حیات طیبه و مبانى کلامى انقلاب اسلامی
چرا که هر پدیدهاى علتى دارد و معلول چیزى مىباشد. در این زمینه یعنى شناخت مبانى و ریشههاى امورى بویژه امور اجتماعى در میان انسانها، بررسى تاریخ آنها بسیار مفید است و یکى از راهکارها مىباشد لکن در اینجا و در بررسى انقلاب اسلامى قصد ما شناسایى جنبههاى تاریخى وقوع انقلاب اسلامى نیست. هرچند تاریخ انقلاب هم جایگاه خود را دارد. اما همان طور که عنوان این مقاله نشان مىدهد در اینجا در پى شناسایى و آشنایى با مبانى کلامى انقلاب اسلامى هستیم. در اینجا انقلاب اسلامى از آن جهت که در پى ایجاد حیات طیبه براى انسانهاست و براساس تعریف حیات طیبه به وجود مىآید مدنظر قرار دارد. مولفههاى زیادى را در مبانى کلامى انقلاب اسلامى مىتوان برشمرد. برخى از آنها به صورت فهرستوار عبارتند از:
دین و مذهب به طور کلی، فطرت، آرمان و زندگى عرفى مردم، وجود انسان کامل و الگوى آن و به طور کلى شناخت به همه اینها در بستر فلسفه تاریخ تشیع.
شناخت این مولفهها و در نظر گرفتن نوع ربط آنها بسیار مهم است که به آن مىپردازیم. اولین مطلب آن است که انقلاب اسلامى ایران یک انقلاب مذهبى بود و از همین لحاظ هم مطمئنا داراى مبانى کلامى خاص خود است. این مبانى به طور عمیق در شعارها، سیاستگذارى ها و برنامهریزىهاى انقلاب سخت مورد توجه و کاربرد بود. آشنایى با این چارچوب معرفتى مىتواند ارائه کننده معیارهاى بسیار خوب و عمیق درباره انقلاب اسلامى و حرکتهاى قبلى و بعدى باشد. بنابراین اولین فرضیه آن است که دین قدرت معنا بخشى به این حرکت مردمى یعنى انقلاب اسلامى را دارد. وگر نه نمىتوان آن را انقلاب اسلامى و مذهبى دانست.
“جهان آینده هرگونه که باشد، یا دیده شود، مذهب و آینده آن نیز همانگونه دیده مىشود. پس “جهان دید” ضرورتى براى مذهب است و شاید به همین دلیل است که مذاهب براى نوع “جهان دید” آیندهاى براى خود دارند و این جهان دید مختص به مذاهب و یا فلسفه شبیه مذاهب (مثل هگل) مىباشد. که علت آن نیز معنابخشى این “جهان دید” بر زندگى انسانى است.” (ابراهیم فیاض - نشریه پگاه حوزه.)
اولین مبناى انقلاب اسلامى را در این زمینه باید فطرت دانست. فطرت به معناى یک نوع معرفت شهودى و وجودى و یا علم حضورى یا خلقت هدایت یافته است. که دین و مذهب، ملت و دولت، نژاد و قومیت و ... در آن دخالتى ندارند. هرچند همه اینها از باب ذکر و یادآورى و یا غفلت از فطرت در آن دخالت دارند. حرکت اجتماعى و امور مربوط به جامعه انسانها همگى بازگشت دارند به عامل تشکیل دهنده آنها یعنى انسان و در انسانها هم نقطه مشترک او یعنى فطرت باید در نظر گرفته شود. فطرت با زندگى رابطه مستقیم دارد. چرا که مردم از آن جهت مردم نامیده مىشوند که در یک محیط و جغرافیاى فرهنگى و با فرهنگ خاص خود زندگى مىکنند، پس فطرت رمز و راز زندگى مردم است.
