تربیت معنوی انسان از دیدگاه امام خمینی
انسان از این دو استعداد بزرگ برخوردار است، که یا به ملکوت و عالیترین مقام قرب الهی صعود نماید و به آنچه در وصف ناید دست یابد، یا در نازلترین مرتبه حیوانیت سقوط کند و از هر موجودی مهیبتر و خطرناکتر شود.
مأموریت انبیای الهی، تربیت معنوی انسان و نجات و رهایی او از دامگههای نفسانیتهای گوناگون فردی و اجتماعی و سیاسی است و این مهم را با تلاشها و مجاهدتهای وقفهناپذیر برای رساندن انسان به شناخت و آگاهی و کشاندن او به عمل صالح و نیک و متجلی کردن ارزشهای والا در حرکات و رفتار و کنشهایش به انجام رساندند.
امامان معصوم(ع) تداومبخش مأموریت و فعالیتهای انبیای الهی در تربیت معنوی انسان بودند و در دوره غیبت، فقیهان و عالمان وارسته و مهذب و آگاه به زمان و مسئول در برابر دین و ملت و جامعه، در طول این رسالت و مأموریت الهی انجام وظیفه میکنند تا راه پیامبران و امامان را استمرار بخشند و اهداف آن مطهران را جامه عمل بپوشانند.
حضرت امام خمینی با اندیشههای معنوی، اخلاقی، اجتماعی و سیاسی خویش، و نیز با رفتار و عمل دقیق و جامع و همراه با مراقبتهای کامل و متهی به مراتب بالای تقوا و تقرب الهی، الگوی عصر و نسل ما در "تربیت معنوی" میباشند. آنچه در ذیل میآید، قطرهای از دریای بیکران رهنمودهای اخلاقی و تربیتی آن پیشوای الهی است که در این ماه شریف توشه راه خویش قرار میدهیم.
انسان اگر به همین حد طبیعت بود و بیشتر از این چیزی نبود، دیگر احتیاج به اینکه یک چیزی از عالم غیب برای انسان فرستاده بشود تا انسان را تربیت بکند... نبود، احتیاج هم نبود لکن چون انسان مجرد از این عالم طبیعت یک حقیقتی است، همین خود خصوصیاتی که در انسان هست دال بر این است که، یک ماورائی از برای این طبیعت هست... باید کسی این تربیت را بکند که علم به آن طرف، علم حقیقی به آن طرف داشته باشد و علم به روابطی که مابین انسان و آن طرف طبیعت و آن طرف هست، آن روابط را بتواند ادراک بکند... آن محتاج به آن است که یک معانی دیگری در کار باشد و چون این روابط بر بشر مخفی است و خدای تبارک و تعالی که خالق همه چیز است این روابط را میداند از این جهت به "وحی الهی" برای یک عدهای از اشخاصی که کمال پیدا کردهاند و کمالات معنویه را دنبالش کردند و فهمیدند، روابطی حاصل میشود مابین "انسان و عالم وحی"، به او وحی میشود، و برای تربیت... بعث میشوند اینها، میآیند در بین مردم و مردم را تربیت میخواهند بکنند.
