انقلاب مظهري براي آزادي
وي با تكرار مقولههاي مطرح در كتاب مهم «وضع بشر» تعريفي از انقلاب به دست ميدهد و هم تاريخ نقادانه انقلاب را از قرن هجدهم به اين طرف ارائه ميدهد. وي انقلابهاي براستي سياسي و مدرن را داراي ويژگي آگاهانه و آزادانه ميداند و معتقد است انقلابهايي كه صرفا معلول فقر و ضروريات معاش؛ (مثل انقلابهاي ماركسيستي) هستند، انقلابهايي طبيعت زده و غيرمدرنند. در اين نوشتار مفهوم انقلاب در انديشه آرنت به صورت اجمالي معرفي شده است.
هانا آرنت، سه وجه فعاليت بشر را از هم تميز داده كه عبارتند از: تلاش براي معاش، كار خلاق و عمل. به نظر او تلاش براي معاش تركيبي از ضرورت و بيهودگي است و دور فاسد توليد و مصرف در آن تكرار ميشود. حاصل تلاش براي معاش، باز توليد مكرر حيات آدمي است كه غايتي فراتر از خود ندارد و طبيعي و اجتنابناپذير است.
نشانه تلاش براي معاش به طور كلي اين است كه هيچ اثري از خود برجاي نميگذارد. نتيجه آن بسرعت مصرف ميشود، همچنانكه كوشش لازم براي كسب آن چنان پايدار نخواهد ماند؛ اما كارخلاق، فعاليتي است كه از طبيعت فراتر ميرود و روي آن عمل ميكند، آن را تغيير ميدهد و جهان مصنوعي را ميسازد. فرهنگ و تمدن محصول اين كار است. كار خلاق، تكراري و بيهوده نيست، بلكه فعاليتي آزادانه و مظهر اختيار آدمي است.
عاليترين فعاليت انسان
آرنت، عمل را عاليترين نوع فعاليت انسان ميدانست. به عقيده وي عمل وجوهي تجربي از زندگي آدمي را در بر ميگيرد كه با آزادي در ارتباط است و درعمل است كه انسانها خود را به منزله افرادي بيهمتا آشكار ميسازند و در واقع مفهوم «عمل»، اساس فلسفه سياسي آرنت به شمار ميرود.
نتايج عمل برخلاف دو نوع پيشين، بر افراد آشكار نيست و از همينرو عمل فعاليتي آزاد است. عمل تنها فعاليتي است كه مستقيما ميان انسانها جاري است، بدون آنكه اشيا يا مواد در آن دخيل باشند. عامل نميتواند پيامدهاي عمل خويش را تعيين و تنظيم كند؛ بنابر اين نتيجه عمل را نميتوان از نيت او حدس زد. همين نظم ناپذيري و پيشبينيناپذيري عمل آزاد انسان سرشت تاريخ و سياست را رقم ميزند.
در انديشه آرنت، عمل وجوهي تجربي از زندگي آدمي را در برميگيرد كه با آزادي در ارتباط است. از اينرو، در انديشه آرنت عمل سياسي آزاد، به مثابه آرمان اصلي انسان بر بهزيستي و رفاه، كه آرمان غالب عصر مدرن است، اولويت مييابد. به گمان وي سنت سراسر فلسفي غرب به فعاليت انساني اهميت نداده و انديشه را از عمل برتر شمرده است.
عاليترين شكل عمل سياسي
عمل، اقدام، مبادرت، انقلاب، حضور در عرصه عمومي، ابتكار و تجربه عمل آزاد را شامل ميشود. به نظر آرنت، انقلاب يكي از جلوههاي اصلي عمل در حوزه عمومي است و مهمترين كار ويژه آن بازگشايي فصلي نو در تاريخ است يا بايد چنين باشد. بدون آغازي نو، انقلاب معنا ندارد.
