«انقلاب اسلامی» و تقابل با آرای «پسامدرن»

فوکو، انقلاب اسلامی را یک واکنش در مقابل اندیشه مدرن به شمار می آورد و به همین جهت حتی برای فهم آن به ایران هم سفر کرد. با همه اینها، میان انقلاب اسلامی و اندیشه پسامدرن تقابلها و تفاوتهای بسیاری وجود دارد که پرداختن بدانها می تواند عمق اندیشه های انقلاب اسلامی ایران را بازگو کند.

* نسبت اندیشه مدرن و اندیشه پسامدرن
جریان «پسامدرن» به عنوان جریان و روندی در نظر گرفته می شود که علیه افراط پویی ها و افراط گویی های مدرنیته و مدرنیسم قد برافراشت به طور مثال، جریان «پسامدرن» تأکید بسیار زیاد مدرنیته بر علم را زیر سؤال می برد و خواهان برجسته کردن منابع معرفتی دیگر در کنار علم است. در این راستا، افرادی چون «لیوتار» و «فوکو» و «بودریار» از تکثر معرفتی و فکری حمایت می کنند. نقد حل شدن فرد در زیر سیطره علم و فناوری، نقد به وجود آمدن گونه ای سیاست علم محور که هر چیز و هر کس را در خود حل می کند، نقد رسانه ها به عنوان منبعی برای هویت سازی و دیدن منابع وضعیتی برای علم و معرفت برخی از مؤلفه های پسامدرن به شمار می آیند که عموم افرادی که به این مکتب نزدیک هستند بدان قایلند.
با این همه، نباید پنداشت که این اصطلاح یعنی اصطلاح «پسامدرن» از وضوح و صراحت مفهومی کافی برخوردار است، زیرا بسیاری از افرادی را که به عنوان «پست مدرن» معروفند می توان متفکرانی مدرن به شمار آورد. اگر مدرنیته را فرایندی تعریف کنیم که با گونه ای انتقاد نسبت به خود و تفکر خود همراه است، «پسامدرن» را می توان مرحله ای از مراحل اندیشه و موقعیت مدرن به شمار آورد. این تصویر و تلقی نسبت به اندیشه مدرن و اندیشه پسامدرن، سبب می شود صورت مسأله قضیه ای را که انقلاب اسلامی را فرایند و موقعیت پسامدرن می داند، به گونه ای دیگر ببینیم. با این نگاه، به جای پرسش از نسبت انقلاب اسلامی و اندیشه پسامدرن، باید از نسبت انقلاب اسلامی و اندیشه مدرن پرسش کنیم.

* پرسشهای انقلاب اسلامی
انقلاب اسلامی را می توان پاسخی به پرسشهایی در نظر گرفت که پس از انقلاب مشروطیت برای جامعه و فرهنگ ایرانی به وجود آمده بود. مشروطه در صدد بود نوعی ارتباط با اندیشه و جامعه و فرهنگ مدرن برقرار کند. این مشی و روش ادامه پیدا می کند تا به انقلاب اسلامی می رسد. به تعبیر دیگر، انقلاب مشروطه، خود سرآغاز ارتباط با غرب نیست، بلکه نماد و سمبل این ارتباط است. نوعی رابطه آغاز شده که برای فهم آن، باید کل روند آن را بررسی کرد و این روند تاکنون ادامه دارد. در اینجا، دور هرمنوتیک خود را به خوبی به ما نشان می دهد. فهم مسیری که ما با غرب طی کرده ایم، بدون شناخت تک تک رویدادهای آن چون انقلاب مشروطیت و انقلاب اسلامی، ممکن نیست. از سوی دیگر، فهم تک تک این پدیده ها نیازمند فهم کل این رویداد و روند می باشد.
اگر انقلاب مشروطه خواهان آن بود که به غرب تمایل داشته باشد، انقلاب اسلامی در صدد بود هم سر به غرب و هم دل به سنت داشته باشد. به یک معنا، انقلاب اسلامی در صدد بود تک ساحتی بودن انقلاب مشروطیت را با توجه توأمان به سنت و مدرنیته، کامل کند. این توجه توأمان به سنت و مدرنیته در انقلاب اسلامی در اصطلاحاتی چون «انقلاب اسلامی»، «حکومت دینی»، «جمهوری اسلامی» و «مردم سالاری» دینی هم خود را به خوبی نشان می دهد. پرسش انقلاب اسلامی، پرسش از نسبت سنت و تجدد است.
در برهه ای از زمان، ایرانیان تصور می کردند می توانند با توسل به غرب، همه امور مادی و معنوی شان را سامان دهند. در برهه ای دیگر، آنها ارتباط نداشتن با جهان را راه حل برون رفت از مشکلاتشان می دانستند. با انقلاب اسلامی، راه سومی پیشنهاد شد که در صدد بود سنت و مدرنیته را به بهترین نحو در خود داشته باشد. به معنای دیگر، این انقلاب نه در صدد حذف سنت و نه در صدد حذف مدرنیته هیچ کدام نبود.

