خاطراتي از امام خميني
احترام به والدين
يكبار يكي از مسئولان مملكتي ، در حالي كه پدر مسن شان هم با او بود، براي انجام كارهاي جاري به خدمت حضرت امام رسيدند. پس از اين كه از خدمت حضرت امام بازگشت، گفت:« ميخواستم به حضور حضرت امام برسم، من جلو افتاده بودم و پدرم را از دنبال ميآوردم. پس از تشرف، پدرم را به حضرت امام معرفي كردم. حضرت امام نگاهي كردند و فرمودند: « اين آقا پدر شما هستند؟ «پس چرا شما جلوتر از او راه افتادي و وارد شدي؟!»
مهرباني
يك روز ما منزل امام بوديم ديديم كه حضرت امام گوشت غذايشان را به گربه ميدهند . مادرم گفت : آقا توي اين گراني چرا گوشت را به گربه ميدهيد حضرت امام با حالتي ناراحت روبه ما كردند و گفتند اين گربه با ما چه فرقي دارد ؟ ما نفس ميكشيم آنها هم نفس ميكشند اگر ما به آنها غذا ندهيم كي به آنها غذا بدهد ؟
لباس بچهها
وقتي كه مادرم صحبت مي كنند ما مي فهميم كه زندگيشان خيلي در فشار گذشته است. امام هم چون مقيد بودند و خيلي احتياط كار حتي شهريه هم نميگرفتند. مادرم ميگويد قباي آقا وقتي كهنه و پاره ميشد، اينها را برميداشتيم – تكه تكه – لباس بچه ميكرديم يا تمام كتهاي شما را از قسمتهاي پايين قباها ميدوختيم و يا لباستان وقتي خيلي پاره ميشد پول ميدادم پارچه چيت ميخريدم و اينها نشان ميدهد كه زندگيشان چقدر سخت بوده است. اما امام معتقد بودند كه بس است و همين قدر كافيست. (دختر حضرت امام ره)
گلايه
در جلسهاي، حضرت آيت الله مشكيني از امام امت در حضور ايشان تعريف و تمجيد كردند. امام ناراحت شدند و فرمودند: من از آقاي مشكيني گلايه دارم.
عكس شهدا
برخي از مسئولان به حضرت اما پيشنهاد دادند كه آقا اجازه دهند تا عكسشان را روي پول هاي اسكناس چاپ كنند. آقا فرمودند: خير عكس شهدا را چاپ كنيد.
خوشم نمي آيد
امام از مطرح شدن، سخت دوري مي كردند و اجازه نمي دادند ياران و شاگردانش از او ترويج كنند، از اين كه نام يا تمثال ايشان در صدا و سيما مطرح مي شد اندوهگين بودند و ميفرمودند: «وقتي مي بينم راديو و تلويزيون را هر وقت بازش ميكنم از من اسم مي برد خوشم نميآيد.»
رژيم شاه و مهلت احضاريه
نامهاى توسط ساواك به دفتر انرژى اتمى در ارلانگن آلمان وارد شده بود و از آنها خواسته بودند كه پنج نفر از بورسيههايى كه برنامههاى تظاهرات و اعتصابها را ترتيب دادهاند ظرف مدت 15 روز به ايران برگردانده شوند.
اين اخطاريه را نزد امام برديم. اتاق كوچكى تقريبا به مساحت 12 متر مربع با دو در روبروى هم با تشكچهاى دست دوز در گوشه اتاق مقر امام بود. امام وارد شدند، سلام كرديم. به ما تعارف كردند كه بنشينيم; بلافاصله نامه را تقديم كرديم، ايشان در چند جمله كوتاه خيال ما را راحت كردند: «اين رژيم به اندازه سررسيد مهلت اين اخطاريه دوام نمىآورد كه بخواهد شما را به ايران برگرداند.» و واقعا چنين شد، رژيم شاه بعد از حدود 13 روز سقوط كرد.
اختلاف بين مسؤولين
با وجود اينكه ضربان قلب حضرت امام (س) از دور تحت كنترل اينجانبان بود و هرنوع تغييرى در وضع ايشان براى ما قابل درك بود، و نيز با در نظر گرفتن اينكه در افراد بطور معمول خبرهاى خوب يا بد باعثبروز عكسالعمل در وضع بدنى افراد شده و اكثرا تغييرات بسيار زيادى در فشار خون و ضربان قلب و امثال ذلك مىشود. اما در مورد حضرت امام حتى در لحظاتى كه اخبار بسيار بدى از مسائل مملكت و جبههها مىرسيد، ايشان با چنان صلابت و صبر و تحمل با قضايا برخورد مىكردند كه حتى كوچكترين تغييرى در علائم حياتى ايشان نظير فشارخون و ضربان قلب ديده نمىشد. تنها موردى كه از نظر پزشكى تغييراتى در وضع جسمانى ايشان ايجاد مىكرد، مواقعى بود كه اختلافاتى بين مسوولين كشور به وجود مىآمد.
