بررسى تطبيقى رفتار سياسى مليون جبهه ملى و نهضت آزادى
واژههاى كليدى: دولت موقت، جبهه ملى، نهضت آزادى، مليون مذهبى، مليون غيرمذهبى.
گرايشهاى گريز از مركز
جبهه ملى را نمىتوان حزبى واحد تلقى كرد، بلكه مجموعهاى از شخصيتهاى بازارى، روحانى و احزاب و تشكلهاى سياسى مختلف بود كه با هدفى مشابه در كنار مصدق گرد آمده بودند. با توجه به عدم قدمت ليبراليسم در ايران - در مقام مقايسه با غرب - به نظر مىرسد رهيافت سلبى از آن بيشتر راهگشا و معرِّف بوده است كه با ويژگىهايى از قبيل استبدادزدايى و نفى انحصار شناخته مىشود. ليبراليسم ايرانى با وجهه ناسيوناليستى، ضمن قدرتيابى از چند انقلاب اجتماعى و سياسى، بدون ريشه مشخص تاريخى و در حاشيه بوده و به شكل مبهم و بدون راهبرد دقيق بر مطالبات سياسى و كسب آزادى تأكيد داشته است. 2 بر اين اساس به نظر مىآيد مايه قدرت (نسبى) ملىگرايانِ ليبرال نه در گرايشهاى ليبرالى آنها كه در ناسيوناليسم آنان بوده است. مجموعه ارزشهاى تجريدى كه ليبراليسم را تشكيل مىدهد، تنها قدرت جلب اندكى از مردم هر كشورى را دارد.3
به نظر مىرسد پديده ملىگرايى نيز صرفاً نوعى احساس سياسى است و به خودى خود بار ايدئولوژيك يا حتى سياسى مشخصى را دربر ندارد؛ از اين رو طبيعى و قابل انتظار است كه افرادى از احزاب و گرايشهاى فكرى گوناگون با يكديگر در قالب جبهه ملى منسجم شوند، آن هم به علت يك هدف و مرام سياسى يعنى ملى كردن صنعت نفت و خلع يد از شركت نفت انگليس. به همين دليل زمانى كه اين هدف محقق شد، گرايشهاى گريز از مركز رو به افزايش نهاد.4
جبهه ملى به رغم برترى معنوى بر مخالفانش، گرايشهاى گريز از مركز فراوانى داشت، مانند رفتار خودسرانه اعضا، تقيد نداشتن به ائتلافها و ورود به ائتلافهاى جديد. شايد همين امر مصدق را وا داشت تا به اقدامات غير ليبرالى و به ظاهر غيرقانونى مانند اخذ اختيارات فوق العاده و درخواست انحلال مجلس دست بزند. به اذعان خود مصدق، جبهه در مقايسه با احزاب چپ ضعف سازمانى داشت. به رغم ديدگاه ائتلاف گونه مصدق به جبهه و تأكيد بر هويت ملى (فراگير) به جاى يك هويت خاص (قوى يا جماعتى) در بعد كلان، فرهنگ فرقهگرايى در اداره جبهه ملى، مصالح حزبى، گروهى يا حتى فردى را بر مصالح جمعى ترجيح مىداد؛5 از جمله مىتوان به تلاشهاى رهبرى حزب ايران براى انزواى مصدق ميان هوادارانش اشاره كرد.
در اولين كنگره جبهه ملى دوم نيز مىتوان به گرايشهاى فكرى جناح حامى تمركز (سنجابى و صالح) براى تبديل جبهه به حزب واحد و يكدست اشاره كرد كه به منزله طرد يا نفى نهضت آزادى6، حزب ملت ايران (به رهبرى فروهر) و برخى اعضاى حزب مردم ايران (حسين رضا) بود. بسيارى از رهبران جبهه ملى با موجوديت نهضت آزادى به عنوان حزب مستقل درون جبهه مخالف بودند.
نهضت آزادى نيز از همان بدو امر توسط گروههاى داخلى خود از پيشرفت در خود باز مىماند. هر چند مؤسسان آن ملىگرا و مسلمان بودند، مانند طالقانى، بازرگان و سحابى؛ اما عدهاى از فعالان يا سران آن سازمان گرايشهاى سوسياليستى داشتند (سوسيال دموكرات)، اعضاى عادى نهضت، (صرف نظر از سران) بيشتر شامل اعضاى انجمن اسلامى دانشجويان بودند. اينان برخلاف چهرههاى كليدى، كمتر تفكر گسترده اجتماعى و علمى داشتند. برخى با اطلاع از سابقه همكارى آن. با نهضت مقاومت ملى، بيشتر گرايش راديكال نهضت و ضديت آن با شاه، آنان را جذب مىكرد تا گرايشهاى مذهبى آن. بنابراين ميزان معيّنى از تنش و اختلاف از ابتداى تكوين نهضت آزادى وجود داشته است. در مجموع مقدار زيادى از فرصت و نيروى بالقوه آن، صرف حل و فصل و پرداختن به بحثهاى لفظى درون سازمانى شد، آن هم ميان دو جمعيت عمده آن يعنى نهضت مقاومت و انجمن اسلامى دانشجويان. اين اختلافها در كنار اختلافات نهضت آزادى با جبهه ملى، معناى بيشترى مىيافت.7
در نهضت جناحها و گرايشهاى متفاوتى وجود داشت: طالقانى، سحابى، شيبانى و اعضاى انجمن اسلامى دانشجويان بيشتر گرايش مذهبى داشتند و در مقابل، جناح ديگر، مانند نزيه، بيشتر گرايش سياسى داشته و به جبهه ملى نزديك بودند و در پى ارائه چهرهاى سياسى و غير مذهبى از نهضت بودند. جناح بازرگان بينابين بود، يعنى هم تمايلات ايدئولوژيك و هم سياسى و ملى داشت؛ همانند نقشى كه در جمعيت دفاع از آزادى و حقوق بشر داشت و نيروهاى ملى و مذهبى را گرد هم مىآورد. اين سه جناح ضمن وحدت كلى، اغلب درگيرىهايى با يكديگر داشتند. جناح ديگرى نيز متشكل از افراد مذهبى سنتى بودند، مانند رحيم عطايى كه دفتر سياسى نهضت را تشكيل مىدادند. اينان علاوه بر اعتقاد مذهبى، در سياست هم راديكال بودند.8 براى مثال موضع نهضت در قبال حركت روحانيت در قضيه انقلاب سفيد قابل توجه است. نهضت آزادى ابتدا موضعى غير فعال گرفت و اعلاميه مبهمى را صادر كرد؛ امّا اعلاميه انجمن اسلامى دانشجويان در صدد توضيح انگيزه علما و مراجع بود تا تبليغات عليه روحانيت را كه گفته مىشد با فئودالها و عليه زنان هستند خنثى كند. در شوراى مركزى نهضت در واكنش به اين اعلاميه، سه جريان به وجود آمد: جريان اول، متمايل به جبهه ملى و بىتفاوت بود و معتقد بود كه اين حركتها قشرى بوده و با اصلاحات و آزادى زنان مخالف است؛ جريان دوم، معتقد به تأييد حركت علما بود كه شبسترى، عضو شوراى مركزى و تاجر بازار، از آن حمايت مىكرد؛ جريان سوم معتقد بود با روحانيت برخورد تعالىبخش كنيم و به حركتشان عمق دهيم. در پايان همين جناح نيز حاكم شد.9
