با مهرانه معلم همسر شهید آیت

لطفا یک بیوگرافی از خودتان بفرمائید در چه سالی متولد شدید؟ پدر، مادر، تحصیلات خودتان، ایام کودکی احیاناً خاطرات و آشنایی شما با شهید آیت چگونه بود؟
 
بنام خدا
 
من مهرانه معلم هستم 27/6/ سال 27 متولد شدم سه روز مانده به مهر به همین دلیل شاید اسمم را گذاشتند مهرانه که نه البته فارسی است نه عربی.
 
نه فارسی است نه عربی؟
 
برای اینکه تای تأنیث آخرش را دارد فقط یک الف و نون فارسی را دارد هیچکدامش را هر چی فکر کردیم یک اسم بهرحال ابداعی است فکر می‌کنم اسم پدرم عبدا... معلم بود که دو سال پیش فوت کردند عموی بزرگم حاج میرزا علی‌اکبر معلم بود که فکر می‌کنم خاطرات دختر امام را شنیدید از دوستی‌اش با حضرت امام یک عموی ناتنی هم داشتم که پدر این آقای علی معلم شاعر هست ایشان پسرعموی من می‌شوند پدربزرگم حاج میرزا محمد معلم بود مجتهد بود روحانی بود که اجداد آنها به قول پدرم می‌رسیده به کثیر معلم که فکر می‌کنم که در تاریخ تشیع راجع به آن صحبت شده.
 
کثیر معلم چه کسی هست اگر توضیحی بفرمائید.
 
من والله در تاریخ تشیع خودم یک دفعه خواندم الآن حضور ذهن ندارم بعداً می‌توانم برایتان بعداً بگویم چه بوده از یاران امام حسین فکر می‌کنم یک همچنین چیزی در ذهنم هست یعنی خانواده‌ای بودند همیشه روحانی و
 
سید؟
 
نه سید نبودند اهل علم و تدریس یعنی معلمی شاید این کثیر معلم که می‌گویم از جهت فامیل همینطور فامیل معلم آمده بوده شغلشان هم همیشه معلمی بود و تدریس پدربزرگم پدربزرگ از جهت پدرم ایشان بیشتر وقتش در تدریس بود و کشاورزی اهل منبر به آن ترتیب نبود ولی در مدرسه علمیه‌ای دامغان داشت آنجا تدریس می‌کرد به همین دلیل پسر بزرگش را آقای معلم که می‌گویم حاج میرزا علی‌اکبر معلم بود فرستاده بود برای درس علوم دینی که او هم اجتهاد بگیرد برای خودش پسر کوچکترش که پدر من بود چون کشاورزی هم می‌کرد پدربزرگم درآمدش از کشاورزی بود پسر کوچکتر را بیشتر مستقر کرده بود روی کشاورزی به همین دلیل تا موقع فوتش پدر من عاشق کشاورزی بود تا 82 سالگی همچنان فعال در منطقه دامغان کار می‌کرد یعنی شاید در منطقه کویر اولین نفری بود که آباد کرد و آنجا آب شور را شیرین کرد و نمی‌دانم آب تلخ را به همین ترتیب زندگی‌اش هم فقط از کشاورزی بود مادر من دختر آقا سید کاظم آقا شریعت‌پناهی بود که او هم از شخصیتهای شناخته شده سمنان بود و باز پدربزرگش هر دو یکی حاج میرزا مسیح مجتهد بود یکی معین‌التولیه هر دو تا روحانی بودند و هر دو اهل علم و تدریس و بحث و حاج میرزا مسیح عارف هم بود زاهد هم بود البته، می‌گویند چیزی نداشت از دنیا مرد بهرحال وارسته‌ای بود هر دو پدربزرگم در خانه بازی داشتند هم آقا سید کاظم آقا شریعت‌پناهی البته او بیشتر اجتماعی بود و خانه‌اش هم مأمن همه یعنی کسی فکر نمی‌کنم از قدیمیها در سمنان اسمی یعنی نشناسد او را و اسمی از او مثلاً خاطره‌ای از او نقل نکند.
 
اسم مادرتان چه بود؟
 
مادر من محترم شریعت‌پناهی آقای شریعت‌پناهی سه تا دختر داشت یکی‌اش دختر کوچکش مادر من می‌شد محترم شریعت‌پناهی خانه‌اش گفتم همینطور با سیاسیون سروکار داشت رفت و آمد زیاد می‌شد خانه‌اش شاید خیلی آدمهایی که می‌خواستند از تهران حرکت کنند مثلاً بیایند به منطقه یا به سمت مشهد چون ما در راه مشهد بودیم من متولد سمنان هستم ولی دامغانی‌ام درواقع بدلیل اینکه مادربزرگم خانواه مادری‌ام سمنان بودند به طبع ما هم آنجا متولد شدیم خانه پدربزرگ مادری ولی بزرگ شده دامغان هستم و پدرم دامغانی و ما اصلاً تا دیپلم آنجا بودم در دامغان دیپلم‌ام را دامغان گرفتم بعد از دیپلم دیگر آمدیم تهران این یک بیوگرافی مختصر از خانواده‌ام.
 
از دوران تحصیل هم حالا بفرمائید؟
 
دوران تحصیل در دامغان بودم مدرسه شاپور دامغان دوره ابتدایی را طی کردم بعد وارد دبیرستان شدیم وارد دبیرستان هم که شدم دبیرستان پروین اعتصامی آنموقع یک دبیرستان دخترانه بیشتر نداشت رشته ادبی هم من می‌خواندم سال دوره دوم دبیرستان درواقع فکر می‌کنم همزمان با ورود شهید آیت به دامغان اصلاً درست شد
 
ببخشید چند تا برادر خواهر هستید؟
 
برادر خواهر ما 6 تا هستیم 6 تا هستیم من بزرگترین هستم سه تا خواهریم سه تا برادر که بعد از من سه تا خواهرها دو نفر آنها استاد دانشگاه هستند در آمریکا هستند البته من اولی هستم که ایران هستم سه تا هم برادریم که باز یکی‌شان در آمریکاست دکترا دارد برادر وسطی‌ام آقای علی معلم باز این آقای معلم شاعر نه علی معلم سینمایی ایشان باز برادرم است و یک کوچکتر هم هست احمد معلم که او الان دامغان است و بعد از پدرم دارد درواقع کارهای کشاورزی او را باز دارد ادامه می‌دهد به همان سیستم.
 
از دوران کودکی خودتان اگر خاطراتی دارید بفرمایید
 
ما از نظر اعتقادی که مذهبی که می‌دانید ما روحانی‌زاده بودیم بهرصورت یعنی چه از جهت پدر چه از جهت مادر هر دو تای اینها همینطور منتها مذهبی اجتماعی این است که به تحصیلات خیلی فوق‌العاده اهمیت می‌داد مادر من بخصوص تأکید داشت و همینطور پدرم که حتماً ما ادامه تحصیل بدهیم درس بخوانیم در فعالیتهای اجتماعی باشیم حتی از بچگی حتی در دبستان در دبیرستان همیشه داشتیم در گروههای هنری در گروههای مختلف فعالیت می‌کردیم
 
اگر مصداقی در خاطرتان هست بفرمائید ؟
 
مصداقش مثلاً زمان اصلاحات ارضی را سال 41 سال 41 تولد برادرم همین علی که می‌گویم است سال 41 که پدر من هم کشاورزی داشت البته خرده مالک بود هیچوقت مالکیت عمده‌ای نداشت که بخواهد مشمول آن فئودالی و آن سیستم بخواهد باشد دامغان شاید مثلاً دو سه نفر بیشتر نداشت که بخواهند مالک عمده باشند و بخواهند بترسند از این پیاده شدن مسائل اصلاحات ارضی و تقسیم اراضی و چون خیلی سروصدا ایجاد کرده بود اینها ولی خاطرات یک چیزهایی یادم می‌آید که پدرم نقل می‌کرد مثلاً در این کویر بود فعالیتش اصلاً مستقر بود در کویر شاید مثلاً چهل روز یک ماه یک وقت می‌رفت برای سرکشی و پنبه‌چینی و نمی‌دانم گندم بردارند و درو و ماههای مختلف خیلی اهل فعالیت بود بطورکلی اهل کشاورزی بعد نقل می‌کرد که مردم نشستند خیلی دارند ذوق می‌کنند از وعده‌هایی که دارد شاه می‌دهد فکر می‌کنند الآن مثلا املاک تقسیم می‌شوند همه را می‌گیرند آنها هر کدام به یک جایی می‌رسند و یک نقشه‌هایی و یک آینده خوشی برای خودشان چیز می‌کردند شاید بیشتر داستان خیک روغن وعده‌هایی که فکر می‌کند با خودش یک دنیایی برای خودش تصویر می‌کند که آن نشد وامهای کشاورزی یک چیزی کمککهایی دادند و اینها همه رفتند آنموقع یادم است رادیوهای ترازیستوری مد شده بود رادیو ترانزیستوری خریدند گذاشتند گوشه خانه‌هایشان و دیدند نه کشاورزی همانطور که بوده هست کسی به فکر آنها نیست و چیزی عایدشان نشد و به همین دلیل تجربه خیلی خوبی داشت پدر من در زمینه کشاورزی بعد از انقلاب هم که مسئله‌ی کشاورزی و یعنی خیلی فکر می‌شد روی این قضیه که بیاید جمعی کار بکنند و زمینها را واگذار بکنند و ده نفر و اینها هیئتهای ده نفره و اینها افکار خوبی داشت آنموقع که آیت زنده بود دیگر اوایل انقلاب همیشه می‌گفت من از افکار شما باید استفاده کنم برای این مجتمعهای کشاورزی که آدم بخواهد بزند که البته هیچوقت اینجوری نشد برای اینکه از همان اول شروع شد موضعگیری‌ها و دسته‌بندیها متأسفانه که باز کشاورزی یک مقداری آن چیزی که باز هم می‌خواستند و انتظار داشتند هیچوقت بدست نیامد یعنی فکر کشاورزی اینکه آدم فکر بکند زمین را بشناسی خاک را بشناسی که چکارمی‌خواهی بکنی رویش یک مقداری بی‌گدار به آب زدن آنجوری شد که الان بعضی وقتها می‌شنوم که همچنین خیلی موفق نبود آنهایی که واگذار شده به آنها کار کردند یا گرفتند و رفتند بهرصورت یک زندگی کشاورزی اینجوری داشتیم دیگر چیز خاصی به آن ترتیب نداریم تا آشنایی با شهید آیت ایشان البته دور دوم دبیرستان من گفتم سال کلاس دهم بودم کلاس دهم ما دو هفته کلاس‌هایمان دیر شروع شد تقریباً گفتند قرار است یک دبیر جدیدی بیاید تازه فکر می‌کنم اولین سالی بود که دولت اجازه داده بود که دبیرهای مجرد به مدرسه‌های دخترانه بیایند چون تا آنموقع حتماً باید متأهل می‌شدندحداقل در شهرستانها یک همچنین چیزی رعایت می‌شد.
 
 سال 42 آنموقع اجازه دادند که دبیرها بیایند و قرار است یک تیمی از دبیرهای لیسانسیه بیایند دامغان فکر می‌کنم پنج شش تا دبیر آمدند آنموقع که از جمله آیت بود جزء دبیرهایی که آمد معرفی شد در دامغان و آمد و شروع به کار کرد که ما منتقل شدیم به یک مدرسه جدید و کلاسها از آنجا کلاسهای دبیرستان بیشتر درسهای ما را تقریباً آیت شروع کرد دادن یعنی هر چی درس داشتیم شاید به جز ادبیات فارسی که آن هم فکر می‌کنم یک دبیر لیسانسیه دیگر بود و گذاشته بودند بقیه‌اش دیگر فلسفه و منطق و تاریخ و عربی و نمی‌دانم همه اینها را تقریباً او تدریس می‌کرد بیشتر ساعتها سه سال آخر دبیرستان من شاگرد او بودم با آن دبیرهای لیسانسیه جدید که آمده بودند که البته آنها باز می‌گفتند دوره سربازی دارند سالی که آیت آمد یکدفعه قبولی رفت بالا یعنی شاید ده دوازده نفر قبولی دادند کل کلاس، کل کلاس فکر می‌کنم قبولی دادند و خیلی چشمگیر بود برای محل ما هم یک همچنین قبولی ای
 
  آنموقع آیت هنوز دانشجوی حقوق بود یعنی موقعی که می‌آمد دامغان سه ساله آخر دانشکده حقوقش را داشت می‌خواند دانشجو بود هم می‌آمد دامغان هم می‌آمد تهران یعنی هر هفته یا دو هفته یک بار می‌آمد تهران و برمی‌گشت دامغان و بعضی ساعتها مثلاً دبیر نداشتیم می‌آمد تهران برای کلاس دوباره برمی‌گشت با همه اینها قبولی خیلی خوبی آن سال دادند و پیشرفت خوبی بود ما هم سه ساله آخر را درواقع با ایشان بودیم تا بعد از دیپلم یعنی خرداد من دیپلم گرفتم تیر ماه هم ازدواج کردم

  ما تا آنموقع سه سال شاگردش بودیم ولی نمی‌دانستیم تحصیلاتش چیست هیچکس متوجه نشده بود چقدر یعنی مدرک دانشگاهی دارد و درس‌خوانده است همه فکر می‌کردند یک لیسانس ادبیات دارد آمده دامغان دارد درس می‌دهد خیلی آرام و بی‌صدا و همه هم می‌دانستند سیاسی است هیچکس هم نمی‌دانست چیست بالاخره تفکرات سیاسی‌اش را خیلی برای همه ولی می‌دیدم در چیزهای مذهبی مثلاً جشنهایی که داشتیم عید مبعث فرضاً می‌شد آماده بود برای سخنرانی صحبت می‌کرد در جشن کتاب صحبت می‌کرد در جشنهایی که معمولاً آموزش پرورش می‌گذاشت آماده سخنرانی بود همیشه و صحبتهایش در کلاسها یک خرده ما را چیز می‌کرد می‌فهمیدیم که یک آدم سیاسی است یک آدم معمولی نیست این آدم تا بعد دیگر مسئله ازدواج ما پیش آمد.
 
حتماً یک ویژگیهای خاصی داشت یا شیوه تدریس داشت ؟
 
بله شیوه تدریس‌اش که فوق‌العاده بود یعنی من فکر می‌کنم الآن اگر از شاگردهایش بپرسید حالا چه مدرسه قضایی قم یا دانشگاه‌های مختلف آنموقع کلاس آیت کلاسی بوده که شاید از کلاسهای دیگر می‌رفتند آنجا می‌نشستند همیشه که گوش بدهند این است که در کلاس ما ضمن اینکه درس بود خیلی صحبتهای دیگر هم می‌گفت.
 
مثلاً سیاسی؟
 
از نظر سیاسی صحبت می‌کرد معلوم بود که این واقعاً اهل مبارزه است و در حرکاتشهم مشهود بود بچه‌ها هم تحت تأثیر قرار می‌گرفتند و یک مراقبتهایی ظاهراً از او می‌شد از جهت حکومت وقتی یک مراسم خاصی بود ما می‌دیدیم غیب می‌شود نیست مثلاً ششم بهمن آنوقتها جمع می‌شدند در میدانها مراسم اجرا می‌کردند به مناسبت لوایح ششگانه ولی هیچوقت نبود و شرکت نمی‌کرد آنوقت می‌رفتند آموزش پرورش همه را بسیج می‌کردند همه معلمها شرکت کنند یا بروند بهرحال آنهایی که نمی‌آمدند چشمگیر بود متوجه بودند مردم که مثلاً فلانی نیست یا نمی‌آید یا با دبیرهایی که جمع می‌شدند اکثراً جلسه خانه او بود دبیرهای لیسانسیه‌ای که آمده بودند او همه را متشکل کرده بود و با آنها در خانه خودش یک پایگاهی داشت برای بحث و صحبت و همه اینها این است که خیلی سعی می‌کردند آن کانون را بپاشند یک جوری بهرحال نگذارند این آنجا ریشه‌دار بشود خانه‌اش هم خیلی ساده بود به من که می‌خواستم ازدواج کنم می‌گفتند که این هیچی ندارد دو تا قالیچه در اتاقش است نصف انباری‌اش هم روزنامه است یعنی زندگی‌اش همین بود محدود بود به همین ولی چون بنظرم می‌آمد غیر از همه است بنظر خودم من فکر می‌کردم او یک موجودی است با همه تفاوت دارد اهل مبارزه هست اما ما آنوقت آنچنان سیاسی نبودیم سیاست دامغان خیلی همچنین چیزی نبود که موضعگیری خاصی داشته باشیم و هیچ چیز ویژه‌ای هم نبود نه اینکه حالا سرسپردگی به دستگاه داشته باشیم بهرصورت اینکه بگویم اهل آن چنان مبارزه سیاسی نبودیم بهرصورت این زندگی یعنی نرمال معمولی ما که تا پیش رفته آنجا بعد گفتم نامه ای خودش را معرفی کرد که من چه کسی هستم و تحصیلاتم چیه؟ من دیدم چند رشته دانشگاهی درس خوانده یک آدم مثلاً در سن 27 سالگی بتواند چند رشته فارغ‌التحصیل بشود باید خیلی همت داشته باشد این خیلی جلب توجه می‌کرد ضمن اینکه می‌گویم غیر از همه بود یک آدمی غیر از همه بود تحصیلات خیلی خوب این است که بهرصورت قانع شدم که آدم بدی نیست منتها یک چیزی که بود ناشناخته بود بهرصورت خانواده‌اش را نمی‌شناختیم چون ایشان اهل نجف‌آباد اصفهان بود و ما دامغان ارتباطی نداشتیم و هر کس یک چیزی می‌گفت در موردش پدر و مادر من گفتم روی تحصیلات خیلی اهمیت می‌دادند می‌گفتند مردی که تحصیلات داشته باشد آینده هم دارد در هر صورت به مادیات هیچوقت توجه نداشتیم تا ایشان رسماً خواستگاری من آمد و مشخصاتی را گفت خصوصیاتش را گفت و ضمناً یک کتابی را هم با خودش آورده بود بنام رجال اصفهان در آن کتاب عکس پدربزرگش بود و تشکیلاتش میرزا ولی آیت که از فقهای آنموقع بوده که صحبتش می‌کنند و خاطراتی نقل می‌کنند و مدرسه صدر اصفهان که تدریس می‌کرده و عالم بوده آن را آورده بود و گفت ایشان پدربزرگ من بوده و من هم خودم این هستم دیگر با این تحصیلات و این ویژگی و البته اهل سیاست یعنی چیزی که گفت آن موقع سخت بود پذیرش‌اش ، گفت آب باشد شناور سختی‌ام عین این جمله‌اش بود که اگر آب باشد شناور سختی‌ام، مادرم گفت که سیاست یک خرده خطرناک است گفت شما چرا این حرف را می‌زنی چون او مثل اینکه تحقیقاتش را کرده بود پدر شما که خودش اهل این چیزها بود چرا شما این صحبت را می‌کنید و به هرصورت این جلسه به این ترتیب ختم شد پدرم گفت من سعادت می‌خواهم خوشبخت باشید و مانع تحصیل یک وقت نشود مثلاً این ازدواج که نتوانم درس بخوانم که خودش گفت اگر ادامه تحصیل قرار است بدهد من تا دکترا خودم کمک می‌کنم که درس بخواند و بعد هم خیلی زود یعنی هنوز در امتحانات دانشکده‌اش خرداد باید امتحان می‌داد نرسید امتحان بدهد امتحانهایش را گذاشت شهریور امتحان داد که دانشکده حقوقش تمام شد و ما تیر ماه ازدواج کردیم از آن به بعد دیگر زندگیمان وارد یک مرحله جدیدی شد.
 
 جو غالب دامغان آنموقع چطور بود؟
 
دامغان اصولاً یک شهر مذهبی بود همیشه نسبت به آن دو شهر مذهبی‌تر بود همیشه مذهبی‌تر بود.
 
 علیه رژیم چطور ؟
 
با رژیم آنموقع درگیر نبودند یا اگر بودند هم ما خیلی در جریان نبودیم من فقط چون خانه‌مان خیلی هم روزنامه می‌خواندیم هم مجله می‌آمد هم پدرم می‌خرید هم مادر من اهل مجله بودند من از مجلاتی که می‌آمد و علاقمند هم بودم مثلاً خیلی چیزهایش را در ذهنم هست جریاناتی که همین که می‌گویم اصلاحات ارضی را که گفتم این‌ها را در روزنامه‌ها بیشتر قتل کندی را مثلاً من همه جزئیاتش را در مجله‌ها می‌آمد که ما می‌خواندیم یا مثلاً آیت‌ا... بروجردی فوت کردند یادم است آنموقع مردم دامغان از آقای شاهرودی تقلید می‌کردند دامغان بیشتر از آقای شاهرودی تقلید می‌کردند شاید زمانی که مثلاً آیت دامغان بود آن سه ساله دبیرستان شاید دو سه خانواده بنظرم می‌آید مقلد آقای خمینی بودند و خیلی سخت بود اسم نمی‌آوردند و نمی‌گفتند خیلی محدود ولی چیزی نبود به آن ترتیب ولی شهر، شهر مذهبی بود جو آن جو مذهبی بود ما خودمان اهل نماز و روزه و اینها بودیم در خانه ولی فعالیت اجتماعی هم داشتیم
 
وقتی سراغ ما آمد خودش هم گفته بود من آدم سیاسی‌ام می‌گفت چیزی نمی‌خواهم که ندانید باید بدانید وارد چه جریانی دارید می‌شوید چون من الآن دبیر آموزش پرورشم آنموقع از آموزش پرورش حقوق می‌گرفت دبیر بود ولی اگر فردا من را بگیرند عین جمله‌ای که جلو پدر و مادرم هم گفت حقوق من اگر قطع بشود هیچی ندارم زندگی من با همین حقوق دارد می‌گذرد و چیزی ندارم با این توصیف من دارم می‌گویم که شما بدانید که آینده چه خواهد شد چه جوری است بهرصورت که ما هم پذیرفتیم خانواده‌ام هم پذیرفتند و ازدواج ما بهرحال انجام شد دیگر بعد از آن متوجه شدیم که بله این آدمی است که مرتب اینور آنور می‌رود بالاخره معاشرتهای خاص خودش را دارد رفت و آمدهای پنهانی دارد اینطرف آنطرف خیلی فعال است و بهرصورت در حدی که آنموقع اجازه تا حدی که می‌توانست اهل فعالیت بود یعنی نمی‌نشست ساکت یک جایی آدم خیلی جسوری هم بود خیلی یعنی آدم شجاع و حالا باز در خاطرات سال اول ازدواجمان بود یک مرد روحانی جزء کشاورزهای ما بود این آمده بود در خانه ما یک سیدی بود به او می‌گفت سید پاشو برو دم میدان شهر یک مرگ بر شاه بگو گفت ای آقا اگر خودت جرأت می‌کنی خودت بگو بگویم مرگ بر شاه معلوم است که من را می‌گیرند اینجوری یعنی هر جایی می‌توانست بهرحال مردم را دوست داشت که به مبارزه دعوت کند ولی مسائل خاص خودش و پنهانی و تشکیلات سیاسی خودش را دنبال کردن و رفت و آمدهایش دیگر آنها خیلی محرمانه بود که خیلی نمی‌گذاشت دستش باز بشود به اصطلاح برای ما برای اینکه فکر می‌کرد واقعاً اگر سازمان امنیت بگیرد و لو می‌رود و در دبیرستان خودش خیلی خوب اینها را تعریف کرده بود در جریان اعتبارنامه‌اش مبارزاتش را دامغان بهرصورت آن قرآن آریامهر را خرید و پولهایی که پس می‌گیرد و دبیرها را دعوت می‌کند بعد چکار می‌کنند اینها همه را خودش در جریان اعتبارنامه‌اش در مجلس صحبت کرده بهتر است که همان حرفهای خودش را باز برنامه داشته باشیم.
 
