شهید مطهرى از دید یک اندیشمند مسلمان غربى

آنچه در پى مى آید سخنرانى آقاى دکتر محمد لگنهاوسن در جمع دانشجویان رشته هاى مختلف پیراپزشکى و پزشکى دانشگاه علوم پزشکى گیلان به مناسبت روز معلم و نیز پاسخ به سؤالات دانشجویان در سالن اجتماعات دانشکده پرستارى و مامایى شهید بهشتى رشت مى باشد. ایشان که هم اکنون در مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى (رحمه الله) به تدریس فلسفه اشتغال دارد، داراى آثارى هم چون ترجمه کتاب آموزش فلسفه استاد مصباح یزدى و ترجمه بخشى از توحید صدوق و چندین مقاله دیگر مى باشد.
دکتر لگنهاوسن در امریکا و در یک خانواده مسیحى متولد شد و تا پیش از رفتن به دانشگاه مسیحى بود. در دانشگاه به دلیل این که فکر مى کرد دین چیزى بیش از خرافات نیست، مدتى بى دین بود تا اینکه با دانشجویان مسلمان آشنا و متوجه شد که در کنار گذاشتن مطلق دین، فقط عیوب دین مسیح را در نظر داشته است. البته وقوع انقلاب اسلامى در ایران و برچیده شدن نظام طاغوتى در این کشور، تأثیر زیادى در اسلام آوردن ایشان داشت. سرانجام وى به مذهب تشیع روى آورد. ایشان حدود ده سال در دانشگاه تگزاس جنوبى به تدریس پرداخت تا اینکه اختلافاتى با مدیریت آنجا پیدا کرد و در نتیجه از آن دانشگاه استعفا داد. یک سال بعد بنا به دعوت انجمن حکمت و فلسفه به ایران آمد و در آنجا به مدت چهار سال تدریس نمود. پس از آشنایى با بنیاد باقرالعلوم (علیه السلام) به دعوت حضرت آیة الله مصباح یزدى (دام ظله) به تدریس در این مرکز مشغول شد. ایشان حدود ده سال است که در ایران زندگى مى کند. سخنان ایشان را با هم مى خوانیم:

