چگونگي و چرايي انقلاب اسلامي
از این رهگذر، شمار بسیاری كتاب و مقاله درباره چند و چون انقلاب اسلامی نگاشته شد و تلاش گشت تا با تحلیلی نظری وجوه تمایز انقلاب ایران با دیگر انقلابهای جهان درك گردد و به علت وقوع آن پی برده شود.
واكاوی و بررسی آثار نوشته شده در این زمینه هویدا میسازد كه نویسندگان آنها در تحلیل خویش رهیافتهای گوناگونی را مدنظر داشتهاند. عمده ترین این رهیافتها را میتوان در دسته بندیهای ذیل مشاهده كرد:
الف: آثاری كه در آن تحلیل انقلاب با تاكید بر عوامل سیاسی انجام گرفته است. از جمله افرادی كه تاكید بر چنین عاملی را پایه و اساس تحلیل خویش قرار داده اند میتوان به یرواند آبراهامیان نویسنده كتاب ارزشمند «ایران بین دو انقلاب» و نگارنده مقاله «علل ساختاری انقلاب ایران» و همچنین میثاق پارسا مولف كتاب «ریشههای اجتماعی انقلاب» اشاره كرد. نبود نوگرایی و عدم نوسازی در حوزه سیاسی و تاثیر سیاستهای جهانی و وابستگیهای سیاسی شاه به دول بزرگ از جمله براهین مورد تاكید نویسندگانی است كه عوامل سیاسی را دلیل اصلی انقلاب برشمردهاند.
ب: كتابها و مقاله هایی كه بر عوامل فرهنگی و ایدئولوژیكی در آن تاكید بیشتری شده است. كتابهای «ریشههای انقلاب اسلامی، حامد الگار» و «نهضت روحانیون ایران، علی دوانی» را میتوان از این زمره برشمرد. كاربران این رویكرد بیشتر بر آن ایده بوده اند كه یگانگی انقلاب ایران در نگرش ایدئولوژیكی آن است و عامل اصلی سقوط شاه آن بود كه اصول اسلامی را مراعات نمیكرد.
ج: مجموعه كتابها و مقالاتی كه در آنها بر عوامل اقتصادی و اجتماعی تاكیدی افزون شده است. از جمله كسانی كه چنین روشی در تحلیل خویش پیشه نمودند میشود محمدعلی همایون كاتوزیان نویسنده كتاب «اقتصاد سیاسی ایران»، رابرت لونی مولف كتاب «ریشههای اقتصادی انقلاب ایران»، مارك گازیورسكی نویسنده كتاب «سیاست خارجی آمریكا و شاه» و تدا اسكاچپل نگارنده مقاله «دولت تحصیلدار و اسلام شیعی در انقلاب ایران» را نام برد. باورداران به این رویكرد مدعی آنند كه شكست نظام پهلوی در ایجاد تعادلی متناسب میان ساختارهای اقتصادی ـ اجتماعی و ساختارهای سیاسی عامل اصلی انقلاب بود. شگفت آنجاست كه برخی از اینان عامل اقتصادی را دو چندان مهم پنداشته و رستاخیز اسلامی را معلول انقلاب برشمرده اند نه علت آن.
د: مجموعه آثاری كه تحلیل دادهها درباره انقلاب اسلامی در آنها با تاكید افزون برعوامل روان شناختی انجام گرفته است. كتابهای «شكست شاهانه، ماروین زونیس» و «دولت و انقلاب اجتماعی ایران، فرخ مشیری» در ردیف این گونه آثار به شمار میآیند. افرادی كه براساس روش، روان شناسی اجتماعی جیمز دیویس، وقایع و رخدادهای اجتماعی و تاریخی را واكاوی و تحلیل میكنند نیز از جمله كسانی هستند كه عوامل روان شناختی را دلیل اصلی وقایع محسوب میكنند. آنچه روشن است معتقدان این رهیافت روان كاوی شخصیت محمدرضا شاه را محور و اساس تحلیل خود قرار داده اند. با این وجود این ایراد بر آنان وارد است كه ارائه یك تحلیل كامل تر نیازمند توجه به رفتار مخالفان شاه و نوع اقداماتی كه حكومت از خود بروز میداد میباشد، چرا كه بسیار بوده اند جوامعی كه به رغم داشتن زمامدارانی با خصوصیات روانی و اخلاقی پهلوی دوم دستخوش انقلاب نشده اند.
