تحول حوزه در پرتوانديشه آيت اللّه طالقانى

چه آدمى جوياى پويايى و تكامل است و حركت زمينه ساز رسيدن به كمال. همه تمدنها و فرهنگها, در سايه حركت و تحول به وجود آمده اند. البته تحول و دگرگونى هماره با پيشرفت و بهروزى همراه نيست, ولى آغاز آن است و راه تكامل از مسير تحول مى گذرد. تحول نيازمند مديريت است. در پرتو نظارت و هدايت درست, انسانها از ايستايى و فروگسلى دور و به كمال نزديك مى شوند. در متون دينى, انسان مسلمان, به اجتهاد و كوشش براى خودسازى و تربيت نفس برانگيخته و از ايستايى و ركود, بازداشته شده است.
(مَن استوى يوماه فَهو مغبون).1
هركس دو روزش برابر باشد زيانكار است.
ائمه(ع) در نيايش سرآغاز سال:
(يا محوّل الحول والاحوال… حوّل حالنا الى احسن الحال)2

ما را راهنمايى كرده تا به نيرو و توان منديهاى خود جهت بدهيم و آن را به سوى به شدن و پيشرفت به حركت درآوريم.
انديشه هاى مفسر بزرگ, آقاى طالقانى را از آن روى برگزيديم, تا در پرتو آنها, راه تحول در حوزه را بيابيم و نقبى به روشنايى بزنيم كه آينده نگر بود و حركت آفرين و برخوردار از خود آگاهيهاى لازم دينى و اجتماعى, آن هم با پرتوگيرى از قرآن و نهج البلاغه.
ما بر اين باوريم اگر تحولى بناست شكل بگيرد و حوزه را سامان دهد و پرتوهاى اصلاحى را بر آن بتاباند, بدون لبالب شدن از نهج البلاغه و قرآن و انديشه هايى كه از قرآن و نهج البلاغه لبالب هستند, ممكن نيست رخ نمايد.
طالقانى, چون بر بركه قرآن فرود آمده بود, با نااميدى مى ستيزيد, تاريكيها او را از طلوع خورشيد و لبخند صبح نااميد نمى ساخت. ثبات قدم داشت و سعى مى كرد آينده را به روشنى جلوه گر سازد. زبان و قلمى بيدارگر داشت. بهره گيريهاى فراوان از قرآن, نهج البلاغه, سيره معصومان و به كار بستن آنها در تمامى آنات مبارزه با طاغيان از او الگو ساخته است. او حوزه اى بتمام بود. حوزه اگر بخواهد در پرتو تحول, به رسالت خود عمل كند, بايد انديشه ها و مشى او را در عرصه هاى گوناگون الگو قرار دهد. او, سازندگى و خلاقيت فكرى و حركت به پيش را براى جامعه ضرورتى گريزناپذير مى دانست و تأكيد مى كرد: انسان براى كمال آفريده شده است, ايستادن و يأس و رخوت, مرادف مرگ است و نابودى.
در نگاه قرآنى او, پيشرفت و حركت ايجابى, از امتيازهاى بارز مؤمن از مشرك است; چه انسان دين گريز از حركت و تكامل بازمانده و مايه هاى انسانى او تباه شده و هماره در گذشته سياحت مى كند.
در تفسير كريمه: (مثلهم كمثل الذى اِستوقد ناراً كلما اضاءلهم مشوا فيه) نوشته است:
(منافقان… از ترس و نااميدى, براى نجات خود كم تر تلاشى ندارند. تنها چشم به اطراف افق دارند و در انتظار حوادث زمينى و آسمانى و اتفاق و بخت ايستاده اند. به مقامات اختران و ساخت و سازهاى جهانى چشم دوخته اند. از بيچارگى و ضعف عقل, از همان ناحيه كه پيام مرگ مى رسد اميد حيات دارند. از جمله: (كلما اَضاء لَهم مَشو فيه) استفاده مى شود كه پيوسته و با نگرانى چشم به اطراف دارند و از نيروها و قدرتهاى معنوى خود چشم پوشيده اند. همين كه روشنى از دور بنگرند (اضاء لهم) به راه مى افتند, ولى توقف شان هميشگى و لازمه طبيعت شان است).3
وى, پيشرفتهاى اقتصادى و سياسى جامعه هاى بشرى را, بسته به تلاشهاى هدف مند و به هم پيوسته ملتها مى داند و تأكيد مى ورزد تمدنهاى پيشرفته در سايه حركت و هجرت پيوسته و هميشگى به انجام رسيده اند. جامعه هايى پيشرفته كرده و هوشمندانه قله هاى افتخار را فتح كرده اند, كارنامه و گذشته آنها گوياست و محكم ترين و استوارترين سند كه در انتظار ديگران ننشسته اند كه به يارى شان برخيزند, رهنمون شان كنند و در بحرانهابه فريادشان برسند. ما نيز اگر تنها تماشاگر تلاشهاى رقباى خود باشيم, مقهور سياستهاى آنان خواهيم شد و از گردونه حذف شده و پيشرفتهاى خيره كننده مادى غرب, نه تنها اقتصاد ما را زير نفوذ مى گيرد كه فرهنگ و مذهب ما را نيز از ما گرفته و زمينه دين گريزى را در مردم فراهم خواهد ساخت.
وى, در اين باب, خطاب به نمازگزاران مسجد هدايت مى گويد:
(… اگر جوانان از شما بپرسند در مقابل اين همه پيشرفتِ غرب در امور زندگى مادى, و دنياى نيرومند كه چشمها را خيره كرده, شما مسلمانها, در اين مدتِ هزار سال, در اين مساجد چه كار كرده ايد, چه جوابى به آنان مى دهيد؟
اجتماعى قابل دوام است كه روى پاى خود بند باشد. علت اين كه همه از دين فرار مى كنند, به خاطر اين است كه هزار سال نشسته اند در باب عبادات كتابها نوشته اند و حال آن كه اسلام, تنها عبادت نيست. آيات جهاد, آيات زندگى و محرك و پيشرو را از ياد برده اند. بديهى است كه چنين اجتماعى, قابل دوام نيست).4
در اين نگاه, انسانهاى خردمند, آينده نگر و اهل برنامه ريزى و تكاپو, و جوانان شاداب و چشم دوخته به افقهاى نو و روشن, از دينى كه به انزوا فراخواند و پيروان خود را دَمادَم به عرصه هاى جهاد و تلاش, حركت و خيزش فرا نخواند, روى مى گردانند.
اين نگاه واقع نگرانه است. گناه را به گردن جوان روى گردان از دين و پشت پا زننده به آيين نمى اندازد, بلكه گناه را به گردن متوليان دين و آيين مى اندازد كه با رفتار و گفتار خود تفسير درستى از دين ارائه نداده اند. در رفتار و گفتار بخشى از دين را گرفته و بخشهاى سرنوشت ساز و دگرگون كننده و افق گشا را رها كرده اند.
آقاى طالقانى به تجربه و بررسيهاى دقيق و همه جانبه دريافته بود, تا در نگاه ها, رفتارها و گفتارهاى اهل دين دگرگونى پديد نيايد و عالمان از انزوا به درنيايند و به عبادتها و رفتارهاى عبادى بى خطر بسنده كنند, اين رميدگى از دين هست.

گنجاييهاى حوزه براى تحول
حوزه از نهادهاى مهمى است كه از گنجاييها و ظرفيتهاى فرهنگى و اجتماعى بالايى برخوردار است و توانسته است در تاريخ خود در پيشبرد تمدن, علم و دانش و استقلال كشور, نقشهاى بنيادين و كارسازى ايفا كند.
حوزه, توان منديهاى كم نظيرى دارد كه در صورت بازآفرينى و ترميم و استفاده بجا از آنها, هم مى تواند خود را دگرگون سازد و هم در پيشبرد جامعه نقش بيافريند, از جمله:
1. گنجينه بى پايان ميراث اسلامى و مكتب اهل بيت: همه باورها, پيامها و قوانين اسلام, بويژه انتظار و مهدويت در نهاد خود حركت آفرين اند. با شكستن طلسمهاى غفلت, شهوت, ترس و نااميدى و گسستن بندها و زنجيرهاى رقيّت, راه بشريت را در رسيدن به توحيد و آزادى و عدالت و صلح جهانى هموار مى سازد.
طالقانى از اين مقوله ناب تفسير دقيقى دارد كه راهگشاست:
(ايمان به ظهور دولت حق و آينده روشن, از مقومات حيات دينى و اجتماعى مسلمانان است. با اين انتظار و چشمداشت به افق روشن, كفر و فساد و ستمگرى, ابرهاى تيره اى است كه زود يا دير پراكنده مى شود. هر ملتى كه چنين اميد و عقيده اى داشته باشد, نبايد در مبارزه با باطل و ستمگرى دچار شكست روحى شود و از پاى درآيد. )5
2. زندگى كم هزينه و ساده زيستى روحانيت: از دستمايه هاى مهم, كارساز و تحول آفرين روحانيت, زندگى زاهدانه اوست, چه تشريفات و زندگى پرهزينه و بريز و بپاشهاى شاهانه, با تحول و پيشرفت سازگار نيست, تحول آفرينى, جلودارى, طلايه دارى, رائد قوم بودن, خطر كردن, رياضت اقتصادى و قناعت مى طلبد و عافيت طلبى و زرق و برق از بزرگ ترين بازدارنده هاست و راه بر هر پيشرفت و دگرگونى را مى بندد.
