انقلاب اسلامي و نظريه هاي انقلاب

انقلاب و تحولات اجتماعي همواره در جوامع مختلف بشري و در طول تاريخ زندگي او، حادث شده است و آدمي براي تغيير وضع موجود تا رسيدن به وضع مطلوب همواره در تلاش و كوشش بوده است . تكاپوي انسان در رسيدن به كمال مطلوب ، انديشه ظرف مناسب اين پويش را در ذهن او متبادر ساخته و آدمي براي رسيدن به آن كمال ، نيازمند به محيط اجتماعي مطلوب ، انساني و متكي بر قوانين لايتغير الهي بوده ، اين كمال جويي و خداخواهي فطري او پايه و اساس همه حركات ، جنبشها و انقلابات است . خواه اين انقلابات به نام طبقه كارگر، به نام آزادي ، به نام بورژوازي و يا مستقيما به نام پروردگار باشد، نهايتا خواست فطري انسان بر آزادي خواهي ، عدالت جويي و برابري طلبي است و تقريبا همه انقلابات در راس خواسته هاي خود آزادي ، عدالت و برابري را قرار داده اند. انقلاب اسلامي ايران ، به عنوان يكي از شكوهمندترين انقلابات دنيا و به عنوان يكي از بزرگترين و فراگيرترين آنها، در دنيا، همواره مورد توجه صاحب نظران بوده است . به اين خاطر تحليل ها، تبيين ها و توصيف هاي متعددي از آن به عمل آمده است . بديهي است كه همه تبيين ها و تحليل ها مستدل ، منطقي و همه جانبه نبوده و كاستي ها و نواقصي را نيز در بردارد. اين مساله نخست به دليل فطرت پديده هاي اجتماعي است كه ديد محدود آدمي به مكان و زمان را، به روي همه عوامل و شرايط موثر بر يك پديده نمي گشايد و دوم به دليل اين كه كانال دريافت مواد اوليه تحقيق درباره انقلاب اسلامي هر يك از تحليلگران متفاوت بوده و بعضا پيشداوري ها و پيش فرض هاي نادرست نيز بر اين «جامع نديدن» نقش داشته است . ضمن اين كه پديده انقلاب اسلامي با عظمت و پيچيدگي و چند لايه اي بودنش ، امكان يك بررسي همه جانبه بي طرفانه ، علمي و مستدل را كمتر فراهم مي كند و يا حداقل به ظرف زماني چندين ساله و مطالعه منابع بسيار و برخورداري از دانش هاي مختلف جامعه شناسي ، تاريخ فلسفه ، علوم ديني ، علوم تربيتي ، سياسي و علم روان شناسي است كه نياز دارد يك گروه تحقيقي كارآزموده و علاقه مند را مي طلبد؛ چرا كه تحقيق فوق از نوع يك تحقيق ميان رشته اي است كه با همكاري تنگاتنگ همه متخصصان امور فوق امكان پذير و ميسر مي شود. با توجه به مطالب فوق ، در بررسي حاضر كه مطالعه انقلاب اسلامي و نظريه هاي انقلاب و سپس تقابل آنها بايكديگر مدنظر بود، كوشش وافري به عمل آمده است تابتوان انقلاب اسلامي را به صورت جامع ديده و از ابعاد مختلف بررسي شود. لذا براي وارد شدن به بحث انقلاب ، بي مناسب نيست كه ابتدا تعريف انقلاب را از فرهنگ معين از نظر بگذرانيم : «انقلاب از نظر لغوي به معناي تغيير ، تحول ، برگشتگي و تبديل است و از بعد سياسي به معناي شورش عده اي براي واژگون كردن حكومت موجود و ايجاد حكومتي نو است». مراجعه به قرآن به عنوان كتاب آسماني ما مسلمانان و اخذ ايده از آن منبع و مخزن گنجهاي آسماني درخصوص انقلاب نيز، اجتناب ناپذير مي نمايد: از نظر قرآن ، تاريخ (و البته مجموعه مخلوقات) به هرطرف كه بروند خدا را از هدفش باز نمي دارند و خدا بر كار خود سوار و پيروز است (والله غالب علي امره) به علاوه تاريخ در نهايت امر به سوي امن و نعمت و رفاه و استخلاف صالحان در زمين ميل خواهد كرد. اين ميل را قرآن از قانون علمي استنباط نكرده است . بلكه اين نوعي غيبگويي است كه فقط از خداوند و پيامبران ساخته است و بس . در اين رابطه آيه سوره قصص وعده مي دهد، مومنان و نيكوكاران در زمين پيروز خواهند شد و به امن و ايمان خواهند رسيد. (سوره قصص ، آيه 4) از بحثهاي فوق چنين مستفاد مي شود كه اگر عوامل ايجادي انقلاب را به دو دسته كلي بيروني و دروني تقسيم كنيم ، مي توان چنين نتيجه گرفت كه در دين اسلام به عوامل دروني اصالت داده مي شود و عوامل بيروني ناشي از وجود عوامل دروني تلقي شده است . قرآن ، سنت و قانون خداوند را لايتغير مي داند و اين قانون را براي همه زمانها و در همه مكانها در صورت وجود شرايطي كه ذكر مي كند ، پايدار مي داند و به نوعي ، به تكرار شرايط و قانون الهي اشاره كرده است . (مقايسه ميزان تطابق عوامل انحطاط دول ابن خلدون با داده هاي تاريخي - اجتماعي ايران اخضري فروغ السادات ، ص 9-13) الهام گرفتن از قرآن و پيشوايان ديني ، ما را به تبيين و تحليل علل و عوامل بروز انقلابات رهنمون كرده و چراغي فروزان فرا راه بررسي و تفحص در انقلابات ، روشن مي كند. باشد تا به مدد اين چراغ فروزان از اين بررسي مقصود نهايي حاصل شود.

