خاطرات آقايان ناصري و رحيميان از امام خميني
حق نداريد يك كلمه را هم پس و پيش كنيد
يك شب بعد از شهادت آقا مصطفي كه به نظر ما حركت مرموزي بود، ياسرعرفات تسليتي فرستاد بود كه آقاي جلالالدين فارسي در بيروت ترجمه كرده و فرستاده بود. آقاي سيدعمادالدين هم بود كه يك روحاني فلسطيني بود و اين متن را آورد:
آن شب من بودم و حاج احمد آقا و آقاي دعايي و آقاي املايي و آقاي فردوسيپور، نشستيم كه اعلاميه ياسرعرفات را در تلفن بخوانيم كه از آن طرف بگيرند و چاپ كنند. عرفات نوشته بود فوت فرزند گراميتان را تسليت ميگويم. جلالالدين فارسي هم عيناً فوت يا مرگ ترجمه كرده بود. ما همگي معتقد بوديم كه بايد مينوشت شهادت. بحث بين ما در گرفت. يكي از دوستان گفت بنويسيم شهادت. من و آقاي فردوسيپور گفتيم كه خير و قبول نكرديم.
آقاي فردوسيپور گفت من ميروم ميپرسم. حاج احمد آقا هم بلند شد و رفت داخل. حدود ساعت ده شب بود. آقاي فردوسي[پور] رفت و گفت كه متن اينطور است و اين آقايان نظرشان اين است. امام فرمودند «نخير! حق نداري يك كلمه را هم پس و پيش كنيد.» آقاي فردوسي[پور] آمد و اين را گفت...
احمد آقا رفته بود پيش امام. بعد از ده دقيقه ديديم آمد، در حالي كه رنگ به چهره نداشت و چشمهايش داشتند از حدقه در ميآمدند. آقاي دعايي پرسيد: «آقا! چي شده؟» احمد آقا گفت: امام گفتند احمد اگر يك كلمه از جملات مردم را پس و پيش كني، پوست از كلهات ميكنم.»...
ناصري : باز مطلب ديگري يادم آمد. يك هفتهاي بحث شد كه كويت برويم يا جاي ديگري، چون هدف ما اين بود كه به سوريه برويم كه مرقد حضرت زينب (س) و حضرت رقيه (س) هست و ايرانيها در آن جا زياد ميآيند. روز اولي كه بحث را شروع كرديم، مأمورين صدام، خانه را محاصره كردند و حتي احمد آقا را هم راه ندادند. آن روز به تهران گزارش داديم. روز بعد در خانه را باز كردند و احمد آقا و ماهايي را كه ميشناختند، راه دادند. ما ميخواستيم اخبار را به تهران و جاهاي ديگر برسانيم. احمد آقا گفت كه امام گفتهاند: «اگر خواستيد به جايي خبر بدهيد، دقيقاًهمينطور كه هست، خبر بدهيد و مردم را در جهل نگه نداريد. مردم بايد واقعيت را همان طور كه هست بدانند، نه يك كلمه كمتر نه يك كلمه بيشتر.» امامي كه حركتش نسبت به فرزندش، نسبت به كارش و نسبت به ما اينگونه است و حتي در دادن گزارش به مردم هم اين قدر دقيق است، قابل باور است كه ميشود به او چيزي را القا كرد؟ تمام مراحل مديريتي امام دقيق و ظريف و حساب شده بود. مثلاً برخورد امام با ما كه نزديك به ايشان بوديم با طلبهاي كه تازه وارد ميشد، خيلي فرق داشت، شايد به خاطر اينكه امام ميخواست به ما بفهماند كه به دليل نزديك بودن به من امتياز خاصي نداريد و اگر كاري ميكنيد، خالص براي خدا باشد.
رحيميان: اين تشكيكها بيشتر در مورد پيامها و اعلاميههاي ده سال آخر عمر امام است. من ميخواهم براين نكته تأكيد كنم كه حتي متنهايي كه به نام «دفتر امام» نوشته و منتشر ميشدند، حتماً بايد توسط امام خوانده و تأييد ميشدند، چه رسد به متنهايي كه امضاي خود امام پاي آنها بود.
ناصري: در دوراني كه در نجف بوديم، ما اعلاميههاي امام را بازنويسي و سپس دستنوشته خود ايشان را به آن ضميمه ميكرديم و ميداديم به مشحسين ببرد بدهد آقا. گاهي هم آقاي فردوسي يا آقاي زيارتي مينوشتند. امام اين بازنويسيها را به دقت ميخواند، گاهي چيزي ميافزود يا كم ميكرد و سرانجام متن نهايي را امضا ميكرد، اما دستنوشتهها را نگه ميداشت و هيچ وقت دست كسي نميداد. يك بار امام اعلاميهاي را در ارتباط با جشنهاي 2500 ساله نوشته بود و بعد كه بازنويسي كرديم، دو جمله آن را خط زد. مضمون آن جملات اين بود كه حكومتهاي سلطنتي، نزد حضرت رسول (ص) منفورترين حكومتها هستند. ما گفتيم: «آقا ! اينكه شاه بيت اعلاميه است، چرا خط زديد؟» امام گفتند: «پوست دوستان ما را در آنجا ميكنند.» بعد كه من در عربستان دستگير و محاكمه شدم و زير تك تك كلمات اعلاميه خط قرمز كشيده بودند و مرا استنطاق ميكردند، ديدم كه اي دل غافل! اگر امام آن جملات را حذف نكرده بود، سر ما به باد ميرفت.