امام خمينى كه اين راه را پيموده و آزموده بود مى گويد:
(وقتى تشريفات زياد شد, محتوا كنار مى رود. وقتى ساختمانها و ماشينها و دم و دستگاه زياد شد, موجب مى شود بنيه فقهى اسلام صدمه ببيند… )6
(تمام مصنفين از اين كوخ نشينان بودند… آن اشخاصى كه اين فقه را به اين غنا رساندند و آن اشخاصى كه اين فلسفه را به اين غنا رساندند; كاخ نشين نبودند… از يك آدمى كه علاقه به شكم و شهوات و مال و منال و جاه و امثال اينها دارد, اين كارها برنمى آيد… )7
آقاى طالقانى, كم هزينگى, زهد و ساده زيستى روحانيان و عالمان شيعه را امتياز بزرگى مى داند و همين كه از چرب و شيرين دنيا پرهيز مى كنند و با پادشاهان و درباريان و حكمرانانِ مفت خور و ستم پيشه هم كاسه نمى شوند و بر سر سفره آنان نمى نشينند, اين سان به رويارويى با آنان برخاسته و حاكمان ستمباره نتوانستند بر آنان چيره شوند.
3. استقلال سياسى و اقتصادى: روحانيت شيعى استقلال دارد و اين در مقايسه با كليسا و الازهر مصر, از ديگر امتيازهاى اين نهاد است; چه وابسته بودن اقتصاد كليسا به حكومتها و قدرتهاى بزرگ و اهريمنى, آن را در هيأتى از دنباله روى و تابعى از قدرتهاى حاكم درآورده است و رهبران مسيحى را از مبارزه با ستمگريها و رفتارهاى ناشايست و ضدانسانى حكومتها بازداشته است.
آقاى طالقانى, روى اين امتياز انگشت مى گذارد و آن را مايه خير و بركت مى انگارد. و در پاسخ به ياوه سراييهاى دستگاه وابسته پهلوى, عليه علما كه آنان را همدست مالكين معرفى مى كند, مى ايستد. در قضيه تقسيم اراضى, وقتى روحانيت و مراجع به رويارويى با تقسيم اراضى شاهانه برخاستند, رژيم پهلوى به دروغ گويى روآورد, تا علما را از صحنه بيرون كند. آقاى طالقانى, شجاعانه در سخنرانى, در جمع مردم ابراز داشت:
(با آن كه فقهاى بزرگوار, مراجع دينى, نظام عادلانه اسلام را درباره مالكيت در هزارها كتب فقهى ثبت و در نشريه و اعلاميه خود پيشنهاد كرده اند. اين كوچك ترين, خادم دين و علم, در كتاب اسلام و مالكيت, قريب بيست سال پيش نوشته ام. باز هيأت حاكمه دروغزن و مفترى و خودباخته, علما را و من را هم, به همدستى با مالكين اعلام مى كند. و با آن كه خود هيأت حاكمه از بزرگ ترين سرمايه داران و بانك داران دنيا و ملاكين مى باشند.)8
در نگاه دقيق اين عالم ربانى, بيدار و هشيار, كسانى مى توانند طلايه دار تحول شوند و اين توانايى را دارند كه زندگى مادى و زرق و برق و زخارف دنيوى, انديشه شان را در چنگ خود نگرفته باشد. دنيا و علاقه مندى به زخارف آن, سد راه انديشه است و انديشه را از اوج گيرى باز مى دارد. پديد آورى تحول, هنگامى روى مى دهد كه انديشه اوج بگيرد, حركت كند و به تكاپو بپردازد. از اين روى او, به حوزه ها براى پديدآورى تحول در خود و جامعه چشم دوخته بود; زيرا كه مى ديد روحانيان زاهدانه زندگى مى كنند و حوزه ها با فقر ساخته اند و زير پرچم دولتها نرفته اند, آن سان كه روحانيان مسيحى و فرقه هاى اسلامى خود را به آن آلوده اند.
ولى, مستقل بودن بودجه حوزه هاى علميه روحانيت شيعه, از حكومتهاى جائر و ستم پيشه, آنان را از زير سلطه و حاكميت دولتها دور داشته است. و در طول تاريخ با زندگى لبالب از قناعت و مناعت, توانسته اند در برابر بيدادگريها و انحرافهاى شاهان قهرمانانه بايستند و از حق به دفاع برخيزند و عليه بيدادگريها فرياد بزنند:
(طبقه روحانيت از اين مرد بزرگ [سيد الشهداء] الهام مى گيرد و همان طور كه گفته شد, مكتب و دين و فضيلت, سدّى است در مقابل سياستهاى بيگانه. و عوامل سياستهاى بيگانه, مى كوشند كه بتوانند اين سدّ عظيم را تضعيف سازند. اين مردم بايد تكان بخورند. نبايد فرصتى بدهند كه عوامل استعمار هر كارى كه مى خواهند بكنند… وضع روحانيون طورى است كه از بودجه اوقاف زندگى مختصرى مى كنند و با همين بودجه كم هم, قانع هستند كه بتوانند به وظيفه خود عمل نمايند. ولى مسيحيان از بودجه مخصوص دولت استفاده مى كنند. كسانى كه به اروپا رفته اند, ديده اند كه بالاى سر رهبران مسيحى, عكس رئيس جمهور آن كشور قرار دارد. ولى شما به منزل هريك از علما و روحانيون ما كه برويد, ملاحظه مى كنيد كه عكسى بالاى سر خود نگذاشتند و در ميان تمام اديان, تنها مسلمين هستيم كه بودجه ما از ملت تأمين مى شود و اين كمك مردم هست كه علما و روحانيون و طلاب امور خود را مى گذرانند و به همين مناسبت, عالم واقعى نمى آيد در كارهاى فساد دخالت كند و از آن جايى كه دولتها تاكنون نتوانسته اند بر طبقه علما تسلط يابند, به همين مناسبت است كه كمكى از آنها دريافت نمى نمايند. )9
4. پيوند با مردم:از ديگر امتيازهاى حوزه پيوند ناگسستى با مردم است. اين پيوند معنوى دوجانبه, سبب شده مردم عالمان دين را به عنوان سخنگويان دين و طلايه داران عدالت و استقلال كشور بشناسند و از آنان فرمان برند و اين خود كشور را از بحرانهاى بزرگ, رهايى بخشيده و راه روشن را فراروى آنان نمايانده است.
جداى از جنبش تنباكو و مشروطه, آقاى طالقانى روشن بينانه از ماجراى آذربايجان, به سال 1325 نمونه اى روشن ارائه مى دهد كه براى هميشه تاريخ عبرت آموز است. به سال 1324, خطه دليران, سرزمين آذربايجان, با دسيسه و دَستان و تلاشهاى اهريمنانه حزب دموكرات و جعفر پيشه ورى, از ايران جدا شد و مى رفت كه در زمره اقمار شوروى قرار گيرد. كه مردم در پرتو دين حماسه آفريدند و نقشه ها را نقش برآب كردند.
آقاى طالقانى از سوى علماى تهران براى بررسى اوضاع به آن ديار رخت كشيد در ميان نظاميان حضور يافت و براى آنان سخنرانى كرد و وظيفه اسلامى و ملى همه, بويژه سربازان را شرح داد و آنان را براى دفاع از كشور برانگيزاند.
وى در بررسى دقيق, همه سويه و پس از گفت وگو با بسيارى از مردم و ارتشيان, علل شكست و ازهم پاشيدگى تجزيه طلبان را انفجار احساسات پاك مذهبى مردم اعلام كرد و پيوند مذهبى آنان را با روحانيت, در اين مهم و استقلال كشور نقش آفرين دانست و آن چه را ديده و شنيده بود به علماى بزرگ گزارش داد و عموم مردم را از آن آگاهاند و افزون بر اين, هشيارانه انحراف فكرى جوانان را در تجزيه كشور دخيل مى داند و ناب و درست انديشى آنان را در استقلال آن اثرگذار. و دريافت خود را در جاى جاى سخنرانيها, نوشته ها و موضع گيريهاى خود به روشنى بازتاب مى دهد و به تلاش برمى خيزد و از گنجينه دانش خود بهره مى گيرد, تا با افكار مادى به رويارويى برخيزد:
(از مشاهدات و مطالعات خود, بيش از پيش, متوجه شدم كه انحرافهاى فكرى عده اى از مردم و جوانان و عواقب آن, خطرى بزرگ براى تماميت و استقلال كشور دارد كه ممكن است به نابودى و تجزيه آن بكشد و تكليف شرعى خود دانستم كه اهتمام بيش ترى در تشكيل جلسات مرتب و مفصل و منظم كه مدتها در راه آن مى كوشيدم براى سخنرانى, بحث و انتقاد بر محور اصول برهانى خداپرستى و رد و انتقاد بر اصول ماترياليستى و كمونيستى بنمايم. در نتيجه, سپاهى از دانشجويان براى بحث و فهم اصول اسلامى و مقايسه آن با اصول مادى تشكيل شد كه در دانشگاه و خارج از دانشگاه, آثار آن آشكار و هويدا گرديد. )10
آقاى طالقانى, پس از بررسيهاى دقيق و مطالعات دامنه دار و حضور نقش آفرين در ميان مردم و نظاميان و گروه هاى گوناگونى كه عليه تجزيه طلبان بسيج شده بودند, درباره آن عامل مهم و اثرگذارى كه تجزيه طلبان را زمين گير كرد و تار و پود آنان را هم گسست اين گونه اظهار نظر مى كند:
(تفاهمات بين المللى, تدبير حكومت وقت و قواى مسلح, همه به جاى خود, ولى از جنبه داخلى مى دانيد كه موثرترين ضربه را بر تجزيه طلبان چه زد؟ به اعتراف رئيس دولت وقت: قوام السلطنه, فوت مرحوم آيت اللّه اصفهانى مرجع تقليد شيعيان براى عزادارى, چنان آذربايجان را تكان داد و مردم با ارزش آن سرزمين, احساسات دينى و علاقه ايمانى خود را نشان دادند كه تجزيه طلبان با همه قدرت تا مدتها نتوانستند از بروز و نتايج اين احساسات جلوگيرى كنند و مردم مسلمان آن سرزمين, عملاً به آنان فهماندند كه عميق تر و پايدارتر از اين قدرتهاى موقت, قدرت ايمان است كه بالاخره دست متجاوز را كوتاه مى كند.)11
اين پيوند بزرگ معنوى بين روحانيت, عالمان دين و مردم, از ظرفيتهاى بالايى است كه حوزه ها و زعماى بزرگ دينى بايد آن را پاس دارند, تا بماند و بپايد و بهترين و عالى ترين دستاوردها را داشته باشد. ماندگارى و پايدارى و نتيجه بخشى آن در گروِ اين است كه در حوزه ركود راه نيابد و تحول دائمى بر آن پرتو افكند و با درك دقيق از نيازهاى روز و اقتضاءات كشور, خود را از مايه هاى علمى روز بهره مند سازد, نيرو تربيت كنند, در عرصه حضور بيابد و در دشواريها, دوشادوش مردم باشد و در حل آنها پيشاهنگ و پيشگام باشد و آنى از رسالت بزرگ خود غفلت نورزد و فكر و انديشه جوانان را برابر نياز روز و دگرگونيهاى جامعه معمارى كند.