امروز که روز معلم است، فرصت خوبى است تا در باب وظیفه یک معلم مسلمان صحبت کنم. یک راه خیلى خوب براى این وظایف این است که قدرى در مورد زندگى شهید مطهرى (رحمه الله) بیندیشیم. ایشان در فریمان خراسان به دنیا آمد. از سال 1313 تا 1318 در مشهد به مقدمات مشغول بود و از سال 1318 تا 1333 در مدرسه فیضیه قم در محضر آیة اللّه بروجردى (رحمه الله) و امام خمینى (رحمه الله) تلمذ نمود. ایشان علاقه عجیبى به فلسفه داشت. ستاد مطهرى در 25 سالگى با کمونیسم آشنا شد. در آن سال ها کمونیست ها خیلى فعال بودند. براى من خیلى جالب است که یک روحانى رسمى حوزه علمیه در ایران، یک دفعه در 25 سالگى به نوشته هاى کمونیست ها علاقه مند مى شود. آن موقع که انقلاب ایران پیروز شد، کمونیست ها خیلى فعال بودند و مى خواستند یک ایدئولوژى براى کنار گذاشتن اسلام پیدا کنند. این خطر، خیلى جدى بود اگر بگویم کشور ایران به خاطر زحمات شهید مطهرى (رحمه الله) کمونیست نشد، شاید سخنى به گزاف نگفته باشم. در آن زمان شهید مطهرى (رحمه الله) درس مى خواند و آشنایى کامل با تبلیغات کمونیست ها پیدا کرده بود تا بتواند جواب مناسب را از منابع اسلامى به دست آورد. این کار بسیار جالب و در عین حال مشکل بود؛ زیرا زبان مارکسیست ها با زبان فقه اسلامى مسلمانان خیلى تفاوت دارد. براى مثال وقتى که مى خواهیم برخى از مفاهیم فلسفه مارکسیسم را با فلسفه اسلامى مقایسه کنیم، همیشه باید شک کنیم که آیا این مفهوم که در آن مکتب وجود دارد همان است که ما مى خواهیم درک کنیم یا خیر؛ این مقایسه همان است یا تفاوت دارد؛ این تفاوت در چیست و... واقعاً کار شهید مطهرى (رحمه الله) در این باب، کارى جدید و مهم بود؛ نه فقط لازم بود که با فکرى که از غرب مى آمد آشنا شود، بلکه باید کاملاً به تفکر اسلامى و سنت فقه اسلامى نیز تسلط پیدا مى کرد. وقتى که شهید مطهرى (رحمه الله) 29 سال سن داشت شروع به خواندن فلسفه ابن سینا نمود. زمانى که ایشان در درس علامه طباطبائى حاضر مى شد، چنان خوب تحقیق مى کرد که علامه را به وجد مى آورد. استاد مطهرى (رحمه الله) از سال 1336 تا 1358 به تدریس در دانشکده الهیات دانشگاه تهران مشغول بود. ایشان بعد از قیام 15 خرداد سال 42 دستگیر شد و مدت 40 روز در زندان ساواک بود.
شهید مطهرى (رحمه الله) با انجمن هاى مختلف در ایران از جمله انجمن پزشکان مسلمان ـ که نقش زیادى در پیروزى انقلاب اسلامى داشتند ـ ارتباط داشت؛ براى تدوین قانون اساسى ایران فعالیت زیادى انجام داد؛ او حتى با آن هایى که فکرشان را قبول نداشت، ارتباط داشت. شاید این چیزهایى که درباره شهید مطهرى (رحمه الله) مى گویم، شما هزاران بار شنیده باشید، ولى براى خود من هنوز چیز جالبى است. من فلسفه خوانده ام، اما نقص فلسفه این است که غالب اساتید آن فقط به کتاب هاى فلسفه توجه دارند و چیزهایى را که در جهان اتفاق مى افتد با آن مرتبط نمى کنند. امام خمینى (رحمه الله) و شهید مطهرى (رحمه الله) هر دو فیلسوف بودند و با آن که مسائل بسیار مشکل و پیچیده را خوانده بودند، به مسائل و مشکلات مردم نیز توجه داشتند و در کمک به آن ها بسیار فعال بودند.
فلسفه علمى نیست که فقط براى بحث کردن و کتاب نوشتن باشد. فلسفه علمى است که بُعد عملى بسیار عمیقى دارد. من هر وقت به روز معلم و زندگى و آثار شهید مطهرى (رحمه الله) مى اندیشم، همیشه توجه دارم که این زندگى به شهادت منجر شده است.
چقدر مناسب است تا در اینجا به دلیل تقارن سالروز شهادت استاد مطهرى (رحمه الله) و روز معلم با ماه محرم، مقایسه اى هرچند اجمالى بین زمان زندگى امام حسین (علیه السلام) و دوران زندگى شهید مطهرى (رحمه الله) داشته باشیم. در زمان امام حسین (علیه السلام) مردم از مسیر اصلى اسلام منحرف شده بودند و فکر مى کردند کار یزید، کار مربوط به اسلام است؛ یعنى تصور نادرستى از اسلام داشتند. امام حسین (علیه السلام) که متوجه انحراف مسلمانان شده بودند، درصدد برآمدند تا آن را اصلاح کنند. شهید مطهرى (رحمه الله) نیز سعى کرد همین راه را انتخاب کند. او در زمان خودش دید مسلمانان از دین خودشان تصور درستى ندارند؛ فکر مى کردند دین اسلام و تشیع دینى است که با سلطنت طلبى سازگار است. یکى از مفاهیمى که در فرهنگ و ادبیات غرب رایج است، مفهوم تراژدى است. تراژدى در فرهنگ یونان باستان مفهوم بسیار عمیقى دارد که کتاب هاى زیادى نیز درباره آن نوشته اند. گاهى اوقات در اینجا به مباحثى که درباره امام حسین (علیه السلام) و کربلا انجام مى شود، اصطلاح تراژدى کربلا را به کار مى برند. به راستى آیا ما مى توانیم این واقعه را تراژدى بنامیم؟ براى فهمیدن تراژدى، بایستى اندیشه و مفاهیم و نقش این مفاهیم در جامعه را مورد کنکاش قرار دهیم. یکى از نویسندگان فرانسوى به نام ژان پیر رنان که متخصص تراژدى یونانى است، مى گوید: قلمرو تراژدى در جایى است که کارهاى انسان با یک نیروى الهى محقق مى گردد و در آن قلمرو معناى این کارها آشکار مى شود. بنابراین کسى که در تراژدى کار مى کند، یک وظیفه اى را قبول مى کند که یک کار الهى را انجام دهد؛ کارى که با فهم معمولى انسان جور در نمى آید. وقتى ما تراژدى ایرانى را مى خوانیم، چیزى شبیه آن را در تجربه خودمان جست و جو مى کنیم و آن فهمى است که ما درباره جهان خودمان داریم و آن تراژدى با آن سازگارى دارد. از این جهت شهادت امام حسین (علیه السلام) در کربلا چیزى بیش از یک تراژدى یونانى است؛ زیرا فقط یک داستان نیست بلکه واقعیت است؛ دیگر آن که ما در کربلا به جاى عنصر جوانمرد و پهلوان، اهل بیت (علیه السلام) را داریم؛ هم چنین شهادت امام حسین (علیه السلام) چیزى نیست که صرفاً برایش متأسف شویم، بلکه یک پیروزى هم هست؛ از همه مهم تر این که کربلا یک درس است براى ما و ما را دعوت به شهادت مى کند و از ما مى خواهد که حاضر باشیم تا در نظام امام مهدى (عج) وارد شویم. زندگى شهید مطهرى (رحمه الله) نیز براى ما درس است؛ ایشان از امام حسین (علیه السلام) آموخت که باید حاضر باشد تا اگر فسادى در دین وارد شد، براى جلوگیرى از انحراف دین حتى جان خود را در این راه فدا کند.
ما نیز اگر مى خواهیم شاگرد شهید مطهرى (رحمه الله) باشیم، باید حاضر باشیم تا انتقام بگیریم؛ امام ما شهید شد، ما هم باید حاضر باشیم شهید شویم، ان شاءاللّه خدا ما را هدایت کند تا راه مستقیم را تشخیص دهیم، ظلم را تشخیص دهیم و جلو آن بایستیم؛ بتوانیم نهضت خود را اصلاح کنیم و با مسلمانان دیگر یک امت قدرتمندى را تشکیل دهیم.