خدای تبارک و تعالی نه احتیاج به ماها دارد و نه احتیاج به تربیت ما دارد، همه ما اگر مشرک هم بشویم، شدیم،... همه ما هم موحد هم بشویم یک نفعی نمیرسد. تمام مربوط به خود ماست. بعث انبیاء برای تربیت ماست... که باید تربیت بشویم، جوری تربیت بشویم که آنجا هم زندگیمان زندگی سعادتمند باشد. اگراین تربیت نباشد و انسان با همان خوی حیوانی از این عالم به عالم دیگر برود، در آن عالم سعادت ندارد و به شقاوت میرسد، انسان در آن عالم به ظلمات میرسد، انبیاء آمدهاند که ما را از این عالم طبیعت کم کم تربیت کنند و آن مقداری که مربوط به تربیتهای معنوی است به ما بفرمایند... اگر انبیاء نباشند یک حیوانی هستیم که هرچه هست همین طبیعت است، بیشتر از این ادراک نداریم، ما را ببرند به آن عالم و تقویت کنند که ما وقتی از این عالم منتقل به یک عالم دیگری شدیم زندگی آن عالم هم یک زندگی سعادتمند باشد. تمام نکته آمدن انبیاء این است که تربیت کنند این بشر را که قابل از برای این است که تربیت بشود و مافوق حیوانات است، این را تربیتش کنند برای اینکه همان طوری که اینجا زندگی سعادتمند، اگر همه اوضاع طبیعت به وفق مراد باشد یک زندگی سعادتمند در اینجا دارند، آنجا هم زندگی سعادتمند داشته باشند. لطفی است از جانب خدای تبارک و تعالی به بشر که قابل از برای این است که تربیت بشود و تربیت بشر به وحی خدا و به تربیت انبیاء این است که چیزهائی که رابطه بوده است مابین آن عالم و این عالم، چیزهائی که اگر آن کارها را ما انجام بدهیم در تربیت معنوی ما دخالت دارد، آنها را به ما بیان کردند که این کارها را بکنیم. ما نمیدانیم البته که آیا رابطه مابین نماز و سعادت آن عالم چیست، رابطهاش را ما نمیدانیم، خدا میداند، چنانچه من و شما که طبیب نیستیم نمیدانیم که رابطه مابین این قرصی که طبیب میدهد با آن مرض چیست، لکن رابطه دارد. آن که عالم است این رابطه را ادراک کرده است و به ما گفته است و ما هم باید اطاعت کنیم تا مرضمان خوب بشود. این رابطه را که بین این اعمال ماست، اعمال صالحه ما با آن عالم است این را انبیاء میدانند به وحی خدای تبارک و تعالی و آمدهاند برای اینکه به ما بگویند که فلان کار را اگر بکنید این رابطه دارد اینجا با آن عالم و روح شما را تربیت میکند این که شما در آن عالم وقتی که میروید با سعادت هستید. چیزهائی که اگر چنانچه آن چیزها را انسان ارتکاب کنند مثل سمومات میماند. که اگر انسان یکی که مسموم است بخورد مسموم میشود و به هلاکت میرسد، در عالم ماوراء الطبیعت و روح هم اینطوری است که بعضی از چیزها است که اگر چنانچه آن چیزها را عمل کند انسان، یا اعتقاد به آن پیدا کند مثل سم قاتل میماند به مراتبش که یک وقت مسموم میکند انسان را لکن قابل علاج است، یک وقت مسموم میکند و اگر تا آخر برود دیگر علاج هم ندارد. آنها هم برای ما گفتهاند که نکنید، گفتهاند نکنید، این کار را نکنید آن کار را نکنید، آن کار را نکنید، البته یک مقداری از اموری که آنها فهمیدهاند "بکنید و نکنید" باز برای تنظیم عالم طبیعت است و اجتماع است لکن بسیاری از امور راجع به تنظیم امور اجتماع نیست، راجع به ماوراء الطبیعت است. انسان چون یک مجموعهای است که احتیاج به همه چیز دارد، انبیاء آمدهاند که آن همه احتیاجات انسان را هرچه احتیاج دارد انسان برای انسان بیان کنند که انسان اگر عمل بکند به سعادت تمام میرسد.
