مرجعيت سياسي شيعه
باز خواندن احوال و آثار مرجع بزرگي چون آيتالله العظمي سيدمحمدحسين بروجردي(ره)، تنها درك يك شخصيت برجسته تاريخ نيست بلكه فهم و درك نهاد بزرگ و پراعتبار مرجعيت در روزگار متلاطم معاصر است. يكي از محورهاي مطالعاتي انديشه سياسي شيعه، و به ويژه پژوهش در باب تحولات حوزههاي علميه، مباحث مربوط به مرجعيت و حضور آن در عرصههاي سياسي اجتماعي است. از همين رو مطالعه مطلب زير را كه مرجعيت سياسي شيعه را از زمان تاسيس و تجديد حوزه علميه قم تا مرجعيت حضرت امام(ره) تحليل و بررسي نموده است. به بهانه سالگرد ارتحال آن عالم بزرگوار در دهم فروردين سال 1340 به حضورتان تقديم ميكنيم.
-1 تجديد حيات سياسي حوزه
نظام مرجعيت در شيعه، سابقه استواري در تاريخ يك هزار و دويست ساله شيعه دارد. براي دنبالكردن ريشههاي اين نظام، بايد تاريخ تشيع و علما و فقهاي آن را از قرن چهارم و پنجم هجري مانند شيخ صدوق (م 381)، شيخ مفيد (م 413)، شيخ طوسي (م 460) و سپس تكتك علماي برجسته شيعه تا روزگار صفوي و از آنجا تا دوره قاجار دنبال كرد. اين مركزيت، گاه در بغداد و نجف و حله و زماني در ري و قم و اصفهان مستقر بوده است.
روحانيت شيعه پس از مشروطه، ضربه سختي را متحمل شد كه بخشي از آن به اختلاف نظر ميان خود مراجع طرفدار و مخالف مشروطه و در راس آنها آخوند خراساني و سيدمحمدكاظم يزدي برميگشت. با اين ضربه و پس از تحكم رضاخان بر مسند قدرت در ايران، اميدي براي احياي مرجعيت در ايران نبود؛ تااين كه با فعاليت مرحوم آيتالله حاج شيخ عبدالكريم حائري در تاسيس حوزه علميه قم در سال 1340 قمري/ 1301 شمسي، مرجعيت شيعه احيا شد.1 در دوره مرجعيت ايشان در قم، علاوه بر ايجاد حوزه، با تاسيس بيمارستان و اقدامهاي ديگر، بخشي از كارهاي عمراني شهر قم نيز رونق گرفت. 15 سال بعد، زماني كه مرحوم حائري درگذشت (17 ذيقعده 1355/10 بهمن 1315)، مرجعيت يك دوره بسيار سخت را پشت سر گذاشته بود.2 با درگذشت مرحوم حائري، مرجعيت در محدوده حوزه علميه و بخشهاي اندكي از ايران در اختيار سه نفر از علما با نامهاي مرحوم سيدصدرالدين صدر،3 آقا سيدمحمد حجت4 (م 29 دي 1331) و آقا محمدتقي خوانساري (م 6 ذيحجه 1371 ق/ 1331) باقي ماند؛ اما مرجعيت جهاني شيعه در اختيار مرحوم سيد ابوالحسن اصفهاني در نجف قرار داشت كه ايشان نيز در سال 1325 درگذشت.5 پس از درگذشت ايشان و سه ماه بعد كه آيتالله قمي نيز درگذشت، بار ديگر مرجعيت به ايران بازگشت و در اختيار آيتالله بروجردي قرار گرفت. هر سه مرجع از آيتالله بروجردي خواستند تا در قم اقامت گزيند. پيش از آن فضلايي مانند امام در اين باره پيشقدم شده6 و برخي از بازاريهاي متدين تهران نيز در اين باره تلاش كرده بودند.7
به دنبال ضعف ديانت در ايران و صدماتي كه طي دو دهه براي شعائر مذهبي پديد آمده بود، مراجعه به علما بسيار كاهش يافته و دستگاه مرجعيت، از لحاظ مالي به شدت ضعيف شده بود. به علاوه، پوشيدن لباس روحانيت در اين سالها جز براي شمار اندكي ممنوع بود و بسياري از روحانيان از لباس درآمده، در عدليه كار ميكردند. بنابراين شمار طلاب و فضلا اندك بود و همين امر سبب كاهش نفوذ مرجعيت در ايران شده بود.
با آغاز مرجعيت آيتالله بروجردي، حوزه قوامي تازه گرفت. طلاب جواني كه پس از شهريور بيست به قم و نجف آمده بودند، به تدريج آموزش ديده و در زمره فضلا درميآمدند؛ طوري كه ميتوانستند سخنراني كنند، مقاله بنويسند و حتي مجله تاسيس كنند. بر اساس يك گزارش تعداد طلاب حوزه علميه قم در سال 1326 دو هزار نفر بود.8
وضعيت عمومي حوزه علميه قم در آغاز مرجعيت آيتالله بروجردي توسط يك مسافر كه از قم عبور ميكرد، به صورتي منظم گزارش شده است.9 گزارش قابل توجه است، اما مختصر ديگري توسط خبرنگار آيين اسلام در محرم سال 1326 از حوزه علميه قم درج شده كه گفته شده است در حوزه 2 هزار طلبه مشغول تحصيل هستند.10 گزارش ديگري هم مخبر روزنامه پرچم اسلام در آبان 1326 از حوزه علميه قم، اساتيد و مدارس آن آورده است. بهانه درج اين گزارش برگزاري مراسم جشن غدير در دارلعلم قم يعني دانشگاه فيضيه بود.11 همچنين حاج سراج انصاري كه در سال 1333 از قم ديدن كرده و تصوراتش را از اين شهر نوشته است، به اهميت نقش مرحوم حائري در دفاع از روحانيت اشاره كرده و سپس نقش آيتالله بروجردي را در حفظ اساس حوزه بيان كرده است.12 همچنين در گزارشي كه يكي از ماموران ساواك در سال 1335 درباره حوزه علميه فراهم آورده، آمده است كه بيش از پنجهزارنفر «از طلاب مقيم قم، معيشت آنها به مساعدت آقاي بروجردي منوط ميباشد.» علاوه بر او، چندين مجتهد و مرجع ديگر نيز در قم به فعاليت مشغولند. در اين گزارش شمار تخميني شاگردان آيات: گلپايگاني 300 نفر، شريعتمداري 300 نفر، علامه طباطبايي 200 نفر، اراكي 100 نفر، حاج آقا روحالله خميني 500 نفر، شهابالدين مرعشي 100 نفر، شيخ عباسعلي شاهرودي 100 نفر و سيدمحمد داماد 100 نفر است. در انتهاي سند آمده است «علمايي كه به مسائل اجتماعي هم علاقهاي دارند: آقاي سيدكاظم شريعتمداري، آقاي حاجآقا روحالله خميني، سيدمحمدحسين قاضيطباطبايي. عموم علما و مدرسين مخالف كمونيسم هستند، ولي به دستگاه حاكمه كشور هم اعتقادي ندارند.»13
دامنه نفوذ مرجعيت شيعه هم در اين دوره با رهبري آيتالله بروجردي، و با تكيه بر مفاهيم سياسي مذهبي شيعه در جامعه گسترش پيدا كرد. مرجعيت كه در جريان نهضت ملي از روي كارآمدن كمونيستهاي تودهاي هراس داشت، در جريان كودتا بيتفاوت ماند و حتي در برابر بازگشت شاه به قدرت كه آن را مانعي بر سر راه بيديني كمونيستها و حكومت آنان ميديد، سكوت كرد. بعد از آن هم رابطهاش با شاه در حد تذكر و توصيه بود؛ شاه در سال 1334 به خود جرات داد تا رهبران فداييان اسلام و در راس آنان چهرهاي مانند نواب صفوي را به شهادت برساند.14 ميتوان به احتمال گفت، نفوذ مرحوم بروجردي مانع از آن شد كه رژيم نسبت به آيتالله كاشاني سختگيري كند و طبعا، با وجود همه بياعتناييها، موقعيت و نفوذ مرحوم بروجردي ميان مردم نيز، چيزي نبود كه شاه بتواند به سادگي از آن بگذرد.15 طوري كه شاه بعدها او را عامل تاخير در اجراي اصلاحات معرفي كرد. دلخوشي آيتالله اين بود كه شاه سد مستحكمي در برابر كمونيستهاست. او خود معتقد بود كه چون وجود شاه «مانع بزرگي براي نفوذ كمونيسم و بيديني است» او روي او نظر مثبت دارد.16
به هر صورت، تكيه اصلي مرجعيت روي تقويت حوزه علميه بود؛ حوزه علميهاي كه در آن زمان، 40 سال از تاسيساش ميگذشت، و با شكل گرفتن جنبش فكري طلاب جوان كه در درس آيتالله بروجردي و مرحوم داماد (م 1388 ق) و امامخميني و آيتالله گلپايگاني و سپس در درس تفسير و فلسفه علامه طباطبايي شركت ميكردند، حيات جديدي به خود گرفت.
