چون کوه در برابر توهین های ناروا
شهيد مدني و غائله خلق مسلمان» در گفتگو با دكتر مهدي گلابي
از بازگشت شهيد مدني، پس از سالها به تبريز، اگر نكاتي در خاطرتان هست، ذكر كنيد.
آنچه كه از افراد در خاطر انسان ميماند، آثار عملكردها و
برخوردهاي آنها در مقاطع مختلف با انسان است. وقتي نام شهيد آيت الله مدني در ميان ميآيد، از ايشان الگوي اخلاق اسلامي در نظرم مجسم ميشود و خلوص بيش از حد، خلوص ايشان در حدي بود كه انسان را به شگفتي وا ميداشت و انسان احساس ميكرد كه اين حد خلوص، اضافي است و با قضاوت غلط خودم عرض ميكنم كه احساس ميكردم اين مقدار خلوص نبايد در آيت الله مدني وجود داشته باشد. ايشان قبل از انقلاب به شهر تبريز تشريف آوردند و در محله نوبر، در منزلي كه دو سه خانه با موزه استاد شهريار فاصله داشت، اقامت كردند و ما در آنجا با ايشان ملاقات كرديم. آقاي دكتر رجائي خراساني كه از دوستان نزديك ما بود و اكثراً در دانشگاه در خدمت ايشان و دوستان بوديم، به من زنگ زدند و گفتند كه آيت الله مدني به تبريز تشريف آوردهاند و نماينده حضرت امام هستند و بيائيد به ملاقات ايشان برويم. گفتم عيبي ندارد. فراموش نميكنم حوالي ساعت 5 بعد ظهر بود كه با هم از دانشگاه آمديم و به منزل ايشان در محله نوبر رفتيم. البته منزل را دوستان و علاقمندان آقاي مدني براي ايشان فراهم كرده بودند. از ما پرسيدند كجا هستيد و چه ميكنيد؟ و ما پاسخ را عرض كرديم شايد نيم ساعتي در خدمتشان بوديم و در ارتباط با اينكه در تبريز خواهند بود يا نه صحبت هائي شد و ما عرض كرديم كه انشاءالله خواهيد بود. گزارش مبسوطي هم درباره وضعيت دانشگاه خدمتشان عرض و اشاره كرديم كه الحمدالله در دانشگاه، بچه هاي مسلمان و اساتيد مسلمان وجود دارند و انقلاب، با تمام صلابتش، جاي خود را در دانشگاه باز كرده است.
اين آغاز آشنائي ما با شهيد آيت الله مدني بود كه بعداً پيروزي انقلاب فرا رسيد و شهيد آيت الله قاضي طباطبائي به عنوان نماينده امام تشريف داشتند و مدت زيادي نپائيد كه ايشان به دست عوامل ضد انقلاب ترور شدند و آيت الله مدني به عنوان نماينده امام منصوب شدند و نماز هاي جمعه و تمام اموري كه در سطح شهر تبريز با نماينده ولي فقيه ارتباط پيدا ميكرد، به عهده ايشان قرار گرفت.
آيا برخورد نزديك ديگري هم با شهيد آيت الله مدني داشتيد؟
اين برخورد را شايد در جاي ديگري نقل نكرده باشم. در همان دوراني كه خلق مسلمان، تقريباً شهر تبريز را در اختيار گرفت، ما جزو كساني بوديم كه ميخواستيم غائله خلق مسلمان به خير و خوشي ختم شود. بسياري از افراد متعهد و متدين شهر تبريز و علاقمند به انقلاب كه بخش اعظم آنها از بازاريان تبريز بودند و اجازه ميخواهم كه نام برخي از آنها را ببرم. اينها انسان هائي هستند كه براي پيروزي انقلاب و ثبات آن از خودشان مايه گذاشتند، عدهاي به رحمت خدا رفتهاند و برخي هم در قيد حياط هستند و در جائي هم از آنها نام برده نشده است. يكي از آنها كه آدم بسيار خوشفكر، روشن، خدوم و با ايمان كامل بود، جناب آقاي حاج مختار اشكان نژاد معروف به صدقي بود و كفاشي صدقي را داشت. ايشان در عين حال كه از علاقمندان آقاي شريعتمداري بودند، ولي در جريان انقلاب راه را خيلي خوب تشخيص داده بودند و جزو كساني بودند كه با تمام وجود از انقلاب حراست و پاسداري ميكردند.
