انقلاب کبیر اسلامی ایران و جنبشهای جهان اسلام
با گذشت چندماه از تحولات کشورهای عربی، هنوز هم درک مشخص از ماهیت این جنبشها و چیستی هویت آنها، اینکه چرا به وقوع پیوسته و به دنبال چه بوده و چه مقاصد و اهدافی را جویا میباشند، وجود ندارد؛ اما مسئلهدارتر و سوال برانگیزتر از تداوم این گنگی و ابهام، این واقعیت و درک این حقیقت است که تمامی طرفهای درگیر در میدان و به طور مشخص نیروهای معارض بهرغم درگیری در نبردی پنهان بر سر این موضوع، تلاش مشخصی برای ابهام زدایی و تعیین هویت جنبش به خرج نداده و بعضاً حتی در مسیر ابهام زایی و یا حداقل حفظ آن حمل میکنند. شاید عجیبتر از همه اینها درک این حقیقت است که حتی طرفهای اصلی معارض با این جنبشها یعنی نیروهای غربی علی رغم تلاش مستمر و همه جانبه برای تعیین هویتهای جعلی مطلوبشان برای این جنبشها، تا جایی که به منطقه مربوط میشود، میکوشند حتی اشاراتی نیز به جهاتی که هویت واقعی این جنبشها را مشخص میکند نداشته باشند و به جای آن از تعابیر مبهمی چون «حامیان دموکراسی» و یا «دموکراسی خواهان» و نظایر آن در ارجاع و اشاره به این جنبشها استفاده میکنند.
ابهامی که حول این جنبشها به وجود آمده و یا ایجاد میشود، چنان است که حتی تعبیر و تفسیرهای غریب و عوامانه ای نظیر آنچه تنها از معارضین جمهوری اسلامی و بعضی رسانههای فارسی زبان ضد انقلاب یا بی بی سی میتوان شنید، یعنی یکی گرفتن آنها با «انقلابهای رنگی امریکایی»، نیز میدان طرح یافت. اما از این نظرات غیر معقول و فاقد پایه عینی گذشته، که از موضوعیت و اعتبار نظری لازم برای بحث برخوردار نیست، نفس این ابهام به هر حال نیازمند توضیح است. با این حال چنان که بدواً به نظر میرسد، این وضعیت ابهام آلود و نبرد هویتی ناشی از آن امری غیر عادی نیست؛ در حقیقت چنین ابهامی وجه ثابتی از فرآیند وقوع جنبشهای فراگیر مردمی است. به واسطه وجود ابهام بدوی است که در مباحثات و ادبیات انقلابها مسئلهای که از آن با تعبیر «ربایش انقلاب» یاد شده، موضوعیت پیدا کرده است. اینکه با نظر به واقعیت انقلابها و فرآیند طبیعی وقوع رخدادی به این معنا و استفاده از این تعبیر تا چه پایه معنادار و موجه یا حتی معقول است، در اینجا موضوع بحث نیست؛ اشاره به این تعبیر، که عمدتاً در نتیجه شکل گیری و انتشار مجموعهای از ادبیات ضد انقلابی نظریه پردازان لیبرال در دهه شصت قرن بیستم میلادی با برجسته کردن ادعاهای نیروهای شکست خورده انقلاب اکتبر روسیه جعل شده و پس از وقوع انقلاب اسلامی در ایران به شکل عامیانهای ترویج و شایع گردیده، برای عطف توجه به اهمیت نبرد هویتی در جنبشهای انقلابی و مردمی است که دامنه آن حتی پس از پیروزی و پایان نبرد میدانی، و باز هم فراتر از این، تاریخ این جنبشها و تاریخ نویسی ناظر به آنها را نیز تحت تاثیر قرار میدهد.
آشکارا ما در جنبشهای کنونی درگیر نبردی هویتی هستیم که به طور معمول جریانها و نیروهای سیاسی معارض درگیر و بازیگران اصلی آن میباشند، اما در اینجا به واسطه انعکاس مبارزهای منطقهای و فرامنطقه ای در این جنبشها، نیروهای متعددی در سطح جهان وارد آن شدهاند. این نبرد خفی در کنار نبرد اصلی میان نظامهای حاکم و نیروهای معارض با آن، میان نفس نیروهای معارض به عنوان بخشی اساسی از نبرد میان آنها بر سر رهبری جریان مییابد و ورود طرفهای دیگر در آن در جنبشهای موجود از ربط و بستگی موجودیت و آینده آنها به این نبرد هویتی ناشی میشود. اما یک دلیل عمدهای که نبرد هویتی در جنبشهای خودجوش و فراگیر مردمی از اهمیتی که گفته شد برخوردار است نیز همین است که پیروزی در آن لازمه ضروری و غیرقابل جایگزین دستیابی به رهبری حرکت توسط نیروها و جریانهای متنوع و کثیر درگیر آن و مدعی کلیت حرکت است.
با پیروزی در این نبرد و تعیین ماهیت و هویت جنبش به طور طبیعی رهبری آن و همچنین مسیر و سرنوشت نهایی آن نیز مشخص خواهد گردید. به همین دلیل این میدان نبرد به طور اجتناب ناپذیر بازیگر دیگری نیز پیدا میکند که به ویژه در مراحل اولیه جنبش تلاش زیادی در به دست آوردن نقش اصلی در آن مبذول میکند. این بازیگر ثالث، نظام حاکم و نیروهای آن است که بدواً به عنوان بخشی از سیاست سرکوب و پس از ناتوانی و ناامیدی از آن، به عنوان بخشی از سیاست مهار و جلوگیری از تحول همه جانبه و انقلاب وارد این نبرد میگردد. در جنبشهای اخیر منطقه با توجه به بستگی این بازیگران ثالث به حاکمان جهانی و اهمیت فوق العاده تحولات منطقه برای استکبار، نقش اصلی این بازیگران ثالث را غربیها به ویژه دستگاههای تبلیغی ـ فرهنگی آنها ایفا میکنند.
اما در تحولاتی که هم اکنون در منطقه جریان دارد، دقیقاً به اعتبار ربط مشخص و مستقیم آن با انقلاب اسلامی ایران و پیامدهای آن بر آینده آن در منطقه و جهان، به معنایی یک طرف اصلی در نبرد هویتی آنها این انقلاب است. به همین دلیل در این نبرد، پیدایی شرایط ویژهای ما را با گنگی و ابهاماتی افزون بر وضع معمول در دیگر جنبشها و انقلابات روبه رو میسازد که پیچیدگی و اهمیت مضاعفی به نبرد هویتی جاری میدهد. به طور کلی میتوان گفت که علل و عوامل اضافی در حرکتهای اعتراضی اخیر اساساً از موقعیت تاریخی این تحولات در ربط یا نسبت به انقلاب اسلامی ایران ناشی میشود؛ به طور مشخص، پیچیدگی و ابهام مضاعفی که در هویت این جنبشها و نبرد هویتی در آنها دیده میشود، از این واقعیت بر میخیزد که این جنبشها پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و تجربه نظام جهانی سلطه از آن به وقوع میپیوندند. اینکه این مسئله به چه نحوی در این زمینه عمل کرده و توضیحی برای تشدید ابهام جنبشهای اخیر گردیده، نیازمند توضیح است. اما مضمون کلی آن این است که اجتناب از پذیرش هویت این جنبشها به عنوان برادران انقلاب اسلامی و نمونههایی از آن یا جلوگیری از هویت یابی آن به این معنا عامل اضافی در شکل دهی به صحنه و میدان نبرد هویتی در آنها و ایجاد وضعیت خاص و مبهمتر آن میباشد.
