که‌ آن‌چه‌ به‌ ظاهر، تعارضی‌ آشتی‌ناپذیر باتجدد دارد، تحجر است‌ نه‌ سنت؛ بلکه‌ می‌توان‌ گفت‌ سنت‌   به‌ معنایی‌ که‌ در دین‌ و فرهنگ‌ خودمان‌ به‌ کار می‌رود   شاخص‌ها و معیارهای‌ تحجر و تجدد را تبیین‌ می‌کند، تحجری‌ که‌ موجب‌ بازدارندگی‌ و ایستایی‌ است‌ و تجددی که‌ موجب‌ بی‌هویتی‌ و گسست‌ فرهنگی‌ خواهد شد. سنت‌ می‌تواند به‌ بازشناسی‌ جنبه‌های‌ ثابت‌ و متغیر کمک‌ کند و ما را برای‌ دستیابی‌ به‌ وضعیتی‌ برخوردار از هویتی‌ مستقل‌ و ریشه‌دار و در عین‌ حال‌ بهره‌مند از نوآوری‌ها و تجربه‌های‌ کارساز بشری، یاری‌ رساند.
اگرچه‌ ویژگی‌ ثبات‌ و پایایی، ظاهرا بین‌ دو مقوله‌ سنت‌ و تحجر، مشترک‌ به‌ نظر می‌رسد، ولی‌ عنصر ثبات‌ در سنت‌ها، ناشی‌ از ریشه‌ داری‌ حقیقی‌ آن‌ها در حیات‌ انسان‌ و نقش‌آفرینیشان‌ به‌ عنوان‌ «اصول‌ ثابت» است‌ و در تحجر، ناشی‌ از سکون، ایستایی‌ و عدم‌ تحرک. ثبات‌ سنت‌ها، ناظر به‌ اصول، مبانی، چارچوب‌ها و ارزش‌های‌ کلان‌ است‌ و ثبات‌ در تحجر، برخاسته‌ از عادات، آداب، راهکارها، روش‌ها و قالب‌ها است. گاه‌ ممکن‌ است‌ در دریافت‌ و درک‌ سنت‌های‌ تشریعی‌ و چگونگی‌ بهره‌برداری‌ از آن‌ها، تحجر حاکم‌ شود و حتی‌ برخی‌ سنت‌ها را از کارکرد حقیقی‌ خود در تعالی‌ و رشد انسان‌ها بازدارد. متاسفانه‌ گاه، سنت‌های‌ پویا و تحول‌آفرین‌ دینی، تحت‌ تاثیر تحجر، به‌ ابزارهای‌ ضددینی‌ تبدیل‌ شده‌ و دین‌گریزی‌ را زمینه‌سازی‌ می‌کنند.

‌شالوده‌شکنی‌ انقلاب‌ اسلامی‌ و مهم‌ترین‌ عرصه‌های‌ آن
انقلاب‌ اسلامی‌ در مراحل‌ تکوین‌ و شکل‌گیری‌ خود با موانع‌ اساسی‌ و بزرگی‌ مواجه‌ بود که‌ یکی‌ از مهم‌ترین‌ آن‌ها را می‌توان‌ «تحجر» دانست. شالوده‌شکنی‌ انقلاب‌ اسلامی، قبل‌ از آن‌که‌ نظام‌ سیاسی‌ حاکم‌ بر جامعه‌ را هدف‌ قرار دهد، باید «تحجر» دیرپا و مزمن‌ حاکم‌ بر عرصه‌های‌ سیاسی‌ و دینی‌ جامعه‌ را به‌ چالش‌ می‌طلبید و پوسته‌های‌ سخت‌ و منجمدی‌ را که‌ مانع‌ تحرک‌ و پویایی‌ بود، می‌شکست. این‌ پوسته‌ها که‌ در دوران‌ غربت‌ و مظلومیت‌ اسلام‌ و با همکاری‌ نانوشته‌ بین‌ دستگاه‌های‌ استبدادی‌ و نهادهای‌ دینی‌ نمای‌ جامعه، به‌ تدریج‌ شکل‌ گرفته‌ بود، با ورود تجدد به‌ عنوان‌ یک‌ کالای‌ وارداتی‌ توسط‌ دلالان‌ به‌ ظاهر متجدد، افزایش‌ و ضخامت‌ یافت. امام‌ خمینی(ره)، غربت‌ اسلام‌ را در دهه‌ 1340 اینگونه‌ تصویر می‌کند: «استعمارگران‌ برای‌ رسیدن‌ به‌ مطامع‌ استعماری‌ خود لازم‌ دیدند که‌ زمینه‌هایی‌ فراهم‌ سازند تا اسلام‌ را نابود کنند... به‌ وسایل‌ مختلف‌ بر ضداسلام‌ تبلیغ‌ و دسیسه‌ کردند. مبلغینی‌ که‌ در حوزه‌های‌ روحانیت‌ درست‌ کردند و عمالی‌ که‌ در دانشگاه‌ها و موسسات‌ تبلیغات‌ دولتی‌ یا بنگاه‌های‌ انتشاراتی‌ داشتند و مستشرقینی‌ که‌ در خدمت‌ دولت‌های‌ استعمارگر هستند، همه‌ دست‌ به‌ دست‌ هم‌ داده، در تحریف‌ حقایق‌ اسلام‌ کار کردند، به‌ طوری‌ که‌ بسیاری‌ از مردم‌ و افراد تحصیل‌کرده‌ نسبت‌ به‌ اسلام، گمراه‌ و دچار اشتباه‌ شده‌اند.»7 پیام‌آوران‌ تجدد و منورالفکران‌ مقلد، نه‌ تنها کمکی‌ به‌ تحجرزدایی‌ و بازشناسی‌ و احیای‌ سنت‌ها نکردند، که‌ با متحجرانه‌ خواندن‌ همه‌ی‌ دستاوردهای‌ عمیق‌ و متعالی‌ فرهنگ‌ ملی، موانع‌ طبیعی‌ و ریشه‌دار نفوذ فرهنگی‌ و فکری‌ بیگانه‌ را تضعیف‌ ساخته، غرب‌گرایی‌ متحجرانه‌ و مقلدانه‌ را ترویج‌ و تبلیغ‌ کردند و صراحتا جامعه‌ تحول‌گرا و اصلاح‌طلب‌ را به‌ مسیری‌ انحرافی‌ سوق‌ دادند و علاوه‌ بر این، به‌ بقأ و استمرار اندیشه‌ها و آموزه‌های‌ متحجرانه‌ی‌ پیشین، کمک‌ کردند.8
بنابراین‌ انقلاب‌ اسلامی‌ برای‌ تثبیت‌ اندیشه‌های‌ خود   که‌ مبنای‌ اصلی‌ شکل‌گیری، گسترش‌ و پیروزی‌ انقلاب‌ بود   باید در دو جبهه‌ به‌ مبارزه‌ فرهنگی‌ دشوار و ظاهرا دیربازده‌ می‌پرداخت‌ و شالوده‌شکنی‌ می‌کرد: یکی‌ جبهه‌ی‌ تحجر دیرین‌ و تنیده‌ به‌ جان‌ سنت، و دیگری‌ تحجر تازه‌ وارد متکی‌ به‌ تجدد و دستاوردهای‌ جذاب‌ و جدید غرب، تحجر سنت‌نما و تحجر متجددمآب. مروری‌ بر پارادایم‌ها و آموزه‌های‌ مبنایی‌ متحجرانه‌ای‌ که‌ در زمان‌ شکل‌گیری‌ انقلاب‌ اسلامی، ذهنیت‌ غالب‌ جامعه‌ را تحت‌ تاثیر قرار داده‌ بود و باید شکسته‌ می‌شد، دشواری‌ راه‌ طی‌ شده‌ را نشان‌ می‌دهد.

دین، افیون‌ توده‌ها
در دوران‌ تجدد، دین‌ محکوم‌ به‌ تحجر و انزوا شد. این‌ محکومیت‌ همزمان‌ از سوی‌ دو اندیشه‌ لیبرالیسم‌ و مارکسیسم، با دو تبیین‌ مختلف، مطرح‌ گردید. اندیشه‌های‌ لیبرالیسم، دین‌ را به‌ عنوان‌ مقوله‌ای‌ که‌ تنها در عرصه‌های‌ حیات‌ فردی‌ و معنوی‌ انسان‌ها می‌تواند نقشی‌ داشته‌ باشد، از صحنه‌ جامعه‌ و سیاست‌ راند و مارکسیسم‌ هم‌ دین‌ را افیون‌ توده‌ها دانست‌ که‌ به‌ عنوان‌ ابزاری‌ در اختیار طبقه‌ حاکم، به‌ توجیه‌ تبعیض‌ و فقر حاکم‌ بر طبقات‌ محروم‌ جامعه‌ می‌پردازد و پابرهنگان‌ را از شورش‌ و اعتراض‌ علیه‌ حاکمان، بازمی‌دارد. محکومیت‌ و انزوای‌ دین، در کشورهای‌ زیر سلطه‌ هم‌ به‌ شکل‌دیگری‌ توسط‌ روشنفکران‌ تجددگرا تایید و تثبیت‌ می‌شد: دین‌ مقوله‌ای‌ مربوط‌ به‌ گذشته‌ است‌ و هرآنچه‌ متعلق‌ به‌ گذشته‌ باشد، سنتی، متحجر و محکوم‌ است.