نفر ديگري كه بايد از ايشان نام ببرم و در حال حاضر بيشتر در منزل به سر ميبرند، جناب آقاي حاج علي رهنما هستند كه براي انقلاب، خيلي كار كردند. سال هاي متمادي به عنوان اعضاي هيئت نظارت بر انتخابات در خدمت ايشان بوديم، به شهرستان ها مسافرت و اختلافات انتخاباتي را حل و فصل ميكرديم. ايشان هم انسان بسيار مؤمن، معتقد و علاقمند به انقلاب بود كه اميدوارم تا آخر عمر اين علاقه در همه ما باقي بماند. به هر صورت وقتي خلق مسلمان بر شهر تبريز تسلط پيدا كرد، اكثر افراد با فرهنگ تبريز، چون به ماهيت اصلي افرادي كه زير پوشش خلق مسلمان اين مشكلات را براي مردم به وجود ميآوردند. مبارزه ميكردند، چون طيف هاي گوناگوني، از جمله كساني كه نه اعتقادي به دين و اسلام داشتند، نه اصول حزب خلق مسلمان مورد قبولشان بود، نظام جمهوري اسلامي را قبول داشتند و بخش عمدهاي از آنها گرايشات الحادي و كمونيستي و يا وابستگي به بيگانگان داشتند، زير چتر خلق مسلمان جمع شده بودند و معمولاً اينها آتش بيار معركه بودند و معمولاً با هوچي گري، آتش زدن اموال مردم، حمله به صدا و سيما و ايجاد آشوب مشكلاتي را به وجود ميآوردند.
روزي بنا شد در منزل بنده جلسهاي تشكيل و از طرفين دعوت شود. در آن جلسه شهيد آيت الله مدني هم كه معمولاً دور از انظار مردم بودند، شركت كردند. در آن جلسه، هم از طرفداران انقلاب و هم از كارگزاران حزب خلق مسلمان شركت داشتند. با حضور حدود 15 نفر اين جلسه تشكيل و تمام صحبت ها گفته شد. در آن جلسه درباره انقلاب و يكپارچگي مملكت بحث شد و در نتيجه رسيدند اين اعمالي كه عدهاي به نام طرفداري از خلق مسلمان را انجام ميدهند و اموال مردم و اموال عمومي را به آتش ميكشند، درست نيست. در آن جلسه تصميم گرفته شد كه حزب خلق مسلمان با قم تماس بگيرد و كسب تكليف كند كه متأسفانه به نتيجه اي نرسيد.
چرا؟
چون وقتي با قم تماس گرفتند، آنها گفتند اين مسئله مهمي نيست و ما بايد با افراد ديگري مشورت كنيم. كسي كه تماس ميگيرد مرحوم آقاي آميرزا محمود وحدت و از روحانيون پيشرو حزب خلق مسلمان بود. ايشان تماس گرفت، ولي موفق نشد. در آن جلسه، شهيد آيت الله مدني، با كمال صداقت و خضوع بي آنكه كوچك ترين گلهاي از بي احترامي هائي كه از طرف حزب خلق مسلمان در حق ايشان شده بود، بكنند. اولين بي احترامي نسبت به ايشان اين بود كه وقتي حزب خلق مسلمان به شهر تبريز مسلط شد، آيت الله مدني كه از نماز بيرون آمدند، در ابتداي خيابان فردوسي، ايشان را در يك كيوسك تلفن حبس كردند و چند نفر از طرفداران خلق مسلمان، بالاي كيوسك رفتند و محكم با پايشان روي سقف كيوسك كوبيدند. هدفشان اين بود كه در آنجا براي شهيد آيت الله مدني مشكلي پيش بيايد. يكي از روحانيون هوادار خلق مسلمان و از روحانيون قديمي تبريز كه محبوبيت خاصي در ميان مردم شهر داشت، به نام آقاي حاج ميرزا حسين ناصر زاده تشريف آوردند و شهيد مدني را از داخل كيوسك، خارج و سوار ماشين كردند و بردند. چون ايشان جزو خلق مسلمان بودند، آنهائي كه بالاي کيوسك رفته بودند و قصد داشتند شهيد مدني را زجركش كنند، نتوانستند به آقاي ناصر زاده چيزي بگويند. آقاي ناصرزاده آن روز آبرو و جان شهيد آيت الله مدني را نجات داد.