پرسش و پاسخ

● جذابیت دین مبین اسلام از چه نظر براى شما اهمیت داشت؛ عقلى یا عرفانى؟
هر دو؛ اولین تحریک براى مطالعه در دین مبین اسلام در من، انقلاب ایران بود. من آن موقع در انجمنى که علیه سیاست آمریکا در جنوب آفریقا تشکیل داده بودیم، فعالیت مى کردم. در آن انجمن برخى از افراد سوسیالیست با ایدئولوژى هاى مختلف حضور داشتند. من از طرفى دیدگاه سوسیالیست ها را قبول نداشتم و از سوى دیگر ایدئولوژى درستى هم نمى توانستم پیدا کنم. وقتى که با اسلام آشنا شدم، این نهضت و ایدئولوژى را که کاملاً ضد ظلم بود، مناسب دیدم. بحث عدالت در میان مسلمانان - مخصوصاً شیعیان - براى من بسیار جالب بود.
من وقتى با فلسفه و عرفان اسلامى آشنا شدم، دیدم مسلمانان درباره خدا به صورتى دیگر مى اندیشند. فیلسوفان مسلمان مى گویند خداوند، واجب الوجود یا وجود مطلق و وجود محض است؛ این براى بنده خیلى جالب بود. من هم وقتى که مى خواستم درباره اسلام تحقیق کنم، همین نوع تفکر را درباره مسائل کلامى، اجتماعى و فلسفى داشتم. خیلى اوقات فقط براى جست و جوى حقیقت، به مسجد مى رفتم و هنگامى که مسلمانان نماز مى خواندند، من هم بدون هیچ گونه اعتقادى سجده و رکوع مى کردم؛ فقط همین قدر مى توانستم همراه آن ها باشم. ولى یک بار که در سجده بودم، شک عجیبى در من ایجاد شد. با خود گفتم این چه وضعیتى است؟ در اینجا چه کار مى کنم؟ چرا پیشانى ام را بر زمین گذاشته ام؟ و... اینجا بود که یک تحول عظیم در دلم ایجاد شد.

● نظر شما درباره بحث گفت و گوى تمدن ها چیست؟
به نظر من بحث گفت و گوى تمدن ها، چیز جالبى است. وقتى که مابه جنگ ها و اختلافات سیاسى که در جهان وجود دارد، نگاه مى کنیم مى بینیم که منشأ این اختلافات در ارزش ها و در تمدن هاى مختلف است. آقاى خاتمى با توجه به این مسأله، پیشنهاد دیالوگ و گفت و گوى بین تمدن ها را مطرح کردند. در واقع در بحث گفت و گوى تمدن ها، باید ببینیم چطور مى توانیم از همدیگر بهتر بشنویم با چه کسى باید گفت و گو داشته باشیم؟ نماینده تمدن غرب چه کسى است؟ نماینده تمدن اسلامى کیست؟ گفت و گوى بین آن ها چگونه باید باشد؟ و... من فکر مى کنم طرح این نوع مسائل بسیار جالب است و در وضعیت سیاسى امروز جهان، خیلى مؤثر است.