همين گرايشها در نهضت آزادى و جبهه ملى بعدها در جريان تأسيس و فعاليت دولت موقت نيز مطرح بود؛ براى مثال در بخش رفتارهاى سياسى، و در جريان طرح ديدگاههاى آنها درباره جايگاه سياسى روحانيت و اصل ولايت فقيه.
تحول منزلت
جبهه ملى تحول منزلت سياسى را بيشتر در گرو عوامل خارجى مىدانست. سياست جبهه در قبال نخستوزيرى شريف امامى و امينى مؤيد اين واقعيت است. آنها هرگز شخص شاه را نكوهش نمىكردند و عمدتاً متوجه تأثيرگذارى فزاينده قدرتهاى خارجى مانند آمريكا بودند. شايد همين ديدگاه نيز بىارتباط با سردرگمى سياسى و راهبردى آنها و شك و ترديد در بهرهبردارى از فضاهاى باز سياسى رژيم شاه نبود. مواضع جناح راديكال (نهضت آزادى) با اين ديدگاه متساهلانه منتسب به مصدق - مخالف بود. و در مقايسه با جبهه ملى به نقش عوامل داخلى و امكانات ملى و بسيج سازماندهى آن توجه بيشترى داشت، اينها نيز موفق نشدند از فرصتهاى سياسى بهرهبردارى كنند و به سبب فقدان جهانبينى ايدئولوژيك - دست كم سهل الوصول براى مردم - و ناآشنايى يا نظر نگرفتن مقتضيات دولتسازى انقلابى، قدرت جذب تودههاى مردم را نيافتند.10
در هر صورت، ملىگرايان نتوانستند با طبقات پايينتر جامعه ارتباط برقرار يا وضع آنها را درك كنند؛ حتى تلقى آنان از انقلاب نيز در حد توسعه حقوق دموكراتيك، و آزادىهاى مدنى و سياسى بود.11
تلاشهاى بازرگان و برخى اعضاى نهضت آزادى براى همگرايى سياسى در قالب دولت موقت را نيز مىتوان با ديدگاه و برداشت «ملى» آنها از تحول منزلت و تأكيد بر پتانسيلهاى داخلى مرتبط دانست؛ براى مثال بازرگان مىكوشيد تا با دعوت برخى روحانيون به كابينه و در عين حال شكايت بردن به امام خمينى(ره) قدرت سياسى را تعديل كند12 همين نگاه را مىتوان در طرح نهضت آزادى براى حكومت جديد به عنوان جمهورى دموكراتيك اسلامى مشاهده كرد.
در مجموع به رغم تمايزات نهضت آزادى با جبهه ملى، اين دو محفل از منابع سياسى كافى يا مناسب جهت تحول منزلت برخوردار نبودند؛ امّا در نقطه مقابل، نيروهاى انقلابى از طريق نهادهاى آموزشى و مذهبى عمدتاً غير رسمى دسترسى بىنظيرى به مردم داشتند.
ملىگرايى و نوع حكومت
در كانون جبهه ملى در كنار مفهوم حكومت دموكراتيك و مشروطه، به گونه مبهمى، صبغه مذهبى به چشم مىخورد، امّا از منظر ارتباط دين و سياست، ميان گروههاى مختلف تشتت وجود داشت. به رغم حضور مجمع مسلمانان مجاهد - وابسته به آيةاللَّه كاشانى - در اولين جبهه، در جبهههاى بعدى غلبه با ليبرالهاى غير مذهبى بود؛ به طورى كه جبهه ملى دوم بدون حضور مصدق موجوديت يافت، يا جبهه ملى چهارم كه در آستانه فضاى باز سياسى رژيم، تمركز اساسى سران آن - كه برخى نيز در دولت موقت شركت كردند - اساساً بر حقوق بشر و قانون اساسى بود و نظر اكثر آنها درباره همكارى با امام خمينى(ره) منفى بود.13 افول جبهه ملى سوم و روىگردانى از مصدق را نيز شايد بتوان در همين راستا ارزيابى كرد. كه روى خوش نشان دادن مصدق به نهضت آزادى در بدو تأسيس، اين ادعا را تقويت مىكند.14
شكاف مذهبى كه شكافى غير فعال بود بر شكاف فعال طبقاتى بار شد و آن را متراكم ساخت (چه احتمالاً طبقات پايين گرايشهاى مذهبى داشتند)؛ به همين دليل به نظر مىرسد نهضت آزادى در اين راستا تلاش كرد با طرح گرايش مذهبى در ميان طبقه متوسط و قشر فرهيخته اجتماع (طبقات بالا دست)، تا حدى شكافهاى اجتماعى را تعديل كند. اين خود وجه تمايز ديگر آن با جبهه ملى است، چون جبهه نقش سياسى و اجتماعى مذهب را هرگز مدنظر داشت. گرايش مذهبى بازرگان از يك زاويه، تا حدى با گرايش عمدتاً دنيايى مصدق ناسازگار بوده است.15 گفته مىشود بازرگان قائل به اشراف دين بر سياست بود و انگيزه خود از ورود به صحنه سياست و مبارزه را ديانت، مليت و خدمت مىداند. همچنين با اشاره به نوشتن كتاب بعثت و ايدئولوژى در زندان رژيم شاه، خود را از تز جدايى دين از ايدئولوژى مبرا كرد. البته به زعم او، ايدئولوژى مىتواند اصول و اهداف يا چارچوب خود را از دين بگيرد،16 امّا به هر حال حتى فلسفه سياسى او نيز با اسلام فقاهتى همخوانى چندانى نداشته است، چه از اين ديدگاه، اسلام برنامهاى جامع بوده و براى انواع مشكلات اجتماعى و سياسى راهحل ارائه مىكند.
