چند پرسش درباره انقلاب اسلامی

کرین برینتون در کتاب «کالبدشکافی چهار انقلاب» خود (۱۹۳۸) الگوهای مشابهی را در انقلاب ها یافته است و نشان داده که در مقاطعی انقلابیون دیروز به ضدانقلابیون تبدیل شده و در محاکم انقلابی به نابودی کشیده شده اند. کشتاری که ژاکوبن ها از ژیروندن ها در انقلاب فرانسه کردند یا محاکمات سران حزب کمونیست در مسکو در زمان استالین یا پاکسازی های دوران انقلاب فرهنگی چین، شواهدی بر این مدعا هستند. حضرت امیر (ع) جمله یی در نهج البلاغه دارد که می فرماید؛«غصت الفتنه ابناءها بانیابها» (خطبه ۱۰۱). بدین معنا که «فتنه فرزندان خود را با دندان هایش از هم می درد.» آیا باید انقلاب های یاد شده را به مصداق کلمه مولا «فتنه» نامید؟ در گذشته کلمه «انقلاب» کلمه ناخوشایندی بود. هم به معنای «تهوع» و دگرگونی احوال دنیا به سمت قهقرا و هم «فتنه» تلقی می شد.

اما در قرن انقلاب ها یعنی قرن بیستم انقلاب معنای خوشایندی پیدا کرد. انقلاب حرکتی جمعی بود که نظم کهن را درهم می ریخت و بنای نظم نوین را درمی افکند. این تحول معنایی باعث شد که حجم عظیمی از ادبیات انقلابی در این قرن به وجود آید. البته پیش از آن، انقلاب فرانسه راه را گشوده بود و با آنکه باعث خونریزی های گسترده یی شده بود، اما با پی نهادن یکی از قوی ترین دموکراسی های دنیا نشان داد که می شود از درون آتش و خون انقلاب و منازعات و درگیری ها به دموکراسی پایداری رسید؛ ولو آنکه این کار حدود ۶۰-۵۰ سال طول بکشد. لذا نمی توان همه انقلاب ها را به یک چوب راند.

انقلاب امریکا آن گونه که «الکسی دو توکویل» ترسیم کرده یا انقلاب انگلیس، انقلاب های کمتر خشونت باری بوده اند که پایه های دموکراسی را محکم کرده اند. اما انقلاب چین و انقلاب روسیه نتوانستند به این هدف دست یابند. همچنین انقلاب مکزیک (۱۹۱۰) به عنوان انقلابی موفق (البته با اصلاحاتی که به دنبالش آمد) به دموکراسی نسبی انجامید. اما انقلاب کوبا به رغم رضایت مردم از حاکمان، در عداد دموکراسی ها نمی گنجد. همچنین باید از انقلاب های شکست خورده نیز مانند نیکاراگوئه نام برد که آنها نیز درس هایی برای ما دارند.

پس به طور کلی این ادعا که «انقلاب فرزندان خود را می خورد» به طور دربست پذیرفته نیست و باید به زمینه های تاریخی، اجتماعی، کنشگرانه و عوامل دخیل در انقلاب، نیروهای خارجی، ساختار قومیتی، مذهبی، نژادی و… توجه کرد.