اما حقیقتا این‌ نگاه‌ به‌ دین، خود یک‌ نگاه‌ متحجرانه‌ و بدون‌ منطق‌ بود، زیرا صدور حکمی‌ واحد و عام‌ برای‌ دین‌ بدون‌ ارایه‌ی‌ تعریف‌ درستی‌ از آن‌ و مشخص‌ کردن‌ مصادیقش، خود یک‌ نگاه‌ متعصبانه‌ و بدون‌ منطق‌ نسبت‌ به‌ دین‌ است. تعمیم‌ نقش‌ دینی‌ که‌ در جوامع‌ قرون‌ وسطی‌ در غرب، مانع‌ تفکر عقلانی‌ و آزاداندیشی‌ و تحرک‌ اجتماعی‌ بوده‌ است، به‌ همه‌ی‌ ادیان‌ در جوامع‌ گوناگون، چه‌ دلیل‌ منطقی‌ می‌توانست‌ داشته‌ باشد؟ تعمیم‌ حکم‌ مسیحیت‌ ممسوخ‌ و منسوخ‌ به‌ اسلام‌ ناب‌ محمدی(ص)، چگونه‌ قابل‌ دفاع‌ است؟ پس‌ می‌توان‌ گفت‌ طرد دین‌ به‌ طور مطلق‌ و عام، آموزه‌ای‌ متحجرانه‌ و متعصبانه‌ است‌ که‌ در بسیاری‌ از جوامع‌ دینی، ابزار قدرتمندان‌ و جاده‌ صاف‌کُنِ‌ نفوذ استعمارگران‌ شده‌ و راه‌ مقاومت‌ و مبارزه‌ توده‌های‌ متدین‌ دربرابر قدرت‌های‌ بیگانه‌ را می‌بست.
انقلاب‌ اسلامی‌ ایران، این‌ آموزه‌ی‌ متحجرانه‌ی‌ متجددمآب‌ را به‌ چالش‌ کشید و با مواجهه‌ و رویارویی‌ صریح، قاطعانه‌ و همه‌جانبه‌ با استبداد خشن‌ و فاسد پهلوی‌ و با نفوذ استعماری‌ غرب‌ و به‌ویژه‌ امریکا در ایران، که‌ با تکیه‌ بر نیروی‌ ایمان‌ دینی‌ و اعتقاد مذهبی‌ مردم‌ و توسط‌ توده‌ محروم‌ و دست‌ خالی‌ این‌ مرزوبوم‌ به‌ پیروزی‌ رسید، شکست‌ عمیقی‌ را بر این‌ باور متحجرانه‌ و مشهور زمانه‌ وارد ساخت‌ و دین‌ حقیقی‌ را از اتهام‌ همکاری‌ با حاکمان‌ ظالم‌ و استثمارگر علیه‌ محرومان‌ مبرا کرد و ثابت‌ نمود که‌ اگر چهره‌ی‌ حقیقی‌ دینِ‌ حق، برای‌ توده‌ مردم‌ تبیین‌ شود، جاذبه‌ی‌ طبیعی‌ و فطری‌ آن‌ می‌تواند توده‌ی‌ مردم‌ را علیه‌ ستمگران‌ بشوراند و با رهبری‌ معنوی‌ و سیاسی‌ یک‌ رهبر الهی، هیمنه‌ و ارکان‌ استبداد و استعمار را فرو ریزد.9
شالوده‌شکنی‌ انقلاب‌ اسلامی‌ در این‌ عرصه، نگاه‌ جهان‌ را به‌ مقوله‌ دین‌ تحت‌تاثیر قرار داد و حتی‌ در مطالعات‌ جامعه‌شناختی‌ و سیاسی، دین‌ را به‌ عنصری‌ جدی‌ تبدیل‌ ساخت. علاوه‌ بر این‌ پس‌ از فروپاشی‌ بلوک‌ شرق، تفکر دینی، اسلام‌ سیاسی‌ و جهان‌ اسلام‌ را به‌ مهم‌ترین‌ مانع‌ سلطه‌ی‌ یکپارچه‌ غرب، تبدیل‌ کرده‌ به‌ طوری‌ که‌ برای‌ رفع‌ این‌ مانع‌ و درهم‌ کوبیدن‌ مقاومت‌ اسلامی‌ در سراسر جهان، ضرورت‌ راه‌ انداختن‌ جنگ‌های‌ صلیبی‌ را برای‌ آنان‌ تداعی‌ کرده‌ است!

تغییرناپذیری‌ نظام‌ شاهنشاهی
یکی‌ از نمادها و شاخص‌های‌ تحجر که‌ انقلاب‌ اسلامی‌ توانست‌ آن‌ را به‌ شکست‌ و اضمحلال‌ بکشاند، جمود بر نظام‌ سیاسی‌ شاهنشاهی‌ بود که‌ همواره‌ به‌ عنوان‌ یک‌ قالب‌ غیرقابل‌ تغییر   حتی‌ در میان‌ نخبگان‌ فرهنگی‌ و سیاسی‌   پذیرفته‌ شده‌ بود. در طول‌ قرون‌ متمادی، حاکمیت‌ بلامنازع‌ سلطنت‌ در ایران‌ از طریق‌ اسطوره‌سازی‌ها و رواج‌ فرهنگ‌ دستوری‌ و رسمی‌ در ذهن‌ و فرهنگ‌ سیاسی‌ جامعه، به‌ مثابه‌ی‌ یک‌ ایدئولوژی‌ سیاسی‌ القا شده‌ و نظام‌ پادشاهی‌ به‌ عنوان‌ وارث‌ تاریخ‌ تحولات‌ ایران‌ باستان‌ و تضمین‌ کننده‌ وحدت‌ و امنیت‌ کشور تلقی‌ می‌شد.10 حتی‌ در میان‌ اکثر فعالان‌ سیاسی‌ و احزاب‌ و گروه‌های‌ مبارز هم، این‌ به‌ عنوان‌ امری‌ غیرقابل‌ خدشه‌ تلقی‌ می‌شد که‌ در مبارزات‌ سیاسی‌ نباید متعرض‌ سلطنت‌ شد، و لذا شعار «شاه‌ باید سلطنت‌ کند نه‌ حکومت» تا آستانه‌ اوج‌گیری‌ و گسترش‌ انقلاب، در اوایل‌ سال‌ 57 همچنان‌ در بیانیه‌ها و موضع‌گیری‌های‌ برخی‌ گروه‌ها و احزاب‌ شناخته‌ شده‌ و سابقه‌دار، مطرح‌ می‌شد. پیش‌ از این‌ نیز در جریان‌ آغاز نهضت‌ روحانیت‌   در سال‌های‌ 41و42   این‌ امام(ره) بود که‌ با اعتراض‌ صریح‌ و مستقیم‌ به‌ شاه، این‌ قالب‌ را شکست‌ و ریشه‌ی‌ استبداد و فساد را متوجه‌ شاه‌ دانست.
این‌ شالوده‌شکنی‌ امام(ره) در مواجهه‌ با نظام‌ استبدادی‌ سلطنت، در آغاز نه‌ تنها مورد قبول‌ و تایید نخبگان‌ رسمی‌ و روشنفکران‌ تجددزده‌ قرار نگرفت، که‌ به‌ تعبیر زنده‌یاد جلال‌آل‌احمد، روشنفکران‌ در برابر آن، دست‌های‌ خود را به‌ بی‌اعتنایی‌ شستند،11 و حتی‌ به‌ سرزنش‌ و انتقاد از آن‌ پرداختند.
در برابر این‌ نگاه‌ متحجرانه‌ و جمودآمیز نسبت‌ به‌ سلطنت‌ و نظام‌ شاهنشاهی، امام‌ خمینی(ره) این‌ اندیشه‌ را باطل‌ و شوم‌ تلقی‌ می‌کند: «این‌ مواد قانون‌ اساسی‌ [مشروطه] و متمم‌ آن‌ که‌ مرتبط‌ به‌ سلطنت‌ و ولایتعهدی‌ و امثال‌ آن‌ است، کجا از اسلام‌ است؟ این‌ها همه‌ ضداسلامی‌ است، ناقض‌ طرز حکومت‌ و احکام‌ اسلام‌ است. سلطنت‌ و ولایتعهدی‌ همان‌ است‌ که‌ اسلام‌ بر آن‌ خط‌ بطلان‌ کشیده... سلطنت‌ و ولایتعهدی‌ همان‌ طرز حکومت‌ شوم‌ و باطلی‌ است‌ که‌ حضرت‌ سیدالشهدا(ع) برای‌ جلوگیری‌ از برقراری‌ آن‌ قیام‌ فرمود و شهید شد...»12
همین‌ شالوده‌شکنی‌ انقلاب‌ اسلامی‌ است‌ که‌ در ربع‌ قرن‌ اخیر، نظام‌های‌ فاسد، استبدادی‌ و وابسته‌ را به‌ چالش‌ کشیده‌ و راه‌ روشنی‌ را برای‌ مبارزه‌ با آنان‌ در پیش‌ پای‌ ملت‌های‌ مسلمان‌ قرار داده‌ است.