 آنموقع که آیت بعنوان یک فرد مذهبی در دبیرستان تدریس می‌کرد دبیرستانها شکلش چطور بود؟
 
دبیرستانها خیلی معمولی بود دبیرستانها ویژگی خاصی نداشت یعنی اینکه بگویی هر کس می‌خواست حجاب داشته باشد روسری‌اش را داشت هر کس هم نداشت، نداشت آن سال سالی بود که دبیرهای مجرد را اجازه داده بودند بیایند دبیرستان دخترانه درس بدهند و آنها هم آمده بودند پنج شش تا دبیر بودند که گذاشته بودند درس بدهند یعنی ساعتشان پر نمی‌شد چه پسرانه چه دخترانه باید چهار روز کاری‌شان را 24 ساعت پر می‌کردند و درس می‌دادند علاوه بر آن یک تعدادی از بچه‌هایی که می‌خواستند درس بخوانند جوانهایی که علاقمند بودند دیپلمه‌هاسالهای قبل ، معلمهایی که می‌خواستند ادامه تحصیل بدهند اینها حتی برایشان کلاس کنکور گذاشته بود یعنی برای اینها را تدریس می‌کرد شاید اولین دوره قضاتی که از دامغان خیلی از آقایانی که قاضی شدند با همین درسهایی که آیت در کلاس فوق‌العاده‌ای به آنها داده بود در یک دورة شش ماهه یک ساله همه‌شان قبول شدند دانشکده حقوق و لیسانس حقوق گرفتند و قاضی شدند الان شاید درجه مستشاری داشته باشند یا بازنشسته شدند یا مثلاً وکالت می‌کنند اینها هستند یک هفت هشت ده نفری شاید آن سال در دامغان با همان تدریس او قبول شدند وقتش را بیشتر صرف تدریس می‌کرد در لابه لایش البته بحثهای سیاسی هم داشت یعنی همه می‌دانستند که یک آدم اهل مبارزه است و دعوت می‌کند آنها را به همین راه یعنی گرایشات سیاسی‌اش را خیلی نمی‌توانستی بفهمی چی به چی هست مگر می‌گویم همینطور بصورت خاص یک چیزهایی یک تیکه‌هایی که می‌پراند صحبتهایی که می‌کرد یک جاهایی اینها متوجه می‌شدیم بعد از عروسی دیگر من متوجه شدم بیشتر یا اولین کتابی هم که شاید بعد از ازدواج به من داد بخوانم گفت کتاب چه کسی منحرف شد مصدق یا بقایی بود این کتاب اولین کتابی بود که بعنوان کتاب‌های سیاسی به من معرفی کرد و گفت این را بخوان ببین چیه؟ اولین کتابی که خواندم همین بود جز کتابهای سیاسی که داده بود بخوانم، بعد دیگر مرتباً کتابهای مختلف تشویق می‌کرد که بخوانم و می‌خواندم خیلی کار می‌کرد روی تربیت بچه‌ها، خیلی تأکید داشت تربیت نسلی که دارد می‌آید جلو، خیلی تأکید داشت که تربیت سیاسی پیدا کنند ،من خودم ، برادر خواهرهایم که کوچکتر از من بودند، همه تحت تأثیر او بودیم یک جو دیگری در خانه ما بود هر چی او می‌گفت همه گوش می‌دادند هر کاری می‌کرد برایشان الگو بود و صحبتهایی که می‌کرد تحت تأثیر قرار می‌داد همه را آن سال اول ازدواج ما دامغان بود تا من کنکور قبول شدم سال بعد که پسر اولم متولد شد تیر ماه و من مرداد ماه امتحان دانشکده حقوق را دادم که قبول شدم می‌خواستم بروم فلسفه البته رشته فلسفه را خیلی دوست داشتم نمره‌هایم هم 20 بود در سه تا دبیرستان هم شاگرد اول شدم اما تردید داشتم حقوق را بخوانم یا فلسفه او تشویق کرد که حتماً حقوق را بخوان برای اینکه حقوق کلید زندگی است اگر یاد بگیری اگر حتی کار هم در یک شرایطی نخواهی بکنی ولی حداقل زندگی‌ات را می‌توانی خوب اداره کنی و من دیدم واقعاً بعد از شهادتش چه پیش‌بینی خوبی کرد اگر من فلسفه رفته بودم در نهایت می‌خواستم بروم دکترای فلسفه بگیرم اما من بعد از شهادت او واقعاً گره‌های زندگی را با حقوق توانستم باز کنم مشکلاتی که خیلی خانواده‌ها هم الان می‌بینیم یا همان موقع بعد از انقلاب حتی بسیاری از خانواده شهدا یا دیگران داشتند من اینها را خیلی راحت حل کردم و الآن هم همینطور و همیشه این فکر را می‌کنم که واقعاً او باعث و بانی شد که من بروم
 
 آن چیزی که از دانسته‌های خودتان از خانواده شهید آیت و دوران کودکی‌اش ، مدرسه‌اش اگر خاطرتان هست هم بفرمائید ؟
 
والله چیز خاصی آیت دوره دبستان اصلاً کلاً در نجف‌آباد تحصیلاتش را کرده بود همیشه خودش می‌گفت من دایی‌ام من را مدرسه برد تا کلاس چندم را مدرسه نرفته بودم.
 
متولد 1317 در تیر ماه بود او می‌گفت خیلی مرهون خدمات دایی‌اش بود می‌گفت یک دایی داشت فوت کرده بود می‌گفت او برای من کتاب خرید وسایل تحصیل من را خرید و من را برد مدرسه ثبت‌نام کرد دبیرستان را هم در نجف‌آباد اصفهان خوانده بود   آن چیزی که خودش و فامیلها تعریف می‌کردند بچه خیلی مذهبی بود، خیلی متدین و مذهبی خانواده‌اش هم که مذهبی بودند مادرش مجتهد بود پدر خودش تحصیلات فقهی خیلی خوب کرده بود
 
اسم پدرشان؟
 
سید محمدرضا آیت خیلی مرد با اطلاع و باسوادی بود آن هم درسهای حوزه‌ای خوانده بود و هیچوقت نماز شبش قطع نمی‌شد پدرش خیلی متدین بود مرد بسیار متدینی بود منتها اهل کار و فعالیت نبود همیشه ایرادی که می‌گرفت همچنین از مادرش خیلی تعریف می‌کرد صفات خیلی خوبی مادرش داشت خیلی زن وارسته‌ای بود.

اسم مادرش؟
 
رقیه بیگم آیت ، سید بود هر دو تایشان هم سید بودند پدر و مادرش هر دو سادات بودند
 
 همان موقع هم می‌گفتند از بچگی‌اش آیت آدمی بوده که در عین اینکه درس می‌خوانده در عین اینکه خیلی متعبد هم بوده ولی اهل روزنامه و کتاب بوده یعنی این خودشان نقل می‌کردند و اتاقی که داشتند از این خانه قدیمی‌های خیلی اتاقهای کوچک کوچک دارد و حجره و اینها می‌گفتند قسمتی مثلاً مال او بوده که یک بالش می‌گذاشته می‌خوابیده و روزنامه‌هایی که آنموقع می‌آمده از بیرون می‌رفته می‌گرفته ، البته پول آنچنانی هم نداشته حالا از هر جایی گیر می‌آورده، خیلی حافظه‌اش هم عالی بود همه چیز در ذهنش جا می‌شد و از همان موقع به سیاست علاقه داشت ، خودش می‌گفت از 14 سالگی که به تهران می‌آید و می‌رود دیگر ارتباط پیدا می‌کند مثل اینکه با مرحوم آقای کاشانی و بعد مدتها هم با بقایی می‌رفت در جلساتی که داشتند تا سال 46 فکر می‌کنم بعضی وقتها دوشنبه‌ها مثلاً می‌رفت سر می‌زد آنجا به حزب ، ولی بعد دیگر ندیدم یعنی از سال 47 بنظر خودم قطع رابطه کرد دیگر نمی‌رفت و دیگر اختلاف نظراتی مثل اینکه پیدا کرده بود با آنها و یعنی او می‌آید مشی مذهبی خودش را دنبال می‌کند خط فکر خودش را دیگر دنبال می‌کند و دنبال یک تشکیلات جدیدی برای خودش که البته با بچه‌های سیاسی خیلی ارتباط داشت یعنی افراد مختلفی می‌آمدند می‌رفت بیرون ملاقات می‌کرد با آنها خیلی آدم سرنگهداری بود بدلایل امنیتی خیلی مراعات می‌کرد یعنی ما خانه‌مان اگر می‌پائیدیم مثلاً اگر یک روز اگر می‌دیدی یک هفته‌ای یک کسی مداوم در خانه ایستاده حالا بصورت یک فقیر می‌گفت قطعاً این آدمی است که کنترل دارد می‌کند و باید مواظب باشیم و خودش خیلی کنترل می‌کرد اینها را خیلی مراقبت می‌کرد افرادی که خانه‌مان می‌آمدند خیلی کنترل می‌کرد چه موقعهایی بیایند چه ساعتهایی بیایند اطلاعاتی هم نمی‌داد به آن ترتیب که می‌گویم دستش را حالا باز کند و چه کسی کجا می‌آید و چی شد ، اینهایی که می‌گویم حداقلهایی است که من از مجموعه آن چیزهایی که این سالهایی که با هم بودیم از لابلای کارهایش برداشت می‌کردم ولی بعدها متوجه شدم که بیشتر ازاینها فعال بوده به سیاسیون کمک می‌کرد می‌رفت ملاقات آنها

 وسایل عروسی آنموقع 5000 تومان بود گفت 5000 تومان بیشتر ندارم این هم یک پول انتظار خدمتی بود که پس گرفته بود ظاهراً منتظر خدمت شده بود و بعد نامه‌نگاری کرده بود و توانسته بود آن پول را پس بگیرد حقوقش را پس گرفته بود آن 5000 تومان شد مخارج عروسی ما بعد آمدیم تهران کت شلوار را که خریدیم رفتیم بدهیم بدوزد یادم است سر کوچه برلن در خیابان سعدی یک دوزندگی احمد صادق بود ما اتفاقی عبوری ‌رفتیم بالا گفتیم یک کسی باشد زودتر این را حاضر کند بدهیم بدوزد او پدر همان صادق مشهور بود- ناصر صادق و احمد صادق از مجاهدین- آنموقع ما نمی‌دانستیم رفتیم آنجا دادیم دوختند برایش و بعداو با او ارتباط برقرار کرده بود با آنها و آنها یک خبرهایی از زندان می‌دادند و حتی روزی که یکی از پسرهایش را اعدام کرده بود او رفته بود برای پرو لباس گفت برایم تعریف کرده که رفته غذا ببرد برای پسرش و گفتند بیا ملاقات رفتند ولی بعد متوجه شدند که اعدام شده ،خیلی ناراحت برگشتند یعنی یک جوری بالاخره با یک چیزی داشت با همه اینها ارتباط برقرار می‌کرد و صحبتهایی می‌شنید از آنها اطلاعاتی می‌گرفت

بعد شما ریشه‌های را علاقه شهید آیت به آیت‌ا... کاشانی یا با همین آقای مظفر بقایی چگونه میدانید
 
 بقایی را که بعنوان یک شخصیت سیاسی قبولش داشت می‌گفت یک آدم سیاستمداری است مثل همه سیاستمدارهای دیگر ولیمشی سیاسی‌اش را جدا کرد از آنها ولی آیت‌ا... کاشانی یک زمانی که او با آقای بقایی بود مثل اینکه با آقای کاشانی همکاری می‌کرد ، در تاریخ هم هست ، ایشان هم در آن برهه‌ها مثل اینکه مربوط بودند یعنی با آقای کاشانی او خیلی تعصب داشت به آیت‌ا... کاشانی و خیلی قبولش داشت با اینکه جو غالب این نبود آن موقع خیلی حرف آقای کاشانی قشنگ نبود برای خیلی‌ها نمی‌پذیرفتند، خیلی جاها صحبت می‌کرد اما می‌گفتند نه مثلاً پذیرش‌اش برای مردم خیلی نبود ولی سعی می‌کرد دفاع کند واقعاً اعتقاد داشت به افکار آیت‌ا... کاشانی او هم بعنوان یک روحانی سیاستمدار قبول داشت فکر می‌کنم اختلافش هم با بقایی در همان مسیر بود یعنی اگر بقایی بخواهد که این مسیر آنها باشد خوب است والا نه بعد هم دیگر بحث آقای خمینی پیش آمده بود از سال 42 به بعد مثل اینکه بیشتر روی این قضیه فکر می‌کرده تا یک سالهایی هماهنگ بوده ولی از آن به بعد دیگر دیده نه آنهانمی‌توانند با همدیگر کار بکنند و بعد آنجا مسیرش را جدا کرده راجع به اینها هم فکر می‌کنم در مجلس آیت خوب صحبت کرد یعنی همه آن چیزی هایی که در اعتبارنامه‌اش سوال کرده بودند و در آنموقع تمام ماوقع را گفت که از چه زمانی با آنها بوده از چه زمانی از آنها جدا شده هیچوقت هم عضو نبوده خودش می‌گفت من هیچوقت عضو نبودم عضو حزب بقایی بخواهم باشم و اینها عضویتی نداشته ولی از جهت گرایشات سیاسی و بعنوان یک چهرة سیاسی قبول داشت خیلی سیاستمدارها را خیلی‌ها را ، واقعاً دایره‌المعارف رجال سیاسی بود و همه‌شان را از حفظ داشت رجال وقت را همه را بیوگرافی‌شان و جزئیاتش را و سالنامه‌هایی بود مال آن سالها تا سالهای سال در کمد ما بود تمام این سالنامه‌ها را می‌گرفت آخر سال اطلاعات یک سالنامه می‌داد در آن تمام مشخصات را می‌نوشت در تمام اینها را می‌گرفت همه را می‌خواند دقیق سابقه‌شان پدر و مادر اصل ونسب همه را درمی‌آورد که این چه کسی است این شخصیت سیاسی چه مواضع فکری‌اش چیه اینهایی که با شاه کار می‌کردند بدون شاه اهل سیاست بودند غیر سیاست همه را خیلی خوب در حافظه‌اش جا می‌داد خیلی خوب اطلاعات خیلی خوبی دستش بود که یا بهره‌برداری می‌خواست برای بعد بکند یا بعنوان تاریخ استفاده بکند دیگر.
 
نظرش راجع به دکتر مصدق چطور بود؟
 
والله فکر می‌کنم دکتر مصدق را کتابهایش را نوشته که خط فکری‌اش را و اختلاف با مصدق را در همان مسائل سیاسی دقیقاً مشخص کرده که چه ایراداتی به مصدق داشته بهرحال او را هم بعنوان یک شخصیت سیاسی قبول داشت حتی خیلی نقل قولهایی می‌کرد از ایشان یا هر کسی دیگری خیلی از افراد دیگر از وزرایی که زمان مصدق بودند خیلی چیزها خوانده بود از آنها نقل می‌کرد ولی اینکه بگویم می‌گفت اشتباه با مصدق بوده همیشه می‌گفت اشتباه با مصدق بوده بد کاری کرد به همین دلیل می‌گفت بعد از انقلاب تجربه او را ما باید داشته باشیم آن تجربه تاریخ برای امروز ما به درد می‌خورد که شاید با بنی‌صدر یک مقدار زیادی مخالفت داشت و اینها روی همان تجربه بود و خودشان برداشتی که از تاریخ داشت این همیشه می‌گفت مصدق اشتباه کرد و باید هماهنگ با آیت‌ا... کاشانی می‌شد و یک مقدار پذیرشش بیشتر بود در این قضایا و این مسئله اختلاف پیش نمی‌آمد که به آن ترتیب که شد شاه بیاید و این تشریفات عقیده‌اش بود که دفاع هم می‌کرد از مواضع‌اش خیلی‌ها هم شاید خوششان نمی‌آمد از این مواضع ولی خیلی مصر بود روی این قضیه که در کتابش هم می‌نویسد اینها را

برگردیم دوباره به خاطرات دانشجویی شما، آنجا که شما خودتان هم فرمودید اوج مبارزات علیه شاه بود و کسی نیست که از این دوره خاطره‌ای نداشته باشد خاطرات خودتان را بفرمائید و اینکه آیا خود شهید آیت در این رابطه خاطراتشان را مثلاً تحریک می‌کرد تشویق می‌کرد شما را که جزء گروهها بشوید فعالیتهای سیاسی بکنید، نکنید؟
 
نه جزء گروهها هیچوقت نمی‌گفت عضو گروهها بشو برای اینکه می‌گویم او خودش برای محرمانه بودن کارهایش خیلی اهمیت قائل بود و می‌گفت اگر شما را دستگیر بکنند اگر بدانی و مطلع باشی می‌گویی ولی اگر ندانی نمی‌توانی چیزی بگویی و این بود که خیلی در این زمینه احتیاط می کرد، اینکه بخواهد من عضو گروهی بشوم و اینها نه هیچوقت این خواسته را نداشت ولی اینکه اهل مبارزه چرا من خودم زمانی که وارد کار شدم - بعد از اینکه دورة لیسانسم تمام شد- و بلافاصله در بیمه ایران استخدام می‌شدم آنموقع هم کارمند بودیم و باید در تمام مراسمی که می‌خواستند بگذارند مثل 6 بهمن 4 آبان مشرکت میکردیم و اینها را همیشه یک جوری می‌کردم تا از اداره دربروم برای اینکه جواب او را نمی‌توانستم اصلاً بدهم ، واقعاً عصبانی می‌شداین بود که حتماً باید مرخصی می‌گرفتم حتماً از روز قبل برنامه‌ریزی می‌کردم این تاریخ چه وقت است چه روزی است آیا برنامه مراسم هست من باید نباشم و به آن ترتیب باید می‌رفتم یعنی اگر آدم می‌خواست در فعالیت اجتماعی باشد و هم از نظر سیاسی بخواهد خیلی مشکل بود خیلی سخت به آدم می‌گذشت البته اینها چیزهای حداقلی بود برای کسی که بخواهد با آن مرد زندگی بکند ولی در هرصورت نه اینکه بخواهم عضو گروه دسته‌ای بشوم نه ، او خودش یک تشکیلاتی داشت و من متوجه بودم که تشکیلاتی دارد برای خودش ولی اینکه چه کسی هست چی هست چه مرامی دارند چه مسلکی دارند جزئیاتی بدانم نه هیچ اطلاعی نداشتم

 ما در تهران شاید ده دوازده خانه عوض کردیم حداقل در زمان حیاتش ما ده تا خانه عوض کردیم و مرتب جابجا می‌شدیم که احتمالا یکی از دلایلش امنیتی بود ، هر جایی هم که می‌رفتیم اگر یک جایی بود که مستقل بود مثلاً دوطبقه بود و مستقل بود این خیلی برایش خوشایند بود که یک همچنین جایی را بگیرد برای اینکه می‌توانست دوستهایش خیلی راحت بیایند و ما هیچ نفهمیم چیه چه صحبتی می‌شود و کنجکاوی کنیم در قضیه و اینگونه نبود که بگویید ما پیرو این مرام هستیم و اینجوری هستیم و اینجوری می‌کنیم و شما هم بیا اینجوری کن نه اینجوری نبود و اینکه همراه او بخواهم به آن ترتیب وارد حزب و گروه و دسته‌ای بشوم نه ولی با او هماهنگ بودیم و او می‌خواست که زندگی شخصی‌اش را یک کسی باید باشد اداره کند خودم اینجوری فکر می‌کنم و خودش همینطور و معتقد بود که اگر کسی بخواهد فعالیت سیاسی داشته باشد باید از مسائل شخصی فارغ بشود و آن مسائل شخصی زندگی خانه بچه اینها باید یک مسئول داشته باشد و آن مسئولیت را بیشتر به من واگذار کرده بود و خودش بیشتر فعالیت سیاسی متمرکز بشود و راحت‌تر فکر کند و در این قضایا دست و پایش را نگیریم مزاحمش نشویم یک جایی می‌خواهد برود چیزی نگوییم یک وقت می‌دیدی دو شبانه‌روز گم میشد و نمی‌آمد واقعاً دلشوره هم داشتم دلواپس هم بودم اولین سفارشی هم که می‌کرد به هیچ جا خبر ندهید به هیچکس نگویید اگر من نیامدم هیچکس را خبر نکن بالاخره یک جوری متوجه می‌شوی ، بارها مکرر شده مثلاً بچه من یک ماهه بود شاید 20 روزش بود 48 ساعت رفت نیامد خبر هم نمی‌داد که کجاست بعد از 48 ساعت آمد گفتم آخر من تک و تنها در تهران با یک بچه کوچک گفت این اولش است دیگر باید عادت کنی به این وضعیت یک وقت ممکن است من یک جایی بروم نباشم نیایم نگویم و به کسی هم نمی‌گویی هیچ جا هم منعکس نمی‌کنی
 
شما اعتراض نمی‌کردید؟
 
نه دیگر من دیگر پذیرفته بودم که زن یک مرد سیاسی شدم چون او اول به من گفته بود که من یک آدم اینجوری هست حالا اینکه من از او بخواهم یک مرد عادی زندگی باشد صبح برود بیرون و 4 بعدازظهر بیاید چای‌اش را بخورد و دوباره ما با هم پا شویم برویم بیرون درست نبود دیگر این حداقل چیزی بود که من باید قبول می‌کردم و راضی هم بودم و خوشحال هم بودم برای اینکه برای افکارش واقعاً ارزش قائل بودم یک آدم متفکری بود اهل فکر بود و می‌دانست و اهل مبارزه بود یک همچنین آدمی را همه باید کمکش کنند شاید هم مرا انتخاب کرده بود تا مقداری هم تأمین از جهت خانواده من داشته باشد یعنی اگر یک مشکلی برایش پیش آمد حداقل به قول خودش سر کوچه شما را نگذارند مثلاً دراجاره و گرفتاری یک جایی داشته باشید بعنوان خانه پدری بتوانید برگردید آنجا و مراقب باشند

او آدم خیلی اخلاقیی هم بود واقعاً خیلی اخلاقی آدم منیع‌الطبع بود صفات اخلاقی خیلی خوبی داشت که آن صفات ارزش‌اش را داشت که آدم خیلی چیزها را تحمل کند مثل همین نبودنهایش با یک خصوصیات خوب اخلاقی همراه بود
 
 این از دورة دانشجویی بعد از دانشجویی هم که وارد زندگی کاری شدیم از سال 50 که رفت مدرسه قضایی قم او قم را انتخاب کرد برای اینکه بتواند تدریس‌هایش را در آنجا داشته باشد و مرکز روحانیت باشد باصطلاح خودش چون فکر می‌کرد حتماً باید با آنها مربوط باشد قاعدتاً با روحانیون اخبار بیشتر به او می‌رسید صحبتها بیشتر به او می‌رسید اعلامیه‌ها را می‌آورد و گاه گاه به ما هم می‌داد آنهایی که فکر می‌کرد باید بدانیم در جریان می‌گذاشت در مدارس دیگر هم درس می‌داد در عین حال باید کار می‌کرد می‌گفت من نسلی را باید تربیت کنم برای آینده این نسلی که تربیت کنیم باید از بین همین بچه‌ها باشد یعنی اگر یک کلاس 60 نفر، 30 نفره را درس میدهم اگر یک نفر در آن به درد سیاست بخورد و بیاید همراه بشود همان یکی کافی است برای آینده و می‌گشت بچه‌های خیلی خوبی را داخل آنها پیدا می‌کرد ، از مدارس و مدرسه‌ها بچه‌هایی که با او ارتباط داشتند تا زمانهایی بعد از انقلاب حتی خیلی‌هایشان می‌آمدند می‌رفتند . دانشکده هم همینطور در همه دانشکده‌ها تقریباً درس می‌داد بالاخره باید کار می‌کرد آیت پشتوانه مالی نداشت و خانواده متمکنی هم نبودند پدر مادرش باصطلاح یک مقدار باغهای کشاورزی و یک چیزهایی داشتند ولی درآمدشان خیلی درآمد اندکی بود خانواده متمکنی نبودند دستش باید در جیب خودش می‌رفت از اولی هم که آمده بود تهران ، می‌گفت اولین رشته‌ام را با اینکه می‌توانستم حقوق بروم و قبول شده بودم ولی رفتم دانشسرای عالی برای اینکه معلمی را بخوانم حداقل استخدام بشوم و آن مستمری ماهانه‌ای که در طول درس می‌دادند برایش مهم بود مثل اینکه آنموقع 150 تومان به او می‌دادند مثلاً با این 150 تومان باید زندگی می‌کرد و بخاطر آن مجبور شده بود دانشکده حقوق را نرود و بیاید دانشکده ادبیات باصطلاح دانشسرای عالی آنموقع که درس بخواند
 
چند تا برادر و خواهر بودند؟
 
 آنها هم 6 تا هستند سه تا برادر سه تا خواهر
 
آنها هم تحصیلکرده هستند؟
 
 همه‌شان تحصیلکرده آن‌چنانی نیستند برادرها تحصیلات دانشگاهی دارند ولی یک برادر بزرگش همانجا کشاورزی می‌کند و خواهرها هم تحصیلات آنچنانی ندارند این یکی تنها از بین همه‌ شان سیاسی درآمد و به همین دلیل هم می‌آید تهران ون همیشه هم تهران را ترجیح می‌داد به همه جا دوست داشت تهران متمرکز بشود برای اینکه می‌گفت تهران بزرگ است حساسیتها روی آدم کمتر است آدم کار خودش را بهتر می‌تواند انجام بدهد این بود که در تهران متمرکز می‌شود و درس‌اش را می‌خواند.
 
در مورد دوستان و همفکرهایشان که در آن جلسات خانگی می آمدند توضیح میدهید؟
 
در خانه جلساتی که راجع به تشکیلاتی که خودش داشت من فکر می‌کنم از سال مثلاً 48، 49 برای تشکیلات خودش شروع کرده بود کار کردن می‌دانید و یک جماعتی را دور خودش داشت یک دوستانی را جمع می‌کرد خیلی از آقایان بودند دکتر کاشانی بوده دکتر جاسبی بوده اینها می‌آمدند همچنین تعدادی افراد نظامی بودند می‌آمدند که اینها را ما نمی‌دانستیم آنموقع چون با لباس نظامی نمی‌آمدند با لباس شخصی می‌آمدند تا سال 53 و بعد که رفتیم نارمک راحت‌تر شد در آنجا هم که بودیم در سه راه زندان خانه داشتیم باز من می‌دیدم نامجو اینها فکر می‌آمدند و تیمسار رحیمی را هم در همان چهارراه سیدعلی که خانه‌مان بود می‌دیدم می‌آمدند در اینجا مثلاً سه‌راه زندان کوچه ناز بود خانه‌مان آنموقع سال 52، 53 بود زمانی بود که حزب رستاخیز تأسیس شد حزب رستاخیز و آن نطق مشهور شاه که دستش را گذاشته بود در جلیقه‌اش تلویزیون داشت پخش می‌کرد که صحبت می‌کرد که گفت مردک می‌گوید گذرنامه‌هایتان را می‌دهم بروید مثل اینکه ملک پدرش است مثلاً ایران اینجوری یا بچه‌هایی که می‌آمدند آنجا می‌رفتند از جمله احمد کاشانی یک دفعه همین دم خانه ما دستگیر شد در همین از خانه که می‌آید بیرون یا می‌آید بیاید در خانه ما در یک همچنین مقطعی او را بازداشت می‌کنند - روبروی خانه بود نمایشگاه ماشین بود فکر می‌کنم او را برده بودند آنجا دستگیر کردند-آنجا بود که من متوجه شدم که باز یک مدتی خانه تحت نظر است و مراقب آمد و رفتها خیلی بود که چه کسی بیاید و چه کسی برود از سال 54 ما رفتیم نارمک اردیبهشت 54 با وام مسکن یک خانه خریدیم که البته یک مبلغی‌اش را مادرش کمک کرده بود و بقیه‌اش هم ما وام گرفتیم که یک خانه کلنگی گرفتیم نشستیم و موقع شهادتش آنجا بود آنجا که رفتیم خانه قدیمی بود و دو طبقه بود خیلی راحت‌تر بود خیلی راحت آنجا می‌توانست آمد و رفت بهتر انجام بشود آنجا بود که تشکیلات بیشتری تعداد نظامیهایی که آنجا می‌آمدند بیشتر بود اینجا اکثراً ماهانه دو هفته یکبار شهید نامجو کلاهدوز حتماً می‌آمدند و اینها را ما با اسم‌های مستعار می‌شناختیم تا سالها بعد از انقلاب هم من همیشه شهید کلاهدوز را می‌گفتم آقای کنعانی ، به ما گفته بود آقای کنعانی است ، نامجو را آقای محمودی معرفی کرده بود که می‌آمد بعداً ما متوجه شدیم فامیل خودشان نیست و فامیل مجعولی به ما معرفی کرده بود.
 