در اين زمينه مىتوان به پيشنويس قانون اساسىاى دولت موقت و بازرگان تدوين كردند اشاره نمود كه به رغم تشابه با قانون اساسى مشروطه در قائل شدن نظارت شوراى روحانيون و مجتهدان بر قوانين، در مجموع از قوانين اساسى غرب مقتبس بود17 و در برخى مواردِ تعيين كننده با ديدگاههاى خبرگان تفاوت بنيادين داشت كه مهمترين آن همان انديشه كلى و جامع ولايت فقيه (بر مبناى اسلام فقاهتى) بود. به هر حال، ملىگرايان با اين انديشه مخالفت كردند، هر چند مخالفتهاى مليون غير مذهبى عضو كابينه - عمدتاً اعضاى جبهه ملى همانند سنجابى - آشكارتر، صريحتر و شديدتر بود و عمدتاً به عدم شركت در انتخابات خبرگان انجاميد.
در اوايل پيروزى انقلاب مهمترين چالش در حوزه سياسى - اجتماعى را مىتوان درباره نوع نظام سياسى يا نحوه ارتباط اسلام و دموكراسى دانست. اين چالش هنگام رفراندم نوع نظام سياسى مطرح شد و هنگام تدوين قانون اساسى به اوج خود رسيد. مكانيسم تلفيق اسلام و جمهوريت و آزادىهاى سياسى - اجتماعى از ديگر موضوعات چالش برانگيز ميان جريانهاى فكرى مختلف در حوزه ياد شده بود.18
ملىگرايان غير مذهبى با ديدگاهى ابزارى به مذهب و عمدتاً ناديده گرفتن آن در روند توسعه و نوسازى، سكولاريزم را مدنظر داشته و گرايشهاى كاملاً واگرايانه سياسى از خود بروز دادند. اما ملىگرايان مذهبى - به عنوان بخشى از «حداقل گرايان دينى» - معتقد بودند دين و شريعت اهداف و جهتگيرىهاى كلان زندگى اين جهان را ترسيم مىكند، ولى راهكارهاى رسيدن به آن اهداف را به عقل و تجربه واگذار كرده است. با اين ديد، گرايشهاى نسبتاً همگرايانه سياسىاى داشتند. (جدول شماره 3). پيشينه تاريخى اين گروهها نيز مطلب ياد شده را تأييد مىكند. در اوايل دهه 40 اعضاى نهضت آزادى به ائتلاف كامل با علماى ضد رژيم (شاه) حتى روحانيونى تمايل داشتند كه آشكارا مخالف اصلاحات ارضى و حق رأى زنان بودند؛ اما ساير سازمانها - مثل حزب ايران كه هسته مركزى جبهه ملى بود - با چنين ائتلافى مخالف بودند و شعار «اصلاحات آرى، ديكتاتورى نه» را سرمىدادند. سرانجام رهبران حزب ايران كه مىخواستند عناصر تندرو را درون نهضت مهار كنند، كوشيدند جبهه ملى را از ائتلاف سست سازمانهاى مستقل به حزبى كاملاً منسجم داراى يك مركز يا استراتژى ثابت سياسى تبديل كنند. شگفتآور نبود كه نهضت آزادى، حزب ملت ايران و جامعه سوسياليستها در برابر چنين تلاشهايى بايستند و پافشارى كنند كه جبهه ملى بايد همچنان به شكل ائتلاف گستردهاى از گروهها عمل كند.19
جبهه ملى در سال 1344 به دو جناح رقيب تقسيم شد: جناح اول كه عمدتاً از حزب ايران بود، عنوان جبهه ملى دوم را حفظ كرد. اينان حامى يك دولت دموكراتيك غير مذهبى بودند؛ جناح دوم متشكل از نهضت آزادى، حزب ملت ايران و جامعه سوسياليستها خود را جبهه ملى سوم ناميدند و كوشيدند با رهبران مذهبى به ويژه امام خمينى در عراق رابطه مؤثرى برقرار كنند. به طبع اين امر به نزديكى بيشتر با طبقه متوسط سنّتى كمك مىكرد.20
به اين ترتيب مىتوان تحليل كرد كه چرا دولت موقت كه گروه اوّل در آن غلبه داشتند، در تاريخ 30/11/1357 ناگهان اعلام كرد در همهپرسى براى تعيين نظام حكومتى آينده، «جمهورى دموكراتيك اسلامى» مبنا قرار گيرد؛ امّا در برابر فئومدرنيستها و تجددگرايان غير دينى نه تنها قيد اسلامى را ضرورى ندانستند، كه به شدت با آن مخالفت كردند؛ براى مثال حسن نزيه، مدير عامل شركت نفت، طى مصاحبهاى با كيهان عنوان «جمهورى ايران» را كافى دانسته بود. علىاصغر صدر حاج سيد جوادى21 نيز ديدگاهى مشابه مطرح كرد.22