هـ: كتابهایی كه با رویكردهای غیرعلمی یا دیدگاههای ژورنالیستی نگاشته شده اند و چندان پشتوانه نظری ندارند. اهمیت این دسته از آثار تنها از آن جهت است كه برخی از اسرار پشت پرده حكومت پهلوی را نمایان میسازند. كتابهای «سقوط شاه، فریدون هویدا»، «دخترم فرح، فریده دیبا»، «اعترافات ژنرال، ارتشبد عباس قره باغی»، «خدمتگزار تخت طاووس، پرویز راجی» و «ماموریت در ایران، ویلیام سولیوان» از این جمله اند. با اطمینان كامل میتوان اقرار داشت كه این كتابها چارچوب نظری خاصی نداشته و معمولااگر واجد تحلیل هایی نیز باشند متكی بر اسناد و مدارك معتبر نیستند.
و : كتابها و مقاله هایی كه مجموعه ای از عوامل را دلیل و برهان برشمرده و درحقیقت، رهیافت چند علیتی به انقلاب را مبنای تجزیه و تحلیل قرار داده اند. پژوهشگرانی همانند نیكی كدی در كتاب «ریشههای انقلاب ایران»، جان فوران در كتاب با ارزش «مقاومت شكننده»، مایكل فیشر در كتاب «ایران از اختلاف مذهبی تا انقلاب» و فرد هالیدی در مقاله «انقلاب ایران: توسعه ناموزون و مردم گرایی مذهبی» چنین رویه ای را به كار برده اند. در این رهیافت برای انقلاب ایران ریشه هایی متعدد چون عوامل اقتصادی، سیاسی، مذهبی، فرهنگی، علتهای تاریخی و مقطعی، فرآیندهای اجتماعی و داخلی و تحولات خارجی معرفی شده است. به تعبیر دیگر، در پیش گرفتن روند سكولاریستی لجام گسیخته از سوی پهلوی ها، مشكلات اقتصادی، قطع ریشههای فرهنگی، برخورد تحولات اقتصادی جدید با سنت اسلامی، بحران اقتصادی، سازمان دینی، اشتباهات سیاسی، وابستگی اقتصادی و سیاسی به آمریكا و... همه و همه از جمله براهینی هستند كه معتقدان به این استراتژی تحلیلی از آن بسیار سخن گفتهاند.
بایسته و شایسته است یاد شود تقسیم بندی فوق را نباید چندان مطلق برشمرد، زیرا در بیشتر آثار یاد شده تداخل هایی در مضامین و مفاهیم كلی دیده میشود و نویسندگان این آثار در كنار عواملی كه بر آنها به عنوان عامل اصلی تاكید كرده اند دیگر عوامل را نیز چندان دور از نظر نداشته اند. به عنوان نمونه، یرواند آبراهامیان، در تالیف خویش، هیچ گاه عوامل اقتصادی و اجتماعی را نیز از نظر دور نداشته است. مارك گازیورسكی نیز به رغم التفات بسیار به مناسبات اقتصادی و اجتماعی از توجه به عوامل سیاسی و از جمله سیاستهای استعماری غافل نمانده است. در واقع، دسته بندی نسبی فوق تنها از آن جهت انجام شد تا اشرافی كلی بر نوشته هایی كه درباره انقلاب اسلامی به رشته تحریر درآمده اند حاصل آید.
گفتنی است در این نوشتار سودای آن به سر نیست تا به نقد و بررسی هر یك از رویكردهای یادشده پرداخته شود و نقاط ضعف و قوت هریك از رهیافتهای فوق بیان گردد، چرا كه این امر خود مثنوی هفتاد من كاغذ را میطلبد و این مختصر وجیزه را مجال و یارای بیان دقیق آن همه نیست.