در نارمک آنها جلسات را می‌آمدند از آن به بعد دیگر مرتب جلسه داشت یعنی از سال 54 که ما رفتیم نارمک و پراکنده هم می‌آمدند آقایان گاهی با هم بودند گاهی تنها بودند خیلی وقت می‌گذاشت آیت وقتش بیشتر در همین چیزها بود خیلی وقتش را صرف این چیزها می‌کرد و مطالعه بود وروزنامه بود یا جلسات اینجوری
 
 شما زمانی‌ وارد دانشگاه‌ شدید که‌ جریان‌های‌ مختلف‌ هم‌ مبارز هم‌ مذهبی‌ موقع‌ فعالیت‌ و اوج‌ فعالیت‌شان‌ بود از این‌ دوران‌ خاطراتتان‌ را بفرمائید.
 
در دوران‌ بچگی‌ و دبیرستان‌ بعد از آن‌ روش‌ چیز آیت‌ که‌ آمد دبیرستان‌ گفتم‌ خیلی‌ روی‌ تربیت‌ بچه‌ها تاکید داشت‌ که‌ نسلی‌ که‌ می‌خواهد پرورش‌ پیدا کند اهل‌ مبارزه‌ باشد اهل‌، به‌ هرحال‌ یک‌ آدم‌هایی‌ باشند که‌ بتوانند روی‌ آن‌ها حساب‌ کنند این‌ است‌ که‌ روی‌ تربیت‌ آن‌ها خیلی‌ تلاش‌ می‌کرد و این‌ روحیه‌ی‌ مبارزه‌ یکی‌ از همکلاس‌هایم‌ اتفاقاً برای‌ من‌ تعریف‌ می‌کرد همان‌ موقع‌ ما زنگ‌ انشاء برای‌ ما مهم‌ترین‌ زنگ‌ بود برخلاف‌ همیشه‌ که‌ معمولاً زنگ‌ انشاء رویه‌ این‌ نبود زنگ‌ انشاء زنگ‌ استراحت‌ بود ولی‌ ایشان‌ خیلی‌ اهمیت‌ می‌داد به‌ زنگ‌ انشاء و موضوعاتی‌ که‌ می‌داد از آن‌ موضوعاتی‌ که‌ باید بچه‌ها بیشتر روی‌ آن‌ فکر کنند و همه‌ بچه‌ها باید انشاء را بخوانند اگر هم‌ نمی‌رسیدند انشاءها را می‌برد خانه‌ و تصحیح‌ می‌کرد و برای‌ بچه‌ها پس‌ می‌آورد ظاهراً یکی‌ از این‌ دختر خانم‌ها که‌ الان‌ هم‌ یکی‌ از فرهنگیان‌ باسابقه‌ است‌ شاید بازنشست‌ شده‌ باشد یک‌ انشایی‌ می‌نویسد ضد شاه‌ و حمله‌ می‌کند به‌ شاه‌ و آن‌جا صدایش‌ می‌گوید انشاء تو خیلی‌ قشنگ‌ است‌ ولی‌ خیلی‌ باید احتیاط‌ کنی‌ هنوز برای‌ تو زود است‌ این‌ قدر تندروی‌ به‌ هر صورت‌ آنهایی‌ که‌ تربیت‌ می‌کند یا کتاب‌هایی‌ که‌ مطرح‌ می‌کند که‌ بخوانند همه‌ این‌ها چیزهایی‌ بود که‌ خیلی‌ مؤثر بود در تربیت‌ آن‌ها یکی‌ این‌ یکی‌ این‌ که‌ نگاه‌ ایشان‌ نگاه‌ به‌ زن‌ و مرد فکر می‌کنم‌ این‌ موضوع‌ خیلی‌ مهم‌ است‌ الان‌ بخصوص‌ چون‌ معمولاً آدم‌های‌ بزرگ‌ یک‌ شعارهایی‌ می‌دهند ولی‌ در عمل‌ می‌بینی‌ هنوز اندرونی‌ بیرونی‌ دارند یعنی‌ آنچه‌ را که‌ شعار می‌دهند عمل‌ نمی‌کنند ولی‌ او نگاهی‌ که‌ به‌ زن‌ داشت‌ این‌ طور نبود یعنی‌ واقعاً یک‌ نگاه‌ مساوی‌ داشت‌ برای‌ یک‌ بچه‌ 13 ساله‌، دختر بچه‌ 13 ساله‌ همان‌ استدلال‌ را می‌کرد که‌ برای‌ یک‌ پسر بچه‌ بخواهد استدلال‌ کند این‌ مهمترین‌ چیزی‌ بود که‌ تأثیر می‌گذاشت‌ روی‌ بچه‌ها یا دخترانی‌ که‌ می‌خواستند تربیت‌ بشوند و این‌ که‌ برخورد برخورد تبعیض‌آمیز در این‌ زمینه‌ نباشد این‌ برای‌ ما مهم‌ بود یکی‌ هم اینکه من فکر میکنم در دوره‌ی‌ دبستان‌ و دبیرستان‌ یک‌ کمی‌ آدم‌ خجالتی‌ و اعتماد به‌ نفس‌ آن‌ چنانی‌ نداشتم‌ از زمانی‌ که‌ دوره‌ی‌ دوم‌ دبیرستان‌ شد با تمام‌ بحث‌ها و صحبت‌هایی‌ که‌ شد این‌ اعتماد به‌ نفس‌ در من‌ خیلی‌ تقویت‌ شد و باعث‌ شده‌ بود که‌ سه‌ ساله‌ آدم‌ شخصیتش‌ شکل‌ بگیرد

 مسئله‌ دیگر اینکه کتاب‌هایی‌ که‌ می‌داد به‌ ما بخوانیم‌ ، این‌ کتاب‌هایی‌ اولاً چون‌ خودش‌ به‌ انقلاب‌های‌ جهان‌ مسلط‌ بود به‌ همین‌ دلیل‌ کتاب‌هایی‌ که‌ می‌داد همه‌ آن‌ها راجع‌ به‌ انقلاب‌ها بود تا بتوانی‌ از آن‌ها تأثیر بگیری‌ مثلاً کتاب‌ دکتر ژیواگو را می‌داد آن‌ موقع‌ جمیله‌ بوپاشا را می‌داد انقلاب‌ فلسطین‌ را می‌داد ظرف‌های‌ سرخ‌ را می‌داد روی کتاب‌ لومومبا خیلی‌تاکید داشت‌ بخوانیم‌ حسن‌ صباح‌ از کتاب‌هایی‌ بود که‌ خیلی‌ باز خیلی‌ مورد علاقه‌اش‌ بود این‌ها را به‌ ما می‌داد بخوانیم‌ کتاب‌ نهرو نگاهی‌ به‌ تاریخ‌ آن‌ ایندیرا آن‌ نامه‌های‌ پدری‌ به‌ دخترش‌ مثلاً برای‌ خواهر 13 ساله‌ ما این‌ را کادو گرفت‌ اولین‌ کادویی‌ که‌ شاید می‌خواست‌ بگیرد چنین‌ کتاب‌هایی‌ بود این‌ها همه‌ باعث‌ شده‌ بود که‌ یک‌ چهره‌ محبوب‌ و یک‌ چهره‌ای‌ باشد که‌ همه‌ حرفش‌ را گوش‌ کنند و روی‌ آن‌ حساب‌ کنند و تأثیر بگیرند
 
 امّا دانشگاه‌، دانشگاه‌ را خوب‌ گفتم‌ زمانی‌ که‌ ما وارد دانشگاه‌شدیم‌ و در دانشگاه‌ بودیم‌ همین‌ جریانات‌ سیاسی‌ زدوخوردها تظاهرات‌ تمام‌ این‌ها بود من‌ به‌ شخصه‌ فعالیت‌های‌ آن‌ چنانی‌ نداشتم‌ چون‌ گفتم‌ در کنار قضیه‌ بودیم‌ ولی‌ خودش‌ فعال‌ بود با همه‌ تماس‌ داشت‌ رفت‌ و آمد می‌کرد با رعایت‌ آن‌ اصول‌ ایمنی‌ که‌ خودش‌ داشت‌ ولی‌ خوب‌ در این‌ که‌ مبارزه‌ کنید در این‌ که‌ تسلیم‌ نشوید در این‌ که‌ جواب‌ بدهیدچیزهایی را در این‌ حد به‌ ما یاد داده‌ بود و نه‌ بیشتر نه‌ این‌ که‌ بگویم‌ عضو تشکیلاتی‌ یا حزبی‌ چیزی‌ باشیم‌ به‌ این‌ ترتیب‌ نبود و البته‌ سال‌ اولی‌ که‌ ازدواج‌ کردیم‌ ما سال‌ 45 بود، سال‌ 45 ‌ چند ماه‌ بعد از ازدواج‌ ما دچار بیماری‌ دیابت‌ شد در حالی‌ که‌ 28 سالش‌ بود و بعد از آن‌ بدنبال‌ آن‌ یک‌ قولنج‌ کلیوی‌ خیلی‌ شدید گرفت‌ خیلی‌ مریض‌ شد بعد بلافاصله‌ حقوقش‌ را قطع‌ کردند در حالی‌ که‌ هر بیماری‌ با گواهی‌ پزشکی‌ عذر موجه‌ دارد دیگر ولی‌ او را دامغان‌ برای‌ این‌ که‌ می‌خواستند او را اذیت‌ بکنند و این‌ که‌ آن‌جا نماند و ریشه‌ نکند
 
یعنی‌ ساواک‌ حقوق ایشان‌ را قطع‌ کرده‌ بودند یا مردم‌؟
 
بله‌ ، دستور داده‌ بودند به‌ آموزش‌ و پرورش‌ این‌ را فکر می‌کنم‌ خودش‌ در دفاعیاتش‌ و اعتبارنامه‌اش‌ یک‌ اشاراتی‌ آن‌ طوری‌ داشته‌ که‌ قطع‌ می‌کنند بهانه‌جویی‌ یک‌ مقداری‌ بهانه‌ می‌گیرند که‌ حالا نیامدی‌ و به‌ خاطر مسائلی‌ که‌ قبلاً با آن‌ها داشت‌ چون‌ آن‌ها را تهدید می‌کرد دبیران‌ را یک‌ مقداری‌ آن‌ها را برانگیخته‌ کرده‌ بود برعلیه‌ دستگاه‌ و شاید این‌ را فهمیده‌ بودند که‌ این‌ آدم‌ واقعاً از دید آن‌ها مخربی‌ است‌ و بعد از آن‌ دیگر سال‌ اول‌ 47 بود فکر می‌کنم‌ اردیبهشت‌ 47 به‌ تهران‌ منتقل‌ شد به‌ شهرری‌

برای‌ تدریس‌؟
 
برای‌ تدریس‌، آموزش‌ و پرورش‌ او را منتقل‌ کردند و آن‌ چیزی‌ که‌ ما سال‌ها دنبال‌ آن‌ بودیم‌ و با خیلی‌ تلاش‌ می‌خواستیم‌ این‌ کار بشود چون‌ خیلی‌ دوست‌ داشت‌ در تهران‌ باشد می‌گفت‌ تهران‌ بزرگ‌ است‌ ولی‌ آن‌جا خودش‌ هم‌ روزی‌ که‌ آمد گفت‌ عدو شود سبب‌ خیر اگر خدا خواهد روی‌ پرونده‌سازی‌ که‌ در دامغان‌ برای‌ او کردند مجبور شد که‌ بیاید شهرری‌ و از آن‌ به‌ بعد در دبیرستان‌ شهرری‌ تدریس کرد بعد آمد منطقه‌ جنوب‌ شهر یعنی‌ کشتارگاه‌ سابق‌ آن‌جا یک‌ مدتی‌ در دبیرستان‌ آن‌جا درس‌ می‌داد و بعد دیگر منتقل‌ شد نارمک‌ در سال‌های‌ بعد سال‌ 57 که‌ انقلاب‌ شد با 20 سال‌ کار به‌ دلیل‌ آن‌ بیماری‌ او بازنشست‌ شد او دیگر نمی‌خواست‌ در آموزش و پرورش تدریس کند در واقع‌ می‌گفت‌ خیلی‌ مشغول‌ هستم‌ بهتر است‌ کار نکنم‌ دانشگاه‌ها را داشت‌ کنار تدریس‌ دبیرستانی‌ دانشگاه‌ها را همیشه‌ داشت‌ تدریس‌ دانشگاهیش‌ را داشت‌ دیگر از آن‌جا بازنشست‌ شد

ارتباط‌ شهید آیت‌ با آیت‌الله منتظری‌ و شهید منتظری‌؟
 
با آیت‌الله منتظری‌ از همان‌ سال‌ یعنی‌ خودش‌ که‌ می‌گفت‌ از سال‌ 42 به‌ بعد خودش‌ هم‌ می‌گفت‌ که‌ من‌ دو تا نامه‌ در عمرم‌ نوشته‌ام‌ خیلی‌ نامه‌ها نوشته‌ام‌ به‌ شخصیت‌های‌ مهم‌ از جمله‌ نامه‌ای‌ نوشته‌ام‌ در سال‌ 36، که‌ مثلاً او باید 19 ساله‌ باشد 20 ساله‌ باشد با توجه‌ به‌ تاریخ‌ تولدش‌ که‌ 1317 بود آن‌جا می‌نویسد یک‌ نامه‌ نوشته‌ام‌ به‌ آیت‌الله بروجردی‌ و مفصلاً نوشته‌ام‌ ظاهراً که‌ آقای‌ بروجردی‌ وارد سیاست‌ باشند و یک‌ مسیری‌ تعیین‌ ‌، که‌ یکی‌ این‌ را نوشتم‌ و یک‌ نامه‌ هم‌ سال‌ 42 نوشتم‌ به‌ دکتر بقایی‌ و پیش‌بینی‌ کردم‌ انقلاب‌ اسلامی‌ را و این‌ سومین‌ نامه‌ای‌ است‌ که‌ می‌خواهم‌ بنویسم‌ برای‌ شما خطاب‌ ایشان‌ به‌ امام‌ است‌، که‌ حالا آن‌ پیش‌نویس‌ هست‌ یک‌ چیزهایی‌ را نوشته‌ مسائلی‌ که‌ به‌ نظرش‌ می‌رسیده‌

 زمانی‌ که‌ من‌ دیگر ازدواج‌ کرده‌ بودم‌ با او این‌ مسلم‌ بود که‌ او گرایشات‌ مذهبی‌ خودش‌ را دارد و دنبال‌ این‌ مسئله‌ انقلاب‌ اسلامی‌ یک‌ چیزی‌ است‌ که‌ در ذهنش‌ است‌ و برای‌ آن‌ دارد تلاش‌ می‌کند با افرادی‌ که‌ تماس‌ می‌گرفت‌ صحبت‌هایی‌ که‌ می‌کرد در همین‌ راستا بود بعد دیگر با آیت‌الله منتظری‌ هم‌ در این راستا ارتباط داشت ما‌ ارتباط‌ ایشان‌ را خیلی‌ درک‌ نمی‌کردیم‌ تا سال‌ 52 به‌ بعد ، من‌ دقیقاً یادم‌ هست‌ ما 53 آمدیم‌ نارمک‌، و با وام‌ مسکن‌ خانه‌ نارمک‌ را خریدیم همانجا که‌ در مقابل‌ آن‌ ترور شد از آن‌ به‌ بعد فعالیتش علنی تر بود این‌ مبارزات‌ ایشان‌ ، خوب‌ شرایط‌ هم‌ ظاهراً یک‌ مقدار فرق کرده‌ بود بیشتر با افراد مذهبی‌ من‌ می‌دیدم‌ می‌آمدند می‌رفتند و از جمله‌ آقای‌ شهید منتظری‌ بود یعنی‌ از طریق‌ شهید منتظری‌ با آیت‌الله منتظری‌ مربوط‌ بودند و مستقیماً از طریق‌ ایشان‌ اعلامیه‌های‌ امام‌ را می‌گرفتند چون‌ بخشی‌ از اعلامیه‌های‌ امام‌ را می‌دانم‌ همیشه‌ پنهان‌ می‌کرد ‌ منتها ما این‌ها را می‌گویم‌ بعداً و نزدیک‌های‌ انقلاب‌ مثلاً دو سال‌ آخر قبل‌ از این‌ که‌ انقلاب‌ بشود آن‌ موقع‌ بود که‌ می‌دیدیم‌ این‌ اعلامیه‌ها در خانه‌ است‌ شاید مثلاً بخشی‌ از آن‌ را به‌ برادر من‌ داده‌ بود برده‌ بود دامغان‌ پنهان‌ کرده‌ بود یک‌ شرایطی‌ که‌ پیش‌ می‌آمد این‌جا فکر می‌کرد مثلاً بریزند خانه‌ یا کسی‌ بیاید این‌ها را منتقل‌ می‌کرد به‌ جای‌ دیگر ولی‌ به‌ هر صورت‌ از طریق‌ ایشان‌ فکر می‌کنم‌ مستقیماً با شهید منتظری‌ مربوط‌ بود که‌ اعلامیه‌های‌ امام‌ را می‌آوردند و با آن‌ها فعالیت‌ می‌کردند، و گروه‌ تشکیلات‌ نظامی‌ خودش‌ هم‌ گفتم‌ از سال‌ 50 به‌ بعد یا شاید هم‌ هسته‌ی‌ اولیه‌ آن‌ را جلوتر گذاشته‌ ولی‌ دقیقاً فکر می‌کنم‌ از 50 به‌ بعد آن‌ تشکیلات‌ خودش‌ را داشت‌ تشکیلات‌ نظامی‌ که‌ گفتم‌ برای‌ این‌ که‌ من‌ شهید نامجو را یادم‌ هست‌ تا سال‌ 51 ایشان‌ می‌آمد در ارتباط‌ بود با خانه‌ ما گفتم‌ می‌آمدند با همدیگر جلسات‌ داشتند و بعد از آن‌ هم‌ خیلی‌ آقایان‌ نظامی‌ دیگر مرتباً می‌آمدند جلسات‌ دیگر منظم‌ بود تا سال‌ انقلاب‌ با ایشان‌ ارتباط‌ داشت‌ در حوالی‌ انقلاب‌ هم‌، حوالی‌ انقلاب‌ شهید منتظری‌ شاید سال‌ 55 بین‌ 55 و 56 شک‌ دارم‌ چه‌ تاریخی‌ دقیقاً بود ولی‌ یک‌ مدتی‌ اصلاً خانه‌ ما پنهان‌ شد یعنی‌ به‌ اصطلاح‌ آمده‌ بود مخفی‌ شده‌ بود هر بار هم‌ شهید منتظری‌ می‌آمد معمولاً چون‌ همیشه‌ دستگیر بود یا زندانی‌ بود با لباس‌های‌ مبدل‌ می‌آمد گاهی‌ وقت‌ها با لباس‌ روحانی‌ می‌آمد گاهی‌ وقت‌ها لباس‌ روحانی‌ نداشت‌ لباس‌ معمولی‌ می‌آمد گاهی‌ خیلی‌ وقت‌ها ژنده‌ می‌پوشید لباس‌ خیلی‌ مندرس‌ می‌پوشید که‌ شک‌ نکنند با کفش‌های‌ پلاستیکی‌ و قیافه‌ای‌ که‌ خیلی‌ تعجب‌ می‌کردیم‌ برای‌ این‌ که‌ واقعاً رد گم‌ کند ظاهراً فرار می‌کرد و در گوشه‌ و کنار ایشان‌ را پیگیری‌ می‌کردند ، می‌آمد آن‌جا این‌ آخر هم‌ که‌ یک‌ هفته‌ آمد و یکی‌ از همسایه‌ها به‌ محسن‌ گفته‌ بود که‌ این‌ کیست‌ می‌آید خانه‌ شما یک‌ خورده‌ کنجکاو بود آن‌ آدم‌ چه‌ کسی‌ خانه‌ شما می‌آید یکی‌ می‌آید در خانه‌ شما روحانی‌ و بعد هفت‌ روز تا ده‌ روزی‌ شهید منتظری‌ خانه‌ ما بود سال‌ 55 یا 56 یک‌ اتاق کوچکی‌ ما در بالا داشتیم‌ تابستان‌ هم‌ بود خیلی‌ هوا گرم‌ بود آن‌ اتاق ما کولر نداشت‌ و او در این‌ گرما واقعاً طاقت‌فرسا بود ولی‌ در همان‌ اتاق بدون‌ این‌ که‌ بیرون‌ بیاید همه‌اش‌ در همان‌ اتاق بود ما هم‌ نمی‌دانستیم‌ چه‌ کسی‌ هست‌ می‌گفت‌ مهمان‌ دارم‌ و ایشان‌ می‌خوابد این‌جا که‌ ما غذا از پایین‌ می‌دادیم‌ برای‌ ایشان‌ می‌بردند بالا ، خیلی‌ هم‌ اتفاقاً تعریف‌ می‌کرد شهید منتظری‌ که‌ غذاهای‌ خوشمزه‌ای‌ من‌ دارم‌ می‌خورم‌ ولی‌ خوب‌ به‌ هر صورت‌ آن‌ هفته‌ آن‌جا بود و بعد شرایط‌ یک‌ مقدار آرام‌تر شد و از آن‌جا رفت‌ ولی‌ ارتباطش‌ با آقای‌ منتظری‌ مستقیماً از طریق‌ شهید منتظری‌ بود، این‌ اواخر سال‌ 56 هم‌ یک‌ مسافرتی‌ فکر می‌کنم‌ قرار بود برود فرانسه‌ که‌ از آن‌جا بروند پهلوی‌ امام‌ یک‌ ملاقاتی‌ با امام‌ داشته‌ باشند آن‌ موقع‌ دکتر کاشانی‌ پاریس‌ بود بعد قرار هم‌ بود که‌ آیت‌ از این‌جا عراق یک‌ نامه‌ای‌ نوشته‌ بود ، الان‌ آن‌ نامه‌ هست‌ دست‌نویس‌ است‌ خیلی‌ ریز نوشته‌ شده‌ فکر می‌کنم‌ این‌ نامه‌ مال‌ محمد منتظری‌ است‌ یا دوست‌ دیگری‌ باشد نمی‌دانم‌ ولی‌ دقیقاً این‌ طور به‌ نظر می‌رسد که‌ به‌ حاج‌ احمدآقا دارد معرفی‌ می‌شود چون‌ عنوان‌ می‌کند احمد عزیزم‌ نامه‌ای‌ که‌ می‌نویسم‌ و این‌ می‌خواست‌ با این‌ نامه‌ برود فرانسه‌ و از آن‌جا به‌ عراق که‌ نشد رفت‌ با ساک‌ خودش‌ فرودگاه‌ و بعد برگشت‌ گفتیم‌ چه‌ شد گفت‌ نگذاشتند جلوی‌ ایشان‌ را گرفتند حالا او را ممنوع‌الخروج‌ کرده‌ بودند هر چی‌ که‌ فرصت‌ این‌ که‌ برود آن‌جا و ملاقاتی‌ داشته‌ باشند آن‌ موقع‌ امکان‌ پذیر نشد و بعد هم‌ انقلاب‌ خیلی‌ سریع‌ انجام‌ شد البته‌ موقعی‌ هم‌ که‌ آموزگار آمد او پیش‌بینی‌ آن‌ را کرده‌ بود یعنی‌ سال‌ 56 که آموزگار آمد -بعد از هویدا که‌ 13 سال‌ بود- من‌ یادم‌ است‌ لندن‌ بودیم‌ من‌ خودم‌ یک‌ بیماری‌ خیلی‌ سختی‌ گرفته‌ بودم‌ یک‌ سردرد خیلی‌ مرموزی‌ داشتم و این‌جا یک‌ مقدار دچار مشکل‌ شده‌ بودم‌ و توصیه‌ کردند برای‌ عکس‌ رنگی‌ به خارج‌ از کشور بروم حالا ما همه‌ همت‌ خودمان‌ را گذاشتیم‌ و رفتیم‌ لندن‌ آن‌جا بودیم‌ که‌ آموزگار انتخاب‌ شد آن‌جا روزنامه‌ را که‌ گرفت‌ دید آموزگار انتخاب‌ شده‌ همان‌ جا گفت‌ رژیم‌ به‌ همین‌ زودی‌ ساقط‌ می‌شود ، خوب‌ برای‌ ما خیلی‌ تعجب‌آور بود ، واقعاً غیرقابل‌ پیش‌بینی‌ بود ، سال‌ 56 هنوز کسی‌ پیش‌بینی‌ نمی‌کرد شاید شهریور هم‌ فکر می‌کنم‌ آموزگار آمد خیلی‌ فکر نمی‌کردند که‌ رژیم‌ به‌ این‌ سرعت‌ ساقط‌ شود گفت‌ رژیم‌ زیر پایش‌ خالی‌ شد با رفتن‌ هویدا و آمدن‌ آموزگار حتماً سقوط‌ می‌کند و از آن‌ ماجرا خیلی‌ خوشحال‌ شد و دیگر بعد از آن‌ که‌ آمدند ایران‌ ما یک‌ ماه‌ آن‌جا ماندیم‌ و برگشتیم‌ آمدیم‌ در جلسات‌ و همه‌ آن‌ فعالیت‌ها دیگر خیلی‌ بیشتر و وسیع‌تر و بیشتر وقت‌ او را داشت‌ می‌گرفت‌ بیشتر ساعات‌ خودش‌ را گذاشته‌ بود برای‌ همین‌ تنظیم‌ امور و چیزهایی‌ که‌ می‌خواست‌ بنویسد و کارهایی‌ که‌ می‌کرد درگیر بود شدید، تا زمان‌ انقلاب‌.
 