علل استعفاهاى زودرس اعضاى دولت موقت
به نظر مىرسد استعفاهاى دولتيان را بتوان بر اساس پيشينههاى فكرى آنان و با عنايت به جايگاه دين در ديدگاههاى ملىگرايانه آنها ارزيابى كرد. استعفاى مليون غير مذهبى دولت موقت كه بيشتر از اعضاى قديمى جبهه ملى بودند23 (سنجابى، مقدم مراغهاى، نزيه، ميناچى)، عمدتاً ناشى از بىنظمىها و ناهماهنگىهاى اجرايى با توجه به روشهاى سياسى غير مذهبى و تكيه بر ارزشهاى ليبرال دموكراتيك صرف بود. و اين عدم تجانس و هماهنگى برنامههاى وزراى دولت موقت با اهداف انقلابى، تحولى بنيادى و مدتدار، در كنار تعدد مراكز قدرت (خارج دولت) به زعم آنان، اتخاذ سياست واحدى را ناممكن مىنمود. در واقع اين گروه را مىتوان اعضايى از دولت كه به نوعى از تحول زيربنايى (انقلابى) نظر داشتند و در عين حال واقعگرايىهاى امثال بازرگان را برنمىتابيدند، تلقى كرد؛ به عبارت ديگر، با اين ديد نهضت آزادى كه واقعگرايى را بر حركت انقلابى ترجيح مىداد، چندان موافق نبودند. اينان در عين حال تا حدى بر خلاف مليون غير مذهبى، شخص نخست وزير را به دليل سياست تدريجى و گام به گام مورد عتاب و خطاب قرار مىدادند.24
دكتر سامى درباره علل استعفاى خويش مطالبى بيان مىكند كه به از بين رفتن امكان «عمل انقلابى» براى وى اشاره دارد و اين با پيشينههاى فكرى و حزبى وى متناسب است. در اطلاعيه جنبش مردم مسلمان ايران (جاما) نيز ضمن توضيح علل استعفاى اعضاى جاما از كابينه، آمده است:
و از آن جايى كه بارها مورد سؤال و انتقاد واقع شدهايم كه با توجه به بينش مكتبى، چگونه جاما با دولتى غير انقلابى همكارى كرده و در آن دولت سه وزير داشته است به تجزيه و تحليل نشستيم و به اين نتيجه رسيديم كه به برادران خود اعلام كنيم تا سنگر مبارزه خود را به ميان مردم بياورند.25
دكتر محمدعلى اسلامى و حسن اسلامى، وزير پست و تلگراف و تلفن نيز به دلايلى شبيه دلايل دكتر سامى (عدم وصول به نقاط نظر مشترك در برنامهريزىها و عدم تجانس هيأت وزيران و ...) از سمت خود استعفا دادند. همچنين در بركنارى حسن نزيه از مدير عاملى شركت نفت، اوّلاً نحوه مديريت غير انقلابى وى در مظان اتهام قرار گرفت و ثانياً حمايت فزاينده جبهه ملى از وى جالب توجه است كه در نامه سرگشادهاى خطاب به نخستوزير تبلور يافت.26 اين نامه و نحوه خطاب قرار دادن بازرگان بار ديگر تفاوت نسبى تاكتيكى اين دو گروه (نهضت آزادى و جبهه ملى) و به عبارتى، مخالف شديدتر جبهه ملى با نيروهاى انقلابى را نشان مىدهد.
حزب مقدر
احزاب تودهاى، احزابى هستند كه با دور زدن معيارهاى طبقاتى و مرزبندى رايج اجتماعى در جذب نيرو به رقابت با يكديگر مىپردازند؛ به عبارت ديگر، احزابى كه عمده تلاش آنها جذب عضو و فراگير شدن است؛ احزابى فراطبقاتى و با عضويت باز و آزاد در مقابل، احزاب كادر، احزابىاند كه حمايت خود را از نخبگان سياسى فعال كسب مىكنند؛ به عبارت ديگر، احزاب متشكل از روشنفكران، تحصيلكردگان و صاحبان عنوان.27
به نظر مىرسد جبهه ملى به احزاب كادر شبيه بوده است، چه ائتلاف آن هر چند از تمام بخشهاى جامعه سياسى ريشه گرفته بود، اما مركز ثقل آن طبقه متوسط بود. جبهه ملى در اواخر دهه 1330 به سبب مساعد بودن شرايط در محافل دانشگاهى، از جمله تغييرات در سياست خارجى امريكا، در برابر تشكلهاى چپ قد علم كرد.