جدایی‌ دین‌ و سیاست
اگر دین‌ را به‌ عنوان‌ مجموعه‌ای‌ به‌ هم‌ تنیده‌ و منسجم‌ از باورها، ارزش‌ها و احکام‌ عملی‌ بدانیم‌ که‌ از جانب‌ خداوند متعال‌ برای‌ تامین‌ سعادت‌ حقیقی‌ بشر ارایه‌ شده‌ است، به‌ راحتی‌ درخواهیم‌ یافت‌ که‌ سیاست‌ به‌ معنی‌ حسن‌ تدبیر در اداره‌ امور اجتماعی‌ انسان، بخشی‌ تفکیک‌ناپذیر از دین‌ است، زیرا نقش‌ سیاست‌ در تامین‌ سعادت‌ انسان‌ها، انکارناپذیر بوده‌ و دین‌ نمی‌تواند نسبت‌ به‌ این‌ عامل‌ اساسی‌ و موثر در سعادت‌ انسان، بی‌تفاوت‌ باشد. برخلاف‌ این‌ امر بدیهی‌ و آشکار، که‌ به‌خصوص در مورد دین‌ اسلام‌ و مکتب‌ تشیع‌ به‌ استناد ده‌ها آیه‌ از قرآن‌ کریم‌ و صدها روایت‌ و   فراتر از آن‌   سلوک‌ و سیره‌ی‌ پیامبراکرم(ص) و ائمه‌ معصومین(ع) به‌ هیچ‌وجه‌ تردیدپذیر نیست، اصل‌ متحجرانه‌ جدایی‌ دین‌ و سیاست، در فرهنگ‌ جامعه‌ ما و همه‌ جوامع اسلامی، اصل‌ غالب‌ تلقی‌ می‌شد و این‌ اصل‌ متحجرانه‌ حتی‌ در مراکز حوزوی‌ و در میان‌ روحانیان‌ هم‌ نفوذ کرده، مانع‌ هر تلاش‌ جدی‌ و گسترده‌ سیاسی‌ می‌گردید، حال‌ آن‌که‌ «مساله‌ ولایت‌ و این‌که‌ جهات‌ اجتماعی‌ زندگی‌ انسان، اداره‌ کننده‌ و سرپرستی‌ می‌خواهد، از بدیهیات‌ فطرت‌ است‌ و آیات‌ قرآنی‌ که‌ بنای‌ دین‌ را بر روی‌ فطرت‌ می‌گذارد، در اثبات‌ این‌ که‌ ولایت‌ یک‌ مساله‌ ثابت‌ و غیرمتغیر دینی‌ و به‌ اصطلاح‌ از مواد شریعت‌ است، کافی‌ است»13 «مساله‌ ولایت، یکی‌ از مواد شریعت‌ است‌ که‌ مانند سایر مواد مشروعه‌ دینی‌ برای‌ همیشه‌ در جامعه‌ اسلامی‌ باید زنده‌ باشد.»14 «اعتقاد به‌ ضرورت‌ تشکیل‌ حکومت‌ و برقراری‌ دستگاه‌ اجرا و اداره، جزیی‌ از ولایت‌ است.»15
اما آن‌چه‌ در این‌ باب‌ در ذهنیت‌ عمومی‌ جامعه‌ ما   پیش‌ از شکل‌گیری‌ انقلاب‌ اسلامی‌   جایگزین‌ شده‌ و فرهنگ‌ سیاسی‌ غالب‌ را تشکیل‌ می‌داد، این‌ بوده‌ که‌ «اسلام‌ کاری‌ به‌ سیاست‌ ندارد و باید دیانت‌ از سیاست‌ جدا باشد.»16
منشا این‌ نگاه‌ متحجرانه، عمدتا مراکز قدرت‌ جهانی‌ بودند که‌ این‌ نگاه‌ را به‌ نفع‌ خود و در راستای‌ تامین‌ نفوذ و سلطه‌ نامشروع‌ خود در کشورهای‌ اسلامی‌ می‌دانستند: «این‌ را که‌ دیانت‌ باید از سیاست‌ جدا باشد و علمای‌ اسلام‌ در امور اجتماعی‌ و سیاسی‌ دخالت‌ نکنند، استعمارگران‌ گفته‌ و شایع‌ کرده‌اند. این‌ را بی‌دین‌ها می‌گویند. مگر زمان‌ پیامبراکرم(ص) سیاست‌ از دیانت‌ جدا بود؟ مگر در آن‌ دوره‌ عده‌ای‌ روحانی‌ بودند و عده‌ دیگر سیاست‌مدار و زمامدار؟ این‌ حرف‌ها را استعمارگران‌ و عمال‌ سیاسی‌ آن‌ها درست‌ کرده‌اند تا دین‌ را از تصرف‌ امور دنیا و از تنظیم‌ جامعه‌ مسلمانان‌ بر کنار سازند و ضمنا علمای‌ اسلام‌ را از مردم‌ و مبارزان‌ راه‌ آزادی‌ و استقلال‌ جدا کنند. در این‌ صورت‌ می‌توانند بر مردم‌ مسلط‌ شده‌ و ثروت‌های‌ ما را غارت‌ کنند. منظور آن‌ها همین‌ است»17 البته‌   از دیدگاه‌ امام(ره)   علاوه‌ بر خارجی‌ها، روحانیان‌ غافل‌ از جنبه‌های‌ اجتماعی‌ سیاسی‌ اسلام‌ هم‌ در پیدایش‌ این‌ نگاه‌ متحجرانه‌ شریک‌ بوده‌ و زمینه‌ را برای‌ چنین‌ تحریف‌های‌ آشکاری، فراهم‌ می‌ساخته‌اند.18
حتی‌ عقیده‌ به‌ انتظار ظهور حضرت‌ مهدی(عج)، گاه‌ زمینه‌ی‌ این‌ برداشت‌ انحرافی‌ می‌شده‌ است. بدفهمی‌ در باب‌ انتظار فرج، بهانه‌ای‌ برای‌ انفعال‌ و سازش‌ تلقی‌ می‌شده‌ و تن‌دادن‌ به‌ هر نظام‌ فاسد و ستمگری‌ را توجیه‌ می‌کرده‌ است.
انقلاب‌ اسلامی‌ در عمل، انگاره‌ی‌ جدایی‌ دین‌ و سیاست‌ را نسخ‌ کرد و شالوده‌ی‌ این‌ نگاه‌ متحجرانه‌ را فروریخت. نه‌ تنها در جریان‌ انقلاب، که‌ در نظام‌ سیاسی‌ برآمده‌ از انقلاب‌ اسلامی، سیاست‌ و حکومت، مبانی‌ فلسفی‌ و چارچوب‌ ارزشی‌ و اخلاقی‌ خود را بر اسلام‌ بنا نهاد و اهداف‌ و روش‌های‌ حکومت‌ را مبتنی‌ بر آرمان‌ها و احکام‌ اسلامی‌ تعریف‌ و تحدید کرد و بر پیوند دین‌ و سیاست‌ تاکید ورزید. تجربه‌ 25 ساله، استقرار جمهوری‌ اسلامی، برکات‌ و ثمرات‌ این‌ پیوند را در عرصه‌های‌ مختلف‌ سیاسی، امنیتی، فرهنگی، اجتماعی، تربیتی‌ و... نشان‌ داد و تاثیر دینی‌بودن‌ حکومت‌ را در کنترل‌ و نظارت‌ بر قدرت، مردمی‌ بودن‌ نظام‌ سیاسی، حفظ‌ استقلال‌ کشور، پایبندی‌ حکومت‌ به‌ ارزش‌ها و چارچوب‌های‌ اخلاقی، جلب‌ مشارکت‌ و حضور عینی‌ مردم‌ در دفاع‌ از مرزها و طرد بیگانگان، تعمیق‌ روح‌ وحدت‌ و انسجام‌ ملی، فراهم‌آوردن‌ بستر توسعه‌ و پیشرفت، تقویت‌ روحیه‌ خودباوری‌ و خودجوشی‌ در عرصه‌های‌ گوناگون‌ پژوهشی، علمی‌ و فنی، تامین‌ عزت‌ و افتخار جامعه‌ در برابر دیگران، دفاع‌ از آزادی‌های‌ قانونی‌ و تضمین‌ حقوق‌ مردم، تلاش‌ برای‌ استقرار عدالت‌ و مبارزه‌ با تبعیض‌ و فساد و اشرافی‌گری، رشد فرهنگی‌ و تعالی‌ معنوی‌ و اخلاقی‌ جامعه، و...، آشکار ساخت. همین‌ تجربه‌ است‌ که‌ موجب‌ گسترش‌ بیداری‌ اسلامی‌ شد و فرهیختگان‌ جهان‌ اسلام‌ را در برابر لجام‌ گسیختگی‌ حکومت‌های‌ استبدادی‌ و وابسته‌   در کشورهای‌ اسلامی‌   به‌ تحرک‌ و مبارزه‌ برانگیخت‌ و خواب‌ مستکبران‌ جهانی‌ را آشفته‌ ساخت.

جمود و تحجر فقهی
انقلاب‌ اسلامی‌ به‌ عنوان‌ راهکاری‌ دینی‌ برای‌ مقابله‌ با ظلم، فساد، استبداد و سلطه‌ی‌ بیگانه‌ و تشکیل‌ جمهوری‌ اسلامی‌ ایران، حاصل‌ اجتهاد فقیهی‌ سترگ‌ و روشن‌ضمیر بود که‌ خود نوعی‌ شالوده‌شکنی‌ در عرصه‌ی‌ تحجر و جمود فقهی‌ باید تلقی شود. اما فراتر از این، اندیشه‌سازان‌ و پایه‌گذاران‌ فکری‌ انقلاب‌ اسلامی، پیش‌ از این‌ چاره‌اندیشی‌ و مبارزه‌ با جمود فقهی‌ را مطرح‌ کرده‌ و بر ضرورت‌ بازخوانی‌ و بازکاوی‌ احکام‌ فقهی، متناسب‌ با نیازهای‌ نو، در چارچوب‌ منابع‌ اصیل‌ و با رعایت‌ سازوکارها و روش‌های‌ اجتهادی، تاکید ورزیده‌ بودند.19
در جریان‌ اوج‌گیری‌ انقلاب‌ اسلامی، برخی‌ شبهه‌ها در باب‌ حضور زنان‌ در صحنه‌ی‌ مبارزات‌ مطرح‌ می‌شد که‌ امام‌ راحل‌ با قدردانی‌ از زنان‌ متدین‌ و مبارزی‌ که‌ پیشتاز صفوف‌ تظاهرات‌ ضدرژیم‌ پهلوی‌ قرار داشتند، این‌ شبهه‌ها را پاسخ‌ می‌داد. پس‌ از پیروزی‌ انقلاب‌ هم‌ درباره‌ تصدی‌ نمایندگی‌ مجلس‌ شورای‌ اسلامی‌ توسط‌ زنان، شبهاتی‌ مطرح‌ و حتی‌ مستند به‌ استدلال‌های‌ فقهی‌ در قالب‌ کتاب‌ منتشر شد، که‌ امام‌ (ره) و سایر عالمان‌ مجتهد و زمان‌شناس، بی‌اعتنای‌ به‌ این‌ نغمه‌ها، بر ایفای‌ نقش‌ اجتماعی‌   سیاسی‌ زنان، با حفظ‌ همه‌ اصول‌ اخلاقی‌ و رعایت‌ موازین‌ شرعی، تاکید کردند.