روابط‌ شهید آیت‌ با حضرت‌ امام‌ چطور بود بعد سال‌ 45 آن‌ طوری‌ که‌ من‌ اطلاع‌ دارم‌ آن‌ گروه‌ مخفی‌ خودشان‌ را تشکیل‌ دادند آیا در ارتباط‌ با همین‌ قیام‌ 15 خرداد بود یا خیر؟
 
بله‌ رؤس‌ فکری‌ او دقیقاً همین‌ بود خودش‌ هم‌ همین‌ را می‌گفت‌ همیشه‌ می‌گفت‌ از سال‌ 42 که‌ مسئله‌ امام‌ مطرح‌ شد از آن‌ سال‌ 42 و یا 15 خرداد به‌ بعد او دنبال‌ آن‌ تشکیلات‌ مذهبی‌ بوده‌ و همیشه‌ خودش‌ بارها در صحبت‌هایش‌ این‌ را گفته‌ بود عملاً هم‌ همین‌ طور بود دقیقاً دنبال‌ آن‌ بود برای‌ این‌ که‌ اگر غیر از این‌ بود اعلامیه‌های‌ امام‌ را برای‌ چه‌ داشته‌ باشد کتاب‌ ولایت‌ فقیه‌ امام‌ را من‌ یادم‌ هست‌ چندین‌ جلد ما داشتیم‌ که‌ اسم‌ روی‌ آن‌ نداشت‌ جلد کرده‌ بود مشخص‌ نبود حتی‌ من‌ خودم‌ یک‌ وقت‌هایی‌ ورق می‌زدم‌ می‌گفتم‌ این‌ کتاب‌ چیست‌ چرا اسم‌ ندارد جلد ندارد خیلی‌ مبهم‌ بود این‌ بود که‌ ‌ دنبال‌ آن‌ بود منتها چون‌ خودش‌ تشکیلاتی‌ فکر می‌کرد به‌ تشکیلات‌ معتقد بود و همچنین به‌ تشکیلات‌ نظامی‌ امّا معتقد بود حتماً باید در ارتش‌ نیرو داشته‌ باشد به‌ همین‌ دلیل‌ هم‌ دنبال‌ ارتشی‌ها بود یعنی‌ برخلاف‌ بعضی‌ گروه‌ها که ارتش‌ نزدشان مطرود بود و می‌گفتند ارتش‌ ارتش‌ شاه‌ است‌ ارتش‌ شاه‌ نمی‌تواند عناصری‌ داشته‌ باشد که‌ به‌ درد ما بخورد ولی‌ آیت‌ این‌ اعتقاد را نداشت‌ بچه‌هایی‌ که‌ می‌آمدند زمان‌ انقلاب‌ همه‌ از آقایانی‌ بودند که‌ در ارتش‌ شاه‌ بودند و همچنین اعتقاد داشت‌ به‌ این‌ قضیه‌ که‌ حتماً دنبال‌ جریان‌ سیاسی‌ باشد که‌ امام‌ رهبری‌ آن‌ را داشته باشند
 
اعضای‌ این‌ گروه‌، گروه‌ مخفی‌ و اساسنامه‌ و اهدافشان‌ خاطرتان‌ هست‌؟
 
والله من‌ در خاطرم‌ نیست‌ خودشان‌ یک‌ چیزهای‌ مدونی‌ داشتند و این‌ها یک‌ چیزهایی‌ می‌نوشتند ولی‌ خودشان‌ چون‌ خیلی‌ ملاحظه‌ امنیتی‌ می‌کردند که‌ نکند این‌ها جایی‌ بیفتد ‌، حالا شاید دوستانی‌ که‌ با او می‌نشستند بیشتر در جریان‌ قضایا باشند ولی‌ این‌ چیزی‌ که‌ خودش‌ می‌گفت‌ و عمل‌ هم‌ می‌کرد مثلاً سعی‌ می‌کرد هر سطری‌ از هر اصلی‌ که‌ برای‌ خودشان‌ گذاشته‌ بودند این‌ را متفرق در جاهای‌ مختلف‌ این‌ را یادداشت‌ بکنند به‌ صورت‌ پراکنده‌، هیچ‌ چیزی‌ را به‌ صورت‌ مدون‌ که‌ پشت‌ سر هم‌ بنویسند یا 1، 2، 3، 4، 5 مثلاً این‌ اساسنامه‌ ماست‌ این‌ رئوس‌ فکری‌ ماست‌ این‌ طوری‌ نداشت‌ به‌ این‌ ترتیب‌ پراکنده‌ یک‌ چیزهایی‌ داشتند و در دفترچه‌ها و معمولاً تقویم‌های‌ کوچک‌ و در جیب‌ خودش‌ هم همیشه‌ آن‌ تقویم‌ها را داشت و یک‌ چیزهایی‌ را هم‌ می‌نوشت‌ و آن‌ چیزهایی‌ را هم‌ که‌ نقطه‌ نظرش‌ بود به‌ صورت‌ رمز خیلی‌ جاها با کلمات‌ و چیزهای‌ مبهم‌ می‌نوشت‌ و کسی‌ نمی‌فهمید که‌ متوجه‌ آن‌ شود این‌ را رعایت‌ می‌کرد و حالا آقایانی‌ که‌ با او بودند و جلساتی‌ که‌ با هم‌ داشتند شاید بهتر بتوانند این‌ را از این‌ جهت‌ بگویند.
 
اعضای‌ این‌ گروه‌ آنهایی‌ که‌ می‌شناسید یا بعداً شناختید؟
 
همین‌ دو سه‌ تا که‌ شناخته‌ شده‌ اینها آقای‌ نامجو بود، آقای‌ کلاهدوز بود آقای‌ اقارب‌پرست‌ بود حالا باز نمی‌دانم‌ در آن‌ جلسات‌ این‌ها آقای‌ رحیمی‌ بودند آقای‌ کتیبه‌ بودند جوان‌ترهایی‌ هم‌ بودند این‌ها قدیمی‌تر بودند، جدیدترهایی‌ هم‌ از جوان‌هایی‌ بودند که‌ سال‌ 57 بیشتر در جلسات‌ ایشان‌ می‌آمدند اسامی‌ آن‌ها الان‌ خاطرم‌ نیست‌ ولی‌ یک‌ تعداد که‌ با آقای‌ احمد کاشانی‌ این‌ها بودند فکر می‌کنم‌ آن‌ها دقیقاً یادشان‌ باشد چه‌ کسانی‌ بودند بچه‌های‌ جوان‌تر تا این‌ حد یادم‌ است‌ بیشتر آن‌ افراد خودشان‌ را خیلی‌ به‌ ما معرفی‌ نمی‌کردند این‌ اسامی‌ را هم‌ بعد از انقلاب‌ بیشتر ما متوجه‌ شدیم‌ نه‌ قبل‌ از آن‌

یک‌ جمله‌ای‌ گفتید این‌ها اسامی‌ مستعار داشتند و از چه زمانی اینها را می شناختید؟
 
بله‌ یکی‌ دوتا از آن‌ها که‌ بیشتر می‌آمدند کلاهدوز و نامجو بیشتر می‌آمدند به‌ آن‌ها اسم‌ مستعار داده‌ بود به‌ کلاهدوز می‌گفت‌ آقای‌ کنعانی‌ آقای‌ نامجو را هم‌ می‌گفت‌ محمودی‌ این‌ها اسامی‌ مستعار داشتند اما‌ آقای‌ رحیمی‌ را به‌ نام‌ آقای‌ رحیمی‌ می‌شناختیم‌ نمی‌دانم‌ چرا بقیه‌ را هم‌ حول‌ و حوش‌ انقلاب‌ آقای‌ کتیبه‌ را مثلاً یادم‌ هست‌ موقعی‌ که‌ سنندج‌ بودند من‌ اعلامیه‌ها را پای‌ تلفن‌ می‌خواندم‌ برایشان‌ فکر می‌کنم‌ آن‌جا دست‌اندرکار بودند مثلاً در مهر و آبان‌ آن‌ موقع‌هایی‌ بود که‌ شاه‌ آن‌ نطق‌ کذایی‌ خودش‌ را کرد توبه‌نامه‌ خودش‌ را به‌ اصطلاح‌ خواند آقای‌ کتیبه‌ در سنندج‌ یک‌ سمتی‌ داشت‌ آن‌جا من‌ یادم‌ هست‌ تلفنی‌ یک‌ چیزی‌ را برایش‌ یک‌ اطلاعیه‌ای‌ اعلامیه‌ای‌ را من‌ خودم‌ برایش‌ می‌خواندم‌ که‌ آیت‌ داده‌ بود بخوانیم‌ از همان‌ موقع‌ با آن‌ها مربوط‌ بود و ارتباط‌ داشت‌.
 
خوب‌ این‌ گروه‌ها تا همان‌ طوری‌ که‌ شما شناخت‌ دارید نظامی‌ بودند یعنی‌ می‌شود پی‌ برد که‌ به‌ دنبال‌ یک‌ نوع‌ عملیات‌ نظامی‌ بوده‌ باشند آیا اطلاع‌ ندارید در همان‌ زمان‌ یا بعداً که‌ این‌ها عملیاتی‌ انجام‌ داده‌ باشند یا نداده‌ باشند؟
 
بعداً که‌ دیگر به‌ آن‌ ترتیب‌ نبود چون‌ سال‌ 60 که‌ آیت‌ شهید شد وسال‌ 57 ‌ انقلاب‌ شد تنها سال 58 و 59 بود اگر بعد از انقلاب‌ منظورتان‌ باشد.
 
نه‌ قبل‌ از انقلاب‌ منظورمان‌ است‌؟
 
قبل‌ از انقلاب‌ را نمی‌دانم‌ علمیات‌ نظامی‌ انجام شد یا خیر و هیچ‌ چیز در این‌ مورد نمی‌دانم‌ و نمی‌توانم‌ چیزی‌ بگویم‌ من‌ دقیقاً یادم‌ نیست‌ سال‌ 51، 52 بود که قرار بود استادیوم‌ آزادی‌ را نمی‌دانم‌ شاه‌ قرار بود افتتاح‌ کند یا مراسمی‌ بود الان‌ خوب‌ به‌ خاطرم‌ نیست‌ ولی‌ آیت‌ نگران‌ بود و یک‌ اقدامی‌ قرار بود آن‌جا بشود و ازیک‌ چیزی‌ که‌ فوق العاده‌ مضطرب‌ بود و بعد از 24 ساعت‌ که‌ نگرانی‌ و دلهره‌ و اضطراب‌ داشت‌ آن‌ قضیه‌ فیصله‌ پیدا کرد نفهمیدم‌ هم‌ چی‌ بود و چه‌ شد این‌ را یادم‌ هست‌ ولی‌ دیگر چیز خاص‌ نظامی‌ من‌ ‌ به‌ نظرم‌ نمی‌آید که در این‌ زمینه‌ که‌ فعالیتی‌ داشته‌ باشند در گارد جاویدان‌ هم‌ باز آقای‌ کلاهدوز فکر می‌کنم‌ در گارد بود مثلاً سر ترور فرح‌ صحبت‌ بود که‌ اگر او را بخواهند بکشند می‌شود بکشند برای‌ این‌ که‌ او می‌رفت‌ آن‌جا، یعنی‌ دقیقاً جایی‌ بود که‌ استخر داشت‌ و تشکیلاتی‌ که‌ به‌ فرح‌ دسترسی‌ داشتند و می‌توانستند خیلی‌ راحت‌ یک‌ اقدام‌ نظامی‌ انجام‌ بدهند و او را ترور بکنند یک‌ هم‌ چنین‌ چیزی‌ هم‌ یادم‌ هست‌ که‌ یک‌ صحبت‌ این‌ طوری‌ هم‌ بود که‌ گفته‌ بودند نه‌ مصلحت‌ نیست‌ الان‌ این‌ کار را بکنیم‌ آن‌ موقعی‌ که‌ این‌ بحث‌ها بود یک‌ صحبت‌های‌ این‌ طوری‌ جسته‌ گریخته‌ بود که‌ ما هم‌ می‌شنیدیم‌ از ایشان‌ ولی‌ دیگر این‌ها چه‌ کارهایی‌ کرده‌ باشند باز من‌ در جریان‌ جزئیات‌ آن‌ها نیستم‌.
 
اگر خاطرتان‌ هست‌ مکان‌ها و مدارسی‌ که‌ شهید آیت‌ تدریس‌ کردند و آن‌ شاگردانی‌ که‌ اکنون‌ شاید شاخص‌ و برجسته‌ باشند میتوانید نام ببرید؟
 
سال‌ 38 آیت‌ استخدام‌ می‌شود می‌رود فریدن‌ اصفهان‌، دبیرستان‌ بوعلی‌داران‌، که‌ از توابع‌ آن‌ جا ظاهراً بوده‌ که‌ بعد از آن‌ جا منتظر خدمت‌ می‌شود تا سالی‌ که‌ می‌آید به‌ دامغان‌. دو سال‌ تقریباً یا سه‌ سال‌ انتظار خدمت‌ داشتند، بعد به‌ دامغان‌ می‌آید ، در دامغان‌ دبیرستان‌ پروین‌ اعتصامی‌ بوده‌، دبیرستان‌ پسرانه‌ آن‌ که‌ الان‌ یادم‌ نیست‌ اسم‌ او چه‌ بوده‌ دقیقاً و بعد از آن‌ از دامغان‌ می‌آید به‌ شهر ری‌، دبیرستان‌ ابن‌سینا، ماهی‌ هزار و هشتاد تومان‌ هم‌ حقوق برای‌ او نوشته‌ بودند حقوق استخدامی‌ او بعد وسط‌ سال‌ یعنی‌ سال‌ 47 منتقل‌ می‌شود به‌ شهرری‌، ‌، بعد می‌آید به‌ تهران‌ و سال‌ 52 دبیرستان‌ رستاخیز بود سال‌ 50 دبیرستان‌ پیرایش‌ در منطقه‌ 7 آن‌ موقع‌، سال‌ 56 دبیرستان‌ شهنایی‌ بود که‌ فکر می‌کنم‌ همان‌ نارمک‌ و یا منطقه‌ 9، دبیرستان‌ پیام‌ هم‌ سال‌ 57 درس‌ می‌داد، این‌ مال‌ آموزش‌ و پرورش‌ او بود، مهر 57 هم‌ بازنشسته‌ شد با حقوق 4500 تومان‌.
 
17/3/47 تا 3/2/48 هم‌ در دامغان‌ که‌ بود معلق‌ شده‌ بود آن‌ جا هم‌ سر آن‌ قرآن‌ آریامهر و که‌ گفتم‌ که‌ مریض‌ شده‌ بود و این‌ها آن‌ وقت‌ بود و دیگر از 32 تا 47 هم‌ دیگر، همان‌ انتظار خدمت‌ هست‌ که‌ گفتم‌ شاغل‌ نبود، از سال‌ 50 تقریباً وارد دانشگاهها که‌ شده‌ بود مدرسه‌ قضایی‌ قم‌ اول‌ رفت‌ برای‌ تدریس‌، اولین‌ جایی‌ که‌ رفت‌ برای‌ مدارس‌ ملی‌، مدرسه‌ قضایی‌ قم‌ بود بعد از مدرسه‌ قضایی‌ قم‌، دانشگاه‌ ملی‌ سابق‌ در دانشکده‌ حقوق آن‌ درس‌ می‌داد، بعد، خوب‌ بعد از دانشگاه‌ ملی‌ فکر می‌کنم‌ مدرسه‌ عالی‌ گیلان‌، لاهیجان‌ مدرسه‌ لاهیجان‌ را قبل‌ از قم‌ داشت‌. قبل‌ از قم‌، سال‌ مثلاً 48 تازه‌ تاسیس‌ شده‌ بود مدرسه‌ عالی‌ گیلان‌، مدرسه‌ لاهیجان‌، مدیریت‌ لاهیجان‌ که‌ جزء مدارس‌ ملی‌ آن‌ موقعی‌ بود که‌ تازه‌ تاسیس‌ شده‌ بودند آن‌ جا تدریس‌ می‌کرد و بعد آمد رفت‌ قم‌ و بعد هم‌ دانشگاه‌ ملی‌ آن‌ وقت‌ همزمان‌ مدارس‌ عالی‌ متعددی‌ درس‌ داده‌ دیگر، یعنی‌ قم‌ بوده‌ ملی‌، لاهیجان‌، اراک‌، بیرجند، مدرسه‌ عالی‌ دختران‌ فکر می‌کنم‌ همزمان‌ با انقلاب‌، مدرسه‌ عالی‌ دماوند، ، بابلسر، بعد دانشکده‌ علوم‌ و فنون‌ ارتش‌ که‌ روی‌ این‌ خیلی‌ حساس‌ بود دانشکده‌ علوم‌ و فنون‌ ارتش‌ در خیابان‌ آزادی‌ بود. یادم‌ هست‌ آن‌جا درس‌ می‌داد باز از آن‌ چیزهایی‌ بود که‌ آقایان‌ مخالفین‌ فکر می‌کردند این‌ یک‌ چیز منفی‌ برای‌ اوست زیرا فکر می‌کردند چطور در ارتش‌ درس‌ می‌داده‌، ولی‌ خود او ‌ نقطه‌ نظر متفاوتی داشت و معتقد بود باید سعی کند تا هر چه‌ بیشتر بتواند از آن‌ها افرادی‌ را پیدا بکند که‌ برای‌ تشکیلات‌ او به‌ درد بخورند بتوانند تا ‌ برای‌ آینده‌ بتوانند همکاری کنند و برای‌ همین‌ هم‌ با آن‌ دانشکده‌ درس‌ می‌داده‌ و اتفاقاً همیشه‌ هم‌ می‌گفت‌ چقدر ارتشی‌ها سخت‌ آدم‌ را می‌پذیرند. زیرا طوری‌ شاه‌ این‌ها را تربیت‌ کرده‌ که‌ آن‌ نظامی‌ که‌ در ارتش‌ حاکم‌ بود و این‌ها خیلی‌ سخت‌ اعتماد می‌کنند و خیلی‌ مشکل‌ است‌ بتوانی‌ از داخل‌ این‌ها یکی‌ پیدا بکنی‌

در حالی‌ که‌ او دانشکده‌ حقوق را سال‌ 45 تمام‌ کرده‌ بود یعنی‌ هر آدمی‌ اگر می‌خواست‌ دنبال‌ مسائل‌ مادی‌ باشد قاعدتاً آن‌ وقت‌ می‌رفت‌ یک‌ پرونده‌ وکالت‌ می‌گرفت‌ و شروع‌ می‌کرد یک‌ دفتر وکالت‌ می‌زد و از نظر حرفه‌ای‌ در کار وکالت‌ می‌افتاد و پول‌ بیشتر و درآمد بیشتر و آزادی‌ هم‌ داشت‌ برای‌ خودش‌ از نظر شغلی‌ ولی‌ خوب‌ او تدریس‌ و تبلیغ‌ را انتخاب کرد با آنهمه زحمتش‌ یعنی‌ شما فکر کن‌ رفت‌ و آمد آن‌ موقع‌ مثلاً حتی‌ تا قم‌ رفتن‌ خیلی‌ آسان‌ نبود گیلان‌ هر هفته‌ آدم‌ بخواهد هر هفته‌ بخواهد برود آن‌ جا، یا هر هفته‌ بخواهد برود اراک‌ در آن‌ جاده‌ باریک‌ که‌ می‌گفت‌ هر شب‌ گرگ‌ می‌آید آن‌ جا ممکن‌ است‌ در آن‌ برف‌ آدم‌ را پاره‌ بکند یعنی‌ تا 12 شب‌. 4 صبح‌ از خواب‌ بلند می‌شد و تا 12 شب‌ این‌ طرف‌ آن‌ طرف‌ می‌خواست‌ تدریس‌ کند
 
در مورد شاگردان‌ ایشان‌ خوب‌ فکر می‌کنم‌ الان‌ بیشتر دانشجویان‌ مدرسه‌ عالی‌ قضایی‌ قم‌، قضاتی‌ هستند که‌ در دادگستری‌ خیلی‌هایشان‌ شاغل‌ هستند یا به دانشجویان‌ دانشگاه‌ شهید بهشتی‌ که معمولاً عربی‌ درس‌ می‌داد باز بچه‌های‌ دانشکده‌ حقوق خیلی‌ هستند دبیرستانی‌ها عده‌ زیادی‌ از فرهنگیان‌ را داریم‌ ولی‌ افراد ایشان‌ را الان‌ بتوانم‌ به‌ شما معرفی‌ کنم‌ مشکل‌ است‌ آنهایی‌ که‌ می‌شناسیم‌ همشهری‌های‌ خودمان‌ هستند در تهران‌ هم‌ قضات‌ هستند یا خودشان‌ یک‌ وقت‌هایی‌ که من‌ با ایشان مواجه‌ می‌شوم‌ می‌گویند که‌ ما شاگرد فلانی‌ بودیم‌ این‌ طوری‌ بود کلاسش‌ ولی‌ بعد از او ما تقریباً خیلی‌ تماسی‌ با بقیه‌ نداشتیم‌ ولی‌ شاگردان‌ خوب‌ خیلی‌ داشت‌ شاگردانی‌ که‌ از جنوب‌ شهر می‌آمدند خانه‌ ما می‌آمدند با او قرار می‌گذاشتند صحبت‌ می‌کردند بحث‌ می‌کردند با بچه‌ها خیلی‌ ارتباط‌ داشت‌ بچه‌هایی‌ که‌ می‌آمدند و خیلی‌ برایش‌ مهم‌ بود که‌ در کلاس‌ها نیرو جمع‌ کند برای‌ خودش‌.
 
کردید خوب‌ گیلان‌ و اراک‌ که‌ شما می‌فرمایید پس همیشه‌ در رفت‌ و آمد بوده‌.
 
بله‌ هر هفته‌، هر هفته‌ شما باید استاد کلاس‌ داشت‌ و او استاد حق‌التدریس‌ بود اگر می‌خواست‌ نرود که‌ حق‌التدریس‌ نداشت‌ هر هفته‌ باید می‌رفت‌ و می‌آمد با ماشینهای‌ عمومی‌ هم‌ می‌رفت‌ مدرسه‌ عالی‌ قضایی‌ قم‌ سالهای‌ بعد برای‌ او یک‌ ماشین‌ گذاشته‌ بودند یک‌ پیکانی‌ می‌آمد صبحهای‌ زود او را می‌برد.
 
بیرجند چطور؟
 
بیرجند با هواپیما رفت‌ آن‌ را فکر می‌کنم‌ اوایل‌ انقلاب‌ بود قبل‌ از انقلاب‌ فرهنگی‌

بابلسر هم‌ هر هفته‌؟
 
بابلسر هم‌ هر هفته‌ می‌رفت‌ مثلاً یک‌ ترم‌ ممکن‌ بود آن‌ جا درس‌ نداشته‌ بابلسر داشته‌ این‌ طوری‌ بوده‌ دقت‌ می‌کنید سه‌ روزه‌ تهران‌ خود را که‌ باید می‌رفت‌ سه‌ روزه‌ کاری‌ یا 2 روزه‌ موظف‌ خود را باید می‌رفت‌ بقیه‌ آن‌ را باید حق‌التدریس‌ کار می‌کرد و همین‌ طور به‌ همین‌ ترتیب‌ دانشگاه‌ ملی‌ را پیوسته‌ داشت‌ مدرسه‌ عالی‌ قضایی‌ قم‌ را پیوسته‌ داشت‌ از سال‌ 50 به‌ بعد، لاهیجان‌ و جاهای‌ دیگر را متناوب‌ داشت‌ ‌ فکر می‌کنم‌ مسئله‌ تبلیغ‌ بیشتر برای‌ او مهم‌ بود چون‌ ممکن‌ بود در تهران‌ هم‌ بتواند ساعتهای‌ خود را در همین‌ مدارس‌ عالی‌ این‌ جا پر کند ولی‌ جاهای‌ مختلف‌ را ترجیح‌ می‌داد، ترجیح میداد آدمهای‌ مختلف‌ را بشناسد، این‌ است‌ که‌ بیشتر کار او ‌اینگونه‌ بود تا زمانی‌‌ که‌ بازنشست‌ شد و قبل‌ از انقلاب‌ فرهنگی‌ هم‌ مدرسه‌ عالی‌ دختران‌ زمان‌ آقای‌ نمازی‌ بود فکر می‌کنم‌ ‌، در دانشگاه‌ الزهرا -نمی‌دانم‌ اسم‌ آن‌ اصلاً الزهرا از چه‌ موقع‌ شد-‌ از اول‌ انقلاب‌ درس‌ می‌داده‌

در دانشگاه‌ها چه‌ تدریس‌ می‌کرد؟
 
دانشگاهها موارد مختلف‌، بیشتر رشته‌ خود را خودش‌ را دوست‌ داشت‌ رشته‌ جامعه‌شناسی‌، تأکید او روی‌ جامعه‌شناسی‌ بود بیشتر، سیستمهای‌ حکومتی‌ را درس‌ می‌داد بعد دارالتبلیغ‌ قم‌ هم‌ فکر می‌کنم‌ یک‌ مدتی‌ آن‌ جا هم‌ سیستمهای‌ حکومتی‌ را تدریس‌ می‌کرد در دانشگاه‌ جامعه‌شناسی‌ را درس‌ می‌داد روش‌ تحقیق‌ در علوم‌ اجتماعی‌ را درس‌ می‌داد، مدرسه‌ گیلان‌ که‌ جزوه‌های‌ آن‌ را هم‌ یک‌ چندتای‌ آن‌ را داشتیم‌ و بقیه‌ آن‌ را هم‌، نمی‌دانم‌ چه‌ شد آن‌ جا روش‌ تحقیق‌ در علوم‌ اجتماعی‌ با پیشنهاد خود او گذاشته‌ بودند که‌ درس‌ بدهد بعد دانشگاه‌ شهید بهشتی‌ عربی‌ درس‌ می‌داد، مدارس‌ عالی‌ دیگر بیشتر جامعه‌شناسی‌ بود

شهید آیت‌ تحصیلاتش‌ تا مقطع‌ دکترا هم‌ رسیده‌ بود؟
 
دکترا را خودش‌ می‌گفت‌ دکترا ادبیات‌ را خوانده‌ام‌ تزم‌ را هم‌ داده‌ام‌ همیشه‌ این‌ را می‌گفت‌ و من‌ همیشه‌ می‌گفتم‌ که‌ چرا تو مدرک‌ خودت‌ را نگرفتی‌ می‌گفت‌ مدرک‌ من‌ با مشکلی‌ مواجه‌ شد در دانشکده‌ ادبیات‌ که‌ مدرکم‌ را به‌ من‌ ندادند ولی‌ دکترا را به‌ گفته‌ی‌ خودش‌ تمام‌ واحدهایش‌ را گذرانده‌ بود و تزش‌ را هم‌ به‌ صورت‌ چک‌نویس‌ داده‌ بود‌ به‌ استاد چون‌ اصلاً رسم‌ نداشت‌ چیزی‌ را پاکنویس‌ کند در هر دانشکده‌ که‌ او تز می‌داده‌ همیشه‌ با چک‌نویس‌ می‌داده‌ به‌ استاد یعنی‌ دستنویس‌ می‌کرده‌ و می‌داده‌ این‌ که‌ بخواهد دوباره‌ پاکنویس‌ کند این‌ طور نبود هیچ‌ وقت‌ هم‌ یک‌ نسخه‌ای‌ برای‌ خودش‌ متأسفانه‌ نداشته‌ که‌ نگه‌ دارد برای‌ خودش‌ که‌ الان‌ حداقل‌ بشود استفاده‌ کرد با این‌ که‌ خیلی‌ زحمت‌ می‌کشید. او‌ می‌گفت‌ دکترا را خواندم‌ واحدهایم‌ را هم‌ گذرانده‌ام‌ امتحان‌ هم‌ دادم‌ ولی‌ مدرکم‌ را نگرفتم‌ چون‌ با مخالفت‌ مواجه‌ شده‌ بود نمی‌دانم‌ آن‌جا چه‌ چیزی‌ بود در دانشکده‌ ادبیات‌.

