حکایت هایی از مبارزات شهید غفاری

به گزارش سرویس فرهنگی حیات، آدم‌ها معمولا از روزی که به دنیا می‌آیند، تا روزی که چشم از این جهان خاکی برمی‌بندند، داستانی بر انبوه داستان‌های گیتی اضافه می‌کنند اگر چه در طول حیات خود زندگی آرام و بی دغدغه‌ای داشته باشند.
داستان زندگی آدم‌ها را می‌توان در ساده‌ترین شکل به دو گروه ابتدایی تقسیم‌بندی کرد، گروه اول که تمام اتفاقات و حوادث زندگیشان به نوعی با شخصیت فردیشان گره خورده و عجین شده است و کمتر به مسائل مربوط به دیگران نظر دارند؛ اما گروه دوم درست برعکس گروه اول عملکردی گسترده دارند. زندگی آنان به زندگی و مسائل مربوط به دیگران هم به نوعی گره خورده است.
مبارزانی که برای آرمان‌های بشری فعالیت و تلاش می‌کنند در این گروه قرار می‌گیرند. اینان زندگی شخصی و خانوادگی خود را در حاشیه رویدادها قرار می‌دهند و خود را به قلب حوادث و اتفاقاتی که با سرنوشت عموم جامعه گره خورده است، می‌سپارند.
از این رهگذر اخیرا هجدمین کتاب بخش مفاخر ملی - مذهبی، کارگاه قصه و رمان حوزه هنری، به بازار کتاب راه یافته است.
این کتاب با عنوان «بوسه بردار» زندگی‌نامه داستانی شهید آیت‌الله حسین غفاری است که محمدجوادمرادی‌نیا، آن را نوشته و انتشارات سوره مهر منتشر کرده است.
کتاب حاضر در شانزده فصل نگارش یافته و سال های زندگی شهید غفاری از ابتدای تولد تا زمان شهادت وی را در بر می‌گیرد.
تولد شهید غفاری در روستای دهخوارقان در استان آذربایجان شرقی همزمان با خروج نیروهای روسی از ایران و عبور آن ها از روستای محل تولد وی است، که روستائیان ناظر این واقعه هستند.
دوران کودکی و نوجوانی وی در این روستا بر اثر فوت پدر، در حالی که سایه فقر بر خانواده کوچک آنها گسترده شده، سپری می‌شود. حسین به همراه برادر بزرگ تر خود برای کار به تبریز می‌رود و مدتی در آن جا کار می‌کند.
عشق، فراگیری دانش حوزوی از این زمان در وجود او شعله می‌کشد. او ابتدا از محضر اساتید بومی فیض می‌برد و در نهایت برای تکمیل دانش خود به شهر قم می‌رود. تحصیل در قم همراه با تنگدستی خانواده است که بر روحیه وی تأثیر می‌گذارد، او مسیر تعالی را با سرعت طی می‌کند. زمانی که به روستای محل زادگاهش برمی‌گردد تشکیل خانواده می‌دهد و بعد از مدتی کار در روستا دوباره به قم عزیمت می‌کند.
آشنایی حسین غفاری با حضرت امام خمینی(ره) در قم، که در کسوت شاگردی در محضر ایشان تحقق می‌یابد، زندگی او را بار دیگر به چالش می‌کشد.
حسین غفاری شیفته شخصیت حضرت امام خمینی (ره) می‌شود، در تمام درس‌ها و مباحث نظری وی شرکت می‌کند و در نهایت این شیفتگی به مرحله مریدی می‌رسد.
حسین سایه به سایه فعالیت‌های مبارزاتی حضرت امام (ره) را دنبال می‌کند و در بسیاری از آنها شرکت می‌کند.
او سرانجام به تهران می‌آید و در محله تهران‌نو امامت جماعت مسجد خاتم‌انبیاء را به عهده می‌گیرد. فعالیت‌های مبارزاتی وی در این مسجد باعث رودررویی وی با مأموران ساواک و در نتیجه به زندان افتادن وی می‌شود.
زمانی که حضرت امام(ره) از ایران به خارج از کشور تبعید می‌شوند، حسین غفاری به عنوان یکی از مدافعان آن حضرت در داخل کشور به فعالیت‌های مبارزاتی خود ادامه می‌دهد و بارها به زندان می‌افتد، و نهایتآ پس از تحمل شکنجه‌های فراوان در دی ماه 1353 در زندان به شهادت می‌رسد.