به تدريج مجلهها و كتابهاي نسل جديد دانشآموختگان حوزه قم آغاز شد و به آرامي يك بدنه نيرومند شكل گرفت؛ طوري كه توانست يك دهه بعد، نقش فعالي را در سياست عهدهدار شود. آيتالله بروجردي در فروردين 1340 درگذشت و برخلاف آن پراكندگي كه در وضعيت مرجعيت پيش آمد، مواضع امام، به آرامي مرجعيت را بيش از پيش وارد مرحله نويني كرد، سياست پرهيزي17 در حوزه علميه را به سياستپذيري محدود تبديل كرد.18
اين محدوديت به طور معمول با شعار «عدم دخالت در سياست» ابراز ميشد،19 اما در مواقع خاص، براي جلوگيري از آنچه آيتالله صلاح نميدانست، برخورد صورت ميگرفت.20 طبعا نبايد از قدرت استبداد و تلاشهاي او در ايجاد ترس و وحشت ميان مخالفان براي كنار كشيدن بسياري از نيروها از صحنه، غفلت كرد. با اين حال، آيتالله بروجردي هر چه به پايان دهه 30 نزديك ميشد، برخوردش هم با دولت پهلوي جديتري ميشد. دليل آن هم افزايش فعاليت يهوديان و فعاليتهاي فرهنگي شاه بود كه به خصوص در دو سال آخر دهه 30 علنيتر شده و شاه جسورتر شده بود. در اين ميان، بحث اصلاحات ارضي هم به وجود آمد. اسفند سال 1338 در گزارشي آمده است:
«آيتالله بروجردي كه از دربار شاهنشاهي و دولت ناراحتي شديدي دارد، جدا تصميم گرفته است در جريان مخالفت با لايحه اصلاحات ارضي از قدرت و نفوذ روحانيت استفاده نمايد و ضربه شديدي به دربار وارد سازد.»21
درخصوص لايحه اصلاحات ارضي، آيتالله بروجردي موضع صريحي اتخاذ كرده و نامهاي براي آيتالله بهبهاني نوشت تا مخالفت ايشان را به شاه برساند.22 از نامهاي هم كه تقيزاده به آيتالله بروجردي نوشته چنين به دست ميآيد كه در ملاقات با شاه از «بيانات بسيار مفيد و عالي راجع به معارف مملكت و لزوم اصلاحات در آن» سخن به ميان آمده است.23
مسافرت تعدادي از علماي برجسته تهران مانند حاج سيدمحمدباقر علوي، شيخ محمدعلي عباديطالقاني و حاج سراج انصاري نشانگر حضور جديتر آيتالله بروجردي در صحنه سياست است كه در آستانه انتخابات در آذر 39 به قم آمدند و درباره لزوم نظارت علما بر مصوبات مجلس با آيتالله بروجردي به شور پرداختند. مبناي سخن آنان، همان اصل دوم متمم قانوناساسي درباره طراز اول بود. آيتالله بروجردي «روي مساعد به تقاضاي آقايان نشان داد» و از آنان خواست تا در اينباره با ساير روحانيان تهران مشورت كنند و در صورتي كه علماي ديگر هم همين نظر را دارند «مجددا اطلاع دهند تا اقدامات شايسته بشود.»24
بدون ترديد حركت روحانيان تهران، نوعي حركت سياسي بود كه با تشكيلات آيتالله بروجردي و مواضع آن به لحاظ سياسي، متفاوت بود. ميراثي كه آيتالله كاشاني در تهران و به طور كلي در ايران از ارتباط و پيوند روحانيت و سياست بر جاي گذاشت، سنتي بود كه در درون حوزه علميه قم در سالهاي --32 29 نفوذ جدي نداشت. در واقع رسيدن يك مجتهد به يكي از عاليترين مناصب سياسي، يعني رياست مجلس شوراي ملي از يك سو و نفوذ گسترده مردمي او در يك مقطع، بيشتر تجربهاي در حركت سياسي روحانيان تهران و شهرهايي مانند اصفهان بود كه بازتاب كمي در حوزه علميه قم داشت، اما به مرور آن را متاثر كرد.
در مجموع، بررسي وضعيت عمومي حوزه علميه قم در دوره مرجعيت آيتالله بروجردي كه مجتهدي روشن و خردمند بود، نشان ميدهد كه حوزه ياد شده، از هر جهت رشد كرد:
در بخش تصحيح و نشر كتاب كه ابزار پيشرفت حوزه بود، با تشويق مرحوم بروجردي، شماري از كتابهاي اساسي كه به كار طلاب ميآمد، چاپ شد و در اختيار آنان قرار گرفت.25
از لحاظ آمار، بر تعداد طلاب افزوده ميشد و پرداخت شهريه منظم زمينه را براي تحصيل بهتر و بيشتر طلاب و ماندن در قم براي رشد علمي بيشتر و رسيدن به مراتب عاليتر، فراهم ميكرد كه البته مقدارش كمتر از آن بود كه بتواند زندگي طلاب را تامين كند و همين موضوع، باعث مهاجرت برخي از آنان به شهرهاي ديگر و يا استخدام در آموزش و پرورش و دانشگاه شد.
ايجاد ارتباط با شيعيان خارج از كشور و اعزام نمايندگاني به برخي از كشورهاي اروپايي، از جمله آقاي محمد محققي به آلمان26 و آقاي مهدي حائري به امريكا، خود نشان از رشدي داشت كه حوزه علميه به آن دست يافته بود.
تاسيس مجله حكمت، مكتب اسلام و مكتب تشيع كه هر سه نقش قابل توجهي در به راه انداختن فعاليتهاي مطبوعاتي داشتند، در همين دوره صورت گرفت.
ايجاد ارتباط با علماي مصر و شركت در تاسيس دارالتقريب و حضور عالمي به نام محمدتقي قمي در آن مركز،27 نشان از جهاني شدن انديشه ديني و مذهبي روحانيت داشت كه تا اين زمان، قدرت فعاليت نداشتند. اين امر در ايجاد انديشه وحدت شيعه و سني در حوزههاي روحانيت شيعه موثر افتاد.28 بنياد اين تفكر از آن آيتالله بروجردي بود كه در سدههاي اخير، آن هم در سطح مرجعيت، كم سابقه بود.
از همه اينها مهمتر، تقويت جايگاه دين و مذهب در جامعه بود كه پس از يك دوره آسيب شديد در عصر رضاخان، اكنون ترميم يافته و مرجعيت كه طي سه چهار دهه در اثر تبليغات منورالفكرها و با حمايت استبداد تضعيف شده بود، بار ديگر تقويت شد.
تربيت نسلي از فضلا كه در دوره بعد شمار زيادي از آنان هم به لحاظ علمي و هم سياسي نقش فعالي را در حوزه علميه عهدهدار شدند، يكي از اقداماتي بود كه در اين دوره صورت گرفت. در اين باره، درس تفسير و فلسفه علامه طباطبايي29 و مرحوم سيدمحمد محقق داماد30 و نيز امامخميني(ره) بسيار موثر بود. استاد شهيد مرتضي مطهري و امام موسي صدر تنها دو دستپرورده همين حوزه علميه هستند كه مشابهان فراواني دارند. مرحوم بروجردي به كار تقويت حوزههاي علميه در شهرستانها نيز پرداخت. حتي مدرسهاي در نجف تاسيس كرد.31 مرحوم حاج سراج انصاري كه در سال 33 بيش از دو ماه را در قم سپري كرده، با اشاره به فعاليتهاي علمي و درسي نسل جديد در حوزه مينويسد: «ميان محصلين علوم دينيه حوزه علميه قم، جواناني پاك و مردان بيباكي هستند كه در ناصيه آنها علائم عظمت و نبوغ هويداست و آينده درخشاني در انتظار آنهاست. آنها عفيف، باحيا و باشرفند و شب و روز مدارج كمالات را ميپويند و حقايق درخشنده را از قعر درياي علوم ميجويند... در سايه مراقبتهاي آن رادمرد بزرگ [آيتالله بروجردي] تمام محصلين علوم دينيه با نهايت سعي و كوشش به تحصيل علوم اشتغال دارند و عده مهمي از آنان كه تحصيلات ابتدايي و متوسطه فرهنگ جديد را نيز به پايان رسانيده و ديپلمه شدهاند، نه تنها به علوم جديد آشنا هستند، بلكه يك زبان خارجي را كاملا بلدند.»32
حمايت از تشيع در برابر اتهامات و انحرافات نيز كاري بود كه مرجعيت را بيشتر درگير مسائل جامعه تشيع كرد. مبارزه با بهائيت كه بر فعاليت خود افزوده بود، يكي از مسائل حاد اين دوره بود. انديشه بازگرداندن جامعه شيخي مذهب در كرمان تلاش ديگري بود كه صورت گرفت؛ هر چند به جايي نرسيد. اصرار بر رسميكردن دروس شرعي و ديني در مدارس دولتي نيز از اقدامات مهم آيتالله بروجردي بود. مجموعه اين رفتارها، حوزه علميه را وارد مرحله جديدي كرد كه به نوعي زمينهسازي تحولات پس از درگذشت مرحوم بروجردي در فاصله سالهاي 1340 تا 1343 بود.