بعد از انقلاب‌؟
 
قبل‌ از انقلاب‌ نه‌ خیر این‌ها همه‌ قبل‌ از انقلاب‌ تا 28 سالگی‌ سالی‌ است که‌ من‌ ازدواج‌ کردم‌ او سال‌ 45 آخرین‌ رشته‌اش‌ هم‌ حقوق بود که‌ شهریور سال‌ 45 درسش‌ تمام‌ شد یعنی‌ همه‌ این‌ها را قبل‌ از آن‌ خوانده‌ بود و دیگر بعد از آن‌ درس‌ نخواند و اعتقادی‌ هم‌ داشت‌ که یک‌ آدم‌ سیاسی‌ باید از خیلی‌ چیزها سر دربیاورد یعنی‌ خیلی‌ اطلاعات‌ داشته‌ باشد به‌ همین‌ دلیل‌ هم‌ رشته‌های‌ متعددی‌ خوانده‌ بود سال‌ 38 در ادبیات‌ فارسی‌ دانشسرای‌ عالی‌ فارغ‌التحصیل‌ شده‌ بود سال‌ 40 علوم‌ اجتماعی‌ را تمام‌ کرده‌ بود بعد دانشکده‌ حقوقش‌ هم‌ که‌ سال‌ 45 که‌ البته‌ مدرکش‌ را به‌ اشتباه‌ سال‌ 46 فرستاده‌ بودند می‌گفت‌ مهم‌ هم‌ نیست‌ من‌ که‌ نمی‌خواهم‌ استفاده‌ کنم‌ ولی‌ سال‌ 45 فارغ‌التحصیل‌ شده‌ بود زمانی‌ که‌ هدایتی‌ رئیس‌ دانکشده‌ بود خودش‌ می‌گفت‌ هر دانشکده‌ای‌ را من‌ طی‌ کردم‌ نه‌ این‌ که‌ با یک‌ لیسانس‌ بروم‌ مثلاً فوق لیسانس‌ علوم‌ اجتماعی‌ بگیرم‌ نه‌ رشته‌ علوم‌ اجتماعی‌ را خوانده‌ بود جامعه‌شناسی‌ را خوانده‌ بود و آمده‌ بود فوق لیسانسش‌ را گرفته‌ بود و ادبیاتش‌ را به‌ همین‌ ترتیب‌ و حقوق را هم‌ که‌ فقط‌ لیسانس‌ خوانده‌ بود روزنامه‌نگاری‌ را هم‌ خوانده‌ بود . دوره‌های‌ روزنامه‌نگاری‌ آن‌ موقع‌ هنوز رشته‌ نبود در دانشگاه‌ مؤسسه‌ اطلاعات‌ ظاهراً یک‌ دوره‌ای‌ می‌گذارد که‌ الان‌ معادل‌ لیسانس‌ تلقی‌ می‌شود آن‌ مدرک‌ را هم‌ گرفته‌ بود چون‌ به‌ روزنامه‌ها خیلی‌ علاقه‌ داشت‌ و این‌ که‌ چه‌ ترتیب‌ باشد چه‌ طور باشد این‌ دوره‌ها را آن‌جا دیده‌ بود.
 
.
 
راجع‌ به‌ محتوای‌ نامه‌ که به امام نوشتند می‌شود کمی‌ بیشتر صحبت‌ کنید؟
 
محتوای‌ نامه‌ را می‌توانم‌ اصلاً برایتان‌ بیاورم‌ ببینید در آن نامه روی جریانات‌ نهضت‌ را تاکید می‌کند همان‌ ماجرای‌ سال‌ 32 را که‌ واقعاً تجربه‌ای‌ است‌ و روی فرماندهی‌ کل‌ قوا را خیلی‌ تاکید می‌کند که‌ فرماندهی‌ کل‌ قوا نباید دست‌ یکی‌ متمرکز باشد این‌ها را روی‌ آن‌ دارد تاکید می‌کند و در آن‌ نامه‌ چند صفحه‌ است‌ این‌ را می‌آورم‌ و نامه‌ نیمه‌ کاره‌ تمام‌ شده‌ یعنی‌ به‌ انتها نرسیده‌ معلوم‌ است‌ دنباله‌ می‌خواسته‌ آن‌ را ادامه‌ بدهد و نداده‌ یا بعداً داده‌ نمی‌دادنم‌ نامه‌اش‌ هست‌ می‌توانم‌ برایتان‌ بیاورم‌ با خط‌ خودشان‌.

راجع‌ به‌ نامه‌ برای‌ آیت‌الله بروجردی‌ که‌ فرمودید اشاره‌ کردید خوب‌ خودشان‌ مطرح‌ نکردند که‌ آیت‌الله چه‌ جوابی‌ دادند.
 
نه‌ نوشته‌ ترتیب‌ اثر داده‌ نشد به‌ آن‌ نامه‌ که من‌ نوشتم‌ و یک‌ نامه‌ به‌ بقایی‌ نوشتم‌ این‌ نامه‌ را هم‌ به‌ شما می‌خواهم‌ بنویسم‌ چون‌ رسم‌ من‌ این‌ است‌ که‌ بگویم‌ یک‌ چیزهایی‌ را که‌ به‌ نظرم‌ می‌رسد این‌ را نوشته‌ دقیقاً در آن‌ اشاره‌ می‌کند. زمان‌ دانشجویی‌ ایشان‌ هم‌ دانشجوی‌ فعالی‌ بود در همان‌ موقع‌ در آن‌ سن‌ کم‌شان‌ روزنامه‌های‌ اطلاعات‌ آن‌ موقع‌ را اگر نگاه‌ کنید یکی‌ دو تا عکس‌ دارد آیت‌ دانشجوی‌ فوق لیسانس‌ چه‌ چیز گفت‌ چه‌ چیز نوشت‌ روزنامه‌های‌ زرد شده‌اش‌ را آن‌ موقع‌ نگه‌ داشته‌ بود در اعتبارنامه‌اش‌ آورد باز کرد در مجلس‌ که‌ مانده‌ بودند این‌ روزنامه‌ها را از کجا آورده‌ آیت‌ این‌ها را نگه‌ داشته‌ بود در همان‌ زمان‌ به‌ عنوان‌ یک‌ دانشجوی‌ فوق لیسانس‌ یک‌ دوره‌ای‌ بوده‌ که‌ اجازه‌ می‌دهند دانشجویان‌ یک‌ تشکیلاتی‌ داشته‌ باشند و آن‌جا حرف‌هایشان‌ را بزنند و آنجا در مقابل‌ امینی‌ صحبت‌ کرده‌ بود که این‌ها در روزنامه‌ اطلاعات‌ منعکس‌ است‌ اطلاعات‌ همان‌ زمان‌ یکی‌ دو شماره‌ آن‌ را ما داریم‌ ولی‌ بقیه‌اش‌ حتماً آن‌جاها هست‌.
 
راجع‌ به‌ عقاید کمونیستی‌ و گروه‌های‌ چه نظری داشت ؟
 
 یکی‌ از خصوصیات‌ آیت‌ این‌ بود که‌ یک‌ بعدی‌ نبود و مطالعه‌اش‌ کسترده‌ بود همه‌ را می‌خواند و معرفی‌ هم‌ می‌کرد مثلاً موقعی‌ که‌ ما ازدواج‌ کردیم‌ جنگ‌ اعراب‌ و اسرائیل‌ بود اوج‌ جنگ‌ اعراب‌ و اسرائیل‌ آن‌ جنگ‌ 6 روزه‌ این‌ها خیلی‌ صحبت‌ها را اولاً خیلی‌ صحبت‌های‌ ناصر را گوش‌ می‌داد یعنی‌ از آن‌هایی‌ بود که‌ خیلی‌ انقلاب‌ مصر را روی‌ آن‌ تحقیق‌ کرده‌ بود شب‌ها تا دیروقت‌ شاید ناصر سخنرانی‌ می‌کرد او باید حتماً رادیو می‌گذاشت‌ بغلش‌ گوش‌ می‌داد تا 2 و 3 بعد از نیمه‌ شب‌ موقعی‌ هم‌ که‌ ناصر مرد خیلی‌ ناراحت‌ شد خیلی‌ متأسف‌ شده‌ بود شاید از روزهایی‌ بود که‌ خیلی‌ ناراحت‌ بود من‌ یادم‌ هست‌ رادیوی‌ ما خراب‌ شده‌ بود ما مجبور شدیم‌ برویم‌ خانه‌ یکی‌ از فامیل‌ها رادیو را بگیریم‌ بیاوریم‌ برای‌ این‌ که‌ آن‌ را بشنود آن‌ موقع‌ تلویزیون‌ نداشتیم‌، راجع‌ به‌ انقلاب‌های‌ مختلف‌ خیلی‌ مفصل‌ این‌ها را می‌خواند چپ‌ و راست‌ همه‌ را می‌خواند همه‌ را می‌خواند ولی‌ این‌ که‌ چپی‌ باشد هیچ‌ وقت‌ نبوده‌ دنبالش‌ هم‌ نبوده‌ اصلاً و مخالف‌ هم‌ بود ولی‌ همه‌ را گوش‌ می‌کرد توجه‌ می‌کرد می‌خواند مائو مرد من‌ باز یادم‌ هست‌ می‌گفت‌ یکی‌ از بزرگترین‌ جمعیت‌هایی‌ که‌ الان‌ جمع‌ شده‌ برای‌ مائو است‌ آیا می‌شود ما هم‌ در ایران‌ یک‌ روزی‌ یک‌ جمعیت‌ این‌ طوری‌ داشته‌ باشیم‌

 مطالعاتش‌ در همه‌ زمینه‌ها بود انقلاب‌ لیبی‌ را می‌خواند الجزایر را می‌خواند فلسطین‌ را می‌خواند چین‌ را همین‌ طور مائو، دوگل‌ فرانسه‌، بعضی‌ وقت‌ها می‌گفت‌ من‌ می‌توانم‌ مثل‌ فیدل‌ کاسترو 7 ساعت‌ سخنرانی‌ کنم‌ چون‌ نطق‌های‌ فیدل‌ کاسترو معروف‌ بود که‌ 7 ساعته‌ نطق‌ می‌کند بعضی‌ وقت‌ها به‌ او می‌گفتیم‌ می‌گفت‌ من‌ می‌توانم‌ این‌ توانایی‌ را دارم‌ مثل‌ فیدل‌ کاسترو 7 ساعت‌ نطق‌ کنم‌ ولی‌ خوب‌ با کمونیست‌ها میانه‌ خوبی‌ نداشت‌ موافق‌ نبود ولی‌ نه‌ این‌ که‌ حرفشان‌ را نشنود او حرف‌ همه‌ را می‌شنید.
 
منظور این‌ که‌ جریانی‌های‌ کمونیستی‌ داخل‌ ایران‌ با این‌ها مخالفت‌ می‌کرد؟
 
بله‌ با آن‌ها مخالف‌ بود با آن‌ها مخالفت‌ می‌کرد با توده‌ای‌ها، توده‌ نفتی‌ می‌گفت‌ به‌ آن‌ها یا چپ‌های‌ امریکایی‌ در سال‌ آخر انقلاب‌، با آن‌ها مخالف‌ بود کلاً چریک‌های‌ فدایی‌ و به همه‌ می‌گفت‌ اینها هرز دارند می‌روند مخالف‌ بود اصلاً قبول‌ نداشت‌ به‌ آن‌ ترتیب‌ آن‌ها را هیچ‌ وقت‌ هم‌ قبول‌ نداشت‌ نه‌ این‌ که‌ بگویم‌ یک‌ زمانی‌ چپ‌ بود یا راست‌ شده‌ بود نه‌ اینجوری‌ نبود اصلاً قبول‌ نداشت‌ یعنی‌ اصولاً از سال‌ 42 دیگر سنش‌ را هم‌ شما فکر کنید مثلاً سال‌ 42 که‌ بحث‌ امام‌ پیش‌ می‌آید و قبل هم‌ آیت‌الله کاشانی‌ این‌ها دیگر همه‌اش‌ در این‌ مسیر بود و بعد هم‌ آقای‌ منتظری‌ و ارتباط‌ با آن‌ها و بخصوص‌ در نجف‌آباد خیلی‌ دوستانی‌ داشتند که‌ مستقیماً با آقای‌ منتظری‌ ارتباط‌ داشتند و یکدیگر را می‌دیدند ، آقایانی‌ که‌ آن‌جا بودند عقاید مذهبی‌ داشت‌ و آیت واقعاً اعتقاد داشت‌ به‌ این‌ قضیه‌ که‌ مذهب‌ می‌تواند در مملکت‌ مؤثر باشد و به‌ عنوان‌ یک‌ اصل‌ آن را پذیرفته‌ بود

در ارتباط‌ با سازمان‌ مجاهدین‌ خلق‌ پیش از ‌اعلام‌ تغییر مواضع‌شان‌ که به‌ هرحال‌ نیروهای‌ اولیه‌ سازمان‌ اقداماتی‌ ‌ می‌کردند و اینکه مورد توجه‌ نیروهای‌ مذهبی‌ مبارز هم‌ بودند آیا ارتباطی‌ با ایشان نداشتند.
 
ارتباط‌ که‌ بچه‌های‌ دانشجو من‌ یادم‌ است‌ چند تا بچه‌ اصفهانی‌ بودند که این‌ها را دستگیر کرده‌ بودند در همان‌ سال‌های‌ 46 و 47 بود و او ملاقاتی‌ با این‌ها داشت‌ مرتباً به‌ آن‌ها کمک‌ می‌کرد بعضی‌ وقت‌ها حتی‌ کمک‌ مالی‌ حالا من‌ نمی‌دانم‌ چقدر و چه‌ طور ولی‌ با بچه‌ها به‌ طور کلی‌ ارتباط‌ داشت‌ ولی‌ این‌ که‌ گروه‌ مجاهدین‌ را یعنی‌ ایدئولوژی‌ آن‌ها و طرز فکر آن‌ها که‌ با آن‌ها هماهنگ‌ باشد نه‌ فکر می‌کنم‌ او تشکیلات‌ خاص‌ خودش‌ را دنبال‌ می‌کرد ولی‌ با بچه‌هایشان‌ ارتباط‌ داشت‌ می‌دید آن‌ها را یا می‌آمدند بعضاً خانه‌ ما معاشرت‌ داشت‌ ‌ با هم‌ خیلی‌ صحبت‌هایی‌ داشتند ایشان‌ مثلاً احمد رضایی‌ها برای‌ ما اعلامیه‌هایی‌ که‌ می‌دادند می آورد و بیرون‌ دست‌نوشته‌ها و چه‌ چیزهایی‌ تفسیر می‌کردند می‌آورد بخوانیم‌ خیلی‌ وقت‌ها اتفاقاتی‌ که در زندان‌ شاه‌ می‌افتاد رضایی‌ها را دقیقاً یادم‌ هست‌ آن‌ برادر کوچک‌ ایشان‌ اسمش‌ را دقیقاً یادم‌ نیست‌ که‌ 17 ساله‌ بود در سال‌  50 که اوج‌ بازداشت اینها بود ، شکنجه‌هایی‌ را که در زندان ‌ می‌دادند به‌ آن‌ها را در ‌ برگه‌هایی‌ چاپ میکردند و آن‌ها را می‌آورد ما ببینیم‌ برای‌ این‌ که‌ چه‌ شکنجه‌هایی‌ شاه‌ می‌دهد ، خوب‌ آن‌ موقع‌ مبارزه‌ مبارزه‌ی‌ ضد شاه‌ بود که‌ از همه‌ تفکرات‌ بودند آن‌ موقع‌ قبل‌ از انقلاب‌ خیلی‌ تا یک‌ زمانی‌ مرزبندی‌ و دسته‌بندی‌ به‌ آن‌ ترتیب‌ نبود ، ولی‌ کمونیست‌ها طرز فکر و ایدئولوژی‌ خودشان‌ را داشتند آیت‌ هیچ‌ وقت‌ نمی‌توانست‌ آن‌ فکرها را داشته‌ باشد چون‌ آیت‌ شدیداً مذهبی‌ بود و این‌ بود که‌ دنبال‌ قضیه‌ امام‌ بود و با آقای‌ منتظری‌ این‌ها ارتباط‌ داشت‌ تلاشش‌ هم‌ در همان‌ زمینه‌ بود و در آن‌ مسیر هم‌ می‌رفت‌.
 
قبل‌ از انقلاب‌ چندین‌ بار گویا از سوی‌ ساواک‌ احضار شدند؟
 
مکرر احضار می‌شد.
 
از این‌ احضارها خاطرتان‌ هست‌؟
 
احضار قم‌ بیشتر از همه‌ بود، تهران‌ هم‌ البته‌ یادم‌ هست‌ که یکی‌ دو بار او را خواسته‌ بودند رفته‌ بود ولی‌ قم‌ بیشتر بود چون‌ در کلاس‌های‌ قم‌ ایشان‌ ظاهراً حرف‌هایی‌ را می‌زد که آن‌ها براییشان‌ خیلی‌ مسئله‌ بود و افراد داشتند در کلاس‌ ها که گزارش‌ می‌دادند و بعد بلافاصله‌ او را می‌خواستند در قم‌ خیلی‌ مکرر خواسته‌ بودندش و ساعت‌های‌ متوالی‌ او را بازجویی‌ کرده‌ بود و یک‌ وقت‌هایی‌ می‌آمد می‌گفت‌ یا دیر می‌کرد ما نگران‌ می‌شدیم‌ که‌ چه‌ شد نیامد مثلاً آن‌ شب‌ خوابیده‌ بود و فردای‌ آن‌ روز می‌آمد در حالی‌ که‌ صبح‌ می‌رفت‌ شب‌ برمی‌گشت‌ نه‌ این‌ که‌ بازداشت‌ شده‌ باشد ولی‌ به‌ همین‌ دلیل‌ مانده‌ بود آن‌جا که‌ برود بازجویی‌ بدهد خودش‌ می‌گفت‌ پرونده‌ام‌ در ساواک‌ قم‌ خیلی‌ قطور است‌ صحبت‌های‌ کلاسش‌ را دقیقاً برای‌ او گزارش‌ می‌کردند هر چه‌ می‌گفت‌ آیت‌ خیلی‌ در لفافه‌ حرف‌ می‌زد و سربسته‌ احتیاط‌ را می‌کرد ولی‌ باز مع‌هذا آن‌ها او را می‌خواستند که شاید این‌ در پرونده‌ ساواکش‌ باشد اما بازداشت‌ هیچ‌ وقت‌ نشده‌ بود که‌ بگویم‌ زندانی‌ شده‌ باشد ‌ ولی‌ احضاریه‌های‌ مکرر شده بود که مرتب‌ می‌رفت‌ آن‌جا هم‌ جواب‌ می‌داد.
 
از محتوای‌ این‌ بازجویی‌ها اطلاعی‌ ندارید؟
 
نه‌ جزئیات‌ را نمی‌دانم‌ چون‌ مرتباً می‌گفت‌ از من‌ سوال‌ و جواب‌ می‌کنند جزئیات‌ را هیچ‌ وقت‌ نمی‌گفت‌ و نمی‌پرسیدیم‌‌ یا اگر می‌گفتیم‌ خیلی‌ مقطعی‌ مثلاً خیلی یادمان‌ نیست‌ ‌.
 
ارتباط‌ با دیگر روحانیون‌ مثلاً آیت‌الله خامنه‌ای‌ یا آیت‌الله قبل‌ از انقلاب‌ و با آیت‌الله شهید بهشتی‌ یا مراجع‌ دیگر که‌ مدنظر ایشان‌ بود را میفرمایید؟
 
با آقای‌ بهشتی‌ و اینها فکر می‌کنم‌ در اصفهان‌ یکدیگر را می‌دیدند خودش‌ این‌ طوری‌ بیشتر می‌گفت‌ آقای‌ خامنه‌ای‌ را من‌ خودم‌ یادم‌ هست‌ قبل‌ از انقلاب‌ که‌ یعنی‌ حوالی‌ انقلاب‌ مثلاً شاید آبان‌ و آذر بود من‌ خودم‌ آقای‌ خامنه‌ای‌ را که یک‌ روز آمدند منزل‌ ما دیدم‌ آن‌ موقعی‌ بود که‌ دیگر داشتند تشکیلات‌ حزب‌ جمهوری‌ را می‌ریختند در آن‌ ارتباط‌ خیال‌ می‌کنم‌ آقای‌ خامنه‌ای‌ به‌ آن‌ اعتبار به منزل‌ ما آمدند یک‌ روز صبح‌ بود که‌ آمدند بالا و به‌ ما سپردند که‌ شما نمی‌خواهد چیزی برای‌ ما بیاورید و فقط‌ چای‌ بیاورید و ما چای‌ را دادیم‌ دم‌ در اتاق، نشستند و صحبت‌ کردند یکی‌ دو ساعتی‌ بودند بعد که‌ رفتند من‌ یادداشت‌هایی‌ روی‌ میز بودند را از روی‌ کنجکاوی‌ نگاه‌ کردم‌ و بعد ها دیدم‌ اسامی‌ است‌ که‌ تشکیلات‌ حزب‌ را ایجاد کردند، و‌ آن‌ روز گویا داشتند استادان‌ دانشگاه‌ رابررسی میکردند، وملاقاتشان‌ روی‌ آن‌ قضیه‌ بود که‌ چطور تشکیلات‌ جمع‌ شوند و استادان‌ دانشگاه‌ را آیت‌ متشکل‌ بکند و آن‌ اسامی‌ که‌ جمع‌ کرده‌ بودند بعدا ‌ هسته‌ اولیه‌ حزب‌ را ریختند که‌ فکر می‌کنم‌ 30 تای شورای‌ مرکزی‌ حزب‌ بود و 5، 6 تایشان هم‌ روحانیونیونی بودند‌ که‌ حزب‌ را تشکیل‌ دادند که‌ بعدها مشخص‌ شد و بعداً هم‌ آن‌ها  فعالیت‌ در کانون‌ توحید را شروع‌ کرده‌ بودند دیگر بقیه‌ آقایان‌ را حوالی‌ انقلاب‌ دیدم البته همشهری‌های‌ خودشان‌ را بیشتر می‌دیدم‌ آقای‌ عبدالله نوری‌ را یک‌ وقت‌هایی‌ می‌دیدم‌ خانه‌ ما می آمدند‌ آقای‌ هادی‌ آن‌ موقع‌ لباس‌ روحانی‌ می‌پوشیدند بعداً لباسشان‌ را عوض‌ کردند الان‌ که‌ در وزارت‌ خارجه‌ هستند دیدم‌ کت‌ شلوار می‌پوشند ولی‌ آن‌ موقع‌ هنوز لباس‌ روحانی‌ داشتند حتی‌ امید نجف‌آبادی‌ که‌ بعد مجاهدی‌ درآمد و نمی‌دانم‌ سرنوشتش‌ چه‌ شد او هم‌ قبل‌ از انقلاب‌ یک‌ وقت‌هایی‌ می‌دیدم‌ آن‌جا می‌آمدند بعضی‌ها را هم‌ دیگر ما نمی‌شناختیم‌ اینهایی‌ که‌ ما متوجه‌ بودیم‌ آمدند این‌ آقایان‌ بیشتر بودند دیگر آیا جلساتی‌ اگر بیرون‌ داشتند همدیگر را می‌دیدند نمی‌دانم‌ در خانه‌ این‌ها را ما دیده‌ بودیم‌.
 