انسان در جهت حیوانیت حدی ندارد و لذا نیاز به هدایت انبیاء دارد
ما در یک مملکتی هستیم که مملکت ولی عصر است و وظیفه آنهائی که در مملکت ولی عصر زندگی میکنند، یک وظیفه سنگین است. نمیتوانیم ما لفظا بگوئیم ما در زیر پرچم ولی عصر سلامالله علیه هستیم و عملا توی آن مسیر نباشیم. چنانچه نمیتوانیم بگوئیم که ما جمهوری اسلامی داریم و عملا آنطور نباشیم، اسلامی نباشیم. شما که به نام مقدس ولی امر یک گروه متشکلی تشکیل دادهاید و زحمت میکشید و خدمت میکنید و احکام اسلام را ترویج میکنید و تعلیم و تربیت میکنید، تعلیم باید پهلویش تربیت باشد، تربیت صحیح، تربیت اسلامی، اگر تعلیم تنها باشد بیتربیت، فایده ندارد بلکه گاهی مضر است، تربیت بیتعلیم هم نمیشود، به نتیجه نمیرسد. این دو تا باید با هم باشند، توأم باشند، تعلیم و تربیت. انسان یک موجودی است که با تعلیم و تربیت رشد میکند. یک رشد نباتی و حیوانی انسان دارد که با نباتات و با حیوانات شریک است، همه با هم، این قافله حرکت دارند میکنند، انسان هم یکی از آنهاست، یک نباتی است اول و بعد یک حیوانی مثل سایر حیوانات است و تا سر حد حیوانیت با حیوانات شریک است، چنانچه تا سر حد نبات با نباتات شریک است، یک موجودی است که هم نبات است و هم حیوان و تا سر حد حیوانیت با همه حیوانات شرکت دارد و از آنجا راهش جلوتر میرود. حیوانات با انسان شرکت دارند در همین امور مادی، همان خوردن و خوابیدن و تولید مثل کردن، همه حیوانات همینند، انسان هم اگر همین باشد، حیوانی است مثل سایر حیوانات ولو اینکه خوراکش با او فرق داشته باشد، حیوانات هم بعضیشان با بعضی خوراکشان فرق دارد، یکی گوشتخوار است، یکی علفخوار است و انسان هم جزء آنهاست که علفخوار است منتها حالا گوشتخوار هم شده، اگر انسان تربیت و تعلیم نداشته باشد توام با هم، در همین حد حیوانیت باقی میماند و انسان از سایر حیوانات اگر آن تربیت و تعلیم نباشد، بدتر است.
حیوانات حدود شعاع فعالیتشان خیلی محدود است و حدود تجاوز و تعدیشان هم محدود است، یک طعمهای گیر میآورد و میخورد و دیگر ذخیره نمیکند الا بعضیشان و همان وقتی که سیر شد میرود سراغ کارش میخوابد. انسان یعنی این حیوانی که حالا نرسیده به حد انسانیت، این حیوان این قسم از حیوان که ما اسمش را انسان میگذاریم برای اینکه بعدها ممکن است انسان بشود، این هیچ حدی ندارد، نه در شهوت حد دارد و نه در آمال و آرزوهائی که باید باشد حد دارد. شما اگر فرض کنید برای یک انسانی، یکی از همینها، ابتدائا خودش خیال میکند که من اگر یک خانه خوبی داشتم بس بود. وقتی به خانه میرسد، میبیند بس نیست، خوب یک باغی هم پهلوی آن خانه بود بس بود. به باغ رسید میبیند بس نیست، یک مزرعهای داشتیم، خوب، بد نبود. به مزرعه هم میرسد، یک دهکده خوب بود داشته باشیم، به آن میرسد. هرچه بالا میرود زیادتر میشود، ابتدائا یک چیز مختصری میخواست، هرچه بالاتر رفت، زیادتر میشود، طمعش زیادتر میشود، آرزویش زیادتر میشود، اینهائی که یک مملکت دارند، میبینید که میروند دنبال یک مملکت دیگر، مملکتگیری میکنند. اگر همه ممالک دنیا را یک انسانی بگیرد، آنوقت به فکر میافتاد برود کره ماه، برود آنجا را هم بگیرد، بعد به فکر میافتد برود کره مریخ، آنجا را هم بگیرد، بعد میرود سراغ جاهای دیگر، آخر ندارد، این یک موجود است که خدا اینطور خلقش کرده است که در حد حیوانیت، یعنی همانهائی که حیوان میخواست این زیادترش را دارد، حدود هم ندارد. حیوانات در یک وقت خاصی شهوت دارند، در وقتی که وقت حمله است، وقتی است که میخواهند تولید مثل بکنند، در مابقیش آنطورها نیستند. انسان اینجور نیست، انسان شهوتش هم حد ندارد، نه حدود دارد و نه یک طور خاصی که غیراز آنطوری که انبیا آمدهاند محدودش کردند به حدودی، انسان هیچ این حرفها ندارد، با آن بهترین محارمش هم فرق نمیکند