از آنجا كه آيتالله بروجردي هنوز در مرحلهاي قرار نداشت تا سياست را در متن حوزه وارد كند، نقش او به عنوان مرجع، در حوادث دوران نهضت ملي نقش سياسي حاشيهاي است.33 در اين زمان، نه تنها مرجعيت، بلكه روحانيان برجستهاي كه در تهران و شهرستانها علائق سياسي و ملي داشتند، در فعاليتهاي سياسي وارد ميشدند. در تهران به جز آيتالله كاشاني، دو برادر با نامهاي آقايان سيدرضا زنجاني (رهبر نهضت مقاومت ملي پس از 28 مرداد)34 و سيد ابوالفضل زنجاني (از موسسان نهضت آزادي) و نيز حاج شيخ حسين لنكراني در فعاليتهاي سياسي شركت داشتند. همين زمان يعني از اوايل نهضت ملي، برخي از روحانيان تهران دست به ايجاد هيات يا جامعه علميه تهران زدند كه در برخي از حوادث سياسي اطلاعيههايي صادر ميكردند و بيشتر جانبدار نهضت ملي بودند.35
2. مرجعيت پس از سال 1340 شمسي
پس از درگذشت مرحوم بروجردي در فروردين 1340، مرجعيت واحدي كه پديد آمده بود، گرفتار پراكندگي شد. مرحوم آيتالله سيدمحسن حكيم در نجف، چهرهاي درخشان بود. شاه نيز كه در پي بيرون بردن مرجعيت از ايران بود، تلگراف تسليت خود را به مناسبت درگذشت مرحوم بروجردي، به او فرستاد.36 تلقي علماي داخل كشور آن بود كه «دولت ايران خيلي مايل است مرجع تقليد از ايران بيرون برود.»37 حتي در يك محفل مذهبي در شيراز، اين اقدام شاه به معناي مقدمهاي براي انحلال حوزه علميه قم تلقي شده بود.38 به همين دليل، درست عكس خواسته شاه، بسياري از علما و فضلاي كشور در پي آن بودند تا از ميان علماي داخل كشور كسي را به مرجعيت برگزينند. در ايران چندين نفر در قم، تهران و حتي مشهد واجد شرايط مرجعيت بودند. در قم، بجز امامخميني(ره) آقايان سيدكاظم شريعتمداري، محمدرضا گلپايگاني و مرعشي نجفي مطرح بودند. در تهران مرحوم حاج سيداحمد خوانساري و در مشهد آيتالله ميلاني (م 17 مرداد 54) حضور داشتند. طلاب جوان و با استعدادي كه در قم، در درس امام شركت داشتند، در پي طرح مرجعيت امام بودند.
پراكندگي، شماري از روحانيان فعال در عرصه فرهنگ عمومي اسلامي را بر آن داشت تا در اين وضعيت بحراني، چارهاي بينديشند و زماني كه مرجعيت واحدي بر اوضاع مسلط نيست، وضعيت آرماني مورد نظر خود را درباره كيفيت مناسبات ميان مرجعيت و مردم ارائه دهند.نتيجه اين تكاپو، پديد آمدن كتاب «بحثي درباره مرجعيت و روحانيت» بود. ميان نويسندگان اين كتاب، مرتضي مطهري و مرجعيت مطرح كرد.39 تنها نويسنده غيرروحاني اين مجموعه، يعني مهندس بازرگان نيز انتظارات مورد نظر خود را از مرجعيت در مقالهاي به رشته تحرير درآورد. در اين مجموعه دو مقاله از علامه طباطبايي بود كه در آن به بحث اجتهاد و تقليد در اسلام و بحث زعامت و امامت پرداخته بود. مرحوم بهشتي هم بحثي درباره «روحانيت در اسلام و در ميان مسلمانان» داشت و به عقيده او روحانيت طبقه ويژهاي نيست، بلكه هر كسي براي تحصيل علوم ديني آزاد است اما گروهي ميبايست براي اين كار آماده شوند.
ميان اين مقالات، انتقاديترين آنها كه با نگاهي خوشبينانه نسبت به آينده تاليف شده، مقاله استاد مطهري است، اما حقيقت آن است كه مرجعيت بستر خاص خود را همچنان حفظ كرد و انتقادها و ديدگاههاي طرح شده در اين كتاب، تاثير محسوسي در وضعيت آن نگذاشت.40
از منظر دين، سه نوع گرايش سياسي ميان روحانيت اين زمان وجود داشت.41 البته اين سه گروه منهاي روحانيت وابسته به حكومت است كه بيشتر ميان روحانيان درجه سوم و چهارم بوده و به صورت استثنا ميان روحانيان درجه دوم نيز چنين افرادي وجود داشت. بيشتر افراد وابسته، روحانيهايي بودند كه در ادارت اوقاف يا دفاتر طلاق و ازدواج مشغول به كار بوده و به نوعي مجبور بودند در خدمت رژيم باشند. طبعا شمار آنان اندك نبود، چندان كه نقش آنان نيز در ايجاد ارتباط ميان مردم با دربار به صورت دعا براي شاه يا رفتن در مراسم استقبال و غيره، براي رژيم ارزشمند بود.
گرايش اول: گرايشي بود كه از دخالت در سياست پرهيز داشت و تنها مواقع بسيار خاصي به دلايلي براي پا در مياني يا چيزي شبيه آن، ممكن بود به نوعي حركت سياسي دست بزند. اين جريان كه به گونهاي خاص تقدسگرا و گاه ولايتي بود، به دلايل مختلف، و از جمله همين تقدسگرايي، غيرسياسي شده بود. نمونه معمول آن در اين دوره مرحوم آيتالله حاج سيد احمد خوانساري بود كه او هم مانند آيتالله بروجردي از تكرار تجربه تلخ مشروطه نگران بود.42 رهبران انجمن حجتيه نيز به لحاظ فكري و يا از روي تقيه، همينگونه ميانديشيدند. رويكرد تاريخي مرجعيت در روزگار پس از مشروطه نيز چنين اقتضايي داشت.
گرايش دوم: اين گرايش، از آن روحانيان ميانهرو بود كه در عين مخالفت با پهلوي و مظاهر فساد آن، حاضر به ورود در يك مبارزه قهرآميز و تند نبودند. مباني اين گروه و انگيزههايشان مختلف و درجه دخالتشان در سياست متفاوت بود. آيات عظام سيدمحمدرضا گلپايگاني (م 18 آذر 1372)، محمدكاظم شريعتمداري (م 15 فروردين 1364) و شهابالدين نجفي مرعشي (م 5 شهريور 1369) از اين جمله بودند. براي مثال، مرحوم شريعتمداري حتي تا تيرماه 57 هنوز درخواستش از رژيم پهلوي، چيزي بيشتر از برگزاري انتخابات آزاد نبود؛43 در حالي كه امام از خرداد 42 به بعد، مساله اصليش، ساقط كردن رژيم پهلوي بود.44
گرايش سوم: امام خميني(ره) و ياران فراوانش از ميان جمع كثيري از شاگردان مرحوم بروجردي و مرحوم داماد و... جزو اين گروه بودند. اين گروه به جد وارد صحنه سياست شده و براي خلع پهلوي از قدرت به فعاليت سياسي گسترده روي آوردند. امام خميني بر اين باور بود كه خط مرجعيت در گذشته چندان خوب عمل نكرد و از فرصت پديد آمده پس از رفتن رضاشاه استفاده نكرده است. اما در پاسخ يكي از نامههاي شهيد سيدمحمدرضا سعيدي مينويسند: سلف صالح ما فرصت عجيبي را رد موقع رفتن سلف خبيث از دست دادند و پس از آن هم فرصتهايي بود و از دست رفت تا اين مصيتها پيش آمد.45
امام كه در انديشه برخورد با نظام پهلوي بود، با نگارش كتاب «ولايت فقيه» روشن كرد كه نه تنها به خلع پهلوي ميانديشد، بلكه در فكر تاسيس حكومت اسلامي است.46 ويژگيهاي انديشه سياسي موجود در فقه شيعه، برخوردهاي سياسي نادرست شاه پهلوي و خصوصيات شخصي امام سبب شد تا گروه سوم در راس قرار گيرد. گروه دوم به ضرورت شرايط ميكوشيد تا با امام همراهي كند؛ هرچند در هر گامي كه برداشته ميشد، تصميمگيري برايش دشوار بود. با اين حال نبايد فراموش كرد كه همين همراهيها امام را از خطرات فراواني نجات داد.
به جز سه گروهي كه گذشت، يك مورد استثنايي را بايد مورد توجه قرار داد. اين مورد، كسي جز آيتالله سيدمحمد بهبهاني، شخصيت مذهبي سياسي برجسته دوره پهلوي نبود. او فرزند سيدعبدالله بهبهاني (مقتول در سال 1328 ق) از روساي روحاني مشروطه بود و به همين دليل حرمت خاصي در دولت پهلوي كه مدعي استمرار نظام مشروطه بود، داشت. او به عنوان عالمي كه با دربار ارتباط نزديك داشت، در بسياري از موارد حامل نامههاي مراجع تقليد نجف به دربار شاه بود. بهبهاني در بيشتر سالهاي عمر خويش اين ارتباط و نزديكي با دربار و رجال سياسي را حفظ كرد. او در اواخر عمر سياسي خويش در دهه 40، گرايشي مردميتر پيدا كرد و از خواستههاي روحانيت دفاع بيشتر ميكرد. سرگذشت سياسي او كه از حساسيت قابل ملاحظهاي برخوردار است، ميبايست به طور مستقل مورد بررسي قرار گيرد. آيتالله بهبهاني اول آذر 1354 در سن 92 سالگي درگذشت.
