لاجوردی و ضد لا‌جوردی!

 التائبون العابدون الحامدون السائحون الراکعون الساجدون.... سیداسدالله لاجوردی آنگاه که در خون خود غلطید داغی بر دل تمامی عاشقان گذاشت که گفتنی و نوشتنی نیست. لاجوردی رفت، اما همچنان هست. چرا که لاجوردی به تنهایی لاجوردی نبود او نماد یک بینش و تفکر زنده است.
خون لاجوردی نشان از درستی حرکت او دارد. لاجوردی با خدا داد وستد کرد و خدا جان و مال او را خرید و شهادت همین بشارت زنده است برای مومنینی که آزادی و عبودیت و حمد و حرکت و تواضع و قرب و سفارش به حق و نگهداری حدود را داشته اند و حق را خواسته اند و حق را به خاطر حق و از راه حق خواسته اند و شعارحق را طعمه خوراک باطل نساخته اند.
لاجوردی مجاهد فی سبیل الله بود و مجاهد فی سبیل الله با تحصیل شرایط جهاد و مجاهد به این مرتبه می رسد که به گفته رسول اگر بدون این صفات شروع کند، حتی اگر بهره‌ای بدهد، خود بهره نبرده است و شکسته است و سودی نبرده است و این همه تاکید، به خاطر سختی کار و اهمیت هدف حق است که آن کس می تواند حق را یاری کند که رنگ و بوی حق را گرفته باشد. مجاهد باید تائب، عابد، حامد، سائح، راکع، ساجد، آمر به معروف و ناهی از منکر و حافظ حدود خدا باشد و لاجوردی چنین بود.
زندگی و مرگ او تابلویی است به وسعت تمام هستی از وجوه بارز این صفات. تمامی سعی مجاهد خدا، برداشتن ریشه های فساد است و غده های چرکین، چرا که در هر حال مجاهد مومن با مبانی و اهداف و انگیزه هایی که دارد نمی تواند قدر و اندازه را نشناسد و نمی تواند حق را عهده‌دار نشود و لاجوردی نشان داده بود که حق را می شناسد و عاشق آن است و هیچ مانعی را در تحقق آن تحمل نمی کند.
لاجوردی خصلت یاران پیامبر و خواص اصحاب علی (ع) را داشت و دارد، پس او معیاری است برای شناخت حق و باطل در دورانی که این دو به هم ممزوجند.
شناخت دوستان و همراهان و همرازان و هم دلان لاجوردی و شناخت بی خبران و مخالفان و دشمنان و آزاردهندگان و منتقدان مغرض او، می‌تواند آدمی را از ظلمات به نور و از سراب به آب برساند و سیراب نماید و راه را از بی راهه نشان دهد و چنین است که شناخت لاجوردی و سیره او و شناخت جبهه مقابل لاجوردی یک ضرورت است، اما در این مجال می خواهیم بگوییم لاجوردی و آزاردهندگانش، مصداق بارز مومنان و معاندانند، اگر چه برخی لاجوردی را وارونه می شناسند و برخی به اشتباه از آزار دهندگانش بودند و بعد پشیمان شدند.
لاجوردی ها ریشه دارند و وجودشان در شجره طیبه روییده است ولی معاندان و آزاردهندگان آنان در سطح ایستاده، بی ریشه اند، از نور جدا شده و به رکود و تحجر رسیده اند و حتی از سنگ ها نیز سنگواره ترند که از این سنگها فقط سختی و قساوت توقع است؛ از معاندان و آزاردهندگان لاجوردی هیچ امید دگرگونی و رویش و تحول نیست که آنها راه را برروی خود بسته اند و به آنچه دارند دلخوشند و فرحشان به دارایی فعلیشان همچون نبودن لاجوردی است.
اما لاجوردی به نعمت شهادت، جاودانه ای راست قامت است که همواره هست. معرفی خصلت های لاجوردی و گفتن از منش و روش و عمل او خود گویایی همه چیز است.
معرفی لاجوردی خود معرف ضد لاجوردی است. فهمیدن وصیت نامه که میراث‌نامه لاجوردی است مستلزم فهم لاجوردی است و لاجوردی، نام لاجوردی نیست، او نماد خط خدمت بی منت به خلق خداست چرا که او عاشق خدابود و تنها رضایت او در ذات وجودش تلالویی داشت.
لاجوردی چون خورشید می درخشید و این درخشیدنش فلاح و رویش عده‌ای را به همراه داشت.
پس مخالفان او مخالفان تابش خورشیدند چرا که اگر خورشید بتابد و بتابد، آنها کور می شوند و بی نقاب می مانند و جایی برای بازی و فتنه و دروغ و شکار و بزکشان باقی نمی ماند، آنها کورند و تاریکی را طالب. قدرت و منصب و مسند، لاجوردی را به وجد و شعف نمی آورد زیرا او شیعه علی بود و شیعه علی ولع قدرت ندارد و با هزار حیله، سعی در کسب آن نمی کند که شهوت قدرت داشتن، مربوط به نورانی ها نیست و شهوت ریاست نوری در دل نمی کارد و ظلمت است. لاجوردی نه اسم و رسم برایش جاذبه داشت و نه ریاست و صدارت.
