آغاز فينال ايران ـ آمريكا
انتخابات مجلس هفتم به انجام رسيد و با وجود تمامي پيشبينيها و گمانهزنيهاي نخبگان، پديده جديدي در عرصه جامعه ايران به ثبت رسيد. در كنار ابعاد مختلف و ويژگيهاي حادثه اول اسفند كه در آينده به آن خواهيم پرداخت، يكي از مهمترين پيامدهاي انتخابات مجلس هفتم، آغاز دور پاياني رويارويي 25 ساله ايران و آمريكاست.
شرايط داخلي جمهوري اسلامي و ايالات متحده در كنار وضعيت خاص منطقه و فضاي موجود در خاورميانه، باعث شده است، تا زمينه لازم براي ورود اين دو كشور به فينال روابط و تعاملات پر كش و قوس با يكديگر در ربع قرن اخير فراهم شود.
اما اينكه اين رويارويي چگونه انجام و به چه نتيجهاي منجر خواهد شد، پروژهاي است كه هماكنون پيش روي سياستمداران مستقر در كاخ سفيد قرار دارد. انتخاب استراتژيك واشنگتن در برابر تهران، امري فراتر از حوزه نئومحافظهكاران است، چرا كه اين انتخاب، علاوه بر آنكه رويكرد ايالات متحده به حوادث نيم قرن گذشته ايران را روشن ميسازد، تعيينكننده نوع حضور آمريكا در خاورميانه نيز ـ دستكم براي ربع قرن آينده ـ خواهد بود.
كاخ سفيد از آغاز انقلاب اسلامي و تثبيت نظام سياسي جديد در ايران، تاكنون با سه سناريوي مختلف با جمهوري اسلامي مواجه شده است.
سناريوي نخست كه از آن با عنوان «براندازي» نام برده ميشود، عمدتا در سالهاي اوليه پس از انقلاب به عنوان گزينه نخست مد نظر ايالات متحده مطرح بوده است. واقعه طبس، همگرايي كامل با صدام در جنگ عليه ايران طي سالهاي 1985 تا 1987، حمايت دايمي از اپوزيسيون برانداز نظام مانند مجاهدين خلق و سلطنتطلبان، مصاديق روشني از ظهور بخشي از اين سناريو در عرصه عمل ميباشد.
سناريوي دوم كاخ سفيد كه ميتوان از آن با نام «معامله با بازنده» نام برد، گزينهاي است كه عموما مدنظر ديپلماتهاي آمريكايي بوده است. رساندن جمهوري اسلامي به شرايطي كه حاضر شود، در قبال كمترين دريافتي، بيشترين امتيازات را به حساب كاخ سفيد واريز كند، همواره گزينهاي بوده كه براي تصميمسازان آمريكايي جذابيت بسياري داشته است. تجربه موفق زانو زدن قذافي در مقابل بوش و عقبنشيني كره شمالي در برابر آمريكا، از نمونههاي موفق پروژه «معامله با بازنده» در كاخ سفيد بوده است.
و اما سناريوي سوم كه به نظر ميرسد، در 15 سال اخير به عنوان استراتژي اول كاخ سفيد در رويارويي با ايران مدنظر بوده، «سياست تخاصم» است. اين سياست بنا بر دو اصل ميباشد؛ نخست، جمهوري اسلامي از نظر ايالات متحده، رژيمي نامشروع است. دوم، حكومت ايران از جديترين تهديدات براي منافع آمريكا در خاورميانه و حتي جهان به شمار ميرود.
«مهار دوگانه ايران»، جوهره اصلي اين سناريو است. تحريم ايران از سوي آمريكا، مجازات كشورها و شركتهاي بينالمللي طرف معامله با جمهوري اسلامي همراه با جنگ رواني و سياسي تمامعيار و كارشكني در تمامي فعاليتهاي ايران در حوزههاي مختلف بينالمللي، از محورهاي برجسته اين سياست ميباشد.
اما به نظر ميرسد، وقايع سالهاي اخير، سياستمداران آمريكايي را به مرز تجديدنظر در استراتژي 15 ساله خود نزديك كرده باشد. چرخشهاي پياپي قدرت در نظام سياسي ايران و حضور قابل قبول مردم در ميدان دموكراسي، حتي با استانداردهاي غربي، نيز جمهوري اسلامي را در جايگاه دموكراتترين كشور خاورميانه، به ويژه در مقايسه با متحدين جدي آمريكا (پاكستان، عربستان سعودي و تركيه) قرار داده است. بنابراين در «سياست تخاصم»، يا ميبايست كه آمريكا، تضعيف و تغيير رژيم كليه نظامهاي سياسي موجود را در دستور كار خود قرار دهد و يا اينكه مشروعيت نظامهاي سياسي را با معيار واحدي ارزيابي كرده و طبيعتا، جمهوري اسلامي را به عنوان ساختاري نزديكتر به مدل نظام دموكراتيك بپذيرد.