شالوده‌شکنی‌ انقلاب‌ اسلامی‌ در عرصه‌ی‌ تحجر و جمود فقهی، پس‌ از پیروزی‌ انقلاب‌ اسلامی‌ و برای‌ ارایه‌ی‌ الگوی‌ جامعه‌ای‌ دینی‌ در عصر حاضر، ضرورت‌ بیشتری‌ یافت‌ و در زمینه‌ی‌ احکام‌ اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، هنری، قضایی‌ و...، مصادیق‌ متعددی‌ پیدا کرد، اما هنوز هم‌ عرصه‌ها و زمینه‌های‌ فراوانی‌ وجود دارد که‌   به‌ تعبیر استاد شهید مطهری(ره)   در برابر تلاش‌ دست‌هایی‌ که‌ می‌خواهد ما را به‌ مسیر غرب‌ بکشاند، وظیفه‌ی‌ سنگین‌ و خطیر مواجهه‌ با مسایل‌ زمان‌ را بر دوش‌ مجتهدان‌ و عالمان‌ دین‌ قرار می‌دهد تا با شجاعت‌ علمی‌ لازم‌   همچون‌ شجاعت‌ شیخ‌ طوسی(ره) در زمان‌ خود   بتوانند با جمود فقهی‌ مبارزه‌ کنند و احکام‌ حیات‌بخش‌ اسلام‌ را برای‌ تامین‌ نیازهای‌ نوین‌ جامعه‌ اسلامی‌ استنباط‌ و ارایه‌ نمایند.20

مدرنیته، تنها راه‌ نجات
گرچه‌ مدرنیته‌ یک‌ حقیقت‌ بسیط‌ و غیرقابل‌ تفکیک‌ نیست‌ و ویژگی‌های‌ آن‌ حاکی‌ از عناصر مختلفی‌ است‌ که‌ در عرصه‌های‌ گوناگون‌ حیات‌ اجتماعی‌ و فردی‌ جوامع‌ غربی، به‌تدریج‌ شکل‌ گرفت‌ و تحت‌ عنوان‌ واحد «مدرنیته» یا تجدد، دوران‌ جدید غرب‌ را از دوران‌های‌ پیشین‌ آن، متمایز ساخت، ولی‌ در یک‌ نگاه‌ جانبدارانه‌ و مطلق‌انگارانه، تجدد به‌ عنوان‌ تنها راه‌ پیشرفت‌ و رشد جوامع‌ بشری‌ القا شد و پیشقراولان‌ منورالفکری‌ در جوامع‌ شرقی‌   و از جمله‌ در جامعه‌ی‌ ما   تعریفی‌ از مدرنیته‌ را مطرح‌ کردند که‌ گویا نمی‌توان‌ میان‌ لایه‌ها و عناصر مختلف‌ آن‌ تفکیک‌ قایل‌ شد و بنابراین‌ تعریف، نسخه‌ی‌ «غربی‌شدن‌ از فرق‌ سر تا ناخن‌ پا» را برای‌ جامعه‌ی‌ ما تجویز کردند.21 به‌ همین‌ دلیل‌ یک‌ نوع‌ نگاه‌ متعصبانه‌ و متحجرانه‌ در باب‌ مدرنیته‌ شکل‌ گرفت‌ و آموزه‌های‌ فنی، علمی، فرهنگی، فکری‌ و سیاسی‌ مدرنیته، یک‌جا به‌ عنوان‌ تنها راه‌ نجات، در میان‌ عالم‌ و عامی‌ تبلیغ‌ و غالبا پذیرفته‌ شد. رژیم‌ پهلوی‌ سعی‌ می‌کرد با شعار مدرن‌سازی، به‌ بازکردن‌ راه‌ نفوذ بیگانگان‌ مشروعیت‌ بخشد و با همین‌ رویکرد توانست‌ بخش‌هایی‌ از روشنفکران‌ را به‌ همکاری‌ و همراهی‌ با خود، جلب‌ کند.
انقلاب‌ اسلامی‌ ایران، این‌ انگاره‌ را به‌ چالش‌ کشید و علیه‌ آن‌ به‌ پا خاست. میشل‌ فوکو، به‌ درستی‌ این‌ نکته‌ را دریافته‌ است‌ که: «انقلاب‌ اسلامی‌ ایران، امتناع‌ کل‌ یک‌ فرهنگ‌ و کل‌ یک‌ ملت‌ بود از رفتن‌ زیر بار یک‌ جور نوسازی‌ که‌ در نفس‌ خود کهنه‌گرایی‌ است.»22 حقیقتا جمود بر روی‌ همه‌ آموزه‌ها و عناصر مدرنیته، خود نوعی‌ تحجر و کهنه‌گرایی‌ است‌ که‌ رویکرد فراتجدد در غرب، دلیلی‌ بر این‌ امر است.
البته‌ انقلاب‌ اسلامی‌ همه‌ی‌ وجوه‌ عصر جدید را منتفی‌ تلقی‌ نمی‌کرد. تاکید امام‌ خمینی(ره) بر این‌که‌ ما با تمدن‌ مخالف‌ نیستیم‌ بلکه‌ با فساد مخالفیم، پاسخی‌ بود به‌ برداشت‌ها یا اتهامات‌ ناروا در حق‌ انقلاب‌ اسلامی، که‌ ناشی‌ از همان‌ دیدگاه‌ متعصبانه‌ و متحجرانه‌ در باب‌ تجدد بود، و گمان‌ می‌کرد خصیصه‌ی‌ مذهبی‌بودن‌ انقلاب، به‌ معنی‌ مردود شمردن‌ فکر پیشرفت‌ است.23
نگاهی‌ به‌ ویژگی‌های‌ دوران‌ مدرنیته،24 نشان‌ می‌دهد که‌ انقلاب‌ اسلامی‌ به‌ حق، تفکیک‌ناپذیری‌ و واحدانگاری‌ این‌ ویژگی‌ها را زیر سوال‌ برد و با تفکیک‌ وجوه‌ مختلف‌ فنی‌   علمی، فکری‌   فرهنگی، اقتصادی‌   سیاسی‌ آن‌ برای‌ هر کدام، نوعی‌ از مواجهه‌ و تعامل‌ را تعریف‌ نمود. این‌ نگاه، تفاوت‌ آشکار مبانی‌ فکری‌ انقلاب‌ اسلامی‌ را با اندیشه‌های‌ سلفی‌گری‌ در بخش‌هایی‌ از جهان‌ اسلام‌ نشان‌ می‌دهد، تفاوتی‌ که‌ هنوز هم‌ برای‌ برخی‌ تحلیل‌گران، به‌ درستی‌ فهمیده‌ نشده‌ است.
علاوه‌ بر آن‌چه‌ مطرح‌ شد، می‌توان‌ به‌ آموزه‌ها و انگاره‌های‌ دیگری‌ نیز اشاره‌ کرد که‌ به‌ عنوان‌ عناصر فرهنگی‌ متحجرانه، در ذهنیت‌ عمومی‌ جامعه‌ رسوخ‌ کرده‌ و راه‌ را برای‌ تحولی‌ بنیادین‌ و اصیل‌ در جامعه‌ تنگ‌ می‌کرد. انقلاب‌ اسلامی‌ در این‌ عرصه‌ها درصدد شالوده‌شکنی‌ و تغییر گفتمان‌ غالب‌ برآمد و توانست‌ این‌ عناصر را کاملا یا به‌ طور نسبی‌ متحول‌ سازد. برخی‌ از این‌ انگاره‌ها عبارت‌ است‌ از:
  انفعال‌ در برابر قدرت‌های‌ استعماری‌ و تن‌ دادن‌ به‌ قضا و قدر (به‌ معنی‌ عامیانه‌ و منفی‌ آن)
  وازدگی، یاس‌ و خودکم‌بینی‌ برای‌ ورود در عرصه‌ی‌ مبارزات‌ اجتماعی‌ و سیاسی‌ و تلاش‌های‌ علمی‌ و فنی.
  اعتقاد به‌ تعارض‌ دین‌ با علم، اندیشه‌ورزی، خردورزی،  لزوم‌ احتراز روحانیان‌ از ورود به‌ عرصه‌ی‌ عمل‌ اجتماعی‌ و سیاسی‌ و تصدی‌ مناصب‌ عمومی.
در مورد بند اخیر، اظهارات‌ یکی‌ از چهره‌های‌ سرشناس‌ روشنفکری‌ معهود کشورمان‌ پس‌ از پیروزی‌ انقلاب‌ در جمع‌ روحانیان‌ قم، خواندنی‌ و قابل‌ توجه‌ است.25 نگاه‌ متحجرانه‌ای‌ که‌ روشنفکران‌ متجدد مآب‌ در باب‌ روحانیت، دین، حوزه‌های‌ علمیه‌ و نمادهای‌ دینی‌ از قبیل‌ شهر مقدس‌ قم‌ داشتند، و تحول‌ عمیقی‌ که‌ در این‌ نگاه‌ها ایجاد شد، توفیق‌ انقلاب‌ اسلامی‌ در شالوده‌شکنی‌ و مبارزه‌ با عناصر جامد و رسوب‌ کرده‌ در فرهنگ‌ غالب‌ را می‌رساند.