بحث‌ ارتباط‌ شهید آیت‌ با مظفر بقایی‌ است‌ بعضی‌ها معتقد بودند یا هستند که‌ مظفر بقایی‌ از طریق‌ شهید آیت‌ تفکرات‌ خودشان‌ را حالا، به‌ نظام‌ تزریق کرده است

یعنی‌ آیت‌ تغذیه‌ می‌شده‌ از مظفر بقایی‌ مثلاً؟
 
یک‌ چنین‌ توهمی‌ هست‌ می‌خواستم‌ یک‌ کمی‌ توضیح‌ بفرمائید درباره‌ منشأ ارتباطشان‌ و چطور فاصله‌ گرفتند؟

این‌ که‌ درست‌ نیست‌ آیت‌ از او تغذیه‌ می‌شد نه‌ دکتر بقایی‌ آدمی‌ نبود اصلاً به‌ مذهب‌ اعتقادی‌ نداشت‌ در مورد جریانات‌ مذهبی‌ فکر نمی‌کرد و اصلاً اختلاف‌ آیت‌ و بقایی‌ دقیقاً هم‌ روی‌ همین‌ مذهب‌ بود که‌ ایشان‌ آن‌ مسیر را انتخاب‌ می‌کند آقای‌ بقایی‌ اصلاً به‌ این‌ مسیر اعتقاد نداشت‌ یا مسئله‌ مذهب‌ در سیاست‌ به‌ همین‌ دلیل‌ هم‌ جدا می‌شوند یعنی‌ آن‌ حزب‌ زحمتکشان‌ تا زمانی‌ که‌ حزب‌ زحمتکشان‌ با آیت‌الله کاشانی‌ همراهی‌ و همکاری‌ می‌کند آیت‌ هم‌ در آن‌ مسیر می‌رفته‌ ولی‌ بعدش‌ دیگر آن‌ نامه‌ای‌ که‌ می‌نویسد اتفاقاً همین‌ مسائل‌ را مطرح‌ می‌کند باز پیش‌نویس‌ نامه‌ای‌ هم‌ که‌ به‌ بقایی‌ می‌نویسد شاید در این‌ کاغذهایش‌ باشد ولی‌ بعداً دیدم‌ یکی‌ از آقایان‌ منتشر کرده‌ ظاهراً این‌ را کتابش‌ را نمی‌دانم‌ دیده‌اید یا نه‌، نامه‌ 100 صفحه‌ای‌ 90 و چند صفحه‌ای‌ آیت‌ منتشر شده‌ پیش‌نویس‌ آن‌ را ما داریم‌ نامه‌ای‌ که‌ به‌ بقایی‌ می‌نویسد دقیقاً رؤس‌ فکری‌ خودش‌ و مطالبی‌ که‌ او اعتقاد دارد به‌ آن‌ و توصیه‌ می‌کند که‌ باید به‌ این‌ مسیر برویم‌ مسئله‌ انقلاب‌ اسلامی‌ را و نقش‌ مذهب‌ را آن‌جا تاکید می‌کند ولی‌ دکتر بقایی‌ اعتقاد به‌ این‌ ندارد و آن‌ اختلافاتشان‌ از آنجاست‌ آیت‌ بعد از آن‌ دیگر ارتباطی‌ نداشته‌ با دکتر بقایی‌ همین‌ طور که‌ گفتم‌ تا سال‌ 46 فقط‌ به‌ عنوان‌ مستمع‌ آزاد در جلساتی‌ که‌ می‌رفته‌ وشرکت‌ می‌کرده‌ ، بعد از آن‌ مطلقاً ارتباطی‌ نداشت‌ باکی‌ هم‌ نداشت‌ که‌ مثلاً بخواهد بگوید نه‌ نمی‌رفتم‌ نمی‌آیم‌ مسئله‌ای‌ نبود آیت‌ خودش‌ برای‌ خودش‌ فکر داشت‌ و دلیل‌ نداشت‌ از بقایی‌ خوراک‌ فکری‌ بگیرد و تغذیه‌ بشود بقایی‌ این‌ طوری‌ نبود و اصلاً آن‌ صحبت‌هایی‌ را که‌ بقایی‌ می‌کرد با صحبت‌هایی‌ که‌ آیت‌ می‌کرده‌ نمی‌خواند بقایی‌ در وصیت‌نامه‌ سیاسی‌اش‌ را نگاه‌ کنید صحبت‌هایی‌ که‌ می‌کند با صحبت‌هایی‌ که‌ آیت‌ داشته‌ و می‌کرده‌ و دنبال‌ آن‌ بود بوده‌ کلی‌ فرق دارد وآن‌ چیزی‌ که‌ باعث میشد تا با هم‌ همکاری‌ داشتند مسئله‌ای‌ آیت‌الله کاشانی‌ بود و بعد از آن‌ هم‌ دیگر او اعتقادی‌ به‌ این‌ که‌ مذهب‌ در سیاست‌ دخالت‌ کند و آن‌ قدر دخیل‌ باشد نداشت‌ به‌ همین‌ دلیل‌ آیت‌ هم‌ از آن‌جا دیگر فکر نمی‌کنم‌ اهمیتی‌ به‌ این‌ قضیه‌ می‌داد که‌ بخواهد با او تماس‌ بگیرد و مرتباً به‌ آن‌ بگوید این‌ طوری‌ کن‌ این‌ طوری‌ کن‌ و او بخواهد نظر دهد این‌ طوری‌ نبوده‌ این‌ را دقیقاً من‌ رد می‌کنم‌ و خودش‌ هم‌ در صحبت‌هایی‌ که‌ داشته‌ در همان‌ موقع‌ رد کرده‌ ، در مجلس‌ هم‌ خیلی‌ سعی‌ کردند این‌ قضیه‌ را بچسبانند به‌ همدیگر و و آقای‌ سلامتیان‌ روز اعتبارنامه‌ شاید اصلاً عمداً این‌ کار را کرد چون‌ من‌ خودم‌ فکر می‌کنم‌ آیت‌ واقعاً در مجلس‌ اول‌ برای‌ ریاست‌ مجلس‌ ‌ شانس‌ داشت‌ ‌ و آن‌ها با این‌ سر و صداهایی‌ که‌ کردند و آن‌ صحبت‌هایی‌ که‌ کردند قصدشان‌ این‌ بود که‌ آیت‌ اصلاً در مجلس‌ نباشد با اعتبارنامه‌اش‌ در واقع‌ مخالفت‌ کردند برای‌ این‌ که‌ اعتبارنامه‌اش‌ رد شود و رأی‌ نیاورد و آیت‌ اصلاً از مجلس‌ رد شود و بیاید بیرون‌ که‌ نشد خوشبختانه‌ یعنی‌ به‌ عنوان‌ نماینده‌ تهران‌ باقی‌ ماند در مجلس‌ ولی‌ شانس‌ ریاستش‌ را قطعاً از دست‌ داد با آن‌ ترور شخصیتی‌ که‌ آن‌ها می‌خواستند بکنند این‌ها را این‌ سر و صداها را آن‌ها بیشتر مطرح‌ می‌کردند که‌ مثلاً آیت‌ خوراک‌ فکری‌ از بقایی‌ بگیرد یا از حزب‌ زحمتکشان‌ تغذیه‌ می‌شد. این‌ چیزی‌ است‌ که‌ در مخیله‌ آنهاست‌ و گاهی‌ هم‌ من‌ صحبت‌های‌ معین‌فر و آقای‌ سحابی‌ را وقت‌هایی‌ که مصاحبه‌هایی‌ در روزنامه‌ها می‌کنند می‌خوانم‌ گاهی‌ یک‌ هم‌ چنین‌ چیزهایی‌ را مطرح‌ می‌کنند که‌ آیت‌ از بقایی‌ خط میگرفته ، که‌ البته‌ این‌ چیزی‌ است‌ که‌ بافته‌ ذهن‌ آنهاست‌ و در واقع‌ ذهنیت‌ آنهاست‌ که‌ برای‌ خودشان‌ دچار یک‌ چیزهایی‌ هستند ولی‌ آیت‌ این‌ طوری‌ نبود به‌ آن‌ چیزی‌ که‌ خودش‌ فکر می‌کرد آن‌ را می‌خواست‌ پیاده‌ کند نه‌ آن‌ چیزی‌ که‌ بقایی‌ می‌خواست‌ بگوید یا هر کسی‌ دیگری‌. او به مسئله‌ انقلاب‌ اسلامی‌ و مذهب‌ و سیاست‌ اعتقاد داشت‌ و می‌خواست‌ و روی‌ آن‌ فکر می‌کرد و دنبال‌ این‌ بود که‌ بگوئیم‌ خوراک‌ فکری‌ از او می‌گرفت‌ نه‌ خوب‌ طبعاً به‌ عنوان‌ یک‌ شخصیت‌ سیاسی‌ ممکن‌ است‌ خیلی‌ نقطه‌ نظراتی‌ هم‌ در مسائل‌ مختلف‌ داشته‌ باشد خیلی‌ چیزها را هم‌ قبول‌ داشته‌ باشد دلیل‌ ندارد که‌ یک‌ آدم‌ را همه‌ چیزش‌ را رد بکند یک‌ آدم‌ را دربست‌ قبول‌ کند یک‌ ادم‌ همه‌ چیزش‌ رد بشود نه‌ یک‌ شخصیت‌ سیاسی‌ این‌ طوری‌ نیست‌ هیچ‌ وقت‌ چیزهایی‌ تا آن‌جا که‌ من‌ می‌دانم‌ حالا با دوستانی‌ که‌ با همدیگر هم‌ مسلک‌ بودند بهتر می‌توانند در این‌ مورد اظهار نظر بکنند.
 
 
 
برگردیم‌ به‌ زندگی‌ خانوادگی‌ خوب‌ شهید آیت‌ با این‌ صحبت‌هایی‌ که‌ شما کردید این‌ طور که‌ مشخص‌ است‌ بدنبال‌ تشکیل‌ حکومت‌ اسلامی‌ بود خوب‌ قاعدتاً باید این‌ اعمال‌ اسلامی‌ یا مسائل‌ اسلامی‌ را خیلی‌ خوب‌ رعایت‌ و دقت‌ می‌کرد حالا یک‌ مقدار راجع‌ به‌ عقایدشان‌ عقاید اسلامی‌ و التزام‌ عملی‌ به‌ اسلام‌ مثلاً در محیط‌ خانه‌ چطور بود نوع‌ پوشش‌ حجاب‌ را بفرمایید؟
 
التزام‌ عملی‌ به‌ اسلام‌ خوب‌ یک‌ مسلمان‌ معتقدی‌ بود و حالا ما بیائیم‌ جزئیات‌ آن‌ را بگوئیم‌ خیلی‌ هم‌ این‌ نیست‌ ولی‌ واقعاً اعتقاد داشت‌ همیشه‌ هم‌ رعایت‌ می‌کرد همیشه‌ هم‌ رعایت‌ می‌کرد ولی‌ در قضیه‌ حجاب‌ هیچ‌ اجباری‌ در کارش‌ نبود برای‌ ما در حد معقول‌ ما هم‌ سعی‌ می‌کردیم‌ رعایت‌ بکنیم‌ ولی‌ افراطی‌ در کارش‌ نبود حالا اگر کوتاهی‌ هم‌ بوده‌ از جانب‌ من‌ بوده‌ ولی‌ این‌ به‌ اعتقادات‌ او ربط‌ نداشت‌ او واقعاً معتقد بود به‌ این‌ قضیه‌ و رعایت‌ هم‌ می‌کرد تا می‌توانست‌ رعایت‌ می‌کرد التزام‌ عملی‌ خودش‌ را نماز و روزه‌ و خمس‌ و زکاتش‌ را دقیقاً معتقد بود و این‌ کارها را انجام‌ می‌داد

 
 
اگر خاطره‌ خاصی‌ از دوران‌ قبل‌ از انقلاب‌ خاطر شما هست بفرمایید
 
دوران‌ قبل‌ از انقلاب‌، ، زمانی‌ که‌ از دامغان‌ می‌خواست‌ منتقل‌ بشود به‌ تهران‌ یک‌ پرونده‌ ساواک‌ برای‌ او درست‌ کرد یک‌ پرونده‌ به‌ اصطلاح‌ اخلاقی‌، که خیلی‌ این‌ آقایان‌ هم در مجلس‌ هم‌ در این مورد صحبت کردند  حالا من‌ از بعدی‌ که‌ مربوط‌ به‌ قسمت‌ زندگی‌ شخصی‌ خودمان‌ می‌شود بیان میکنم ، آن‌ جا یک‌ پرونده‌ای‌ درست‌ کردند اردیبهشت‌ ماه‌ بود فکر می‌کنم‌ زمانی‌ بود که‌ او آن‌ جا بود و من‌ تهران‌ بودم‌ مشغول‌ در دانشکده‌ حقوق سال‌ ترم‌ دوم‌ فکر می‌کنم‌ بودم‌ یک‌ روز یکی‌ از فامیلها آمد این‌ جا به‌ من‌ و گفت‌ یک‌ اتفاقی‌ دامغان‌ افتاده‌ و یک‌ پرونده‌ای‌ برای‌ آیت‌ درست‌ شده‌ و‌ یک‌ مسئله‌ اخلاقی بوده ‌، بلافاصله‌ من‌ در آمدم‌ و گفتم‌ خوب‌ قطعاً این‌ را ساواک‌ درست‌ کرده‌ این‌ جا چیزی‌ نیست‌ حالا آن‌ وقت‌ من‌ 19 سالم‌ بوده‌ دیگر. گفتم‌ به‌ نظر من‌ این‌ پرونده‌سازی‌ مربوط‌ به‌ ساواک‌ است‌ و آن‌ها با توجه‌ به‌ نفوذی‌ که‌ آیت‌ کرده‌ بود در آن‌ جا و در آن‌ منطقه‌ و حتی‌ سمنان‌ و جلساتی‌ که‌ با دبیران‌ داشته و صحبتهایی‌ که‌ با هم‌ می‌کردند ، این‌ها برای‌ اینکه‌ او را از آن‌ جا ترور شخصیت کنند تا بتوانند یک‌ طوری‌ اعتماد عمومی‌، مردم‌ را به او از بین ببرند. که‌ همان‌ باعث‌ شد که‌ منتقل‌ بشود به‌ شهرری‌، یعنی‌ سالهای‌ سال‌ بود که‌ او تلاش‌ می‌کرد که‌ بلکه‌ ‌ به‌ تهران‌ منتقل بشود ولی‌ موافقت‌ نمی‌کردند چون‌ می‌گفتند تهران‌ پر است‌ و من‌ در تهران تنها مانده‌ بودم‌ و او آن‌ جا ‌ به‌ هر حال‌ آن‌ انتقال‌ که‌ به‌ تهران‌ انجام شد ی‌ سابقه‌ نداشت‌ کسی‌ را دبیری‌ را وسط‌ سال‌ کسی‌ منتقل‌ کند از جایی‌ به‌ جایی‌ دیگر، ولی‌ خودش‌ وقتی‌ آمد تهران‌ شروع‌ به‌ خندیدن‌ کرد و گفت‌ :
 
«عدو شود سبب‌ خیر اگر خدا خواهد»
 
از آقای‌ معلم‌ شاعر، هم یک‌ شعری‌ هم‌ در آن مورد او نقل‌ شده که‌ مربوط‌ همان‌ داستان‌ است‌..
 
دبیران‌ که‌ یک‌ وقت‌هایی‌ می‌رفتند ایستگاه‌ راه‌آهن‌ پیاده‌روی‌ کنند ‌ آن‌ جا آیت علی معلم را میبیند و از دور اورا صدا میکند ، آقای‌ علی‌ معلم‌ که‌ شاعر است‌ آن‌ وقت‌ کلاس‌ 9 بود فکر می‌کنم‌، ، او خودش‌ یک‌ دفعه‌ جا خورد که‌ حالا نکند این‌ شعر دست‌ او هم افتاده‌ - یک‌ شعر دست‌نویس‌ نوشته‌ بود و افتاده‌ بود دست‌ همه‌ - خوب‌ او‌ فامیل‌ بود و آیت فکر کرده بود که چه‌ طور می‌شود که‌ یک‌ چیزی‌ بنویسد علیه‌ ما به‌ این‌ ترتیب‌ آیت میگفت  او را صدا کردم‌ گفتم‌ واقعاً استعداد تو خوب‌ است‌ تحسین‌ می‌کنم‌ و حتماً پیشرفت‌ خیلی‌ خوبی‌ می‌کنی‌. در این‌ زمینه‌ خیلی‌ خوشش‌ آمده‌ بود که‌ این‌ قدر ذوق دارد سوژه‌ این‌ طوری‌ پیدا کرده‌ و این‌ شعر را گفته‌ و‌ خود علی‌ باورش‌ نمی‌شد که‌ یک‌ چینین‌ برخوردی‌ آیت‌ با او می‌کند و هیچ‌ عناد و دشمنی‌ و کینه‌ در در آیت‌ نبود ، صعه‌ صدر او واقعاً خیلی‌ خوب‌ بود
 
لطفا در فعالیت های آیت در چندین ماه آخر متصل به انقلاب را بفرمایید؟

از حوالی‌ انقلاب‌ آیت‌ پیش‌بینی‌ انقلاب را می‌کرد و همه‌ نوشته‌هایش این را نشان‌ میدهد او از آن زمان که آموزگار سر کار آمد گفت‌ که‌ این‌ رژیم‌ رفتنی‌ است‌ و وضع‌ دولت‌ از زمان‌ آموزگار به‌ بعد هم دقیقا روز به‌ روز شروع‌ کرد بدتر شدن‌ و خوب‌ این‌ برای‌ آن‌ها خیلی‌ خوشایند بود ، خیلی‌ خبر‌ خوبی‌ بود که‌ هر روز یک‌ تزلزلی‌ داخل‌ رژیم‌ پیش‌ بیاید و مرتب‌ جلسات‌ آن‌ها هم بیشتر‌ می‌شد بیشتر دور هم‌ دیگر جمع‌ می‌شدند در زمان‌ انقلاب‌ هم‌ تقریباً گفتم‌ سال‌ 57 می‌خواست‌ برود خارج‌ که‌ نشد و تابستان‌ آن‌ را ماند و از آن‌ به‌ بعد هم‌ دیگر ‌ ما شب‌ و روزی‌ نداشتیم‌ واقعیت‌ آن‌ یعنی‌ یکی‌ از مواردی‌ که‌ شاید باعث شدکه اوخودش را‌ بازنشست‌ کرد ، همین‌ بود که گفت‌ من‌ دیگر نمی‌خواهم‌ کار موظفی‌ داشته‌ باشم‌ و باید به‌ کارهای‌ دیگر تمام‌ وقت‌ برسم‌ و گفتیم‌ بابا حقوق بازنشستگی‌، چیزی‌ آن‌ چنانی‌ نمی‌شود من‌ هم‌ که‌ الان‌ آمدم‌ از آنجا بیرون‌ و وکالت‌ هم‌ که‌ پولی‌ نداشت‌ برای‌ اینکه‌ کارآموزی‌ وکالت‌ ما خود به‌ بحران‌ انقلاب‌ و سه‌ سال‌ هم‌ طول‌ کشید ولی‌ با وجود این‌ گفت‌ نه‌ الان‌ شرایطی‌ نیست‌ که‌ دیگر آدم‌ بخواهد وقت‌ بگذارد برای‌ کارهای‌ شخصی‌ و به‌ هر کیفیتی‌ که‌ هست‌ ما باید بیشتر به‌ کارهای‌ شخصی‌ خودمان‌ بپردازیم‌ این‌ است‌ که‌ دیدم‌ جلسات‌ آن‌ها پیگیر در خانه‌ ما تشکیل‌ می‌شد آقایان‌ می‌آمدند می‌رفتند هر هفته‌ هفته‌ای‌ دو بار، پراکنده‌ با هم‌ خلاصه‌ جمع‌ آن‌ تشکیلات‌ خودش‌ را پیگیر ادامه‌ داشت‌. تا زمانی‌ که‌ دیگر مسئله‌ راهپیمایی‌ها شد که‌ فکر می‌کنم‌ دیگر در شهریور بود دیگر، اول‌ راهپیمایی‌ها در شهریور بود و شهریور راهپیمایی‌ها شروع‌ شد که‌ ما هم‌ همگام‌ با راهپیمایی‌ها رفتیم‌ تا زمانی‌ که‌ دیگر آقای‌ بازرگان‌ شد نخست‌وزیر.
 
از محتوای‌ این‌ جلسات‌ که‌ مرتب‌ برگزار می‌شد هیچ‌ اطلاعی‌ دارید؟
 
محتوای‌ آن‌ دقیقاً ضد شاه‌ بودن‌ آن‌ که‌ اصل‌ بود و بعد اینکه‌ حتماً یک‌ نظام‌ اسلامی‌ سرکار بیاید دیگر مسلم‌ بود یعنی‌ برای‌ ما دیگر این‌ بود که‌ این‌ها دیگر دنبال‌ یک‌ چنین‌ حکومتی‌ هستند حکومت‌ اسلامی‌ می‌خواهند داشته‌ باشند ولایت‌ فقیه‌ و همه‌ این‌ صحبتهایی‌ که‌ می‌شد یعنی‌ بحثها همه‌ آن‌ این‌ بود دیگر، با آقایانی‌ هم‌ که‌ همه‌ آن‌ جلسه‌ داشتند همین‌ بود دیگر، اعلامیه‌هایی‌ که‌ می‌آوردند می‌بردند دست‌نویس‌هایی‌ می‌دادند و ما خودمان‌ کمک‌ می‌کردیم‌ خیلی‌ وقتها، می‌نوشتیم‌ یک‌ ماشین‌ زیراکس‌ آورده‌ بودند یکی‌ از فرهنگی‌ها در خانه‌ گذاشته‌ بود و این‌ها همه‌ دیگر چیزهایی‌ بود که‌ مشخص‌ بود برای‌ ما که‌ این‌ها دنبال‌ یک‌ نظام‌ اسلامی‌ هستند و هم‌ اینکه‌ ‌ شاه‌ برود ‌ همه‌ مسائل انقلاب‌ را ما در جریان‌ کل‌ آن‌ بودیم‌ و تمام‌ آن‌ اعلامیه‌ها از همه‌ گروهها از همه‌ افراد را می‌خواندیم‌ و آن‌ها هم‌ میخواندند ولی‌ هدف‌ آن‌ها دقیقاً همان بود که گفتم تا حدود فکر می‌کنم‌ آذر و دی‌ بود که دیگر این‌ها به‌ فکر تشکیل‌ حزب‌ افتادند و عملی‌ کردن‌ حزب‌ و جلساتی‌ که‌ با هم‌ داشته‌ باشند و جلسات‌ دیگر بیشتر خارج‌ از خانه‌ ما هم‌ تشکیل‌ می‌شد

چه‌ کسانی‌   در همین‌ اوایل‌ انقلاب‌ از ایشان‌ برای سخنرانی دعوت‌ می‌کردند؟
 
برای‌ سخنرانی‌ها، خیلی‌ جاها صحبت‌ کرد، مخابرات‌ دعوت‌ کرد، دادگستری‌ صحبت‌ کرد، مراکز مختلف‌ خیلی‌ جاها دعوت‌ می‌کردند او را صحبت‌ بکند او بیشتر سخنرانمی میکرد تا بنویسد‌ و سخنرانی‌ و خودش‌ همانطور که‌ نوشته‌ بیش‌ از 600 سخنرانی‌ کرده واقعاً روزی‌ نبود که‌ صحبت‌ نداشته‌ باشد سخنرانی‌ نداشته‌ باشد.
 
شهید آیت‌ قبل‌ از انقلاب‌ با امام‌ دیدارهایی‌ داشتند یا نه‌؟
 
نه‌ ، قرار بود که‌ برود پاریس‌ و از پاریس‌ برود عراق، نجف‌ کربلا و حالا که‌ امام‌ آن‌جا که‌ بودند یعنی‌ قرار ایشان‌ در این‌ بود که‌ حتماً یک‌ سفری‌ در آن‌ جا داشته‌ باشند که‌ موفق‌ نشدند دیگر ظاهراً ممنوع‌الخروج‌ شده‌ بودند برگشت‌ از فرودگاه‌ و آمد ایران‌ . تا زمانی‌ که‌ انقلاب‌ شد نرفته‌ بود هیچ‌ وقت‌ موفق‌ نشده‌ بود

بعد از پیروزی‌ انقلاب‌ خوب‌ ما روی‌ کار آمدن‌ دولت‌ بازرگان‌ را داریم‌ موضع‌ شهید آیت‌ نسبت‌ به‌ مهندس بازرگان را بفرمایید.
 