هر چند جبهه، طيف سياسى غير منسجمى بود، اما بر جنبههاى انسانگرايى، تخصص و ترقى تأكيد داشت.28 در برابر، نهضت آزادى به مثابه حزب نزديك به احزاب تودهاى، خود را سمبلى براى جريان دانشگاهى حركت اسلامى مىدانست و تلاش مىكرد فعاليت متشكل سياسى را بر اساس موازين مذهبى پى گيرد. نهضت آزادى در جهتگيرى سياسى خود با نوعى مصلحتانديشى، دو محور را در نظر گرفت: هويت مذهبى جامعه به عنوان مبناى جذب مردم و هويت ملى. نهضت چنين استدلال مىكرد كه هويت نوع اول، تاريخىتر، فراگيرتر و جامعتر از هويت ملى است. در واقع نوعى هويت مذهبى در صحنه اجتماعى در نظر گرفته شد كه اصالتاً بر حكومت دموكراتيك نيز تأكيد مىكرد.29
اساساً ملىگرايى غير دينى جبهه ملى با اقبال عمومى مواجه نشد، از اين رو ملى - مذهبىها (ليبرالهاى مذهبى) تلاش كردند تا حدى تمايلات تودهاى را با گرايش مذهبى جلب كنند، هر چند موفق به نفوذ چشمگير دو لايههاى طبقات فرودست نشدند. آنان ضمن در نظر داشت ارزشهاى پيشينى30 در سياست، نوعى برداشت مدرن و غير سنّتى از اين ارزشها را مدنظر داشتند كه با عقايد توده مردم چندان سازگار نبود. به علاوه، در عمل بيشتر نقش نمادين در سياست ايفا مىكرد. با اين حال به نظر مىرسد اين گروه خوشبينى بيشترى به امكان تغيير اوضاع و احوال در بلند مدت - در راستاى ديدگاههاى سازشپذير خود - داشتند. همكارى بازرگان و نهضت آزادى با نيروهاى انقلابى در قالب دولت موقت و همگرايى نسبى با آنان را نيز مىتوان در اين راستا ارزيابى كرد.31
رفتار سياسى
رفتار سياسى اعضاى غير مذهبى دولت موقت - عمدتاً جبهه ملى - را از يك زاويه مىتوان ناشى از مقتضيات و شرايط سياسى و گروهى انگاشت. از اين نظر مىتوان به مذاكرات اسداللَّه اعلم با دو تن از سران جبهه ملى (آذر و صالح) اشاره كرد.32
هدف رژيم شاه از اين نوع سناريوها، پىريزى نوعى تعامل با اين محفل براى جلب همكارى سياسى و تأييد انقلاب سفيد بود. همچنين مىتوان به مطلب يك نشريه وابسته به نهضت آزادى در بهمن 1340 اشاره كرد كه در آن، تيمور بختيار در اروپا اعضاى كابينهاى را معرفى كرده بود كه بعد از يك كودتا روى كار خواهد آورد و نام دو تن از سران جبهه ملى يعنى شاپور بختيار و خنجى33 در اين فهرست قرار داشت. به حركتهاى اقتضايى جبهه ملى در قالب دولت موقت نيز مىتوان اشاره كرد؛ از جمله همگرايى ميان اعضاى جبهه ملى با نيروهاى چپ ضد نظام براى تضعيف بازرگان، و در انتخابات خبرگان براى نفى هر گونه نظارت يا عضويت روحانيون در مجلس خبرگان. البته امثال فروهر ديدگاهى نزديكتر به انقلابيون داشتند. در مقابل تبعيت ميانهروان مذهبى مانند ابراهيم يزدى - و كم و بيش جناح چپ نهضت آزادى از نوعى فرمول بينابينى، براى مثال در جريان تأسيس مجلس خبرگان، جناح ياد شده ضمن رد تأسيس مجلس مؤسسان، از پيش نويس تهيه شده توسط دولت موقت و برگزارى همهپرسى در كوتاه مدت حمايت مىكردند (تا حدى شبيه ديدگاه مُسلط انقلابيون)؛ اما عناصر معتدلتر و مُسنتر نهضت آزادى از جمله بازرگان در ابتدا از طرح تأسيس مجلس گستردهاى همچون مجلس مؤسسان حمايت مىكردند. در تحليل رفتار سياسى ملىگرايان، مىتوان به فكر تأسيس دولتهاى ائتلافى به ويژه در اواخر عمر رژيم شاه اشاره كرد. امثال غلامحسين صديقى و علىامينى پذيرش نخستوزيرى را «مشروط» اعلام نمودند، ولى امثال سنجابى به طور صنفى شانه خالى كردند؛ در حالى كه امثال بازرگان آشكارا زير بار نرفتند. وى در هنگام دعوت شاه براى تشكيل دولت ائتلافى گفت. «حالا ديگر خيلى دير شده است و كسى باور نمىكند».34
بنابراين رفتارهاى سياسى گاه همگرايانه جبهه ملى (مليون غير مذهبى) با برخى دولتهاى رژيم سابق و در عين حال رفتارهاى ظاهراً همگرايانه با دولت موقت و نظام اسلامى را در اوايل انقلاب مىتوان در جهت همين رفتارهاى تابع مقتضيات جست و جو كرد. در مقابل، مليون مذهبى عضو كابينه، بيشتر مشاركت سياسى عمومى - به ويژه اقشار تحصيلكرده و متخصص - دادن حق انتخاب به عموم و در برابر تنوع موارد انتخاب، رسوخ نظام شورايى در اركان اجرايى و رعايت سلسله مراتب هرم قدرت كه در رأس آن قوه مجريه (دولت موقت) قرار مىگرفت را پى مىگرفتند.35
نگاهى به سياست خارجى دولت موقت
در مورد رفتار سياسى خارجى دولت موقت دو نكته برجسته و مهم به چشم مىخورد: ملاقات با برژنيسكى، مشاور امنيت ملى آمريكا و به گروگان گرفتن اعضاى سفارت آمريكا (لانه جاسوسى). از نظر نخستوزير و وزير خارجه دولت، مذاكره با هر مقامى و با هر مرامى جهت اصلاح امور و حل و فصل ديپلماتيك و حقوقى مشكلات فيمابين كه در ملاقات با برژنيسكى، مسأله استرداد شاه و ديوان ايران و شكستن تحريم اقتصادى عليه ايران ممكن مىشد - بلامانع و بلكه مطلوب بوده است. در مورد گروگانگيرى نيز اين عمل از سوى دولت موقت - بازرگان و يزدى - به علت مخالفت با عرف ديپلماتيك و حقوق بينالملل از سويى، و دست نيافتن ايران به مطالبات هنگفت و به حق خود، محكوميت حقوقى، تقويت و اتحاد دشمنان ايران از سوى ديگر، محكوم بود. در