مراجع محلي:
تعدادي از مراجع محلي مقيم شهرهاي ايران هم بودند كه در تحولات سياسي مذهبي ايران اين دوره و در جريان تحولاتي كه به خرداد 42 منجر شد و پس از آن تا حوالي انقلاب 57 نقش داشتند. اين افراد عملا نوعي مصونيت مذهبي سياسي داشته و در فعاليتهاي خود، آزادي خاص خود را داشتند. در وهله نخست بايد از آيتالله محمدهادي ميلاني (1262 ش 17 مرداد 54) ياد كرد كه پس از سال 1330 به مشهد آمد.47 در جريان نهضت روحانيت، به نوعي در برخوردهاي مبارزاتي و موضعگيريهاي سياسي پس از امام نفر دوم به حساب ميآمد.48 دانش فقهي و توان او در تعليم و تربيت شاگردان نيز رتبتي خاص براي او به وجود آورده بود. صراحتش در برخورد با مسائل سياسي، تعابير تند و كوبنده و حساسيت او روي مسائل مختلف سياسي، در سراسر اعلاميههايي كه از او انتشار ميشد، آشكار بود. او محور مبارزات مشهد بود، اما خود را به آن ديار محدود نكرد و فعالانه در بيشتر قضاياي مهم سياسي اين دوره، شركت داشت. ساواك روي او حساسيت زيادي داشت و از ملاقاتهاي او با ديگران مراقبت ميكرد.49 در اين مدت، از شهرهاي زيادي براي آيتالله ميلاني نامه فرستاده ميشد و در غياب امام، از ايشان كسب تكليف ميكردند.50 در جريان دستگيري امام در خرداد 42، زماني كه بيشتر علماي شهرستانها به تهران آمدند، آيتالله ميلاني برخلاف آن كه يك بار هواپيماي حامل ايشان را از ميان راه به مشهد باز گرداندند، بار ديگر عازم تهران شد و رهبري فعاليت مراجع و علما را براي آزادي امام در دست گرفت.51 برخورد آيتالله ميلاني با رژيم بسيار تندتر از ساير مراجع بود و در اينباره سياسيتر و محاسبانهتر ميانديشيد. همچنين عباراتي كه او در اطلاعيههاي خود مينوشت، سرشار از مفاهيم سياسي روشن و از سر آزاديخواهي و قانونگرايي بود. در اطلاعيهاي كه به مناسبت آمدنش به تهران صادر كرد، آمده است: «به تهران آمدم تا به دنيا اعلام كنم اين قيام و نهضت به هيچوجه صورت ارتجاعي ندارد، بلكه نهضتي است كه ملتي مسلمان براي مقابله حكومتهاي جابرانه با پيشوايي مقامات عاليه روحاني تعقيب ميكند. هدف ملت مسلمان اين است كه به مصالح دنيايي و ديني آنان تجاوز نشود. بايد حكومت مردم را به مردم سپرد و حق مردم را به خودشان واگذار كرد. قانون بايد حكومت كند نه فرد و در هيج آييني افراد حق ندراند به ميل خود قانون وضع كنند.»52
شاه در سفري كه در 17 فرورين 44 به مشهد رفت، تلاش زيادي براي ملاقات با آيتالله ميلاني كرد كه سرسختي ايشان مانع از انجام اين ملاقات شد.53 پيش از آن در سال 41 نيز يكبار كه ايشان حاضر به رفتن به حرم براي ديدار شاه نشد، وقتي روزنامهاي خبر آمدن آيتالله ميلاني را اعلام كرد، ايشان به شدت آن را تكذيب نمود.54 شدت برخورد آقاي ميلاني با دستگاه پهلوي در صدور حكم اعدام منصور از سوي او آشكار ميشود.55 سابقه مبارزات پردامنه آيتالله ميلاني با رژيم پهلوي با وجود آن همه اطلاعيه و نيز آنچه در حال حاضر انتشار يافته، كاملا روشن است.56 افزودني است كه فعاليت آيت الله ميلاني در اين اواخر كاهش يافته بود.57
شخصيت ديگر در ارتباط با فعاليتهاي سياسي روحانيت، آيتالله حاج سيد حسن قمي -- فرزند حاج آقا حسين قمي بود كه از او نيز طي دو سه دهه اعلاميههاي مذهبي سياسي فراواني در دست است. او نفوذ مرجعيتي گستردهاي نداشت؛ اما در مشهد به طور خاص و همچنين ساير نقاط، نفوذ زيادي داشت. مناسباتش با آيت الله ميالاني نيز گرم بود.58 فرد ديگر آيت الله محمدصادق روحاني بود. او نيز در طول دوره پانزده ساله پيش از انقلاب به مناسبتهاي مختلف اطلاعيههايي صادر ميكرد.59 دو نفر اخير تاكنون (1381) در قيد حيات هستند.
يكي ديگر از اين چهرهها، آيتالله سيدبهأالدين محلاتي در شيراز بود كه او نيز همزمان با دستگيري امام، زنداني شد. او پس از آزادي همچنان تا پيروزي انقلاب فعال بود تا آن كه در سال 1358 درگذشت.
از ديگر مراجع محلي درگير در اين تحولات، مرحوم آيتالله حاج شيخ محمدتقي آملي بود كه ايشان نيز به مناسبتهاي مختلف اعلاميههايي صادر ميكرد. در اين ميان گهگاه علماي نجف نيز تلاشهايي داشتند و اطلاعيههايي صادر ميكردند كه نمونه آن اطلاعيه مفصل آيتالله خويي درباره تبعيد امام به تركيه و برخي مسائل ديگر بود.60
حساسيت مراجع تقليد روي انحرافات حكومتي و شخصي صرفنظر از مسائل سياسي كه اهميت خاص خود را داشت و صدور اطلاعيه درباره آنها، سنت جالبي بود كه به عنوان يك اهرم نيرومند بر ضد دولتها استفاده ميشد. وجود اين تعداد مرجع، اعم از آن كه محلي باشند يا عمومي سبب ميشد تا به هر دليل، نامههايي براي يكديگر نوشته و بدين وسيله ديدگاههاي خود را در ميان مردم نشر دهند.61
3. برآمدن نهضت روحانيت
امام در 20 جمادي الثاني 1320 ق متولد شد. پنج ماه پيش از تولدش، پدرش حاج آقا مصطفي (كه در رجب 1278 ق به دنيا آمده بود) به شهادت رسيد. پس از پيگيريهاي مستمر خانواده، قاتل پدر ايشان، به دستور محمدعلي ميرزا كه جانشين پدرش در جريان سفر او به اروپا بود، در سال 1323 ق در تهران به دار آويخته شد.
امام در پانزده سالگي ماردش را از دست داد و به سال 1339 ق عازم اراك شد كه حوزه علميه آن از سال 1332 ق با آمدن حج شيخ عبدالكريم حائري رونق گرفته و با تبعيد آيت الله محمدتقي خوانساري از عراق عرب به اراك، تقويت شده بود. چند ماه بعد، حاج شيخ، حوزه علميه قم را بنياد نهاد. امام اندكي بعد به قم عزيمت كرد و سطوح را نزد آيات مرحوم خوانساري و يثربي، درس خارج فقه را نزد حاج شيخ عبدالكريم حائري، عرفان را نزد مرحوم شاهآبادي و فلسفه را نزد ميرزا ابوالحسني قزويني گذراند. ايشان در سال 1308 ش/ 1347 ق ازدواج كرد.
امام در سال 1323 از فضلا و مدرسان برجسته بود و فقه و فلسفه تدريس ميكرد. مرحوم آيت الله بروجردي در سال 1323 با فعاليت امام و عدهاي از فضلا از بروجرد به قم آمد. امام با اين كه درس فقه را تمام كرده بود، احتراما در درس ايشان شركت ميكرد. تجربه سياسي ايشان از سال 1301 آغاز شد كه به قم آمد. ايشان مخالفتهاي مدرس و حاج آقا نورالله اصفهاني و آقا ميرزا صادق آقاي تبريزي و مرحوم ميرزا ابوالحسن انگجي را با دولت رضاخان ديده و بعدها به عنوان تجربههاي مهم سياسي روحانيت، هميشه آنها را در ذهن داشت و در سخنرانيهايش بازگو ميكرد. ايشان دوره رضاشاه را تماما درك كرد؛ دورهاي كه تاثير شگرفي روي ذهن ايشان داشت كه سختگيري آن را با تمام وجود احساس كرده بود.62
فعاليت فرهنگي امام در سال 1363 ق/ 1323 ش با نوشتن كشف اسرار بر ضد اسرار هزار ساله از حكمي زاده آغاز شده است. كتاب حكميزاده، حلقهاي از فعاليتهاي عليه مذهب شيعه بود.63 اين كتاب زمينهاي شد تا امام بتواند براي نخستين بار انديشههاي ديني، اجتماعي و سياسي خود را تبيين كند. در آنجا بود كه ايشان براي اولين بار -- گرچه در قالب نظارت بر تمامي اركان مملكت از ولايت فقيه سخن گفت. امام در سال 1323 يادداشت جالبي از خود برجاي گذاشت كه ضمن آن، روحانيان و متدينان را دعوت به قيام براي مبارزه با فحشا و فساد و بدعتهاي رضاخاني ميكرد.64
امام يك روحاني حوزوي بود و در عين ارتباط و احترام به مدرس و كاشاني، پارهاي از مواضع آنان را نميپسنديد و با وجود اختلافنظرهايي كه با مرحوم بروجردي داشت، هميشه حرمت مرجعيت را حفظ كرد.65
در شرح مسائل جنبش ملي شدن صنعت نفت از مصدق و كاشاني ياد ميكند و مصدق را به خاطر اين كه در اوج قدرت، شاه را از بين نبرد، مورد انتقاد قرار ميدهد. همچنين از اين كه مجلس هفدهم را به تعطيلي كشاند تا راه قانوني براي تعيين نخستوزير از سوي شاه باز شود، از او انتقاد ميكند. در مجموع، امام از جنبش ملي ذهنيت خوبي نداشت؛ چرا كه نه تنها در اسلامي بودن، كه در ملي بودن واقعي آنان نيز ترديد داشت. به همين دليل است كه ميگويد: «ما از اين مليها هيچي نديديم جز خرابكاري.»66
با اين حال امام نسبت به آقاي كاشاني كه روابطي هم با او داشت، در مجموع نظرش مثبت بود. جايي هم فرموده است كه آقاي كاشاني براي اسلام كار ميكرد.67 ايشان همچنين از سوابق مبارزاتي مرحوم كاشاني در عراق بر ضد انگليسيها ياد كرده است.68
انتقاد امام از آقاي كاشاني، اين است كه چرا بر جنبههاي سياسي نهضت بيش از جنبه ديني تكيه كرده است. اين انتقادي بود كه فداييان اسلام نيز از كاشاني داشتند. امام ميفرمايد: در خلال نهضت كاشاني و دكتر مصدق كه جنبه سياسي نهضت قويتر بود، در نامهاي به كاشاني نوشتم كه لازم است براي جنبه ديني نهضت اهميت قائل شود. او به جاي اين كه جنبه مذهبي را تقويت كند و بر جنبه سياسي چيرگي دهد به عكس رفتار كرد.69
امام در سالهاي مرجعيت آيتالله بروجردي، با ايشان همراهي داشت و به خصوص در ايام پس از ورود ايشان به قم، با نگارش نامههايي به علماي شهرستانها كوشيد تا نقش ايشان را تثبيت كند. اما به تدريج، با دشواريهايي كه پديد آمد، به آرامي و بدون آن كه ذرهاي نسبت به مقام مرجعيت، موضع انتقادي بگيرد، رفت و آمد خود را محدود كرد.70
پينوشتها:
1- چگونگي آمدن مرحوم حائري به سلطانآباد اراك و پس از آن استقرار در قم، بنگريد به خاطرات آيتالله اراكي، در مجله ياد، ش 4، صص 24و 25.