در انديشه آرنت مفهوم جديد انقلاب از اين تصور جدا شدني نيست كه مسير تاريخ ناگهان از نو آغاز ميشود و داستاني سراسر نو كه هيچ گاه قبلا گفته يا دانسته نشده است بهزودي شروع خواهد شد بنابراين انقلاب مظهر آزادي سياسي و تاريخي انسان است و اين نظريه را كه تاريخ فرآيندي پيوسته و فاقد گسست است، نفي ميكند.
آرنت در كتاب مشهور انقلاب در فصل معناي انقلاب مينويسد: «انقلاب تنها رويداد سياسي است كه ما را مستقيما و بهگونهاي پرهيزناپذير با مساله بدايت و آغاز روبهرو ميكند. انقلاب به هر نحوي كه تعريف شود، فقط به معناي دگرگوني نيست.»
وي در ادامه تعريف خود از انقلاب، انقلابهاي عصرجديد را از مفاهيم دگرگوني امور درتاريخ روم و كشمكش و شورش در درون دولت شهرهاي يونان و تبديل نيمه طبيعي صورتي از حكومت به صورت ديگر از ديدگاه افلاطون و يا ديدگاه پولوبيوس، يعني دور يا چرخه معيني كه امور بشري به علت انكه هميشه از كراني به كراني ديگر ميرود، جدا ميكند و دامنه مفهومي انقلاب را از ديدگاه خودش در دامنه محدود اين مفاهيم محدود نميكند.
وي معتقد است براي فهم انقلابها در عصر جديد توجه به اين نكته ضروري است كه تصور آزادي و تجربه آغازگري بايد با هم منطبق و مقارن باشند و اينكه تا كجا حاضر به پذيرفتن اين نكته باشيم به فهم ما از انقلاب وهمچنين تصورمان از آزادي كه آن هم به نوبه خود از انقلاب مايه ميگيرد، وابسته است. اين بدان سبب است كه به موجب برداشت جاري در جهان آزاد، بالاترين ملاك سنجش اساس هر كشور را بايد آزادي قرار داد نه بزرگي و دادگري.
در انديشه آرنت، انقلابهايي كه در آن نقش عمل آگاهانه و آزادانه در تاسيس فضا و عرصه عمومي عمل سياسي به كمال برسد، انقلابي مدرن است و انقلاب فرانسه نه در عرصه عمل آزاد، بلكه در عرصه طبيعت و تلاش براي معاش قوام يافت. درانقلاب فرانسه فقرو نابرابري اجتماعي و ضرورت تامين معاش، انقلاب را طبيعت زده كرد و از مسير اصلياش خارج ساخت. هدف انقلاب فرانسه تامين شرايط آزادي مثبت، يعني عمل سياسي آزاد درعرصه عمومي بود و ليكن در برخورد با مساله اجتماعي و ضرورت تامين معاش از آن منحرف شده و درعوض به تامين آزادي منفي، يعني رهاندن تودهها از چنگال فقر، كشيده شد و سرانجام به همين بهانه ديكتاتوري جديدي ايجاد كرد.
آرنت معتقد است اگر درانقلابي مسائل اجتماعي، يعني مشكل هولناك فقر تودهها كه حادترين و از نظر سياسي چاره ناپذيرترين مساله در هر انقلاب به شمار ميرود، وجود نداشته باشد و بالعكس با مسائل سياسي و آزادي و شكل حكومت مورد توجه باشد انقلاب پيروز و كامياب خواهد بود. او مي گويد: «ظهور تودههاي فقير در انقلاب فرانسه آن انقلاب را تابع استبداد طبيعت و ضرورت معاش كرد و در نتيجه آزادي، تسليم ضروت اجتماعي و اقتصادي شد. همين سرنوشت براي انقلاب روسيه هم بهوجود آمد. در انقلاب روسيه بلشويكها از جريان رخدادهاي انقلاب فرانسه تقليد كردند و در نتيجه قرباني ايدئولوژيك آن شدند.» اين گفته به اين معناست كه معيار متعارف كه هم دستاوردهاي موفقيتآميز و هم شكستهاي انقلاب نسبت به آن سنجيده ميشود، مفهوم امر سياسي است.
انقلابهاي حقيقي در واقع بيش از آنكه تولدي تازه باشند احيا و بازگشتاند. آزادي سياسي فقط در صورت مشاركت مستقيم فردي تضمين ميشود.
