انقلاب اسلامی ایران

کاخ هایی که به قیمت ویرانی کوخ ها برپا شده بود، به دست کوخ نشینان سقوط کرد و محشری عظیم از اراده مومنان مصمم و مشیت تحول آفرین خدا پدید آمد. دیو گریخته بود که فرشته در آمد.

امام، در پیام خدایی اش و با دم مسیحایی اش در شهیدآباد «بهشت زهرا»، در «صور انقلاب » دمید و مردم را در عرصات حق و محشرنهضت، جان بخشید.

آن ده روز فجر آفرین، از ده قرن هم پربارتر بود و 22 بهمن، اوج آن موج های خونین و موج آن شطهای خروشان بود.

باری... «صبح صادق » انقلاب بود و فجر ایمان از مشرق مکتب سرزده بود که به «نماز عشق » ایستادیم. با وضویی از خون دههاهزار شهید، برسجاده صدق نشستیم و پیشانی اخلاص بر مهر تعبدنهادیم و دل به «ولایت » سپردیم.

همین که خواستیم ذکر استقلال و آزادی بر «زبان انقلاب » جاری کنیم، شیاطین سربرداشتند و تیغ کینه برکشیدند و بذر فتنه کاشتند. «ناکثین »، سوار بر «جمل قدرت طلبی »، در بصره بی بصری فتنه به پا کردند. «قاسطین »، دیگر بار «صفین » راپدید آوردند و صف حق و باطل برابر هم ایستاد و «مارقین » نیزدر «نهروان خیانت » از پشت خنجر زدند. بازرگانان، تهیدست ازبازار برگشتند و کالای «آزادی » شان قلابی از آب در آمد و روی دستشان بادکرد. شیادان و مزدورانی که سنگ «توده » و «خلق »

را به سینه می زدند، به دست همان توده و خلق، سنگسار شدند ونفاقشان علنی و مشتشان باز شد.

در این همه سال که برما گذشته است، «فجر پیروزی » با «شب کین توزی » درگیربوده و حق و باطل، هنوز هم به نوعی دیگر دربرابرهم صف آراسته اند. در این سالهای پرفراز و نشیب، با همه وجود، غربت حسین(ع) و مظلومیت علی(ع) را حس کردیم و میدان احد ومعرکه صفین و صحنه کربلا بارها برایمان تکرار شد.

با نفاق و کفر جنگیدیم و احزاب مهاجم را تا آن سوی «خندق پیروزی » عقب راندیم. پرچم شرق و غرب را از بام تزویر به زیرکشیدیم. و... دراوج قدرت، از پشت خنجر خوردیم و در نهایت تنهایی و مظلومیت، تنها خدای یکتا دلمان را گرم و عزم ما راجزم می کرد و به آینده امیدوارمان می ساخت.

در تمامی این مراحل، پیرو مرادما، همچون نوح، کشتیبان انقلاب در امواج توطئه ها بود و با بصیرتی الهی «راه » می نمود و برای «رهروان » از میان آن همه خطرها «معبر» می گشود.

دردمندانه به سوک امام امت(ره) نشستیم و پس از آن پیر، بامولای جدیدمان پیمان ولایت بستیم، ولی دشمن، جبهه جدیدی بر ضدانقلا گشود که رهبر انقلاب، از آن با «شبیخون فرهنگی » یاد کرد.

افعی های خفته در لابه لای جراید ومجلات، به نیش زدن و سمپاشی پرداختند.

محور عملیات دراین نبرد، مدرسه ها، خانه ها مطبوعات، فیلم ها، جشنواره ها، ماهواره و انترنت، القاءات برخی استادان دردانشگاه، نشر و پخش رمان های مبتذل وخانمان سوز، اشاعه بی دینی وسکولاریسم، قداست زدایی از مقدسات و توهین به باورهای دینی این امت بود. می خواستند عناصر فراری و مرده و فسیل شده را دوباره زنده کنند و ابوسفیان های کین توز را به صحنه آورند.

حادثه های تلخی داشتیم. و فراز و فرودهای شگفت، عبرت آموز وروشنگر بر این امت شهید داده گذاشت.

اینک، ماییم و «انقلاب اسلامی »، که یادگار امام راحل است.

ماییم و رهبری که درخروش و خلوص و درایت و صلابت، «خلف صالح » امام امت است.

ماییم و نسلی پویا، که هم «آماج فتنه ها» ست و هم «ذخیره انقلاب. »

ماییم و یک جهان دشمن، که در قالب «نظامهای استکباری » شکل گرفته است.

ماییم و یک جهان دوست، که در مبارزات ضد استکباری و حق طبانه ملتهای مظلوم، متجلی است و همه چشم به «ام القری ایران »

دوخته اند و تشنه معارف ناب مکتب اهل بیت علیهم السلام اند.

ماییم و جنگ فرهنگها در عصرحاضر و تلاش گسترده «وهابیت آمریکایی » بر ضد «اسلام ناب محمدی ».

ماییم و جبهه های متعدد گشوده در برابر انقلاب، در ابعادسیاسی، نظامی، فرهنگی و اقتصادی، که این مرحله، بیش از گذشته، «بصیرت » و «هوشیاری » و «آمادگی » و «پیام رسانی » و«تبیین » می طلبد.

ما امروز هم، گرفتار مشکل «صدا» درجهان شلوغی هستیم که دروغهای نشسته برامواج صوتی و تصویری، عرصه را بر تابش و جلوه حق، تنگ ساخته است.

چشم و گوش انقلاب، باید بسیار تیزبین تر و حساس تر باشد، تاهم فتنه ها را در قالب های جدیدش بشناسد و هم دروغ ها، تحریف ها، شایعات و غوغا افکنی هاو فتنه انگیزی ها، فرزندان انقلاب و نسل دوم جمهوری اسلامی را از «جلوه ناب دین » غافل نسازد.

اگر ما پیمان نشکنیم و عوض نشویم، نه بیم شکست انقلاب هست، نه خوف سست شدن بنیان های آن.

رسالت رساندن این نهضت به «عصرحضور» و سپردن آن به دست «خورشید عصر غیبت »، بر دوش ماست.

جبهه انقلاب و پیمان بستگان با آرمان دهه فجر، باید بیش ازاین «تلاش و تحرک و همبستگی نشان دهند. »

انقلاب اسلامى از دیدگاه امام خمینى

انقلاب ما انقلاب اسلامى است چون متکى بر اسلام است. البته مى دانید که بعد از هر انقلابى یک مشکلات زیادى براى کشور و براى دولتها پیش مى آید این اجتناب ناپذیر است. هیچ نمى شود تصور کرد که انقلابى حاصل مى شود یک رژیم دو هزار و پانصد ساله با همه قدرتى که داشت شکسته بشود و از بین برود و آرام باشد و مملکت همه چیز به جاى خودش باشد و همه چیزها زود اصلاح بشود، همه حوائج برآورده بشود اینها یک امورى است که هیچ امکان ندارد براى یک انقلابى، بعضى انقلابهایى که در حدود 60سال پیش از این شده است الان هم با مشکلات روبرو هستند و من گمانم این است که انقلاب ما بهترین انقلابى بوده است که با ضایعاتى کم، نتایج زیادى از آن تاکنون برداشتیم و امیدواریم که بعد از این هم برداشته بشود و نکته اش هم این بوده است که انقلابهاى دیگر، انقلابهاى یک رژیمى بر یک رژیمى، یک رژیم مشابه رژیم بوده و انقلاب ما انقلاب اسلامى است چون متکى بر اسلام است. صحیفه نور، جلد8، صفحه 167، تاریخ 28/4/58

انقلاب اسلامى در مقایسه با انقلاب هاى دیگر

انقلاب ما عظیم است و متکى به هیچ قدرتى نیست نه قدرت شرق و نه قدرت غرب، انقلاب هایى که در دنیا مى شود به یکى از این دو ابرقدرت متکى است ولى انقلاب مردم ما انقلابى است متکى به خود مردم، پس مردم باید از پیامدهاى انقلابشان گله نداشته باشند. صحیفه نور، جلد19، صفحه 58، شماره 3، تاریخ 18/3/63

ره آورد عظیم

اکنون مسلمانان باید با دقت مسایل را بررسى کنند و انقلاب هاى غیراسلامى را به انقلاب اسلامى ایران مقایسه کنند، انقلاب اسلامى در عین حال که وارث یک کشور صددرصد وابسته و مخروبه و عقب رانده شده در تمام جهات بود.... دشمنان ما باید بدانند که هیچ انقلابى در جهان همانند انقلاب اسلامى ما با ضایعه اى کم و ره آوردى عظیم همراه نبوده است و این نیست جز به برکت اسلام. صحیفه نور، جلد13، صفحه 82، شماره 29، تاریخ 21/6/59

استکبار و انقلاب اسلامى

مملکت آشفته است، مملکت بعد از انقلاب است، بعد از انقلاب آشفتگى است و بحمدالله انقلاب ایران انقلاب بزرگى بود که ضایعه کم و برداشت زیاد، برداشت قطع ایادى اجانب و قطع ایادى خیانتکاران داخلى و خارجى و برداشت هاى بزرگتر در سازندگى است. صحیفه نور، جلد6، صفحه 103، تاریخ 7/2/58

امروز دنیا با ما به خاطر اسلام بد است بعضى ها که جاهلند مى گویند اسلام به درد نمى خورد اما بعضى ها که کمى اوضاع مردم ایران را مى دانند مى گویند اسلام خوب است ولى نه اسلام اینها بلکه اسلام راستین. امروز تبلیغات علیه من و شما نیست تبلیغات علیه اسلام است. اگر ما با اسلام کار نداشتیم کسى با ما بد نبود.

... امروز آمریکا و شوروى را که آنقدر در دنیا فساد مى کنند کسى محکوم نمى کند ولى تمام محکومیت ها مال ماست.

در دنیا تنها ایران است که مورد سوال است. صحیفه نور، جلد17، صفحه 256، تاریخ 28/2/62

هر چیزى که برخلاف حق است سفارش کنیم که انجام نگیرد و حق در ایران انجام بگیرد و مشکلاتى که در اثر جنک و در اثر انقلاب و در اثر مخالفت با ابرقدرتها براى مملکت ما پیش آمده است خودشان صبر کنند و دوستان خودشان را به صبر سفارش کنند. صحیفه نور، جلد13، صفحه 245، تاریخ 11/10/59

ملت عزیز ایران بیدار باشید که سالیان دراز مبارزه در پیش دارید، ابرقدرتها براى نابودى شما هر روز نقشه مى کشند ولى "ان کید الشیطان کان ضعیفا" صحیفه نور، جلد12، صفحه 1، تاریخ 20/12/58

قدرت هاى بزرگ که دستشان از مخازن بزرگ ایران کوتاه شده و سلطه و قدرتشان با همت ملت ایران و قواى مسلح آن قطع گردیده اکنون به دست و پا افتاده اند تا با جنگ افرزوى بین برادران سلطه خود را اعاده دهند و چپاولگرى خود را از سرگیرند. صحیفه نور، جلد13، صحفه 119، تاریخ 24/7/59

خدا محوری و گرایش دینی در انقلاب اسلامی

در یک تحلیل از علل انقلاب ما به نقش فرد در جامعه توجه می کنیم. فرد با اراده اش منشاء تحول و دگرگونی جامعه است. جهت تاریخ و جوامع بشری و محتوای آنها ناشی از تلاقی اراده افراد با جبرهای طبیعی و قوانین اجتماعی است. و در یک تحلیل عمیقتر ما معتقدیم که علت العلل هر اثری از جمله انقلاب، خدای قادر متعال می باشد.