تقاضاى آب
توى قم، زمانى كه تازه به سپاه آمده بودم، روى پشتبام منزل نگهبانى مىدادم. وقتى كه پاس بخش براى تعويض بعضى نگهبانها آمد، يكى از برادران نگهبان آن طرف پشتبام برادرى را كه نوبت نگهبانيش تمام شده و داشتبه پايين مىرفت، صدا زد و گفت پايين كه مىروى، مقدارى آب براى ما بياور كه تشنه ايم. ساعتيك يا 5/1 بعداز نصف شب بود، طرف مىخواستبرود بخوابد، خوابش مىآمد و حالش را نداشت تا برود و از آسايشگاه آب بياورد. لذا در جواب گفت; يك ساعت ديگر كه پستت تمام شد، خودت مىروى پايين و آب مىخورى. خلاصه نيمه شب بود و دير وقت ولى چند دقيقهاى نگذشته بود كه ديدم حضرت امام يك پارچ آب و يك پيش دستى خرما دستشان است و دارند مىآيند بالا. از پلههاى پشتبام آمدند بالا، من هم سر پشتبام نگهبانى مىدادم، حضرت امام آمدند جلو، من دست پاچه شدم، پريدم پايين و گفتم آقاجان چكار داريد؟ گفتند مثل اينكه يكى از برادرها تشنه بود، اين آب را به او بدهيد، خرما را هم دادند كه ما بخوريم. من اصلا زبانم بندآمده بود كه چه بگويم. آخر اين موقع شب آقا خودشان را به زحمت انداخته بودند و گويا صداى برادرى را كه تقاضاى آب مىكردند، شنيده بودند.
قلب مطمئن
يكى از شبهاى سال 67 بود كه تهران مورد حملات موشكى دشمن قرارگرفته بود ساعت 11 و يا 5/11 بود كه ايشان معمولا مىخوابيدند مثل اينكه به خواب رفتند چون آن حالت آرامش و به اصطلاح پايين بودن ريتم قلبشان نشان مىداد كه الان در حالت آرامش و استراحت هستند در همان لحظه يك موشك به حوالى جماران - گويا فرمانيه - اصابت نموده، صداى بسيار مهيبى ايجاد كرد. بطورى كه ما واقعا حس كرديم كه به نزديك بيت اصابت كرده است اما در همان لحظه چشمهايمان به مونيتور بود كه ببينيم حضرت امام چه وضعى دارند، ريتم قلبشان بالا مىرود يانه؟ خوب طبيعتا در مورد هرفردى اين ريتم قلب بالا مىرود و يك حالت ترس ايجاد مىشود ولى براى من تعجب آور و واقعا جالب بود كه ايشان نمىترسيد. بارها پزشكان از ايشان خواسته بودند بعنوان يك تكليف پزشكى - چون درك كرده بودند كه آقا حرف پزشكان را گوش مىدهند - آقا شما لطف كنيد، مثلا اجازهاى بدهيد كه برايتان سنگرى ساخته شود، يا جايتان را تغيير بدهيم. ايشان قبول نمىكردند.
امام بيدار بود
شبى كه فرداى آن روز، حكم اعدام سلمان رشدى را صادر كردند براى ايشان بسيار شب بحرانى بود. كه البته ما فهميديم: ايشان چند شبى بود خواب نداشتند بسيار بىقرار بودند، ديرتر مىخوابيدند. تعداد ريتم قلبشان بالا بود. ما پيش خودمان برايمان سؤال پيش آمده بود كه چى شده، مشكل چيست؟ حضرت امام در اين ساعت از شب بايد خواب باشند و نبايد قلبشان مثلا بيشتر از 60 تا 65 تا بزند. چطور است كه ريتم قلبشان بالاست اين نوساناتى كه روى دستگاه ايجاد مىشد، جريان چيست؟ پزشكان هم معاينه مىكردند و مسالهاى نبود. بعد از اينكه ايشان فتواى اعدام سلمان رشدى را اعلان كردند تازه ما فهميديم كه ايشان حدود يك هفته، واقعا اذيت مىشدند حالا يا مطالعه داشتند يا اينكه بهرحال چه بود، نمىدانم ولى بسيار آشفته و مضطرب بودند.