از نگاه آرنت، انقلابي موفق است كه رهبرانش بتوانند آرمان انقلابي خود را در آرامش بعد از طوفان و فرو خوابيدن تب مبارزه نيز اجرا كنند و اين امر را مستلزم داشتن نوعي آيندهنگري سياستمآبانه ميداند؛ آيندهنگرياي كه به رهبران اجازه ميدهد براي آرامش بعد از انقلاب نيز برنامههاي اجرايي موفقي داشته باشند.
آرنت معتقد است افتي در طول تاريخ، همواره انسجام و موفقيت قطعي و پايدار انقلابها را تهديد كرده است؛ اين افت از نگاه وي، در واقع از نداشتن بينشي روشن از حكومت و ناتواني در تطبيق شرايط پس از فروكش كردن تب مبارزه برميخيزد.
غفلت از عمل انقلابي
آرنت معتقد است پس از انقلاب فرانسه، يعني در دوران بدبيني به انسان، اين ديدگاه انقلاب، مظهر آزادي سياسي و تاريخي انسان است و اين نظريه را كه تاريخ فرآيندي پيوسته و فاقد گسست است را نفي ميكند پديدار شد و در آن نيروهاي مرموز تاريخي جانشين عمل آزاد انسان شد.
بدينسان تفاوت تاريخ به منزله عرصه ابتكار و گسست با طبيعت عرصه استمرار و تكرار از ميان رفت. در اين ديدگاه تكاملي و تاريخي، انسان و عمل آزاد او در عرصه عمومي فقط ابزاري ناخوداگاه در خدمت نيروهاي نهفته تاريخ تلقي شدند. در نتيجه، انقلابها نيز مراحلي پيشبيني ناپذير از فرآيند تاريخ به شمار آمدند. بدين سان والاترين مظهر عمل آزاد سياسي در چنبر ساختهاي تكاملي تاريخ گرفتار شد. بهعلاوه، علمگرايي قرن نوزدهم و بيستم از عوامل اصلي غفلت از عمل انقلابي بوده است و بدين ترتيب مفهوم فرآيندها و نيروهاي اجتنابناپذير تاريخي در علوم اجتماعي جديد انديشه انسان مدرن را در حوزه تاريخ و سياست اشغال و فلج كرده است.
انتقاد از انقلاب ماركسيستي
از ديدگاه آرنت، انقلابي كه در عرصه طبيعت و تلاش براي معاش قوام يابد، دوامي ندارد. به زعم وي نظريه انقلاب ماركسيستي نيز اين انحراف بزرگ در انديشه انقلاب را جوهر انقلاب تلقي و تسجيل كرد. ماركس فقيران را معتقد ساخت كه خود فقر پديداري سياسي است نه طبيعي و در نتيجه خشونت و تعدي به وجود ميآيد نه كمبود و قحطي.
در نتيجه سياست و عمل سياسي صرفا روبناي ضرورت اقتصادي پنداشته شد. به نظر آرنت ماركسيسم در اين باره طبيعتگرا و غيرسياسي بوده است. وي استدلال ميكند كه با اين حال انديشههاي خود ماركس در اين خصوص داراي تناقض است؛ زيرا ماركس از سويي بر كار و تلاش براي رهايي از فقر تاكيد ميكند و از سوي ديگر اميدوار است در نتيجه آن آدمي از عرصه نياز طبيعي به عرصه آزادي سياسي گام بگذارد.
به نظر آرنت ماركسيسم در طبيعتزدگي جامعه مدرن سهم داشته است. هيچ فكري منسوختر و بيفايدهتر و خطرناكتر از فكر استفاده از وسايل براي رهانيدن بشر از چنگال فقر نيست. تاريخ انقلابهاي گذشته بيهيچ شبهه ثابت ميكند كه هر كوششي كه با وسايل سياسي براي حل مساله اجتماعي انجام گرفته، به حكومت وحشت انجاميده و ارعاب همه انقلابها را به كام نيستي فرستاده است.