ضرورت ترميم حوزه
پيشرفت جامعه اسلامى, بدون حوزه هاى علميه همه آن در حالِ تحول و ترميم, ناممكن است. حوزه توانايى ترميم و اصلاح خود و به روز شدن را دارد. ظرفيتهاى حوزه در بازسازى خود و جامعه, بيش از كاركرد آن در بيرون بازتاب مى يابد. حوزه, كوثرى است كه پيوسته بايد بجوشد و چراغى كه مداوم نور افشاند و تاريكيها را روشن كند و نگذارد كومه, زاويه و مردمانى در تاريكى بمانند.
طالقانى, درجا نزد و در حوزه غير متحول نماند, به تحول درونى خود پرداخت. او, حجره نشينى سر به زير نبود, مدام در تب و تاب بود و دغدغه داشت. بى هدفيها, سردرگميها و بى برنامگيهاى حوزه ها و روحانيون و آينده مبهم فراروى حوزه و روحانيت, فشارهاى روزافزون استبداد و از همه بدتر و ناگوارتر, انفعال شمارى از روحانيان و عالمان در برابر كارها, برنامه ها و سياستهاى بنياد برافكن رژيم پهلوى, سخت او را رنج مى داد.12
او در دوران تحصيل در اين فكر افتاد بلكه بتواند به سهم خود, براى تحول در آموزش حوزه, كارى انجام بدهد و گامى بردارد, همفكران خود را به تكاپوى فكرى و اجتماعى وادارد. در اين باره با گروهى از طلاب جوان و نيك انديش و آينده نگر طرحى نو براى تحول در آموزش و پرورش حوزه قم درافكند, كه پاره اى از بازدارنده ها, كارها را به بن بست كشاند.
علامه عسكرى از اعضاى اين گروه در مصاحبه اى گفته است:
(در دوران مرجعيت مرحوم آيت اللّه العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائري… به قم آمدم… مدت چهار سال در اين شهر ماندم و همگام با سيدمحمود طالقانى كه با هم دوست بوديم طرح نوى را به طور مشترك براى تحصيل و تعلم و علوم قرآنى و دينى پايه ريزى كرديم كه اين هسته علمى, فرهنگى به جمع نُه نفرى رسيد. اما با مخالفت مدير وقت حوزه روبه رو شد… )13
طالقانى نااميد نشد. بازدارنده ها اين درس را به وى آموخت كه براى تحول حوزه و جامعه بايد زير ساختهاى فكرى و فرهنگى آن آماده شود و از اين روى به تلاش گسترده پرداخت تا با درس, كنفرانس, جلسه هاى پرسش و پاسخ و حضور در بين طلاب و مردم و دانشجويان و دانشگاهيان زمينه سازى كند. چون به روشنى دريافته بود تا زمينه سازى فكرى و فرهنگى نشود, نمى توان براى تحول حوزه, گام از گام برداشت, بايد كارى كرد كه فكرهاى كوتاه و بن بست آفرين, به حاشيه رانده شوند و نتوانند سنگواره شوند و سدّ راه.
به همفكران و طلاب پرشور و فضلاى سخت كوش مى گفت: وقت تنگ است بايد جنبيد و از انزوا و تنگ نظرى و گوشه گيرى به درآمد. بويژه با سقوط رضاخان و باز شدن روزنه هاى رهايى, برتلاش خود افزود و بيش از پيش, همفكران را به آينده نگرى و اقدام فراخواند و به آنان يادآور شد به تلاشهاى فكرى و اجتماعى خود شتاب دهند.
او, مدام كاركرد روحانيت شيعه را ارزيابى و آسيب شناسى مى كرد. لايه ها را مى كاويد, عيبها, كاستيها را باز مى گفت و راه برون رفت را نشان مى داد.
خطرها و توطئه ها و كمين گاه هاى دشمن را مى نماياند و عالمان را پرهيز مى داد از اين كه فرصتها را از دست بدهند. و به روحانيون به روشنى مى گفت: چشم بستن و رويارويى غير اصولى و غيربنيادى و گاه نادرست و نابجا با تحولات جهانى, نه تنها به رشد ديندارى مردم مدد نمى رساند كه چه بسا بنيادهاى فكرى مردم را ويران سازد. بايد با رويدادها, هوشيارانه برخورد كرد و زمينه را براى دگرگونيهاى بزرگ و پرخير و بركت, آماده ساخت.
طالقانى در طول دوران حيات علمى و سياسى خود با رويدادهاى فكرى و سياسى, خردمندانه, عالمانه و هوشيارانه برخورد كرد. كه اين بخش درخشان را در جاى جاى كارنامه فكرى و عملى او مى توان ديد. هوشيار بود و از موقعيت, آبرو و دانش خود بجا بهره مى برد و نتيجه مى گرفت. در برابر رويدادهاى فكرى, شتاب زده عمل نمى كرد. هميشه با فكر و تدبير, كارها را پيش مى برد و از برخوردهاى نسنجيده عليه انديشه ها و مكتبهاى انحرافى, كه شايد شمارى از عالمان سطحى نگر و مؤمنان ساده لوح را راضى نگه مى داشت و خوشحال, انتقاد مى كرد; زيرا كه او بر اين باور بود, تا ريشه; زمينه و بسترهاى انديشه هاى انحرافى خشكانده نشود, اين گونه برخوردها نتيجه نمى دهد.
(… مشكل بزرگ ترى كه دين و ملت, پس از شهريور بيست با آن مواجه شد, گسترش سريع اصول مادى و ماركسيستى و تشكيل حزب توده بود. هميشه هيأت حاكمه ايران دچار اين اشتباه است كه هر عقيده و هر فكرى را كه با مصلحت و وضع خود مضر تشخيص دادند, خواستند با فشار و زور و زندان و كشتن از بين برده و يا محدود سازند. با آن كه فكر و عقيده را هيچ وقت نمى شود با اين طريق از ميان برد و به فرض آن كه زير پرده رفت, هر وقت فرصتى به دست آيد, با وضع ديگرى آشكار مى شود. آن عده محدودى كه قبل از شهريور 1320 در سلولهاى زندان به سر مى بردند, با آن كه عده اى از ايشان از بين رفتند, پس از شهريور بيست با از بين رفتن قدرت و فشار قشرى در اثر سست شدن پايه هاى ايمان و نارضايتى عمومى, به سرعت گسترش يافتند.)14
از چگونگى برخورد اين عالم آگاه و دقيق انديش, با انديشه هاى خطا و فكرهاى انحرافى كه در كارنامه و نوشته هايش بازتاب يافته و صدها جوان گرفتار در باتلاق انديشه هاى انحرافى را نجات داده, حوزه ها مى توانند براى تحول بزرگ, الگو بگيرند و طلاب جوان را به گونه اى تربيت كنند و آموزش دهند كه هر انحراف فكرى را ريشه يابى كنند و سطح نگرانه با معلول به رويارويى سخت و خشن, كه رماننده و مايه عميق تر شدن زخم مى شود, نپردازند. علتها و ريشه هاى انحراف را نشانه بروند كه از فقر, اقتصاد ناسالم, تبعيضها, حيف و ميل و غارت بيت المال, ارتجاع و كوته فكرى متوليان دين, دينداريهاى سطحى و غيراصولى, استبداد دينى, خرافه انديشى و… برمى خيزد و سرچشمه مى گيرد. لجن زارهايى كه اگر حوزه ها دغدغه خشكاندن آنها را نداشته باشند, به هيچ روى, توان آن را نخواهند داشت كه افكار انحرافى را ريشه كن سازند.

سنگ زيرين تحولات
تحول و دگرگونى, بايد بر پايه ها و استوانه هايى استوار باشد. تحول بدون مبنا, ريشه و بتّه, پا نمى گيرد و راه به جايى نمى برد و چيزى جز سرگردانى, هرج و مرج به بار نمى آورد.