* انقلاب اسلامی، پدیده ای پسامدرنی نیست
با این تلقی، کاملاً می توان فهمید که انقلاب اسلامی پدیده ای پسامدرن به شمار نمی آید. این انقلاب راهی میان سنت و مدرنیته می گشاید و به دنبال پیوند میان سنت و تجدد است. این پیوند را نمی توان به معنای همسویی با اندیشه پسامدرن به شمار آورد. از یک سو، اندیشه پسامدرن در دل سنت مدرنیته تعریف می شود و از سوی دیگر، انقلاب اسلامی پدیده ای نیست که در دل مدرنیته بتوان آن را تعریف کرد. نقدهایی که از دیدگاه پسامدرن به اندیشه مدرن و مدرنیته وارد می شود، هرچند شباهتهایی با نقدهای انقلاب اسلامی به مدرنیته دارند، اما یکسان نیستند. دانستیم که اندیشه انقلاب اسلامی برخی از مؤلفه های مهم و مثبت مدرنیته و مدرنیسم را می پذیرد. از سوی دیگر، نقدهایی که انقلاب اسلامی به اندیشه مدرن دارد، بیشتر از موضع سنت و اندیشه های ژرف اسلامی صورت می گیرد نه از موضع نسبی تفکر پسامدرن.
کافی است به یکی از آرای اساسی اندیشه پسامدرن یعنی «نسبی گرایی معرفتی و نظری» اندیشه کنیم تا دریابیم این دو جریان تا کجاها با یکدیگر متفاوتند. نسبی گرایی معرفتی جریان پسامدرن تصریح می کند که معرفت تابع فرهنگ و تاریخ است. به تعبیر دیگر، ما صاحب معرفتی عینی و جهانشمول که بر اساس آن بتوانیم میان آرای مختلف داوری کنیم، نیستیم. هر معرفتی با فرهنگ خاص خود تعریف می شود. این معرفت از منابع اقتصادی، اجتماعی و منافع فردی ناشی می شود. این رأی که حتی تا حوزه اخلاق هم گسترش می یابد، تأکید دارد که ما ارزشهای اخلاقی جهانشمول و عینی نداریم. ارزشها هم تابع فرهنگها و تاریخهای آنها هستند.
لازم است این مشی و اندیشه موجود در جریان پسامدرن را با اندیشه های افرادی چون دکتر شریعتی و استاد شهید مرتضی مطهری مقایسه کنیم تا دریابیم تفاوت رویکرد و منظر تا کجاست. هرچند متون دینی هم تفسیرها و روایتهای متقاوتی را برمی تابند اما در اینکه در اسلام و اندیشه اسلامی، اصولی به عنوان اصول ثابت و تغییرناپذیر حضور دارند، تردیدی نیست. این اصول از یک فرهنگ تا فرهنگ دیگر به خود تغییرات ماهوی نمی بینند و می توان مبنای آنها را با وجود مصادیق مختلف، ثابت در نظر گرفت. این رأیی است که می توان به انقلاب اسلامی هم نسبت داد. اگر چه این انقلاب هرچند با تکثر فرهنگی و معرفتی مشکلی ندارد، اما نمی توان آن را انقلابی دانست که از نسبیت معرفتی و فکری، حمایت و جانبداری می کند.

