رمز و اشاره در سروده های حضرت امام خمینی(ره)

ساقی به روی من، در میخانه باز کن

از درس و بحث و زهد و ریا، بینیاز کن

تاری ززلف خم خم خود، در رهم بنه

فارغ زعلم و مسجد و درس و نماز کن

داودوار، نغمه زنان، ساغری بیار

غافل ز درد جاه و نشیب و فراز کن

برچین حجاب از رخ زیبا و زلف یار

بیگانهام زکعبه و ملک حجاز کن

لبریز کن از آن می صافی، سبوی من

دل از صفا، به سوی بت ترکتاز کن

بیچاره گشتهام زغم هجر روی دوست

دعوت مرا به جام می چارهساز کن

یکی از سوالاتی که همگان دارند، این است که امام(ره) با آن مقام فقاهت و اجتهاد و تقوا، چرا در سرودههایشان کلماتی چون “ساقی، میخانه، زلف، ساغر حجاب، رخ، می، سبو، جام، بت و...” آورده است؟ در حالی که با مراجعه به رساله عملیه معظمله به نظریاتی برمیخوریم که معرف دیدگاه اوست. شراب و هر مسکر را نجس میدانند که البته برگرفته از قرآن است نماز را مهمترین اعمال دینی میدانند، چه قبولی تمامی عبادات در کنف پذیرش آن است نور چشمان پیامبر(ص)است و ستون دین و قربانی پرهیزکاران. در قرآن برپایی نماز، از صفات مومن و متقی شمرده شده و حج را به شرط واجب به حساب میآورند.

امام درباره حرمت نگاه کردن به نامحرمان نظریاتی ابراز داشته اند که باز برگرفته از قرآن و فرمایش مولاعلی(ع) میباشد و از صفات افراد باتقوا به حساب میآید.

امام به حفظ پوشش بدن و موی سر زن از دید نامحرم تاکید دارند تا سبب فساد نگردد. مسجدها را سنگر میدانند و به امت سفارش میفرمایند که سنگرها را رها نسازند.

پس سائقه ذکر آنگونه کلمات در سروده های ایشان چیست؟

با اندکی دقت در سرودههای شاعران بدیننتیجه میرسیم که سابقه ایراد اینگونه واژهها به قرن چهارم برمیگردد. اما در آن عصر، معانی منظور مطابقه با خود الفاظ داشت. مثلا عنصری در قصیده ذیل، رخ و زل و شراب را به همان معانی پسند افتاده جامعه آورده است:

گفتم که تاب دارد بس با رخ تو زلف

گفتا که دود دارد با تف خویش تاب

گفتم که از دلم بنشان تو، شرار غم

گفتا که شرار غم که نشاند به جز شراب؟

اما به مرور این نوع کلمات در سرودههای گروهی از شاعران معنای جدید و ملکوتی یافته. لازم به توضیح میباشد که زبان یا به عبارت است که روشن و گویاست و اسم و مسمی با هم مطابقه دارند و یا به اشارت؛ یعنی القای معانی، بدون گفتن آنها میسور میگردد.

“گفتن در عین نگفتن و نگفتن در عین گفتن” آنچه در معانی عرفانی آمده، با واژهها بیان نمیشود، زیرا الفاظ رایج برای آن دسته از معانی وضع شده که بشر از راه حواس با آنها آشنا گردیده و به خاطر همین است که شیخ محمود شبستری گفته:

معانی هرگز اندر حرف ناید

که بحر بیکران در ظرف ناید

بنابراین زبان برخاسته از نیازهای محدود عقل و اندیشه، در انتقال مفاهیم این حوزه کارایی لازم را داشته، ا ما در شرح و تفسیر تجارب عرفانی ناتوان است؛ زیرا اصلیترین تفاوت این دو زبان، تفاوت ماهویی حقایق آن دو است.

هر زبانی قطعا براساس نیازهای زندگی روزمره مردم به وجود آمده است. بنابراین کارایی اصلی آن نیز در رفع اینگونه نیازها خواهد بود. در عالم برای انتقال مفاهیم و تفهیم و تفاهم، چیزی جز زبان معمولی و روزمره وجود ندارد. ما نخست تصوری از یک شی خارجی در اندیشه خود داریم. آنگاه در صورت لزوم، با لفظ خاصی که در مقابل آن معنی وضع کردهایم، به تعبیر از آن میپردازیم. اما در حوزه معارف، مشکل ما علاوه بر نداشتن لفظ ایجاد ارتباط مابین لفظ و معنی است زیرا تجارب عرفانی از نوع مسائل روزمره زندگی ما نبوده و اساسا حوزه عقل و اندیشه ما، توان درک آن را ندارد.