انقلاب‌ اسلامی، ضدتحجر و انحراف، نه‌ ضدتجدد و سنت‌
شالوده‌شکنی‌ انقلاب‌ اسلامی‌ که‌ با پشتوانه‌ بینش‌ الهی‌ و توحیدی‌ امام‌ خمینی(ره) و عزم‌ راسخ، تدبیر قاطع‌ و رهبری‌ ایشان‌ تحقق‌ یافت، درحقیقت‌ به‌ آزادسازی‌ دو نیروی‌ عظیم‌ در جامعه‌ ما و سپس‌ در سطح‌ جهان‌ اسلام‌ انجامید. یکی‌ نیروی‌ عظیم‌ و انرژی‌ نهفته‌ در اسلام‌ و دیگری‌ نیروی‌ عظیم‌ مردم. امام‌ خمینی(ره) با مقابله‌ی‌ مدبرانه‌ و ریشه‌ای‌ با پارادایم‌های‌ متحجرانه‌ی‌ حاکم‌ بر جامعه، اولا، توانمندی‌ و تحول‌ زایی‌ اسلام‌ ناب‌ محمدی‌ (ص) را به‌ فعلیت‌ رساند و با بیان‌ حقایق‌ دین‌ و تاکید بر رویکردهای‌ اجتماعی‌   سیاسی‌ اسلام‌ و بدون‌ فروکاهی‌ ابعاد عبادی‌ و معنوی‌ آن‌ و با لحاظ‌ انسجام‌ ساختاری‌ و ارتباط‌ عمیق‌ و ارگانیک‌ جنبه‌ها و عرصه‌های‌ مادی‌ و معنوی‌ اسلام، به‌ باز خوانی‌ اسلام‌ اصیل‌ و دعوت‌ به‌ سنت‌ و سیره‌ نبوی‌ و علوی‌ پرداخت‌ و انرژی‌ عظیم‌ اسلام‌ را آزاد ساخت. ثانیا، اقشار و اصناف‌ گوناگون‌ را با احیای‌ روحیه‌ دینی‌ و انگیزه‌ی‌ عمیق‌ الهی‌ در آنان‌ و علی‌رغم‌ فضای‌ مسموم‌ فرهنگی‌ و فکری‌ حاکم‌ بر دستگاه‌های‌ رسمی، آموزشی‌ و فرهنگی، به‌ صحنه‌ی‌ تاثیر گذاری‌ در عرصه‌ی‌ سرنوشت‌ اجتماعی‌ کشانید و با آزاد سازی‌ این‌ نیروی‌ عظیم، مردمی‌ترین‌ انقلاب‌ تاریخ‌ معاصر را خلق‌ کرد.
همین‌ دو نیروی‌ بزرگ، با پیوند منسجم‌ و در هم‌ تنیده‌ای‌ که‌ با رهبری‌ الهی‌ امام‌ (ره) برقرار می‌کرد، به‌ عنوان‌ سه‌ عامل‌ برجسته‌ و اساسی‌ شکل‌گیری‌ انقلاب‌ اسلامی‌ شناخته‌ شد26 و تحولی‌ را ایجاد کرد که‌ پس‌ از گذشت‌ ربع‌ قرن‌ از سرآغاز پیروزی‌ آن، نه‌ تنها پویایی‌ خود را حفظ‌ کرده، که‌ نقش‌ آفرینی‌ آن‌ در عرصه‌ی‌ جهانی‌ و به‌ چالش‌ کشیدن‌ نظام‌ استبداد بین‌المللی، برجسته‌تر و جدی‌تر شده‌ است.
البته‌ این، نتیجه‌ی‌ جریان‌ فرهنگی‌ای‌ بود که‌ عمدتا از دهه‌ 1320 با تلاش‌ عده‌ای‌ از عالمان‌ و متفکران‌ متعهد حوزه‌ و دانشگاه‌ آغاز شده‌ و بستر مناسبی‌ را برای‌ اقدامات‌ امام(ره) فراهم‌ کرده‌ بود.27
این‌ شالوده‌ شکنی‌ در برخی‌ عرصه‌ها، بطور کامل‌ تحقق‌ یافت، ولی‌ در برخی‌ از عرصه‌ها که‌ ریشه‌های‌ تحجر در آن‌ عمیق‌تر بود و به‌ راحتی‌ و در کوتاه‌ مدت، نمی‌توانست‌ زدوده‌ شود، با ضربه‌ کاری‌ امام‌ (ره)، شکاف‌ عمیقی‌ برداشت‌ که‌ با استمرار، تعمیق‌ و گسترش‌ اندیشه‌ی‌ ناب‌ انقلاب‌ اسلامی‌ می‌تواند به‌ توفیق‌ کامل‌ نزدیک‌ شود.این‌ تحجرزدایی‌ و شالوده‌ شکنی، در حقیقت، احیأ سنت‌ و بازگشت‌ به‌ شاخص‌ها و ارزش‌هایی‌ بود که‌ در بوته‌ی‌ فراموشی‌ یا در چنبره‌ی‌ تحریف‌ و انحراف‌ گرفتار شده‌ بود و انقلاب‌ اسلامی، تحقق‌ همان‌ را هدف‌ آرمانی‌ خود قرار داد. «سنت‌ گرایی‌ جدید ایرانی‌ که‌ در دهه‌های‌ 40 و 50 شمسی‌ توسط‌ رهبر انقلاب‌ و شخصیت‌های‌ دیگری‌ چون‌ استاد مرتضی‌ مطهری‌ و دکترعلی‌شریعتی‌ تبلیغ‌ می‌شد، در جامعه‌ی‌ ایران‌ و بالاخص‌ در بین‌ طلاب‌ جوان‌ و طبقه‌ متوسط، ریشه دواند.»28
همان‌گونه‌ که‌ پیش‌تر اشاره‌ شد، غالبا سنت‌ و تجدد در برابر هم‌ نهاده‌ و متعارض‌ تلقی‌ می‌شوند، حال‌ آن‌ که‌ به‌ نظر می‌رسد با توجه‌ به‌ معنی‌ صحیح‌ و ریشه‌ دار سنت‌ در دین‌ و فرهنگ‌ خودمان، این‌ تقابل‌ باید به‌ نقد نهاده‌ شود و لااقل‌ ما نباید آن‌ را به‌ عنوان‌ یک‌ اصل‌ مسلم‌ و غیر قابل‌ تردید، مورد پذیرش‌ قرار دهیم. سنت‌ به‌ معنای‌ مشهور آن‌   یعنی‌ هر چیزی‌ که‌ متعلق‌ به‌ گذشته‌ است‌   تلویحا با ارتجاع، کهنه‌ گرایی، تحجر، جمود و ایستایی، مترادف‌ تلقی‌ می‌شود، حال‌ آن‌که‌ به‌ نظر ما تحجر و جمود، تقابلی‌ آشکار با سنت‌ به‌ معنی‌ اصیل‌ آن‌ دارد. سنت، ناظر به‌ اصول، روش‌ها و قواعد ثابت‌ و غیر متغیر نظام‌ هستی‌ است‌ که‌ در تکوین‌ و تشریع‌ نهاده‌ شده‌ و در درون‌ خود با مکانیزم‌ «اجتهاد» قابلیت‌ هماهنگی‌ و پاسخگویی‌ به‌ نیازهای‌ متحول‌ انسان‌ را در عرصه‌های‌ اجتماعی‌ و فردی‌ دارا می‌باشد. اگر سنت‌ به‌طور جامع‌ لحاظ‌ شود، با برخی‌ جنبه‌های‌ تجدد نه‌ تنها تعارضی‌ پیدا نمی‌کند، که‌ متلازم‌ با آن‌ نیز خواهد بود. اگر خردورزی‌ و استدلال‌گرایی‌ یکی‌ از ویژگی‌های‌ تجدد تلقی‌ می‌شود، این‌ خردورزی‌ لازمه‌ی‌ سنت‌ دینی‌ ما و از اصول‌ لایتغیر رشد و پیشرفت‌ فرد و جامعه‌ تلقی‌ می‌شود. اگر فناوری‌ و علوم‌ عملی‌ از ویژگی‌های‌ تجدد است، این‌ ویژگی‌ از نتایج‌ حتمی‌ التزام‌ به‌ سنت‌های‌ الهی‌ و دینی‌ ما است؛ حتی‌ انسان‌ گرایی‌   به‌ معنی‌ صحیح‌ و واقع‌ بینانه‌ آن‌   نه‌ تنها تعارضی‌ با سنت‌ ندارد، که‌ کاملا هماهنگ‌ و لازمه‌ آن‌ است، همانگونه‌ که‌ مردم‌ سالاری‌ و دمکراسی‌ به‌ عنوان‌ یک‌ روش‌ برای‌ اداره‌ی‌ حکومت، در سنت‌ اسلامی‌ ما ریشه‌ داشته‌ و هیچ‌ تعارضی‌ با آن‌ ندارد.29
مگر نه‌ این‌ که‌ شکوفایی‌ و رشد فلسفه‌ و دانش‌ تجربی‌ در قرون‌ اولیه‌ی‌ تمدن‌ اسلامی، مبتنی‌ بر نگرش‌ دینی‌ و متکی‌ به‌ سنت‌ها و ارزش‌ها و باورهایی‌ بود که‌ اسلام‌ ارایه‌ کرده‌ بود؟ مگر نه‌ این‌ که‌ برترین‌ جلوه‌های‌ انسان‌گرایی‌ و کرامت‌ وحرمت‌ انسان‌ را در سنت‌ و سیره‌ی‌ نبوی‌ و علوی‌ می‌توان‌ سراغ‌ گرفت؟ مگر نه‌ اینکه‌ «آن‌ روز که‌ در غرب، هیچ‌ خبری‌ نبود و ساکنانش‌ در توحش‌ به‌ سر می‌بردند و امریکا سرزمین‌ سرخ‌ پوستان‌ نیمه‌ وحشی‌ بود و دو مملکت‌ پهناور ایران‌ و روم، محکوم‌ استبداد، اشرافیت، تبعیض‌ و تسلط‌ قدرتمندان‌ بودند و اثری‌ از حکومت‌ مردم‌ و قانون‌ در آن‌ها نبود، خدای‌ تبارک‌ وتعالی‌ به‌ وسیله‌ی‌ رسول‌ اکرم‌ (ص) قوانینی‌ فرستاد که‌ انسان‌ از عظمت‌ آن‌ها به‌ شگفت‌ می‌آید؟»30
بله، برخی‌ از ویژگی‌های‌ تجدد با سنت، قابل‌ جمع‌ نیست‌ و هیچ‌ راهی‌ برای‌ هماهنگی‌ و همنوایی‌ بین‌ آن‌ها نمی‌توان‌ پیدا کرد، طرفداری‌ از رفتار سرمایه‌ داری‌ و حاکمیت‌ سرمایه، سکولار زندگی‌ کردن‌ و دین‌ پیرایی‌ از زندگی‌ اجتماعی، قربانی‌ کردن‌ مصالح‌ جامعه‌ به‌ پای‌ منافع‌ فرد در قالب‌ فردگرایی‌ افراطی، سکولار بودن‌ و غیر اخلاقی‌ بودن‌ قدرت‌ و حاکمیت‌ و31، از ویژگی‌هایی‌ است‌ که‌ سنت‌ دینی‌ ما آن‌ را با تکیه‌ بر استدلال‌ و منطق، نقد و رد می‌کند و هرگز به‌ این‌ دلیل‌ که‌ این‌ ویژگی‌ها، ویژگی‌های‌ تجدد است، زیر بار آن‌ نمی‌رود، چراکه‌ سنت‌ دینی‌ و اسلامی‌ ما، با هرگونه‌ جمود و تحجری‌ تعارض‌ دارد، و پذیرفتن‌ همه‌ی‌ ویژگی‌های‌ تجدد، بدون‌ قید و شرط‌ و عاری‌ از تامل‌ و استدلال، خود نوعی‌ تحجر و جمود است.