پیشش با او، دخترش با اجنبی فرق ندارد پیش او. یک همچو حیوانی است، در هر چیز نامحدود است. شما یک موجود نامحدود هستید. اگر این نامحدودی در طرف حیوانیت صرف شد، یک حیوان نامحدود، یک حیوانی که با سایر حیوانات فرق دارد، حیوانات دیگر شهواتشان محدود است، آمالشان محدود است، این انسان نامحدود است، اگر به همین حال حیوانیت باشد و دنبال همین کارهای حیوانی، دنبال همین شهوات، دنبال همین آمال و آرزوهای حیوانی که همه این آمال و آرزوهائی که مربوط به طبیعت است، تمام آمال و آرزوهائی که مربوط به امور طبیعی است، حیوانی است، اگر به این حد باقی بماند این تا آخر حیوان است، اینجا صورتش، صورت انسان است وقتی این پرده برگشت و آن عالم پیدا شد، صورتش هم یک صورت دیگر میشود. همچو نیست که به صورت انسانیت آنجا محشور بشود، اگرانسان اینجا شد، آنجا انسان است، اگر کسی در اینجا تواست خودش را انسان بکند، آنجا که برود، آنجا انسانیتش به طور کمال و آنطوری که چشمهای این عالم نمیتواند او را ببیند، به طور کمال در آنجا تحقق پیدا میکند و اگر چنانچه نتواند این کار را بکند، مهار را رها کند، خوب بسیاری هستند که مهار ندارند، رها هستند، آزادند، این آزادیی که غربیها میخواهند همین است. آزادند، هرچه میخواهند، هر کاری میخواهند بکنند، ظلم بکنند آزاد است، شهوات غیرمشروع، آزاد است، بدگوئی به هر کس، آزاد است، قلمفرسائی به ضد هر کس، آزاد است. اگر این آزادیی که همین غیرمحدودبودن این قسم حیوان غیرمحدودبودن این قسم حیوان، این حدی ندارد برای خودش، آزادیش را حدی قائل نیست، هرجا جلو برود باز در این آزادی میخواهد جلوتر برود.
پیمودن مسیر کمال و کنترل غرائز
اگر ما تربیت و تعلیم نداشته باشیم، تربیتی که انبیا آوردهاند برای اینکه غیر انبیا راه را نمیدانند، ما الان یک راهی را داریم قهرا میرویم خودمان هم ملتفت نیستیم و آن راهی که انبیا برای ما آوردند که از آنراه باید بروید آن صراط مستقیم که منتهی میشود به آنجائی که ماها دیگر الان نمیتوانیم ادراک بکنیم، این را انبیا آوردهاند، مکتب غیرانبیا اصلا اطلاع از ماوراءطبیعت ندارد. هرچه مکتب هست همین طبیعت است، مکتب انبیاء است که ماوراء طبیعت را هم طرح میکند. در مکتبهای دیگر اصلا طرح نمیشود ماوراء الطبیعه، بله میگویند دروغ است. یک آدمی که اصل نمیداند ماوراء طبیعت چیست، همین طور نشسته توی خانهاش و میگوید نخیر، نیست. انبیا میدانند راه چه هست، از کجا باید رفت، چه جوری باید رفت. راهی است که تا به وسیله انبیا و تعلیمات انبیا نباشد، انسان نمیتواند به مقصدش برسد. از راه مستقیمی که انسان را به مقصد میرساند اگر راه انبیا نباشد معوج میشود یا این طرف میرود با آن طرف میرود. انبیا هستند که ما را به راه مستقیم هدایت میکنند و کیفیت، تربیت و تعلیمی که برای آن عالم هم باشد، هم این عالم و هم آن عالم، نه اینکه انبیا به این عالم کاری ندارند، این عالم هم با هر چیزی که بگوئید، آنها منافی و مخالف با آن نیستند، مخالف با دل بستن به دنیا هستند؛ این دو تا اشتباه میشود. آنهائی که میخواهند عیبگیری کنند میگویند که با همه تمدنها مخالف است، اسلام با همه تمدنها مخالف است. این اشتباه است، اسلام با هیچ تمدنی مخالف نیست، اسلام یک تمدنی را ایجاد کرد، ششصد، هفتصد سال یک دنیا را تقریبا اکثر معموره را... با اینکه باز اسلام نبود درست. با تمدن، اسلام مخالف نیست، با دلبستگی... مخالف است که همه آمال و آرزوی ما همین باشد، همه هم ما همان علفمان باشد، تمام همت ما این باشد که خوب بخوریم، خوب بخوابیم و خوب شهوات. دلبستگی را مخالف است. این هم انسان علفش باشد... با این مخالف است اسلام. تمدن به اعلی مرتبه، مهار، مهار در معنویت. همه مظاهر تمدن را انبیا قبول دارند لکن مهار شده، نه مطلق و رها. شهوات را جلویش را نگرفتند، جلوی