تجربههای عرفانی در قلمرو و رای عقل و اندیشه معمولی ما تحقق میپذیرد. حقایق عرفانی حقایقی هستند که بهطور صریح و مستقیم قابل بیان نمیباشند و جز با الفاظ متشابه قابل تعبیر نیستند. از نظر استاد مطهری رمز گفتنها یا به خاطر بهتر رساندن پیامها بوده و یا به خاطر کوتاهی الفاظ بشر از افاده معانی موردنظر. صاحب شرح التصرف هم مینویسد: هر گروهی از خلق که در صناعتی حذافت دارند به رموز در آن صناعت سخن گویند که دیگران به بیان بسیارآن را فهم نکنند در زبان عرفانی، بیان حقایق تنها از طریق رمز و تمثیل صورت میپذیرد. عین القضات همدانی میگوید:” تو چه دانی ای عزیز که این شاهد کدام است و زلف شاهد چیست و خط و خال کدام است؟مرد رونده را مقامها و معانیهاست که چون آن را در عالم صورت و جسمانیت عرض کنی و بدان خیال انس گیری و یادگار کنی جز در کسوت حروف و عبارات، شاهد و خط و خال و زلف نتوان گفت: یعنی باید با زبان خاصشان آشنا شد تا پی به مقصودشان برد. زیرا زبان آنها سرشار از کنایات و رموز و استعارات پیچیده و مخصوص است.

مشکل فهمیدن زبان آنان حتی برای سالکان طریقت هم بوده. امیرحسین حسینی هروی از شیخ محمود شبستری میپرسد که:

چه خواهد مرد معنی زان عبارت

که دارد سوی چشم و لب اشارت

چه جوید از رخ و زلف و خط و خال

کسی کاندر مقامات است و احوال

و شیخ جواب میدهد که:

هر آن چیزی که در عالم عیان است

چو عکسی زآفتاب آن جهان است

ندارد عالم معنی نهایت

کجا بیند مرو را چشم غایت

چو اهل دل کند تفسیر معنی

به مانندی کند تعبیر معنی

که محسوسات از آن عالم چو سایه است

که این چون طفل و آن مانند دایه است

بگفتم وضع الفاظ و معانی

تو را سربسته گر خواهی بدانی

نظرکن در معانی سوی غایت

لوازم را یکایک کن رعایت

به وجه خاص از آن تشبیه میکن

زدیگر وجهها تنزیه میکن

مولوی هم میگوید:

چون صفیری بشنوی از مرغ حق

ظاهرش را یادگیری چون سبق

وآنگی از خود قیاساتی کنی

مر خیال محض را ذاتی کنی

اصطلاحاتی است مر ابدال را

که از آن نبود خبر غفال را

هاتف اصفهانی نیز میگوید:

هاتف از ارباب موقت که گهی

مست خوانندشان و گه هشیار

از می و بزم و ساقی و مطرب

وزمغ و دیر و شاهد و زنار

قصد ایشان نهفته اسراری است

که به ایما کنند گاه اظهار

بسیاری از بزرگان متقی ما از این اصطلاحات برای بروز احساسات کنه و ضمیر خود بهرهها گرفتهاند. شیخ بهایی میگوید:

... رخ بر رخ دلبران نهادیم

لحن خوش مطربان شنیدیم

درباغ جمال ماهرویان

ریحان و گل و بنفشه چیدیم...

حاج ملاهادی سبزواری:

دهید شیشه صهبای سالخورده به دستم

کنون که شیشه تقوای چندساله شکستم

حضرت آیتالله حسن زاده آملی:

دهن آن است تو داری که چه شیرین دهن است

منبع آب حیات است و به نام دهن است

نرگس دیده روح قدس از شش جهتش

مات آن طره مشکین شکن در شکن است

و اینک با کفایت بحث مقدماتی، تنها تعدادی از واژگان عرفانی دیوان امام را که در غزل آغازین این مقاله آمده توضیح میدهیم؛

۱) ساقی: فیض رساننده مطلق است. مولاعلی(ع) مرشد کامل

ساغری از دست ساقی گیر و دل بر کن زهستی

بر شود از قید هستی آن که فکر جان نبودی

۲) میخانه: باطن عارف کامل است که در آن شوق و ذوق و عوارف الهیه بسیار باشد. عالم لاهوت.

اگر دل بستهای بر عشق جانان، جای خالی کن

که این میخانه هرگز نیست جز ماوای بیدلها

۳) زلف: صفت قهریه حق. کنایه از مرتبت امکانیه از کلیات و جزئیات و معقولات و محسوسات و ارواح و اجسام و جواهر و اعراض.

در صید عارفان و زهستی رمیدگان

زلف چو دام و خال لبت همچو دانه است

۴) ساغر: دل عارف است که آن را خمخانه و میخانه و میکده هم گویند. چیزی که در آن مشاهده انوار غیبی شود.

در میخانه به رویم بگشوده است حریف

ساغری از کف خود بازده ای لاله عذار

۵) می: غلبات عشق: ذوقی که از دل سالک برآید و او را خوشوقت گرداند. فیض الهی که شامل پوینده راه حق میگردد و سکر معرفت است که اهل طریق را دست دهد.

جرعهای میخواهم از جام تو تا بیهوش گردم

هوشمند از لذت این جرعه می بی نصیب است

۶) بت: مطلوب و مقصود و معشوق را گویند که خدای باشد یا مراد سالک.

جام می ده که در آغوش بتی جا دارم

که از آن، جایزه به یوسف کنعان بدهم