اما چنین سخنی در همین صورت آن پیش از توضیح اضافی نیز در بدو امر با توجه به تاریخ انقلابات به نظر نامفهوم و حتی ناموجه و غیر معقول میآید. تاریخ انقلابات در موارد مشابه نه تنها این سخن را تایید نمیکند، بلکه ظاهراً خلاف آن را نشان میدهد. در انقلابات جهان ما دو نمونه مشابه برای مقایسه داریم. از این نمونه، انقلاب فرانسه برای مقایسه با انقلاب اسلامی ایران نمونهای درستتر در قیاس با انقلاب شوروی است. انقلاب اسلامی ایران به لحاظ صوری نظیر انقلاب فرانسه آغازگر تاریخ کاملاً متفاوتی در تاریخ بشری است. همانگونه که انقلاب فرانسه انقطاعی در تاریخ غرب به حساب آمده و با سرنگونی «نظام کهن» و اعلام پایان آن، نقطه شروع فروریزی نظامات مشابه در تاریخ غرب و سپس جهان گردید، انقلاب اسلامی ایران نیز نقطه پایانی بر روندی است که با انقلاب فرانسه در تاریخ آغاز شد و جهان اسلام را به صورت زایدهای از تمدن غرب درآورد. اینکه انقلاب اسلامی چه تاثیر و پیامدی بر کل جهان به ویژه غرب خواهد داشت درآینده معلوم خواهد گشت؛ اما بر اساس آنچه تاکنون دیدهایم و قابل پیش بینی است، در این تردیدی نیست که این انقلاب پایانی بر وضع گذشته جهان اسلام و آغاز تاریخ نوین تمدن اسلامی میباشد. تفاوت انقلاب اسلامی ایران با انقلاب فرانسه از این حیث در جوهره روندهایی است که این دو در تاریخ آغاز و ایجاد کردهاند؛ در حالی که انقلاب فرانسه آغازگر پیدایی نظامات سیاسی غیردینی و بی خدایی انسان بنیاد بوده است، انقلاب اسلامی آغازگر شکل گیری نظامات سیاسی دینی و اعاده حضورخدا در عرصه زندگی جمعی انسان و تمکین انسان به خدابنیادی است.
انقلاب اسلامی همانطوری که بعضاً توسط صاحب نظران در همان زمان پیروزی آن در ایران تشخیص داده شد، زلزلهای در جهان اسلام به وجود آورده که لرزه های آن در تمامی جهان و از جمله غرب طنین ماندگاری یافته است. این انقلاب، همچون انقلاب فرانسه که به اعتبار زایش انقلابات متعدد و تحولات واژگون کننده بعدی در غرب ملقب به انقلاب کبیرشد، مادر تمامی انقلابات و دگرگونیهای بنیادی در جهان اسلام میباشد. با آگاهی از این نسبت و رابطه، آنچه ظاهراً تاریخ انقلاب فرانسه به ما نشان میدهد، نقش الهام انگیز آن برای تمامی نیروها و جریانهایی است که در اروپا و غرب و یا حتی سایر نقاط جهان به ارزشها و اهداف آن تعلق خاطر پیدا کرده و در طلب تحولی مشابه بودند. این نیروها و جریانات نه تنها از پذیرش شباهت با انقلاب فرانسه و پیروی از ارزشها و مقاصد آن اجتناب نداشته و طفره نمیرفتند، بلکه در تبعیت، ایجاد مشابهت و پیوند با ارزشها و اهداف آن آشکارا کوشیده و در نزدیکی به آن و نمادها به عنوان امتیاز و افتخار نگاه میکردند. در واقع چون آنها، صرف نظر از جهات نمادی و احساسی، به انقلاب فرانسه به عنوان الگو و نمونه نگاه میکردند، پیوند و تبعیت از آن را الزامی راهبردی و ضروری برای پیروزی میدانستند. جریانات و نیروهای اجتماعی و سیاسیای که پس از انقلاب فرانسه به آن به عنوان برادر بزرگتر و نسخه اصلی نگاه میکردند، به دلایل مختلف از جمله فقدان نظریه و نبود تجربه تاریخی، قطعاً نظیر انقلابات کمونیستی پس از انقلاب شوروی، که نظیر انقلاب فرانسه برای پیروان آن لقب کبیر یافته بود، از طرق سازوکارهای مشخص مادی ومعنوی چون نظریه انقلابی، پول و روابط سازمانی به فرانسه مرتبط نمیشدند، اما صرف نظر از این نوع تعاملات بی تردید از اظهار بستگی معنوی و پیوند جوهری در ارزشها و آرمانها خودداری نمیکردند، چه رسد که آن را انکار کنند.
بی تردید در فهم شایع از نوع طرز تلقی نخبگان و مردم اروپا بعد از انقلاب فرانسه که این انقلاب را در چشم آنان به صورت رخدادی الهام بخش و نماینده نظم آرمانی آینده جوامع غربی تصویر میکرد، حقیقت غیر قابل انکاری وجود دارد و تشکیک یا ابهام آفرینی در خصوص آن، از انکار یا رد آن گذشته، در تقابل با کل رخدادها و تحولات عینی، سیاسی ـ اجتماعی و فرهنگی اروپا پس از این حادثه عظیم تاریخی قرار خواهد گرفت. با این حال این فهم در شکل کنونی آن نیز صحت تام ندارد، بلکه از نقصان و خطایی رنج میبرد که حاصل فراموشی ناشی از فاصله گیری از فضای واقعی و کارکرد منطق معمول امحای جزئیات نامطلوب تاریخی در حافظه مردم در جهت اسطوره سازی از رخدادهای بزرگ تاریخی است. این فهم نسبت به نگاه مردم اروپا و شکل بیان و اظهار آن تحت شرایط سلطه و سرکوب یا وضعیتی که در آن همچنان پاسداران نظم کهن و رژیمهای استبدادی در قدرت قرار داشته و در رویارویی با تهدیداتی کاملاً ملموس و نزدیک با تمام قوا برای حفظ و بقا از همه امکانات خود بهره میگیرند، دچار خطا و کج نمایی آشکار و برجستهای است. برای درک این تحریف کافی است به شکل فرضی وضعیتی را تصور کنیم که وقوع یک انقلاب اجتماعی-سیاسی در همسایگی رژیمی استبدادی تحت شرایطی مشابه با رژیم ساقط شده به وجود میآورد. تحت چنین شرایطی صورت معمول واکنشها در رژیم همسایه به کار انداختن دستگاه تبلیغاتی و ابزارهای فرهنگی آن است که به عنوان شرط و پیش نیاز ضروری سرکوب و جلوگیری از وقوع رخدادی مشابه برای خود از تمامی ظرفیتها و امکانات موجود در جهت تبدیل انقلاب واقعه به تهدیدی خطرناک و مصیبتی فاجعه آمیز عمل میکند؛ به این ترتیب ماشین و ارتش جنگ روانی حاکمیت استبدادی با سیاه نمایی مطلق و اهریمن سازی رژیم و نیروهای انقلابی آنرا در چنان صورتی از شر و پلیدی مطلق یا هیات شیطانی تصویر خواهد کرد که هر نوع پیوند و ارتباط با آن و هر آنچه نشانی از آن دارد، حتی در ذهن و اندیشه، موجب پلیدی و گناهی نابخشودنی و در نهایت جرم و جنایتی عظیم به بشریت، چه رسد به کشور، مردم و رژیم آن بشمار آید. در چنین وضعیتی،غلبه و سنگینی ترسناک و خردکننده فضای روانی - امنیتی ساخته شده تنها به عدهای معدود از پیشروان و نخبگان انقلابی کشور تحت سلطه سرکوبگر، امکان ارتباط با انقلاب کشور همسایه و نیروها یا افکار و نمادهای آن را میدهد که آنهم میبایستی برای اجتناب از تبعات مهلک آن هیچ گونه ظهور و بروز خارجی نداشته باشد؛ این در حقیقت وضعیتی است که در تقابل کامل با آن فهم شایع، واقعیت اجتماعی کل اروپا را در فردای انقلاب فرانسه مشخص میساخت که توسط رژیمهای وحشت زده حاکم به وجود آمده و به واسطه آن نیز بسیاری با انتساب اتهاماتی از قبیل خیانت و همدستی برای ایجاد انقلاب یا از نظر حکومتهای حاکم اروپایی خرابکاری و ارعاب، در عمل گرفتار و به حبسهای طویل یا اعدام محکوم شدند.