مگر آيت الله شربياني، شهيد مدني را نجات ندادند؟
شايد ايشان گفته اند و آقاي ناصرزاده اين كار را كرده است. آيت الله شريباني جزو كساني هستند كه ما با ايشان هم جلساتي داشتيم و هم خدمتشان ميرفتيم. ايشان در ابتداي امر نسبت به انقلاب علاقمند و خوش بين بودند، اما متأسفانه بعد از پيروزي انقلاب، عدهاي از خنّاسان، خدمت ايشان رفتند و مطالبي را خدمت ايشان گفتند كه ايشان مسيرشان را عوض كردند و از طرفداران خلق مسلمان شدند.برداشت من اين است كه يكي از علل مهاجرت ايشان به مشهد و بعد هم انزواي نسبي در آنجا، شكست حزب خلق مسلمان و آگاهي ايشان بر اشتباهي كه در دوري از انقلاب و طرفداري از اين حزب كردند، باشد.
به هر حال شهيد آيت الله مدني در جلسه منزل بنده با سعه صدر و بزرگواري و بدون كوچك ترين اشاره به اهانت هائي كه به ايشان شده بود، مطالب و نظرات خود را اعلام كردند و فرمودند كه انقلاب به چه بهائي تمام شده، چه اهدافي دارد، چه مهلكه هائي را از پيش پاي ملت برداشته است و نتيجه اين شد كه در آن جلسه كساني كه از طرف حزب خلق مسلمان آمدند، ديگر حرفي نداشتند و گفتند بله ما تصديق ميكنيم اين حركتي كه حزب انجام داده، كار درستي نيست و اجازه بدهيد از قم مجوز بگيريم كه به اين حركت ها خاتمه بدهيم كه البته اين نشد و بچه هاي علاقمند به انقلاب حركت و غائله حزب خلق مسلمان را ختم كردند.
آيا نقش شهيد مدني در آن جلسه به عنوان رهبر مدافع خط انقلاب مطرح شد؟
شهيد مدني به عنوان نماينده رهبر انقلاب اسلامي در آن جلسه حاضر نشد. در آن جلسه آقاي حاج سيد مختار صدقي، آقاي حاج علي رهني، بنده حقير، آقاي رجائي خراساني و اگر اشتباه نكنم آقاي مهندس غروي بودند كه ايشان را از استانداري اخراج كرده بودند و شهيد آيت الله مدني حضور داشتند. اينها هيچ يك با داد و بيداد و اعتراض وارد بحث نشده بودند. كاش امكاناتش را داشتيم و از آن جلسهاي كه دو طرف، با دو طرز فكر كاملاً متضاد روبروي هم نشسته بودند و بحث ميكردند، فيلمبرداري ميكرديم. آنها بي آنكه سر و صدايي بلند شود، طرفين سوار بر منطق و بر عقل بحث كردند. از آن طرف مرحوم آقاي شريف پور، رئيس حزب خلق مسلمان، آسيد محمود وحدت بود، همگي خيلي منطقي صحبت كردند و نتيجه اين شد كه در چنين فضاي منطقياي آنها به اين نتيجه رسيدند كه بله، اما داريم اشتباه ميكنيم. اگر حرفي و مطلب و صحبتي داريم، نبايد به شكلي كه الان خودش را نشان ميدهد، پياده كنيم آنها قبول كردند كه كار دارد از دست اينها خارج ميشود و به دست كساني ميافتد كه نه خلق مسلمان را دوست دارند نه انقلاب اسلامي را و كساني هستند كه ميخواهند از آب گل آلود ماهي بگيرند.
اين اتفاق نظر در آنجا حاصل شد و در حقيقت طرفين با كمال مهر و احترام به صحبت هاي طرف مقابل گوش ميدادند و همگان، علي الخصوص شهيد آيت الله مدني، نه به عنوان كساني كه ما انقلاب كرديم و مالك هستيم و شما چرا وارد شديد، صحبت نميكردند، همه راجع به هدف و اسلام و آينده مملكت و اينكه اسلام براي ما چه راهي را تعيين كرده است، صحبت كردند و بر اساس منطق پيش رفتند، در نتيجه جلسهاي كه همه فكر ميكردند به دليل حضور دو جبهه مخالف، كار به دعوا و آشوب بكشد، با خوشي و خوبي تمام شد.