اين جا نيز به گونهاى شاهد مطابقت عملكرد دولت موقت با پيشينههاى فكرى آن هستيم، چرا كه اساساً عنصر راديكال مليون - مانند اكثر اعضاى نهضت آزادى - در گذشته نيز معتقد و اميدوار بودند فشار آمريكا بر رژيم شاه جهت دادن فضاى آزاد از بازگشت به سوى يك رژيم استبدادىتر جلوگيرى مىكند و نيز از جو آزادى به دست آمده مىتوان حجت استقرار يك دموكراسى حقيقى بهره گرفت. همچنين پيام اغلب مليون از ديرباز براى دولت آمريكا اين بوده است كه مليون منافع حياتى آمريكا را ضرورتاً تهديد نخواهند كرد.36 شايد به همين دليل بود كه نخستوزير دولت موقت در مورد صدور انقلاب نيز به نوعى راه ميانه معتقد بود. در اين راستا وزير خارجه وقت، يزدى، نيز ظاهراً جهت حفظ آرامش و ثبات در منطقه خليج فارس، انقلاب اسلامى را غير قابل صدور انگاشت. به اين ترتيب به نظر مىرسد آنان ايدهآلها و آرمانها يا دستكم اهداف انقلاب اسلامى را در چارچوب مقتضيات ديپلماتيك جست و جو مىكردند. از ديد وزير امور خارجه، جمهورى اسلامى با سه دسته از كشورها روبهرو بود: دوست، مخالف و دشمن به اعتقاد او، هدف ديپلماسى واقعبينانه بايد اين باشد كه با علم و هنر خود كليه امكانات را چنان به كار گيرد كه دشمنان بالفعل به دشمنان بالقوه و اينان به مخالفان و مخالفان نيز به دوستان تبديل شوند يا دست كم به اين سمت گرايش يابند، و دوستان بالقوه نيز از حمايت بىتفاوتى خارج شده و به حمايت جدى و عملى ايران برخيزند.37
اين ديدگاه مبين همان اصل حركت تدريجى و گام به گام، رفتار كجدار و مريز، تلقى كردن گذشته به عنوان گذشته و اعتقاد به «آغاز جديد» است كه كم و بيش نشاندهنده پيشينه فكرى نهضت آزادى است.
به زعم يزدى، مصدق نيز با پيروى از اسلافش مانند فراهانى و اميركبير، حامى سياست موازنه عدمى (موازنه منفى) بوده است. از اين ديد جوهر موازنه منفى و همچنين بىطرفى مثبت مصدق اين بود كه هيچ قدرت خارجى قابل اتكا نيست، امّا هر سياست خارجى (ديپلماسى) قابل استفاده است كه بسته به شرايط بينالمللى بايد گزينش شود.38 به زعم وى، سياست خارجى دولت موقت در چارچوب برنامهاى كه وزير خارجه وقت به تصويب هيأت دولت و شوراى انقلاب رساند، ادامه راه مصدق در دو محور موازنه منفى و بىطرفى مثبت بوده است.
اساساً آمريكا تلاش كرد تا با دولت موقت بازرگان و وزير خارجهاش ابراهيم يزدى روابط كارى برقرار كند كه با اشغال سفارت آمريكا و بحران گروگانگيرى خاتمه يافت. به زعم دولتيان مراكز متعدد تصميمگيرى و برخى تحولات سياسى مانند بحران ياد شده، امكان پيش گرفتن ديپلماسى پايدار و سازگار با مقتضيات بينالمللى را كمتر امكانپذير مىساخت.39
در نتيجهگيرى مىتوان گفت كه رفتار سياسى مليون در دولت موقت كم و بيش مُلهم از انگيزهها و پيشينههاى سياسى آنها (عمدتاً نهضت آزادى و جبهه ملى) بوده است و صرفنظر از مطالبى كه در مورد مراكز موازى قدرت و يا سلب قدرت و فرصت به عنوان علل فروپاشى كابينه ذكر شده، تنشها و اختلافات درونى اعضاى كابينه نيز قابل انكار نيست.
جدول يك: ويژگى غالب فكرى و عقيدتى محافل
موضوعات | محفل جبهه ملى نهضت آزادى
حزب مقدر كادر كادر يا گرايش جامعه اى (توده اى )
ملى گرايى غير مذهبى مذهبى ( مدرنيزم مذهبى )
تحول منزلت بيشتر در گرو عامل خارجى همزمانى نقش عامل خارجى و خارجى
حركت انقلابى نفى يا ناديده گرفتن اولويت واقع گرايى بر آن
رفتار سياسى بر مبناى مقتضيات سياسى گروهى پراگماتيزم و كاركردگرايى
ساماندهى تمايل به حز واحد و ممتاز تفكر سيستمى و تاكيد بر نقش ها
شيوه حكومت دموكراتيك دموكراتيك اسلامى (شورايي)
گريز از مركز بيشتر كمتر
وساطت اجتماعى خير (يا محدود) آرى ( براى تزديكى نيروها)
آينده تداوم اصولى اوضاع و تغيير تدريحى تغييرات اصولى اما تدريجى و گام به گام
ارزش هاى پيشين فاقد تاثير در سياست تاثير گذار در سياست
جدول دو
موضوعات ويژگىهاى فكرى و نگرشى مشترك جبهه ملى و نهضت آزادى
1. كيفيت حكومت انتخابى / آزاد / مشروطه (طبق قانون اساسى)
2. مشروعيت عقلانى (بوروكراتيك)40
3. مرام و ايدئولوژى ليبرال دموكرات / سوسيال دموكرات
4. تعامل غالب باحاكميت انتقادى41
5. حوزه كاربرد سياست و سياستگذارى
6. روش ساماندهى شكل دادن به تشكلهاى اجتماعى
7. نوع مبارزه قانونمند (قانونى)
جدول سه: مواضع سياسى
موضوعات| محفل جبهه ملى نهضت آزادى
رفراندوم جمهورى اسلامى رفتار معترضانه انتقاد
عملكرد نخستوزير انتقاد و هشدار عمدتاً حمايت و توجيه
عملكرد راديو و تلويزيون انتقاد از گرايش مطالب (سانسور) عمدتاً دفاع و توجيه
قانون مطبوعات انتقاد (به عنوان محدوديت) ضرورت برخى محدوديتها42
ساختار مجلس خبرگان مخالفت / انتقاد شديد توجيه / مخالفت ضميمه
انتخابات خبرگان اعلام عدم شركت شركت و اكتفا به انتقاد
برخورد با وابستگان قدرت انتقاد شديد انتقاد
تعامل با عناصر چپ همنوايى و نزديكى تاكتيكى تأييد نكردن اقدامات غير قانونى
نوع حكومت دموكراسى (جمهورى) دموكراتيك اسلامى
پىنوشتها
1. عضو هيأت علمى دانشگاه آزاد اسلامى واحد نراق.