آیت‌ را که‌ می‌دانید خیلی‌ با آن‌ها به‌ طورکلی‌ موافق‌ نبود یعنی‌ می‌گفت‌ ‌ این‌ وضعیتی‌ که‌ الان‌ در انقلاب‌ پیش‌ آمده‌ خوب‌ وضعیتی‌ است‌ که‌ واقعاً باید از آن‌ به‌ نفع‌ انقلاب‌ بهره‌برداری‌ کرد یعنی‌ یک‌ حالتهای‌ محافظه‌ کارانه‌ و همچین‌ خیلی‌ آرام‌ و یواش‌ و ملایم‌ به‌ درد انقلاب‌ نمی‌خورد و ظاهراً آن‌ها آقای‌ بازرگان‌ را این‌ طوری‌ تشخیص‌ می‌دادند که‌ نمی‌تواند آن‌ حرکات‌ انقلابی‌ که‌ آن‌ شرایط‌ ایجاب‌ انجام دادنش را و نه‌ بعد از آن‌ و می‌گفت‌ من‌ بعید می‌بینم‌ که‌ آقای‌ بازرگان‌ آن‌ طوری‌ برخورد بکند و‌ روزی‌ که‌ نخست‌وزیر شد زمانی‌ که‌ قرار شد راهپیمایی‌ در ‌ حمایت‌ از آقای‌ بازرگان‌ بشود آیت‌ نرفت‌ و ما هم‌ نرفتیم‌ ‌ چون‌ مخالف‌ بود شبی‌ هم‌ که‌ باز خواندند فرمان‌ نخست‌وزیری‌ آقای‌ بازرگان‌ را او گفت‌ که‌ انقلاب‌ عقیم‌ شد یعنی‌ عین‌ جمله‌ای‌ است‌ که‌ پای‌ تلفن‌ به‌ همه‌ می‌گفت‌ که‌ انقلاب‌ عقیم‌ شد و این‌ انتخاب‌، انتخاب‌ درستی‌ نبود که‌ امام‌ کردند که‌ آقای‌ بازرگان‌ انتخاب‌ شود باید یک‌ نیروی‌ انقلابی‌ آدم‌ انقلابی‌تری‌ می‌آمد که‌ برخورد انقلابی‌ می‌داشت‌ و بعد شرایط‌ یواش‌ یواش‌ آرام‌ می‌شد ولی جریانات‌ ‌ انقلاب‌ ما این‌ حالت‌ را همچنین از نظر گرایشات‌ هم‌ که‌ خوب‌ باز مخالف بازرگان بود زیرا آیت‌ گرایش به روحانیت‌ و به آیت‌الله کاشانی‌ و این‌ها داشت‌. آقای‌ بازرگان‌ بیشتر به‌ جانب‌ مصدق بودند این‌ هم‌ خوب‌ یکی‌ از مسائلی‌ بود که‌ برای‌ او مسئله‌ اصلی‌ بود این‌ است‌ که‌ زیاد با این‌ قسمت‌ قضیه‌ آن‌ موافق‌ نبود ولی‌ هماهنگی‌ و همکاری‌ خودش‌ را داشت‌ همکاری‌ می‌کرد فعالانه‌ کار می‌کرد خیلی‌ جاها با خود آقایان‌ حتی‌ در خود مجلس‌ تا زمانی‌ که‌ به‌ شهادت‌ رسید در کمیسیون‌ آئین‌نامه‌ آقای‌ بازرگان‌ بود و آقای‌ سحابی‌ بود و همه‌ آقایان‌ بودند و روابط خوبی داشت آن‌ها هم‌ همینطور روابط‌ خیلی‌ خوبی‌ داشتند چون‌ یک‌ آدم‌ اصولی‌ و منطقی‌ بود یک‌ آدم‌ غیر منطقی‌ نبود ولی‌ با این‌ که‌ در آن‌ مقطع‌ ایشان‌ انتخاب‌ بشود موافق‌ نبود و حتی‌ با اعضای‌ شورای‌ انقلاب‌ ‌ هم‌ که‌ آن‌ موقع‌ انتخاب‌ شده‌ بودند زیاد موافق‌ نبود و بیشتر فکر می‌کنم‌ می‌گفت‌ آقای‌ مطهری‌ که‌ رفتند پاریس‌ آمدند به‌ پیشنهاد آقای‌ مطهری‌ اعضاء انتخاب‌ شدند و خوب‌ تقریباً از نیروهای‌ آن‌ها کسی‌ نبود در شورای‌ انقلاب‌ و بیشتر آن‌ آقایان‌ (ملی گراها)بودند و روحانیون‌ که‌ خوب‌ به‌ جای‌ خود یعنی‌ از جماعت‌ آن‌ها چیزی‌ نبود و آن‌ ترکیب‌ ‌ خیلی‌ مورد توجه‌ آیت نبود.

حالا ببخشید صحبت‌ از شهید مطهری‌ هم‌ کردید نظر ایشان‌ در مورد آیت‌الله مطهری‌ چه‌ طور بود؟
 
به آیت‌الله مطهری‌ ارادت‌ داشت‌ و علاقه‌مند بود و به ایشان که یک‌ آدم‌ دانشمندی‌ بود احترام‌ می‌گذاشت‌ ولی‌ از جهت‌ سیاسی‌ خوب‌ خیلی‌ هم فکر نبود و می‌گفت‌ آقای‌ مطهری‌ آن‌ چنان‌ سیاسی‌ نیستند دقت‌ می‌کنید به‌ همین‌ دلیل‌ هم‌ با اینکه‌ بعد گفته‌ بود و یا شنیده‌ بود خودش‌ که‌ آقای‌ مطهری‌ پیشنهاد این‌ ترکیب‌ این‌ شورای‌ انقلاب‌ را پیشنهاد کردند که‌ باید انتخاب‌ بشوند می‌گفت‌ آقای‌ مطهری‌ خیلی‌ در جریانات‌ نیستند که‌ آدمها را اینطوری‌ انتخاب‌ کردند مثلاً قطب‌زاده‌، بنی‌صدر آقای‌ یزدی‌

بعد از انقلاب‌ به‌ طور اجمالی‌ چه‌ سمتهایی‌ داشتند شهید آیت‌؟
 
بعد از انقلاب‌ هیچ‌ سمتی‌ نداشت‌ گفتم‌ از سالی‌ که‌ دیگر دانشگاهها هم‌ که‌ تعطیل‌ شد زمان‌ بعد از انقلاب‌، انقلاب‌ فرهنگی‌ که‌ شد دیگر تدریس‌ که نداشت‌ بازنشسته‌ هم‌ که‌ بود تا زمانی‌ که‌ ‌ در مجلس‌ خبرگان‌ نماینده‌ شد از اصفهان‌ بعد دیگر بار سمتی‌ نداشت‌ هیچ‌ سمت‌ اجرایی‌ نداشت‌ هیچ‌ سمتی‌ در هیچ‌ ارگانی‌ در هیچ‌ نهادی‌ هیچ‌ دادگاهی‌ در هیچ‌ جایی‌ نبود تا زمانی‌ که‌ نماینده‌ مجلس‌ از تهران‌ شد هیچ‌ سمت‌ رسمی‌ و غیره‌ رسمی‌ نداشت‌ ولی‌ در ارتش‌ یادم‌ هست‌ خیلی‌ می‌رفت‌ شبها در دادرسی‌ ارتش‌ آن‌ زمان‌ ‌ اوایل‌ انقلاب‌ خیلی‌ می‌رفتند با آقای‌ نامجو و این‌ها آن‌جا خیلی‌ سر می‌زدند بعد با دادگاهها در تماس‌ بود ولی‌ اینکه‌ خودش‌ یک‌ سمتی‌ داشته‌ باشد نه‌ حتی‌ یک‌ موقعی‌ یادم‌ هست‌ که‌ سناتور دشتی‌ را اول‌ انقلاب‌ دستگیر کرده‌ بودند خیلی‌ پیر بود و او خیلی‌ دلش‌ می‌خواست‌ برود با او صحبت‌ کند برای‌ اینکه‌ می‌گفت‌ این‌ تاریخ‌ مجسم‌ است‌ خیلی‌ چیز این‌ آدم‌ می‌داند خیلی‌ چیز و چه‌ خوب‌ است‌ که‌ اطلاعات‌ او را آدم‌ تخلیه‌ بکند و یا طوری‌ این‌ اطلاعات‌ را در اختیار آدم‌ بگذارد و فکر می‌کنم‌ یک‌ روز هم‌ رفت‌ زندان‌ قصر، آن‌ موقع‌ به‌ نظر من‌ بازداشت‌ بود آقای‌ دشتی‌ رفت‌ آن‌ جا و با او صحبت‌ کرده‌ بود و ولی‌ گفت‌ که‌ حاضر نشده‌ مطلقاً حرف‌ بزند و بهانه‌ کرده‌ گردن‌ من‌ درد می‌کند گویا دیسک‌ گردن‌ داشت‌ فکر می‌کنم‌ گفته‌ بود که‌ دیگر من‌ خیلی‌ پیر هستم‌ و حافظه‌ من‌ یاری‌ نمی‌ کند که‌ صحبت‌ بکنم‌ و شاید نخواسته‌ بود و شاید هم‌ نخواسته‌ بود گفت‌ بهرحال‌ ما نتوانستیم‌ هیچ‌ حرفی‌ از او بشنویم‌ و در حالی‌ که‌ آیت میگفت من‌ به او گفتم‌ این‌ ایمنی‌ را می‌توانی‌ داشته‌ باشی‌ کاری‌ با شما ندارند و شما همین‌ قدر که‌ بتوانی‌ یک‌ صحبتهایی‌ با ما بکنی‌ یک‌ مواردی‌ که‌ نقطه‌ نظر او بود ظاهراً می‌خواسته‌ بپرسد از او که‌ او همکاری‌ نکرده‌ بود و هیچ‌ اطلاعاتی‌ در اختیار او نگذاشته‌ بود اصولاً آیت‌ با اینهایی‌ که‌ دستگیر می‌شدند عقیده‌ او این‌ بود که‌ این‌ آقایانی‌ که‌ خیلی‌ در آن‌ دستگاه‌ و در آن‌ رژیم‌ بودند و اصلاً اصل‌ 49 را که در قانون‌ اساسی‌ گذاشت‌ یکی‌ از هدفهای‌ او این‌ بود می‌گفت‌ این‌ها را از نظر مالی‌ باید خلع‌ سلاح‌ بشوند یعنی‌ مال‌ این‌ها گرفته‌ بشود ولی‌ ولشان‌ بکنند بگذارند باشند تا آن‌ اطلاعات‌ و آن‌ چیزهایی‌ که‌ می‌دانند را بنویسند و این‌ها به‌ درد تاریخ‌ می‌خورد نباید این‌ها زودی‌ به‌ هر حال‌ رها بشوند و از بین‌ بروند باید از وجود این‌ها به‌ آن‌ ترتیب‌ استفاده شود منتها باید اموال‌ آن‌ها باید مصادره‌ بشود و بگیرند هر کس‌ هر مالی‌ دارد به‌ این‌ ترتیب‌ باید از او بگیرند

در مورد حزب‌ جمهوری‌ اسلامی‌ هم‌ اگر میشود توضیح بدهید؟
 
حزب‌ جمهوری‌ اسلامی‌ هم‌ که‌ خوب‌ خودش‌ از کارگزاران‌ آن‌ بود دیگر جزء شورای‌ مرکزی‌ حزب‌ بود و خوب‌ یک‌ حزب‌ اسلامی‌ را ترجیح‌ داده‌ بودند همه‌ با هم‌ به‌ اتفاق ‌ جمعی‌ از نیروی‌ مختلف‌ تقریباً بود تفکرات‌ مختلف‌ اسلامی‌ در حزب‌ جمهوری‌ اسلامی‌ هم‌ بود دیگر، آن‌ موقع‌ حالا به‌ این‌ فکر افتاده‌ بودند که‌ باید در یک‌ حزب‌ قوی‌ و به‌ صورت‌ تشکیلاتی‌ کار بکند در مملکت‌ همین‌ طوری‌ نمی‌شود کار و به‌ آن‌ اعتبار دنبال‌ تاسیس حزب‌ رفتند که‌ باشد و فعالانه‌ همکاری‌ کرد واقعاً هم‌ وقت‌ خود را تمام‌ گذاشته‌ بود در حزب‌ یعنی‌ تمام‌ وقت‌ ‌ به‌ حزب‌ می‌رسید و حالا دیگر در تشکیلات‌ حزب‌ و شورای‌ حزب‌ و صحبتهایی‌ که‌ می‌شد که‌ دیگر ما در جریان‌ آن‌ نیستیم‌ چون‌ نبودیم‌ و نمی‌دانیم‌ و دیگر آن‌ها بماند برای‌ خود حزب‌.‌

مسئله‌ای‌ که هست این است که ‌ با توجه‌ به‌ اینکه‌ شهید آیت‌ قبل‌ از انقلاب‌ به‌ خاطر آن‌ آن‌ مشی‌ امنیتی‌ و حالت‌ محافظه‌کارانه اش‌ که‌ شما هم‌ اشاره‌ کردید چگونه بعد از انقلاب‌ بسیار مطرح‌ می‌شود و‌ چطور می‌شود ایشان‌ مطرح‌ می‌شود و در خیلی‌ جاها هم مؤثر و تاثیرگذار هست‌؟
 
من‌ فکر می‌کنم‌ آن‌ تفکر او هست‌ که باعث مطرح شدنش می شود او از کسانی‌ بود که‌ اولاً استاد دانشگاه‌ تحصیل‌ کرده‌ای‌ بود که‌ بدون‌ اینکه‌ لباس‌ روحانیت‌ داشته‌ باشد ولی‌ خوب‌ تفکری‌ که‌ داشت‌ طرفدار حکومت‌ اسلامی‌ بود و برا ایجاد‌ حکومت‌ اسلامی‌ تلاش می‌کرد و اول‌ انقلاب‌ هم‌ او با همین‌ فکر و اینکه‌ یک‌ شکل‌ قانونی‌ به‌ آن‌ بدهند بود و همچنین ارتباط‌ او با آقای‌ منتظری‌ من‌ فکر می‌کنم‌ تاثیر گذار بود، و از آن‌ جا که این‌ تفکرات‌ را داشت‌ و خودش‌ هم‌ که‌ تشکیلاتی برای‌ خودش‌ داشت‌ در جهت ایجاد‌ یک‌ جمهوری‌ اسلامی‌ حرکت میکردند و طبعا فرصت انقلاب فرصتی‌ بود که‌ رایزنی‌هایی‌ انجام‌ بشود تا بتواند بهتر کار کند وچون به دنبال‌ هدف‌ بود دیگر طبعاً خودش‌ راههای‌ خودش‌ را پیدا کرده‌ بود به‌ این‌ ترتیب‌ بعد مطرح‌ شد.
 
خوب‌ بعد از انقلاب‌ تاسیس‌ نهادهای‌ انقلاب‌ را داریم‌ و تدوین‌ اساسنامه‌ها در این‌ مورد و نقش شهید آیت بفرمایید؟
 
او بیشتر در تاسیس سپاه نقش داشت و در تشکیل‌ سپاه‌ با شهید کلاهدوز و آقای‌ نامجو و این‌ها بیشتر روی‌ تشکیلات‌ سپاه‌ فکر می‌کرد که‌ حتماً علاوه‌ بر ارتش‌، سپاه‌ را هم‌ داشته‌ باشند روی‌ آن‌ اول‌ انقلاب‌ خیلی‌ فکر می‌کرد و خیلی‌ شبها روی‌ این‌ قضیه‌ بیشتر انرژی‌ خود را می گذاشت‌.
 
یعنی یک‌ نیروهای‌ معتقد و معتمد به‌ نظام‌ را می‌خواست‌ داشته‌ باشد ؟

اول‌ انقلاب‌ خوب‌ می‌گفت‌ به‌ همه‌ جا و همه‌ کس‌ نمی‌شود اعتماد کرد باید یک‌ افراد متدین‌ و معتمدی‌ داشته‌ باشیم‌ که‌ این‌ها به‌ عنوان‌ سپاهی‌ یا سپاه‌ شروع‌ به‌ کار بکنند و آن‌ تشکیلات‌ سپاه‌ را به‌ آن‌ اعتبار پایه‌ریزی‌ کرده‌ در واقع‌ و او و دیگرانی‌ که‌ البته‌ با او بودند روی‌ این‌ فکر می‌کرد که‌ اعتماد کند به‌ آن‌ها و خیلی‌ هم‌ حساس‌ بود که این‌ها حتماً سلامت‌ لازم‌ را داشته‌ باشند و نیروهایی‌ باشند که‌ واقعاً مطمئن‌ و معتقد باشند از همه‌ جهت‌ و می‌گفت‌ حتماً باید آدمهایی‌ باشند که‌ از همه‌ جهت‌ به‌ درد انقلاب‌ بخورند به‌ درد حکومت‌ بخورند و در عین‌ حال‌ خوب‌ ارتش‌ را هم‌ حتماً می‌خواست‌ داشته‌ باشند منتها با یک‌ تشکیلاتی‌ ولی‌ خودش‌ دیگر شغلی‌ به‌ آن‌ ترتیب‌ دیگر نداشت و برنامه‌ریزی‌ و فکر او شاید تغذیه‌ فکری‌ می‌کرد ولی سمتی‌ در این مورد نداشت‌.
 
مورد بعد راجع‌ به‌ مجلس‌ خبرگان‌ هست‌، اولاً این‌ که‌ در تشکیل‌ مجلس‌ خبرگان‌ خودش‌ چه‌ نقشی‌ داشت‌ و بعد اینکه چه‌ طور شد که‌ کاندیدا شد و بعد نحوه‌ پیروزی‌ او را هم‌ بفرمایید ؟
 
 مجلس‌ خبرگان‌ را که‌ یادم‌ هست‌ پیش‌نویس‌ قانون‌ اساسی‌ را که آن‌ موقع‌ تهیه‌ کرده‌ بودند گویا آقای‌ بهشتی‌ دیده‌ بودند امام‌ هم‌ دیده‌ بودند یا یک‌ همچین‌ چیزهایی‌ یادم‌ هست‌ آن‌ پیش‌نویس‌ قانون‌ اساسی‌ ‌ به‌ نظر آیت مناسب‌ نمی‌آمد و می‌گفت‌ این‌ یک‌ اشکالاتی‌ دارد و ایراداتی‌ دارد که‌ باید حتماً تغییر پیدا کند به‌ نظر خودش‌، نقطه‌ نظراتی‌ در این‌ زمینه‌ داشت‌ و آن‌ موقع‌ از طریق‌ همه‌ آقایان‌ این‌ صحبت‌ شد که هر چه‌ زودتر مجلس‌ خبرگان‌ تشکیل شود و یک‌ عده‌ای‌ هم‌ بودند که‌ می‌گفتند چه‌ عجله‌ای‌ است‌ که‌ قانون‌ اساسی‌ نوشته‌ بشود به‌ این‌ سرعت‌ حالا می‌تواند سالهای‌ سال‌ ما بدون‌ قانون‌ اساسی‌ باشیم‌ و همچنان‌ در این‌ وضعیت با شورای‌ انقلاب‌ خیلی‌ کارها انجام‌ بشود و توسط آن خیلی‌ قوانین‌ می‌تواند تصویب‌ بشود ولی‌ در مورد سرعت‌ اینکه‌ حتماً مجلس‌ خبرگان‌ تشکیل‌ بشود قانون‌ اساسی‌ نوشته‌ بشود و این‌ها، این‌ها فکر می‌کنم‌ جمعی‌ بودند که‌ در حزب‌ دیگر حتماً، تشکیلات‌ حزب‌ جمعی‌ تصمیم‌ گرفته‌ بودند و او هم‌ با آن‌ تفکر که‌ هر چه‌ زودتر مجلس‌ خبرگان‌ تشکیل‌ شود و قانون‌ اساسی‌ هر چه‌ زودتر نوشته‌ بشود و خیلی‌ سریع‌ هم مجلس‌ تشکیل‌ شد و او هم‌ انتخاب‌ شد رای‌ خوبی‌ هم‌ آورد در اصفهان‌. آن‌ موقع‌ در اصفهان‌ سخنرانی‌های‌ خوبی‌ داشت‌ واو را می‌شناختند و خودش‌ نجف‌آبادی‌ ‌ بود و‌ رأی‌ خوبی‌ آورد انتخاب‌ شد.
 
این‌ که‌ مثلاً چطور شد چه‌ کسی‌ از او خواست‌ که‌ کاندید بشود؟
 
این‌ها کاندیدهای‌ حزب‌ بودند دیگر.
 
از طرف‌ حزب‌؟
 
 بله‌ ، حزب‌ یک‌ تشکیلات‌ وسیعی‌ درست‌ کرده‌ بود و در همه‌ شهرستانها حزب کاندیداهایی مشخص کرده بود همان‌ طور که‌ گروههای‌ دیگر‌ داشتند شاید مثلاً مجاهدین‌ هم‌ بودند گروههای‌ نهضت‌ آزادی‌ و این‌ها بودند همه‌ این‌ها‌ نیروهایی‌ داشتند ، به‌ هر صورت‌ در اصفهان‌ از اصفهان‌ کاندید شد و برای‌ مجلس‌ هم‌ همین‌ طور بود دیگر آن‌ موقع‌ آن‌ها تشکیلاتی‌ فکر کرده‌ بودند افراد را در نظر گرفته‌ بودند که‌ رای‌ هم‌ آوردند خوب‌ حزب‌ هم‌ پایگاه‌ خوبی‌ بین‌ مردم‌ اول‌ انقلاب‌ داشت‌.
 
چند درصد آراء را کسب‌ کرد؟
 
رأی‌ آن‌ الان‌ دقیقاً یادم‌ نیست‌ ولی‌ خبرگان‌ آن‌ فکر می‌کنم‌ یک‌ میلیون‌ و خورده‌ای‌ رأی‌ آوردند این‌ در اعتبارنامه‌ او هست‌ حتماً فکر می‌کنم‌ که‌ نگاه‌ کنم‌ دقیق‌ یک‌ میلیون‌ و سیصد این‌ طورها بود فکر کنم‌.
 
از استان‌ اصفهان‌؟
 
بله از استان اصفهان
 
از پشت‌ صحنه‌ مسائل‌ سیاسی‌ ، از همین‌ دوران‌ مرتبط‌ با مجلس‌ خبرگان‌ ، از تصمیمهایی‌ که‌ می‌گرفتند مسائلی‌ خاطر شما هست‌ ؟آیا می‌آمداصلااین مسائل را به شما انتقال‌ می‌داد یا نه‌؟
 
نه‌ بعضی‌ موارد مهم‌ آن‌ را خوب‌ یک‌ صحبتهایی‌ که‌ در خانه‌ می‌کرد مثلاً آن‌ موارد اصول‌ اساسی‌ که‌ در قانون‌ اساسی‌ باید وارد می‌شد خوب‌ آن‌ها که‌ دیگر اصلاً هدف‌ او بود و جای‌ بحث‌ نداشت‌ و باید همان‌ می‌شد و همان‌ رأی‌ می‌آورد و تلاش‌ هم‌ شبانه‌ روز می‌کرد و راجع‌ به‌ نقطه‌ نظراتی‌ که‌ داشتند خیلی‌ تلاش‌ می‌کرد با نطق‌ با صحبت‌ با هر چه‌ که‌ بتوانند آن‌ جماعت‌ را که‌ در مجلس‌ هستند ، بالاخره‌ نیروها و افراد مختلفی‌ بودند در مجلس‌ خبرگان ‌، قانع‌ بشوند و بتواند یک‌ ماده‌ رأی‌ بیاورد یکی‌ مثلاً اصل‌ 49 بود که‌ خوب‌ خیلی‌ تلاش‌ داشت‌ و خیلی‌ خوشحال‌ بود که‌ توانسته‌ بود آن‌ را رأی‌ بیاورد به‌ خط‌ خودش‌ نوشته‌ بود. روی‌ این‌ خیلی‌ حساس‌ بود روی‌ این‌ که‌ خوب‌ اموالی‌ که‌ به‌ دست‌ آوردند این‌ها باید گرفته‌ بشود و خرج‌ مملکت‌ بشود چه‌ و کجاها خرج‌ بشود و این‌ها این‌ ماده‌ را خودش‌ نوشت‌ و خودش‌ هم‌ رأی‌ گرفت‌ از همه‌ هم‌ امضاء گرفت‌ تا بتواند رأی‌ هم‌ در مجلس‌ بیآورد

مواردی‌ دیگر آن‌ راجع‌ به‌ سیستم‌ اقتصاد که یک‌ مواردی‌ را آیت‌ دولتی‌ فکر می‌کرد ولی  آن‌ چنان‌ بسته‌ هم‌ نبود که‌ بگوییم‌ همه‌ موارد را در اختیار دولت‌ بگذارد یا انحصاری‌ دولت‌ کار بکند ولی‌ موارد بزرگ‌ را چرا مثلاً آموزش‌ و پرورش‌، تحصیلات‌ رایگان‌ نمی‌دانم‌ این‌ها این‌ها همه‌ آن‌ چیزهایی‌ بود که‌ روی‌ آن‌ تاکید داشت‌ و مسئله‌ آزادی‌ مطبوعات‌ خیلی‌ برای‌ او مهم‌ بود خیلی‌ برای‌ او مهم‌ بود یعنی‌ روی‌ آزادی‌ مطبوعات‌ خیلی‌ تاکید داشت‌ روزی‌ هم‌ که‌ حتی‌ قبل‌ از اینکه‌ شهادت‌ برسد فکر می‌کنم‌ همان‌ ماه‌ بود که‌ بحث‌ طرح‌، یک‌ طرحی‌ تهیه‌ کرده‌ بودند طرح‌ بود فکر می‌کنم‌ لایحه‌ هم‌ نبود که‌ می‌گفت‌ می‌خواهد بیاید مجلس‌ و من‌ حتماً باید باشم‌ برای‌ مطبوعات‌ خیلی‌ عجله‌ داریم‌ و این‌ برای‌ او خیلی‌ مهم‌ بود و همچنین مسئله‌ با شکنجه‌ ‌ اقرار گرفتن خیلی‌ حساس‌ بود موقعی‌ که‌ در مجلس‌ خبرگان‌ تصویب‌ می‌شد و جاهایی‌ هم‌ که‌ خوب‌ بوده‌ که‌ در آن‌ صورت‌ مذاکرات‌ موردهایی‌ بوده‌ که‌ حرف‌ بزند و دفاع‌ کند که‌ کرده‌.
 