فلسفه استنساخ چه بود؟
رحيميان: مسئله استنساخ در نجف به اين دليل بود كه اطلاعيهها بايد ميرفت چاپخانه و خط امام، خط شكسته بود و آنها نميتوانستند بخوانند. يك بار امام حدود سي صفحه در باب مسايل مستحدثه نوشته بود كه قرار بود براي اولين بار در نجف چاپ شود. من آن را به خط نسخ استنساخ كردم. وقتي كه كار را تمام كردم و تحويل دادم، امام به آشيخ عبدالعلي قرهي دستور دادند مزد ايشان را بدهيد. من به آقاي قرهي گفتم من كه از امام مزد نميگيرم. ما حاضريم جانمان را براي ايشان بدهيم، ولي امام تزشان اين بود كه به هيچوجه نبايد از كسي بهرهكشي شود. تا آخر هم اين روش را داشتند. من قبول نكردم. آقاي قرهي آمد و گفت امام ناراحت شده و امر كردهاند كه بايد بگيري. گفتم: «حالا كه اينطور است، به امام عرض كنيد كه اصل خطشان را به جاي مزد به من بدهند» كه امام اين كار را كردند و من الان سي صفحه خط امام را دارم.
ناصري: البته آنها را من جاسازي كردم و برايتان به تهران آوردم. خيلي هم كار خطرناكي بود.
رحيميان: عجب! هيچ يادم نمانده بود كه آنها چطوري آمد ايران، چون كه رفتم كويت بعد هم آمدم ايران. خيلي چيزها در عراق داشتم كه نتوانستم بياورم. به هر حال امام اين سي صفحه را به عنوان مزد به من دادند. در نجف چند پيام هم به ياسر عرفات دادند كه باز من به خط نسخ نوشتم، هم فارسي و هم ترجمه عربي كه براي آنها قابل خواندن باشد، اما در ايران مسئله به شكل ديگري بود. چند مورد را كه من خودم بازنويسي كردم و ايشان امضا كردند.
پيامهاي طولاني را گاهي چند روز و چند هفته طول ميكشيد تا بنويسند، مثل پيام مكه يا منشور روحانيت كه طبعاً روي كاغذهاي متفاوت با قطعهاي مختلف بود. آخر هم شمارهگذاري ميكردند و ميدادند دستنوشتههاي امام،خط خوردگي كمتر داشت، ولي اضافات داشت كه ايشان در حاشيهها مينوشت. اينها چون بايد براي چاپ ميرفت، قاعدتاً بايد بازنويسي ميشدند تعدادي از پيامهاي طولاني امام را من بازنويسي كردم. اغلب پيامها را هم آقاي رسولي بازنويسي ميكردند. عمدتاً هم دليلش اين بود كه پيامها منظم و منسجم و روي صفحات يك اندازه نوشته شده باشند. امام مجدداً نسخهاي استنساخشده را با دقت ميخواندند، بعد امضا ميكردند و نه فقط پيامها و اعلاميهها را كه اجازات را هم كه هيچ كدام به خط خود امام نيست، مطالعه ميكردند. قبل از نجف عموماً اجازات به خط امام و تعدادي هم به خط آقاي رسولي و بخشي به خط آقاي محمدي گيلاني بود. حتي استفتائات را كه هزاران مورد بود و ما ميفرستاديم قم كه جواب بنويسند و اكثرشان هم خط آقاي قديري بود كه خطش بيشباهت به خط امام نيست. بقيه را هم آقاي سيدجعفر كريمي مينوشت، ولي هر هفته كه استفتائات را باز به جماران ميفرستادند، بلااستثناء ميرفت خدمت امام، يكي دو شب پيش امام ميماند و ايشان همه را مطالعه و گاهي با خط خودشان كم و زياد ميكردند و بعد ما در حضور خودشان مهر ميكرديم. يعني حتي مطالبي را هم كه قرار بود مُهر شود، قبل از خواندن امام مُهر نميشد، چه رسد به آنچه كه امام شخصاً امضا ميكردند.
ايشان تك تك موارد را تا نميخواند و تصحيح نميكرد، امضا نميكرد. بنابراين آنچه را كه امضا و مُهر امام باشد، شبههاي نيست كه دقيقاً طبق نوشته و نظر امام بوده است.