امور فوق در اصل 56 قانون اساسی جمهوری اسلامی چنین متجلی شده اند «حاکمیت مطلق بر جهان و انسان از آن خداست و هم او، انسان را بر سرنوشت اجتماعی خویش حاکم ساخته است... » چگونگی ارتباط طولی اراده بشر با خواست و اراده خداوند (از جمله با عنوان «جبر و اختیار») در کتب فلسفی و کلامی مفصلا بحث شده است.

قلم زدن در وادی الهی بودن این انقلاب امری خطیر و لغزنده است، لذا صواب آنست که این مهم را به پیر عرفان و بنیانگذار انقلاب اسلامی بسپاریم، امام در وصیت نامه خود چنین می گوید:

ما می دانیم که این انقلاب بزرگ که دست جهانخواران و ستمگران را از ایران بزرگ کوتاه کرد با تاییدات الهی پیروز گردید. اگر نبود دست توانای خداوند امکان نداشت یک جمعیت سی و شش میلیونی با آن تبلیغات ضد اسلامی و ضد روحانی خصوصا در این صد سال اخیر و با آن تفرقه افکنی های بی حساب قلم داران و زبان مردان در مطبوعات و سخنرانیها و مجالس و محافل ضد اسلامی و ضد ملی بصورت ملیت و آن همه شعرها و بذله گوئیها و آن همه مراکز عیاشی و فحشاء و قمار و مسکرات و مواد مخدر که همه و همه برای کشیدن نسل جوان فعال که باید در راه پیشرفت و تعالی و ترقی میهن عزیز خود فعالیت نمایند بفساد و بی تفاوتی در پیش آمدهای خائنانه که بدست شاه فاسد و پدر بی فرهنگش و دولتها و مجالس فرمایشی که از طرف سفارتخانه های قدرتمندان بر ملت تحمیل می شد و از همه بدتر وضع دانشگاهها و دبیرستانها و مراکز آموزشی که مقدرات کشور بدست آنان سپرده می شد با بکار گرفتن معلمان و استادان غرب زده یا شرق زده صددر صد مخالف اسلام و فرهنگ اسلامی بلکه ملی صحیح با نام ملیت و ملی گرائی گر چه در بین آنان مردانی متعهد و دلسوز بودند لکن با اقلیت فاحش آنان و در تنگنا قرار دادنشان کار مثبتی نمی توانستند انجام دهند و با این همه و دهها مسائل دیگر از آن جمله به انزوا و عزلت کشیدن روحانیون و با قدرت تبلیغات به انحراف فکری کشیدن بسیاری از آنان، ممکن نبود این ملت با این وضعیت یک پارچه قیام کنند و در سر تا سر کشور با ایده واحد و فریاد الله اکبر و فداکاریهای حیرت آور و معجزه آسا تمام قدرتهای داخل و خارج را کنار زده و خود مقدرات کشور را بدست گیرد. بنا بر این شک نباید کرد که انقلاب اسلامی ایران از همه انقلابها جداست. هم در پیدایش و هم در کیفیت و هم در انگیزه انقلاب و قیام و تردید نیست که این یک تحفه الهی و هدیه غیبی بوده که از جانب خداوند منان بر این ملت مظلوم غارت زده عنایت شده است » حضرت امام انقلاب را تحفه ای الهی و هدیه ای غیبی و مورد تایید خداوند معرفی کرده است. چنین سبک و سیاقی از «مضمون و محتوی » شاید فقط در وصیت نامه ایشان آمده باشد زیرا مطمئن بود که پس از مرگش مطرح خواهد شد. واقعا چگونه است که مستضعفان له شده و تهی گشته تغییر حال می دهند و بر علیه مستکبران که ظاهرا همه آلات سرکوب را دارند قیام می کنند؟ گوئی خداوند هر از چند گاهی می خواهد درسی به مستکبران بدهد و خود از راهها و طرقی خاص به مستضعفان دل و جرات می دهد و زمینه انگیزش آنها را فراهم می کند.

درست است که آوای آزادیخواهی در پهنه حیات اجتماعی و تاریخی بشر هیچگاه بکلی فروکش نکرده است ولی گاهی چندان به ضعف می گراید که شنیده نمی شود. پیشتازان و پیشاهنگان این قوم هیچگاه دست از مقابله و مبارزه نکشیده اند ولی در سال 1354 و 1355 و زیر پتک های زر و زور و تزویر استبداد و استکبار از نیمه های سال 56 صداها بلند می شود و اوج می گیرد و طی چند ماه ملت را می بینیم که یکپارچه در صحنه است و آماده شهادت. در راهپیمائی روزهای 16 و 17 شهریور سال 1357 کمتر کسی بود که غسل شهادت نکرده باشد در حالیکه تا چند ماه قبل از آن شاید دلهای فراوانی از هیبت طاغوت و ایادیش در لرزه بودند. از بعد اعتقادی اسلام، خداوند صرفا ناظر گردش هستی و جامعه نیست بلکه هستی و حیات در هر لحظه منوط به اراده و فیض اوست و تحت امر و تدبیر مستمرش می باشد. تاریخچه و مراحل انقلاب اسلامی را که مرور می کنیم آن را بر اساس عقل و تجربه انسانی خویش توجیه و تحلیل می نماییم اما در همه حال باید این تبیین انسانی را در ذیل فلسفه الهی قرار دهیم. بخصوص برخی از فرازها و حوادث را مشاهده می کنیم که اگر بدون توجه به نگرش توحیدی و دینی تفسیر شوند غامض به نظر خواهند آمد. فرضا در طول 37 سال سلطنت شاه ما شاهدیم که چند بار از ترورها جان بدر می برد یا از قیامهای مردمی سالهای 32 و 42 حکومتش فرو نمی ریزد. او و اطرافیانش این بقاء و استمرار را نشانه لطف خدا تلقی می کنند و شاید دل بسیاری از مؤمنین و مخالفین نیز از ادامه حیات طاغوت بدرد می آمد و مکدر می شدند که چرا طاغوت در آن برهه ها ساقط نمی شده است اما اینک اگر به حوادث بنگریم می توانیم بگوئیم حکمت الهی چنین اقتضاء داشته است که طاغوت تا سال 57 دوام بیاورد تا اکثریت قریب به اتفاق مردم به عمق خیانت او آگاه شوند و گر نه مرگ او در جریان ترور بهمن سال 1327 یا فروردین 1344 ممکن بود از او شاه شهید درست کند و اساس سلطنت استمرار یابد. از طرف دیگر ما چون از دید اعتقادی خود کل زندگیمان را در این دنیا آزمایش می دانیم دوام حکومت شاه تا سال 57 برای تکمیل آزمایش و امتحان بسیاری از مردم و پیشتازان بوده است و همچنین برای امتحان و آزمایش خود طاغوت و بر خلاف تصورش این دوام و بقاء به نفع شاه نبوده است.

از طرف دیگر اگر به فراز و نشیبهای حیات امام در طی دوران مبارزه نگاه کنیم در آن هم جلوه هایی از قدرت و اراده الهی دیده می شود. این قدرت و اراده الهی بود که پس از 15 خرداد سال 42 و در طول دوران تبعید و در جریان هجرت به کویت و پاریس و به هنگام ورود به ایران با اینکه حضرت امام کاملا در دست دشمن بود و هر آن می توانست برای وی تصمیمات خطرناکی بگیرد در همه این مراحل خدای متعال نعمت هستی و حیات امام را از خطرات مصون داشت و او را برای مردم و انقلاب حفظ نمود.

باید توجه کنیم که محوریت امام و نقش و تاثیر او در حفظ و بقاء مبارزه برای همه روشن بود.

و بنا بر این تصور خیلی ها این بود که اگر امام حذف شود موج می خوابد. پس فکر حذف امام نمی توانسته مطرح نباشد. اسناد و مدارک تاریخی و اطلاعاتی می گویند شاه و اطرافیانش از یکطرف با حرکت وسیع مردم و علما روبرو شدند و از طرف دیگر به این نتیجه رسیده بودند که حذف و ترور فیزیکی امام مبارزه را تندتر می کند و از آن پس عمدتا در صدد ترور فرهنگی و شخصیتی امام بودند تا از این طریق ریشه جنبش را بکلی و برای همیشه بخشکانند. این یک طرف قضیه، اما بعد دیگر تحلیل الهی مطلب است که:

گر نگهدار من آن است که من می دانم

شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد

خداوند موسی را در دامن فرعون بزرگ می کند تا بعدها همین شخص پرچم مبارزه را علیه او بلند کند در حالیکه فرعون با پیشگوئی کاهنان می دانست که طفلی از بنی اسرائیل دستگاه او را بهم خواهد ریخت و او نوزادهای پسر بنی اسرائیل را می کشت. جلوه های فراوانی از الطاف الهی در کل حیات انسان و از جمله در انقلاب اسلامی ایران دیده می شود. بهر حال، وقایعی چون اعلامیه امام در عصر 21 بهمن سال 57 دال بر نادیده گرفتن مقررات حکومت نظامی، واقعه طبس، قبول قطعنامه از سوی امام و... در سطح کلان آثاری از امدادهای الهی است و در سطح خرد نیز باید رفت و از زبان میلیونها رزمنده و جانباز شنید: که چگونه در صحنه های جنگ و انقلاب مشمول عنایات خدا شده اند.

نکته مهم اینجاست که ما از الهی بودن انقلاب نباید دچار این اشتباه شویم که پس خداوند برای ما خط امان فرستاده است و خود انقلاب را تا سر حد مقصد نهائی و هدف غائی پیش خواهد برد و ما هم همینطور بی درد سر به سعادت دنیوی و اخروی خواهیم رسید.

از طرف دیگر انبوه مشکلاتی که پس از انقلاب شب و روز چون سیل بر سر ما ریخته است که برخی از آن ها را دشمنان دانا و برخی را دوستان نادان سبب شده اند، و کم و بیش در انقلابها جریان دارد ممکنست الهی بودن انقلاب را در نزد عده ای زیر سؤال ببرد. مشکلاتی همانند مشکلات اقتصادی، مسکن، تورم و گرانی، مشکلات اداری و نارسائیها برای بسیاری از افراد حتی طرفدار انقلاب تحملش دشوار خواهد بود. البته توجه به این نکته هم لازم است که ضمن اعتراف به وجود مشکلات با توقع بالائی که مردم از انقلاب اسلامی داشته و دارند به نوبه خود نمود آنها بیش از آنچه در واقع هست نشان می دهد. از اینجاست که باید گفت: رمز بقاء انقلاب در این است که تا حد امکان از یک سو در رفع مشکلات و از سوی دیگر در پائین آوردن توقعات بی مورد تلاش شود و از این طریق بقاء و تداوم انقلاب و اسلام راستین تضمین و از شکست و انحراف آن جلوگیری شود.