خداي نكرده اين حرف من حمل بر خودستائي نشود. يكي از عللي كه هيچ كس در آن زمان حاضر نشده بود جلسه را در منزلش برگزار كند، اين بود كه به علت بحراني بودن شرايط، جاي شهيد آيت الله مدني معلوم نبود، جاي آقاي مهندس غروي استاندار، براي هيچ كس معلوم نبود، چون اگر طرفداران حزب خلق مسلمان جاي اينها را ميدانستند، ممكن بود به آنها آسيب بزنند. همه ميگفتند چنين جلسهاي، جلسه خطرناكي خواهد بود، چون ميخواهيد دو طرف مخالف را در برابر هم قرار بدهيد و بگوئيد با هم بحث كنيد. ممكن است آشوبي برپا شود كه خداي نكرده اتفاقات ناخوشايندي پيش بيايند، اما بحمدالله خداوند تبارك و تعالي عنايت كرد و در وهله دوم تمام كساني كه در آنجا حضور داشتند كه در راس آنها شهيد آيت الله مدني بود، بر پايه عقل و منطق و خويشتنداري و تقواي ذاتي شان صحبت كردند و بحمدالله به نتيجه رسيد.
در حقيقت در آن جلسه با آشوبگران اتمام حجت شد.
بله، با سران كساني كه در حقيقت در راس حزب خلق مسلمان بودند، اتمام حجت شد و برخي از آنان حمايت خود را از حزب كاهش دادند. يكي از عللي كه بچه هاي حزب اللهي توانستند صدا و سيما را از اينها بگيرند و غائله را ختم كنند، اين بود كه بعضي از سران حزب خلق مسلمان به ماهيت گروه هائي كه تحت پوشش اين حزب، آشوب ميكردند، پي بردند و ديگر نميخواستند از آنها حمايت كنند. دستاورد اين جلسه اين بود. فراموش نميكنم كه در آن جلسه از مرحوم ميرزا محمود وحدت سئوال شد آيا اعلاميه هائي را كه اينها از صدا و سيماي تبريز ميخوانند، قبلاً ميبينيد و كنترل ميكنيد؟ ايشان سرش را انداخت پائين و گفت: نه! سئوال شد پس شما در صدا و سيما چه كاره هستيد؟ يا اگر اشتباه نكنم صحبت از آقاي شهيدي شد كه روحاني بود. پرسيده شد ايشان در صدا و سيما چه ميكند؟ جواب دادند كه ايشان فقط به عنوان يك روحاني در آنجا نشسته است! پرسيديم ايشان اعلاميه هائي را كه با شعارهاي ماركسيستي پخش ميشوند، نميبينند و نميخواند؟ نميگويد كه ما بايد اعلاميه ها را تأييد كنيم؟ آقاي وحدت گفت متأسفانه خير. گفتيم اينها همه به اسم شما نوشته ميشود و ميگويند حزب خلق مسلمان اعلاميه هائي با شعارهاي ماركسيستي پخش كرد. حقيقت اين است كه اينها در آن جلسه به اين نتيجه رسيدند كه خيلي ها ادعا ميكنند كه ما زير چتر شما هستيم، اما از كانال هاي ديگري هدايت ميشوند. به همين دليل يك كمي آرام شدند و حمايت خودشان را كم كردند.
دراسفند 58 كه شهيد در منطقه حضور داشتند، اولين انتخابات رياست جمهوري برگزار شد و اولين تضارب جدي آرا روي انتخاب رئيس جمهور بود. شهيد مدني نسبت به كانديداها چه برخوردي داشتند؟ آيا از هيچ يك حمايت كردند؟
من در جريان انتخابات، بنده يا جزو هيئت اجرائي بودم يا جزو هيئت نظارت و تمام شبانه روز ما گرفته بود، يا در ستاد مركزي انتخابات در استانداري يا در شهرستان ها بوديم، چون يكي از وظائف هيئت نظارت اين بود كه به تمام شهرستان ها نظارت كند و ببيند آيا هيئت هاي اجرائي درست انتخاب شده اند؟ آيا افرادي كه هستند صلاحيت دارند؟ روند انتخابات سالم هست، بنابراين ما هر روز ساعت 5 و 6 صبح به يكي از شهرستان ها ميرفتيم و شب برمي گشتيم و لذا از آن مقطع از ايشان خاطرهاي ندارم.