● حرکت جوامع غربى به خصوص آمریکا، به سمت معنویت چگونه است و اساساً این حرکت به کجا مى انجامد؟
یکى از پدیده هاى خیلى جالب در غرب این است که مردم به امور معنوى علاقه زیادى پیدا کرده اند. من فکر مى کنم که الان بهترین زمان براى طرح تفکر اسلامى در آمریکاست؛ زیرا زمینه خیلى آماده است. این که سال آینده، سال 2000 میلادى است، یک اثر روانى بر مردم دارد؛ مردم در سال 2000 از خود مى پرسند: از کجا آمدیم؟ چه کار کردیم؟ به کجا مى رویم و... طبیعى است وقتى مردم به این نوع سؤال ها توجه دارند، آمادگى بیشترى براى پذیرش اسلام دارند.

● بعد از این که مسلمان شدید، خانواده، همسایه ها و دوستان چه برخوردى با شما داشتند؟
برخورد خیلى بدى داشتند؛ مادرم گریه مى کرد، پدرم عصبانى شده بود، دوستان صمیمى ام که چندین سال با هم دوست بودیم، بعد از آن اصلاً نمى خواستند با من صحبت کنند، همسرم از من جدا شد و...

● آیا شما فکر مى کنید جوانان ما باید از فرهنگ غرب پیروى کنند؟
جوانان ایرانى نباید از فرهنگ غرب پیروى کنند ولى خوب است که با فکر و ایدئولوژى و فلسفه اى که در آنجا رایج است، آشنا شوند.

● توصیه جنابعالى به جوانانى که گرایش شدید به فرهنگ منحط غربى دارند چیست؟
به نظر من آن ها یک تصور خیالى نسبت به غرب دارند؛ اگر اطلاعات بیش ترى درباره آنجا داشتند، فکر مى کنم که در بسیارى از موارد این اشکال رفع مى شد. برخى از جوانان فکر مى کنندکه فقط در آنجا مى توانند تفریح کنند، در آنجا همه چیز ارزان است، آنجا همه خانه دارند و... در حالى که اصلاً اینطور نیست. من تقریباً هر سال حداقل دو ماه از تابستان را در آمریکا هستم و در آنجا معمولاً روزنامه مى خوانم. گاهى اوقات با خود فکر مى کنم اگر همین روزنامه اى را که در شهر نیویورک چاپ مى شود، به زبان فارسى ترجمه مى کردند و جوانان ایرانى آن را مى خواندند، ذهنیت آن ها نسبت به غرب تغییر مى کرد.
بارها اتفاق افتاده است که افراد از من پرسیده اند اهل کجا هستم. پس از این که متوجه مى شوند آمریکایى هستم، مى پرسند کدام بهتر است؛ ایران یا آمریکا؟ به نظر من این سؤال خیلى خام است؛ یعنى هر کشورى مشکلات خاص خودش را دارد. کسى نباید فکر کند که مشکلات فقط براى ماست و در آنجا همه اش پول و ثروت است و یا برعکس، کسى نباید فکر کند که در آنجا فقط فساد است و اینجا مقدس است. این اشکالات در هر جایى هست ولى با یکدیگر متفاوتند.
من وقتى در آمریکا بودم، فرصتى پیش آمد تا با رئیس بانک هاوایى که فرد خیلى ثروتمندى بود، بحث کنم. ایشان مى گفت: نمى توانستم تصور کنم که روزى برسد که اینقدر پول داشته باشم، بیش تر دوستانم نیز خیلى ثروتمند هستند ولى ما هیچ وقت احوال یکدیگر را نمى پرسیم؛ زیرا مى دانیم که بد هستیم! ایشان مى گفت: من خودم بچه اى دارم که معتاد شده و على رغم این که پول زیادى دارم، نتوانستم او را نجات دهم.
دوست دیگرى دارم که با همسرش متارکه کرده و بین آن ها همیشه جدال و اختلاف است که فرزندشان نزد کدام یک باشد. همسر یکى دیگر از دوستانم هم مى خواست خودکشى کند که الان تحت نظر یک روان کاو است.
این نوع مشکلات اصلاً با پول حل نمى شوند. بنابراین، اشکالاتى که ما داریم، با اشکالات آنجا خیلى فرق مى کند و اساساً هر فرهنگ و هر کشورى اشکالات خاص خودش را دارد.

● آیا اگر انقلاب اسلامى به پیروزى نمى رسید، باز هم به دین اسلام روى مى آوردید؟
این سؤال خوبى است، ولى جواب آن را نمى دانم! ان شاءالله که روى مى آوردم.