اما همه اینها بجای خود، تحلیل الهی قضایا این است که انقلاب نیز به نوبه خود صحنه ای وسیع و خطیر از آزمایشهای الهی است. خداوند همواره اوضاع و احوال را دگرگون می کند تا در شکلهای گوناگون و در مراحل مختلف همگان را در بوته آزمایش و امتحان قرار دهد و انسان را با فقر و ثروت، غضب و شقاوت، مرض و سلامت و حتی با اولاد و خانمان آزمایش می کند تا مقام اهل ایمان روشن شود فرض کنیم یک مسلمان در دوره شاه واجبات را عمل کرده و محرمات را ترک نموده و حتی با دستگاه طاغوت نیز سر ستیز داشته است و زندان و داغ و درفش و... تا اینجا ممکنست او امتحان خود را تمام شده تلقی نماید اما خداوند اوضاع را زیر و رو می کند و او را از زندان در می آورد و اینبار او را در مسند قدرت و حکومت آزمایش می کند که حقا این آزمایشی است بسیار خطرناک. بطور کلی انقلاب میدان عمل و افکار انسان را وسعت می بخشد و امکان جولان بیشتر برای همه فراهم می کند. در حالیکه در عرصه اجتماع طاغوت، از بسیاری از جنبه ها توان مانور فکری و عملی محدود می شود و خیلی ها به انزوا می روند و شاید شخصیت و ماهیت خودشان بر خودشان هم پوشیده بماند. اما در عرصه انقلاب فرصت مانور و حرکت وسیع برای میلیونها نفر فراهم می شود، هر کس استعداد کوچکی دارد شکوفا می شود هر کس در عمق وجودش شیطنتی دارد آنهم بروز وظهور می کند در این غلیان هاست که می بینیم هزاران نفر که شاید انتظارش را نداشتیم اوج می گیرند و عده ای نیز که شاید انتظارش را نداشتیم سقوط می کنند.

اما راجع به مکتبی بودن انقلاب باید بدانیم اراده خداوند در اداره هستی و جامعه بدو صورت تکوینی و تشریعی متجلی می شود. بعد تکوین آنرا زیر مقوله «الهی » بودن انقلاب بررسی کردیم. بعد تشریعی آنرا نیز تحت مقوله «مکتبی بودن » در می آوریم.

اراده تکوینی خداوند بر آن تعلق گرفته است که بشر اشرف مخلوقات و دارای عقل و آزادی اراده باشد و عملا بتواند رنوشت خویش را خودش تعیین نماید و به همین لحاظ دارای مسئولیت دنیوی و اخروی باشد. اما چون احتمال انحراف می رود و عقل و اراده بشر محدود به زمان مکان بوده و ممکنست در سیطره شهوات و احساسات و... قرار گیرد لذا خداوند هدایت و راهنمائی خود را از طریق ارسال رسل و انزال کتب برای بشر تشریع می کند. آخرین رسول و جامعترین کتاب، حضرت ختمی مرتبت و قرآن عظیم الشان است، که راه سعادت را ترسیم می کند انقلاب اسلامی ایران چه در ترسیم هدف و چارچوب مدینه فاضله و چه در بیان راه و روش مبارزه و دستیابی به هدف، متکی بر قرآن و سنت بوده است و در ادامه راهش نیز باید چنین بماند.

بهر حال مکتبی و الهی بودن این انقلاب ویژگی اصلی و بنیادی آنست زیرا دیدیم که انقلابهای معاصر جامعه بشری که از غرب شروع شدند ویژگی اصلیشان دوری از دین و مذهب بود تا آنجا که انقلاب مارکسیستی رسما و آشکارا پرچم دین زدائی و خدا ستیزی را بلند کرد.

ماهیت و عوامل انقلاب اسلامى ایران

خداوند رحمان در سوره مبارکه مائده میفرماید: الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم و اخشون... (1)

آیه خطاب به مسلمانان میفرماید: اکنون دیگر کافران ازدین شما نا امید شده اند. آنها ناامیدند از اینکه بتوانند با دین شمامبارزه کنند. دشمنان شما شکست قطعى خورده اند و دیگر از ناحیه آنها خطرى شما را تهدید نمیکند. اما امروز که روز پیروزى است باید از چیز دیگرى ترس داشته باشید و آن ترس از منست.

مفسرین در تفسیر این آیه گفته اند منظور این است که ازاین پس خطر از درون شما را تهدید میکند نه از بیرون. یعنى که خطر بکلى رفع نشده بلکه تنها خطر دشمن خارجى از میان رفته است.

«از خدا ترسیدن »که در آیه آمده است بمعناى ترس ازقانون خداست، ترس از آنکه خداوند، نه با فضلش، بلکه با عدلش با ما رفتار کند. در دعاى ماثور از امام على(ع) میخوانیم: یا من لا یخاف الا عدله... اى کسیکه ترس از او ترس از عدالت اوست. در یک نظام عادلانه که در آن حقیقتا هیچ ظلم و اجحافى نسبت به هیچکس صورت نمیگیرد، انسان تنها از اجراى عدالت است که میترسد. ترس او از این خواهد بود که مبادا خطائى مرتکب شودکه مستحق مجازات گردد. اینست که میگویند ترس از خدا درنهایت امر بر میگردد به ترس از خود، یعنى به ترس از تخلفات وجرائم خود.

آنجا که میفرماید اى مسلمانان، در آستانه پیروزى و شکست خصم، دیگر از دشمن بیرونى نترسید، بلکه از دشمن درون ترس داشته باشید، به یک معنا با آن حدیث معروف که پیغمبر اکرم خطاب به جنگاورانى که از غزوه اى برمیگشتند بیان فرمود، ارتباطپیدا میکند. پیغمبر در آنجا فرموده بود: شما از جهاد کوچکترباز گشتید اما جهاد بزرگتر هنوز باقى است (2).

مولوى میگوید:

اى شهان کشتیم ما خصم برون

مانده خصمى زان بتر در اندرون

آیه اى که برایتان تلاوت کردم همراه آیه یازده از سوره رعد ان الله لا یغیر ما بقوم حتى یغیروا ما بانفسهم... (3) اساس و بنیان مناسبى را تشکیل میدهند براى تحلیل تاریخ اسلام.

بررسى تاریخ اسلام نشان میدهد که بعد از وفات پیغمبرمسیر انقلاب اسلامى که آن حضرت ایجاد کرده بود عوض شد. دراثر رخنه افراد فرصت طلب و رخنه دشمنانى که تا دیروز با اسلام میجنگیدند، اما بعدها با تغییر شکل و قیافه خود را در صفوف مسلمانان داخل کرده بودند، مسیر این انقلاب و شکل و محتواى آن تا حدود زیادى عوض گردید، بدین ترتیب که از اواخر قرن اول هجرى، تلاشهائى آغاز شد تا از این انقلاب ماهیت اسلامى یک انقلاب ماهیتا قومى و عربى تعبیر بشود. وارثان میراث پیامبر به عوض این که اعتقاد داشته باشند که این اسلام و ارزشهاى اسلامى بود که پیروز گردید و بعوض آنکه به حفظ و تداوم دستاوردهاى انقلاب اسلامى با همان معیارها و با همان اصول اعتقاد داشته باشند، اعتقاد پیدا کردند به اینکه انقلاب ماهیتى قومى و عربى داشته و این ملت عرب بوده است که با ملل غیر عرب جنگیده وآنها را شکست داده است. بدیهى است که همین امر براى ایجادشکاف در درون جامعه اسلامى کافى بود.

در برابر این جریان گروهى به حق ادعا کردند که آنچه شمابعنوان اسلام مطرح میکنید اسلام واقعى نیست، زیرا در اسلام حقیقى، مسائل قومى و نژادى محلى از اعراب ندارد. از سوى دیگرگروهى نیز این مسئله را مطرح کردند که حالا که پاى قومیت در میان است چرا قوم عرب؟چرا ما نباید سرورى و آقائى داشته باشیم؟ به این ترتیب نطفه جنگهاى قومى و نژادى و یا به اصطلاح امروزناسیونالیستى و راسیستى در میان امت مسلمان بسته شد.

تاریخ دو سه قرن اولیه اسلام، مالامال از جدالها و نزاعهابین نژادهاى عرب، ایرانى، ترک، اقوام ما وراء النهر و... است. در ابتدا، در دوره بنى امیه، نژاد عرب روى کار آمد. بنى عباس که به خلافت رسیدند، با آنکه عرب بودند اما چون با بنى امیه ضدیت داشتند، ایرانیها را تقویت کردند و زبان و خط فارسى را رواج دادند. بعدها متوکل عباسى، هم بدلیل آنکه پیوندى با نژادترک پیدا کرده بودند (4) و هم از آن جهت که میخواست خودش را از شر ایرانیها خلاص کند ترکها را بر امور مسلط کرد، و اعراب و ایرانیها را زیر دست قوم ترک قرار داد.

امروز نیز ما درست در وضعى قرار داریم نظیر اوضاع ایام آخرعمر پیامبر، یعنى وقتى که آیه الیوم یئس الذین... نازل شد. پیام قرآن به ما نیز این است که حالا که بر دشمن بیرونى پیروز شده ایدو نیروهاى او را متلاشى کرده اید، دیگر از او ترسى نداشته باشید، بلکه اکنون باید از خود ترس داشته باشید، از منحرف شدن نهضت و انقلاب است که باید ترس داشته باشید. اگر ما با واقع بینى و دقت کامل با مسائل فعلى انقلاب مواجه نشویم و در آن تعصبات وخودخواهى ها را دخالت دهیم، شکست انقلابمان بر اساس قاعده «و اخشون »و براساس قاعده «ان الله لا یغیر... »حتمى الوقوع خواهد بود، درست به همانگونه که نهضت صدر اسلام نیز بر همین اساس با شکست روبرو شد.

اصلى که در بسیارى از موارد صدق میکند این است که نگه داشتن یک موهبت از بدست آوردنش اگر نگوئیم مشکلتر، مطمئناآسانتر نیست. قدما میگفتند جهان گیرى از جهاندارى ساده تر است. و ما باید بگوئیم انقلاب ایجاد کردن از انقلاب نگاهداشتن سهلتراست. در همین انقلاب خودمان بوضوح میبینیم که از وقتى که به اصطلاح شرایط سازندگى پیش آمده، آن نشاط و قوت و قدرتى را که انقلاب در حال کوبیدن دشمن بیرونى داشت، تا حدود زیادى ازدست داده و یک نوع تشتت و تفرقه در آن پیدا شده است. البته این تفرقه یک امر غیر مترقبه و غیر قابل پیش بینى نبود، از قبل حدس زده میشد که با رفتن شاه آن وحدت و یک پارچگى که درمیان مردم بود تضعیف شود.

از اینجا معلوم میشود که بررسى ماهیت این انقلاب بعنوان یک پدیده اجتماعى ضرورت اساسى دارد. ما میباید انقلاب خودمان را بشناسیم و همه جنبه هایش را به بهترین نحو تحلیل کنیم. تنهابا این شناختن و تحلیل کردن است که امکان تداوم بخشیدن به انقلاب و امکان حفظ و نگهدارى آنرا پیدا خواهیم کرد.

لازم است ابتدا یک بحث کلى درباره انقلابها مطرح کنیم و بعد از آن، انقلاب ایران را بطور اخص مورد بررسى قرار دهیم در اولین قدم باید ببینیم انقلاب یعنى چه؟انقلاب عبارتست ازطغیان و عصیان مردم یک ناحیه و یا یک سرزمین، علیه نظم حاکم موجود براى ایجاد نظمى مطلوب. به بیان دیگر انقلاب از مقوله عصیان و طغیان است علیه وضع حاکم، بمنظور استقرار وضعى دیگر (5) باین ترتیب معلوم میشود که ریشه هر انقلاب دو چیز است، یکى نارضائى و خشم از وضع موجود، و دیگر آرمان یک وضع مطلوب، شناختن یک انقلاب یعنى شناخت عوامل نارضائى و شناخت آرمان مردم.

در مورد انقلابها بطور کلى دو نظریه وجود دارد، یک نظریه این است که اصلا همه انقلابهاى اجتماعى عالم، اگر چه در ظاهرممکنست شکلهاى مختلف و متفاوتى داشته باشد، روح و ماهیتشان یکى است. پیروان این نظریه میگویند تمام انقلابها در دنیا، چه انقلاب صدر اسلام چه انقلاب کبیر فرانسه، جه انقلاب اکتبر و یاانقلاب فرهنگى چین و... با اینکه شکلهایشان فرق میکند در واقع یک نوع انقلاب بیشتر نیستند. در ظاهر به نظر میرسد که یک انقلاب مثلا علمى است و دیگرى سیاسى است، یکى دیگر انقلاب مذهبى و قس علیهذا، با این حال روح و ماهیت همه اینها یک چیز بیشتر نیست، روح و ماهیت تمام انقلابها اقتصادى و مادى است.

