من همان خمینی هستم / خاطرات حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعایی
از عراق خارج میشوم
یک روز از بغداد مرا خواستند و به من گفتند مرکز عالی فرماندهی انقلاب تصمیم گرفته است نمایندهای رسمی برای مذاکره با آیتالله خمینی به نجف بفرستند. لذا وقت آن را تعیین کنید من پیام آنان را به امام عرض کردم ایشان بعدازظهری را برای مذاکره تعیین کردند. در روز موعود سعدون شاکر که آن وقت رئیس کل تشکیلات امنیت عراق بود به اتفاق استاندار و رئیس سازمان امنیت و رئیس اوقاف نجف که فارسی میدانست خدمت امام آمدند. ابتدا با اشاره به من از امام سؤال کردند که ایشان از طرف شما نمایندگی دارد که برای ما پیام شما را میآورد یا خیر؟ امام فرمودند: بله. سپس سعدون شاکر با احترام ولی در عین حال به طور جدی گفت: مطابق تحولات جدید در رابطه ما با ایران قرار بر این است که به مخالفین یکدیگر اجازهٔ فعالیت ندهیم و ما به این تعهد پای بندیم لذا از شما خواهش میکنیم به فعالیتهای علنی خود علیه شاه ایران خاتمه بدهید. امام در پاسخ فرمودند: من دست از فعالیتهای خودم برنمیدارم. من نمیتوانم مردم ستمدیده ایران را که زیر ستم شاه هستند فراموش کنم. مجدداً او یادآوری کرد ما موظف هستیم به تعهدمان عمل کنیم و نگذاریم شما فعالیتی داشته باشید امام فرمود: شما اگر ناگزیر هستید من از عراق خارج میشوم آنگاه اشاره کردند به زیلویی که زیر پای مبارکشان پهن بود و فرمودند: هر کجا بروم زیلویم را پهن میکنم و کارم را انجام میدهم. سعدون شاکر گفت: کجا میروید امام فرمودند: هر کجا که مستعمرهٔ شاه ایران نباشد و مأمورین او آنجا نفوذ نداشته باشند. این سخن خیلی بر آنان تلخ آمد گفت: شما میدانید که ما از بنیاد با رژیم شاه خوب نبوده و نیستیم. اما اکنون به دلیل مصالح کشورمان ناگزیر به این کار شدهایم. لذا از شما خواهش میکنیم مدتی فعالیتهای خودتان را متوقف کنید. امام فرمودند: نه من به تکلیف خودم عمل میکنم و برای یک لحظه هم سکوت را جایز نمیدانم. اگر برای شما مزاحمتی دارم میروم.
من همان خمینی هستم
یک هفته قبل از آنکه عراقیها بیایند و جسارتی بکنند و از امام رسماً بخواهندمبارزهای نکنند در یک مجمع عربی، وزیر امور خارجه سعودی به جهان عرب هشدارداده بود که اگر اجازه دهید (امام) خمینی به همین نحو مبارزاتش را ادامه داده و با این روشنی و پویایی با مردمش در ارتباط باشد، نه تنها رژیم شاه سقوط خواهد کرد، بلکه اوضاع منطقه بهم خواهد خورد. یکروز قبل از آنکه بزرگترین شخصیت امنیتی عراق با امام ملاقات کند مأمورین امنیتی نجف مرا خواستند و گفتند فردا معاون رئیس جمهوری – که نماینده شورای فرماندهی انقلاب عراق و نماینده حزب بعث عراق و حزب بینالاعرابی هم هست (حزب بعث دو شعبه دارد، بینالاعرابی یعنی حزب بعث کل جوامع عربی که فقط در حرف است و دیگری حزب بعث عراق) – میخواهد با امام ملاقات کند، من خدمت امام عرض کردم و ایشان صلاح دیدند که او بیاید و حرفش را بزند تا ببیند چه میخواهد بگوید. او کسی بود که به جرأت میتوانم بگویم خشنترین و جسورترین شخصیت امنیتی عراق بود. او خدمت امام رسید (من در آنجا