در فرهنگ و معرفت شیعه مفهوم انسان کامل مطرح مىشود و ستون اصلى این جبهه معرفتى است که بر زمینه محکم فطرت و زندگى قرار دارد و شناخته مىشود. انسان کامل از آن جهت کامل است که فطرت کامل دارد (چون گفته شد که فطرت شاکله اصلى انسان است) و چون او فطرت کامل دارد این فطرت در بستر زندگى است لذا همو داراى زندگى کامل است. در همین جا مىتوان نتیجه گرفت که انسان کامل مردمترین مردم است. در نظر ما انسان کامل از مردم بر خودشان اولى است و از آن روست که شوق و عشق و اشتیاق او هم به مردم از خودشان بیشتر است.
انسان کامل از باب شفقت بر خلق خدا و مردمان از آنها پیشى گرفته است نه از باب حکومت و برتری.
حال حکومت انسان کامل با این توصیف نسبت به مردم خود چگونه است. مهمترین ویژگى آن است که حکومت او حکومت جباره نیست. بلکه یک حکومت و دولت کریمه است و بر کرامت مردمان از آن جهت که مردمان هستند اهتمام مىورزد. بدینترتیب در حکومت انسان کامل هیچ ظلمى بر مردم اعم از یهودی، مسیحى یا مسلمان نمىرود و همه آنها در امنیت و عدالت و معنویت غرقاند. نمونه آن نیز نحوه برخورد امام علی(ع) در قضیه زن یهودى است که خلخال از پاى او در آوردند و امام فرمود که اگر مردمى (مسلمین) از این ظلم بمیرند جایز است.
حال که انسان کامل بر مبناى فطرت انسانى و در بستر زندگى بشرى حکومتى این چنین ایجاد مىنماید مهمترین هدف و نتیجه این حکومت چیست؟ پاسخ آن است که دولت کریمه در پى ایجاد حیات طیبه و زندگى پاک است. و این امر نیز از جنس آرمان مردم در زندگى روزمرهشان است. یعنى مردم همه روزه آرمانى مشخص را در بستر زندگى عرفى خود در نظر دارند و آن زندگى سعادتمندانه و پاک است. آرمانى که اگر نباشد زندگى به یکنواختى و بىمعنایى مبتلا مىگردد. آن چنان که امروزه فقدان معنا و الگوى کامل در ارائه این معناى متعالى و البته خاکى - افلاکى یعنى حیات طیبه در مغرب زمین آن چنان مشهود است که استرس، اضطراب، نا امیدى و افسردگى مسئله و بیمارى اول آنان است. هرچند ممکن است بعضى اشکال کنند که با مطرح شدن آرمان و آرمانگرایى مسئله خشونت مطرح مىشود و لزوما این آرمان خشونت را در این چارچوب معرفتى و حکومتى مطرح شده در پى خواهد داشت. اما این سوال بر مفروضى غلط استوار است. آرمان اگر خارج از فرایند زندگى بر آن وارد شود ممکن است خشونت و تنگنظرى را به همراه داشته باشد، که در آن صورت هم دیگر آرمان نیست. زیرا آرمان به معناى واقعى آن از خود زندگى برآمده و از آن خارج نیست و لذا خشونت نیست. زیرا خداوند حیات و زندگی، تجاوز کنندگان و تعدىگران را دوست ندارد و انسان کامل که منادى این آرمان و حیات طیبه است نیز فقط در حال ذکر است و این ذکر همان یادآورى و بازگشت به فطرت و توبه به درگاه الهى خداوند زندگى است. برعکس خشونت زمانى بروز مىکند که عدهاى بخواهند از این بازگشت به ذکر و یادآورى حیات طیبه جلوگیرى نمایند.
به هر حال تمام این مولفهها که به شکلى تئوریک بیان شد و ربط آنها مورد اشاره قرار گرفت و مبانى کلامى انقلاب اسلامى را تشکیل مىدهد همگى در بسترى خاص معنا پیدا مىکنند و اصولا در ستیزى معین مىتوانند بررسى شوند و آن فلسفه تاریخ شیعه است.