چالمرز جانسون
يكي از نظريه هايي كه در مكتب كاركردي درباره انقلاب عرضه شده است ، نظريه چالمرز جانسون است . به نظر وي انقلاب را مي بايست در زمينه سيستم هاي اجتماعي مطالعه كرد و اساسا جامعه شناسي ثبات پيش از جامعه شناسي انقلاب مي آيد. در درون يك سيستم اجتماعي متعادل ممكن است تغييراتي پديد آيد و در نتيجه تعادل سيستم به هم بخورد. تغيير اساسا 4منبع دارد :

1- منابع خارجي تغيير در ارزشها، مانند ورود عقايد وايدئولوژي هاي خارجي به درون جامعه متعادل.

2- منابع داخلي تغيير در ارزشها، مثل پيدايش عقايد ويا مصلحان در درون نظام.

3- منابع خارجي تغيير در محيط ، مانند تاثيري كه انقلاب صنعتي بر جوامع گوناگون گذاشت.

4- منابع داخلي تغيير در محيط ، مانند رشد جمعيت ويا پيدايش گروههاي جديد به نظر جانسون ممكن است اين تغييرات از طريق اعطاي امتيازات و يا پذيرش تحولات ، كنترل شوند ودرنتيجه تعادل ميان محيط و ارزشها اعاده شود. اما اگر چنين كنترل به عمل نيايد ، وضعيتي پيش مي آيد كه نويسنده آن را «اختلالات چندگانه» (multipledysfunctions) مي نامد. در اين وضعيت كه جامعه به خودي خود متعادل نيست ، گروه حاكم مي بايست به اعمال زور جهت حفظ انسجام جامعه متوسل شود. نتيجه چنين سياستي اتلاف منابع قدرت (powerdeflation) به وسيله رژيم است كه بعلاوه موجب از دست رفتن مشروعيت سياسي دستگاه قدرت مي شود. بدين ترتيب گروه حاكمه سرسختي كه زيربار پذيرفتن دگرگوني هاي نو نمي رود، با وضعيتي انقلابي مواجه مي شود كه مركب از اختلالات چندجانبه و اتلاف منابع قدرت و خدشه در مشروعيت است . ازنظرساختاري و يا كاركردي ، اين وضعيت شرايط لازم براي وقوع انقلاب را فراهم مي كند. اما شرط كافي براي وقوع انقلاب ناتواني گروه حاكم در كاربرد وسايل زور و سركوب است . با ذكر اين شرط اخير، جانسون به نظريه سياسي يا رئاليستي انقلاب نزديك مي شود؛ اما اساسا به نظر او انقلاب و تحول ساختاري ، نتيجه ناهماهنگي ميان ارزشها و محيط است . (انقلاب و بسيج سياسي - بشيريه حسين ، 1372، ص 52-53) نظر جانسون را مي توان به طور خلاصه چنين بيان كرد: انقلاب وقتي روي مي دهد كه يك دولت مشروعيت ، اعتبار و اعتماد خود را پيش ملت خود از دست بدهد. اين هنگامي اتفاق مي افتد كه دولت به ارزشهاي اجتماعي حاكم در ميان مردم توجه نكند. در نتيجه يك ناهماهنگي غيركاركردي (dysfunction) بين نظام اجتماعي و دولت و يا نظام حاكم پيش مي آيد. يك نظام اجتماعي وقتي دچار بحران مي شود كه ارزشهاي اجتماعي «سينكرونيزه» نشوند؛ يعني مانند چرخ دنده هاي ماشين ، دنده ها جا نروند. اين ناهماهنگي هنگامي پيش مي آيد كه ارزشهاي جديد و نامتناسب با نظام اجتماعي (يعني ارزشهاي مغاير با ارزشهاي سنتي) وارد جامعه مي شوند. وقتي فرآيند و جريان انقلاب آغاز شود ، آن گاه اين جريان توسط عوامل شتاب بخش تقويت مي شود. مهمترين عوامل شتاب بخش عبارتند از :