انقلابها از این جهت درست شبیه یک بیمارى است که درموارد مختلف آثار و علائم متفاوت و مختلفى نشان میدهد، امایک طبیب و پزشک میفهمد که همه این علائم مختلف و متفاوت و همه این نشانه ها و آثار که بظاهر مختلفند یک ریشه بیشترندارند. این آقایان میگویند در همه انقلابها، در واقع نارضائیها درنهایت امر بیک نارضائى برمیگردند خشم ها نیز همگى بیک خشم، و آرمانها نیز همگى بیک آرمان منتهى میشوند. تمام انقلاب هاى دنیا در واقع انقلاب هاى محرومان است علیه برخوردارها. ریشه همه انقلابها در آخر بمحرومیت برمیگردد. (6)

در زمان ما این مسئله-تکیه بر روى منشا طبقاتى انقلاب ها-رواج بسیار پیدا کرده و حتى کسانى هم که از مفاهیم اسلامى سخن میگویند و دم از فرهنگ اسلامى میزنند، خیلى زیاد روى مسئله مستضعفین، استضعافگرى و استضعاف شدگى تکیه میکنند. بطورى که این افراط بنوعى تحریف و انحراف کشیده شده است.

پیروان نظریه دوم میگویند، بخلاف آنچه معتقدان نظر اول ادعا میکنند، همه انقلاب ها ریشه مادى صرف ندارد. البته ممکن است ریشه پاره اى از انقلابها دو قطبى شدن جامعه از نظر اقتصادى و مادى باشد، و یک شاهد مثال در اینمورد تعبیر حضرت امیر(ع) است در خطبه اى که بمناسبت آغاز خلافت ایراد فرمود. (7).

امام علیه السلام در این خطبه از کظه ظالم-سیرى و اشباع ظالم-و سغب مظلوم-گرسنه ماندن مظلوم-نام میبرد. یعنى دو قطبى شدن جامعه و تقسیم آن بمعدودى افراد سیر و کثیرى افراد گرسنه. سیرى که از شدت پرخورى ثقل کرده و باصطلاح تخمه(سوء هاضمه) پیدا میکند و گرسنه اى که از شدت محرومیت شکمش به پشتش مى چسبد.

بر طبق نظر دوم درباره انقلاب ها، تقسیم جامعه از نظراجتماعى و اقتصادى به دو قطب محروم و مرفه شرط ضرورى پیدایش انقلاب نیست. بسا ممکن است انقلابى خصلت انسانى محض داشته باشد. طغیان به جهت گرسنگى، اختصاص بانسان ندارد. حیوان هم اگر خیلى گرسنه بماند بسا هست که علیه انسان یا حیوانهاى دیگر و یا حتى علیه صاحبش طغیان میکند. حال آنکه در بسیارى موارد انقلابها صرفا خصلت انسانى داشته اند. انقلاب هنگامى مى تواند انسانى باشد که ماهیتى آزادیخواهانه و ماهیتى سیاسى داشته باشد نه ماهیتى اقتصادى. چون این امکان هست درجامعه اى شکم ها را سیر بکنند و گرسنگى ها را تا حدى و یا بطور کلى از بین ببرند، ولى بمردم حق آزادى ندهند، حق دخالت در سرنوشت خود و حق اظهار نظر و اظهار عقیده را از آنها سلب بکنند. مى دانیم که هیچ کدام از این مسائل به عوامل اقتصادى مربوط نیستند. در چنین جامعه اى، مردم براى کسب این حقوق از دست رفته قیام میکنند و انقلاب براه میاندازند و به این ترتیب انقلابى نه با ماهیت اقتصادى بلکه با ماهیتى دمکراتیک و لیبرالى بوجودمیآورند.

علاوه بر دو نوع ماهیتى که ذکر کردیم، انقلاب میتواندماهیتى اعتقادى و ایدئولوژیک داشته باشد. بدین معنى که مردمى که به یک مکتب ایمان و اعتقاد دارند و به ارزشهاى معنوى آن مکتب، شدیدا وابسته هستند، وقتیکه مکتب خود را در معرض آسیب میبینند و وقتى آنرا آماج حمله هاى بنیان برافکن میبینند، خشمگین و ناراضى از آسیبهائى که بر پیکر مکتب وارد شده و درآرمان برقرارى مکتب بطور کامل و بى نقص، دست به قیام میزنند. انقلاب این مردم ربطى به سیر یا گرسنه بودن شکمشان و یا ارتباطى با داشتن یا نداشتن آزادى سیاسى ندارد، چرا که ممکن است اینان هم شکمشان سیر باشد و هم آزادى سیاسى داشته باشند اما از آنجاکه مکتبى را که در آرزو و آرمان آن هستند، استقرار نیافته میبینند، برمیخیزند و قیام میکنند.

اگر بخواهیم عوامل ایجاد انقلاب را دسته بندى کنیم، باین نتیجه میرسیم که عامل ایجاد قیام ها یا از نوع عامل اقتصادى ومادى است، یعنى قطبى شدن جامعه و تقسیم آن به دو قطب مرفه و محروم، و برخوردار و بى نصیب است که سبب قیام میگردد.

طبعا آرمان چنین قیامى هم رسیدن بجامعه ایست که در آن از این شکافهاى طبقاتى اثرى نباشد، یعنى رسیدن بجامعه اى بى طبقه. و یا عامل آن، وجود خصلت هاى آزادیخواهانه در بشر است. یکى از ارزشهاى والاى انسانى همین خصوصیت آزادیخواهى اوست یعنى براى یک انسان، آزاد بودن و آقا بالا سر نداشتن از هر اندازه ارزش مادى ارجمندتر است (8).

در نامه دانشوران نوشته اند، بو على سینا در وقتیکه شغل وزارت همدان را داشت (9) روزى با دبدبه و کبکبه وزارت از راهى میگذشت اتفاقا دید کناسى در کنار دیوارى مشغول خالى کردن چاه است. کناس ضمن کار این شعر را با خود زمزمه میکرد:

گرامى داشتم اى نفس از آنت

که آسان بگذرد بر دل جهانت

بوعلى از دیدن وضع کناس و شعرى که میخواند بخنده افتادبا خود فکر کرد این بابا با این شغل پستى که براى خودش انتخاب کرده، تازه هنوز سر نفس خود منت میگذارد که من تو رامحترم شمردم. دستور داد کناس را بحضورش بیاورند. بعد رو به اوکرد و گفت، انصاف اینست که هیچ کس در دنیا به اندازه تونفس خودش را گرامى نداشته است. کناس نگاهى بدبدبه و کبکبه بوعلى کرد، فهمید که او وزیر است، جواب داد، شغل من با همه پستى که دارد بمراتب شریفتر از شغل تو است تو ناچارى هر روز که پیش پادشاه میروى تا بحد رکوع در جلوى او خم شوى، حال آن که من آزادم و نیاز به بندگى کسى ندارم، نوشته اند بوعلى باشرمسارى از کناس جدا شد و رفت.

آنچه که کناس بر زبان آورد، حکایت از واقعیتى میکند که در فطرت هر انسانى قرار دارد. این فطرت آزادگى انسان است که کناسى را، به خم شدن در برابر یک جبار، یک پادشاه، و یا یک انسان مثل خود ترجیح میدهد، و لو هر قدر هم که انجام چنین کارى مزایاى مادى بدنبال داشته باشد. در نقطه مقابل انسان ازاین جهت، حیوان قرار دارد که این مسئله برایش مطرح نیست، حیوان تنها میخواهد شکمش سیر باشد و دیگر هیچ، حال آنکه یک انسان آزادگى را به هر چیز دیگر ترجیح میدهد.

باین ترتیب بسیار طبیعى است که عامل حرکت ملتى، عامل سیاسى باشد نه عامل اقتصادى، و مادى. انقلاب فرانسه بعنوان مثال، از این قبیل انقلابهاست، بعد از آنکه فیلسوفان و حکمائى نظیر روسو آنهمه تبلیغ درباره آزادى و آزادى خواهى و حیثیت انسانى و حریت و ارزشهاى آن کردند، زمینه قیام را آماده ساختند ومردم که بیدار شده بودند، براى کسب آزادى انقلاب کردند.

عامل سوم ایجاد انقلابها، عامل آرمان خواهى و عقیده طلبى است، انقلابهاى اصطلاحا ایدئولوژیک. اینگونه انقلابها جنگ عقایدند نه جنگ اقتصادى در مظهر عقاید. جنگهاى مذهبى نمونه خوبى از نبردهائى است که بر سر عقیده و آرمان بر پا میگردد. قرآن نیز بر این نکته تکیه میکند، در آیه سیزدهم سوره آل عمران نکته ظریفى مندرج است. آیه مربوط بجنگ مسلمانان با کفار در غزوه بدر است. آنجا که آیه از مؤمنان نام میبرد، جنگ آنان را جنگ ایدئولوژیک و جنک عقیده مینامد. حال آنکه از جنگ کافران بجنگ عقیده تعبیر نمیکند. آیه میفرماید:

قد کان لکم آیة فى فئتین التقتا فئة تقاتل فى سبیل الله و اخرى کافرة (10)

در برخوردى که میان دو گروه روى داد، عبرت و نشانه اى براى شما وجود دارد، یک گروه از اینان در راه خدا یعنى براى ایمان و عقیده شان میجنگیدند، و اما آن گروه دیگر کافر بودند. آیه نمیگوید که گروه دوم نیز در راه عقیده نبرد میکردند، زیرا جنگ آنهاواقعا ماهیت ایمانى نداشت، حمایت امثال ابو سفیان از بتها، بدلیل اعتقاد به بتها نبود چرا که ابو سفیان میدانست اگر نظم تازه اى مستقر شود، از قدرت و شوکت او چیزى باقى نمیماند، او در واقع از منافع خودش دفاع میکرد نه از اعتقاداتش.

اکنون نهضت ما با این پرسش روبروست که، اساسا انقلاب ایران چه ماهیتى دارد؟آیا ماهیت طبقاتى دارد؟آیا ماهیت لیبرالیستى دارد؟آیا ماهیت ایدئولوژیکى و اعتقادى و اسلامى دارد؟ آنهائى که معتقدند تمام انقلابها ماهیت مادى و طبقاتى دارد، میگویند واقعیت این است که انقلاب ایران قیام محرومین علیه مرفه ها بوده است. یعنى در ایران دو طبقه در مقابل یکدیگرایستاده اند، طبقه اغنیا و طبقه فقرا و این انقلاب اگر میخواهد ادامه پیدا کند میباید همین مسیر را بپیماید. آن عده اى هم که خود رامسلمان میدانند اما شبیه ایندسته مى اندیشند، سعى مى کنند به قضیه رنگ اسلامى بزنند. اینها مى گویند بحکم آیه و نرید ان نمن على الذین استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثین و نمکن لهم فى الارض و نرى فرعون و هامان و جنودهما منهم ما کانوا یحذرون... (11) اسلام هم تاریخ را بر اساس دو قطبى شدن جامعه ها و جنگ استضعاف گر و استضعاف شده و پیروزى استضعاف شده بر استضعاف گرتفسیر میکند. این انقلاب هم یک نمونه از آنها است.