کتاب حاضر داستانی مستند و وفادار به بن‌مایه‌های واقعی زندگی شهید حسین غفاری است.
این سرگذشتنامه خود به تنهایی یکی از تأثیرگذارترین داستان های واقع محور است.
نویسنده در پایان این کتاب، اسامی منابع مورد استفاده خود را ذکر کرده، اما چینش این منابع چقدر مسیر خوانش این کتاب را هموار کرده است؟
ابتدای کتاب با ساده‌ترین شکل آغاز می‌شود. با ذکر تاریخ و محل تولد شخصیت محوری کتاب، مراحل بعدی به صورت خطی روایت می‌شوند. و نویسنده در پس و پیش کردن روایت‌های کوتاه درون متن هیچ‌گونه اقدامی نمی‌کند تا بلکه بتواند از یکنواختی این روایت بکاهد. این‌گونه روایت‌ها ریشه در واقعیت دارند و برای بیان آن ها نیاز است. که نویسنده قبل از هر چیزی اطلاعات خود را کامل کند و هیچ‌گونه ابهامی در اثر خود نیافریند.
نیازی نیست نویسنده از عدم ترتیب خطی خرده روایت‌ها هراسی داشته باشد. این بازی‌های روایی در جاهایی به زیبایی و دلنشینی اثر کمک شایانی می‌کنند.
یکی از مواردی که به شدت به بافت و روایت داستانی اثر لطمه زده، مراجعه مستقیم به یادداشت ها و خاطرات شخصیت اصلی کتاب در اواسط کار است. نویسنده در وسط روایت داستانی کتاب برای مدتی آن حس خیال‌انگیز داستانی مخاطب راپاره می‌کند و مانند یک کتاب مستند می‌نویسد. «آیت‌الله غفاری ماجرای روز اول بازداشت را در یادداشت‌های خویش چنین ثبت کرد: «هشتاد نفرند، در دو اتاق کوچک،حاج آقا حسن قمی از مشهد، عمای قوم و علمای فریاددار از قم،زنجان، تبریز، تهران، شیراز، اصفهان، همدان،کرمان، کرمانشاه، یزد و از همه‌جا و همه‌جا آن‌کس را که صدایی داشته است، تا قبل از طلوع آفتاب روز 15 خرداد، یعنی دوازدهم محرم گرفته‌اند و در زندان جمع کرده‌اند تا صبح فاجعه به بار آورند.» (صفحات 75 و 76)
در ادامه باز خط داستانی به قلم نویسنده پیگیری می‌شود. شاید این مورد را می‌شد با کمی جابه‌جایی فعل‌ها و استفاده از عناصر داستانی به حس‌برانگیزترین صحنه‌های داستان تبدیل کرد.
این مورد اگر در سایر صحنه‌ها و فصل‌ها کتاب تکرار می‌شد به نوعی شگرد نوشتاری تبدیل می‌شد که احتمال پذیرش آن از جانب مخاطبان دور از انتظار نبود، که البته نشده است.
کتاب حاضر از بابت نثر روانی که دارد امتیازی ویژه کسب می‌کند.
سطرهای پایانی کتاب از صحنه‌های حس‌برانگیز آن است که پایان داستان را با ذهن مخاطب گره می‌زند. «بلافاصله اوضاع به هم ریخت، پلیس که بانیروی کمکی جان گرفته بود، در میان جمعیت افتاد و با باتوم شروع به ضرب و جرح آنان کرد.
پاسبان‌ها تعدادی را به داخل رودخانه کنار قبرستان که حدود سه متر عمق داشت و آب آن کم بود، هل دادند. جمعیت به صورت متفرق در کوچه‌ها و خیابان‌ها در حال فرار، شعار می‌دادند، خانواده آیت‌الله غفاری با زحمت به ماشینی منتقل شده و به سرعت به طرف تهران حرکت کردند، دقایقی بعد سکوت مرگبار بر قبرستان دارالسلام قم حاکم شد. دانه‌های سفید برف آن‌قدر بارید و بارید که خاک قبر شهیدغفاری را زیر خود پنهان کرد. به هنگام غروب زودرس زمستان، تمام خاک قبرستان به زیر لایه‌ای از برف فرو رفته و فقط در گوشه و کنار، تعدادی عمامه و نعلین دیده می‌شد که هنوز در برف سرد و سنگین محو نشده و خودنمایی می‌کردند.»