1- پيدايش يك رهبر قوي الهام دهنده يا پيامبر.

2- تشكيل يك سازمان نظامي انقلابي مخفي.

3- شكست ارتش در يك جنگ كه موجب تضعيف روحيه و سازمان آن شود. (توسعه و تضاد رفيع پور فرامر-توسعه 1377ص 42)

نسبت نظريه جانسون و انقلاب اسلامي
از نظر چالمرز جانسون ، مدرنيزه كردن جامعه و ورود فناوري جديد ، تحولات سريعي به بار مي آورد كه باعث ورود ارزشهاي جديد نامتناسب با نظام اجتماعي (ارزشهاي مغاير با ارزشهاي سنتي) و عدم توجه دولت به ارزشهاي جديد حاكم شده ، همچنين موجب ازدست دادن مشروعيت نظام مي شود كه ناهماهنگي غيركاركردي نيز به وجود مي آورد. حال اگر يك رهبر قوي و يا يك سازمان نظامي انقلابي وجود داشته باشد و يا بر اثر شرايطي ارتش دچار شكست و يا تضعيف روحيه شده باشد ، وقوع انقلاب در اين جامعه اجتناب ناپذير است . با توجه به نظر جانسون مي توان گفت جامعه در شرف انقلاب اسلامي به صورتي مصنوعي و ناقص تحت مدرنيزه شدن قرار گرفته و فناوري جديد و مدرن وارداتي موجبات تحولات سريع در برخي از ابعاد جامعه شده كه با خود ارزشهاي جديد نامتناسب با نظام اجتماعي و مغاير با ارزشهاي سنتي آورده بود. حكومت نيز سرمست از تحولات صوري و نضج ارزشهاي جديد در بين قشر نوكيسه و بي توجهي عمدي به ارزشهاي سنتي جامعه ، مشروعيت خود را از دست داد كه اين موجب نوعي ناهماهنگي و عدم كاركرد مناسب بسياري از پديده هاي اجتماعي شد. در اين هنگام وجود يك رهبري قوي (امام خميني) و وجود يك مردم انقلابي باايمان و اعتقاد مذهبي در درجه اول و وجود يك سازمان شبه نظامي انقلابي (رقيق) در درجه دوم و ارتشي كه ريشه مردمي داشت و از آنها جدا نبود و سران آن نيز تربيت نظامي مستقل از شخصيت شاه و امريكا نداشتند تا خود مستقل (در بين بي تصميمي هاي شاه و چراغ سبزهاي امريكا) دست به اقدام زنند، فرآيند انقلاب اجتناب ناپذير بود و سيل بنيان كن انقلاب همه آن دستاوردهاي رژيم استبدادي را و همين طور هرم قدرت را از بين برد. به اين ترتيب مدرنيزه كردن صوري جامعه توسط رژيم شاه ، ناهماهنگي ايجاد كرد و اين ناهماهنگي خود به عنوان يكي از عوامل به وجود آورنده انقلاب اسلامي در ايران شد.