به نظر آرنت احزاب سوسياليستي و كمونيستي نيز گرفتار ملاحظات ضرورت طبيعي و انديشه اجتنابناپذيري و طبيعي بودن فرآيند تاريخ و جامعه بودهاند و در عوض شوراهاي كارگري، كه مظهر عمل خودجوش و عرصه عمومي و آزادي بودهاند، در همه انقلابها، از انقلاب فرانسه تا انقلاب روسيه، سركوب شدهاند. شوراهاي مردمي لازمه حفظ عرصه عمومي در سياستاند و وظيفه اصلي آنها بايد سياسي باشد نه اداري و اقتصادي.
ريشههاي مشكلات عصر مدرن
آرنت معتقد است در عصر حاضر، علوم اجتماعي رفتارگرا شدهاند و با عمل كاري ندارند. بنابراين، رفتار جانشين عمل به منزله عاليترين شكل رابطه انساني شده است. وي معتقد است دولت شهر يوناني از مظاهر اصلي عمل عمومي و آزاد بودهاند.
به زعم آرنت امروزه هم امكان عمل آزاد وجود دارد؛ اما لازمه آن برقراري حوزهاي عمومي است كه در جامعه مدرن رو به زوال بوده است. به اين تعبير، در دنياي مدرن سياست رو به زوال است.
وي ميگويد: توسعه اقتصادي به معناي امروزي تلاش براي معاش را جانشين كار خلاق و عمل سياسي كرده و انسان را هرچه بيشتر بيجهان و بيسياست ساخته است.
امروزه هدف بشر دستيابي به رفاه اجتماعي واقتصادي است؛ اما آرنت معتقد است اين از معايب عصرمدرن است كه در آن، با رشد سرطاني بخش فايدهگراي وجود انسان، آدمي از هدف اصلي و باستاني خود دور شده و ان را فراموش كرده است.
آرنت ميگويد: در سنت فلسفه سياسي غرب، آزادي يا در قالب سنت فلسفي مابعدالطبيعي و ضدسياسي يا در سنت مذهبي مطرح شده است و به همين علت ويژگي اصلي و سياسي خود را كه به عمل در عرصه حيات عمومي مربوط ميشود، از دست داده است.
زندگي به مثابه آزادي
در انديشه آرنت، زندگي انساني با فاصله گرفتن از طبيعت تحقق مييابد و با آزادي عجين است. آزادي نيز مستلزم خود جوشي و عمل پيشبيني ناپذير است؛ اما امروزه با ظهور رفاه به منزله سعادت و به جاي آزادي در عرصه عمل عمومي،اقتصاد به سياست حمله ور شده و سياست جزو زندگي خصوصي و خانوادگي شده است.
سياست به منزله عرصه عمل صرفا بازتابي ازفعاليت اقتصادي و اجتماعي نيست، بلكه حياتي جداگانه و خاص خود دارد كه نميتوان آن را به زندگي اجتماعي و اقتصادي فرو كاست. آرنت، بر انسان به منزله فاعل و كارگزارعمل آزاد تاكيد مي كند؛ اما دردنياي معاصرانسان به منزله سوژه جايگاهي ندارد. پيشتر اقتصاد در خدمت سياست بود؛ اما درعصر مدرن معاصر سياست در خدمت اقتصاد قرار گرفته است. سياست در گذشته رابطهاي عمومي ميان افراد آزاد و برابر بوده؛ اما اكنون به رابطهاي آمرانه ميان حاكم و محكوم درامده است.
لازمه سياست وجود حوزهاي عمومي است نه دستگاه حكومت و حاكميت. در انديشه باستان، سياست به معناي انجام كاري براي رسيدن به هدفي مانند كار خلاق بود. اما در انديشه سياسي عصرجديد، سياست با مفهوم تلاش براي معاش و تامين ضرورت پيوند يافت و ابزار رفع نياز و تامين رفاه و شادي فرد در عرصه خصوصي شد و باز هم بدين سان از مفهوم راستين خود دور افتاده است. در نتيجه شهروند به شخص خصوصي بدل شد.