حال سوال اینجاست که «آیا انقلاب ایران منتهی به دموکراسی شده است یا نه؟» البته ممکن است با تعاریف مختلفی که از دموکراسی داده می شود، به این سوال پاسخ های متفاوت داده شود. مثلاً نوعی «دموکراسی توده یی هدایت شده » شاید برای بعضی ها برای توصیف وضع کنونی کافی باشد. اما اگر دموکراسی را با شاخص هایی نظیر رقابت کامل و مشارکت کامل و نیز آزادی های پاس دارنده این رقابت و مشارکت (نظیر آزادی بیان، مطبوعات، انتخابات، سازماندهی، اتحادیه ها، احزاب و…) تعریف کنیم، ما هنوز تا این نقطه فاصله زیادی داریم. شاید عده یی بگویند می توان با اصلاحات پی در پی به این نقطه تقرب جست. شاید گفته شود که مهم سمت و سوی تحولات است که آینده دموکراسی را در ایران رقم می زند نه سرعت آن و همین که منحنی خشونت در ایران با افت و خیزهایی سیر نزولی داشته است، علامت بهبودی شرایط است که این سمت گیری را نشان می دهد اما فقدان خشونت به تنهایی نشانگر وجود دموکراسی در کشوری نیست. شاید در کوبا، سوریه، عمان، امارات متحده عربی، کویت، ونزوئلا و چین (به نسبت جمعیت آن) شاهد خشونت کمی باشیم، اما نمی توان این کشورها را دموکراتیک نامید، برعکس، کشورهایی مثل پاکستان، بنگلادش، ترکیه و هند با آنکه شاهد خشونت های عنیفی در آنها هستیم، اما به لحاظ شاخص های دموکراسی از کشورهای یاد شده نمرات بهتری می گیرند. پس الزاماً خشونت و دموکراسی

«هم روند» نیستند.

علت چیست؟ علت این است که در کشورهای دسته اول، اساساً رقابت سیاسی وجود ندارد که ببینیم آیا منازعه یی درمی گیرد یا نه و آیا بلوغ سیاسی به حدی رسیده است که بتوانند آن منازعه را مدیریت کنند یا نه؟ مدیریت منازعات سیاسی- یا به قول فنی تر «نهادهای حل منازعه سیاسی»- بهترین شاخص برای تشخیص رقابت مدیریت شده هستند. حال به ایران برگردیم. می توان در ایران نوعی یکسان سازی برقرار کرد و حتی با درآمد نفت، رضایت نسبی هم برای شهروندان ایجاد کرد، بی آنکه شاخص های دموکراسی را شاهد بود؛ یعنی نه رقابتی، نه مطبوعات آزادی، نه احزابی. شرایطی کاملاً یکنواخت مانند خانواده یی که پدر نمی خواهد باور داشته باشد که فرزندان خانواده بالغ شده اند و سعی دارد که آنها را مهربانانه هدایت کند .مقاله و مقالات

یا شاید بتوان نوعی «دموکراسی صوری و نمایشی» را برقرار کرد که نهادهای دموکراتیک به صورت قالب هایی میان تهی حضور داشته باشند اما بدون آنکه کارکرد واقعی از خود بروز دهند؛ پارلمان، احزاب، مطبوعات، قانون اساسی، تفکیک قوا، شایسته سالاری و…

اما این برای مردمی که انقلاب مشروطه را در خاورمیانه آغازگر بودند و در نهضت ملی شدن نفت الگوی سایر کشورها بودند و انقلاب اسلامی آنها امیدبخش بسیاری از مردم جهان سوم بوده است، شایسته نیست. انقلاب اسلامی ایران بزرگ تر از آن است که در نهادهای صوری و نمایشی نهادینه شود. به گمان من، انقلاب ایران آن ظرفیت را دارد که همچون انقلاب کبیر فرانسه به خلق یکی از پایدارترین دموکراسی های جهان بینجامد. البته با این تفاوت که انقلاب ایران در زمینه اجتماعی و اقتصادی

عقب مانده تری نسبت به فرانسه اتفاق افتاد و هرچه بستر انقلاب عقب مانده تر باشد، راه دموکراسی برای آن ناهموارتر خواهد بود. مثلاً انقلاب امریکا که اساساً فاقد عقبه فئودالیته بود، راحت تر توانست به دموکراسی دست یابد. یا انگلستان که طبقه متوسط در آن خیلی زود شکل گرفت و قدرت یافت، به راحتی توانست حامل خوبی برای دموکراسی باشد. اما در ایران، گمان می کنم که ما راه درازتری در پیش داریم تا به حداقل هایی از دموکراسی مطلوب برسیم. من بارها گفته ام که ایران معدل همسایه های خویش است و نمی توان انتظاری در حد سوئیس و آلمان و ایتالیا و حتی مکزیک و یونان داشت. حد ما معدل همین کشورهای همسایه است.