در ادامه مسير چطور؟ آيا از رويكرد شهيد مدني نسبت به بني صدر خاطرهاي داريد؟
يكي از ويژگي هاي شهيد مدني اين بود كه آدم رك و صريحي بود، بنابراين در جريان كارهائي كه اتفاق ميافتاد دقيقاً دنباله رو حضرت امام بودند. ايشان زياد نسبت به بني صدر و رفتارهاي او روي خوش نشان نميدادند و البته در شهر تبريز هم، برخلاف جاهاي ديگر، زياد از بني صدر طرفداري نميشد. شهر تبريز بافت خاص خودش را دشت و جريان حزب خلق مسلمان كه اتفاق افتاده، مردم روشن و دينمدار تبريز با احتياط قدم برميداشتند، يعني هميشه احساس ميكردند جريان ديگري در كار است و بنابراين اين مسئله خوشبختانه در شهر تبريز زياد مشكل آفرين نبود. چه دانشجويان، چه بازاريان، چه اقشار ديگر مردم در اين زمينه هوشمندانه عمل كردند.
درباره نمازجمعه هاي آيت الله مدني حضور ذهن داريد؟
نمازجمعه هاي ايشان همواره توأم با خضوع بود. اين بزرگوار بدون استثنا در پايان هر دو خطبه در حالي كه گريه و دست هايش را رو به آسمان بلند ميكرد، از خدا طلب شهادت ميكرد. ما ته دلمان ميگفتيم اگر قرار باشد شهيد شويد كه ميشويد، چرا اين جور با اصرار از خدا طلب شهادت ميكنيد؟ ايشان با گريه و تضرع اين درخواست را ميكردند و در اين مسئله استثنا وجود نداشت. در آن برهه، برگزاري نمازجمعه با مشكلاتي همراه بود. مثلاً مدتي نماز جماعت در ميدان راه آهن برگزار ميشد و مردم بايد از اقصي نقاط شهر به ميدان راه آهن ميآمدند. عدهاي پاي پياده ميآمدند. از ميدان ساعت تا ميدان راه آهن حداقل 6، 7 كيلومتر است. نقاط دورتر شايد 10، 12 كيلومتر هم ميشد و مردم پاي پياده هم كه شده ميآمدند. آن روزها خلق مسلماني ها تسلط داشتند و اذيت ميكردند. چه بسا كساني را كه به نمازجمعه ميرفتند، سنگباران ميكردند، كتك ميزدند، جيب هايشان را ميگشتند و اگر در جيب آنها مُهر بود و متوجه ميشدند كه براي نمازجمعه ميرود، آزارش ميدادند.
معمولاً اينها از محلات خاصي رد ميشدند كه آن محلات در اختيار خلق مسلماني ها بود، از جمله حكم آباد و خطيب؟؟ گاهي عدهاي به ميدان راه آهن كه ميرسيدند معلوم بود كه كتك خوردهاند، چون لباس هايشان پاره و بدنشان زخمي بود. با اين مشكلات نماز برگزار ميشد.
بعد از آنكه غائله خلق مسلمان ختم شد، نماز جمعه براي مدتي در ميدان نماز برگزار ميشد و قبل از آن هم مدتي در مقابل منزل امام جمعه برگزار ميشد، البته در آن موقع آيت الله مدني در محله شتربان در خيابان شمس تبريزي سكونت داشتند و هنوز به منزل آيت الله مجتهدي نيامده بودند. بنده چندين بار در آنجا خدمتشان رسيديم. يك بار هم شهيد باهنر تشريف آورده بودند و ما براي ارائه گزارشي خدمت شهيد آيت الله مدني رفتيم و شهيد باهنر را هم زيارت كرديم.