او خادم عاشق عابد شاکر صابر بود که هیچ چیز جز رضای الله در نظرش ارزشمند و زیبا نبود. لاجوردی بارها نشان داد که قدرت طلبی و پشت میز ریاست نشستن برایش بی ارزش و پست و حقیر و محدود و منکوب و زمینی است و او اهل زمین نبود، آسمانی بود اما جریان مخالفانش و توطئه کنندگان علیه او که وصیتنامه‌اش، تمام معرف خصوصیات این جریان است، منافقانی هستند که به خاطر سودجویی ها، ‌منفعت پرستی ها، قدرت طلبی ها و دلبسته بودنهایشان همیشه بی شکل اند و مذبذبند.
آنها نشان داده اند و نشان می دهند که در هر شرایطی و هر زمانی می‌خواهند بهره‌مند باشند و آویزان قدرت گردند و چنین است که با هر دامادی به حجله می‌روند و وسعت دستمال ابریشمی شان به بزرگی مجمع الاضداد است اما صد حیف برای آنان که این همه تذبدب و نامردی به ناجوانمردیشان انجامیده است و همچنان طعمه‌اند و خود نمی دانند.
وصیتنامه لاجوردی آه برخاسته از دل پرسوز اوست، راز دلی که خانه خدا و پر از نور حکمت بود و او به مصداق" المومن ینظر بنورالله " با نورانیت الهی منافقین جدید، و منافقین چهره عوض کرده از قدیم را می دید، و در وصینامه اش آنها را آشکار کرده است.
لاجوردی زنده است و مخالفان و آزاردهندگان و دشمنان او مرده اند، زیرا همچنان از نام و یاد و میراث جاوید او می ترسند و این ترسشان در چهر‌ه‌شان هویداست. این مرده‌ها به آگاهی نخواهند رسید چون آگاهی تنها در زنده ها موثر است: "لیحیی من کان حیا ً " به واقع شیرخدا، سردار مبارزه با مذبذبین و بی چهرگان بود و این فرصت طلبان آویزان قدرت را به خوبی می شناخت.
فرصت طلبان و منفعت پرستان و مادیگرایانی که در تاریکی ها مترصد زمان مناسب برای ضربه زدن در تاریکی ها خزیده بودند و نقاب بر چهره در کنار جریان حق، حرکت می‌نمودند و می نمایند و خود را خودی نشان می دادند و می دهند و منتقدان لاجوردی را نیز به اشتباه کشاندند تا دشمن شناسی وارونه را برای لاجوردی بنویسند و اینان همچنان در عمق دامان باقی بمانند و نسوزند که روشنایی برای اینان سوختن است و پایان. لاجوردی جهاد هر روزش، نقاب برداشتن از اینان بود و آگاه سازی.
پس به واقع این منافقان چگونه باید درخشش او را تحمل می نمودند و کاری به کارش نمی داشتند. پس لاجوردی ها به نگاه اینان نباید زنده باشند و نباید یادی درست و به موقع از آنان به میان بیاید و خطوطی برایشان نوشت، تا حق نمایان باطل سیرت، همچنان برای دستیابی به باطل خود دم از حق بزنندوسالوسانه در صف حزب‌اللهیان باقی بمانند.
حزب اللهیانی که به قول لاجوردی، سلمانها و ابوذرها را جرات لحظه‌ای هم لباسی و هم شکلی با آنان نیست.
اما، دروغ و اذیت و برکناری و شهادت او یک طرف و نگذاشتن شفاف نویسی برای او از سوی دیگر، خود درد کهنه‌ای است که عمق قدرت مخالفان و دشمنان اسدالله را نشان می‌دهد. اما این جریانی که لاجوردی را در تضاد با منافع و قدرت طلبی خود می‌بینند و با جریانسازی و فتنه انگیزی او را به بازار می‌کشاند و لاجوردی را در میان مردم به شهادت می‌رساند، شناسایی شده و همگان آنها را می‌شناسند، اما وجود تاریک و ظلمانی اینان مانع از فهم حقیقت است. دشمنان لاجوردی، مانع‌ها در گوششان و پرده‌ها بر چشمانشان و دیوارها در میانشان و قفل‌ها بردلشان خورده و از نور بهره‌ای ندارند و همچنان در سودپرستی و عناد و غرور و لجاجت دست و پا می‌زنند تا بمیرند. لاجوردی، لاجوردی است.
مجاهدی تمام عیار اکه معصوم نیست. اما شناخت لاجوردی اهدافش، لاجوردی و یارانش، لاجوردی و آزاردهندگانش را نشان می‌دهد و شاید در این میان لاجوردی و منتقدانش که خود به اشتباه خود را مسند سند کلام لاجوردی می‌پندارند، بفهمند که چگونه راه به خطا برده‌اند و چگونه اصحاب و اذناب شیطان آنان را به نگارش مجبور نموده‌اند و بازی خورده‌اند.
آری مخاطب کلام لاجوردی، هزار چهرگان و هزار دستانی هستند که در پس هزاران پرده نهفته‌اند و امروز در نبود او ساز دیگری می‌نوازند و بسیاری دیگر را به وارونگی شخصیتی می‌کشانند، اما لاجوردی هست و آزاردهندگانش معلوم.