تحول درونى و دگرگونى در انديشه, زيربناى همه دگرگونيها و حركتهاست. نگاه عالمانه و دقيق به آيات قرآن و سيرت پيامبر(ص) اين را به دست مى دهد كه فرهنگ و اجتماع و اقتصاد جامعه, آن گاه دگرگون مى گردد كه جهان بينى و نگرش مردم زير و زبر گردد و از ركود و ايستايى به درآيد. دگرگونيهايى كه از بيرون بر جامعه و هر كانون و نهاد و سازمان تحميل شود, ضامن بقا ندارند. جامعه مانند بدن آن را به عنوان عضوى ناساز پس زده و به خويشاوندى نمى پذيرد.
طالقانى, مفسر بزرگ قرآن كريم, در تحليل مبانى انقلاب اجتماعى با برداشت از سوره شريفه (و النازعات) مى گويد:
(والنازعات غرقا… انقلاب واقعى, انقلابى است كه از درونها بجوشد و حالت نزعه اى و نزوع [كندن… ] داشته باشد تا بتواند در سطح اجتماعى دوام پيدا كند و پيش رود و منشأ تدبير شود.)15
روحانيت و عالمان دين, در صورتى مى توانند در پيش برد جامعه اثرگذار باشند كه در جهان بينى خود دگرگونى پديد آورند و رسالت خود را در هر زمان به درستى بشناسند و به رسالتى كه در متن شريعت, بر عهده ايشان گذارده شده است با توجه به روزگار نو و پديده ها و انديشه هاى نوظهور, عمل كنند.
روحانيت, هماره بايد خود را ارزيابى و نقد كند و در انديشه پيشرفت و حركت به جلو باشد. آينده نگرى كند و براى فرداى نسل خود برنامه ريزى داشته باشد. از روزمره گى و بى خبرى و بى برنامگى و ياس بپرهيزد; چه روحانيت رسالت بزرگى بر عهده دارد, رسالت پيامبران در اين دوران بر دوش اوست. روحانيت آزادى بخش ترين و پيشروترين و سنگين ترين ايده ها و رسالتها را دارد و رايَتى كه در دست گرفته, رايت امامت است. روحانيت, امام و رائد و پيشاهنگ امت اسلامى است. عالمان دين مى بايد هماره پيشاپيش امت حركت كنند, راه ها را شناسائى و مردم را نسبت به خطرهاى راه هشدار دهند:
(حضرت ابراهيم يك امام به تمام معنى بود. امام بايد حركت داشته باشد و اعمالش سرمشق ديگران باشد. ما حركت نداريم; زيرا ما را از حركت باز داشته اند. آرى آب هرقدر كه صاف و تميزباشد, اگر در گودالى بماند, متعفن خواهد شد. ولى آب گل آلود اگر در حركت باشد, خود به خود صاف مى شود.)16
سخن بيدارگر دوران ما, مفيد اين پيام است كه حركت و راه, آينده را نشان مى دهد و در طى حركت ابهام و كاستيهاى برنامه ها برطرف مى شود. پس نبايد از دشواريها و گردنه هاى دشوار گذر راه هراسيد و كنار كشيد و انزوا گزيد, كه اين با شأن و جايگاه و رسالت عالمان دين ناسازگار است. حوزه ها و عالمانى كه بايد طلايه دار باشند و رائد قوم و در جايگاه امام و پيشوا و هميشه و در همه حال در حال حركت به پيش, كه شأن و رسالت امام جز اين نيست, نبايد انزوا گزينند و خطرها را بهانه بياورند. كه چنين حوزه اى با تحول فاصله خواهد گرفت.
حوزه ها, آن به آن بايد ترميم گردند, تحول يابند و انديشه هايى كه بازدارنده اند و نگاه يك سويه به دين دارند, كنار گذاشته شوند. طالقانى اسلام را منظومه واحدى مى ديد و همين ديد و نگاه, طرحها, پيشنهادها و سخنان و اظهار نظرهاى او را كاربردى مى كرد.
اسلام, نه مجموعه اى از عبادتها و اذكار فردى, كه دينى انسان ساز و سعادت بخش است. چگونه انسان را مى سازد و سعادت را براى او به ارمغان مى آورد, اگر تنها بخش كوچكى از آن در زندگى شخصى و اجتماعى نمود بيابد؟ بى گمان در سايه اجراى درست و دقيق تمام دستورهاى آن, كرامت, عزت و امنيت و رفاه و استقلال و مهرورزى در جامعه برآورده مى شود.
تمدن مادى جديد, بخشى از نيازمنديهاى جامعه را تأمين كرده است, اما او را از بسيارى از مزاياى معنوى خود محروم ساخته و پيامدهاى ناگوارى براى انسانيت به بار آورده است.
حوزه ها با درك اين مهم و جاى خالى انديشه معنوى ناب اسلام, مى توانند در تمدن جديد جايگاه والايى بيابند.
طالقانى, تمدن غرب را مى شناخت و از كارآمديهاى آن چشم فرو نمى بست. اما بر اين باور بود كه بناى تحول راستين براى آدمى, تنها در اسلام پايه ريزى شده است, در پرتوگيرى از آموزه هاى قرآن. وى به شبهه هاى روشنفكران وابسته به دربار, توده ايها و… كه دين را منشأ توقف و ايستايى جامعه مى انگاشتند و عقب ماندگيها را به دين و آموزه هاى آن نسبت مى دادند, پاسخهاى روشنى مى داد. پاسخهايى كه جوانان را قانع مى كرد و به سوى دين و آموزه هاى آن مى كشاند و عليه سخره گران دين وامى داشت و برمى انگيخت. برنامه اى كه در هر زمان كارآيى دارد و مى تواند افراد و جريانهاى فكرى را, كه ريشه در اعماق دين دارند و از دين تغذيه مى كنند, در عرصه نقش آفرينى وارد كند. و بويژه حوزه ها را در مدار قرار بدهد. يعنى اگر پاسخ گويى و برخورد با جريانها و نحله هاى فكرى, عالمانه, دقيق و با شناخت دقيق آن جريانها و ريشه هاى آنها باشد, هميشه افق گشاست و راه حلهاى مناسبى فرا راه اهل فكر قرار خواهد داد.
بى گمان, طالقانى با انديشه هاى نويى كه ارائه داده, اين افق را فراروى حوزه ها گشوده است.
وى, در يكى از سخنرانيهاى سال 1348 در شرح آيه شريفه:
(وكان الناس اُمة واحده فبعث اللّه النبيين مبشرين و منذرين)
مى گويد:
(فَبعث اللّه النبيين, بعثت, يكسره مستند به خدا شده كه يك مساله جديد و يك جهش تاريخى است. و نقشى كه انبيا در زندگى و حيات بشر دارند, نقشى است بسيار مؤثر, كه هيچ چيزى نمى تواند جاى اين نقش را بگيرد.
متأسفانه علما و محققين اجتماعى و تاريخى, نمى دانم چه شده از دين زده شده اند, از اسم دين. در تحولات و علل تاريخى و حركت و تكامل بشرى, نقش انبيا را يا ناچيز مى دانند و يا ناديده مى گيرند. آيا نقشى از اين بالاتر در زندگى بشر بوده است… ابشار و انذار, يعنى چشم مردم را باز كردن و آينده را به اينها نشان دادن. آينده اى كه مربوط به شعاع عمل و انديشه هاى انسان است, نه آينده تحولات طبيعى عالم. و ديگر اين كه انسان را متوجه مسؤوليت عمل اش و اثر عمل اش كردن. ملاحظه مى كنيد كه اين همان مرحله اى است كه نوع انسان به بلوغ رسيده احساس مى كند كه مثل حيوان نيست كه در اعمال و آثارش, هيچ مسؤوليتى نباشد. احساس مسؤوليت مى كند, ولى حد اين مسؤوليت و شعاع اثر اين مسؤوليتهاى را گيج و گم است. اين جا, جاى پاى انبياء است).
وى, در ادامه شرح مى دهد: احكام و دستورهاى عبادى و اقتصادى اسلام, در منظومه واحد معنى پيدا مى كنند. عبادت و اقتصاد و نماز و روزه و حج مقدمه خودسازى و حاكميت دين خداست و همه بايد انسانها را به اين سو جهت دهند و آن كس كه گمان مى كند تنها با نماز و روزه و حج, تكليف خود را انجام داده و در برابر سلطه حاكميت مخالفان انبيا, تكليف ندارد, دين را نفهميده, چه معمم پارچه بر سر باشد و چه كروات دار باشد.
حوزه ها اگر به همه حكمها, دستورها و آيينهاى اسلامى در منظومه واحد ننگرند و از اسلام تفسير درستى ارائه ندهند و آن به آن از قرآن و سنت و از مفسران آنها كه ائمه(ع) هستند بهره نگيرند و در برابر ستم, سلطه حاكمان جور به رويارويى برنخيزند و به حاكميت اسلام نينديشند و براى آن برنامه نداشته باشند, از گردونه زندگى بر كنار مى مانند. پس تحول, نوشدن, و حضور در زمان براى حوزه ها, بستگى به برداشتى است كه از دين و قرآن دارند.
(… اسلام دين تحرك است. تحرك, يعنى حركت كردن, راه رفتن. به كدام طرف راه برود؟ مگر سمت اش مشخص شده؟ تا سمت مشخص نشده باشد, تحرك كه معنى ندارد. چرا مسلمانان تحرك شان از بين رفته است؟ براى اين كه اينها را [عبادات] منهاى مسأله و مسؤوليت بعثت انبيا گمان كرده اند. در اين آيه كه به طور جامع مراحل تكامل انسان و بعثت انبيا را بيان كرده, آخرش به اين جا مى رسد, به: (ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه) براى اين كه كتاب حاكميت پيدا كند. يعنى ملاكهايى حاكميت پيدا كند كه كتاب را ارائه مى هد كه عين ملاكهاى واقعى است. (و هو الحق المبين).17
چطور حوزه تحول نايافته, به حركت درنيامده مى تواند مسلمانان را به حركت دربياورد و اين پندار غلط: عبادات منهاى مسؤوليت بعثت انبياء را از ذهنها بزدايد و زمينه را براى حاكميت كتاب خدا فراهم آورد. حوزه در پرتوگيرى آن به آن از بعثت انبياء, به حركت درمى آيد, متحول مى شود و راه را براى تحول و حركت ديگران هموار مى سازد.