● لطفاً نظرتان را درباره آزادى ارزش هاى دینى بیان بفرمایید.
من فکر مى کنم اگر در منابع دینى دقت کنیم، مى بینیم که آنجا یک آزادى عمیق ترى وجود دارد. افرادى که فکر مى کنند اگر در ایران نیز مانند غرب، ارتباط پسران و دختران با یکدیگر بیش تر بود، بهتر بود، اشتباه مى کنند.
زمانى که من در دهه 70 دانشجو بودم، ارتباط بین دختران و پسران کاملاً آزاد بود به همین دلیل، در آنجا بسیارى از پسران و دختران با هم دوست مى شدند و مثل همسر با یکدیگر در یک آپارتمان زندگى مى کردند، در حالى که با هم ازدواج نکرده بودند. چون آن ها آزاد هستند، کم کم آن پسر یا دختر به کسى دیگر علاقه پیدا مى کند. وقتى این کار صورت مى گیرد، طرف مقابل واقعاً دلش مى شکند و پسر مثلاً براى شش ماه دیگر نمى تواند درس بخواند؛ زیرا مدام فکرش درباره آن دخترى است که او را ترک کرده و سراغ پسر دیگرى رفته است. بنابراین پسران و دخترانى که فکر مى کنند اگر در برقرارى ارتباط با یکدیگر آزاد بودند، خیلى خوب بود، نمى دانند که این آزادى چه مشکلاتى را در پى خواهد داشت.

● لطفاً جنبه هاى عملى اسلام را که بر شما تأثیر گذاشت و باعث شد شما اسلام را انتخاب کنید، بیان نمایید.
چند چیز باعث شد من اسلام را انتخاب کنم: یکى از بُعد عقلى بود؛ این تصورى که اسلام درباره خدا ارائه مى کند، براى من چیز جالبى بود و با تصور خدا در دین مسیحى تفاوت داشت. اشکالات تصور دین مسیح از خدا مشهور است. من وقتى در دبیرستان تحصیل مى کردم، درباره دین مسیحى که حضرت عیسى (علیه السلام) را خدا مى داند، شک داشتم. من چهار انجیل را خواندم ولى در جایى ندیدم که خود حضرت عیسى (علیه السلام) ادعاى خدایى کرده باشد. این نوع مشکلات در دین اسلام، خیلى نزدیک تر به عقل است. البته دین مسیحى چیزهاى بسیار قشنگى دارد، ولى به پاى عرفان اسلامى نمى رسد.
در فرهنگ غرب، اصلاً کسانى مانند حافظ و مولوى و عطار نداریم. بُعد عاطفى اسلام هم براى من جالب بود. سومین چیزى که براى من خیلى مهم بود، بُعد اخلاقى اسلام بود؛ مثل اهمیتى که عدالت در دین اسلام دارد.

● چرا از بین سایر مذاهب اسلامى، تشیع را انتخاب نمودید و چرا نام پسرتان را على گذاشتید؟
یکى از اولین کتاب هایى که من درباره اسلام خواندم، نهج البلاغه بود. بعد از خواندن این کتاب، مهم ترین مسأله براى من این بود که تسنن درست است یا تشیع؟ در تشیع، عدالت جایگاه ویژه اى دارد که تسنن از آن برخوردار نیست. در تشیع، بیش از همه مسائل اعتقادى، خودشخصیت امام على (علیه السلام) براى من خیلى جالب بود که مى خواستم در مکتب ایشان باشم.

● آیا به نظر شما دین از سیاست جداست؟
چون گاهى اوقات، کسانى براى تحقق هدف دنیوى خودشان، از دین سوءاستفاده کرده اند، برخى تصور مى کنند که سیاست همیشه باید با دروغ و فریب پیش برود. اگر با این دید به سیاست نگاه کنیم، طبیعى است که دین باید از آن جدا باشد. اما اگر سیاست را - طبق تعریفى که ارسطو ارائه داده - عملى بدانیم که در آن سعى مى شود تشخیص داده شود بهترین کار در یک موقعیتى خاص براى انسان چیست، در این صورت قطعاً دین و سیاست نمى توانند از هم جدا شوند. البته دین باید از سیاست شیطانى جدا باشد.

● برداشت عموم مردم آمریکا از اسلام چیست؟
مردم آمریکا اصلاً نمى دانند اسلام چیست. آن ها برداشت بدى درباره اسلام دارند. متأسفانه مسلمانان آمریکا هم بیش تر مشغول متهم کردن یکدیگر هستند. حتى شیعیان آمریکا، غیر از رساله مراجع تقلید، چیزى دیگر درباره آن ها نمى دانند. آن هایى که قبلاً مقلد امام خمینى (رحمه الله) بودند، ضد آن هایى هستند که مقلد آیت اللّه خویى بودند و یا شیعیان پاکستانى، ضد شیعیان لبنانى هستند. این نوع اشکالات در آنجا فراوان به چشم مى خورد. گاهى اوقات از من مى پرسند که دولت آمریکا چطور مى تواند از رواج اسلام در غرب جلوگیرى کند؟ من مى گویم لازم نیست کارى بکند؛ زیرا خود مسلمانان آن قدر برنامه براى خودکشى خودشان! دارند که لازم نیست دولت آمریکا کارى انجام دهد.
درباره مشکلات اقتصادى هم که وجود دارد، مسلمانان مى گویند این به دلیل دین ماست، لذا از دین جدا مى شوند. على رغم این که بحث دین در بین عموم مردم طرفدار چندانى ندارد، اما بسیارى هستند که علاقه مند به دین و گردهمایى هاى مختلفى در این خصوص هستند. حتى عده اى از اساتید نسبت به دین تقیّد دارند که من نمونه آن را در جاى دیگرى ندیده ام.