اگر اجازه بدهيد بنده دو خاطره ديگر را هم از شهيد مدني بيان و بحث را ختم كنم. يكي از اين خاطرات مربوط ميشود به حق شناسي شهيد آيت الله مدني. الحق والانصاف ايشان آدم بسيار حق شناسي بودند. اشاره كردم كه آقاي ناصرزاده در قضيه رها كردن شهيد آيت الله مدني از كيوسك تلفن كه بدست طرفداران خلق مسلمان صورت گرفته بود، نقش داشت. دو سه سال از اين جريان گذشت و غائله ها خوابيد. ما در دانشگاه بوديم و خبر دادند كه آقاي ناصرزاده بيمار شده و ايشان را در بيمارستان امام بستري كردهاند. ايشان پس از چند روز به رحمت خدا رفت. عدهاي ار بچه هاي حزب اللهي دانشگاه در آنجا جمع شدند و گفتند اجازه نميدهيم براي ايشان نماز اقامه شود. ايشان جزو سركردگان حزب خلق مسلمان بوده و باعث شده عده زيادي شهيد شوند و خون ها ريخته شود. دانشگاه نميتوانست در دعواهائي كه بين دو گروه وجود داشت، وارد شود. از طرف ديگر به نيروي انتظامي هم نميتوانستند بگويند، نهايتاً به منزل شهيد آيت الله مدني تلفن زدند كه اين اتفاق افتاده. عدهاي به عنوان اقوام و علاقمندان ايشان آمدهاند و ميخواهند تشييع جنازه كنند و بچه هاي حزب اللهي ميگويند كه ايشان حتي در قبرستان مسلمان ها هم نبايد دفن شود. با اين اوضاع چه كنيم؟ شايد نيم ساعت هم نگذشت كه ديديم شهيد آيت الله مدني، خودشان تشريف آوردند و تمام بچه هاي حزب اللهي را كنار كشيدند. ايشان بلافاصله دستور دادند جنازه را بياورند و نماز خواندند و خودشان جلو افتادند و تشييع جنازه انجام شد. كساني كه شاهد جريانات آن روز بودند، به يكديگر ميگفتند اين پاداش همان كاري است كه آقاي ناصرزاده در حق شهيد آيت الله مدني كرد و خداوند تبارك و تعالي خواسته نشان بدهد كه پاداش كار نيك، به آن دنيا نميماند و افراد نيكوكار در همين دنيا پاداش كار خودشان را ميگيرند.
خاطره ديگر اين است كه در آن زمان هنوز شوراهاي اسلامي شهر تشكيل نشده بود. ولي آقاي مهندس غروي كه استاندار بود و الحق و الانصاف آدم وارد و با سياست و مردمي بودند. آقاي نورالدين غروي معتقد بودند كه يك شوراي موقت شهر تشكيل شود و عدهاي از چهره هاي شناخته شده از اقشار مختلف را در اين شورا وارد كردند. بنده هم در كنار بقيه دوستان در اين شورا بودم. هيچ فراموش نميكنم، آن زمان شهرداري كه انتخاب كرده بودند، آقاي اقتصاد خواه، از انسان هاي پاك و پدرشان جزو اوتاد بود. اين آقا هم بسيار متدين و وارد به كار بود.