موضع‌ ایشان‌ در مورد شورای‌ نگهبان‌ قانون‌ اساسی‌ را به خاطر دارید
 
آیت‌، با آن‌ موافق‌ بود چون‌ می‌گفت‌ بعضی‌ کشورها هم‌ این‌ مورد را دارند با اطلاعاتی‌ که‌ از قوانین‌ سایر کشورها داشت می‌گفت‌ یک‌ مجلس‌ باید باشد بعضی‌ موارد را ببینید و یک‌ تایید مجددی‌ بکند که‌ جلوی‌ خیلی‌ انحرافات‌ گرفته‌ بشود ولی‌ این‌ البته‌ مانع‌ آزادی‌ مجلس‌ نمی‌شد حالا باز من‌ دقیقاً روی‌ این‌ نقطه‌ یک‌ مواردی‌ صحبتهایی‌ که‌ دارد بیشتر روی‌ آن‌ آدم‌ نگاه‌ کند بگویم‌ ولی‌ مخالف‌ با شورای‌ نگهبان‌ نبود

یک‌ مسئله‌ مسئله‌ دیدار ایشان‌ با حضرت‌ امام‌ هست‌ بعد از انقلاب‌ این‌ها را اگر میشود توضیح دهید؟
 
با حضرت‌ امام‌ ایشان‌ فکر می‌کنم‌ دو بار ملاقات‌ کردند ، غیر از ملاقاتهای‌ جمعی‌ که‌ با اعضای‌ حزب‌ یا مثلاً نماینده‌های‌ مجلس‌ یا این‌ها می‌رفتند که‌ خوب‌ آن‌ جلسات‌ عمومی‌ بود می‌رفتند می‌نشستند و امام‌ هم‌ صحبت‌ می‌کردند ولی‌ ملاقات‌ خصوصی‌ فکر می‌کنم‌ دو بار با امام‌ داشت‌ یک‌ بار آن‌ اوائل‌ بود یک‌ بار هم‌ فکر می‌کنم‌ با آقای‌ فارسی‌ با هم‌ رفته‌ بودند. و ملاقات‌ زمانی‌ بود که می‌خواستند تیمسار مقدم‌ یک‌ سمتی‌ بگیرد که‌ او آن‌ موقع‌ گفت‌ من‌ احساس‌ خطر می‌کنم‌ خوب‌ است‌ که‌‌ این‌ مطالب‌ را بگویم‌ بالاخره‌ ملاقاتی‌ آقای‌ فارسی‌ گذاشته‌ بودند با هم‌ رفتند به‌ دیدن‌ امام‌ البته‌ فکر می‌کنم‌ خیلی‌ هم‌ نتوانسته‌ بود آن‌ جا صحبتی‌ بکند با امام‌ چون‌ گرفتار بودند و سر امام‌ شلوغ‌ بود و  صحبت‌ خیلی‌ مختصر کرده‌ بود  ، بعضی‌ وقتها خیلی‌ دوست‌ داشت‌ بداند امام‌ چه‌ عکس‌العملهایی‌ راجع‌ به‌ صحبتهای‌ در مجلس‌ دارد و به‌ خصوص‌ بعد از آن‌ جریان‌ نوار و آن‌ تشکیلات‌ و آن‌ برخوردهایی‌ که بنی‌صدری‌ها داشتند ‌ بعضی‌ وقتها خبرهایی‌ که‌ برای‌ او می‌آوردند می‌گفتند امام‌ اتفاقاً خیلی‌ توجه‌ دارد و یکی‌ دو بار ما در اتاق او بودیم‌ گفتند که‌ من‌ رادیو را روشن‌ کرده‌ بودم‌ و امام‌ گفته بودند که‌ آیت‌ صحبت‌ می‌کند می‌خواهم‌ گوش‌ کنم‌ یعنی‌ این‌ را برای‌ او پیغام‌ آورده‌ بودند دیگر من‌ نمی‌دانم‌ صحبت‌ و سقم‌ آن‌ را نمی‌دانم‌ ولی‌ خیلی‌ دوست‌ داشت‌ حرفهای‌ او به‌ گوش‌ امام‌ برسد یعنی‌ صحبتهایی‌ که‌ می‌کند حتماً امام‌ گوش‌ بدهد و ببیند چه‌ عکس‌العملی‌ دارند چه‌ برخوردی‌ می‌کنند

یکی از مسائلی که آیت گفته‌ بود این بود که ‌ من‌ خیلی‌ خوشحال‌ هستم‌ روزی‌ که‌ ماجرای‌ نوار پیش‌ آمد حالا نمی‌دانم‌ در آن‌ قسمتها می‌توانیم‌ صحبت‌ کنیم‌.
 
بله بفرمایید‌.

ماجرای‌ نوار وقتی‌ که‌ پیش‌ آمد ، ما از قبل‌ آن‌ مدتها می‌دیدیم‌ که‌ یک‌ تلفنهایی‌ در خانه‌ می‌شود و آدمها صحبتهایی‌ می‌کنند از جمله‌ کسانی‌ که‌ صحبت‌ می‌کرد آقای‌ افتخار جهرمی‌ پیگیر زنگ‌ می‌زدند یا یکی‌ دو نفر دیگر ‌ چون صدای‌ ‌آقای‌ افتخار جهرمی‌ را من‌ خودم‌ می‌شناختم‌ به‌ آیت‌ می‌گفتند‌ مثل‌ اینکه‌‌ ماجرای‌ ‌ نوار را با او مطرح‌ می‌کردند آیت‌ من‌ می‌دیدم‌ مرتب‌ صحبتهایی‌ که‌ می‌کند می‌گوید مهم‌ نیست‌ یا چیزی‌ نیست‌ یا من‌ چیزی‌ نگفتم‌ و یک‌ صحبتهای‌ جسته‌ و گریخته‌ ما می‌شنیدیم‌ ولی‌ از ماهیت‌ قضیه‌ واقعیت‌ آن‌ ما چیزی‌ نمی‌دانستیم‌ تا روزی‌ که‌ ماجرای‌ نوار مطرح‌ شد من‌ آن‌ روز اتفاقاً مسافرت‌ بودم‌ یک‌ مسافرت‌ کاری‌ فکر می‌کنم‌ بودم‌ وقتی‌ آمدم‌ آیت‌ ناهار داشت‌ می‌خورد رسیدم‌ خانه‌ ساعت‌ 30/12 بود فکر می‌کنم‌ رسیدم‌ دیدم‌ دارد با یک‌ ذوق با یک‌ خنده‌ خیلی‌ خوشحال‌ ، خیلی‌ کم‌ آیت‌ می‌خندید، خیلی‌، آدمی‌ نبود که‌ اهل‌ خنده‌ باشد ولی‌ آن‌ روز دیدم‌ دارد خیلی‌ خوب‌ می‌خندد گفت‌ که‌ می‌دانی‌ چه‌ شد،  گفتم‌ نه‌ گفت‌ امروز روزنامه‌ انقلاب‌ اسلامی‌ بزرگترین‌ تیتر تاریخ‌ خود را زده‌ و ساعت‌ 10 روزنامه‌ منتشر شده‌ در سطح‌ شهر و طرح‌ توطئه‌ توسط‌ نوار یک‌ هم‌چنین‌ چیزی‌ عنوان‌ آن‌ تیتر هست‌ و خیلی‌ خوشحال‌ هستم‌ صحبتهای‌ من‌ بلکه‌ به‌ این‌ طریق‌ به‌ گوش‌ امام‌ برسد خوب‌ من‌ یک‌ دفعه‌ جا خوردم‌، گفتم‌ خدا به‌ داد برسد باز چه‌ اتفاقی‌ خواهد افتاد ،خوب‌ به‌ هر حال‌ احساس‌ خطر می‌کند آدم‌ در این‌ موقعها چون‌ دشمن‌‌ او قوی‌ بود و همه‌ روزنامه‌ها و‌ مجلاتی‌ که‌ منتشر می‌شد اگر شما نگاه‌ کنید دقیقاً از روزی‌ این موضوع مطرح شد دقیقاً او را هدف گرفتند واقعاً آن‌ روز که‌ این‌ صحبت‌ را کرد ‌ به‌ یک‌ ذره‌ دلم‌ لرزید که‌ چه‌ خواهد شد گفت‌ نه‌ هیچ‌ جای‌ ناراحتی‌ ندارد خیلی‌ خوشحال‌ و خونسرد که‌ این‌ به‌ گوش‌ امام‌ خواهد رسید من‌ صحبتهایی‌ بدی‌ نکردم‌ این‌ها تحریف‌ کردند  آن موقع خبر به‌ او داده‌ بودند و‌ روزنامه‌ هنوز به‌ دست‌ خودش‌ نرسیده‌ بود که‌ تلفنی‌ به‌ او گفته‌ بودند که‌ روزنامه‌ این‌ طوری‌ آمده‌ که‌ بعد روزنامه‌ بعدازظهر آمد و بعد که‌ مصاحبه‌ مطبوعاتی‌ بعد آن‌ گذاشت‌ و خوب‌ خیلی‌ متین‌ برخورد کرد و او هیچ‌ جای‌ نگرانی‌ نداشت‌ برای‌ اینکه‌ خودش‌ مطمئن‌ بود گفت‌ من‌ صحبتهایی‌ که‌ کردم‌ صحبتهای‌ بدی‌ نبوده‌ منتها این‌ها تحریف‌ کردند بعد که‌ آمدیم‌ پیاده‌ کردیم‌ دو تای‌ آن‌ها را تطبیق‌ دادیم‌ دیدیم‌ واقعاً خیلی‌ جاها این‌ها با سوءنیت‌ همه‌ را عوض‌ کرده‌ بودند جابه‌جا کرده‌ بودند آنها صحبتش را با مهارت‌ تغییر داده‌ بودند و خیلی‌ جاها را اصلاً نزده‌ بودند چاپ‌ نکرده‌ بودند و آن‌ ماجرای‌ نوار هم‌ یک‌ جنجالی‌ بود واقعاً برای‌ خودش‌ ولی‌ خوب‌ یک‌ تنه‌ ایستاد یک‌ تنه‌ واقعاً خودش‌ ایستاد حتی‌ حزب‌ موضع‌ خودش‌ را گرفت‌ یعنی‌ این‌ را گذاشت‌ به‌ عهده‌ خودش‌ گفت‌ خودش‌ مسئول‌ حرفهای‌ خودش‌ است‌ آیت‌ خودش‌ صحبت‌ کرده‌ و خودش‌ هم‌ مسئول‌ است‌ و حمایت‌ آن‌ چنان‌ از او نشد در این‌ زمینه‌ در حالی‌ که‌ صحبتهایی‌ که‌ کرده‌ بود صحبتهای‌ بدی‌ نبود صحبتهایی‌ بود که‌ همه‌ ی آن‌ در جهت‌ حمایت‌ از حزب‌ و در جهت‌ حکومت‌ در جهت‌ نظام‌ جمهوری‌ اسلامی‌ بود و با حسن‌ نیت‌ صحبت‌ کرده‌ بود ولی‌ خوب‌ گذاشتند به‌ عهده‌ خود او و خودش‌ هم‌ دفاع‌ آن‌ را کرد یک‌ مصاحبه‌ مطبوعاتی‌ 24 ساعت بعد گذاشتند در محل‌ حزب‌ و همه‌ آقایان‌ و خبرنگاران‌ و همه‌ آمدند و او دانه‌ دانه‌ به‌ صحبتهای‌ آن‌ها پاسخ‌ داد و جواب‌ داد. البته‌ گویا قبل‌ از اینکه‌ مساله نوار‌ به‌ این‌ صورت‌ مطرح‌ بشود ظاهراً یک‌ جلساتی‌ گذاشته‌ بودند جلسات‌ آشتی‌کنان‌ و نمی‌دانم‌ گروههای‌ مختلف‌ صحبت‌ کنند با آقای‌ بنی‌صدر مواجه‌ بشوند نمی‌دانم‌ آن‌ها صحبتهای‌ خود را پهلوی‌ امام‌ بکنند و این‌ها صحبتهای‌ خود را پهلوی‌ امام‌ بکنند و یک‌ همچین‌ چیزهایی‌ هم‌ شده‌ بود یک‌ جلساتی‌ گذاشته‌ بودند منزل‌ آقای‌ باهنر یادم‌ هست‌ یک‌ جلسه‌ای‌ بود قرار بود آن‌ جا بروند همه‌ صحبت‌ بکنند با هم‌ دیگر ولی‌ ظاهراً به‌ تفاهم‌ نرسیده‌ بودند بعد هم‌ این‌ها آمدند و آن‌ تیتر را زدند و دقیقاً برای‌ آیت‌ برنامه‌ریزی‌ کرده‌ بودند من‌ خیال‌ می‌کنم‌ یعنی‌ آن‌ها ضربه‌ای‌ که‌ در قانون‌ اساسی‌ و این‌ها خورده‌ بودند و این‌ها باید یک‌ طوری‌ جبران میکردند

این‌ بحث‌ نوارها را که‌ عنوان‌ کردید را آیا می شود‌ یک‌ کم‌ بیشتر بشکافید که‌ اصلاً موضوع‌ آن‌ چه‌ بوده‌ ؟ ‌ دفاعیات‌ آیت را هم بیان کنید؟
 
دفاع‌ از اعتبار نامه اش را‌ فکر می‌کنم‌ می‌دانید آدمهای‌ مختلفی‌ دیدن‌ او می‌آمدند به‌ خصوص‌ بچه‌های‌ جوان‌، چون‌ شاگرد خیلی‌ زیاد داشت‌ دیگر، نوجوان‌ و جوان‌ و آن‌ موقع‌ جوانهای‌ انقلابی‌ و آدمهای‌ مختلف‌ ما مرتباً می‌دیدیم‌ ولی‌ گاهگاهی‌ بود من‌ مرتباً می‌دیدم‌ یکی‌ می‌آید یکی‌ دو بار به‌ ما گفت‌ که‌ این‌ آقا بالا نرود یعنی‌ در اتاق کار خودش‌ که‌ می‌نشست‌ گفت‌ ‌ من‌ همان‌ جا در حیاط‌ با او صحبت‌ می‌کنم‌ خوب‌، بعدها ما فهمیدیم‌ این‌ کلاهی‌ بود در حیاط‌ با او یکی‌ دو صحبت‌ کوتاه‌ کرد و رفت‌ بعدها گویا این‌ یک‌ چند جلسه‌ هم‌ رفته‌ بود در ساختمانی‌ بغل‌ هتل‌ هویزه‌ آن‌ جا ، که‌ گاهگاهی‌ می‌رفت‌ در آن‌ جا و افرادی‌ که‌ به‌ دیدن‌ او می‌آمدند آن‌ هم‌ مال‌ حزب‌ بود برای دفتر دبیر سیاسی‌ حزب‌ و بچه‌هایی‌ که‌ می‌آمدند آن‌ جا صحبت‌ می‌کرد گویا این‌ آقا یکی‌ دو بار هم‌ آن‌جا رفته‌ بود ملاقات‌ او . خوب‌ یک‌ ملاقات‌ خصوصی‌ گویی‌ آقای‌ کلاهی‌ می‌رود دیدن‌ آیت‌ و سؤالاتی‌ مطرح‌ می‌کند و سؤالاتی‌ هم‌ که‌ بتواند از داخل‌ آن‌ یک‌ مواردی‌ هم‌ در بیاورد با حذف‌ البته‌. با حذف‌ و تحریف‌ والا عین‌ متن‌ نوارها را بارها و بارها چاپ‌ شد شما بخوانید مورد بدی‌ در داخل‌ آن‌ ندارد هیچ‌ چیز منفی‌ خوشبختانه‌ آیت‌ داخل‌ آن‌ سخنان‌ خود نداشت‌ که‌ بخواهند علیه‌ او استفاده‌ کنند و خوب‌ تیر آن‌ها به‌ سنگ‌ خورد

حالا این‌ها آمدند آخرین‌ تیر، ترکش‌ را زدند و بعد از این‌ که‌ دیدند نمی‌توانند با آیت‌ به‌ هیچ‌ طریقی‌ تفاهم‌ کنند و سازش‌ کنند آن‌ وقت‌ آمدند ماجرای‌ نوار را مطرح‌ کردند که‌ ما نوار را پخش‌ می‌کنیم‌ ما نوار را می‌دهیم‌ منتشر بشود آیت‌ اصلاً برای‌ او خیلی‌ تعجب‌آور بود که‌ این‌ها بخواهند از این‌ طرح‌ استفاده‌ کنند چون‌ صحبت‌ محرمانه‌ای‌ به‌ آن‌ ترتیب‌ آیت‌ نداشت‌ یک‌ موردی‌ را در پشت‌ صحنه‌ یک‌ موردی‌ بگوید جلوی‌ صحنه‌ یک‌ مورد دیگری‌ بگوید ‌ نیست‌ دیگر پرده‌ای‌ نبود برای‌ او بخواهد که‌ یک‌ مسائلی‌ را مخفی‌ بکند یک‌ مسائلی‌ را پشت‌ صحنه‌ داشته‌ باشد و بخواهد مطرح‌ نکند. حالا ممکن‌ است‌ در اختلاف‌ سلیقه‌ها انسان‌ خیلی‌ موارد ممکن‌ است‌ سلیقه‌ او این‌ نباشد امروز این‌ وزیر بشود یا آن‌ وزیر بشود این‌ اختلاف‌ سلیقه‌ است‌ مثلا یکی‌ از مواردی‌ که‌ به‌ آیت‌ نسبت‌ می‌دهد انقلاب‌ فرهنگی‌ است‌ مسئله‌ انقلاب‌ فرهنگی‌ خیلی‌ جاها من‌ جسته‌ و گریخته‌ می‌بینم‌ که میگویند آیت‌ باعث‌ شد انقلاب‌ فرهنگی‌ بشود ، بابا اصلا دل‌ او برای‌ فرهنگ‌ مملکت‌ بیش‌ از همه‌ می‌سوخت‌ و بیش‌ از همه‌ چیز برای‌ فرهنگ‌ مملکت انرژی‌ می‌خواست‌ بگذارد ‌‌ بیشترین‌ تاکید را او راجع‌ به‌ فرهنگ‌ می‌کرد ، راجع‌ به‌ آموزش‌ و پرورش‌ می‌کرد آن‌ وقت‌ تعطیلی دانشگاه‌ را بعد انقلاب‌ فرهنگی‌ به‌ آیت‌ نسبت می‌دهند چرا در صحبت‌ نوار می‌گوید حالا ما یک‌ برنامه‌ای‌ داریم‌ که‌ پیاده‌ می‌کنیم‌ یا شروع‌ می‌کنیم‌ این‌ برنامه‌، برنامه‌ ای است‌ که‌ می‌خواهد انقلاب‌ فرهنگی‌ بشود و دانشگاهها تعطیل شود ‌، تعطیلی دانشگاهها خرداد بود این‌ موقعی‌ که‌ این‌ صحبتها او می‌شود اواخر اردیبهشت‌ بوده‌ ،اواخر اردیبهشت‌ دانشگاهها به‌ طور طبیعی‌ تعطیل‌ است‌ سه‌ ماهه‌ تابستان‌ تعطیل‌ است‌ نه‌ اینکه‌ آیت‌ بگوید ما می‌خواهیم‌ تعطیل‌ کنیم‌ اصلاً این‌ در قدرت‌ او نبود که‌ بخواهد مگر او یک‌ نفر در این‌ مملکت‌ بوده‌ یک‌ آدمی‌ که‌ تدریس‌ می‌کرد با آن‌ کل‌ عمرش‌ حالا هم‌ دوست‌ داشت‌ تدریس‌ کند والا نه‌ نیروی‌ آن‌ را داشت‌ نه‌ قدرت‌ آن‌ را داشت‌ انگار حالا انقلاب‌ فرهنگی‌ دست‌ من‌ است‌ که‌ بیایم‌ بگویم‌ همه‌ دانشگاهها تعطیل‌ بشود

آن‌ چیزهایی‌ به‌ او نسبت‌ می‌دهند در این زمینه خیلی‌هایش را آن‌ها ساختند آیت‌ همیشه‌ نقطه‌نظرهای‌ خود را در مجلس‌ در صحبتهای‌ خود در بیرون‌ با دوستان‌ خود همه‌ را گفته‌ بود مورد پنهانی‌ نداشت‌ و همه‌ خوب‌ می‌شناختند او را آدم‌ ناشناخته‌ای‌ نبود همه‌ آقایانی‌ که‌ با او برخورد داشتند به‌ نظر من‌ می‌آمدند می‌رفتند هم‌ شناخت‌ از نزدیک‌ با او داشتند

 آیت‌ در آن‌ نوار خوشبختانه‌ صحبتهای‌ بدی‌ نداشت‌ و همیشه‌ هم‌ از این‌ صحبتها خوشحال‌ بود که‌ حرفهای‌ خود را که‌ زده‌ام‌ نظرات‌ خود را گفتم‌ و به‌ گوش‌ امام‌ رسیده‌ و بعد هم‌ که‌ تازه‌ بنی‌صدر رفت‌ یعنی‌ 29 خردادی‌ که‌ آن‌ تظاهرات‌ آن‌ چنانی‌ شد و امام‌ یک‌ صحبتهای‌ مفصلی‌ کردند بعد از فرماند کل‌ قوا را که‌ گرفتند یعنی‌ آیت‌ از افرادی‌ بود که‌ با دادن‌ فرماندهی‌ کل‌ قوا به‌ بنی‌صدر مخالف‌ بود در تجربه‌ای‌ که‌ در زمان‌ مصدق داشت‌ در تاریخ‌ دیده‌ بود و می‌گفت‌ این‌ نباید متمرکز بشود این‌ قدرت‌ در رئیس‌ جمهور، فرماندهی‌ کل‌ قوا در اختیار او باشد این‌ شدیداً با این‌ قضیه‌ مخالف‌ بود بعد هم آن مسائل پیش آمد و خود امام‌ به‌ آن‌ جا رسیدند که‌ ایشان‌ برکنار بشود یا مجلس‌ رأی‌ بدهد که‌ فرمانده‌ کل‌ قوا را از بنی‌صدر بگیرند او ‌ نه‌ پستی‌ داشت‌ نه‌ مقامی‌ داشت‌ نه‌ وزیر بود نه‌ ‌ قدرت‌ اجرایی‌ مطلقاً چیزی‌ دست‌ او نبود اما بنی‌صدر همه‌ نیروها و همه‌ چیزها در اختیار ایشان‌ بود عناصر آقای‌ قطب‌زاده‌ بودند آقای‌ یزدی‌ بود آقای‌ معین‌فر بود آقای‌ سحابی‌ بود این‌ها همه‌ بودند که‌ همه‌ مقام‌های‌ اجرایی‌ بودند در مملکت‌ از دست‌ او در این‌ زمینه‌ها کوتاه‌ بود‌ ولی‌ از جهت‌ صحبت‌ بله‌، صحبتهای‌ خود را می‌کرد و مخالفتهای‌ خود در می‌گفت‌ نظرات‌ خود را می‌گفت‌ با تمرکز قدرت‌ اصولاً آیت‌ مخالف‌ بود آیت‌ می‌گفت‌ مجلس‌ خبرگان‌ و قانون‌ اساسی‌ را هم‌ در آن‌ جهت‌ بیشتر نوشته‌ بودند که‌ تمرکز در یک‌ جا نباشد و حتی‌المقدور قدرت‌ پراکنده‌ باشد دست‌ یک‌ نفر نباشد متمرکز نشود خوب‌ این‌ نقطه‌ نظر او بود در قانون‌ اساسی‌ هم‌ فکر می‌کنم‌ در مجلس‌ خبرگان‌ اول‌ همین‌ را بیشتر تأکید داشتند اکثر آقایان‌ و همین‌ هم‌ عمل‌ شد

این‌ نوار که‌ داشت‌ ضبط‌ می‌شد خود آیت‌ می‌دانست‌ که‌ این‌ پخش‌ می‌خواهد بشود یا نه‌؟
 
نه‌ نمی‌دانست‌ اصلاً نوار دارند از او می‌گیرند.
 
اصلاً مطلع‌ نبود؟
 
نه‌ خیر یک‌ نوار جیبی‌ خیلی‌ کوچک‌ بود و واقع‌ رفته‌ بود پیش‌ آن‌ که‌ حالا داریم‌ دو تا صحبت‌ خصوصی‌ دو نفر با هم‌ می‌کنند به‌ عنوان‌ شاگرد معلمی‌ که‌ دارد از اوضاع‌ جاهای‌ مختلف‌ می‌پرسد البته‌ خودش‌ مشکوک‌ بود به‌ او، بعد از اینکه‌ ماجرا منتشر شد و پخش‌ شد و گفت‌ می‌دانی‌ کلاهی‌ چه‌ کسی‌ بود گفتم‌ نه‌، گفت‌ کلاهی‌ همان‌ بود که‌ آمد من‌ گفتم‌ داخل‌ حیاط‌ منتظر من‌ باشد من‌ با او حرف‌ بزنم‌ نگذارید برود بالا، خوب‌ این‌ نشان‌ می‌داد که‌ او خودش‌ هم‌ با یک‌ حالت‌ ابهام‌ به‌ این‌ آدم‌ نگاه‌ می‌کرد خیلی‌ مورد اعتماد او نبود چون‌ اگر نه‌ من‌ گفت‌ برو بالا. مثلاً بنشینید ساعتها بنشینید صحبت‌ کنیم‌ و بعد در حزب‌ آن‌ جا با او قرار گذاشته‌ بود در ساختمان‌ در آن‌ جا رفته‌ بود با او صحبت‌ کرده‌ بود و بدون‌ اینکه‌ او مطلع‌ باشد ولی‌ خوشبختانه‌ در همان‌ صحبت‌ خصوصی‌ هم‌، چیزی‌ آیت‌ نداشت‌ که‌ برعلیه‌ آیت‌ بخواهند استفاده‌ بکنند.
 
بعد این‌ دفاعیات‌ او را هم‌ اگر یک‌ کمی‌ توضیح‌ بدهید به‌ عنوان‌؟
 
دفاعیات‌ او را که‌ در مجلس‌ چون‌ در اعتبارنامه‌ی او همه ی‌ اینها را آقایان‌ مطرح‌ کردند و بعد هم‌ که‌ مصاحبه‌ مطبوعاتی‌ انجام داده بود و‌ جواب‌ به‌ همه‌ این‌ صحبتها داد و‌ دانه‌ به‌ دانه‌  این‌ سؤالات‌ را در همان‌ مصاحبه‌ مطبوعاتی‌ جواب‌ داد که شاید همان‌ موقع‌ روزنامه‌های‌ آن‌ موقع‌ منتشر شد