● یکى از مشکلات جوانان، سردرگمى آن ها در انتخاب راه زندگى و هدف خود در این دنیاست. توصیه حضرت عالى براى نجات جوانان از این سردرگمى چیست؟
یک اشکالى که بسیارى از جوانان دارند این است که آن ها انتظار دارند مشکلاتشان را دولت حل کند؛ یعنى جوان مى گوید: من خوب درس خوانده ام ولى نمى توانم کار مناسب پیدا کنم. من فکر مى کنم جوانان باید قدرى بیش تر اعتماد به خود داشته باشند و انتظار نداشته باشند که کسى دیگر مشکلاتشان را حل کند. البته مشکلات زیاد هست و طبیعى است که خلاص شدن از وضع بد اقتصادى و این جور مسائل مشکل است.

● استقبال غرب از مسأله گفت و گوى تمدن ها چگونه بوده است؟
به نظر من از این پیشنهاد مخصوصاً در میان بعضى از گروه هاى مسیحى استقبال خوبى شده است. من فکر مى کنم یک فرصت بسیار خوب پیش آمده تا همکارى بیش ترى با گروه هاى وابسته به مسیحیان داشته باشیم؛ زیرا بسیارى از مسیحیان در غرب احساس مى کنند که قربانى تهاجم فرهنگى هستند. آن ها هم مى خواهند خانواده سالم داشته باشند و از آن تحول فکرى، فرهنگى که در غرب شروع شده و در جاهاى دیگر هم پخش مى شود جلوگیرى کنند. بنابراین حاضر هستند با مسلمانان همکارى کنند.

● علت فقدان دین در کشورهاى پیشرفته چیست؟
در آمریکا فقدان دین نیست ولى این مسأله در اروپا بیش تر محسوس است. حدود 25 سال پیش که من دانشجو بودم، اکثریت اساتید دانشگاه ضد دین بودند، در حالى که الان این طور نیست. الان انجمن فیلسوفان مسیحى در آمریکا چیزى نزدیک به دو سه هزار نفر عضو دارد. پس نباید فکر کنیم که به طور کلى در کشورهاى پیشرفته، دین از بین رفته است. اگر بر فرض مدتى هم به دین توجه نداشته باشند، به دلیل این که نیاز به دین در فطرت انسان هست، کم کم به دین بر مى گردند. آن ها زمانى که از مادى گرایى خسته مى شوند به مزیت دین پى مى برند.
لطفاً در مورد روند فرهنگ غرب به سوى معنویت توضیحات مختصرى ارائه فرمایید. (در توضیح باید بگویم که در دهه 1960 و قبل از آن، اصلاً گزاره هاى دینى را بى معنامى دانستند و دین به عنوان یک امر مطرود و خرافى مطرح بود ولى الان در غرب، مکتب هاى فلسفى و گرایش هاى فلسفى دین را داریم.)
اگر ما به بُعد علمى دین نگاه کنیم، بهتر مى توانیم به این سؤال پاسخ دهیم. یک زمانى، هم پوزیتیویسم منطقى و هم تفکر مارکسیستى در غرب رواج داشت ولى در هر دو آن ها شکست خوردند. وقتى بزرگان و اساتید این مکاتب دیدند که حقیقت در آن تفکرات یافت نمى شود، بسیارى از آن ها برگشتند و به دین علاقه مند شدند. سپس این بحث پیش آمد که آیا اعتقاد یا عقاید دینى معنا دارد یا صرفاً پوچ است؟ بعد گفتند که پوچ نیست و معنا دارد. آن گاه خیلى بحث کردند درباره این که آیا ما مى توانیم اعتقاد دینى را توجیه کنیم یا خیر؟ به عبارت دیگر چگونه مى توانیم از اعتقاد دینى که داراى معنا نیز مى باشد، دفاع کنیم؟ هنوز بسیارى از نویسندگان با این نوع مسأله درگیر هستند. ولى یک موج دیگرى هم شروع شده و آن این که مردم مى خواهند بدانند براى مسائلى که امروزه اتفاق مى افتد، چگونه مى توانیم از دین استفاده کنیم. 