بنابراین، سنت‌ بدین‌ معنی، نه‌ تنها هیچ‌ تلازمی‌ با تحجر ندارد، که‌ ضد تحجر و جمود است. همانگونه‌ که‌ اشاره‌ شد اجتهاد، عنصری‌ از همین‌ سنت‌ است‌ و سنت‌ اجتهاد اگر به‌ درستی‌ عمل‌ شود، ضمن‌ حفظ‌ اصول‌ و مبانی‌ و چارچوب‌های‌ اصیل، هرگز اجازه‌ نمی‌دهد که‌ تحجر و جمود بر جامعه‌ی‌ دینی‌ عارض‌ شود.
خلط‌ معنی‌ تحجر و سنت‌ و یکی‌ دانستن‌ آن، البته‌ محصول‌ مشترک‌ رفتارها و تفکرات‌ متحجرانه‌ی‌ مسلمانان‌ و مغالطه‌ی‌ دوران‌ تجدد است‌ که‌ به‌ خصوص‌ برای‌ خلع‌ سلاح‌ جوامع‌ دینی‌ و اصیل، در ذهن‌ بسیاری‌ از نخبگان‌ و متفکران‌ این‌ جوامع‌ القأ شد تا جرات‌ دفاع‌ از سنت‌ گرفته‌ شود و زمینه‌ی‌ تسلیم‌ شدن‌ بی‌ قید و شرط‌ و بدون‌ تامل‌ و استدلال‌ در برابر تجدد   آن‌هم‌ به‌ عنوان‌ یک‌ امر بسیط‌ و غیر قابل‌ تبعیض‌ و تفکیک‌   فراهم‌ گردد.
به‌ نظر ما آن‌ چه‌ در برابر تجدد است، سنت‌ نیست، بلکه‌ تحجر است. البته‌ با این‌ توضیح‌ و تبصره‌ که‌ برخی‌ از آموزه‌های‌ تجدد هم‌ متحجرانه‌ و متعصبانه‌ است!
سنت‌ به‌ معنی‌ جامع‌ و اصیل‌ آن، تحجر را بر نمی‌تابد، ولی‌ در جامعه‌ ما و سایر جوامع‌ اسلامی، به‌ دلیل‌ تاثیر گذاری‌ فرهنگ‌ مسلمانان‌ و آداب‌ و عادات‌ آنان‌ در رفتار و قواعد زندگی‌ و آمیزش‌ آن‌ با سنت‌ها و قواعد دینی، متاسفانه‌ تحجر، دامن‌ سنت‌ را گرفت‌ و به‌ علت‌ عدم‌ نقد و پالایش، به‌ تدریج‌ در برخی‌ عرصه‌ها   بلکه‌ در بسیاری‌ از عرصه‌ها  مسلمانان‌ را از سنت‌ به‌ تحجر سوق‌ داد.
بر خلاف‌ تصور رایجی‌ که‌ تحجر و سنت‌ را مترادف‌ با هم‌ و آن‌ را در تعارض‌ با تجدد ارزیابی‌ می‌کند، به‌ نظر ما سنت‌ و تحجر با هم‌ تعارض‌ دارند، ولی‌ تجدد، هم‌ آموزه‌های‌ هماهنگ‌ با سنت‌ دارد و هم‌ آموزه‌ هایی‌ که‌ رنگ‌ تعصب‌ و تحجر به‌ خود گرفته‌ است.
انقلاب‌ اسلامی، که‌ حقیقتا یک‌ انقلاب‌ معنوی‌ و سنتی‌ بود، در هر دو جبهه‌ به‌ شالوده‌ شکنی‌ و مبارزه‌ پرداخت. از سویی‌ انگاره‌های‌ متحجرانه‌ی‌ عارض‌ بر سنت‌ را به‌ چالش‌ کشید و از سوی‌ دیگر انگاره‌های‌ متحجرانه‌ی‌ تجدد را که‌ به‌ عنوان‌ اصول‌ تردیدناپذیر دنیای‌ جدید، به‌ ذهن‌ نخبگان‌ جوامع‌ اسلامی‌ القأ شده‌ بود.
بنابراین‌ جبهه‌ی‌ اصلی‌ شالوده‌ شکنی‌ انقلاب‌ اسلامی، انحراف‌ و تحجر بود، نه‌ سنت‌ و نه‌ تجدد. این‌ گمان‌ که‌ انقلاب‌ اسلامی، همه‌ی‌ ویژگی‌های‌ تجدد را نفی‌ و طرد می‌کند، گمان‌ صحیحی‌ نیست. امام‌ خمینی(ره) بارها بر این‌ حقیقت‌ تاکید کرده‌ است‌ که: «ما با سینما مخالف‌ نیستیم، ما با مرکز فحشا مخالفیم. ما با رادیو مخالف‌ نیستیم، ما با فحشا مخالفیم. ما با تلویزیون‌ مخالف‌ نیستیم، ما با آن‌ چیزی‌ که‌ در خدمت‌ اجانب‌ برای‌ عقب‌ نگه‌داشتن‌ جوانان‌ ما و از دست‌ دادن‌ نیروی‌ انسانی‌ ما [است] ما با آن‌ مخالف‌ هستیم. ما کی‌ مخالفت‌ کردیم‌ با تجدد؟ با مراتب‌ تجدد؟... مظاهر تجدد وقتی‌ که‌ از اروپا پایش‌ را در شرق‌ گذاشت‌   خصوصا در ایران‌   ... ما را به‌ توحش‌ کشانده‌ است...»32
بیان‌ دقیق‌ استادشهیدمرتضی‌مطهری، گویای‌ این‌ حقیقت‌ است‌ که‌ اندیشه‌ پردازان‌ انقلاب‌ هیچگاه‌ تجدد را عرصه‌ی‌ شالوده‌ شکنی‌ انقلاب‌ نمی‌دیدند، بلکه‌ «تجدد گرایی‌ افراطی» به‌ معنی‌ افراط‌ در نوگرایی‌ و توجه‌ به‌ سلیقه‌ی‌ روز را به‌ عنوان‌ آفت‌ بزرگ‌ انقلاب تلقی‌ می‌کردند.33 کسانی‌ چون‌ مرحوم‌ دکترشریعتی‌ هم‌ هیچگاه‌ از تقابل‌ با سنت‌ سخن‌ نگفته، بلکه‌ بحث‌ بازشناسی‌ و تصفیه‌ منابع‌ فرهنگی‌ و بازگشت‌ به‌ قرآن‌ و سنت‌ را همواره‌ مطرح‌ می‌کرده‌اند و هم‌ او از تجدد گرایی‌ مقلدانه‌ و متعصبانه‌ پرهیز می‌داده‌ است. در جای‌ دیگری‌ استاد مطهری‌ (ره) خطر تحجر و انحراف‌ را به‌ تعبیر دیگری‌ بیان‌ می‌کند. ایشان‌ از جمود و جهالت‌ نام‌ می‌برد و این‌ دو را به‌ عنوان‌ افراط‌ و تفریط‌ مورد نقد قرار داده‌ می‌گوید: «خطر جمود از خطر جهالت‌ کمتر نیست.»34
قانون‌ اساسی‌ جمهوری‌ اسلامی‌ ایران‌ نیز «سنت» را به‌ همین‌ معنی‌ ریشه‌ دار و اصیل‌ مورد نظر ما بکار برده‌ و «اجتهاد مستمر فقهای‌ جامع‌ الشرایط‌ بر اساس‌ کتاب‌ و سنت‌ معصومان‌ سلام‌ الله‌ علیهم‌ اجمعین» را به‌ عنوان‌ یکی‌ از راه‌های‌ تحقق‌ آرمان‌های‌ انقلاب، مورد تاکید قرار داده‌ است.35
رهبر فرزانه‌ انقلاب‌ در بیان‌ اصولی‌ که‌ امام‌ (ره) بر آن‌ اصرار می‌ورزید، «شکستن‌ حصار تحجر والتقاط‌ در فهم‌ و عمل‌ اسلامی‌ و التزام‌ به‌ اسلام‌ ناب» را مطرح‌ می‌کنند و می‌گویند: «از نظر امام‌ (ره) در بیان‌ و عمل‌ ایشان، هم‌ تحجر مردود بود و هم‌ التقاط، که‌ به‌ معنی‌ رها کردن‌ قیود صحیح‌ برای‌ فهم‌ دین‌ و اسلام‌ است.»36
همچنین‌ ایشان‌ در اصرار و تاکید بر ضرورت‌ استمرار اصلاحات‌ حقیقی‌ در جامعه، از تحجر و انحراف‌ به‌ عنوان‌ دو نگرش‌ و تفکر ضد اصلاحی‌ نام‌ می‌برند.