طالقانى در سخنى ديگر با انتقاد از غرب زدگانى كه علم و دين را رقيب يكديگر معرفى مى كردند و چنين مى نماياندند كه در عصر علم و صنعت و تمدن, دوره دين و مذهب طى شده است و سخن از رسالت انبيا, بازگشت به گذشته است, مى گفت:
(علم و صنعت و پول به تنهايى نمى تواند انسان را به تكامل برسانند. شايد [اينها] وسيله اى براى پيشرفت باشند, ولى آن چه كه انسان را از لغرش در شاهراه زندگى باز مى دارد, همان روح قانون است كه مجموعه آنها در قرآن, كتاب آسمانى ما مسلمانان آمده است و عامل پيشرفت بشر است و انسان بايد در راه ترقى و پيشرفت قدم بردارد و فقط به خواندن نماز و از خدا حورالعين خواستن اكتفا نكند. بلكه بايد روح قانون آسمانى در شما دميده شود. نه اين كه همان جايى كه ايستاده ايد درجا بزنيد. قوانينى كه به دست بشر تدوين مى شود, بعداً به دست خود او منسوخ مى شود. )18
او به حاكميت دين خدا مى انديشيد. انديشه اى كه در آن دوران دور از ذهن مى نمود. در اين عرصه تلاش مى كرد. تلاشى كه در آن روزگار در نگاه كوته فكران عبث مى نمود.
مى گفت: پيامبران براى توحيد و عدالت و حاكميت دين خدا آمده اند.
رسالت علما تداوم راه پيامبران است و اين بزرگ ترين, اصلى ترين و محورى ترين رسالت آنان است. اگر اين رسالت ناديده انگاشته شود و روحانيت از آن دورى گزينند, يا آن را بدمعنى كنتد, روشن است كه تحولى در حوزه رخ نخواهد داد و اصلاً كسى احساس نياز به تحول نخواهد كرد. چون انجام اين رسالت بزرگ است كه تجديد قوا, نوشدن و آمادگيهاى ضرورى را مى طلبد و اگر كسانى نخواهند آن رسالت را بر دوش بكشند, يا آن را در اعمال جزئى تفسير كنند و بينگارند, هيچ نوع تحولى لازم نيست به حقيقت بپيوندد.
عالمان دين بايد با تمام وجود در راه پيشبرد, عدالت و دادگرى, امنيت, از ميان بردن اختلافات و بهروزى مردم بكوشند. تنها به نماز جماعت و بيان برخى از مسائل شرعيه بسنده نكنند و عافيت طلبى آنان را بدان جا نكشاند كه در برابر ستم و خفقان حاكم بر جامعه سكوت پيشه كنند و خرسند باشند كه سرباز امام زمان اند:
(مسلمانى و دين داشتن يعنى تعيين سرنوشت, استقرار محيط امن, آزادى, بيان دخالت در امور زندگى, دخالت در اقتصاد, دخالت در بيت المال مملكت, دين يعنى اينها. چنان چه ما زندگى را فقط خوردن و خوابيدن فرض كنيم با حيوانات كه فرقى نداريم…
متأسفانه كسانى كه مى بايستى مردم را ارشاد كنند آنها نيز جنبه سكوت و گمراهى مردم را پيش كشيده اند… )19
از توحيد كه ركن ركين و سنگ زيرين اسلام و رسالت پيامبران است, تفسير نادرستى داريم كه اگر درست تفسير شود و نگاه جامعه به توحيد, نگاه قرآنى باشد, اخلاق, سياست و اقتصاد جامعه را تحت تأثير قرار داده و دگرگون مى سازد و اكنون كه اين دگرگونيها را شاهد نيستيم, از آن روست كه از بركات آن محروم هستيم:
(توحيد… تنها يك مسأله فلسفى و كلامى نيست كه با دليل و برهان اثبات شود و به همين جا متوقف گردد, بلكه حقيقتى است كه بايد در فكر و عقل و عمل تحولى پديد آورد و جهت زندگى و وضع اجتماعى را برگرداند و بناى ديگرى بر اساس حاكميت خداوندى, كه همه جهان ظهور اراده و حكومت مطلق اوست, برپا دارد و انسان را از فسق دنيا برهاند و چشم انداز فكرش را وسيع و شخصيت اش را مستقل گرداند. )20
وى در ادامه شرح مى دهد: جداى از توحيد در ذات و صفات و عبوديت, مهم ترين تعارض زورمندان و مستكبران با پيامبران توحيد در اطاعت بود و اگر توحيد تنها در اعتقاد در درون محصور بود, راه آشتى فرعون و كسرى و قيصر با انبياء باز بود; چه هريك راه خود مى رفتند و رقباى انبيا بر مال و جان مردم چيره بودند. ولى پيامبران با اعلان عبوديت خدا, منافع نامشروع زورمداران را هدف قرار دادند و به حريت و آزادى و كرامت انسان ارج نهادند. راهى كه هميشه بايد رهروانى داشته باشد و هيچ گاه نبايد بى رهرو بماند.
اگر اين انديشه و نگاهِ ناب توحيدى زيربنا و شالوده تحول حوزه ها قرار بگيرد و توحيد در همه عرصه هاى فكرى, اجتماعى, سياسى و… ميان دار باشد و نقش آفرين و محور و مدار, بى گمان تحولى ناب در حوزه ها رخ خواهد داد. آن چه امروزه مورد نياز است و حوزه ها بايد بنا و مبناى حركت خود را بر آن استوار بدارند, توحيد ناب است. از توحيد ناب, تحول ناب برمى خيزد, همان اصلى كه طالقانى, سخت بر آن پاى مى فشرد.

تحول در اخلاق
حوزه ها, بايد معلم اخلاق بپرورند و كارى كنند و برنامه اى بريزند كه طلاب در عرصه جهاد با نفس به تلاش برخيزند. از بند نان و نام خود را برهانند و به خيرخواهى و نيك انديشى بينديشند و كار خود را به گونه اى سامان دهند كه به حركت در اين سمت بينجامد. روشن است كه تا هدفها و انديشه ها جهت نيابند, جهت درست, خدايى و انسانى, آن تحول بايسته در خلق و خوى رخ نمى هد. براى تحول در خلق و خوى و رواج مكارم اخلاق در حوزه, بايستى با حركتى عالمانه و دقيق, انديشه ها را به سوى تعالى رهنمون بود و هدفهاى بس بلند و متعالى را فراراه جست و جوگران دانش دين قرار داد. انديشه و هدفهاى كوتاه و خواسته هاى اندك, انسانها را فرومايه و كم ظرفيت بار مى آورد, ولى هدفهاى در اوج و بلند, انسانهاى كريم, بلندنظر, بلندهمت, بزرگوار پرورش مى دهد. پرورش اين سان انسانها, حوزه ها را استوار مى سازد و از گزندها آن را در امان مى دارد.
انسانهاى آزاده, خوگر با خوهاى نيك و رفتارهاى شايسته, پيرامون خود و جامعه را عطرآگين مى سازند. در رواج نيكيها و عدالت, برادرى در جامعه مى كوشند. پس بايد از اصلاح افكار و انديشه ها آغاز كرد و كم كم به ساحت اخلاق نبوى وارد شد كه اين اخلاق رمز پيشرفت و گشاينده گره ها و درهاى بسته است.
طالقانى سخت به اخلاق نبوى دلبسته بود و آن را الگوى حركت اصلاحى خود قرار داده بود و تلاش مى كرد آن روح را به جامعه بدمد. وى, با استناد به آيات قرآن و روش تربيتى پيامبر(ص) شرح مى دهد: رسول خدا براى ايجاد محيط اخلاقى و مبارزه با فرومايگيها, پستيها و افزون خواهيها و ناهنجاريهاى در ميان عرب جاهلى, در آغاز به وعظ و بيان آثار نيك و بد و تقسيم روشهاى اخلاقى نپرداخت, بلكه از جهان بينى و مبدأ باور و عقيده شروع كرد. با برانگيختن انديشه هاى خفته و فطرتهاى پاك آنان را از شرك به سرابُستان توحيد كشاند.
و توانست در سايه خداباورى, انسانهاى خداترس و پارسا و جهادگر تربيت كند و جامعه اى برين و نمونه را, در آن محيط ظلمانى و تاريك جاهلى پى ريزى كند.
و جامعه انسانى غرق در جاهليت را از سقوط و تلاشى نگه دارد و به سوى فلاح و بقا, پيش برد. اگر مسلمانان در خود تجديد حيات كنند و به معناى كامل كلمه نداى توحيد سردهند, مى توانند خود و جهان را از خطرهاى شرك و آثار شوم ماده گرايى نجات دهند و نظامهاى واژگون و فاسد بشرى را در راه حق و عدالت رهنمون شوند:
(رسول خدا(ص) مى توانست به نام قوميت و مليت, عرب را برانگيزد و حكومتى تأسيس نمايد و از اين راه آنها را به صلاح و خير وادارد, ولى با تأييد وحى مى ديد كه اصلاح فردى و اجتماعى, مى بايد از حقيقت انسانيت و مبدأ عقيده و فكر آغاز گردد. به خوبى مى ديد كه تا آدمى ارزش خود را نشناسد و خود را مسؤول نداند, همه چيز را از خود برتر و خود را در برابر هر وَهم و سايه خيالى, پس تر مى بيند و براى رسيدن به هر سود و لذتى, هر ناروايى را روا مى دارد و در محيط تاريك حكومت غرائز و شهوات پيوسته به صورتهاى گوناگون بت مى تراشد و بت مى پرستد. او, يگانه علاج را همان كلمه توحيد مى ديد تا در پرتو آن, به عظمت خالق پى برند و به سوى اراده مطلق او گرايند و شخصيت خود را مستقل و جاويدان سازند.