بنابراین دلایل قابل فهمی وجود دارد که روشن میسازد چرا نیروهای درگیر در تحولات منطقه از بیان ماهیت واقعی خود و هویت حقیقی جنبشهای موجود اجتناب میکنند. اگر با اندکی توجه و تامل به این تحرکات انقلاب نظر کنیم، به راحتی میتوانیم راهها و طرق سرراست تر و آشکارتری نیز در نفس این تحولات برای درک این حقیقت بیابیم. به نظر نمیرسد نوع موضع گیری رژیمهای کشورهای درگیر این جنبشها، موتلفین منطقهای و حامیان جهانی آنها یا در واقع کشورهای گمارنده و برپاکننده این رژیمها یعنی امریکا و در مرتبه نازلتر کشورهای اروپایی در رابطه با آنچه از دید آنها تهدید اصلی در این جنبشها به حساب میآید، موضوعی پنهان باشد؛ در حقیقت یک مسئله تعجب انگیز در رابطه با این تحولات صراحت گستاخانهای است که موضع گیری این مجموعه و بالاخص امریکا در این زمینه دارد؛ عجیبتر و تاسف بارتر اینکه علی رغم احتیاطی که رژیم صهیونیستی با آگاهی از پیامدهای موضع گیریهای خود در رابطه با تحولات جهان اسلام دارد، بی هیچ تحفظی غربیها و امریکا را در این مورد تنها نگذاشته و بلکه با شدت بیشتری آن را تکرار و تاکید میکند؛ اما آیا این مسئله عجیب و لکن افشاگر نیست که امریکاییها به همراه متحدین اروپایی و رژیم غاصب قدس با آگاهی از مشروعیت سازی و مقبولیت آفرینی معکوس موضع گیری خود در مورد دشمنانشان با صراحت و به تاکید از ترس خود در باب وقوع انقلابی نظیر انقلاب اسلامی ایران و ایجاد حکومتی مشابه با نظام اسلامی آن در این کشورها و به ویژه مصر سخن گفته و مخالفت با خواست مردم این کشورها را با این ترس توجیه میکنند؟
با درکی که از نحوه یا سازوکار فهم مردم و شیوههای تفسیری آنها در مورد تحولات و مواضع نیروهای درگیر در آن داریم، قطعاً این موضع گیریهای جسارت آمیز در عین آنکه اسلام و قلب ارزشهای مردم مسلمان را نشانه رفته و با تعرض توهین آمیز باطن عمیقاً ریشه دار دینی آنها را جریحه دار میسازد، متعاقباً بر عکس خواسته دشمنانشان موجب بیداری وجدانهای سرکوب شده و تحت فشار سالها و بلکه قرنها تهاجم نیروهای عینی و روانی ـ ذهنی غرب و عوامل داخلی و خارجی تجدد بر آن خواهد شد. بااین حال جای این سوال همچنان باقی است که منطقاً چه معقولیتی در این نوع موضع گیرهای آشکارا معارض با ارزشها و علقه های تاریخی مردم این کشورها وجود دارد؟ در صورت معمول شاید این نوع مواضع از سوی رژیمهای حاکم بر این کشورها وجهی عقلانی پیدا کند که با ایجاد ارتباطهای ساختگی میان جریانهای اسلامی با دشمنان خارجی و تحت پوششهای فریبکارانه به خواستهای دینی مردم و دین آنها حمله کنند؛ اما اتخاذ آن از سوی کشورهای خارجی که از نظر مردم آنها در موقع سرکوبگر و استعمارگر قرار دارند و فراتر از این از سوی رژیمی که به بیان حضرت امام(ره)، اگر به دریا نیز دست بزند از نظر مسلمین، اگر نگوییم مردم جهان، آنرا ناپاک و آلوده میسازد، چه معنا و مفهومی دارد؟
با تامل در این زمینه و درک دلایل اتخاذ چنین موضع گیریهایی میتوان وجه یا وجوهی اساسی از چرایی پیدایی فضای ابهام انگیز موجود در مورد ماهیت جنبشهای کنونی منطقه را دریافت و از این طریق گامی نیز در جهت رمزگشایی از ابهامات هویتی آنها برداشت. روشن است که موضوع کانونی این تامل و واکاوی میبایستی صراحت و تاکید قوی و بی تحفظی باشد که دشمنان جهانی و منطقهای این جنبشها، برخلاف منطق نبرد هویتی در این منطقه و جهان اسلام، در بیان ترس خویش از نیروهای اسلامی و احتمال قدرت یابی یا ظهور نسخههای تازهای از انقلاب اسلامی ایران در منطقه به خرج میدهند. اینگونه موضع گیریها و اظهارنظرها وقتی که طرفهای درگیر و ذی نقش، در وضعیتی که همگان به ویژه دشمنان این جنبشها در انطباق با الزامات نبرد هویتی در مقام ابهام آفرینی در مورد ماهیت این جنبشها قرار داشته و به دقت تمام در مورد جملات و کلمات انتخابی برای اتخاذ موضع و بیان دیدگاههای خود تامل و اندیشه کرده تا از این طریق کمکی به تعیین و تثبیت هویت این جنبشها نداشته باشند، حقیقتی اساسی را در معرض دید قرار میدهد. این نوع مواجهه و برخورد تنها درصورتی معقولیت دارد که از پیش تصویر و درک مشخصی در مورد آنچه از سوی دشمنان به عنوان خطر و ترس یا تهدید برای مردم مطرح میشود، فرض گرفته باشد؛ بدون این فرض که پیروزی اسلامگرایان و وقوع یک انقلاب اسلامی دیگر در منطقه اتفاقی نامیمون و شر یا شیطانی میباشد، آنگونه که غرب و امریکا آن را معرفی میکنند، این خط تبلیغاتی در جنگ روانی موجود در جهان اسلام نتیجهای معکوس داشته و خطایی راهبردی در نبرد هویتی است. تعیین هویت دشمن و تهدید اصلی در نبردی که در حقیقت مبارزهای اخلاقی برای تصرف قلوب و اذهان مردم است، درصورتی معقولیت دارد که ماهیت شیطانی و اهریمنی هویت مورد اشاره به عنوان تهدید و خطر حقیقتی بدیهی و اجماعی یا پذیرفته شده از سوی همگان به ویژه مردم درگیر در مبارزه و جنبش بوده ومستغنی از بحث و استدلال باشد. اینکه دشمنان جنبشهای موجود که مردم و نیروهای درگیر در آنها در بدترین حالت نسبت به اسلام دیدی خنثی داشته و عمدتاً در مراتب متفاوتی از تعلق خاطر قوی و بستگی قلبی شدید به آن قرار دارند، میتوانند پیروزی اسلام و حاکمیت یابی آن را به عنوان خطر وتهدیدی به مردم معرفی کرده و عملاً نیز اقدامات سرکوبگرایانه خود و دفاع از تداوم حاکمیت ظالمانه جباران دست نشانده را با آن توجیه کنند، موضوعی تاسف انگیز اما درعین حال به غایت مسئله آفرین و سوال انگیز است؛ با این حال درک اینکه امکان اتخاذ چنین راهبردی در نبرد هویتی کنونی از کجا و چگونه به وجود آمده، پاسخ تمامی پیچیدگیها و غموض موجود در وضعیت ابهام انگیز و فضای شبهه آفرین حاکم بر تحولات کنونی منطقه میباشد.