وضعیت‌ کنونی‌ انقلاب‌ در مواجهه‌ با تحجر
این‌ که‌ گمان‌ کنیم‌ انقلاب‌ اسلامی‌ در رویارویی‌ با همه‌ی‌ ریشه‌ها، انگاره‌ها و نمودهای‌ تحجر، توانسته‌ است‌ به‌ توفیق‌ کامل‌ برسد، گمان‌ صحیحی‌ نیست. اگر چه‌ در برخی‌ عرصه‌ها، شالوده‌ی‌ انگاره‌های‌ متحجرانه‌ی‌ کهنه‌ و نو را شکسته‌ و در برخی‌ دیگر، ضربه‌ها و شکاف‌های‌ اساسی‌ بر آن‌ وارد کرده، ولی: اولا، امکان‌ باز تولید و سر بر آوردن‌ دوباره‌ی‌ انگاره‌های‌ متحجرانه‌ی‌ کهنه‌ بعید نیست‌ ثانیا، احتمال‌ تولید انگاره‌های‌ متحجرانه‌ی‌ نوین‌ و جدید نیز منتفی‌ نمی‌باشد.
باز خوانی‌ و مروری‌ دوباره‌ بر راه‌ دشواری‌ که‌ انقلاب‌ اسلامی‌ و پیشاپیش‌ آن‌ امام‌ خمینی(ره) برای‌ شالوده‌ شکنی‌ انگاره‌ها و ساختارهای‌ متحجرانه‌ پیمود، و توجه‌ به‌ ابعاد و ریشه‌های‌ این‌ انگاره‌ها از سویی، و تلاش‌های‌ سیاسی‌ و فرهنگی‌ گسترده‌ و سازمان‌ یافته‌ تحجر مدرن‌ برای‌ تثبیت‌ اصول‌ خود و پیشگیری‌ از اضمحلال‌ و سقوط‌ آن‌ از سوی‌ دیگر، این‌ احتمال‌ را که‌ هم‌ انگاره‌های‌ کهنه‌ی‌ تحجر از قبیل‌ جدایی‌ دین‌ و سیاست، عدم‌ کارآمدی‌ اجتماعی‌   سیاسی‌ دین، و...، با تبیین‌های‌ جدید برای‌ نسل‌های‌ آینده، مقبولیت‌ یابد و هم‌ انگاره‌های‌ نوین‌ و قالب‌ها و نمادهای‌ جدید تحجر، تولید و ارایه‌ شود، کاملا تایید می‌کند و ضرورت‌ تلاش‌ مستمر و عمیق‌ فکری، فرهنگی‌ و تربیتی‌ را برای‌ احیأ، توسعه‌ و تبیین‌ سنت‌های‌ خالص، اصیل‌ و تغییرناپذیر متناسب‌ با نیازهای‌ جدید و تعیین‌ جنبه‌های‌ قابل‌ قبول‌ تجدد، آشکار و قطعی‌ می‌سازد. همچنین‌ تلاش‌های‌ امام‌ خمینی(ره) و سایر اندیشه‌ورزان‌ و نظریه‌ پردازان‌ انقلاب‌ اسلامی‌ در جهت‌ بازشناسی‌ و بازیابی‌ لایه‌ها و نمادهای‌ تحجر، جمود و انحراف‌ و مقابله‌ با آن‌ باید استمرار یافته‌ از نسلی‌ به‌ نسل‌ دیگر منتقل‌ شود.37
آن‌چه‌ اکنون‌ در عرصه‌ی‌ مقابله‌ با تحجر و انگاره‌های‌ جدید و شایع‌ آن‌ به‌ ویژه‌ در بین‌ نخبگان، باید مورد توجه‌ قرار گیرد، عبارت‌ است‌ از:
  جمود در تکثرگرایی‌ و اندیشه‌های‌ هرمنوتیکی‌ با رویکرد خاصی‌ که‌ نتیجه‌ی‌ آن‌ تردید در مبانی‌ عمیق‌ فکری‌ و دینی‌ انقلاب‌ اسلامی‌ است‌ و «حق» بودن‌ یا «امکان‌ درک‌ صحیح‌ و معنی‌ مورد نظر متون‌ دینی» را به‌ چالش‌ کشیده، فضای‌ فرهنگی‌ جامعه‌ را دچار شبهه، تردید و تزلزل‌ می‌سازد.
تکرار القایی‌ و تبلیغی‌   نه‌ علمی‌ و تحقیقی‌   اندیشه‌های‌ هرمنوتیکی‌ و اصرار بر اثبات‌ ضرورت‌ و تحقق‌ تکثرگرایی‌ فلسفی‌ و دینی‌ و طرح‌ پرسش‌های‌ تردید برانگیز در حقانیت‌ اندیشه‌ها و ارزش‌های‌ اسلام‌ ناب‌ محمدی‌ (ص) و ایجاد شبهه‌ در مرجعیت‌ فکری‌ منابع‌ دینی‌ و امکان‌ فهم‌ و درک‌ صحیح‌ آن، ناشی‌ از تعصب‌ و جمودی‌ است‌ که‌ باور مطلق‌ و پذیرش‌ بی‌قید و شرط‌ برخی‌ نخبگان‌ در باب‌ اندیشه‌های‌ غربی، در فضای‌ فکری‌ آنان‌ ایجاد کرده‌ است. گویا آن‌چه‌ نظریه‌ پردازان‌ غربی‌ گفته‌اند، وحی‌ مُنزَل‌ است‌ و نمی‌توان‌ آن‌ را نقد یا رد کرد. حتی‌ با صراحت‌ می‌گویند که: «مگر می‌توان‌ در زمانی‌ که‌ نظریه‌های‌ هرمنوتیکی‌ مطرح‌ است، سخن‌ از فهم‌ صحیح‌ به‌ میان‌ آورد.»!!آیا زمانی‌ که‌ اندیشه‌های‌ مارکسیسم‌ رواج‌ داشت، نباید سخن‌ از دین‌ و معنویت‌ و آزادی‌ و... به‌ میان‌ می‌آوردیم؟!
جمود بر نظریات‌ غربیان‌ و تعصب‌ روی‌ آن، حقیقتا تحجر زمان‌ ما است‌ که‌ انقلاب‌ اسلامی‌ به‌ شالوده‌ شکنی‌ آن‌ باید بپردازد.
  جمود بر جهانی‌ شدن‌ و این‌ تلقی‌ که‌ «کار جهانی‌ شدن‌ پایان‌ یافته‌ است‌ و ما تنها به‌ این‌ باید بیاندیشیم‌ که‌ چگونه‌ با این‌ جریان‌ هماهنگ‌ و همراه‌ باشیم!»
  انفعال‌ در برابر نظم‌ نوین‌ و تحمیلی‌ بین‌المللی‌ و قبول‌ سلطه‌ی‌ سیاسی‌ امریکا بر جهان‌ و تعصب‌ بر این‌ امر که‌ نمی‌توان‌ در برابر زیاده‌ خواهی‌های‌ امریکا، مقاومت‌ کرد و تلاش‌ برای‌ ترویج‌ و القأ این‌ انگاره‌ی‌ متحجرانه.
فراموش‌ نکنیم‌ که‌ در اوج‌ حاکمیت‌ و انحصار سلطه‌ دو ابر قدرت‌ شرق‌ و غرب، امام‌ خمینی(ره) با شعار «نه‌ شرقی‌   نه‌ غربی» انقلاب‌ اسلامی‌ را به‌ پیروزی‌ رساند و بطلان‌ این‌ انگاره‌ی‌ مطلق‌ انگارانه‌ را به‌ ثبوت‌ و ظهور رساند، ولی‌ امروز شاهد باز تولید آن هستیم.
  تحجر در فضای‌ فکری‌ حوزه‌های‌ علمیه، که‌ امام‌ خمینی(ره) در یکی‌ از آخرین‌ پیام‌های‌ دردمندانه‌ و هشدار دهنده‌ی‌ خود، آن‌ را مطرح‌ کردند38 و در وصیتنامه‌ بلند و عمیق‌ و ماندگارشان‌ نیز یادآور شدند. حوزه‌های‌ علمیه‌ مراکز فکری، فرهنگی، پژوهشی، تربیتی‌ و اعتقادی‌ است‌ که‌ رسالت‌ اصلی‌ آنها، حفظ‌ و حراست‌ مستمر از اندیشه، سیره‌ و سنت‌ اصیل‌ و جاودان‌ نبوی‌ و علوی‌ است‌ که‌ در زمان‌های‌ متوالی‌ و برای‌ نسل‌های‌ پیاپی، عهده‌دار بازخوانی‌ و بازتولید فکر دینی‌ و ترویج‌ ارزش‌های‌ الهی‌ می‌باشند. اگر این‌ مراکز نتوانند با اجتهاد پویا و سنتی‌ و در چارچوب‌ منابع‌ اصیل‌ دینی‌ و البته‌ با توجه‌ به‌ شرایط‌ زمان، پاسخگوی‌ مسایل‌ و نیازهای‌ عصر باشند، قطعا جایگاه‌ دین‌ در جامعه‌ دچار آسیب‌ خواهد شد و دشمنان‌ و رقبای‌ فکری‌ اسلام، خلاها را پر خواهند کرد. مجاهدت‌ و تلاش‌ امام‌ خمینی(ره) و دیگر برجستگان‌ روشن‌اندیش‌ و دردشناس‌ حوزه‌ توانست‌ زمینه‌های‌ حاکمیت‌ «دین» را بر عرصه‌های‌ مختلف‌ فراهم‌ سازد، و اگر از این‌ زمینه‌ها به‌ خوبی‌ بهره‌برداری‌ نشود، حتی‌ اگر عنوان‌ «جمهوری‌ اسلامی» هم‌ برقرار بماند، ولی‌ به‌ تدریج‌ تنها پوسته‌ای‌ از حاکمیت‌ دین‌ باقی‌ خواهد ماند. بنابراین‌ مبرا بودن‌ این‌ مراکز از تحجر و انحراف، اهمیت‌ اساسی‌ خود را می‌نمایاند.