2. مجيد محمدى، ليبراليسم ايرانى، الگوى ناتمام (تهران: جامعه ايرانيان، چاپ اول، 1379) ص 110.
3. ناهمگونى فزاينده ميان گرايشهاى جبهه ملى، ليبرال و دموكراتيك بودن، را زير سؤال مىبرد. اكثريت جناحهاى راست و چپ جبهه هر يك ديدگاهى غير دموكراتيك داشتند. در بهترين حالت، تنها حزب ايران را در مركز اين طيف مىتوان به نوعى ليبرال دانست. جيمز بيل و ويليام راجر لويس، مصدق، نفت، ناسيوناليسم ايرانى، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوى، (تهران: نشر نو، چاپ دوم، 1368)، ص 39.
4. همان.
5. همان، ص 516 - 520.
6. تذكر اين نكته مهم است كه راهبرد بازرگان به عنوان اولين نخستوزير انقلاب نيز بر اين باور استوار بود كه تمام كسانى كه خواهان دگرگونى عميق هستند - به استثناى انقلابيون چپگرا - بايد با هم متحد شوند. با اين حال نهضت آزادى نيز گروههاى مختلفى را در بر داشت. به همين علت، سرگشتگى ايدئولوژيك و عدم قاطعيت در نظريات سياسى آنها به چشم مىخورد كه مانع از ارائه نظريهاى منسجم مىشد و عمدتاً شامل برداشتهايى مىگشت كه به نوعى منتسب به مصدق بود.
7. H. E. Chehubi, Iranian Politics and Religious Modernism, New York, Cornell University, 7991. PP, 061 - 361.
8. لطف اللَّه ميثمى، از نهضت آزادى تا مجاهدين (تهران: صَمَديه) ص 99.
9. همان، ص 119.
10. تدا اسكاچپول، «دولت رانتير و اسلام شيعى در انقلاب ايران»، ترجمه محمدتقى دلفروز، فصلنامه مطالعات راهبردى، سال ششم، شماره اول، (بهار، 1382) ص 140.
11. محسن ميلانى، انقلاب اسلامى از سلطنت پهلوى تا جمهورى اسلامى، ترجمه مجتبى عطارزاده، (تهران: گام نو، 1381) ص 264.
12. همان، ص 270.
13. روابط عمومى وزارت اطلاعات، فرازهايى از تاريخ انقلاب به روايت اسناد ساواك (تهران: وزارت اطلاعات، 1368) ص 80 - 81.
14.د از تأسيس نهضت ازادى، در پاسخ به درخواست يك عضو نهضت، مصدق عكسى را به همراه يك متن تقديرآميز براى آنها فرستاد. اعضاى نهضت ضمن انتشار گسترده اين عكس، ادعا كردند. كه مصدق نهضت را ارائه دهنده واقعى راه خود دانسته است. اين قضيه نوعى بدبينى ميان جبهه ملى و نهضت آزادى ايجاد كرد.
)H. E, CHehabi, Iranian Politics and Religious Modernism, New YorK,Cornell University, 1991, P. 061.(
15. ر.ك: جيمز بيل و ويليام راجر لويس، پيشين، ص 401.
16. نصر اللَّه حسينزاده، «نظريه اشراف دين بر سياست»، فصلنامه علوم سياسى، ش 20 (زمستان، 1381) ص 194 - 199.
17. مايكل له دين، هزيمت يا شكست وسواى آمريكا در ايران، ترجمه احمد سميعى (تهران: ناشر، 1362) ص 267.
18. حسين پوراحمدى و يحيى فوزى، گفتمان اصلاحات در ايران (تهران: دانش و انديشه معاصر، 1382) ص 307 - 308.
19. يرواند آبراهاميان، ايران بين دو انقلاب، ترجمه احمدگل محمدى (تهران: نشر نى، چاپ دوم، 1377) ص 557.
20. همان.
21. وى مسؤول گروه سياسى موسوم به «جنبش» بود.
22. حسين پوراحمدى، پيشين، ص 218.
23. استعفاى كريم سنجابى به اين دليل بود كه خود را فاقد اختيارات لازم براى تعيين سفيران در كشورهاى خارجى يافت. در واقع انتقاد وى عمدتاً متوجه شوراى انقلاب ود، زيرا از اين ديد، كميتهاى كه در برابر روحانيون شوراى انقلاب پاسخگو بود بر وزارتخانه او (وزارت خارجه) نظارت مىكرد. محسن ميلانى، پيشين، ص 270.
دستگيرى فرزندان آيةاللَّه طالقانى را نيز مىتوان عامل تكميل كنند و آن دانست. مورد اخير نشانه مرام غير انقلابى اوست، چه در اين قضيه كميتههاى انقلاب مقصر قلمداد شدند. دادگسترى جمهورى اسلامى، غائله 14 اسفند 1359 ظهور و سقوط ضد انقلاب (تهران: دادگسترى، ج. ا. ا. 1364) ص 69.
24. روزنامه كيهان (6/8/1358) ص 2.
25. روزنامه كيهان (7/8/1358) ص 4.
26. احمد سميعى، طلوع و غروب دولت موقت (تهران: شباويز، 1371) ص 211 و 212.
27. حسينعلى نوذرى، احزاب سياسى و نظامهاى حزبى (تهران: گستره، چاپ اول، 1381) ص 104.