پیش از این گفته شد بخش مهمی از فرایند شکل گیری جنبشهای اجتماعی ـ سیاسی و وقوع انقلابات، نبردی سخت و حیاتی است که از سوی نیروهای حاکم و حافظ سلطه جبارانه و ظالمانه در جهت معرفی جنبشها و نیروهای درگیر در آن به عنوان نیروهای شر و شیطانی به مردم تحت سلطه آغاز و بی وقفه دنبال میشود. هدف این نبرد فی نفسه ضروری و چاره ناپذیر برای نبرد عینی در کوچه و خیابان، درواقع ایجاد پایه مشروعیت بخش و مقبولیت آفرین برای اقدامات سرکوبگرانه نیروهای حاکم در مقابله با جنبشها است که در فقدان آن رژیمها در همان لحظه آغاز جنبش شکست خورده خواهند بود. پیروزی در این نبرد اخلاقی نیز قطعاً سرکوب جنبش و تداوم حاکمیت نظم موجود را، ولو ظالمانهترین آن را، تضمین خواهد کرد. با این حساب بیان آشکار و صریح اسلام و انقلاب اسلامی به عنوان تهدید و خطر عمده در جنبشهای موجود در منطقه از سوی نیروهای حاکم و اربابان جهانی آن به ویژه امریکا دال یا محور اصلی گفتمانی است که درچارچوب و برپایه آن سرکوب این جنبشها توجیه و دنبال میگردد. اما مسئله این است که چگونه و چرا برای این مجموعه از دشمنان داخلی و خارجی مسلمانان و به ویژه استکبار جهانی امکان این به وجود آمده که دین آنها و حاکمیت آن بر عرصه عمومی و نظم سیاسی این جوامع به عنوان خطر و تهدیدی علیه آنها مطرح شود و توجیهی برای سرکوب جنبشهای مذکور گردد؟
پاسخ این سوال در یک بیان ساده انقلاب اسلامی ایران است؛ این پاسخی است که پیدایی فضای ابهام آمیز کنونی که حتی نیروهای اصلی این جنبشها نیز به شکلی در ایجاد آن نقش ایفا کرده و میکنند را نیز توضیح میدهد. تشریح این پاسخ مشخص میسازد که چرا ظهور هویت اسلامی این جنبشها با پیچیدگی و دشواری کنونی مواجه گردیده و شکل گیری آن از آغاز در هالهای از ابهام و ایهام قرار گرفته است، به نحوی که شبح آن تا پایان بر سرنوشت آن سایه افکن خواهد بود و تقدیر نامعلومی برای آن رقم خواهد زد. حقیقت این است که جنبشهای موجود در منطقه در چند هفته یا چند ماه اخیر آغاز نشده اند؛ درواقع کسانی که تحولات جهان اسلام و منطقه را ظرف 32 سال گذشته بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران دنبال کردهاند، پیوند این جنبشها را با تحولاتی که بلافاصله به عنوان بسامد موج انقلاب اسلامی ایران در جهان اسلام به حرکت درآمد به خوبی درک میکنند؛ درواقع قیامهای اخیر را باید موج دوم جنبشهای اسلام خواهی دانست که در اولین موج آن با تمهیدات مختلفی از سرکوب تا اجرای طرحهای مختلف، طرحهای ظاهراً اصلاحی سرکوب یا تحریف گردید. در اولین موج این جنبشها که از مراکش تا اندونزی را دربرگرفت، امریکاییها تلاش کردند تا با تحریف آنها در قالب موج دموکراسی خواهی این موج را درمهار خود درآورند. اما نتیجه این تلاشها به خوبی نشان میدهد که حقیقت موج دومی که ظرف چندماه اخیر به حرکت درآمده است، چیست و این جنبشهای اخیر از چه هویت و ماهیتی برخوردارند. در موج اول، غربیها و امریکاییها با آگاهی از ظرفیت متراکم بسیج اجتماعی جهان اسلام که به واسطه پیروزی انقلاب اسلامی در ایران در وضعیت فوران و فعالیت انقلابی قرار گرفته بود، نظیر مورد اخیر به پشتیبانی از تحولات این کشورها برآمده و به تغییر مستبدین تحت حمایت خود تن دادند. اما پس از سرنگونی جعفر نمیری در سودان، حبیب بورقیبه در تونس و مشخص شدن نتایج انتخابات در الجزایر، با ارزیابی نتایج وخیم تغییرات که در سودان به دستیابی نیروهای اسلامی به قدرت، قرار گرفتن جبهه نجات اسلامی در موقعیت دستیابی به قدرت در انتخابات الجزایر و احتمال وقوع وضعیتی مشابه در تونس در اوایل دهه 90 میلادی، آنها سریعاً موضع خود را در همان مراحل ابتدایی تغییر دادند. با به قدرت رساندن عامل امنیتی اصلی سرکوبها در دوران بورقیبه در تونس، بن علی، سازماندهی اقدامات همه جانبه برای سرکوب حکومت انقلابی سودان و صدور اجازه برای سرکوب خونین جریان اسلامی در الجزایر که با سکوت کامل خبری تحت هدایت غربیها، در ناآگاهی تقریباً مطلق جهانی به قتل عام بیش از یک میلیون، یعنی نوعی دین کشی مشابه قوم کشی، توسط حکام شکست خورده آن کشور منجر گردیده و هنوز نیز ادامه دارد، موج اول جنبش جهانی اسلام سرکوب گردید. اما سرکوب وجه آشکار برخورد با موج اسلام خواهی در جهان بود که با آگاهی غربیها از تداوم حرکت این موج در سطوح زیرین و پنهان جوامع اسلامی با اقدامات سیاسی-اجتماعی دنبال گردید. قالب کلی این مجموعه اقدامات که وجه نرم سیاست سرکوب را تشکیل میداد، در کنار دستگیری، حبس و اعدام مسلمانان مبارز در این کشورها، میدان دادن به نیروهای سیاسی سکولار اعم از ملی گرا و چپ یا لیبرال برای بازی و مشارکت سیاسی و پیوند خوردن به دستگاه حاکمیتهای وابسته با هدف افزایش مقبولیت آنها، تخلیه اجتماعی و ممانعت از وحدت مردم بود.