اما در قرآن نکته ظریفى وجود دارد که این آقایان از آن غافل شده اند و آن نکته این است: اسلام جهت گیرى نهضتهاى الهى را بسوى مستضعفین میداند اما خاستگاه هر نهضت و هرانقلاب را صرفا مستضعفین نمى داند. یعنى بر خلاف مکتب مادى که میگوید اصلا نهضت فقط و فقط بدوش محرومان است و به سود آنها است علیه طبقات مرفه، اسلام نهضت پیامبران را به سودمحرومان میداند اما آنرا منحصرا بدوش محرومان نمیداند. عدم درک این تفاوت میان جهت گیرى و میان خاستگاه انقلاب، منشابسیارى از اشتباهات شده است.

آنهائى که عامل مادى را در انقلاب دخیل و مؤثر میدانندانقلابها را بالذات اجتماعى مى دانند. یعنى میگویند انقلاب ریشه اى در ساختمان انسانها ندارد، بلکه ریشه اى در تغییرات اجتماعى دارد. حال آن که اسلام بعکس بر روى فطرت انسان ها و انسانیت آنها تکیه مى کند. بهمین جهت است که اسلام مخاطب خود رامنحصرا محرومان قرار نمیدهد مخاطب اسلام همه گروهها و طبقات اجتماعى هستند، حتى همان طبقات مرفه و استضعاف گر نیز طرف خطاب هستند. زیرا از نظر جهان بینى اسلامى در درون هر استضعاف گرى، در درون هر فرعونى از فرعون ها، یک انسان در غل و زنجیرقرار دارد. در منطق اسلام فرعون فقط بنى اسرائیل را به زنجیرنکشیده بلکه یک انسان را در درون خودش نیز به زنجیر کشیده است، انسانى که داراى فطرت الهى است و ارزشهاى الهى رادرک مى کند، اما در زندان این فرعون بیرونى است. و لهذامى بینیم که پیامبران در آغاز دعوتشان و در شروع مبارزه علیه طاغوت ها، ابتدا سراغ آن انسان بزنجیر کشیده شده در درون فرعونها میروند، با این نیت که آن انسان را علیه فرعون حاکم برانگیزانند تا باین طریق بتوانند از درون انقلاب ایجاد کنند. البته موفقیت در اینجا بآن نسبت که فردى انسان درونیش در زنجیرنباشد، نیست. قرآن در خصوص اینگونه انقلاب هاى درونى مى فرماید:

و قال رجل مؤمن من آل فرعون یکتم ایمانه... (28-مؤمن)

مى فرماید انسانى از همان ملاء فرعون، از همانها که ازنظر امکانات زندگى در رفاه کامل بسر میبرند و از نظر این که درطبقه استثمارگر و در طبقه استضعاف گر هستند با حاکم و با فرعون همکار و همدست و هم اندیشه اند، در میان چنین افرادى، مردى پیدا میشود که، بموسى ایمان میآورد و بحمایت از او برمیخیزد.

زن فرعون نیز از آن نمونه افرادى است که در طبقه حاکم قرار دارند اما با شنیدن سخن حق وجدانشان بیدار میشود و به نداى حق لبیک میگویند. زن فرعون با قبول دعوت موسى علیه فرعون قیام میکند، او در ابتدا غل و زنجیر را از پاى آن انسانى که در درونش بزنجیر کشیده شده پاره کرد و بعد از آزاد کردن خودانسانیش علیه فرعون که هم شوهرش بود و هم سمبل نظام جورو ظلم، طغیان کرد.

این قیام، قیام فردى از گروه قبطیان بسود سبطیان بودسبطیها انسانهائى هستند که از ناحیه انسانهاى دیگر-قبطیهابزنجیر کشیده شده اند، اما خودشان انسان درون خود را بزنجیرنکشیده و یا آن که کمتر اسیر کرده اند. قهرا دعوت موسى در میان ایشان-سبطیها-که در واقع محرومان جامعه بحساب میآمدند، داوطلب بیشترى داشت، درست همانطور که دعوت پیامبر اسلام بیشتر از طرف محرومان پذیرفته شد و از طبقات مرفه گروه کمترى بآن لبیک گفتند. در زمان ما نیز استقبال محرومین از انقلاب اسلامى بیشتر بود زیرا این انقلاب بسود مستضعفین و در جهت خیرمستضعفین یعنى در جهت عدالت است و قهرا چون در جهت استقرارعدالت است لازم است نعمت هائى که در دست عده اى احتکار شده از آنها گرفته شود و در اختیار آنها که محرومند قرار بگیرد. طبیعى است که براى آنکس که باید حقش را بگیرد، قضیه هم فال است و هم تماشا. یعنى هم پاسخ گر بفطرتش است و هم چیزى نصیبش شده است. ولى آن کس که باید نعمتها را پس بدهد، البته بفطرتش پاسخ میگوید ولى باید پا روى مطامعش بگذارد. ازاینجهت براى این فرد پذیرفتن نظم تازه بسیار مشکل است و درست بهمین دلیل، میزان موفقیت در میان این طبقه کم است.

در تفسیر و تحلیل انقلاب ما، گروهى معتقد به تفسیر تک عاملى هستند. مى گویند تنها یک عامل در ایجاد این انقلاب دخیل بوده است. البته در میان این گروه سه نظر مختلف وجود دارد. یک دسته عامل را صرفا مادى و اقتصادى، دسته اى دیگر عامل راتنها آزادى خواهى و دسته سوم عامل را فقط اعتقادى و معنوى مى دانند. در مقابل این گروه، گروه دیگرى قرار دارند که معتقدندانقلاب تک عاملى نبوده بلکه در تکوین و ایجاد این انقلاب هر سه عامل بصورت مستقل دخالت داشته اند و در آینده، این انقلاب باهمکارى و ائتلاف این سه عامل است که تداوم پیدا مى کند وبثمر میرسد.

اما در کنار این نظرات، نظر دیگرى وجود دارد که خود مانیز موافق آن هستیم. در اینجا کوشش مى کنیم تا حد امکان نظراخیر را تشریح کنیم. انقلاب ایران به اعتراف بسیارى یک انقلاب مخصوص به خود است یعنى براى آن نظیرى در دنیا نمیتوان پیدا کرد. در مورد یگانه بودن انقلاب گروهى که بوجود سه عامل مستقل معتقدند میگویند ما در دنیا هیچ انقلابى نداریم که این سه عامل در آن دوش بدوش یکدیگر حرکت کرده باشد. ما نهضت هاى سیاسى داریم ولى طبقاتى نبوده اند، نهضت هاى طبقاتى داریم اما سیاسى نبوده اند. و بالاخره اگر هر دو این عامل وجود داشته اند، از عوامل معنوى و مذهبى خالى بوده اند. باین ترتیب این گروه نیز نظر ما را در مورد منحصر بفرد بودن این انقلاب بنحوى مى پذیرند. از نظر ما این انقلاب اسلامى بوده است، امامنظور از اسلامى بودن باید روشن گردد. بعضى ها فکر میکنند مقصوداز اسلام تنها همان معنویتى است که در ادیان بطور کلى و از جمله در اسلام وجود دارد. گروه دیگر میپندارند اسلامى بودن بمعناى رواج مناسک مذهبى و آزاد بودن انجام عبادات و آداب شرعى است. اما با وجود این تعبیرات، لا اقل بر ما روشن است که اسلام معنویت محض، آن چنان که غربیها درباره مذهب میاندیشند، نیست. این حقیقت نه تنها درباره انقلاب فعلى، بلکه در موردانقلاب صدر اسلام نیز صادق است.

انقلاب صدر اسلام در همان حال که انقلابى مذهبى واسلامى بود، در همان حال انقلابى سیاسى نیز بود، و در همان حال که انقلابى معنوى و سیاسى نیز بود، انقلابى اقتصادى و مادى نیز بود یعنى حریت، آزادگى، عدالت، نبودن تبعیضهاى اجتماعى و شکاف هاى طبقاتى در متن تعلیمات اسلامى است. در واقع هیچ یک از ابعادى که در بالا بآنها اشاره کردیم، بیرون از اسلام نیستند. راز موفقیت نهضت ما نیز در این بوده است که نه تنها به عامل معنویت تکیه داشته، بلکه آندو عامل دیگر-مادى و سیاسى-را نیز با اسلامى کردن محتواى آنها، در خود قرار داده است. فى المثل، مبارزه براى پر کردن شکافهاى طبقاتى، از تعالیم اساسى اسلام محسوب مى شود، اما این مبارزه با معنویتى عمیق توام وهمراه است.

از سوى دیگر روح آزادى خواهى و حریت در تمام دستورات اسلامى به چشم میخورد. در تاریخ اسلام با مظاهرى روبرو مى شویم که گوئى به قرن هفدهم-دوران انقلاب کبیر فرانسه-و یا قرن بیستم-دوران مکاتب مختلف آزادیخواهى-متعلق است.

داستانى که جرج جرداق از خلیفه دوم نقل میکند و آن رابا کلام امیر المؤمنین مقایسه میکند در این زمینه نمونه خوبى است. مشهور است در وقتى که عمرو عاص حاکم مصر بود، روزى پسرش با فرزند یکى از رعایا دعوایش میشود، در ضمن نزاع پسر عمروعاص سیلى محکمى بگوش بچه رعیت میزند. رعیت و پسرش براى شکایت پیش عمرو عاص مى روند، رعیت مى گوید پسرت به پسر من سیلى زده و طبق قوانین اسلامى ما آمده ایم تا انتقام بگیریم. عمروعاص اعتنائى به حرف او نمیکند و هر دو را از کاخ بیرون مى کند. رعیت غیرتمند و پسرش براى دادخواهى راهى مدینه میشوند ویکسر بنزد خلیفه دوم مى روند. در حضور خلیفه رعیت شکایت میکندکه این چه عدل اسلامى است که پسر حاکم، پسر مرا سیلى مى زندو حق دادخواهى را هم از ما میگیرد. عمر دستور احضار عمرو عاص و پسرش را مى دهد، بعد از پسر رعیت مى خواهد که در حضور اوسیلى پسر عمرو عاص را تلافى کند. آنگاه رو به عمرو عاص مى کند ومى گوید:

«متى استعبدتم الناس و قد ولدتهم امهاتهم احرارا»

از کى تا بحال مردم را برده خودت قرار داده اى و حال آنکه از مادر آزاد زائیده شده اند.

با مقایسه با انقلاب فرانسه، مى بینیم که درست همین طرزتفکر روح آن انقلاب را تشکیل میدهد از جمله این اعتقاد که «هر کس از مادر آزاد زائیده میشود و بنابر این آزاد است »ازاصول اساسى انقلاب فرانسه بشمار میرود. باز در تاریخ اسلام مى خوانیم وقتى مجاهدان صدر اسلام در قادسیه با لشکر رستم فرخزاد فرمانده سپاه ایران روبرو میشوند رستم در شب اول زهرة بن عبد الله سر کرده سپاه اسلام را بنزد خود میطلبد و به او پیشنهادصلح مى کند، باین صورت که پولى بگیرند و برگردند سرجاى خود. این داستان را ما در کتاب داستان راستان نقل کرده ایم (12) و در اینجاقسمتى از آنرا که به بحث مربوط مى شود ذکر مى کنیم.

رستم با غرور و بلند پروازى-که مخصوص خود او بودگفت: شما همسایه ما بودید، ما بشما نیکى مى کردیم شمااز انعام ما بهره مند مى شدید و گاهى که خطرى شما راتهدید مى کرد ما از شما حمایت و شما را حفظ مى کردیم تاریخ گواه این مطلب است. سخن رستم که به اینجا رسیدزهره گفت: همه اینها که گفتى صحیح است، اما تو بایداین واقعیت را درک کنى که امروز غیر از دیروز است مادیگر آن مردمى نیستیم که طالب دنیا و مادیات باشیم، مااز هدفهاى دنیائى گذشته ایم، هدفهاى آخرتى داریم...