اطلاقش را گرفتند، جلو رهائی و آزادی را گرفتند. یک کسی، در همان زمانهای سابق، به یک ظریفی که از آشناهای ماست راجع به امور جنسی گفته بود که فلان، این حل شده. این گفته بود این را در صدر خلقت، خرها حل کرده بودند. آن آزادی که شما میگوئید که حل شده همان است که حیوانات در صدر خلقت آزاد بودند. انبیا آمدند این آزادی را جلویش را بگیرند والا اصلش را مخالف نیستند، دعوت هم به آن کردهاند، این دعوت به ازدواج، اینقدر تعریف از ازدواج برای اینکه همه ازدواج بشود؛ هم انحراف نباشد. از این شهوات مطلق، از این مراکز فساد و فحشا انبیا جلوگیری میکنند، نه از اصل شهوت. اصل شهوت طبیعی است و باید هم کار خودش را انجام بدهد اما حدود دارد. اگر تربیت و تعلیم آنطوری که انبیا و تحت تربیت انبیاست تحقق پیدا بکند، انسان، هم اینجایش صحیح میشود و روی یک نظمی تحقق پیدا میکند و این آکل و ماکول و این تعدیات و این تجاوزها و این اختلافهای طبقاتی پیدا نمیشود و هم آن طرف، که عمده آن طرف است، آن حیات جاویدی که آخر ندارد، هم آن طرف تامین میشود.
انسان و امکان هدایت و ضلالت
انسان یک موجود عجیبی است، در جمیع طبقات موجودات و مخلوقات باریتعالی، هیچ موجودی مثل انسان نیست، اعجوبهای است که از او یک موجود الهی ملکوتی ساخته میشود و یک موجود جهنمی شیطانی هم ساخته میشود. موجودات دیگر اینطور نیستند؛ اینطور نیست که این فاصله باشد بین فرد کامل و مابین فرد جهنمی ناقص. این از مختصات انسان است که حق تعالی او را با جمیع اوصاف و صفات مقدس خودش ایجاد کرده است و همه چیز در او هست. از این موجود، پیغمبر اکرم و سایر پیغمبرها محقق شده است و ابوجهل و سایر ابوجهلها هم هست و واسطه مابین این دو تا هم الی مالا یعلم هست و کارهائی که از این انسان صادر میشود، حسن و قبح و صلاح و فسادش بستگی دارد به آن جهات روحی انسان. اعمال به حسب صورت با هم خیلی فرق ندارند. آن چیزی که فارق بیناعمال است، آن نیات است "انما الاعمال بالنیات" ملاحظه میکنید که شمشیر دست دو نفر باشد و مثل هم فرود بیاید و مثل هم دو نفر را هلاک کند، یکی از آنها مثل عبادت ثقلین باشد ارزشش و یکی از آنها طوری باشد که در فساد و در تباهی قابل ذکر نباشد، اما عمل یک عمل است، دست بالا میرود و فرود میآید و یک نفر را میکشد. این اختلاف، مال اختلاف خود انسان است، اختلاف روحیات انسان است و اختلاف قصدهائی است که روی آن قصدها و اغراضی که روی آن اغراض، اعمال موجود میشوند. انگیزه اعمال به غایات است. آن چیزی که اعمال را با هم مختلف میکند. آن غایاتی است که انسان را وادار میکند به اینکه عملی را انجام بدهد و مراتب حسن و قبح و مراتب فضیلت رذیلت هم روی همین معناست و انگیزههائی هم که در اعمال بشری است اختلافش روی همین معنویات است و اراده و تصمیم و غایات. یک فعلی میبینید که غایتش الهی است و غیرغایت الهی هیچ چیز در آن دخالت ندارد. آن عملی که الهی باشد و انگیزهای جز اولویت نداشته باشد، مثل اعمالی که انبیا علهیم السلام در تبلیغات خودشان انجام میدادند، این اعمال طوری است که هیچ انگیزهای ندارد الا خدای تبارک و تعالی. و لهذا انبیاء بزرگ در عین حالی که در این تبلیغشان و در این ارشادشان آنقدر زحمات را متحمل میشدند، هیچ یک از این زحمات، آنها را از آن عملی که داشتند سست نمیکرد و باید گفت که هیچ یک از آن زحماتی که ما و به حسب انگیزههای بشری به نظر میآید که زحمت است، برای آنها اینطور نبود برای اینکه روی آن مقصدی که آنها حرکت میکردند و عمل میکردند، آن مقصد به قدری بزرگ بود و به قدری عالی بود که تمام زحماتی که برای آن مقصد متحمل میشدند، به نظرشان زحمت نبود. مقصد نظر بود و لهذا میبینید که تمام عمرشان را انبیا صرف میکردند در همان مقصدی که داشتند و یک قدم عقب نمیگذاشتند و هیچ تزلزلی در روح آنها حاصل نمیشد.