اما بخش مهم دیگری از سیاستهای متخذه برای مهار موج مستمر جریان اسلام خواهی که از مدتها پیش و درواقع با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران آغاز شده بود، در این مرحله در چارچوب طرحهای تازه و با قوت و حدت متفاوتی به جریان افتاد که نقش مهمی در وضعیت مبهم کنونی داشته است. در صورت کلی در این دست از سیاستها هیچ وجهه جدیدی دربر نداشت. از فردای پیروزی انقلاب اسلامی در ایران با آگاهی از ماهیت الهام بخش آن برای مسلمانان و بلکه جهان و درک پیامدهای قطعی این تحول موفق بر جهان به ویژه جهان اسلام، ضمن انجام برنامه ریزی و سیاستگذاری گسترده برای شکست و محو انقلاب اسلامی در کانون آن و یا جلوگیری ازکامیابی آن در تحقق اهداف انقلاب و ممانعت از دستیابی آن به توفیقات ملموس و مشخص در زمینههای مختلف، در خطی مقابل و موازی با آن سیاست تحریف، مشوه سازی و تخریب وجهه و حقیقت انقلاب اسلامی ایران در جامعیت و قوتی مشابه و بلکه بیشتر برنامه ریزی و دنبال شد که هدف نهایی آن در چارچوب رویکرد اهریمن سازی تبدیل اسلام، انقلاب اسلامی و نیروهای اسلامی به نیروی شر، خطرناک و تهدید کننده در دید جهانیان بود. بیان تفصیلی اقدامات انجام گرفته در این زمینه محتوای دهها و بلکه صدها کتاب خواهد گردید؛ درواقع اگر تنها مقالات مکتوب و کتابهای نوشته در قالب این سیاست را مد نظر داشته باشیم، مجموع آنها بالغ بر میلیونها کتاب و مقاله خواهد شد و این بدون لحاظ برنامههای رادیویی، تلویزیونی، ماهوارهای، اینترنتی و یا فیلمهایی است که هر روز تعداد آنها با تصاعد هندسی رو به تزاید میباشد؛ همین طور این ارقام بدون درنظرگرفتن برنامههای شفاهی، سخنرانیها، گفت و گوها و یا برنامههای جمعی نظیر سمینارها، میتینگها و اقدامات مشابه میباشد. بی تردید میتوان گفت که بالنسبه و در قیاس با انقلاب شوروی یا چین و بلوک چپ که غربیها و به ویژه دستگاه و ابزارهای هژمونیک فرهنگی - تبلیغی شان، بر پایه تجربه نبرد با آنها، انقلاب اسلامی ایران و جریان اسلامی را به جای آنها هدف سیاست اهریمن سازی یا شیطان نمایی و تهدید سازی و شرنمایی قرار دادند، در این مدت 30 ساله بیش از کارهای انجام گرفته در برابر جریان بین اللملی چپ کار کردهاند. در هر حال منظور توجه به پیامد و نتیجه کار این دستگاه عظیم و قدرتمندی است که با برخورداری از توان فرهنگی و قدرت فنی تمدنی در به حرکت درآوردن کل جهان به طور مستمر و شبانه روزی در 32 سال گذشته با تمرکز بر کشوری واحد در چارچوب این سیاست برنامه ریزی و کار کرده است.
صرفاً تصور آنچه این توان و ظرفیت دائماً فزاینده میتواند با دلها و اذهان جهانیان انجام دهد، کافی است تا مجرایی برای درک وضع مبهم و شبه انگیز کنونی بیابیم. دستگاه یا رژیمی جهانی که در دهکده جهانی با امکان خبرگیری و خبردهی لحظهای، میتواند کشتار حدوداً 5/1 میلیون مسلمان الجزایری را طی سالها تحت حکومت سکولار الجزایر از آگاهی جهانیان به دور نگه دارد، به نحوی که گویی اساساً الجزایر و مسلمانان این کشور جزو این جهان و مردم آن نیستند، دقیقاً از این جهت که در مقام دفع به اصطلاح تهدید و شر اسلامی وظیفه خود را در خدمت به سلطه جهانی انجام میدهند، وقتی چنان یک کشور را با خیرگی تمام مینگرد که کوچکترین رخدادها در زوایای دورافتادهترین و پنهانترین نقاط آن کشور را در صورت افاده مقصود با بالاترین قوت زیبایی شناختی موجود در منظر و پیش روی جهانیان قرار میدهد، چه نمیتواند با این کشور و تصویر آن نزد مردم جهان انجام دهد؟
اما درکنار بزرگنمایی مشکلات و نقصانهای طبیعی یا غیر طبیعی ایران اسلامی، عمده کردن منازعات و مخالفتهای داخلی جامعه ایرانی در جهت عرضه تصویری ضد انسانی و سرکوبگر از نظام و ممانعت از هرگونه آگاهی مردم جهان ومنطقه نسبت به دستاوردهای انقلاب اسلامی ایران همزمان با انتقال مستمر موجی انبوه از اطلاعات غلط و سیاه از آن به جهان، در چارچوب سیاست اهریمن سازی و شر نمایی انقلاب اسلامی و اسلام در چشم مردم، بعد از سرکوب موج اول جنبش اسلامی خط و زمینه جدیدی شکل گرفت که تاثیری تعیین کننده در جنگ نرم استکبار علیه اسلام داشته است.
جنگی که تحت شعار «جنگ با تروریسم» توسط غرب علیه اسلام و انقلاب اسلامی آغاز شد، با هر فهمی یک راهبرد بسیار زیرکانهای در این نبرد که بعضاً به درستی جنگ سوم یا چهارم جهانی خوانده شد، بوده است. این جنگ که پس از حادثه یازده سپتامبر آشکارا در صورتی کاملاً سازمان یافته و همه جانبه به رهبری امریکا با بسیج تمام توان نظام استکبار در سطح جهان به راه افتاد، از اوایل دهه 90 میلادی همزمان با پیدایی موج اول جنبش اسلامی زمینه ریزی گردیده بود. در این مقطع امریکا در چارچوب راهبرد مهار نیروهای اسلامی به منظور تبدیل آن به بخشی از طرح نظم نوین جهانی و بازآرایی جهان اسلام و منطقه در برابر انقلاب اسلامی به مجموعه اقداماتی دست زد که نمونه برجسته آن سازماندهی نیروهای جهادی اسلام به کمک کشورهای دست نشانده عربی به ویژه عربستان، ایجاد سازمانهایی چون القاعده و طالبان و به قدرت رساندن آنها در افغانستان بود. سیاستی که در آن مقطع روی کمک به شکل گیری سازمانهای اسلامی سلفی در اطراف ایران، جمهوریهای مسلمان شوروی و منطقه بالکان متمرکز شد، متوجه ایجاد رابطه و پیوندی راهبردی میان امریکا و این نیروها، نظیر آنچه میان بلوک شرق و نیروهای چپ در جهان سوم در دوران جنگ سرد وجود داشت، بود. به غیر از جایگاهی که این راهبرد در منازعات غرب با بلوک شرق داشت، امریکا به آن به عنوان راهبردی پایهای برای مقابله با انقلاب اسلامی نگاه میکرد که با نظر به زمینههای تاریخی میبایست پیکان مبارزه با غرب در جهان اسلام را به سمت نزاع میان شیعه و سنی برگردانده و نهایتاً به شکست انقلاب اسلامی و یا حداقل محدود سازی آن به چارچوب مرزهای ایران منتهی گردد.