2- آيتالله حائري به دليل حفظ حوزه علميه قم از مقابله با رضاخان خودداري كرد. او معتقد بود تا پيش از استوارشدن پايههاي حوزه علميه، نميتوان و نبايد اقدامي صورت داد. آيتالله سيدرضا زنجاني كه زماني در قم تصدي كارهاي حاج شيخ را بر عهده داشته است، ميگويد، در جريان كشف حجاب يك روز حاج شيخ به خانه ما آمد. اين زماني بود كه حاج آقا حسين قمي قصد داشت براي اعتراض به كشف حجاب از مشهد به تهران بيايد. وقتي مرحوم حائري به خانه ما آمد، گفت: «آقا! من خيلي فكر كردم. اين مردك [رضاخان] چادرها را برميدارد؛ عمامهها را برميدارد؛ اين ريشها را هم ميزند...؛ همه اينها واقعيت دارد و بايد در حدود توان كاري كرد... ولي اينجا (حوزه علميه قم) هنوز ثابت و استوار نشده است. ما كوشش كرديم كه پايگاه را از نجف به اينجا بياوريم. شما آقا، اعتقاد نداريد به اين كه اميرالمومنين عليهالسلام در پاسخ به تشكي و تَظلم خانم فاطمه زهرا عليهاالسلام، وقتي كه صداي اذان را از ماذنه شنيد كه شهادت به وحدانيت خداوند و رسالت پيامبر ميداد، گفت: فاطمه جان! اگر ميخواهي اين صدا باقي بماند، بايد يك مقدار صبر كني.» حاج شيخ اينها را ميگفت و همين طور گريه ميكرد و از محاسنش اشك ميريخت. بنگريد به: مجله تاريخ معاصر ايران ش 17 (مصاحبه با شاهحسيني)، ص 266.
3- بنگريد: آثار الحجة، ج 1، صص --201 205 ايضا شرح حال وي را عبدالهادي حائري براي سالنامه نوردانش سال 1331 ش (صص 99 107) نگاشته است. يادآوري اين نكته لازم است كه ايشان داماد مرحوم آيتالله حاجآقا حسين قمي بود.
4- آيتالله حجت متولد كوه كمر از مناطق اطراف تبريز بود. وي كه پدرش نيز در سلك علماي بنام بود، در نجف تحصيل كرد و به سال 1349 ق به قم آمد. وي كه دخترش به همسري آيتالله حاج شيخ مرتضي حائري آقازاده آيتالله شيخعبدالكريم درآمد پس از درگذشت آيتالله حائري، در حفظ حوزه علميه نقش مهمي داشت. وي پس از رفتن متفقين از قم، مدرسه حجتيه را در باغ نايبالسلطنه بنا كرده و به تدريج بر حجرات آن افزود. اين مدرسه پس از مدرسه فيضيه كه نقش محوري داشت، يكي از مدارس مهم حوزه علميه طي چند دهه پيش از انقلاب بود. وي به سال 1372 ق/ 1332 ش درگذشت. درباره آيتالله حجت بنگريد: آثارالحجة، ج 1، ص 89 112، و صص 161 191.
5- گزارش مطبوعات را درباره درگذشت ايشان بنگريد در: سالنامه نور دانش، سال 1326، صص 310 325.
6- آقاي مبرقعي فقيه ميگويد: از امام خميني پرسيدم: «چرا شما مردم را به آيتالله قمي ارجاع نميدهيد؟ فرمودند: آيتالله حاج آقا حسين قمي در ايران نيستند، بله در عراقند، لذا بايد آقاي بروجردي را تقويت كرد تا حوزه قم و علماي ايران قوت پيدا كنند.» او ميافزايد: علاوه بر اين امام خمينيقدس سره، آيتالله حاج آقا حسين بروجردي را مردي روشن ميدانست و گمان ميكرد كه از طريق آيتالله بروجردي اهداف انقلابي را ميتواند دنبال كند. بعدها من به ايشان گفتم: شما تبليغات زيادي براي مرجعيت آيتالله بروجردي كرديد، ولي آن را كه ميخواستيد نشد! فرمود: بله. بنگريد به: مجله حوزه، ش --43 44، ص 71. آقاي صدوقي هم تاكيد دارد عمده سعي و كوشش بر آمدن [آيتالله بروجردي] به قم، از ناحيه آيتالله خميني بود و ايشان خيلي اصرار داشتند كه اين كار انجام شود.
7- بنگريد به: مصاحبه آيتالله سلطاني، مجله حوزه، ش 43، ص 39، 43.
8- آيين اسلام، س 4، ش 6، ص 13. اصولا پس از شهريور بيست شمار طلابي كه به حوزه علميه قم آمدند رو به فزوني نهاد، امري كه آيتالله حجت را بر آن داشت تا مدرسه بزرگ حجتيه را ساخته و در سال 1326 (20 جماديالثاني 1366 ق) افتتاح كند. بنگريد به: آيين اسلام، س 4، ش 7، ص 10.
9- آيين اسلام، س 4، ش 13، ص 14 در اين گزارش (به قلم سيدعليمحمد دهكردي) به جمعيت 75 هزار نفري قم اشاره شده و با اشاره به مدارس قديمه داير قم، نام چند مدرسه از قبيل فيضيه، دارالشفأ، مهدي قليخان، حاج ملامحمد صادق، رضويه، حاجي سيد صادق، جاني خان و مدرسه پارك نايبالسلطنه -- ياد شده است. سپس از موقعيت ويژه آن و اين كه چندين مرجع تقليد از جمله آيات بروجردي، فيض قمي و حجت در آن به سر ميبرند، سخن به ميان آمده است. با اين حال در تشكيلات آن توسعهاي روي نداده است. او عنوان كرده است كه در قم اين زمان، 50 مدرس بنام و دو خطيب به نامهاي محمدتقي اشراقي و شيخ مرتضي انصاري هست. مطبوعات در قم كم است و شايد سه نويسنده بيشتر در آن نيست كه ميرزا عباس فيض در راس آنهاست. همچنين يك چاپخانه، آن هم ناقص در اين شهر است. او همچنين از اطرافيان مراجع انتقاد كرده است.
10- آيين اسلام، س 4، ش 30، ص 11. در اين فهرست از امامخميني به عنون يكي از اساتيد برجسته «سطوح» ياد شده است. مقدار شهريه آقاي بروجردي بين 10 تا 60 تومان و شهريه آقاي حجت 7 تا 10 تومان به علاوه 5 نان بوده است.
11- پرچم اسلام، س2، ش 28، آبان 26، ص 2. گزارشي هم از وضعيت حوزه علميه مشهد در پرچم اسلام سال سوم، ش 13 درج شده و ضمن آن گفته شده است كه در تيرماه 1327 هفتصد طلبه در اين شهر به تحصيل اشتغال داشتهاند.
12- آيين اسلام، س 8، ش 49، ص 3. اين خاطرات در چندين شماره آيين اسلام (49--60) به چاپ رسيده است. متن كامل آن گزارشها را در كتاب برگهايي از تاريخ حوزه علميه قم (تهران، مركز اسناد انقلاب، 1381) به چاپ رسيده است.
13- مدرسه فيضيه به روايت اسناد ساواك، صص --5 7. اين آمار براي نشان دادن موقعيت امامخميني به لحاظ علمي در حوزه قم جالب توجه است. آيتالله صدوقي كه از زمان مرحوم حائري در قم به عنوان يك روحاني متنفذ حضور داشته است، تاكيد ميكند كه «امامخميني در تدريس عرفان، فقه و اصول، استاد اول شناخته ميشدند.» پيام انقلاب، س 3، ش 52، ص 34.