تاريخ نشان داد كه با اين دعوت, چنان استعدادهاى فكرى و درونى مردمى را برانگيخت و سطح اخلاق ايشان را بالا برد كه نمونه هايى از جهان بينى و بلند همتى و شجاعت و عواطف عاليه انسانى در سايه اين حقيقت از ميان ايشان برخاست كه هيچ مكتب تربيتى و اخلاقى در مدتهاى طولانى نتوانسته نشان دهد. همان مردمى كه براى مال اندك با كم ترين تحريك خون يكديگر را مى ريختند و در برابر سنگ و چوب كرنش مى كردند, در سايه تعاليم پيغمبر اكرم(ص) كه مبتنى بر توحيد است به جايى رسيدند كه ثروتها و جواهرات جهان در نظرشان با خاك يكسان شد و جز در برابر عظمت آفريدگار بزرگ سر فرود نياوردند. نه فشار اقتصادى و نه انبوه دشمنان زبون شان مى ساخت و نه رنجها و مصيبتها ايشان را از پاى در مى آورد و نه ثروت و پيروزى مغرورشان مى كرد. اين است آثار آن توحيدى كه اسلام به آن دعوت مى كرد.)21
روش پيامبر اعظم در دگرگونى اخلاقى و سوق دادن انسان از لجن زار و رذائل به بهشت خوبيها و ارزشها, روشى است كه به خوبى پاسخ مى دهد. امروزه, هيچ تلاشى در راستاى تحول حوزه به ثمر نمى رسد, مگر اين كه پاكان و پرتوگيران از سيره اخلاقى رسول گرامى اسلام, پا به ميدان بگذارند و اين تحول بزرگ, بنيادين و نفش آفرين را مديريت كنند و سطح اخلاقى حوزويان را بالا ببرند كه اين, هم در خود آنان دگرگونى پديد مى آورد و هم در جامعه.

تحول در آموزش
شيوه آموزش و مواد آموزشى حوزه معاصر ناكارآمد است. كاستيهاى آن, براى رسيدن به برنامه آموزشى كارآمد, بايد به بوته نقد گزارده شود.
حوزه اى شايستگى دارد رايتِ پيامبران را برافرازد كه تحصيل كردگان و پرورش يافتگان آن, داناى به كتاب و سنت باشند. و به معناى واقعى كلمه توان پاسخ گويى به نيازهاى دينى جامعه را داشته باشند. چه افراد كم مايه ناتوان از درك دقيقه هاى فكرى, و بى اطلاع از اسلام و مصالح مردم, نه تنها بارى بر دوش مردم اند كه رهزن اند و به خاطر كم مايگى و بى اطلاعى از اسلام و مصالح مسلمانان, سد راه مى شوند و اصلاح گران را به زانو درمى آورند. آن چه مصلحان را در گاه مبارزه با نظام طاغوتى, امپرياليسم و صهيونيزم جهانى, در جبهه مقدم رنج مى داد, روحانيان ناآگاه, ناآشناى به اسلام و مصالح ملت بود. آنان كه مقدسى را پيشه كرده بودند و آب به آسياب دشمن مى ريختند.
حوزه با تجربه اى كه پشت سر گذاشته, بايد تلاش ورزد كه به خاطر نارسايى و ناسامان مندى آموزش, اين گونه افراد, سر بر نياورند و عرصه را در دست نگيرند و به نام عالمان حوزوى و روحانيان در حوزه درس خوانده, مردم را از حركت بازندارند. و آتش كينه و حقد به روى مصلحان و خيرانديشان و تحول خواهان و دلسوزان حوزه و روحانيت نگشايند و تيرهاى زهرآگين خود را به سوى آنان رها نكنند.
برنامه آموزشى حوزه بايد به گونه اى باشد كه عالم آگاه به مسائل روز و مصالح مسلمانان بپرورد و به دركى فراگيران را در طى مراحل گوناگون برساند كه رسالت جهانى خود را به روشنى دريابند. و دريابند كه وظيفه و رسالت آنان به داشتن مسجد و محراب و منبر به انجام نمى رسد كه اگر مصلحان و عالمان بزرگ به اين بسنده مى كردند و برابر آموزشهاى حوزوى بار مى آمدند, شيعه اين سان در اوج نبود و نمى درخشيد.
بايد راهى را كه مصلحان در فراگيرى فردى خويش پيش گرفته بوده اند, امروز براى آموزش جمعى طلاب در پيش گرفت. بايد ديد آنان را چه آموزه هايى و چه موادى از متون درسى اين سان دگرگون كرد و راه اجتهاد نو را به آنان نمود كه توانستند با برداشتهاى ناب از اسلام و قرآن و روايات معصومان, نقبى به روشنايى بزنند و آن گونه در پير و جوان, زن و مرد, اثرگذار باشند و آنان را به انقلاب درونى وادارند و قيام عليه زورگويان و طاغيان.
به گمان ما, آموزش در حوزه نقش بنيادين دارد و اگر دقيق طراحى شود, دستاوردِ بزرگى براى جهان اسلام خواهد داشت. عالمان آگاه بسيارى را به عرصه وارد خواهد كرد و مصلحان و نقش آفرينان در عرصه هاى داخلى و خارجى و طلايه داران, انگشت شمار نخواهند بود.
تحول در آموزش, از هرز رفتن استعدادها جلوگيرى مى كند, از ورود افراد كم مايه به جامعه مى كاهد و دست سودجويان, شيادان و عوام فريبان را مى بندد. زيرا وقتى وضع آموزشى حوزه نابسامان باشد و از هم گسسته, هر عمامه به سرى حوزوى قلمداد مى شود و هر كم مايه و بى سوادى نظريه پرداز و اهل پند و موعظه.
اگر وضع آموزش به هم ريخته باشد, هيچ بخش ديگر حوزه سامان نخواهد گرفت و هيچ راهى براى جلوگيرى از سوء استفاده از لباس روحانيت, كارايى نخواهد داشت. در اين آشفته بازار تعليم و تربيت, هركسى مى تواند داعيه دار گردد.
طالقانى از سوء استفاده از لباس روحانيت شكوه مى كند و در دوران خفقان با خاطرى آزرده در جمع مؤمنان, درباره علت اين كه چرا سخنان و پند و اندرز روحانيان و عالمان دين اثر نمى گذارد و افراد را از گناه بازنمى دارد, مى گويد:
(زيرا بازارى ورشكسته و كارمند بازنشسته وارد اين لباس شده و با پشم و پنبه (ريش و عمامه) شروع به كلاشى نمودند. البته هرچه پشم و پنبه بيش تر داشته باشند مردم بيش تر دنبال آنها مى روند.)22
بله او در آن شرايط سخت بحرانى و تاخت و تاز گروه هاى ماركسيستى و رواج شبهه ها و نياز مبرم جوانان به معارف ناب, وقتى مى ديد شمارى عمامه به سر كم مايه جولان مى دهند, برمى آشفت و مى گفت:
(يك عده خودشان را به لباس روحانيت درآورده و كمى ريش بلند مى كنند و يك عمامه به سرشان مى گذارند, و آزادانه هر كارى دلشان بخواهند مى كنند و كسى نيست جلوى آنها را بگيرد. و اگر به يك كشيش كاتوليك برخورد كنيد مى بينيد كه اقلاً در يكى, دو رشته داراى دكتراست.23)

علوم قرآنى
حوزه ها, بدون بازگشت به قرآن و بهره گيرى عالمانه از آن در همه عرصه ها و ساحتها, از ركود و ايستايى و خمودى و جمود به در نخواهند آمد. هركس غير از اين بينديشد, بى راهه مى رود. قرآن سرچشمه دانشهاست, تدبر در قرآن, راه از بى راه را نشان مى دهد و زمينه تحولهاى بنيادين, ريشه اى و ماندگار را فراهم مى سازد.
در پرتو بازگشت به قرآن و تدبر و مطالعه در آياتِ حيات بخش آن, مى توان به نور و روشنايى دست يافته و از جهالتها, فتنه ها, رهايى يافت و به نور دانش, جامعه را آذين بست. آن گونه كه پيامبر اعظم(ص) در پرتو اين كتاب بزرگ آفاق را روشن كرد بزرگ ترين تحول را در جامعه جاهلى پديد آورد. پس از آن نيز هرگاه مسلمانان از سر راستى و درايت به قرآن بازگشته اند, در جامعه اسلامى دگرگونى پديد آورده و تمدنهاى باشكوه بنيان گذارده اند.
اين كه مصلحان بزرگ توانسته اند نقش بيافرينند و بذر آگاهى به زمين دلها بيفشانند و ذهنها را بيدار كنند, از دولت قرآن بوده است. طالقانى كه خود در پرتو قرآن حركت مى كرد, شجاعانه در برابر جهل و ستم مى ايستاد, شورآفرينى سيدجمال الدين اسدآبادى را در جامعه هاى اسلامى, در بازگشت دقيق و پرتوگيرى آن به آن از قرآن مى داند.