پیگیری سرنوشت این راهبرد و نتایج تفصیلی آن نه موضوع این بحث و نه در مجال آن است. در صورت خاص و مشخص، این راهبرد به دلیل تناقضهای بنیادین درونی آن محکوم به شکست بود. اما اقدام امریکا در ایجاد این نیروها به طور کل ناموفق از آب درنیامد. بعد از آنکه در اواخر دهه 90 میلادی مشکلات واقعی این راهبرد در عمل آشکار گردید، آنها نقش محوری جدیدی در راهبرد بعدی امریکا که تحت شعار جنگ با تروریزم طراحی شد، به دست آوردند. درکنار به راه انداختن جنگ خونین سبعانه و جنون آمیزی که این نیروها در چارچوب راهبرد قبلی علیه شیعیان در منطقه و جهان دنبال کردند، با اجرای یک سلسله ترورهایی که به شکلی کاملاً نامعقول، بدون تمایزگذاری میان مردم عادی و بیگناه با نیروهای سلطه، به روشهای وحشیانه و ددمنشانهای انجام میشد، آنها تمام آنچه را که امریکاییها برای جنگ صلیبی آخرالزمانی با انقلاب اسلامی و نیروهای مبارز بدان نیاز داشتند و بلکه فراتر از آن در اختیارشان قرار دادند. به این ترتیب امریکاییها توانستند تمام جهان و به ویژه دولتهای جهان اسلام را مجبور به همراهی در این جنگ و یا قرار گرفتن در فهرست سیاه حامیان تروریزم کنند. آنها با تمرکز بر این ترورهای کور و جنایت آمیز دلایل و توجیهات کاملاً معقول و مقبولی برای به راه انداختن جنگ علیه اسلام و نیروهای مبارز به دست آوردند که با آن مردم و افکار عمومی جهان و منطقه را با خود در جنگشان همراه کرده یا حداقل به سکوت وادار کنند. هیچ دلیل و توجیهی بهتر از این نمیشد یافت که تحت پوشش آن بتوان کل جهان را به جنگ خونین علیه یک دین و پیروان آن، لشکرکشیهای بعدی و اشغال کشورهای مسلمان به شیوه آغازین تهاجم استعمار قانع و وادار کرد، بلکه حتی حکام دست نشانده کشورهای مسلمان را نیز در خط اول نبرد با مردم و دین آنها قرار داد. شیوههای نامعقول و غیر انسانی ترورهایی که نیروهایی نظیر القاعده، تعمدی، عجیب و نامفهوم به غیر انسانیتر و غیر عقلانیتر کردن هرچه بیشتر آن داشتند، چنان وضعیتی را به وجود آورد که تنها مانع از درک معنا و ماهیت حقیقی جنگ با تروریزم و هدف واقعی آن، اسلام و مسلمانان نمیگردید؛ با به نمایش درآوردن هر روزه صحنههای مصیبت بار و فاجعه آمیزی که هر انسانی را منزجر و متالم میساخت، این نیروها امکان این را فراهم ساختند که جنگ با اسلام و مسلمانان در پوشش جنگ با ترور صورت تکلیفی مقدس و وظیفهای انسانی داده شود که اجتناب از همراهی با آن شرم آور، قابل شماتت و در نتیجه ناممکن گردد. اما به علاوه این اقدامات تمام آنچه را که راهبرد اهریمن سازی برای تبدیل اسلام و نیروهای اسلامی به نماد شر و پلیدی مطلق لازم داشت، در دسترس نیروهای واقعی اهریمن و شیطان بزرگ قرار داد.
اما روشن است که آنچه به این ترتیب از تهاجم سنگین و بی وقفه سیاسی-تبلیغی تحت پوشش مبارزه با تروریزم و همچنین تمرکز بر انقلاب اسلامی ایران به منظور معرفی آن به عنوان محور شر و پلیدی در چشم جهانیان میتوان انتظار داشت، چه میتواند باشد؟ غرب، امریکا، متحدین آنها در منطقه و جهان و حتی، به قول حضرت امام (ره)، ولیده نامشروع و ناپاک استکبار جهانی میتوانند با گستاخی از تهدید وقوع انقلاب اسلامی و خطر پیدایی حکومتی مشابه با جمهوری اسلامی ایران از دل جنبشهای موجود در منطقه سخن گفته و بر پایه آن در تقابل با مردم به توجیه ضرورت تداوم حاکمیت جبارانه دست نشاندههای مزدور خود و در صورت ضرورت مداخله سرکوبگرایانه اش در آینده بپردازد، چون بر روی عملکرد موفق این دستگاه عظیم هژمونیک بازی میکند. اینکه تدریجاً با پایداری و قوت یابی جنبش در منطقه به ویژه تونس و مصر میبینیم که یک محور ثابت خبری و مباحثات رادیو و تلویزیونی بحث بی پروا در مورد تهدید و خطر اسلامی گردیده که حتی نیروهای اسلامی و درگیر در این جنبشها نیز بدون زیرسوال بردن آن و یا دفاع از طبیعی بودن پیوند این جنبشها با انقلاب اسلامی و اسلام به نفی و رد این احتمال دست میزنند، با نظر به فشار پیدا و پنهان ناخودآگاه حاکم بر فضای عمومی جهان و ذهنیت ساخته شده توسط این سیاست تبلیغاتی شیطانی و فریبکارانه بر این نیروها کاملاً قابل فهم است. این قطعاً تاسف انگیز است که حتی نیروهای مسلمان نیز گرفتار این فضا بوده و مجبور به بازی در صحنه نمایش ترتیب داده شده توسط غربیها هستند. اما نمیتوان معقولیت این را در نیافت که چرا اخوان المسلمین و راشدالغنوشی ترجیح میدهند با نمونه جنبش و رهبری ترکی مقایسه شوند تا نمونه انقلاب اسلامی ایران، و یا حتی بدتر از این هر نوع شباهتی را با این نمونه اخیر انکار میکنند. درک این نوع مواضع و یا اینکه نهضت اسلامی تونس از هواداران خود میخواهد در استقبال از غنوشی در برگشت از تبعید به نمایش قدرت نپرداخته و با تمام نیروهای خود در استقبال حاضر نشوند، برپایه توجه به سیاست اهریمن سازی غربیها از انقلاب اسلامی کاملاً سهل است؛ کما اینکه به اعتبار همین واقعیت موضع اخوان در انکار ماهیت جنبش موجود مصر به عنوان انقلاب اسلامی نیز معنا و مفهومی مشابه مییابد. در حقیقت با نظر به حجم کار انجام شده، انتظار اینکه نیروهای رهبری کننده جنبش اسلامی گرفتار اثر تخریبی سیاستهای اجرا شده قرار گرفته و به شکلی دچار شبهه و تردید شده باشند نیز چندان بعید نیست، چه رسد به مردم عادی در این کشورها که تاثیرپذیری قطعی آنها از سیاست اهریمن سازی و تخریب چهره انقلاب سازی علت و عامل عمده پیدایی فضای مبهم کنونی و عدم ظهور شفاف هویت دینی آنهاست.
اما درکنار توجه به نقش و عملکرد ماشین و ابزارهای هژمونی غربی در زمینه امحای الهام بخشی انقلاب اسلامی، از بین بردن نگاه و درک آرمانی و اتوپیک جهانیان و به ویژه مسلمانان به اسلام همزمان با کاشت خارهای زهرآلود زشتی و پلیدی در گلستان دین و اعتقادات دینی و تیره سازی ایمان روشن مسلمانان به اسلام به عنوان چاره و راه درست مشکلات جهان اسلام، برای درک بهتر این وضعیت و آثار بسیار مخرب و سوء آن بر هویت جنبشهای منطقه و ایجاد ابهام در خواستهها و تمایلات مسلمانان تاملات دقیقتر و بیشتری لازم است. محور این تاملات توجه به فشار و سنگینی پریشان کننده و آشفتگی آفرینی است که خطاها و نقصانهای واقعی نیروهای اسلامی بر دل و ذهن مردم و از این نقطه بر فرآیند بیداری اسلامی در جهان و منطقه وارد میکند. اقدامات خصمانه دشمن در این زمینه وجهی طبیعی از هر مبارزهای است؛ اما جنایات ددمنشانه نیروهایی چون القاعده مستقل از کار دشمن آثار خود را دارد؛ کما این که خطاهای دیگر نیروهای اسلام در قدرت و یا بیرون از آن میباید از این حیث نیز فی نفسه مورد ملاحظه قرار گیرد. از این منظر نباید از این غفلت داشت که ابهام هویتی موجود در جنبشهای کنونی فاقد وجهی عینی و واقعی نیست. نوع اقدامات سازمانهای تکفیری و یا القاعده با مردم بیگناه به ویژه مردم منطقه و مخالفان آنها نمیتواند بر اعتقاد به اسلام و تلقی آن به عنوان راه حل برای جهان اسلام و بشریت به طور کلی بی تاثیر باشد. از این جهت ابهام هویتی موجود به وجهی در متن واقع ریشه دارد. درست است که غربیها در برجسته سازی، اغراق نمایی و تشدید اوضاع نقش موثری داشتهاند، اما این زمینههای عینی نیز نقش خود را دارند. در نتیجه تحت تاثیر این مجموعه عوامل ما صرفاً با ابهام زایی و شبهه آفرینی در مورد هویت این جنبشها روبه رو نیستیم، بلکه در متن واقع امکان ظهور و فعلیت یابی هویت دچار اشکال گردیده است. این که همزمان با حضور اسلام در صحنه و نقش تعیین کننده و اصلی نیروهای اسلامی در ایجاد این جنبشها، این هویت به وضوح و صراحت نمیتواند خود را اعلام کند، درحالی که در متن واقع نیز از سوی طرفهای مختلف میدانی نسبت به آن انکار فعالی وجود ندارد، به این وضعیت حقیقی مربوط میشود. با این که مردم از نقش تخریبی دشمن و تبلیغات آن آگاهند، این وجود زمینههای واقعی است که به این تبلیغات زمینه ابهام رایی داده و از ظهور قوی هویت دینی، اتحاد همه ذیل آن و قبول فعال آن توسط همگان جلوگیری میکند. در شکل گیری چنین واکنشی، نخبگان سکولار به ویژه نیروهای سیاسی نقش موثری دارند زیرا بیش از مردم عادی به این زمینههای عینی توجه داشته و با توجه به جایگاهی که آنها در طرح غربیها در انحلال ظرفیت واقعی جنبشهای جهان اسلام و جلوگیری از ظهور هویت دینی مردم یا اتحاد و تجمیع آنها ذیل این هویت دارند، به واسطه ترس از حذف در آینده با اصرار و تاکید بر حضور در قالب هویتی سکولار خود در این جنبشها به صورت مانعی بر سر راه تثبیت هویت دینی آنها عمل میکنند.