28. عماد الدين باقى، جنبش دانشجويى از آغاز تا انقلاب اسلامى، چاپ سوم (تهران: انتشارات جامعه ايرانى، چاپ اول، 1379) ص 55.
29. على رضوىنيا، نهضت آزادى (تهران: كتاب صبح، چاپ سوم، 1380) ص 16.
30. از ديدگاه استوتزل، معنويت زندگى كه بر اساس ارزشهاى پيشينى استوار است، در جوامع ارگانيك امروزى از دست رفته است. ماكس وبر نيز از نوعى تقابل بر پيوستار مشروعيت سنّتى و قانونى و لزوم كسب ارزشهاى جديد در جوامع مبتنى بر ايستار قانونى - منطقى بحث مىكند. سيدحسين سيفزاده، نوسازى و دگرگونى سياسى (تهران: قومس، چاپ دوم، 1373) ص 249.
31. البته اين همكارى در جهت به خدمت گرفتن و كنترل نيروها و نهادهاى انقلابى در راستاى برنامههاى اصلاحى و دموكراتيك بود؛ از اين رو زمانى كه در اين امر موفق نشدند تحت عناوينى مثل سلب قدرت، فرصت و ابتكار عمل، استعفاى خود را اعلام كردند و مشكل تعدد مراكز تصميمگيرى را بار ديگر متذكر شدند. به نظر مىرسد نخست وزير، با توجه به شرايط دوران گذار در اوايل انقلاب، از قطبى شدن فزاينده جامعه، رشد ناسيوناليسم قومى و كاهش قدرت و منزلت دولت مركزى واهمه داشت. مجتبى مقصودى، تحولات قومى در ايران (تهران: مؤسسه مطالعات ملى، 1380) ص 230 - 231.
32. غلامرضا نجاتى، تاريخ سياسى 25 ساله ايران (تهران: رسا، 1371) ص 212.
33. گروه سه نفرى بختيار، خنجى، حجازى درباره انحلال احزاب مؤتلفه جبهه ملى دوم از حمايت صالح و سنجابى برخوردار بودند. همايون كاتوزيان، مصدق و نبرد قدرت، ترجمه احمد تدين (تهران: رسا، چاپ اول، 1371) ص 414.
34. غلامرضا نجاتى، پيشين، ص 226.
35. تطبيق رفتار برخى از آنان مانند قطبزاده به عنوان عضو راديكال نهضت آزادى با پيشينه حزبى و فكرى آنان جالب به نظر مىرسد، زيرا نامبرده در قضاياى مثل ملى كردن مؤسسات و روابط خارجى از دولت موقت به سبب مماشات يا اقدام غير انقلابى گله مىكند. كيهان (19/7/1358) ص 6. همچنين عملكرد نسبتاً راديكال و واقعگرايانه سحابى و صباغيان را در هيأت حسن نيت در بحران كردستان مىتوان در راستاى گرايشهاى حزبى آنها دانست. اين هيأت كه از سوى امام خمينى(ره) جهت رسيدگى به مسائل كردستان منصوب شدند، تلاش كردند ضمن حفظ هوشيارى در برخورد با گروههاى مختلف منطقه، طورى عمل كنند كه به مردم منطقه عملاً حسن نيت خود را نشان دهند و در اين زمينه تا حدى موفق شدند. از جمله افرادى از حزب دموكرات را جذب كردند. از ديد آنان اگر راهبرد نبرد مسلحانه در كردستان در پيش گرفته مىشد، همين تعداد جذب شده نيز به سهولت به همكارى با گروههاى محارب جلب مىشدند. اعضاى اين هيأت، امام خمينى(ره) را به دادن پيام محبتآميزى به سران كردها و مردم منطقه دعوت كردند. پيام معروف 26 آبان ايشان كه در جهت تأليف قلوب صادر شد، تأثير زيادى در جلب مردم به حكومت اسلامى داشت ديدگاه مسلط در ميان اين هيأت اين بود كه ابتدا بايد مردم را به نظام وفادار نمود و بعد جواب كوبنده را در فرصتى مناسبتر به سران لجوج و قدرتطلب كردها داد. در پى استعفاى دولت موقت، امام(ره) خواهان تداوم فعاليت اين هيأت شدند.
36. H. E. Chehahi, Opat, P. 041 - 741.
37. ر.ك: پاسخ يزدى به مقالات، «جنگ تحميلى و نهضت آزادى»، اطلاعات (7/9/1364).
38. عزت اللَّه، سحابى، دولت ملى و كودتا (مجموعه گفت و گوها و مقالات) (تهران: طرح نو، چاپ اول، 1380) ص 142 - 154.
39. John L. Esposito and R. K. Ramazani, Iran at the Crossroads, New York, Palgrave, first edition, 1002, PP 361 - 761.
40. رئيس دولت موقت تلاش مىكرد نمادهاى ارادى و سياسى را به عنوان ابزارى بوروكراتيك جهت سياستهاى قانونمدارانه، سازمانى و تخصصى خود به كار گمارد، بدون آن كه نياز به تغيير و تحول فورى و اساسى در آن باشد. از اين ديد، سيستم بوروكراتيك به عنوان نرمافزارى در خدمت دولت است.
41. مليّون (ملىگرايان) در تاريخ معاصر ايران غالباً خارج از حاكميت سياسى (قدرت تصميمگيرى سياسى) بودند و آن را مورد انتقاد قرار مىدادند.
42. وزير ارشاد ملى وقت با استناد به تجربه مصدق برخى محدوديتها را ضرورى انگاشت. وى از وابستگان آيةاللَّه شريعتمدارى محسوب مىشد و بنابراين ميزانى از شباهت در مواضع و نزديكى آرا با نهضت آزادى را مىتوان حدس زد، زيرا پايگاه مشترك هر دو طبقه سنّتى (مذهبى) متوسط - و البته بيشتر قشر فرهيخته درباره نهضت آزادى و بازرگان - بودند.