از سوي ديگر، فرضيه تضاد منافع ايران با آمريكا و قرار گرفتن جمهوري اسلامي به عنوان بزرگترين تهديد براي ايالات متحده در خاورميانه، با چالشهاي جدي مواجه شده است.
حادثه 11 سپتامبر و پيامد آن بيش از 20 عمليات تروريستي بزرگ عليه آمريكا و غرب ظرف كمتر از 30 ماه، در حالي كه هيچ ادعاي مستندي درباره نقش و حتي تأثير جمهوري اسلامي در انجام آن وجود ندارد، مردان كاخ سفيد را به تأمل واداشته است.
عقلانيت شيعي، پديدهاي است كه اسراييل اصليترين متحد آمريكا در جهان، بيش از يك دهه است كه با آن روبروست. حزبالله لبنان كه مينياتوري از جمهوري اسلامي است، با وجود دارا بودن شبكه انساني، تجهيزات و ارتباطات به مراتب گستردهتر از و «القاعده» با به كارگيري راهبردهاي عقلاني، نه تنها بيشترين منافع را براي خود و جهان عرب در تقابل با اسراييل به دست آورده، بلكه از دست زدن به اقدامات شتابزده و غيرقابل كنترل، كه «القاعده» و شبكههاي سايه آن، به طور متوسط هر ماه يك نمونه از آن را تجربه ميكنند، خودداري كرده است.
ايالات متحده امروز در عراق و افغانستان نيز در زميني استقرار يافته است كه با اراده تهران ميتواند چون گهوارهاي، ارتش آمريكا را متزلزل كند و بردباري عقلانيت شيعي در عراق، امري نيست كه از مقابل چشمان برمر ـ كه نگران همراهي و ياري سرويسهاي امنيتي و اطلاعاتي عربي با شبكه تروريستي در عراق است ـ پوشيده بماند.
موارد متعدد ديگري را نيز ميتوان نام برد كه جمهوري اسلامي بر مبناي راهبرد اصلي خود در سياست خارجي، نه تنها از تواناييهايش در آسيب رساندن به منافع ايالات متحده استفاده نكرده، بلكه در مواردي كه عملكرد آمريكا در منطقه با بخشي از منافع ملي ايران همپوشاني داشته، نفوذ معنوي خويش را نيز براي اخلال در عملكرد ايالات متحده به كار نگرفته است. براندازي حكومت صدام و طالبان در عراق و افغانستان، در شرايطي صورت گرفت كه خالفت جدي جمهوري اسلامي با اين دو اقدام، ميتوانست، پيامدهاي جبرانناپذيري را براي كاخ سفيد به همراه داشته باشد.
بنا بر آنچه گفته شد، سياستمداران كاخ سفيد، در حالي قدم به ميدان فينال رويارويي با ايران گذاشتهاند كه پروندههاي قطور واشنگتن از برگهاي برنده در مقابل تهران تهي شده است. ناكامي و ناآراميهاي خرداد ماه گذشته، سناريوي براندازي را به بايگاني فرستاد و انتخابات اخير پارلماني و شرايط يك سال اخير عراق نيز مباني «سياست تخاصم» را لرزان كرده است و به نظر ميرسد، پاول و جانشينان احتمالياش براي مشاهده تحقق سناريوي «معامله با بازنده» درباره ايران، نياز به «صبر ايوب» داشته باشند.
اما در اين سو، شرايط كاملا متفاوت است؛ تهران با وجود ناكاميهاي مكرر در عرصه ديپلماسي طي 15 سال اخير و انبان خالي از امتياز در سياست تنشزدايي، كولهباري از تجربه را به دست آورده است كه به نظر ميرسد، شرايط پس از انتخابات مجلس، زمينه را براي تبديل اين تجربيات به مدلي هوشمند در ديپلماسي جمهوري اسلامي فراهم آورده است؛ مدلي كه تحقق آن توازن منافع را جايگزين سياست تنشزدايي يكطرفه خواهد كرد و شايد فينال رويارويي ايران و آمريكا، نخستين آزمون عملي اين مدل باشد.