در هر حال به این ترتیب، این که دولتهای غربی آشکارا از تهدید و خطر اسلام سخن گفته و دستگاههای خبری-تبلیغی یا ابزارهای هژمونی ساز آنها این موضوع را به شکل سلبی محور بحثهای خود قرار دادهاند، حقیقتی را پیش روی نیروهای اسلامی قرار میدهد که در مقام داوری در مورد مواضع آنها باید ملحوظ نظر قرار گیرد. همانطوری که گفته شد، طرح این موضوع به عنوان دال مرکزی گفتمان غربیها در مواجهه با این جنبشها از این حکایت دارد که آنها بر پایه ارزیابی مثبت از میزان توفیق جنگ نرم سی و دو ساله علیه انقلاب اسلامی ایران این اندیشه محوری را مبنای توجیهی مشروع و مقبولی برای مداخله سرکوبگرایانه و قلع و قمع خونین این جنبشها در صورت ضرورت میدانند. به این معنا آنها خود را در مواجهه با افکار عمومی جهان، چه در کشورهای خود در غرب و چه در میان مردم سایر نقاط جهان و منطقه، نیازمند توجیهی بیش از طرح این خطر و تهدید برای یک چنین اقدامات شیطانی و سبعانه ای نمیبینند. از این جهت نیز کاملاً قابل فهم و معقول است که چرا نیروهای اسلامی و یا حتی مردم عادی در این کشورها تمایلی به اظهار هویت دینی نداشته و یا به صورت ناخودآگاه از فعال سازی آن اجتناب میکنند. در این مقطع از جنبش اقدامی متفاوت از این، به معنای صدور حکم اعدام جنبش و دادن اجازه سرکوب آن به نیروهای حاکم یا تجویز مداخله تجاوزکارانه تحت پوشش انسان دوستانه به قصد جلوگیری و دفع تهدید شر ادعایی آنهاست.
اما به غیر از آنچه آشکارا غربیها در مورد وجود خطر اسلام و تهدید انقلاب اسلامی در این جنبشها میگویند، واقعیتهای دیگری حاکی از این است که آنها فراتر از یک احتمال و یا هشدار به این موضعگیری ها نگاه میکنند. شاید از آشکارترین این وقایع توجه غرب به نیروهای اسلامی نظیر اخوان المسلمین به عنوان طرف اصلی در این جنبشها و تذبذب مشخص و عیان آنها و تغییر موضع پی در پی آنها در تطابق با ظهور رو به قوت نیروهای اسلامی و پررنگتر شدن تدریجی هویت دینی این جنبشها از آغاز خیزش مردم منطقه است. این تغییرات گاه به گاهی و مستمر که صورت شرم آور و فضاحت باری نیز برای این کشورها و مقامات آنها به وجود آورده، چه معنایی میتواند داشته باشد جز این که آنها این خطرات را به واقع موجود و فعال میدانند، به همین دلیل نیز تدریجاً از موضع اظهار لزوم تغییر و یا قبول احتمال رفتن مبارک تدریجاً در حال استقرار بر موضع حفظ وضع موجود و بقای مبارک به قصد هدایت مهار شده تغییرات در چارچوب نظامات کنونی میباشند. اما شاید آشکارتر از اینها، تلاش یکپارچه غرب و حکومتهای دست نشانده آنها برای انکار هویت دینی این جنبشهاست. در همین مسیر است که غربیها با تمام قوا میکوشند، نظام اسلامی ایران را بیرون از این نبرد هویتی نگاه داشته و مجاری انتقال و تاثیرگذاری آن بر این جنبشها را مسدود نمایند، تا جایی که بر خلاف تمام اصول و قواعد معقول حاکم بر سیاست و رسانهها، سخنان و موضعگیری قدرتمندترین رهبری جهان اسلام را در مورد تحولات منطقه و ماهیت آن را در بایکوت کامل خبری قرار میدهند.
هنگامی که در موردی از نبرد هویتی سخن به میان میآید، مفهوم آشکار آن این است که در اینجا ما با فرآیند ناتمامی در روند شکل گیری هویت رویاروییم. موج اول جنبش اسلامی نشان داده است که به لحاظ تاریخی ساختار اجتماعی جوامع اسلامی ظرفیت اجتماعی هیچ جنبش و بسیجی جز حرکت اسلامی را ندارد؛ به همین دلیل تلاشی که غربیها تحت نام دموکراسی سازی به راه انداختند، موجبات حرمان و خسران آنها را به وجود آورده و با موجی از سرکوب جنبشهای اسلامی روبه ظهور، تاجگذاری نسخههای تازه از دیکتاتوریها و مستبدینی چون مبارک به جای نمونههای قدیمی و سپس اشغال مستقیم جهان اسلام جایگزین گردید. با این حال غربیها، با درک ظرفیت آتشفشانی جهان اسلام پس از مهار موج اول فوران خشم ملل مسلمان، به طراحی و اجرای برنامههایی دست زدند که وضعیت ایهام آمیز هویت جنبشهای کنونی منطقه ناشی از آن است. با آنکه اقتضای خیزش دوباره اسلامی در جهان اسلام کمال و خلوص هویتی آنها میباشد، تحت تاثیر اجرای این برنامهها برعکس، فرایند هویت یابی آنها را با اختلال و مانع روبه رو گردیده است. با ملکوک و مشوه سازی الگوی دینی در دلها و اذهان مردم، نیروهای اسلامی در اظهار هویت دینی و متحد سازی نیروهای اجتماعی با موانع روحی - روانی و همچنین سیاسی مواجه گردیدهاند. حتی اگر آنها به واسطه وسوسههای خناسانه دستگاه هژمونی استکباری خود به مراتب دچار تشویش و آشفتگی نشده باشند، در این مقطع حداقل به دو دسته دلایل، تقویت و تشدید فرآیند هویت دینی جنبشهای کنونی را مشکل میبینند. دلیل اولی که آنها را در این زمینه محتاط میسازد این است که اسلامی شدن تام و یکپارچه این جنبشها و تاکید یا اصرار بر تبدیل آنها به انقلابات اسلامی با خواست تاسیس نظام دینی، با توجه به کارهای انجام شده بر روی افکار جهانیان و منطقه، به معنای تجویز سرکوب خونین آنها به دست حکومتهای وابسته و یا دولتهای استکباری و حتی رژیم صهیونیستی میباشد. اما دسته دوم از دلایل به آثار کارهای انجام شده بر مردم و نیروهای سیاسی ـ اجتماعی جوامع اسلامی برمی گردد. با این حال گرچه به دلیل تاثیر جنگ روانی غربیها بر مردم عادی، نیروهای اسلامی برای بسیج آنها تحت شعار خالص دینی با مشکلاتی رویارویند، لکن مشکل اصلی از این ناحیه نیست؛ گرچه که امریکاییها میکوشند از طرق جدیدی مثل وارد کردن امکانات اینترنتی ـ رایانهای نظیر توییتر و فیس بوک به صحنه جنبشها و از این طریق مشارکت دادن نیروهایی که بنا به خاستگاه اجتماعی ـ جغرافیایی وزن نیروهای دارای معضلات هویتی یا سکولاری غربخواه را در این جنبشها سنگینتر و در نتیجه مشکلات نیروهای اسلامی را به این ترتیب تشدید کنند.