بعد رستم از زهره مى خواهد که در اطراف هدفها و دین خودشان توضیحاتى باو بدهد و زهره در جواب مى گوید:

اساس و پایه و رکن آن(دین) دو چیز است، شهادت به یگانگى خدا و شهادت به رسالت محمد و اینکه آنچه اوگفته است از جانب خداست. رستم مى گوید اینکه عیب ندارد دیگر چه؟دیگر آزاد ساختن بندگان خدا، از بندگى انسان هائى مانند خود. (13) و دیگر اینکه مردم همه از یک پدر و مادر زاده شده اند، همه فرزندان آدم و حوا هستند، بنابراین همه برادر و خواهر یک دیگرند... (14)

سپس زهره سایر اهداف را تشریح مى کند. غرضم از ذکراین داستان نشان دادن این نکته بود که تعلیمات لیبرالیستى درمتن تعالیم اسلامى وجود دارد (15).

این گنجینه عظیم از ارزشهاى انسانى که در معارف اسلامى نهفته بود، تقریبا از سنه بیست به بعد در ایران بوسیله یک عده ازاسلام شناسهاى خوب و واقعى وارد خود آگاهى مردم شد. یعنى بمردم گفته شد، اسلام دین عدالت است، اسلام با تبعیضهاى طبقاتى مخالف است، اسلام دین حریت و آزادى است. به این ترتیب علاوه بر معنویت، آرمانها و مفاهیم دیگر نظیر برابرى، آزادیخواهى، عدالت و... رنگ اسلامى به خود گرفت و در ذهن مردم جایگزین شد. درست به دلیل جاى گزینى این مفاهیم در ذهن توده بود که نهضت اخیر ما نهضتى شامل و همه گیر شد. فکر نمى کنم درشامل بودن این نهضت بتواند کسى تردید کند. نهضت مشروطه یک نهضت شهرى بود نه روستائى اما این نهضت هم روستائى بودهم شهرى. شهرى و روستائى، محروم و ثروتمند، کارگر و کشاورز، بازارى و غیر بازارى، روشنفکر و عامى، همه و همه در این نهضت شرکت کرده بودند و این بدلیل اسلامى بودن نهضت بود که همه گروههاى مختلف در یک مسیر و یک صف قرار گرفتند (16).

بالاتر از این ایجاد هماهنگى، نهضت ما توانست موفقیت بسیار بزرگ دیگرى کسب بکند و آن از بین بردن خود باختگى ملت ما در برابر غرب-بمعنى اعم آن یعنى بلوک غرب و شرق بود. نهضت ما توانست بمردم بگوید که شما خود یک مکتب ویک فکر مستقل دارید. خود مى توانید بر روى پاى خود بایستیدو تنها بخود اتکا داشته باشید.

از نظر علماى جامعه شناسى، این مطلب ثابت شده که همانطور که فرد داراى روح است، جامعه هم روح دارد. هرجامعه اى داراى فرهنگى است که آن فرهنگ روح جامعه را تشکیل میدهد. اگر کسى در نهضتى بتواند بر روى آن روح انگشت بگذارد، آنرا زنده کند، خواهد توانست تمام اندام جامعه را یک جابه حرکت درآورد.

مدتهاست که برخورد و تلاقى شرق و غرب بوقوع پیوسته و این امر بخصوص در صد سال اخیر شدت بیشترى پیدا کرده است. مردم مشرق زمین بطور کلى و مسلمانان بخصوص، وقتى خود رادر مقابل غربى ها دیدند، احساس کوچکى و حقارت کردند. درکتاب نهضتهاى اسلامى، این نکته را نوشته ام که سید احمد خان هندى یا بقول انگلیسیها، سر سید احمد خان، در ابتدا یکى از سران نهضت اسلامى در هند بود و مردم را علیه امپراطورى انگلیس تحریک مى کرد انگلیسى ها او را به انگلستان دعوت کردند. سیداحمد خان در اروپا وقتى آن تمدن عظیم اوایل قرن بیستم و آن اوضاع باشکوه بریتانیاى کبیر را دید، آنچنان خود را باخت که وقتى برگشت به هند تمام افکارش عوض شد. از آن به بعد به مردم مى گفت ما راهى نداریم الا اینکه تحت قیمومت انگلستان درآئیم. و این درست همانند فکرى بود که تقى زاده ما پیدا کرد.

تقى زاده مى گفت ایرانى اگر بخواهد بسعادت برسد باید ازفرق سر تا نوک پا فرنگى بشود. در نقطه مقابل اینها سید جمال الدین اسد آبادى قرار داشت. سید با اینکه در صد سال پیش و دراوج انحطاط مسلمانان زندگى مى کرد وقتى که به غرب رفت، آنجاباین فکر افتاد که باید ملل مشرق زمین را بیدار کرد. باید بآنهاشخصیت داد و باید غرب را در مقابل آنها تحقیر کرد. خود سیدجمال به این کار همت گماشت. او در مجله عروة الوثقى که درپاریس منتشر مى کرد داستان مسجد مهمان کش را آورده که داستان بسیار زیبائى است (17) خلاصه داستان مسجد مهمان کش که در مثنوى آمده از این قرار است: مى دانیم که در قدیم مهمانخانه و هتل و از این قبیل اماکن نبوده و اگر کسى وارد محلى مى شد ودوست و آشنائى نداشت، معمولا بمسجد میرفت و در آنجا مسکن میگزید. مسجد مهمان کش از این جهت معروف شده بود که هرکسى شب آنجا میخوابید صبح، جنازه اش را بیرون میآوردند وکسى هم نمى دانست علت چیست. روزى شخص غریبى به این شهر آمد و چون جائى نداشت، رفت که در مسجد بخوابد. مردم نصیحتش کردند که: به این مسجد نرو، هر کس که شب در این مسجد مى خوابد، زنده نمیماند. مرد غریب که آدم شجاع و دلیرى بود، گفت من از زندگى بیزارم و از مرگ هم نمى ترسم و مى روم، ببینم چه میشود. به هر حال مرد شب را در مسجد میخوابد، نیمه هاى شب صداهاى هولناک و مهیبى از اطراف مسجد بلند شد، صداهاى مهیبى که زهره شیر را مى ترکاند. مرد با شنیدن صدا از جا بلندشد و فریاد کشید: هر که هستى بیا جلو، من از مرگ نمى ترسم، من از این زندگى بیزارم، بیا هر کارى دلت میخواهد بکن. بافریاد مرد، ناگهان صداى سهمناکى بلند شد و دیوارهاى مسجدفرو ریخت و گنجهاى مسجد پدیدار شد. سید جمال در پایان مقدمه خود مینویسد:

بریتانیاى کبیر چنین پرستشگاه بزرگى است که گمراهان چون از تاریکى سیاسى بترسند بدرون آن پناه مى برند وآنگاه اوهام هراس انگیز ایشان را از پاى در میآورد. مى ترسم روزى مردى که از زندگى نومید شده، ولى همت استواردارد بدرون این پرستشگاه برود و یکباره در آن فریادنومیدى برآورد، پس دیوارها بشکافد و طلسم اعظم بشکند. (18)

خود سید جمال چنین کارى کرد. در زمانى که فکر مبارزه باانگلستان در دماغ احدى خطور نمى کرد، این مرد فریاد مبارزه باسیاست استعمارگرى انگلستان را بلند کرد، و براى اولین بار این حالت خودباختگى را از مردم گرفت، و براى اولین بار روى خوداسلامى امت مسلمان تکیه کرد. سید جمال براى تمام ملتهاى اسلامى یک منش و یک هویت یگانه قائل بود. اما آنرا یک من پایمال شده، یک من تحقیر شده منى که شرافت خود، کرامت وتاریخ خود را فراموش کرده، مى دانست و معتقد بود که باید این من را به یاد خود آورد. به این دلیل بود که سید به تاریخ صدراسلام، به تمدن و فرهنگ اسلام تکیه مى کرد و از این طریق خوداین امت را بیادش میآورد، و به ملل مسلمان روحیه مى داد. البته روشن است که این حرفها به دلیل آماده نبودن شرایط، در آن زمان نمیتوانست تاثیر زیادى داشته باشد، اما به هر حال سید بذر تحولات و قیام هاى بعدى را کاشت و ما اکنون ثمره و نتیجه آن مجاهدتهارا براى العین مشاهده میکنیم. آنطور که اوضاع سیاسى جهان نشان میدهد الان در تمام کشورهاى اسلامى، نهضت هاى اسلامى بر اساس جستجوى هویت اسلامى پا گرفته است. حتى در کشورهائیکه کمتر اسمى از آنها در وسائل ارتباط جمعى مطرح مى شود، چنین نهضت هائى شروع به رشد کرده اند. همه این نهضت ها آنطور که از قرائن برمیآید، ماهیتى اسلامى دارند، یعنى براساس طرد همه ارزشهاى غیر اسلامى و تکیه بر ارزشهاى مستقل اسلامى، استوارند.

در مورد انقلاب خودمان اگر این نظریه درست باشد که ماهیتى اسلامى دارد (19)، یعنى انقلابى است که در همه جهات مادى و معنوى سیاسى و عقیدتى، روح و هویتى اسلامى دارد، درآن صورت تداوم آن و بثمر رسیدنش نیز بر همین مبنا و اساس امکان پذیر خواهد بود. باین ترتیب وظیفه هر یک از ما عبارت خواهد بود از کوشش در جهت حفظ هویت اصیل انقلاب. یعنى انقلاب ما از این پس نیز باید اسلامى باشد نه مشترک و مؤتلف. باید اسلامى باشد نه صرفا ضد طبقاتى، باید اسلامى باشد، نه آزادیخواهانه محض و بالاخره باید اسلامى باشد و نه فقط روحانى و معنوى و یا تنها سیاسى.

اما به بینیم چگونه میتوان ثابت کرد که این انقلاب انقلابى اسلامى بوده و هویت دیگرى نداشته. یکى از راههاى ناخت انقلاب، بررسى کیفیت رهبرى آن انقلاب و نهضت است.