(جا افتادگي نوار)
يك عده از مردم هم از حاشيه شهر ميآمدند و خواسته هائي داشتند كه در چهارچوب قوانين شهرداري نميگنجيد و لذا شهردار ميگفت برويد نظرتان را به شورا بگوئيد شورا ميتوانست با اختياراتي كه گرفته بود، ميتوانست اين كار را انجام بدهد و لذا ما هر وقت به شورا ميرفتيم، ميديديم و گروه هاي 7، 8 نفره آمدهاند و گوئي محكمهاي تشكيل ميشد و به حرف هاي مردم گوش ميدادند و راهكار پيدا ميشد. در جلسات ما معمولاً آقاي شهردار هم شركت ميكرد. يك روز رفتيم و منشي گفت كه آقاي شهردار نيستند و رفتهاند. همه اعضا جمع شدند و هر چه نشستيم، ايشان نيامد و بعد معلوم شد كه اتفاقي افتاده و آقاي اقتصاد خواه استعفا دادهاند. در آن استعفانامه نوشته شده بود چون از طرف آيت الله مدني عدهاي پاسدار آمده بودند كه مرا تحت الحفظ نزد ايشان ببرند، بنابراين به عنوان اعتراض، استعفا ميدهم و فرد ديگري را معين كنيد. هرچه به منزل ايشان زنگ زديم، گفتند نيامده است، يعني آقاي شهردار جائي رفته بود كه ما ديگربه ايشان دسترسي نداشتيم. ما پرس و جو كرديم، معلوم شد شهيد مدني ميخواستند با آقاي اقتصاد خواه صحبت كنند، ولي هرچه شماره دفتر ايشان را ميگيرند، كسي برنميدارد و يكي از خنّاسان به شهيد مدني ميگويد ايشان وقتي ميبيند شما با او كار داريد، مخصوصاً گوشي را برنميدارد. اجازه بدهيد ما كسي را بفرستيم تا به ايشان بگويند كه به اينجا تشريف بياورند. شهيد مدني هم ميگويند يك نفر دنبال ايشان برود، به اينجا تشريف بياورند، من با ايشان كار دارم.
آنها به جاي اينكه يك فرد عادي را دنبال آقاي اقتصادخواه بفرستند، دو نفر پاسدار را ميفرستند و ميگويند برويد و آقاي شهردار را تحت الحفظ به اينجا بياوريد! پاسدارها وارد شهرداري ميشوند و به مسئول دفتر شهردار ميگويند كه بايد آقاي شهردار را تحت الحفظ به دفتر مدني ببريم و چرا تلفن ها را جواب نميدهيد؟ منشي ميگويد دارند كابل ها را عوض ميكنند و تلفن ها از صبح قطع هستند. پاسدارها ميگويند ما اينها را نميدانيم ما را فرستادهاند كه شهردار را ببريم. آقاي اقتصاد خواه ميگويد برويد و خدمت آقا سلام برسانيد. من دو سه تا كار مردم هست، انجام ميدهم و خودم ميآيم و خلاصه آنها را قانع ميكنند كه بروند و همان جا استعفايش را مينويسد و ميرود.
وقتي شورا متوجه اين مسئله شد، به اين نتيجه رسيد كه شهر بدون شهردار نميشود و اين غائله بايد ختم شود نه براي آقاي مدني اين وضع خوب است و نه براي شهردار و لذا از طرف شورا سه نفر انتخاب شدند. اين سه نفر عبارت بودند از: مرحوم حاج سيد احمد ميلاني،رئيس اتاق بازرگاني، حاج ستار زعفراني كه الان رئيس هيئت است و نفر سوم هم بنده حقير بودم. قرار شد اين سه نفر بردند و جريان را به شهيد مدني بگويند. با ماشين آقاي زعفراني به منزل شهيد مدني رفتيم كه به ما گفتند ايشان به آذرشهر رفتهاند. از همان جا با ماشين به سرعت به آذرشهر رفتيم. حوالي غروب بود كه رسيديم و به ما گفتند شهيد مدني پيش پاي شما به تبريز برگشتند. دوباره برگشتيم و به منزل شهيد آيت الله مدني در خيابان شمس تبريزي رفتيم و ديديم ايشان تازه رسيدهاند. نشستيم و مطلب را گفتيم و تلفن ها از صبح قطع بوده و پاسدارها از طرف شما آمده و در حضور كاركنان به ايشان اهانت كردهاند. به محض اينكه اين حرف را زديم، ايشان مثل يك بچه شروع كردند به گريه كردن. به قدري صحنه متأثر كنندهاي بود كه مشكل اصلي فراموشمان شد. در حالي كه گريه ميكردند گفتند يك قلم و كاغذ برايم بياوريد. آورديم و ايشان مطلبي نوشتند وگفتند همين امشب كاغذ را به آقاي اقتصاد خواه برسانيد و بگوئيد پشتش بنويسد كه مرا حلال كرده است و از ايشان حليّت بطلبيد و بياوريد، وگرنه من تا صبح نميتوانم بخوابم. در آن نامه ايشان با لحن عذرخواهي كرده بود كه ما باورمان نميشد كه نماينده امام بايد و با چنين لحني بگويد آقا! من اشتباه كردهام و شما حلالم كنيد،ببخشيد هرجا که بگوئيد، از شما عذرخواهي خواهم كرد كه به يك برادر مسلمان از جانب من اهانت شده است.