او كه توانست روحى تازه در كالبد بى روح مسلمانان بدمد و آن همه عالمان بيدارگر و احياگر تربيت كند, همه, به بركت تدبر در آيات قرآن بود.
طالقانى كه راه بازگشت به قرآن و چنگ زدنِ به حبل المتين قرآن را به سختى گشوده بود و در اين راه تلاشها كرده و رنجها برده بود, خوب دريافته بود كه سيدجمال الدين, در نهضت بيدارگرى بزرگ خود, چه كشيده است:
(چقدر من خودم فشار تحمل كردم تا بتوانم اين راه را باز كنم كه قرآن براى تحقيق است, براى تفكر و تدبر است, نه براى صرف خواندن و تبرك جستن. همان طورى كه مرحوم سيد انقلابى ما, مرحوم سيد جمال الدين, قبل از آن گفت. تكيه او هم بر حركت مسلمانها و براى بيدارى مسلمانها, همين بود كه چرا قرآن بركنار شده. )24
طالقانى, مفسر بزرگ و روشن انديش قرآن كريم, از آموزشهاى حوزوى به سرابستان قرآن وارد نشد. او از اين كه چطور شد به قرآن روى آورد, بر اين بِركه ناب فرود آمد و به چه انگيزه و با چه زمينه اى به آن آستان مقدس راه يافت, اين چنين گزارش مى دهد:
(آن دوره اى كه در قم سرگرم تحصيل بودم, روزهايى بود كه مردم اين كشور, سخت دچار فشار استبداد بودند. مردم از وحشت از يكديگر مى رميدند. جان و مال و ناموس مردم, تا عمامه اهل علم و روسرى زنان, مورد غارت و حمله مأمورين استبداد بود. اين وضع, چنان بر روح و اعصابم فشار مى آورد كه اثر آن, دردها و بيماريهايى است كه تا پايان عمر باقى خواهد بود. در آن روزها, با خود مى انديشيدم كه اين بحثهاى دقيق در فروع و احكام, مگر براى عمل و سعادت فرد و اجتماع نيست؟ مردمى كه يك فرد و يا يك دسته, بى پروا, اين گونه بر او حكومت و ستم نمايند, آيا روى صلاح وسعادت خواهند ديد؟
آيا نبايد بيش تر نيروى فكر و عمل را براى ايجاد محيط مساعد و جلوگيرى از اراده هاى خودخواهانه متوجه نمود؟
از سوى ديگر مى ديدم مردمى در لباس دين, مرد خودخواهى را با خواندن آيات و احاديث بر گردن مردم سوار مى كنند و برايش ركاب مى گيرند, دسته اى ديگر با سكوت و احتياط كارى, كار را امضا مى نمايند, تا آن گاه كه بر خر مراد مستقر شدن و افسار (زمام) را به دست گرفت و ركاب كشيد, همه چيز مردم را زيرپاى خود پايمال كرد, به دعا و توسل مى پردازند و از خداوند, فرج امام زمان, عليه السلام, را مى طلبند.
اين روش و تضادِ جمعى از پيشوايان دينى, اين محيط تاريك, اين تأثرات روحى, قهراً به مطالعه و دقت بيش تر در آيات قرآن حكيم و كتاب شريف نهج البلاغه و تاريخ و سيره پيغمبر اكرم و ائمه هدى, عليهم السلام, وادارم كرد. برخورد با بعضى از اساتيد و علماى بزرگ دستگيرم شد, كم كم خود را در محيط روشنى ديدم و به ريشه هاى دين آشنا شدم و قلبم مطمئن گرديد و هدف و مقصد را از نظر وظيفه اجتماعى, تشخيص دادم و تا توانستم, به توفيق خداوند, از ديگران هم دستگيرى نمودم)25
چند تن بسان طالقانى از خيل طلاب جوان و علاقه مند به اسلام و معارف بلند آن, توانستند اين سان از لابه لاى افكار بسته, فروعات درهم تنيده و غير راهگشا و بى نقش در سعادت فرد و اجتماع برهند و به چشمه سار قرآن راه يابند و بنيوشند و بنيوشانند و براى سعادت مردم, جامعه و فرد به تلاش برخيزند و مردمان را عليه كسانى كه شوربختى, نگون سارى و فقر و فاقه را براى آنان رقم مى زنند بشورانند.
روشن است كه انگشت شمار بودند. حوزه با برنامه آموزشى خود و درسهايى كه به طلاب مى آموزاند, هم در دوران طالقانى و هم در دوره هاى بعدى, نه تنها طلاب را به قرآن و سرچشمه هاى جوشان و خروشان و زلال آن نمى رسانَد كه بازدارنده است, زيرا طلاب را چنان در لابه لاى درسهاى غير ضرور, كسل كننده و استعدادكش و فروعات درهم تنيده و غير لازم براى سعادت فرد و اجتماع گرفتار مى سازد و حل مشكلات در جاى ديگر غير از قرآن جست و جو مى شود كه طالب علم و فراگير, هيچ گاه به قرآن رهنمون نمى شود و بدين سان طلبه جداى از قرآن به مسير خود ادامه مى دهد و از اين روى, كارايى لازم را در جامعه ندارد, تن به انزوا مى دهد و به كارهاى بسيار فرعى سرگرم مى شود و عمر مى گذراند. طالقانى وقتى ديد با آن چه آموخته نمى تواند در جامعه حضور اثرگذار داشته باشد, به قرآن پناه برد. كارى كه امروزه, بايد حوزه ها آن را الگو قرار دهند و با دقت و كندوكاو روى نقش اثرگذار اين عالم ربانى و مفسر بزرگ, در هدايت جوانان و نجات آنان از دامن گروه ها و جريانهاى مادى و ماترياليستى, در برهه هاى گوناگون, براى طلاب جوان برنامه ريزى كنند و برنامه هاى آموزشى آنان را به گونه اى جهت دهى كنند كه قرآن محور قرار بگيرد و طالب علمان با محور قرار دادن قرآن, در عرصه هاى گوناگون جامعه حضور يابند و نقش ايفا كنند. طالقانى, به قرآن روى آورد و در آن به تدبر پرداخت و از كوثر زلال آن جرعه ها نوشيد. براى نجات جامعه از تنگناهاى هراسناك و خفقان آور و روزگاران سياه و گردابهاى گناه, قرآن را مدار حركت خود قرار داد.
قرآن را از حاشيه به متن آورد, به متن جامعه, با زبان ساده و به روز, آيات قرآن را شرح مى داد و مفاهيم قرآن را به عنوان مكتب و دستورها و آيينهايى براى راهنمايى عمل و زندگى, فراراه نسل نوخاسته قرار مى داد.
او, پس از شهريور 1320, جوانان رسته از استبداد رضاخان را, به آبشخور قرآن فراخواند و به آنان زيبايى و دل انگيزى راه قرآن را نماياند و نقشه هاى مكتبهاى الحادى را كه براى به دام افكندن جوانان, گسترده بودند, آشكار ساخت.
او, مشعل قرآن را در همه ميدانها افروخت, در مسجد, مدرسه, زندان, و… با تفسير قرآن, ذهنها را روشن كرد, قلبها را صفا داد, زنگارها را زدود و بر سرگردانيهاى كسانى كه به كهف قرآنى او پناه مى آوردند, پايان داد.

نهج البلاغه
شگفت از حوزه هاى شيعى, با آن همه علاقه و دلدادگى به امام على(ع), نهج البلاغه در برنامه هاى آموزشى آنها, جايى ندارد و اين متن بس دقيق, لبالب از معارف و آموزه هاى قرآنى, سنت نبوى, درسهاى زندگى, برنامه هاى سياسى و حكومتى و آيين كشوردارى, اداره جامعه و… به طلاب آموزش داده نمى شود كه هم از كوثر زلال معارفى آن لبالب شوند و هم از نكته هاى ادبى و بلاغى آن.
نهج البلاغه, فراگير و طالب علمان را برمى انگيزاند و از ركود و ايستايى, راحت طلبى, لذت جويى, بى دردى, بى غمى و بى خيالى نسبت به سرنوشت و وضع و حال مردم مى رهاند و آنان را نسبت به گرفتاريها, فقر و فاقه, ستم و بيداد, در به درى مردم و آسيبهاى اجتماعى و كژ راهه روى حكومت گران حساس بار مى آورد و حوزه ها را از فرو رفتن و فرو غلطيدن در باتلاق غفلت و بى توجهى به درد و آلام محرومان و مستضعفان نگه مى دارد و نمى گذارد راهى را بپيمايند و مسيرى را بروند كه به اين باتلاقهاى سخت هراس انگيز بينجامد و مرگ آنها را رقم بزند.
حال چرا به اين قله هميشه برافراشته, حوزه هاى شيعى در برهه هاى گوناگون اهميت نداده و از كنار آن گذشته و در برابر عظمت آن سر فرود نياورده اند؟ جاى بحث و ريشه يابى دارد كه مجالى ديگر بايد.
اما امروز بايد بيدار شد و اين غفلت بزرگ و خرد كننده را جبران كرد و نهج البلاغه را با دقت تمام به طالب علمان آموزاند, تا فراگير شود و جامعه را در پرتو خود بگيرد.