از نظر رهبرى اینطور نبود که روز اول کسى خود را کاندیدابکند و بعد مردم به او راى بدهند و او را به رهبرى انتخاب کنند وبدنبال آن، رهبر براى مردم تعیین خط مشى کند. واقعیت اینست که گروههاى زیادى-از آنها که احساس مسئولیت مى کنندتلاش کردند که رهبرى نهضت را بعهده بگیرند ولى تدریجا همه عقب رانده شدند و رهبر خود به خود انتخاب شد. شما در نظربگیرید که چه تعداد از قشرهاى مختلف، مثلا از روحانیون-چه از مراجع و یا غیر مراجع-و یا از غیر روحانیون چه گروههاى اسلامى و چه غیر اسلامى، در این انقلاب شرکت داشتند. در این نهضت افراد تحصیلکرده، افرادعامى، دانشجو، کارگرها، کشاورزان، بازرگانان همه و همه شرکت داشتند ولى از میان همه این افرادمختلف، تنها یک نفر، به عنوان رهبر انتخاب شد، رهبرى که همه گروهها او را برهبرى پذیرفتند. اما چرا؟آیا بدلیل صداقت رهبربود؟بیشک این رهبر صداقت داشت ولى آیا صداقت منحصربشخص امام خمینى بود و کسى دیگر صداقت نداشت؟البته مى دانیم که چنین نیست و صداقت منحصر به ایشان نبود. آیابدلیل شجاعت رهبر بود و اینکه تنها ایشان فرد شجاعى بودند وغیر از ایشان رهبر صدیق و صادق و شجاع دیگرى وجود نداشت؟ البته کسان شجاع دیگرى نیز بودند. آیا به این دلیل بود که ایشان از یک نوع روشن بینى برخوردار بودند و دیگران فاقد این روشن بینى بودند؟آیا بدلیل قاطعیت رهبر بود و دیگران فاقد قاطعیت بودند؟ میدانیم که قاطعیت منحصر به ایشان نبود. درست است که همه این مزایا باعلى درجه در ایشان جمع بود، ولى چنین نیست که این مزایا-لا اقل با شدت و گسترش کمتر-در دیگران نبود، پس چه شد که جامعه خودبخود ایشان را، و فقط ایشان را به رهبرى انتخاب کرد و هیچ فرد دیگرى را در کنار ایشان به رهبرى نپذیرفت؟

پاسخ این سؤال برمى گردد به یک سؤال اساسى که در فلسفه تاریخ مطرح مى شود و آن این است که آیا تاریخ شخصیت رامیسازد و یا شخصیت تاریخ را، آیا نهضت رهبر را مى سازد و یارهبر نهضت را؟اجمالا میدانیم که نظریه صحیح در این مورداینست که، یک اثر متقابل میان این دو، یعنى میان نهضت و رهبراست. میباید از یک طرف یک سلسله مزایا و امتیازات در رهبرباشد و از طرف دیگر نیز خصوصیاتى در نهضت وجود داشته باشد. مجموع این شرایط است که فرد را بمقام رهبرى مى رساند. امام خمینى به این علت رهبر بلا منازع و بلا معارض این نهضت شدکه علاوه براینکه واقعا شرایط و مزایاى یک رهبر در فرد ایشان جمع بود، ایشان در مسیر فکرى و روحى و نیازهاى مردم ایران قرار داشت. حال آن که دیگران-آنها که براى کسب مقام رهبرى نهضت تلاش مى کردند-به اندازه ایشان در این مسیر قرارنداشتند.

معنى این سخن این است که امام خمینى با همه مزایا وبرتریهاى شخصى که دارد اگر اهرمهائى که روى آنها دست مى گذاشت و فشار میداد و جامعه را به حرکت درمیآورد، از نوع اهرمهائى بود که دیگران روى آن فشار مى آوردند و اگر منطقى که ایشان بکار میبرد نظیر منطق دیگران بود، امکان نداشت ایشان در بحرکت درآوردن جامعه موفقیتى کسب کند (20).

اگر امام عنوان پیشوائى مذهبى و اسلامى را نمى داشت واگر مردم ایران در عمق روحشان یک نوع آشنائى و انس و الفتى بااسلام نداشتند و اگر عشقى که مردم ما با خاندان پیامبر دارند وجودنمى داشت و اگر نبود که مردم حس کردند که این نداى پیامبر ونداى حضرت على(ع) و یا نداى امام حسین(ع) است که از دهان این مرد بیرون مى آید، محال بود نهضت و انقلابى به این وسعت درمملکت ما بوجود آید.

رمز موفقیت رهبر در این بود که مبارزه را در قالب مفاهیم اسلامى به پیش برد. ایشان با ظلم مبارزه کرد ولى مبارزه با ظلم رابا معیارهاى اسلامى مطرح کرد، امام از طریق القاى این فکر که یک مسلمان نباید زیر بار ظلم برود، یک مسلمان نباید تن به اختناق بدهد، یک مسلمان نباید به خود اجازه دهد که ذلیل باشد، مؤمن نباید زیر دست و فرمانبر کافر باشد (21)، با ظلم و ستم و استعمارو استثمار مبارزه کرد، مبارزه اى تحت لواى اسلام، و با معیارها وموازین اسلامى.

از جمله اقدامات اساسى این رهبر، مخالفت جدى و دامنه دار با مسئله جدائى دین از یاست بود. شاید فضل تقدم در این زمینه با سید جمال باشد. سید جمال شاید نخستین کسى بود که احساس کرد اگر بخواهد در مسلمانان جنبش و حرکتى ایجادکند باید به آنها بفهماند که سیاست از دین جدا نیست، این بود که او این مسئله را بشدت در میان مسلمین مطرح کرد، بعدها استعمارگران تلاش زیادى کردند تا در کشورهاى مسلمان رابطه دین وسیاست را قطع کنند.

از جمله این تلاشها، طرح مسئله ایست بنام «علمانیت » (22) که بمعنى جدائى دین از سیاست است. بعد از سید جمال در کشورهاى عربى و بخصوص در مصر افراد زیادى پیدا شدند که با تکیه بر قومیت و در لباس ملى گرائى، عربیزم، و پان عربیزم به تبلیغ فکرجدائى دین از سیاست پرداختند. اخیرا هم شاهد بودید که انورسادات همین مسئله را باز بار دیگر مطرح کرد، انور سادات درنطقهاى اخیرش بخصوص بر این نکته تاکید مى کرد که دین مال مسجد است و باید کار خود را در آنجا انجام دهد، مذهب اصولا نباید کارى به مسائل سیاسى داشته باشد.

در جامعه ما نیز این مسائل زیاد مطرح شده بود بطوریکه مردم تقریبا آن را پذیرفته بودند، اما همه دیدیم که وقتى از زبان یک مرجع تقلید، از زبان کسى که مردم، با وسواس کوشش مى کنندتا کوچکترین آداب مذهبى خود را با دستورهاى او منطبق بکنند، در کمال راحت بیان شد که دین از سیاست جدا نیست و به مردم خطاب شد که اگر از سیاست کشور دورى کرده اید، در واقع از دین دورى کرده اید، مردم چگونه به جنب و جوش افتادند و بنوعى بسیج عمومى اقدام کردند. و یا در نظر بگیرید که مسئله آزادى و آزادى خواهى در جامعه با شدت مطرح بود، با این حال چندان تاثیرى در حال مردم نداشت. ولى وقتى همین مسئله از زبان رهبر مطرح شد، یعنى کسى که رهبر دینى و مذهبى است، مردم براى اولین باردریافتند که آزادى یک موضوع صرفا سیاسى نیست، بلکه بالاتر ازآن یک موضوع اسلامى است و این نکته روشن شد که یک نفرمسلمان باید آزاد زیست کند و باید آزادیخواه باشد.

در چند سال اخیر مسائلى در ایران بوجود آمد که از جنبه هاى اقتصادى و سیاسى اهمیت چندانى نداشت، ولى از جنبه مذهبى آنهم از نظر شعائر مذهبى مهم بود و خود این مسائل دراوج دادن به نهضت نقش مؤثرى داشتند. مثلا یکى از اشتباهات بسیار بزرگ عوامل رژیم این بود که بدلیل غرور فوق العاده اى که برایشان حاصل شده بود در اواخر سال 55 تصمیم گرفتند که تاریخ هجرى را به تاریخ به اصطلاح شاهنشاهى تبدیل کنند. اینکه تاریخ هجرى باشد یا شاهنشاهى، از نظر اقتصادى و سیاسى تاثیر چندانى در حال مردم نداشت. ولى همین مسئله بشدت عواطف مذهبى مردم را جریحه دار کرد و وسیله خوبى براى کوبیدن رژیم بدست رهبر داد. رهبر بلافاصله با طرح این شعار که چنین عملى دشمنى باپیغمبر و دشمنى با اسلام است و معادل است با قتل عام هزاران نفر از عزیزان این مردم، موفق شد در مردم عصیان ایجاد کند واز تحریک وجدان اسلامى آنها به بهترین نحو در جهت یشبردنهضت بهره بردارى نماید.

بنابراین با بررسى مسئله رهبرى و کیفیت و نحوه آن، و بادر نظر گرفتن اینکه مردم در میان افراد زیادى که صلاحیت رهبرى داشتند کدام رهبر را انتخاب کردند (23) و با بررسى و تحلیل مسیرى که این رهبر طى کرد و اهرمهائى که روى آنها تکیه نمود و منطقى که به کاربرد، به این نتیجه روشن و آشکار میرسیم که نهضت ماواقعا یک نهضت اسلامى بوده است. با آنکه نهضت از سوئى خواهان عدالت بود و از سوئى دیگر در جستجوى آزادى واستقلال، ولى عدالت را در سایه اسلام میخواست و استقلال وآزادى را در پرتو اسلام جستجو میکرد، و به عبارت بهتر نهضت ماهمه چیز را با رنگ و بوى اسلامى طلب میکرد این، همان جهت مورد خواست و میل ملت بود. (24)

در ابتداى سخنم به نکته اى اشاره کردم که اینجا میباید آنراتکمیل کنم. در آنجا گفتم که هر انقلابى معلول یک سلسله نارضایتى ها و ناراحتى هاست. یعنى وقتى مردم از وضع حاکم ناراضى و خشمگین باشند و وضع مطلوبى را آرزو بکنند، زمینه انقلاب به وجود میآید. حالا مى خواهم مکمل این موضوع را بیان کنم وآن این است که، صرف نارضائى کافى نیست. ممکن است ملتى ازوضع موجود ناراضى باشد و آرزوى وضع دیگرى داشته باشد، با این حال انقلاب نکند، چرا؟ براى اینکه داراى روحیه رضا و تمکین است. روحیه ظلم پذیرى در میان آن ملت رواج دارد. چنین مردمى ناراضى هستند اما در عین حال تسلیم ظلم اند. اگر ملتى ناراضى بود، اما علاوه بر آن یک روحیه پرخاشگرى یک روحیه طرد وانکار در او وجود داشت، در آن صورت انقلاب میکند. اینجاست که نقش مکتبها روشن مى شود.

از جمله خصوصیات اسلام اینست که به پیروانش حس پرخاشگرى و مبارزه و طرد و نفى وضع نامطلوب را مى دهد. جهاد، امر به معروف و نهى از منکر یعنى چه؟یعنى اگر وضع حاکم وضع نامطلوب و غیر انسانى بود، تو نباید تسلیم بشوى و تمکین بکنى. تو باید حداکثر کوشش خودت را براى طرد و نفى این وضع وبرقرارى وضع مطلوب و ایده آل بکار ببرى.

مسیحیت که اساسش بر تسلیم و تمکین است، قرنها از اسلام انتقاد میکرد که این چگونه دینى است؟در دین که نباید شمشیرو جهاد وجود داشته باشد. دین باید دم از صلح و صفا بزند، باید بگوید اگر به سمت راست تو سیلى زدند، طرف چپ صورتت را پیش بیاور. حال آن که اسلام چنین منطقى ندارد.

اسلام مى گوید: افضل الجهاد کلمة عدل عند امام جائر یعنى با فضیلت ترین و برترین جهادها اینست که انسان در برابر یک پیشواى ستمگر، دم از عدل بزند و سخن عدل مطرح کند. من درجائى نوشته ام که همین جمله کوتاه چقدر حماسه در دنیاى اسلام آفریده است.

اگر در مکتبى عنصر تعرض و عنصر تهاجم نسبت به ظلم وستم و اختناق وجود داشته باشد، آن وقت این مکتب خواهدتوانست بذر انقلاب را در میان پیروان خود بکارد. امروز خوشبختانه این بذر بقدر کافى در میان ما پاشیده شده است، یعنى بعد از آن که سالها و بلکه قرنها بود که جهاد و امر بمعروف و نهى از منکر درمیان ما فراموش شده بود و ما طریق مبارزه را از یاد برده بودیم (25) در این صد سال اخیر خوشبختانه این مسئله دوباره مطرح شد و جاى خود را در جامعه باز کرد.