14- طبعا اين مساله نميتوانست بيارتباط با برخوردهاي تند فدائيان با دستگاه آقاي بروجردي و بالعكس در سالهاي پيش از آن باشد. بنگريد به: خاطرات صادق خلخالي، ص 48. آقاي واعظزاده ميگويد شهيد مطهري به من گفت: بسيار سعي كردم فدائيان اسلام را با آقاي بروجردي آشتي بدهم و موجبات كدورت را مرتفع سازم؛ ولي توفيق نيافتم. بنگريد به: پارهاي از خورشيد، ص 473. پيش از اين توضيحاتي درباره روابط آقاي بروجردي با فدائيان اسلام آورديم.
15- درباره روابط مرحوم بروجردي با شاه از جمله بنگريد به خاطرات آقاي بدلا در: هفتاد سال، صص --174 169.
16- قيام 15 خرداد به روايت اسناد ساواك، ج 1، ص 69.
17- شايد كسي به خوبي آقاي بدلا درباره موضع سياسي مرحوم آيتالله بروجردي در برابر شاه سخن نگفته باشد. بنگريد به: مجله حوزه، ش --43 44، صص 100 101. او در آنجا نمونههايي از برخورد آيتالله بروجردي را در برابر شاه شرح داده است. براي نمونههاي ديگر بنگريد به مصاحبه آيتالله شيخعلي صادفي، مجله حوزه، همان، ص 117 116.
18- ميتوان گفت تا روزگار مرحوم بروجردي، سياستپرهيزي محور كار ايشان و مرحوم حائري بود. دليل آن هم شكست روحانيت در مشروطه و اشتباه شگفت آنان در برخورد و جنگشان با يكديگر بود. آقاي بروجردي گفته بود «من در جلسات مشورتي مرحوم آخوند خراساني بودم و ديدم كه ايشان درباره شيخ فضلالله اشتباه كرد و ترسم در سياست آن است كه من هم دچار چنان اشتباهاتي شوم.» بنگريد به: خاطرات دواني در مجله ياد، ش6، ص 25.
19- آيتالله بروجردي نيز مرتب بر آن پافشاري ميكرد و ميگفت: «من به امور مملكتي هيچگونه دخالتي نميكنم. من فقط روي امور شرعي دخالت مينمايم.» قيام 15 خرداد به روايت اسناد ساواك، ج 1، ص 69.
20-؟؟؟ بنگريد به: قيام 15 خرداد به روايت اسناد ساواك، ج 1، ص 133، (تاريخ سند 30/5/1338). همين مسائل و مسائل مشابه مانند گسترش فعاليت موسسات وابسته به يهوديان كه سبب برآشفتن آيتالله بروجردي شده بود، در اواخر سال 38 موجي از نارضايتي را در حوزه علميه از دولت فراهم كرد. همان جا، ج 1، ص 153.
21- قيام 15 خرداد به روايت اسناد ساواك، ج 1، ص 163.
22- متن نامه را بنگريد در: قيام 15 خرداد به روايت اسناد ساواك، ج 1، ص 168.
23- زندگي طوفاني، به كوشش ايرج افشار، (تهران، 1372) ص 414 (متن دستخط تقيزاده)
24- قيام 15 خرداد به روايت اسناد ساواك، ج 1، ص --240 241.
25- براي آشنايي با كتابهايي كه در اين دوره منتشر شده، بنگريد به: زندگاني زعيم بزرگ عالم تشيع آيتالله بروجردي، صص 139--142.
26- درباره فعاليتهاي ايشان در آلمان بنگريد: مجله مكتب اسلام، س 2، ش 4، صص --65 69 تحت عنوان «نسيم جان بخش اسلام در ساحل درياچه آلستر.
27- گويا مرحوم قمي از پيش از زمان مرحوم آقاي بروجردي به اين كار مشغول بود و به احتمال از سوي قوام به مصر فرستاده شده حقوقي هم براي وي معين شده بود. شاهد حضور وي در مصر پيش از زمان مرجعيت آقاي بروجردي، مصاحبه وي با مجله اخوانالمسلمين است كه در ش 43 آيين اسلام (سال سوم، دي ماه 25 زماني كه هنوز مرجعيت آيتالله بروجردي رسميت نيافته و آقاي قمي زنده بود) به چاپ رسيده است. پس از مرجعيت آقاي بروجردي، حركت آقاي قمي مورد تاييد ايشان قرار گرفت.
28- فعاليت محمدتقي قمي در زمينه تقريب كه با حمايت آيتالله بروجردي جديتر شد، مورد حمايت روحانيان تهران و واعظان بنام اين شهر بود. در محفلي دوستانه كه آيتالله طالقاني در 21/9/1339 در منزل يكي از مريدانش براي تشكر از شيخ محمدتقي قمي برگزار كرد، كساني چون حاج ميرزا خليل كمرهاي، شيخ عباسعلي اسلامي، سيدمصطفي كاشفي، شيخ عبدالحسين ابن الدين، سيدمحمدباقر حجازي، جمال مجدپور، مهندس بازرگان، يدالله سحابي، ابوالحسن شيخ و دكتر فرشاد رئيس دانشكده علوم شركت داشتند. بنگريد به: خاطرات و مبارزات، محمدتقي فلسفي، صص 179 180؛ جامعه تعليمات اسلامي، صص --172 173.
29- تا پيش از علامه طباطبائي، درس فلسفه در قم به مقدار زيادي مهجور بود. شايد به دليل همين مخالفتها بود كه امام هم كه مدرس رسمي فلسفه در قم بود، درسش را تعطيل كرد. آقاي علياصغر مرواريد كه در مشهد تحت تاثير مكتب معارفيها بود ميگويد وقتي به قم آمدم به درس فلسفه آقاي طباطبايي رفتم؛ سپس ميافزايد: آقاي طباطبائي حقي كه پيدا كرد اين بود كه طلبهها را هم از جنبه علمي به فلسفه علاقهمند كرد و هم از جنبه سير و سلوكي كه داشت، روي آنان تاثير گذاشت. بنگريد به: ياد، ش 7، ص 37. در اواخر دهه 20 و سالهاي نخست دهه 30، درس فلسفه علامه طباطبايي به لحاظ پرداختن به شبهات ماديين يا ماترياليستها، ضرورت و جاذبه بيشتري پيدا كرده بود. در نهايت، به دليل فشار مخالفان فلسفه، آقاي بروجردي از علامه طباطبايي خواست درس فلسفه را تعطيل كند و پس از آن تنها درس تفسير ادامه يافت. بنگريد به: ياد، ش 7، ص 38، 39،40 و 48 نيز مسائل ديگري نيز درباره تعطيلي درس فلسفه ابراز شده است. از جمله در صفحه 48 همان مجله آقاي منتظري ميگويد آقاي بروجردي با گفتن اسفار مخالف بود و ميگفت آقاي طباطبائي به جاي آن شفاي بوعلي را تدريس كند. برخي مخالفت آيتالله بروجردي را با اسفار به اين دليل دانستهاند كه اين كتاب درويشپرور است؛ چرا كه سخت متاثر از صوفياني مانند محييالدين عربي است. مهدي حائري يزدي ميگويد كه آيتالله بروجردي فلسفه ميدانست و ميگفت كه بخش عمده اسفار را نزد مرحوم ميرزا جهانگيرخان قشقايي و شوارق را نزد مرحوم آخوند كاشي فرا گرفته است. (آفاق فلسفه، گفتوگوهايي با دكتر مهدي حائري يزدي ،ص 26.)
گويا با چاپ تفسير الميزان نيز مخالفتهايي صورت گرفت كه سبب شد آقاي شريعتمداري بر جلد پنجم چاپ نخست آن تفريظي بنويسد كه موثر بود. گفتني است در جلساتي كه در شبهاي پنجشنبه به صورت سيار برگزار ميشد و عدهاي از فضلاي برجسته حوزه مانند مرحوم مطهري، آقايان منتظري، موسي صدر و... در آن شركت ميكردند، مباحثي را علامه طباطبايي مطرح ميكردند كه جهتگيري آن ضد فلسفه مادي ماركسيستي بود. اين مباحث در نهايت منجر به تدوين «اصول فلسفه و روش رئاليسم» شد كه با حواشي مفصل مرحوم مطهري در پنج جلد انتشار يافت. بنگريد به: يادنامه استاد شهيد مرتضي مطهري، ج 1، ص 328.
30- تعداد زيادي از شاگردان مرحوم داماد پس از پانزدهم خرداد در تشكيلات جامعه مدرسين وارد شده و نامشان در فهرست فضلايي است كه به هر مناسبت اطلاعيهاي صادر ميكردند.از معروفترين آنها آيتالله طاهري اصفهاني است كه در سال 1344 از قم به اصفهان بازگشت و در آستانه انقلاب نقش فعالي در اين شهر بر عهده گرفت. او از سال 1325 در قم مشغول تحصيل بود. آيتالله سيدمهدي روحاني و آيتالله احمدي ميانجي و آيتالله آذري قمي نيز از همين دسته هستند. درباره فعاليتهاي درسي و سياسي آيتالله طاهري بنگريد به: مصاحبه ايشان در پيام انقلاب، س 3، ش 54 (اسفند 60)، ص 19 -- 16.