● از زمانى که مسلمان شده اید تا چه اندازه توانسته اید افراد را جذب اسلام کنید؟
شاید بهترین کارى که کردم این بود که در دوره فوق لیسانس و دکترا یک دوست داشتم که توجهى به مسائل دینى نداشت؛ بعد از این که اهمیت دین را برایش توضیح دادم، یک مسیحى خوبى از آب درآمد! خوب این خیلى بهتر از مسیحى نبودن و یا بد بودن است. از موقعى هم که در ایران هستم نزدیک به ده سال است که همیشه مقاله مى نویسم. گاهى اوقات افرادى را مى بینم که مى گویند از مقاله شما خیلى استفاده کردیم ولى نمى دانم کسى اسلام آورده است یا خیر.

● آیا در کشور خودتان نیز تبلیغ مى کنید؟
گاهى در تابستان در مسجد سخنرانى مى کنم و برخى از نوشته هایم را نیز ارائه مى دهم.

● آیا در این مدت ده سال که در ایران هستید، تصور شما از اسلام و دین - که در اثر مطالعات شما از دین به وجود آمده بود - در بین مردم ایران تحقق یافته است یا خیر؟ به عبارت دیگر آیا فرقى بین آنچه خوانده اید و آنچه دیده اید وجود دارد یا خیر؟
به نظر من اشکالاتى که در فرهنگ اینجا وجود دارد این است که بسیارى از مردم تحمل شنیدن ایرادات مطرح شده را ندارند. اگر کسى درباره اشکالات اینجا صحبت بکند، زود ناراحت مى شوند و فکر مى کنند آبروى شان از بین رفته است. وقتى ما مسلمانان حاضر نیستیم به اشکالات خود اعتراف کنیم و بحث آزاد نیز نداریم که این مشکلات را حل کنیم، طبیعى است براى کسانى که بواسطه تبلیغات ایران، به این کشور سفر مى کنند، ایجاد شک مى کند. بارها دیده ایم که چندین نفر خارجى به ایران آمده اند و اینجا طلبه شده اند، ولى وقتى دیدند اوضاع ایران آن طورى که فکر مى کردند، نیست، وحشت کرده اند. آن ها گفتند ما فکر مى کردیم در اینجا مردم همیشه از معنویت صحبت مى کنند و همه آن ها در یک مرحله خیلى بالایى هستند در حالى که مى بینیم حتى روحانیان را نیز مسخره مى کنند. من فکر مى کنم بهترین راه حل این است که ما تحمل انتقاد دیگران را داشته باشیم و حاضر شویم تا بیش تر در انظار عمومى در مورد نقص هایى که داریم صحبت کنیم. البته گاهى اوقات که من در جمع ایرانى هاى مذهبى هستم، آن ها بحث مى کنند که ما این اشکالات را داریم و فلان اشتباهات را مرتکب شده ایم، ولى وقتى در گروه بزرگ ترى هستیم همه مى ترسند و نمى خواهند واقعیت را بگویند؛ مى ترسند که مبادا کسى بگوید او مسلمان خوبى نیست. اگر کسى درباره انقلاب اسلامى این گونه صحبت بکند، مى گویند به انقلاب ما بى احترامى کرده است. در حالى که این درست نیست و ما نباید این گونه فکر کنیم؛ یعنى اگر ما واقعاً مى خواهیم به انقلابمان احترام بگذاریم، نباید فقط از آن تعریف و تمجید کنیم، بلکه با چشم باز نگاه کنیم که نقص آن چیست؟ چه اشتباهى کردیم؟ چطور مى توانیم اشتباهاتى را که مرتکب شده ایم، جبران کنیم؟ چطور جلو یک سرى سوءاستفاده کردن هاى از انقلاب را بگیریم؟

● پس از گذشت 20 سال از انقلاب اسلامى ایران، روحیه جوانان را چگونه مى بینید؟
روحیه جوانان نسبت به ده سال پیش که من به ایران آمدم، بدتر شده است. البته هستند جوانانى که دین پاک دارند و خیلى مذهبى هستند، ولى آن هایى که از دین و از دولت و... روى گردان شده اند، به نظر من در این مدت بر تعدادشان افزوده شده است. بنابراین ما باید براى هدایت جوانانى که منحرف شده اند، کارى جدى انجام دهیم.

● پیشنهاد و توصیه حضرت عالى براى مسؤولان در این خصوص چیست؟
من فکر مى کنم که باید برنامه خاصى براى جوانان داشته باشیم. در قدیم گروه هایى به نام «فتوت» وجود داشتند. من فکر مى کنم امروز یک چیزى مثل آن را لازم داریم. آن موقع جوانان دور یک استاد بودند و مسائل خود و از جمله مشکلات معنوى را با او در میان مى گذاشتند و چه بسا دست به کارهاى خیر هم مى زدند.