این‌ها برخی‌ از انگاره‌های‌ متحجرانه‌ی‌ روزگار ما است‌ که‌ دغدغه‌ برانگیز است‌ و انقلاب‌ اسلامی‌ و پایه‌های‌ فکری‌ و اعتقادی‌ آن‌ را به‌ چالش‌ می‌کشد. علاوه‌ بر این‌ها، نمادها و روش‌های‌ متحجرانه‌ای‌ هم‌ در بخش‌های‌ مختلف‌ جامعه‌ به‌ چشم‌ می‌خورد که‌ ضرورت توجه‌ به‌ خطر بازسازی‌ یا باز تولید تحجر را آشکار می‌سازد. در همه‌ی‌ مواردی‌ که‌ انقلاب‌ اسلامی، شالوده‌های‌ آن‌ را از بین‌ برد یا سست‌ کرد، به‌ ویژه‌ تحجری‌ که‌ دامنگیر برخی‌ سنت‌های‌ اصیل‌ و صحیح‌ جامعه‌ ما می‌شود و تهدیدها و آسیب‌های‌ قابل‌ توجهی‌ را به‌ دنبال‌ می‌آورد، این‌ نگرانی‌ وجود دارد.
مراکز مطالعاتی‌ با پژوهش‌های‌ موردی‌ در تک‌تک‌ انگاره‌ها و روش‌های‌ متحجرانه‌ می‌توانند به‌ بررسی‌های‌ عمیق‌ بپردازند و راهکارهای‌ عملی‌ و جامع‌ را در این‌ باب‌ ارایه‌ دهند، اما اصل‌ مساله‌ به‌ عنوان‌ یک‌ چالش‌ عمیق‌ و بنیادین، همچنان‌ به‌ تذکار و تبیین‌ نیاز دارد. البته‌ بررسی‌ و شناخت‌ عرصه‌های‌ طی‌ نشده‌ای‌ که‌ هنوز انقلاب‌ اسلامی‌ به‌ مواجهه‌ با آن‌ نپرداخته‌ است‌ و معرفی‌ و تبیین‌ آن، نیز نباید فراموش‌ شود.

پی‌نوشت‌ها:
.1 تدا اسکاچ‌ پل، حکومت‌ تحصیل‌دار و سهم‌ شیعه‌ در انقلاب‌ ایران، محسن‌ امین‌زاده، در «رهیافت‌های‌ نظری‌ بر انقلاب‌ اسلامی»، قم، معاونت‌ امور اساتید و دروس‌ معارف‌ اسلامی، 1377، صص‌ 185   186.
و نیز: ناصر هادیان، نظریه‌ تدا اسکاچ‌ پل‌ و انقلاب‌ اسلامی‌ در ایران، در «پیشین»، ص‌ 176.
و نیز: میشل‌ فوکو، ایرانی‌ها چه‌ رویایی‌ در سر دارند؟ حسین‌ معصومی‌ همدانی، تهران، هرمس، 1377، ص‌ 65.
.2 فرهنگ‌ فارسی‌ عمید، تهران، امیرکبیر، 1377، ص‌ 806.
.3 قرآن‌ کریم‌ از سنت‌های‌ ثابت‌ و تغییرناپذیر الهی‌ در آیات‌ گوناگون‌ یاد کرده‌ است. از جمله: احزاب/62، فاطر/43، فتح/23 و اسرأ/77. همچنین‌ در آیات‌ دیگری‌ از «سنة‌الاولین» و «سنن‌ الذین‌ من‌ قبلکم» و.... سخن‌ به‌ میان‌ آمده‌ است.
.4 بوعلی‌ سینا، الهیات‌ شفا، قم، دفتر تبلیغات‌ اسلامی، 1378، ص‌ 488.
.5 ر.ک: حمید پارسانیا، سنت‌ ایدئولوژی، علم، تهران، مرکز کفا، 1380، صص‌ 24 22.
و نیز: محمدرضا کاشفی، فرهنگ‌ و مسیحیت‌ در غرب، تهران، موسسه‌ فرهنگی‌ دانش‌ و اندیشه‌ معاصر، 1380، صص‌ 187 179.
.6 فرهنگ‌ فارسی‌ عمید، پیشین، ص‌ 415.
.7 امام‌ خمینی، ولایت‌ فقیه،(نامه‌ای‌ از امام‌ موسوی‌ کاشف‌الغطأ)، بی‌جا، بی‌نا، 1356، ص‌ 7.
.8 ر.ک: جلال‌ آل‌ احمد، در خدمت‌ و خیانت‌ روشنفکران، تهران، فردوسی، 1376، ص‌ 48 به‌ بعد.
.9 ر.ک: محمدرضا تاجیک، انقلاب‌ فرامدرن: انقلاب‌ اسلامی‌ در نگاهی‌ دیگر، در «جرعه‌ جاری»، تهران، پژوهشگاه‌ فرهنگ‌ و اندیشه‌ اسلامی، 1377، صص‌ 99 87.
.10 ر.ک: علیرضا ازغندی، جامعه‌شناسی‌ سیاسی‌ ایران، در «حدیث‌ انقلاب»، تهران، الهدی، 1377، صص‌  93 98.
.11 جلال‌آل‌ احمد، پیشین، ص‌ 15.
.12 امام‌ خمینی، پیشین، صص‌ 12و13.
.13 علامه‌ بر سیدمحمدحسین‌ طباطبایی، ولایت‌ و زعامت، در «بحثی‌ درباره‌ مرجعیت‌ و روحانیت»، تهران، شرکت‌ سهامی‌ انتشار، 1341، ص‌ 94. شایان‌ ذکر است‌ که‌ واژه‌ «متغیر» در متن‌ کتاب‌ به‌ غلط‌ «معتبر» چاپ‌ شده‌ است!
.14 پیشین، ص‌ 95.
.15 امام‌ خمینی، پیشین، ص‌ 22.
.16 پیشین، ص‌ 23.
.17 پیشین.
.18 ر.ک: پیشین، ص‌ 11.
.19 ر.ک: مرتضی‌ مطهری، تکامل‌ اجتماعی‌ انسان، قم، صدرا، 1365، صص‌ 184   189.
.20 ر.ک: پیشین.
.21 ر.ک: شمس‌ آل‌ احمد، حدیث‌ انقلاب، تهران، حوزه‌ هنری‌ سازمان‌ تبلیغات‌ اسلامی، 1372، ص‌ 160.
.22 محمدرضا تاجیک، پیشین، ص‌ 90.
.23 ر.ک: عباسعلی‌ عمیدزنجانی، سیاست‌ مدرن‌سازی‌ شاه‌ و حقوق‌ بشر کارتر، نمایش‌ یا واقعیت؟ در «جرعه‌ جاری»، پیشین، ص‌ 146.
.24 ر.ک: محمدرضا کاشفی، پیشین، صص‌ 149   152.
.25 شمس‌ آل‌ احمد، پیشین، صص‌ 149   150.
.26 منوچهر محمدی، تحلیلی‌ بر انقلاب‌ اسلامی، تهران، امیرکبیر، 1376، ص‌ 100.
.27 مرتضی‌ مطهری، پیرامون‌ انقلاب‌ اسلامی، قم، صدرا، 1375، ص‌ 44.
.28 علیرضا ازغندی، پیشین، ص‌ 112.
.29 محمد رضا کاشفی، پیشین، صص‌ 149 به‌ بعد. این‌ ویژگی‌های‌ مدرنیته‌ از آقای‌ مصطفی‌ ملکیان‌ نقل‌ شده‌ است.
.30 امام‌ خمینی، پیشین، ص‌ 10.
.31 محمدرضا کاشفی، پیشین.
.32 امام‌ خمینی، سخنرانی‌ 12 بهمن‌ 57 در بهشت‌ زهرا.
.33 مرتضی‌ مطهری، نهضت‌های‌ اسلامی‌ در صد ساله‌ اخیر، قم، صدرا، 1375، صص‌ 92 90.
.34 مرتضی‌ مطهری، اسلام‌ و مقتضیات‌ زمان، قم، صدرا، 1376، ص‌ 80.
.35 قانون‌ اساسی‌ جمهوری‌ اسلامی‌ ایران، اصل‌ دوم.
.36 آسمانی‌ (ویژه‌ نامه‌ فصلنامه‌ حضور)، خرداد 1382، ص‌ 61.
.37 نویسنده‌ در مقاله‌ دیگری‌ به‌ راه‌ کارهای‌ اساسی‌ مقابله‌ با تحجر اشاره‌ کرده‌ است. ر.ک: علی‌ ذوعلم، ضد اصطلاحات‌ و تحجر در دیدگاه‌ استاد مطهری، در «کتاب‌ نقد»، شماره‌ شانزدهم، پاییز 79، صص‌ 303 308.
.38 امام‌ خمینی، منشور روحانیت، تهران، موسسه‌ تنظیم‌ و نشر آثار امام‌ خمینی، 1376، پیام‌ 3/12/1367 امام‌ خمینی(ره)، امام‌ در این‌ پیام‌ تصریح‌ می‌کنند: «خطر تحجر گرایان‌ و مقدس‌ نمایان‌ در حوزه‌های‌ علمیه‌ کم‌ نیست.