انبیاء موظفند ملتها را با دعوت خودشان"انسان" کنند
من گمان ندارم که هیچ کس به قدر رسول اکرم صلیالله علیه وآله وسلم در آن سیزده سالی که مکه تشریف داشتند و در آن ده سالی که در مدینه، اگر کسی درست توجه بکند به زندگی حضرت مولا رسولالله، میبیند که شاید آدم بتواند بگوید یک روز ایشان، یک حالی که به حسب نظر ما استراحت است، ایشان نداشتهاند. آنوقتی که در مکه بودند. آنقدر فشار داشتند و آنقدر اذیت به ایشان میکردند و آنقدر ایشان را در تنگنای همه طور و همه جانبه میگذاشتند که بالاخره مجبور شدند که بروند در یک غاری و در آنجا هم تحت نظر اینها بودند و زندگی ایشان آنطور گذشت. یک روز برای ایشان استراحت نبود و بعد از اینکه دیدند نمیشود در مکه ماند و تبلیغاتشان در مکه آنقدر تاثیر ندارد و یک عده معدودی، چند نفری به ایشان ایمان آوردند، ایشان هجرت کردند و اگر چنانچه وضع ایشان را در مدینه هم ببینیم. میبینیم که در این ده سال مدینه، جز زحمت و اشتغال به جنگهائی که پیش آمد و غزوههائی که پیش آمد، نداشتند و در آن غزوات هم سنگینیاش به دوش خود ایشان بود، لکن مقصد یک مقصدی بود که اینها پیش او هیچ نبودند. در مکه وقتی که به ایشان پیام دادند که تو بیا دست از این دعوتت بردار و تو هرچه میخواهی ما در اختیارات مثلا میگذاریم، ایشان فرمودند که اگر همه عالم (تعبیرشان تقریبا این است که) همه زمین و آسمان را به من بدهید، من این دعوت را دست از آن برنمیدارم، برای اینکه این دعوت الهی است، این ماموریت الهی است. ماموریت الهی را برای اینکه یک منصبی، یک مقامی، یک مالیتی، یک چیزی پیدا کنم معنا ندارد. مقاصد وقتی که عالی شد، زحمتهای در راه آن مقصد باید در نظر انسان نباشد. از آن طرف آن افرادی که از فطرت انسانی خارج شدند و حیوانی هستند به صورت انسان، سبعی هستند به صورت انسان، شیطانی هستند به صورت انسان، آنها هم در راه مقصد خودشان کوشش میکنند. مقصدی که دارند آنها هم کوشش میکنند، لکن فرق مابین این دو راه و این دو مقصد این است که آنها کوشش میکنند برای به دست آوردن یک مآرب حیوانی، شیطانی و اینها کوشش میکنند برای یک مقصد الهی، اینها میخواهند که جامعه را، تمام جامعه را انسان کنند. انبیا مامورند از جانب خدای تبارک و تعالی که بیایند و جامعهها را که در سر دو راهی واقع شدند، یکراه، راه انسانیت است و یک راه، راه شیطانی و طاغوتی و غیرانسانی و خود مردم نمیتوانند درست تشخیص بدهند راه را، انبیا موظفند که ملتها را و گروهها و جمعیتها را با دعوتهای خودشان، با تعلیمات و ارشادات خودشان انسان کنند. از اول خلقت تا آخر، همین معنا طرح است که این جمعیتها انسان بشوند.