31- بنگريد به: مقاله استاد مطهري تحت عنوان «مزايا و خدمات مرحوم آيتالله بروجردي» در كتاب بحثي درباره مرجعيت و روحانيت، صص --161 148.
32- برگهايي از تاريخ حوزه علميه قم، ص 106.
33- به نقل از روزنامه دنيا در ملاقاتي كه شاه در قم با آيتالله بروجردي داشت و ضمن آن آيتالله از شاه خواسته بود تا مساله محاكمه دكتر مصدق را حل كرده و او را آزاد كنند، ايشان بر عدم دخالت خود در سياست تاكيد كرده است. بنگريد به: خواندنيها، سال 14 (1333)، ش 59، صص 9و10.
34- او كه سال 1282 ش در زنجان متولد شده بود و در جريان تاسيس نهضت آزادي از اركان آن به شمار ميرفت، دي ماه سال 1362 در تهران درگذشت و در قسمت جنوبي داخل حرم حضرت معصومه به خاك سپرده شد.
35- درباره او و اعضاي ديگر جامعه علميه بنگريد به: مجله تاريخ معاصر ايران، ش 17، صص 297، --303 300 پيش از اين توضيحاتي در اين باره داده شد.
36- برداشت فضلاي انقلابي اطراف امام در نجف اين بود كه آيتالله حكيم، خوشبيني خاصي به رژيم ايران دارد و آن را سبب بقا و دوام تشيع ميداند و چندان به نهضت امام تمايلي ندارد. بنگريد به خاطرات آيتالله خاتم يزدي (صص 74، 94، 104.) كه در اين زمينه توضيحات كافي را به دست داده و به احتمال قدري افراطي برخورد كرده است.
37- اين سخن از آيتالله كاشاني بود كه صرفنظر از تلاشش در ملي شدن صنعت نفت، مهمترين تاثيرش در حوزه دين و سياست، درآميختن آنها با يكديگر بود. در سخناني كه او در مجلس ختم آيتالله بروجردي ابراز كرد،با اشاره به مراجع نجف، و با اشاره به اين كه آقاي حكيم بهتر از ديگران است، گفت: بايد حتما كسي كه علم اسلام را در دست مي گيرد، به تمام شيعيان تعهد بدهد كه وارد سياست شود. چون علم و سياست در درجه اول كار مراجع تقليد بايد باشد و مراجع تقليد كه به سياست توجه نداشته باشند، ارزش ندارند و انگليسيها در كله مردم كردهاند كه آيتالله خوب، كسي است كه اصلا كاري به كار سياست نداشته باشد، بنگريد به: قيام 15 خرداد به روايت اسناد ساواك، ج 1، ص 279.
38- قيام 15 خرداد به روايت اسناد ساواك، ج 1، ص 292.
39- عنايت استاد مطهري نسبت به روحانيت سه رويه دارد: نخست آنها انتقاد است كه به صورت صريح به آن پرداخته و بسياري از مسائل را به طور جدي مورد توجه قرار داده است. دوم اصلاح است كه در اين زمينه راههاي اصلاح روحانيت را به تفصيل بيان كرده است و سوم دفاع است. در واقع استاد مطهري با همه انتقادهايي كه دارد، يكي از سرسختترين مدافعان روحانيت است. (سيري در زندگاني، ص 119.) ايشان در يادداشتهاي خود (ج 4، صص --561 551.)، ذيل مدخل «روحانيت» انتقادهاي صريحي را نسبت به سازمان روحانيت مطرح كرده و كوشيده است تا راه حل اصلاح آنها را ارائه دهد. مجموعهاي از ديدگاههاي ايشان درباره روحانيت را بنگريد در: روحانيت، مرتضي مطهري، قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1370.
40- گزارش مقالات اين كتاب را بنگريد در: مجله علوم سياسي، س 4، ش 16، صص --309 293.
41- بنگريد به: ايران بين دو انقلاب، صص 436 و 437.
42- آقاي منتظري درباره مواضع سياسي مرحوم سيداحمد خوانساري (م 27/ ربيعالثاني/ 1405) و حمايتهايي كه در جريان مخالفت امام با لوايح ششگانه و زنداني شدن ايشان صورت گرفت، سخن گفته و با اشاره به اين كه ايشان ولايت فقيه را قبول ندارد مينويسد: روي همين جهت، عقيدهشان اين بود كه بايد دستگاه را نصيحت كرد ولي نبايد با آن درگير شد. (خاطرات، ج1، ص 352.) مرحوم خوانساري، همانند مرحوم فلسفي در برخي از ادوار زندگي و دست كم در دورههايي -- با حكومت پهلوي خوب بود و نقش واسطه را ميان زندانيان سياسي روحاني با حكومت ايفا ميكردند. رژيم پهلوي هم تلاش ميكرد تا روابط خود را با اين افراد نگاه دارد و از طريق آنان كنترلي روي نيروهاي تندروي مذهبي داشته باشد. از جمله اين افراد، علامه حائري سمناني بود كه گاه وساطتي در آزادي روحانيان داشت. (همانجا، ج 1، ص 354.) گفته ميشد سيدجعفر خوانساري فرزند آيتالله خوانساري كه در بيت ايشان بود، روابط صميمانهاي با ساواك داشت. بنگريد به: انقلاب اسلامي به روايت اسناد ساواك، ج 2، ص 343. او در 29/11/56 به ساواك گفته بود پدرش كه در حال سفر به عتبات است، قصد دارد اگر با خميني روبهرو شد، «از عمليات و اقدامات او تنقيد و به وي تذكردهد كه اعمال او به زيان روحانيت و تشيع و مملكت است.» (همانجا). و درباره مشابهت رفتار آيات خوانساري و شريعتمداري در برابر موضع امام خميني بنگريد به: همانجا، ص 365.
43- بنگريد به مصاحبه مطبوعاتي ايشان با راديو لندن، اسناد انقلاب اسلامي به روايت اسناد ساواك، ج 7، ص 247. گزارش مقامات دولتي شاه اين نكته را تاييد ميكند كه آنان ترجيح ميدادند در برابر امام خميني از مرجعيت آقاي شريعتمداري دفاع كنند. براي نمونه بنگريد به: انقلاب اسلامي به روايت اسناد ساواك، ج 1، ص 262. در اين سند با اشاره به بيماري آيتالله خويي گفته شده است بهتر است يكي از مراجع فعلي (آيتالله سيدكاظم شريعتمداري) را كه از هر لحاظ برازنده و شايستگي دارد، آماده نمود تا جاي آيتالله خويي را بگيرد.
44- يكي از اعضاي دفتر آيتالله شريعتمداري كه از طرف ايشان در 29/1/57 تلفني با آيتالله قاضي طباطبايي سخن ميگفت و ساواك آن را ضبط كرده چنين اظهار نظر كرد: آقاي خميني حرفهايش طوري نيست كه توي بشقاب بگذارد و جلوي كسي بگيرد. آنها -- يعني آقاي خميني دنبال تغيير رژيم ميگردند، آن هم عملي نيست، اگر چند هزار نفري هم در اجراي منويات ايشان بميرند، منويات ايشان عملي نخواهد شد و اگر منويات آقاي شريعتمداري اجرا شود، خونريزي نميشود و كسي هم كشته نميشود. منويات آقاي شريعتمداري جنبه اصلاح دارد و افكار عمومي چه در داخل و چه بينالمللي آن را قبول دارند... از اينها كاري ساخته نميشود، ولي اعلاميههايي كه آقا يعني شريعتمداري -- صادر ميكند، هيچگونه اهانتي نه به اعليحضرت و نه به قانون است و تغيير حكومت هم نميخواهد. بنگريد به: انقلاب اسلامي به روايت اسناد ساواك، ج 4، ص 410.
45- بنگريد به: صحيفه امام، ج 2، ص 208.
46- آقاي منتظري ضمن اشاره به اين كه ولايت فقيه جزو ضروريات اسلام است، درباره حركت امام و تفاوت آن با نظرات ساير فقها ميگويد: آيتالله بروجردي در اين كتاب البدر الزاهر كه تقريرات درس ايشون است كه من نوشتم و چاپ شده است -- همانجا آيتالله بروجردي مساله ولايت فقيه را ذكر كردهاند و فرمودهاند از ضروريات اسلام است؛ همين طور علماي ديگر. همچنين آيتالله گلپايگاني... شيخ انصاري، علماي سابق. اينها همه قائل به ولايت فقيه بودند، منتهي به لحاظ ولايت فقيه ميگفتند، نميگفتند «حكومت اسلامي» كه دستگاه عصباني بشود؛ آيتالله خميني اسمش را گذاشت حكومت اسلامي. ولايت همان حكومت است ديگه. حكومت اسلامي به فارسي هم نوشت؛ يك دفعه سر و صدا ايجاد كرد. مردم خيال ميكنند كه اين حكومت اسلامي را آيتالله خميني اختراع كرد، نه بابا! اختراع ايشان نيست؛ جزو مسائل اسلام است و آيات و روايات بر اين معنا دلالت دارد. تحريز تاريخ شفاهي انقلاب ايران، گزارش بي.بي.سي ص 255 و 256. درس ولايت فقيه به تاريخ 1/11/48 در نجف آغاز شد و بلافاصله پس از آن با استقبال روحانيان مبارز داخل روبهرو شد. يكي از مواضع قاطع امام در اين كتاب حمله به روحانيان درباري بود، كه اقدامي به موقع و براي خنثيكردن فعاليت قشر وسيعي از روحانيان وابسته براي كشاندن مردم به سوي دربار، ضروري مينمود. درباره اعتقاد آقاي بروجردي به ولايت فقيه بنگريد به: اظهارات آيتالله نوري همداني در مجله حوزه، سال 5، ش 3، (1367) ص 49.