مع الوصف، راقم این سطور بر آن باور است كه برای تحلیل دقیق چند و چون انقلاب اسلامی بهترین رویكرد آن است كه در پی یافتن مجموعه ای از عوامل و دلایل رفت و به كار گرفتن رویه ای چنین بهتر از دیگر شیوه ها، پژوهشگر را به سرمنزل مقصود میرساند. البته این مهم لزوما به معنای موافقت با نظرات تمامی كسانی نیست كه استراتژی تحلیلی اینچنینی را به كار برده اند، زیرا بسیاری از اینان به رغم اعتقاد مشتركشان به دخیل بودن عوامل مختلف در برپایی انقلاب اسلامی، نه عوامل مشتركی را مدنظر قرار داده اند و نه برآیند تحلیل شان یكسان و همانند بوده است.
چنان كه پیشتر نیز بیان شد، نگارنده معتقد است كه وقوع انقلاب اسلامی نه فقط به یك عامل بلكه وابستگی به علل و عواملی چند دارد. از این منظر میتوان به عواملی چون ساختار اجتماعی، نظام جهانی، سیاست توسعه ناهمگون و وابسته، سركوبگری حكومت، فرهنگ سیاسی و مذهبی مخالفان، باز شدن نسبی نظام جهانی در سال 1357، افت اقتصاد داخلی در سالهای پایانی حكومت شاه، ائتلاف چند طبقه ای، توانمندی سنتهای مذهبی و باورمندی بیشینه مردم ایران به مذهب و رهبری هوشمندانه امام خمینی اشاره داشت.
در حقیقت، همان گونه كه میشل فوكو، فیلسوف مشهور فرانسوی و نظریه پرداز پسامدرنیسم و نویسنده كتاب «ایرانیها چه رویایی در سر دارند»، نیز اذعان داشته است انقلاب اسلامی نه امری عارضی، تصادفی و اتفاقی بود و نه فقط به واسطه انگیزه هایی چون انگیزههای اقتصادی و مادی شكل گرفته بود. جان فوران توالی عوامل و مراحل انقلاب را چنین برشمرده است:
نكته: فوكو در تحلیلهای خویش توجهی ویژه به هدایتهای رهبر كبیر انقلاب و ظهور معنویت در عرصه سیاست ایران مینماید. به باور او آنچه مردم ایران را متحد ساخته، معنویتی بود كه غرب پس از رنسانس و بحران بزرگ مسیحیت از دست داده بود
دو عامل نظام جهانی و ساختار اجتماعی از پیش موجود ایران، توسعه ای وابسته در همه زمینهها و البته ناهمگون را پدید آورد. این فرآیند به جابه جایی شدید اقتصادی منجر شد. بسیاری از این وابستگی و ناهمگونی برآشفتند و با سیاستهای حكومتی به مخالفت برخاستند. دولت سركوبگر پهلوی به حذف و كنار نهادن مخالفان دست یازید و سركوب سیاسی طبقهها و گروههای اجتماعی متعدد (روحانیت، بازرگانان و پیشه وران، روشنفكران، دانشجویان، طبقههای حاشیه شهری، دهقانان و حتی عشایر) را مطلوب نظر پنداشت. در این هنگام فرهنگهای سیاسی مختلف به كار مخالفان آمد و رژیم پهلوی و دولت حامی اصلی آن آمریكا در حد فراگیر علت عمده مشكلات ایران تلقی شدند. فرهنگهای سیاسی مخالفان، در كنار باز شدن فضایی جدید در نظام جهانی (در پی به قدرت رسیدن كارتر در آمریكا) و افت اقتصادی داخلی سبب شد ائتلاف چند طبقه ای بروز یابد و ائتلاف چند طبقه ای سرانجام بروز انقلاب را موجب گشت.