از آنجایی که امریکاییها برای مهار تحولات جهان اسلام در دو دهه گذشته بر روی جریانهای سکولار غرب طلب یا تجددخواه سرمایه گذاری و کار سازمان یافتهای کردهاند، این نیروها، اعم از ملی گرا، لیبرال و چپ، به مشکل اصلی جنبشهای مردمی جهان اسلام بدل گردیدهاند. آنها از یک طرف برای خود بختی در جنبش اسلامی و آینده آن نمیبینند؛ از سوی دیگر نیز خود را نامزدهای اصلی برای دستیابی به قدرت در طرحهای مهار امریکا و غرب میدانند. با توجه به این که این نیروها به واسطه فقدان پایه اجتماعی و مردمی و گرایشهای ایدئولوژیکیشان امکان دستیابی به قدرت از طریق ایجاد حرکت جمعی مستقل را ندارند، تنها امکان آنها برای بقا در صحنه سیاسی بازی با کارت هویتی یا غربگرایی شان است. این که آنها در زمان ظهور جنبشهای مردمی در کدام سو میایستند، تاثیری بر نقش مخرب آنها در خیزش اسلامی ندارد. یک احتمالی است که همه آنها چنانکه تاکنون کردهاند در چارچوب طرحهای امریکا در جهت تخلیه ظرفیت اجتماعی تغییر یا اصلاح و خارج کردن بعضی از نیروهای اجتماعی یا بازداشتن آنها از همراهی با جنبشهای موجود بازی کنند؛ احتمال دوم اینکه آنها در همراهی با این جنبشها مانع از تفرق نیروها، پیدایی چنددستگی و تنزل سطح درخواستها و اهداف جنبش گردند؛ در هر دوصورت آنها مانعی بر سرراه فعلیت یابی هویت دینی و اتحاد عمومی تحت شعار «الاسلام هو الحل» میباشند. دلیل آن نیز این است که در هر دو صورت ایدئولوژیهای تجددی و تمایلات سکولاریستی آنها تنها برگی است که برای روکردن در بازی سیاست منطقه اسلامی دارند. در حالت اول اصولاً امریکاییها به این دلیل آنها را خریده و وارد بازی خود میکنند که آنها میتوانند مانع از پیدایی جنبشی یکپارچه بومی ـ دینی و دستیابی آن به اهداف اصلاحات واقعی شوند. در صورت دوم نیز اساساً آنها حضور خود در کنار مردم و همراهی با جنبشها را مشروط به نفی هویت دینی آن و قبول گرایشهای سیاسیشان در هویت جنبش میدانند. بدون این شرط، مشارکت و همراهی آنها با جنبش چه معنایی برای آنها با توجه به سرمایه اندک و تنها برگ سیاسیشان خواهد داشت. قبول این شرط و چشم پوشی از هویت دینی جنبش و یا عدم تاکید بر آن دقیقاً همان هزینهای است که نیروهای اسلامی برای جلب همراهی این نیروها و جلوگیری از بازی کردن آنها در جبهه امریکا باید بپردازند؛ والابایستی عواقب حضور آنها در سمت امریکاییها و حکومتهای استبدادی و در نتیجه منازعه با آنها، تفرق و اغتشاش در جامعه و صفوف مردم را که نتایج مهلک آن نیاز به بیان ندارد، بپذیرند. نتیجه در هر حال پیدایی ابهام هویتی موجود در این جنبشهاست.
آنچنانکه تاکنون مشخص شده است، نیروهای اسلامی میکوشند به منظور جلوگیری از این عواقب و تبدیل نیروهای سکولار به ابزارهای ضد جنبش راه همکاری آنها را با جنبش موجود تسهیل کنند؛ کما اینکه با جلو انداختن نیروهای نظیر البرادعی و درگیر کردن وی و سایر نیروهای مشابه در جنبش در همین جهت و هم چنین خودداری از معرفی خود به عنوان رهبری آن میکوشند که زمینه تمسک به اسلام هراسی ایجاد شده در افکار عمومی جهانیان و در نتیجه توجیه اقدامات سرکوبگرایانه را از بین ببرند. اما روشن است که هزینه مشخص این اقدامات قبول ابهام هویتی و خودداری از تلاش برای تقویت هویت دینی جنبش میباشد. با این حال همچنین فرآیند هویت یابی این جنبشها و نبرد هویتی هنوز به پایان نرسیده است. بی تردید الزامات مبارزات جنبش و پویاییهای اجتماعی در صورت تداوم و استمرار به سود امریکاییها و نیروهای سکولار نمیباشد. وجهی از سرعتی که در تحولات این جنبشها دیده میشود، حاصل آگاهی غربیها از این حقیقت است که مسیر تحولات این جنبشها با درگیرسازی لایههای پائین تر اجتماعی و مقاومت حاکمیتها در برابر اصلاحات یا تشدید سرکوب این جنبشها را به سمت تاکید بیشتر بر هویت دینی آنها میباشد. به همین دلیل با چنان سرعتی از کار برکنار شده و در مراحل بدوی جنبش مصر اقدام مشابهی در مورد مبارک مطرح میگردید. به قطع میتوان گفت که برای دستیابی به استقلال حقیقی و اصلاحات واقعی و معناداری که در مرحله بعد با آرامش میدان و بازگشت مردم به وضع عادی به وابستگی و شکل گیری حاکمیت استبدادی تازهای منجر نشود، راه دیگری پیش روی جهان اسلام جز تمسک و تاکید بر این حقیقت وجود ندارد که «الاسلام هو الحل».
اما درسی که وضعیت ابهام آمیز موجود در تحولات کنونی برای تمامی نیروهای جنبش جهانی اسلام دربردارد، ضرورت توجه آنان به سیاستهای غربیها در ایجاد و دامن زدن به موج اسلام هراسی در منطقه و جهان است. این مسئلهای است که بحث در مورد آن مجال خاص خود را میخواهد. با این حال یک نکته مشخص است. غربیها به سیاست اسلام هراسی به عنوان راهبردی ضروری و غیرقابل چشم پوشی در نبرد با خیزش جهانی اسلام نگاه میکنند. بنابراین تکلیف موجود متوجه نیروهای اسلامی است که این سیاست به عنوان مانعی بزرگ بر سر راه آنها عمل کرده و پیامدهایی نظیر وضع کنونی در جنبشهای اسلامی را به وجود میآورد. اما تکلیف اصلی صرفاً در جست و جوی راهکارها و راهبردهای مناسب تبلیغاتی در این زمینه نیست. مسئله اصلی از بین بردن زمینههایی است که سیاست اسلام هراسی بر مبنای آن ممکن میگردد. از این حیث موضوع توجه باید اقدامات خود ما یا نیروهای اسلامی باشد.