یعنى همه اینها در قالب یک مبناى کلامى دیگر رخ مىدهد و آن فلسفه تاریخ شیعه است. فلسفه تاریخى که خود بر نها مورد
مبناى مفهوم انسان کامل و ظهور او در هر زمان شکل مىگیرد. در بررسى ریشههاى انقلاب اسلامى در این دوران باید به فلسفه تاریخىاى رجوع کرد که با تجلى دو انسان کامل شروع مىشود و خاتمه مىیابد. شروع آن، تجلى انسان کامل در عاشورا و در حادثه کربلا بود و این به نوعى مبدا شروع فلسفه تاریخى شیعه بود و این سیر در زیارات امام حسین(ع) تا تجلى انسان کامل دیگر در آخرالزمان که همان مهدى موعود است ادامه مىیابد. این فلسفه تاریخى تعیین کننده تمامى حرکتهاى شیعه است.
به این معنا که هر حرکتى در این میان، باید هویت نهضتى حسینى داشته باشد و حرکتى براى ظهور باشد. همان طور که گفته شد مبناى کلامى انقلاب اسلامى بر الگوى حکومت انسان کامل شکل مىگیرد که دستاورد ملموس آن در این عالم همان حیات طیبه و زندگى پاک است. پس انقلاب اسلامى نیز براى همین هدف واقع شده و در این فلسفه تاریخى هم معنا پیدا مىکند. انقلاب اسلامى را باید حرکتى براى شکلدهى فرایند رسیدن انسان به سعادت و حیات پاک دانست که از مبدا عاشورا شروع و به مقصد معنابخش مهدویت ختم مىگردد. در غیر این بازه معنایى و تاریخى مسلما رهاوردى که انقلاب اسلامى نویدبخش آن است دیگر حیات طیبه نیست و این معیارى جهت بررسى و شاخصى جهت سنجش انقلاب اسلامى در مسیر خود است.
بنابراین هرگاه انقلاب اسلامى باتوجه به معیارها و فاکتورهاى مشخص از مسیر ایجاد و گسترش حیات طیبه بر مبناى الگوى انسان کامل و برپایه فطرت و آرمان زندگى عرفى مردم خارج شود، مىتوان گفت که انقلاب اسلامى از مبانى حکمى و کلامى خود دور شده است و هر حرکت و انقلاب و آرمانى که از ریشهها و مبانى خود ببرد و دور شود هرچند حیات ظاهرى با صلابتى را هم داشته باشد اما در درون و باطن خود از حرکت ایستاده و دچار سکون شده است. و این یعنى آغاز دوران قهقرایی، بازگشت به گذشته و شکست. تاریخ تمدنها و ظهور و سقوط آنها نیز به روشنى این امور را نشان مىدهد. حال با این ترسیم از مبانى کلامى انقلاب اسلامى و برشمردن فاکتورهاى آن و آشنایى با سیر و ربط حرکت انقلاب اسلامى مىتوان عملکرد گروهها و افراد معاند و حتى جاهل در درون نظام معنایى و حکومتى جمهورى اسلامى و انقلاب اسلامى را دید و شناخت. مثلا در این میان کسانى از باب روشنفکری، برکنارى مىنشینند و هیچ حرکتى نمىکنند، مسلما داراى این حیات طیبیه نخواهند بود و در مقابل، کسانى که زمینه را براى ظهور با حرکت مقدمهسازى و امتحان شروع مىکنند، آنها داراى حیات طیبه هستند. حتى کسانى که از باب پیشرفت و توسعه یا هر مضمون دیگرى بستر زندگى عرفى و فطرتى مردم را به هم مىریزند و شکاف طبقاتى را رونق مىدهند در واقع دانسته یا ندانسته با تقلید از مبانى کلامى نظام بیگانه و غربى در حال ریشه دواندن حیات خبیثه هستند نه حیات طیبه. زندگى خبیثهاى که از معنابخشى و ریشهسازى انسانگرایان غربى نشات مىگیرد و ثمره آن است که هرگز با مبانى کلامى انقلاب اسلامى منطبق نیست.
در پایان باید اشاره کنیم که این نوشتار هرچند خلاصه، تلاشى بود در جهت آشنایى کوتاه خوانندگان محترم با فهرستى از معیارهاى بازشناسى مبانى کلامى انقلاب اسلامى و در دست دادن نمادهایى جهت سنجش عملکرد انقلاب و مسئولین در این زمینه.
* براى مطالعه بیشتر مراجعه شود به “سرمقاله نشریه پگاه حوزه - دکتر ابراهیم فیاض”