به عنوان مترجم فرمایشات امام را ترجمه میکردم) او سعی کرد خیلی با احترام و صمیمیت با امام برخورد کند ولی امام ابداً به او بهایی ندادند و به عنوان یک مراجعه کنندهٔ معمولی با او برخورد کردند. او گفت من به عنوان نمایندهٔ رئیس جمهور، عضو و نمایندهٔ شورای فرماندهی انقلاب عراق و نمایندهٔ حزب بعث عراق برایتان پیامی دارم و آن این است که ما نسبت به رژیم شاه تعهداتی داریم، از جمله هر دو کشور موظفند از فعالیت مخالفین در داخل کشور علیه دیگری جلوگیری کنند و ما ضمن اینکه به شما احترام میگذاریم و میخواهیم شما در عراق سکونت داشته باشید، ولی مبنای عقیدتی ما این است که یک شخصیت روحانی صرفاً باید در مسائل مذهبی دخالت کند و مسائل سیاسی را برای اهل سیاست بگذارد لذا ما از شما میخواهیم به عنوان یک شخصیت مذهبی مورد احترام ما، فقط در مسائل علمی و مذهبی خودتان دخالت کنید و اجازه ندهید مسائل سیاسی در عراق مطرح شود. امام با قاطعیت و صراحت خاص خودشان او را ادب کرده فرمودند: اسلام دین سیاست است و سیاست از مذهب جدا نیست و وظیفهٔ هر فرد مسلمان است که از مسائل سیاسی آگاه باشد و در اینگونه امور دخالت کند چون سرنوشت جامعه سرنوشت خود اوست. امام به او میفهماندند که برداشت وبینش تو از اسلام غلط و انحرافی است و فرمودند: من همان خمینی هستم که از اول تا به حال لحظهای تغییر عقیده ندادهام و مردم و وظیفهام را فراموش نمیکنم و شما هر کاری میخواهید بکنید. موضعی که آن مردم خشن و جسور تصور نمیکرد از شخصی که به تصور آنها مجبور به اقامت در عراق بود، مشاهده نماید.
چیزی که من دقیقاً احساس کردم این بود که اینها نمیخواستند امام از عراق بیرون بروند، میخواستند امام در خود عراق باشد تا دقیقاً طبق همان تعهدی که در مقابل شاه داشتند سرسختترین دشمن شاه را در محاصره خود داشته باشند و مانع فعالیت سیاسی او شوند و در حقیقت به نفع شاه زندانی آنها باشد و نمیخواستند کار به جایی بکشد که امام از عراق خارج شوند. او پیشنهاد کرد که شما در فعالیتهای خودتان آزادید ولی باید ترتیبی بدهید که از عراق منعکس نشود شما کسانی را در خارج از عراق مأمور بفرمائید که آنها سخنگوی شما باشند، تا ما در مقابل رژیم شاه بتوانیم مدعی باشیم که کاری در عراق علیه آنها صورت نمیگیرد. و امام با لبخند ملیح و معنیداری فرمودند: «آنچه که تأثیر دارد موضع شخص من است، موضع خود من مطرح است و این صحیح نیست که من سکوت کنم و دیگران از جانب من صحبت کنند. خیر لزوماً «باید وضع به همین ترتیب ادامه پیدا کند». امام اضافه کردند که اگر شما مرا تحمل نکنید از عراق خارج میشوم. او پرسید خوب به کجا خواهید رفت؟ نکتهٔ بسیار جالبی است امام مجبور به اقامت در عراق بودند و شاه هم اجازهٔ ورود ایشان را به ایران نمیداد و نیرومندترین و خشنترین شخصیت امنیتی کشور عراق با ایشان صحبت میکرد امام صریحاً به او گفت به جایی میروم که مستعمرهٔ شاه و مستعمرهٔ ایران نباشد یعنی تحت امر و فرمان شاه نباشد، از طرف او به من فشار نیاید. در اینجا مقام امنیتی عراق از شدت عصبانیت چهرهاش سرخ و سیاه شد ولی خوب نمیتوانست عکسالعملی نشان دهد.