الگویی كه فوران ترسیم مینماید مجموعه خاصی از شرایط ضروری بود كه هیچ یك از آنها به تنهایی نمی توانست موجب انقلاب شود، اما مجموعه آنها به بروز انقلابی بزرگ منجر گردید. برابر با این نظر عوامل انقلاب مجموعه ای از عوامل سیاسی، اقتصادی و فرهنگی بودند كه هر كدام تعیین كنندههای داخلی و خارجی داشتند. این نظر تا اندازه ای درست به نظر میآید اما پرسش آن است ائتلاف چندطبقه ای بر چه اساسی شكل گرفت؟ جان فوران، خود اشاره ای به دین و مذهب و همچنین نقش رهبری انقلاب در بروز این مهم داشته است، معالوصف توضیح میشل فوكو در این زمینه هوشمندانه تر به نظر میرسد.
فوكو در تحلیلهای خویش ضمن آن كه نقش فرهنگ را از نظر دور نمیدارد توجهی ویژه به هدایتهای رهبر انقلاب و ظهور معنویت در عرصه سیاست ایران مینماید. به باور او آنچه مردم ایران را از هر طبقه و قشری متحد ساخت، دین و معنویتی بود كه غرب پس از رنسانس و بحران بزرگ مسیحیت از دست داده بود. دینی كه به باور او در ایران سال 1978 (1357) دیگر «افیون مردم نبود، دقیقا روح یك جهان بی روح بود». ایرانیان بدان روی آوردند زیرا دینی روزآمد و كارآمد و واقف به واقعیتهای زمانه بود و علاوه بر آن كه از واقعیتهای بالاسخن میگفت به دگرگونی این دنیا هم میاندیشید.
به هر ترتیب، از مجموع آنچه گفته آمد میتوان اذعان داشت چرایی و چگونگی وقوع انقلاب اسلامی به علل ذیل بوده است:
الف: نارضایتی عمیق از شرایط حاكم: روند تاریخی نارضایتی مردم از سلطنت محمدرضا شاه به دوران پس از كودتای 28مرداد 1332 باز میگردد. ضعف و ناكارآمدی ساختارهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در سالهای منتهی به انقلاب اسباب زدوده شدن مشروعیت حكومت و بیگانگی گروهها و طبقات اجتماعی از حكومت را تدارك دید. این نارضایتیها زمینه پذیرش و گسترش ایدئولوژی جدید و توجه به رهبری انقلابی و گسترش روحیه انقلابی را فراهم آورد.
ب: پذیرش ایدئولوژی اسلامی از سوی اكثریت مردم: تعالیم اسلامی با پردازشی نوین به عنوان اندیشه و ایدئولوژی جدید از سوی رهبر انقلاب و روحانیت تشریح شد و اندك اندك گوی سبقت را از ایدئولوژیهای رقیب چون ماركسیسم و ناسیونالیسم ربود و در سطح گسترده ای میان نخبگان سیاسی و فرهنگی و تودههای مردم نفوذ كرد.
ج: رشد روحیه انقلابی: كم ثمر بودن اقدامات رفرمیستی شاه بویژه در سال 1357 (تغییر نخست وزیران، آزادی زندانیان سیاسی، آزادی نسبی مطبوعات و...) و ظهور گسترده احساسات شهادت طلبانه و فداكارانه، نشات گرفته از تعالیم اسلامی تبلیغی، منجر به آن شد كه روحیه انقلابی گسترش افزونی در میان مردم بیابد و به این ترتیب بیشینه مردم خواستار تحول اساسی در تمامی زمینهها شدند.
د: نقش آفرینی رهبری انقلاب، نهادهای سازمان دهنده و شخصیتهای تاثیرگذار: رهبری هوشمندانه، قاطع و بلامنازع امام خمینی، پیوند دیرین روحانیت و مردم، همراهی نهادهای سازمان دهنده ای چون روحانیت و شبكه مساجد و شخصیتهای روشنفكر تاثیرگذار، روند انقلاب را سرعتی دوچندان بخشید و سرانجام به پیروزی آن در 22 بهمن 1357 منجر شد.