حوزه ها امروز بايد از طالقانى بياموزند كه چسان از نهج البلاغه پرتو گرفت و پرتو فشاند. و چسان اين راه را در روزگارى كه سخت ناهموار و پرسنگلاخ بود, پيمود و از آن كانون در دل آن زمستانهاى سرد و استخوان سوز, گرما گرفت و به كومه هاى سرد, گرما بخشيد و در سينه ها شعله افروخت. طالقانى از دوران جوانى, در كنار درس و بحثهاى حوزوى, نهج البلاغه را در كانون توجه خود قرار داد. از ترجمه و كار بزرگ و روشنگرى كه روى نهج البلاغه انجام داده و به يادگار گذارده, اين معنى به خوبى پيداست. اگر مدت مديدى روى نهج البلاغه كار نمى كرد و جمله جمله آن را در كارگاه ذهن خود نمى پروراند و واژه به واژه آن ا به دقت بررسى نمى كرد و به درك دقيقى از معناى آن نمى رسيد و محيطى كه سخن در آن بسته شده از نظر نمى گذراند, نمى توانست اين شاهكار بزرگ را در ترجمه بخشى از نهج البلاغه بيافريند و آن سان فراز فراز نهج البلاغه, سخنان دُرَربار على(ع) بر ذهن و زبان اش جارى باشد.
اين زندگى باشكوه كه در پرتوگيرى آن به آن از نهج البلاغه به حقيقت پيوست و آن سان زيبايى خود را نماياند و آرام و قرار را از آن مرد ربانى گرفت و با همه ناملايمات, نيشها و سرزنشها ساخت و از راه حق پاپس نكشيد, مى آموزاند كه نهج البلاغه بايد از حاشيه به متن بيايد و كتاب درسى بشود و در هر پايه و سطحى, بخشى از آن آموزش داده شود و محتواى حماسى آن به طلاب نيوشانده شود, تا روح آنان شاداب گردد.
آقاى كمره اى از مذاكره علمى كه درباره محتواى نهج البلاغه با آقا سيدمحمود طالقانى داشته است, اين گونه گزارش مى دهد:
(… درس نهج البلاغه را با آقاى طالقانى مجاهد, در مورد نقشه پياده كردن دولت اميرالمؤمنين مورد مذاكره قرار داديم. بخصوص خطبه هاى آغاز بيعت با اميرالمؤمنين را, كه خطبه اى است انقلابى:
(بايد غربال شويد و سخت غربال خواهيد شد. بايد وضع بالا و پايين, به كلى زير و رو شود, كمچه به ته ديگ بخورد. و بايد عقب مانده ها جلو بيايند. و خود تقصير كردند و جلو نيامدند. بايد آنهايى كه جلو افتادند, به عقب برگردند.
لتغربلن غربلة ولتبلبلن بلبلة و لتساطن سوط القدر و يسبقن قوم قد قصروا وليقصرن قوم قد سبقوا. )
درصدد برآمديم دو نفرى نهج البلاغه را تجزيه كنيم و كتب و كلمات را كه مشتملات نهج البلاغه است, هر قطعه اى را به ضميمه قطعات مناسب آن در يك جا جمع آورى كنيم و اين كار را كرديم.
نهج البلاغه, بيست و دو كتاب شد. مقدماتى هم بر آن نوشتيم و به معيت آقاى طالقانى در ماه رمضان, پس از نماز, در مسجد شاه آبادى و در مسجد مرحوم حاج سيد مصطفى حجازى, من ديكته مى كردم, صفحه صفحه را تصفح مى كردم و قطعات مناسب را تعيين مى كردم و آقاى طالقانى يادداشت مى كرد. الان دفترچه تجزيه نهج البلاغه به خط آقاى طالقانى, در كتابخانه من موجود است. )26
در بازسازى حوزه ها, عالمان بزرگى كه قرآن و نهج البلاغه را مدار و محور حركت خود قرار داده و آن همه نقشهاى زيبا و جاودانه را بر لوح ضميرها زده اند, بايد الگو قرار بگيرند و كارى را كه آنان در آن دوران غربت شروع كردند, به طور گسترده و ژرف به كمال برسد و از برنامه هاى خشك و بى روح كه به نوعى ديگر قرآن و نهج البلاغه را از دور خارج مى سازد و در نگاه ها و بينشها دگرگونى نمى آفريند, پرهيز و دورى گزيده شود و قرآن و نهج البلاغه, براى پرتوگيرى آموزانده و آموخته شود, نه براى انباشت اطلاعات در ذهن, تا به گاه بحث و جدل به كار آيد و نشانى باشد بر فضل.
قرآن و نهج البلاغه و تفسير و شرح آن دو كتاب, بايد به گونه اى آموزانده و آموخته شود كه دگرگونى عميق در روح و روان طالب علمان و فراگيران پديد آورد و قرار و آرام را از آنان بگيرد و آنان را برانگيزاند كه براى تشكيل و بنيان گذارى جامعه قرآنى به تلاش برخيزند و براساس الگويى كه اميرالمؤمنين ارائه داده براى آن برنامه ريزى كنند و براى هر حركت بنيادين و هر تحول اساسى برنامه اى از پيش تعيين شده داشته باشند.
طالقانى چون با نهج البلاغه اُنس داشت, در هر جمعى و در ديدار با هر گروهى, در سخنرانيهاى عمومى, در گاه ايراد خطبه هاى نماز جمعه, از زبان على(ع) به مردم و انقلابيون هشدار مى داد و آسيبها و آفتها و بازدارنده هاى راه را مى نماياند و يادآور مى شد كه بايد انقلابى بود تا انقلاب بماند. نمى توان انقلابى نبود و انتظار داشت انقلاب تداوم بيابد.
كسى كه با نهج البلاغه اُنس نداشته باشد و كلمه كلمه و فراز فراز آن را به جان ننيوشيده باشد, نمى تواند برگشت جاهليت را به درون انقلاب, درك كند و بفهمد و در نهضت غربال گرى پيشگام باشد و راهنماى مردمان و براى هر حركت انقلابى و تحولى از پيش برنامه ريزى بكند.
طالقانى مى گفت: از نخستين خطبه اى كه على(ع) پس از به دست گرفتن زمام حكومت براى مردم ايراد كرد, به درستى و روشنى فهميده مى شود كه وى از قبل برنامه داشته است:
(برنامه على قبل از انقلاب مدينه بود. نه مثل ما مسلمانها كه اول انقلاب كرديم, حالا نشستيم مى خواهيم برنامه معين كنيم. بايد چه كار كرد؟ اين حقيقت است. اين مسأله است. اين راه است, اين ادامه انقلاب است. اگر اين انقلاب, كه على آن روز گفت و امروز هم صدايش به گوش همه مسلمانها و شما مى رسد, اگر تداوم پيدا نكند, هركارى, هر انديشه اى, هر تقنين قانونى, كم اثر, يا بى اثر خواهد بود…
اگر انقلاب تداوم نيابد, هر انديشه اى, هر كارى ما بكنيم, علاج ارتجاع و برگشت به وضع جاهليتى كه على(ع) اعلام خطر كرده, چاره انديش نيست…
شما مردم… وقتى انقلابى باشيد, انقلاب تداوم پيدا مى كند.)27
به اميد روزى كه قرآن و نهج البلاغه, آن گونه كه مصلحان, بويژه مصلح بزرگ آيت اللّه طالقانى مى خواستند, انديشه ها و اراده ها را در پرتو خود بگيرند.

پى نوشتها:
1. بحار الانوار, علامه مجلسى, ج 68/173, مؤسسة الوفاء, بيروت.
2. اللمعة البيضاء, التبريزى الانصارى, تحقيق سيد هاشم ميلانى/377, موسسه الهادى.
3. پرتويى از قرآن, ج 1/83, شركت سهامى انتشار.
4. هاشمى رفسنجانى, دوران مبارزه, زير نظر مهندس محسن هاشمى, ج 2/952, نشر معارف انقلاب اسلامى.
5. پرتوى از قرآن, ج 1/226; آينده بشريت از نظر مكتب ما, سيد محمود طالقانى/12 ـ 21, انتشارات ميلاد.
6. صحيفه نور, ج 19/50, مركز مدارك فرهنگى انقلاب اسلامى.
7. همان/217.
8. ياران امام به روايت اسناد ساواك, كتاب بيست و نهم, بازوى تواناى اسلام, آيت اللّه سيد محمود طالقانى, ج 1/430, مركز بررسى اسناد تاريخى.
9. همان/ 326 .
10. طالقانى و تاريخ/259.
11. همان/257 ـ 258.
12. تنبيه الامه و تنزيه المله, محمدحسين نائينى, مقدمه و شرح سيد محمود طالقانى/5. شركت سهامى انتشار.
13. كيهان فرهنگى, شماره 183/6. (دى 80) مصاحبه با علامه عسكرى.
14. طالقانى و تاريخ, بهرام افراسيابى, سعيد دهقان/64, فرزانه, تهران.
15. قرآن در صحنه, جلسه سوم.
16. مالك اشتر دوران/47, ج سوم از ج 29 از مجموعه ياران امام به روايت اسناد ساواك.
17. يادنامه ابوذر زمان/172.
18. ياران امام به روايت اسناد ساواك, كتاب بيست و نهم, ابوذر زمان/556.
19. همان/400.
20. توحيد از نظر اسلام, سيد محمود طالقانى/37 ـ 38, نشر حر, قم.
21. همان/41, 42.
22. ياران امام به روايت اسناد ساواك, كتاب بيست ونهم, ج1 / 314 ـ 315 .
23. همان/314.
24. مجله سروش 12/2/1360.
25. تنبيه الامة و تنزيه الملة, علامه ميرزا نائينى, با مقدمه و توضيحات آيت اللّه سيد محمود طالقانى, مقدمه/5 ـ 6, شركت سهامى انتشار.
26. طالقانى و تاريخ/41 ـ 42.
27. در مكتب جمعه, ج 1/31 ـ 32, ارشاد اسلامى.