گفتيم آقا اين را عوض كنيد. گفتند ابداً ! اگر پشت همين ننويسد كه مرا حلال كرده است تا صبح خوابم نخواهد برد. به زور ما را فرستادند كه برويم آقاي اقتصادخواه را پيدا كنيم. ما تا ساعت 11 شب هرجا را گشتيم، ايشان را پيدا نكرديم. حوالي ساعت 11 به منزل شهيد مدني برگشتيم و ديديم بنده خدا با حال پريشاني نشسته است. گفتيم حاج آقا تا جائي كه مقدور بود، گشتيم و پيدايش نكرديم. ما از طرف ايشان به شما قول ميدهيم كه شما را عفو خواهد كرد. برويد استراحت كنيد. حوالي ساعت 12 شب اين مسئله به اين ترتيب حل شد. آقاي اقتصادخواه چون شخصيت خاصي دارند، ديگر حاضر نشدند بيايند و شهردار بشوند، ولي گفتند كه ايشان را بخشيدم و حلال كردم.
از ديداري كه شهيد باهنر به ديدن شهيد مدني آمده بودند، خاطره خاصي داريد؟
ما صرفاً براي ديدن شهيد باهنر رفته بوديم. بنده بودم و مرحوم دكتر نيشابوري. ما مشكلاتي را در عملكرد برخي از افرادي كه به عنوان مسئول و كارگزار يا طرفداران انقلاب مشاهده كرده بوديم. اينها گاهي اوقات اعمالي را انجام ميدادند كه در شأن انقلاب نبود و انسان عملاً احساس ميكرد اين اعمال بيش از آنكه چهره واقعي انقلاب را نشان بدهد، چهره اصيل و پاك انقلاب را مشوّه ميكند. ما شنيديم كه مرحوم شهيد باهنر تشريف آوردهاند و منزل آيت الله شهيد مدني هستند. ماه رمضان بود و ما خدمت ايشان رفتيم تا اين مشكلات را مطرح كنيم.
بنده با شهيد باهنر آشنائي قبلي داشتيم. ايشان قبل از انقلاب، همراه با شهيد بهشتي، يكي از اعضاي اصلي جامعه تعليمات اسلامي بودند.ايشان يك بار قبل از انقلاب به عنوان نماينده جامعه تعليمات اسلامي به تبريز تشريف آوردند. وضعيت هتل هاي آن روز، به نحوي نبود كه در شأن يك روحاني باشد كه به آنجا بروند و لذا بنده ايشان را به منزلم دعوت كردم. بنده در آن زمان جزو هيئتي بودم كه مدارس جامعه تعليمات اسلامي را در تبريز اداره ميكردند و نامشان «هيئت صفا» بود، خدا رحمتشان كند. بسيار عميق، تودار، خوش فكر و مدبري بودند. حتي اگر تند و تيزترين مطالب را خدمتشان ميگفتيم، با دقت گوش ميكردند و با آرامي و وقار و طمأنينه خود، تمام عصبانيت طرف را ميگرفتند. اجازه ميدادند كه طرف كاملاً خودش را خالي كند و بعد با آرامش جواب ميدادند.
در جلسه آن روز منزل شهيد هم ما مطالبمان را گفتيم و ايشان با دقت يادداشت كردند و گفتند رسيدگي ميكنيم ايشان هم درد دل هائي داشتند و ميگفتند عده زيادي هنوز معناي انقلاب، معناي نظم و معناي قانون را نميدانند و عدهاي هم ما به ازاي هر خدمتي كه ميكنند و صدمهاي كه ميخورند، طلبكار ميشوند و اين طور نيست كه همه فكر كنند در واقع با خدا معامله كردهاند. ما ميگفتيم همه اين نقائص را ميدانيم، ولي بالاخره بايد راهكاري پيدا كنيم. با اينها صحبت و نصيحتشان كنيد. ايشان ميگفتند شما تصور ميكنيد كه كار، فقط همين هاست؟ ده ها هزار كار روي زمين مانده است و نميتوانيم به امور كم اهميت تر از جنگ و مسئله منافقين بپردازيم.