● مکتب اومانیسم چه تفاوتى با مکاتب شرقى دارد؟
اومانیسم یک نهضت بسیار عمیق در فرهنگ غرب است که ارتباط تنگاتنگى با فردگرایى دارد. در حالى که در فرهنگ مشرق زمین، مردم بیش تر احساس گروهى دارند؛ مثلاً ژاپنى ها بیش تر به آبروى گروه توجه دارند تا به آبروى خود. ولى در غرب این جور چیزها خیلى کم پیدا مى شود؛ افراد بیش تر در آنجا به احتیاجات فردى تکیه مى کنند تا گروهى واجتماعى.

● لطفاً در خصوص جایگاه فلسفه در قرآن، توضیحاتى بفرمایید.
این یک موضوع بزرگى است که نمى توانم فقط در دو جمله توضیح دهم. ولى خلاصه دیدگاه من این است که اگر منظور از فلسفه، یک مکتب خاصى مانند فلسفه ابن سینا و فلسفه ملاصدرا باشد، ما نمى توانیم بگوییم که این مسأله صریحاً در قرآن ذکر شده است. ولى اگر فلسفه را به عنوان یک معناى خاص در نظر بگیریم که برگرفته از یک کلمه یونانى به معنى محبت و عشقِ حکمت مى باشد، این مفاهیم خیلى زیاد در قرآن توصیه و توصیف شده است. پس با این معنا مى توانیم بگوییم فلسفه را مى شود از قرآن استنباط کرد. ما مى توانیم براى ساختن یک نظام فلسفى از قرآن استفاده کنیم ولى نمى توانیم بگوییم که این را صریحاً قرآن گفته است.

● آیا غرب از وجود ولایت فقیه در ایران احساس خطر مى کند؟
در غرب نسبت به هر چیزى که باعث اتحاد مسلمانان شود و آن ها را در مقابل سیاست غرب منسجم کند، احساس خطر دارند. بر همین اساس، بر ضد ولایت فقیه نیز تبلیغ مى کنند.

● شما فرمودید که یک جوان مسلمان باعث گرایش شما به اسلام شد. بفرمایید کدام مشخصه اخلاقى آن جوان باعث گرایش شما به اسلام شد؟
اسم آن جوان «اکبر ملک نوچ دهى» بود. او از شاگردان من در کلاس مقدمه فلسفه بود. ده روزى بود که به کلاس من نمى آمد. بعد متوجه شدم که در مرکز دانشگاه تبلیغات پخش مى کند. من دلیل این کار را از او پرسیدم. او در جواب گفت: شما مى دانید که ما انقلاب کرده ایم و من فکر مى کنم مناسب است بچه هاى آمریکا با این انقلاب آشنا شوند. من به ایشان گفتم: همه تبلیغات شما را مى خوانم به شرطى که شما نیز همه تکالیف کلاس خود را انجام بدهید. او این پیشنهاد را پذیرفت. از آن به بعد با هم دوست شدیم. او در طول هفته چندین مرتبه به اتاق من مى آمد و با هم خیلى صحبت مى کردیم.

● بعد از انتخاب آقاى خاتمى به ریاست جمهورى اسلامى ایران، دیدگاه مردم آمریکا و غرب نسبت به ایران خصوصاً پس از گفت و گوى ایشان با مردم آمریکا چه بوده است؟
صحبت هاى آقاى خاتمى عکس العمل هاى مختلفى در آمریکا داشته است. براى برخى از مردم آمریکا، این صبحت ها یک چیز جدید و خوشحال کننده اى بود. من از بعضى همکاران دکتر خرازى شنیدم که بعد از صحبت هاى آقاى خاتمى، نامه هاى فراوانى به دفتر ایران در سازمان ملل رسید که مردم مى خواستند ویزا بگیرند و ایران را از نزدیک ببیند. ولى در عین حال باید توجه داشته باشیم که برخى از مردم آمریکا خصوصاً سیاستمداران این کشور مى خواهند انقلاب اسلامى را بشکنند. آن ها مى گویند آقاى خاتمى باید دنبال آن چیزهایى برود که ما دوست داریم؛ مثل لیبرالیسم و... آن ها سعى مى کنند در انقلاب شکاف ایجاد کنند که این چیز خطرناکى است. من فکر مى کنم مردم باید وحدت و اتحاد خود را فراموش نکنند. من بسیار خوشحال مى شوم وقتى مى بینم آقاى خاتمى به ولى فقیه احترام مى گذارند. یا وقتى که مى شنوم که ولى فقیه مى گوید شاید اختلاف روش داشته باشیم ولى هم فکر هستیم، خوشحال مى شوم.