* انقلاب اسلامی و جامعه جدید
این رأی بنیادین باعث تفاوت رویکرد انقلاب اسلامی و رویکرد پسامدرن در ساختهای دیگر هم می شود. نقدی که پسامدرن به جامعه توده وار مدرن وارد می کند، در رویکرد اسلامی به این صورت موجود نیست. می توان گفت این پدیده را با توجه به رویکرد اسلامی، در جوامع و فرهنگهای دیگر بجز فرهنگ مدرن هم ساری و جاری کرد. بدین جهت، انقلاب اسلامی مبتنی بر اندیشه های اسلامی چنانکه پسامدرن با مبانی و مؤلفه های جوامع غربی مخالف است، مخالفت ندارد. برخی از متفکران پسامدرن حتی مروج خشونت و نبود هرگونه قانونی می شوند. این در حالی است که انقلاب اسلامی متکی بر آرای اسلامی، مبلغ و مروج گونه ای قانون و انضباط همیشگی و دایمی است.
از سوی دیگر، معنویت و اخلاقی که در آرای اسلامی و به تبع از آن در انقلاب اسلامی وجود دارد، به هیچ عنوان در آرای متفکران پسامدرن مشاهده نمی شود. به تعبیر دیگر، اندیشه اسلامی به دنبال یک مدینه آرمانی است و این در حالی است که در آرای پسامدرن ما تنها شاهد خراب کردن و از بین بردن نهادهای مدرن هستیم و اینکه چه چیزی جای آن آرا را می گیرد، ما نکته دندانگیری دریافت نمی کنیم.

* انقلاب اسلامی و پیوند سنت و تجدد
برخی از شباهتهای ظاهری میان نقد انقلاب اسلامی به اندیشه مدرن و نقد پسامدرن به اندیشه مدرن، ما را نباید بدان سمت سوق دهد که تصور کنیم این دو نقد یکی هستند. سخن بر سر دو گفتمان است که در یکی شاهد ارزشهای عام و جهانشمول هستیم و در دیگری، هرگونه معیار مشترک و ثابتی زیر سؤال قرار می گیرد. در یک سو بسیاری دستاوردهای جهان مدرن از جمله علم و معرفت نادیده گرفته می شوند (در آرای پسامدرن) و در سوی دیگر معیار اصلی، حقیقت است و در این راستا می توان به بسیاری از آراء و دستاوردهای علمی مدرن پایبند بود (آرای اسلامی و اندیشه انقلاب اسلامی).
در یک تفکر (پسامدرن) خراب کردن، بدون هرگونه ساختنی صورت می گیرد. در این رویکرد، خراب می کنیم تا خراب کرده باشیم و معلوم نیست می خواهیم چه چیز را به جای آنچه خراب شده، بنشانیم؛ اما در سوی دیگر، خراب می کنیم تا بهتر شویم (انقلاب اسلامی).
در تفکر پسامدرن، صرف تکثر و تشتت، مرجعیت و مشروعیت دارد، اما در این سو، تکثر تا آنجا که ما را به حقیقت رهسپار کند، اهمیت و ارج دارد. در تفکر پسامدرن هرگونه تصویری نسبت به سعادت و ترقی انسانی نفی می شود، اما در تفکر اسلامی تصویری مشخص نسبت به آینده جهان و انسان و جامعه او داریم.
در نهایت اینکه، این دو منظومه در بنیان و مبانی با هم متفاوتند و به همین جهت هرگونه سخنی در مورد نسبت میان آنها، در حد اشتراکهای لفظی باقی می ماند. با همه اینها، انقلاب اسلامی در صدد است بجد پیوندی میان سنت و تجدد برقرار کند و این تلاش کاملاً در راستای تلاشی که ایران زمینیان در صد سال اخیر برای ارتباط با سنت خود و تمدن غرب صورت داده اند، قابل درک است.
این تلاشها به هیچ وجه رویکرد و منظری پسامدرنی ندارد؛ ترکیب و پیوندی صورت گرفته است که نه سنتی و نه مدرن است اما کاملاً به بیراهه رفته ایم اگر این روند را متکی بر آرای پسامدرن تعریف کنیم. اگر بخواهیم شباهتهای انقلاب اسلامی را با مدرنیته و پسامدرنیته بازگو کنیم، شباهتهای این انقلاب با اندیشه مدرن، بیشتر از شباهتهای آن با اندیشه پسامدرن است.