47- نشريه نداي حق در شماره 32 (فروردين 1330) ايشان را از نوابغ قرن اخير دانسته و نوشته است كه او در كربلاي معلي و نجف اشرف است.
48- پس از دستگيري امام، آقاي محمد هاشميان رفسنجاني طي نامهاي كه به آيتالله ميلاني نوشته، از وضعيت متشنج قم و اظهار علاقه فضلاي انقلابي قم براي درخواست از ايشان براي آمدن به قم سخن گفته، مينويسد: ماسرپرست ندريم، حضرتعالي اگر براي هميشه هم حاضر نيستيد به قم بياييد تا موقعي كه حضرت آيتالله العظمي خميني از چنگال يزيديان نجات يابند در قم حوزه را حفظ فرموده و نگذاريد اين كانون تشيع از هم بپاشد. بنگريد به: آيتاللهالعظمي ميلاني به روايت اسناد ساواك، ج 2، ص 51 52.
49- پرونده او در سه جلد تحت عنوان آيتالله العظمي سيدمحمدهادي ميلاني به روايت اسناد ساواك به چاپ رسيده است. (تهران، مركز بررسي اسناد تاريخي، 1380) همان زمان او در مشهد مخالفان فراواني از ميان روحانيان (مانند شماري از معارفيها، ميرزا احمد كفايي، حاج ميرزا حسين فقيه سبزواري و غيره) داشت، اما به دليل موقعيت علمي استوار او، كسي تاب مخالفت جدي با او را نداشت. در واقع تحولات خرداد 42 سبب شد تا موقعيت آيات ميلاني و قمي افزوده شده و موقعيت آيتالله فقيه سبزواري و كفايي در درجه سوم قرار گيرد. بنگريد به: همانجا، ج 2، ص 71. در اين گزارش آمده است: پس از جريانات دو سال اخير آيات الله كفايي و فقيه سبزواري تقريبا در درجه سوم از نظر مردم قرار گرفتهاند به طوري كه منزل آيت الله كفايي كه هميشه مورد مراجعه مردم بود، امروز شبانه روز 20 نفر مراجعه ميكنند... آيتالله شاهرودي كه نماز او در مشهد اول نماز از لحاظ جمعيت بود، اخيرا مشاهده گرديده در نماز مغرب بيش از 3 الي 5 نفر پشت سر او نماز نميخوانند. (همانجا، ص 71.) تاريخ گزارش 1/5/43.
50- براي نمونه عيدنگرفتن آغاز سال 1344 كه آقاي ميلاني در نامهاي به آيتالله خادمي در اصفهان نوشت تا از روحانيان بخواهد كه در غياب امام، عيد نگيرند. (آيتالله ميلاني به روايت اسناد ساواك، ج 2، ص 295.)
51- در اين باره اسناد ساواك بسيار گوياست. بنگريد به: آيتالله ميلاني به روايت اسناد ساواك، ج 1، صص --386 120.
52- آيتالله ميلاني به روايت اسناد ساواك، ج 1، ص 187.
53- آيتالله ميلاني گفته بود: كدام پل را اعليحضرت بين خودشان و روحانيان سالم گذاشتهاند؟ آيا هتك حرمت روحانيان بيشتر از اين ميشود؟ بنگريد به: آيتالله ميلاني به روايت اسناد ساواك، ج 2، ص 333.
54- آيتالله ميلاني به روايت اسناد ساواك، ج 2، صص --27 25.
55- نهضت روحانيان ايران، ج 7، ص 233. به نقل از آيتالله ميلاني به روايت اسناد ساواك، ج 2، ص 340. حضرت آيتالله انواري نيز گفتند كه امام اين حكم را تاييد نكردند؛ اما آيتالله ميلاني كشتن شاه را تاييد كرد كه بعد چون بچهها نتوانستند شاه را به دست آورند، منصور را كشتند.
56- اين سوابق را بيش از همه، علما و مبارزان مشهد ميدانند. اما ببيند دكتر شريعتي پس از ستايش از گورويج يهودي با اشاره به او مينويسد:[گورويج]... از مرجع عاليقدر شيعه حضرت آيت الله العظمي ميلاني كه تاكنون هر چه فتوا داده است در راه تفرقه مسلمين بوده يا كوبيدن هر حركتي در ميان مسلمين و يك سطر در تمام عمرش عليه بيست و پنج سال جنايات صهيونيسم و هفت سال قتل عام فرانسه و صد سال استعمار و صدها سال استبداد ننوشته و ولايت برايش مقام نان و دكان نان و چماق به دست بوده است، به تشيع نزديكتر است. بنگريد به: با مخاطبهاي آشنا، ص 13.
57- آقاي فاكر كه از نزديك با آيتالله ميلاني ارتباط داشت اشاره كرد كه «كساني با كشاندن آيت الله ميلاني به سمت بحث ولايت اهل بيت، به تدريج ايشان را از سياست جدا كردند. همين مساله بود كه سبب شد ايشان در سالهاي آخر عمر، تحرك سياسي خود را از دست بدهد.» در واقع بايد گفت يكي از جريان هي مخالف حركت روحانيان انقلابي، جرياني بود كه به ولايتيها شهرت داشته و در قم، مشهد و اصفهان نفوذ داشت. آقاي ميلاني در جريان حوادث سالهاي --44 41 ميان مراجع، پس از امام خميني و در كنار آيتالله قمي، تندترين مواضع را بر ضد رژيم داشت.
58- به گزارشي كه يكي از عوامل ساواك در اين باره و ارتباط علماي مشهد با نجف نوشته بنگريد به: آيت الله العظيم ميلاني به روايت اسناد ساواك، ج 2، صص 34و35.
59- بنگريد به: اسناد انقلاب اسلامي، 5 جلد، از مركز اسناد انقلاب اسلامي.
60- اسناد انقلاب اسلامي، ج1، ص 204.
61- از آن جمله نامه آيت الله ميلاني به آيت الله آملي درباره تبعيد امام به تركيه است كه خود در حكم يك رساله سياسي است. بنگريد به: آيت الله ميلاني به روايت اسناد ساواك، ج 2، ص 235. در واقع بسياري از پيامهاي ديگر آقاي ميلاني نيز همين حكم را دارد و با پيامهاي مراجع قم پس از تبعيد امام قابل مقايسه نيست. اين افزون بر وضوحي است كه در درخواستهاي منظم و شمارش شده آقاي ميلاني از دولت ديده ميشود. همان جا، ص 376 و 382. در اين زمينه به پيام آيتالله ميلاني به كنگره دانشجويان ايراني مقيم اروپا در لندن نيز ميتوان اشاره كرد كه حاوي نكات بسيار ارجمندي است. آيت الله ميلاني به روايت اسناد ساواك، ج1، صص --479 472.
62- در اين باره بنگريد به: مقاله «امام و سلطنت رضاخان» چاپ شده در مجله تاريخ معاصر ايران، سال پنجم، ش --20 19، پاييز و زمستان 1380، صص --7 46.
63- درباره تاليف اين كتاب توسط امام بنگريد به: خاطرات آقاي بدلا در: هفتاد سال، ص 202، به گفته آقاي بدلا، حكميزاده (پسر شيخ مهدي حكمي مشهور به پايين شهري -- متوفاي 1360 ق/ 1320 ش -- كه آيتالله حائري وقت ورودش به قم، به منزل ايشان وارد شد) با او در مدرسه رضويه (كه به دست شيخ مهدي حكمي از حالت مخروبگي در آمده و صورتي به خود گرفته بود) هم حجره بوده و دو نفري به اتفاق آيتالله طالقاني در ايام تعطيلي به ترهان به منزل سيدابوالحسن طالقاني پدر آقاي طالقاني ميرفتند و در منزل پدر بازرگان، كه يك مجمع تبليغي بود، شركت ميكردند. بنگريد به: هفتاد سال، ص 29. آقاي بدلا در صص 197 195 اطلاعات بيشتري از او به دست داده و شرح نگارش كتاب اسرار هزار ساله و تلاش علما براي پاسخگويي به او را به تفصيل آورده است.
64- صحيفه امام، ج 1، صص --23 21.
65- درباره سردشدن روابط امام خميني و آيتالله بروجردي بنگريد به: زندگاني زعيم بزرگ عالم تشيع آيت الله بروجردي، علي دواني، صص --317 312. شهيد محلاتي يادآور شده است كه پيش از آن روابط ايشان بسيار گرم بود و حتي يك بار آقاي بروجردي، وقتي به مشهد مشرف شدند، امام را به عنوان وكيل خود معين كردند. بنگريد به: خاطرات و مبارزات شهيد محلاتي، ص 37.
66- صحيفه نور، ج 12، ص 347.
67- در جستوجوي راه امام از كلام امام، دفتر پنجم، ص 23.
68- صحيفه نور، ج 18، ص 181؛ و نيز مقاله «امام خميني و آيت الله كاشاني» عنوان مقالهاي در مجله تاريخ و فرهنگ معاصر، ش 7، صص 2247--40.
69- صحيفه امام، ج 18، ص 21.
70- بنگريد به: مجله حوزه، ش 43، ص --46 44. جنبههاي ديگر اين قضيه را آيتالله فاضل لنكراني شرح داده است. حوزه، همان، صص --159 157.