اما در این میان نکته اى وجود دارد که در واقع ما را برسر دو راهى قرار مى دهد. و آن نکته اینست: گفتم که اسلام باانقلاب پیوند دارد بذر انقلاب در تعالیم اسلام موجود است و به همین دلیل براى مسلمانان انقلابى این سؤال پیش میآید که راه آینده چه باید باشد، انقلاب اسلامى و یا اسلام انقلابى؟

انقلاب اسلامى یعنى راهى که هدف آن، اسلام و ارزشهاى اسلامى است و انقلاب و مبارزه صرفا براى برقرارى ارزشهاى اسلامى انجام مى گیرد. و به بیان دیگر در این راه مبارزه هدف نیست، وسیله است. اما عده اى میان انقلاب اسلامى و اسلام انقلابى اشتباه میکنندیعنى براى آنها انقلاب و مبارزه هدف است، اسلام وسیله ایست براى مبارزه. اینها مى گویند هر چه از اسلام که ما را در مسیرمبارزه قرار بدهد آن را قبول مى کنیم، و هر چه از اسلام که ما را ازمسیر مبارزه دور کند، آنرا طرد مى کنیم. طبیعى است که با این اختلاف برداشت میان انقلاب اسلامى و اسلام انقلابى، تفسیرها وتعبیرها از اسلام و انسان و توحید و تاریخ و جامعه و آیات قرآن با یکدیگر متضاد و متناقض میشود.

فرق است میان کسى که اسلام را هدف میداند و مبارزه راو جهاد را وسیله اى براى برقرارى ارزشهاى اسلامى، با آنکه مبارزه را هدف میداند و حرفش اینست که من همیشه باید در حال مبارزه باشم و اصلا اسلام آمده براى مبارزه. در جواب این گروه باید گفت بر خلاف تصور شما، با آنکه در اسلام عنصر مبارزه هست، اما این بدان معنى نیست که اسلام فقط براى مبارزه آمده و هدفى جز مبارزه ندارد. در اسلام دستورات بیشمارى وجود دارد که یکى از آنهامبارزه است.

این فکر که مبارزه اصل است، ناشى از طرز تفکرى است که مادیون در مورد جامعه و تاریخ دارند. به اعتقاد آنان، تاریخ وطبیعت جریانى به اصطلاح دیالکتیکى طى کرده، از میان اضداد عبورمى کنند. در دنیا، همیشه جنگ اضداد برقرار است و جنگ اضدادبشکل دیالکتیکى جریان مى یابد. یعنى هر واحدى در طبیعت وتاریخ بالضروره عامل نفى کننده خود را در درون خود پرورش میدهد و با رشد این عامل، میان واحد اول-تز-که عنصر کهنه محسوب میشود و نفى کننده آن-آنتى تز-که عنصر نو بحساب میآید، جنگ در میگیرد و این جنگ با پیروزى نو، و یا به یک معنى دیگر ترکیب نو و کهنه-ایجاد سنتز-بپایان میرسد و بعد دوباره این جریان شروع مى شود و سنتزى که از جنگ حاصل شده بودخود بعنوان یک تز وارد عمل مى شود و باز روز از نو روزى از نو. بر اساس این طرز تفکر اساسا طبیعت، زندگى، جامعه، و هر چیز که انگشت بر روى آن بگذارید، جنگ است و جنگ. اخلاق خوب هم یعنى همیشه شکل آنتى تز را داشتن، یعنى انکار آنچه هست، انکار وضع موجود هر که علیه وضع موجود-هر چه که مى خواهدباشد-مبارزه کند مترقى و متکامل است. همینقدر که وضع تازه اى بوجود آمد، فورا در درونش حالت دیگرى که عبارت از انکار وضع فعلى باشد بوجود میآید. از این به بعد آن آدم مترقى جزو عناصرکهنه در مى آید که مى باید از بین برود.

مبارزه، اساسا یک لحظه هم متوقف نمى شود و نباید هم متوقف شود. در هر لحظه هر چه که چهره مبارزه داشته باشد، حقانیت هم با اوست. بر اساس همین طرز تفکر است که آن عده که میکوشند به قول خودشان اسلام را انقلابى بکنند-نه اینکه انقلاب را اسلامى بکنند-معیار اسلام را در همه جا مبارزه معرفى میکنند (26)

با توضیحاتى که تا اینجا داده شد، اگر پذیرفته باشیم که انقلاب ما، انقلابى ماهیتا اسلامى است-البته اسلامى به همان معناکه تشریح کردم، یعنى جامع تمام مفاهیم و ارزشها و هدفها درقالب و شکل اسلامى در این صورت این انقلاب به شرطى در آینده محفوظ خواهد ماند و به شرطى تداوم پیدا خواهد کرد، که قطعا وحتما مسیر عدالتخواهى را براى همیشه ادامه بدهد. یعنى دولتهاى آینده واقعا و عملا در مسیر عدالت اسلامى گام بردارند، براى پرکردن شکافهاى طبقاتى اقدام کنند، تبعیضها را واقعا از میان بردارند و براى برقرارى یک جامعه وحیدى بمفهوم اسلامى آن، نه با مفهومى که دیگران گفته اند-زیرا که تفاوت بین ایندو از زمین تا آسمان است-تلاش کنند.

در دولت اسلامى نباید به هیچ وجه ظلم و اجحافى به کسى بشود حتى اگر این فرد یک مجرم واجب القتل باشد. اینجا باید ازبعضى دوستان جوان گله بکنیم که در عین اینکه احساسات پاک آنها قابل تقدیر است، ولى گاهى با منطقى با قضایا برخورد مى کنندکه بیشتر با منطق احساس جور درمیآید تا با منطق اسلام. چندروز پیش بمناسبتى به نخست وزیرى رفته بودم، شنیدم که پاسدارانى که آنجا بودند از اعدامهاى انقلابى گله مى کردند و مى گفتند این جانى ها ارزش گلوله خوردن ندارند و باید آنها را زنده زنده به دریاانداخت.

باید به این دوستان جوان تذکر داد که از نظر منطق اسلام حتى اگر کسى هزاران نفر را کشته باشد و مجازات صد بار اعدام هم براى او کم باشد، باز هم حقوقى دارد که آنها باید رعایت شوند دراین زمینه ها ما بهترین سرمشقها را از مکتب على(ع) میآموزیم شما رفتار حضرت را با قاتلش ببینید، دنیائى از انسانیت و رافت ومحبت در آن وجود دارد على(ع) وقتى که در بستر افتاده بودخویشاوندان خود-بنى عبد المطلب-را جمع کرد و به آنها گفت، اى بنى عبد المطلب مبادا بعد از من در میان مسلمانان به انتقام خون من برخیزید و بگوئید على کشته شد پس مسبب و محرک وکمک کار و همه و همه را باید به قتل رساند. من یک نفر بودم، ابن ملجم هم یک ضربه بیشتر بمن نزد، شما هم بیشتر از یک ضربه به او نزنید. و در تاریخ مى خوانیم که در مدتى که ابن ملجم درخانه حضرت اسیر بود کوچکترین بدرفتارى نسبت به او نشد. حتى حضرت غذاى خود را براى زندانى فرستاد و سفارش کرد که مبادازندانى گرسنه بماند (27).

این چنین عدلى، باید براى همه ما سرمشق باشد. بى تردیدوجود این ارزشها است که مکتب ما را در طول هزار و چهار صد سال حفظ کرده و آنرا شاداب و با طراوت نگاهداشته است.

از آنجا که ماهیت این انقلاب ماهیتى عدالتخواهانه بوده است، وظیفه حتمى همگى ما این است که به آزادیها بمعناى واقعى کلمه احترام بگذاریم، زیرا اگر بنا بشود حکومت جمهورى اسلامى، زمینه اختناق را بوجود بیاورد، قطعا شکست خواهد خورد (28) البته آزادى غیر از هرج و مرج است و منظور ما، آزادى بمعناى معقول آن است.

هر کس میباید فکر و بیان و قلمش آزاد باشد و تنها در چنین صورتى است که انقلاب اسلامى ما، راه صحیح پیروزى را ادامه خواهد داد. اتفاقا تجربه هاى گذشته نشان داده است که هر وقت جامعه از یک نوع آزادى فکرى-و لو از روى سوء نیت-برخورداربوده است این امر بضرر اسلام تمام نشده، بلکه در نهایت بسوداسلام بوده است. اگر در جامعه ما، محیط آزاد برخورد آراء و عقایدبه وجود بیاید بطورى که صاحبان افکار مختلف بتوانند حرفهایشان را مطرح کنند و ما هم در مقابل، آراء و نظریات خودمان را مطرح کنیم، تنها در چنین زمینه سالمى خواهد بود که اسلام هر چه بیشتررشد میکند. اینجا بى مناسبت نیست که خاطره اى برایتان تعریف کنم. چند سال پیش در دانشکده الهیات، یکى از استادها که ماتریالیست بود، بطور مرتب سر کلاسها، تبلیغات ماتریالیستى وضد اسلامى میکرد. دانشجویان به این عمل اعتراض کردند و کم کم نوعى تشنج در دانشکده ایجاد شد. من نامه اى بطور رسمى به دانشکده نوشتم که عین این نامه را در حال حاضر در اختیار دارم وتوضیح دادم که بعقیده من لازم است در همین جا که دانشکده الهیات است، یک کرسى ماتریالیسم دیالکتیک تاسیس بشود و استادى هم که وارد در این مسائل باشد و به ماتریالیسم دیالکتیک معتقد باشد، تدریس این درس را عهده دار شود. این طریق صحیح برخورد با مسئله است و من با آن موافقم، اما اینکه فردى پنهانى وبصورت اغوا و اغفال، بخواهد دانشجویان ساده و کم مطالعه راتحت تاثیر قرار دهد و برایشان تبلیغ کند، این قابل قبول نیست. بعد من بهمان شخص هم چند بار پیشنهاد کردم که شمابعوض آنکه حرفهایت را با چند دانشجوى بى اطلاع در میان بگذارى، آنها را با من در میان بگذار و اگر هم مایل باشى میتوانیم این کار را در حضور دانشجویان انجام دهیم و حتى اگر لازم باشدجمعیت بیشترى حضور داشته باشند، میشود از اساتید و دانشجویان دانشگاهها دعوت کرد و در یک مجمع عمومى چند هزار نفرى مادو نفر حرفهایمان را مطرح میکنیم و باصطلاح نوعى مناظره داشته باشیم. حتى باو گفتم با اینکه من حاضر نیستم به هیچ قیمتى در رادیوصحبت کنم و یا در تلویزیون ظاهر شوم (29) ولى براى اینکار حاضرم در رادیو یا تلویزیون با شما مناظره کنم...

و به اعتقاد من تنها طریق درست برخورد با افکار مخالف همین است. و الا اگر جلوى فکر را بخواهیم بگیریم، اسلام وجمهورى اسلامى را شکست داده ایم. اما البته همانطور که توضیح دادم برخورد عقاید غیر از اغوا و اغفال است. اغوا و اغفال یعنى کارى توام با دروغ، توام با تبلیغات نادرست انجام دادن.

مثلا فرض کنید کسى قسمتى از جمله اى یا آیه اى را حذف کند و قسمتى را خود بآن اضافه کند و بعد این عبارت تحریف شده را به عنوان حجت مطرح کند. یا آنکه از مسائل تاریخى قسمتهائى را حذف کند و بعد با استفاده از این اطلاعات ناقص، نتایج دلخواه خودش را بگیرد، و یا فى المثل ادعاى علمى بودن داشته باشد وحال آنکه حرفش اساسا تحریف علم باشد. اغفال کردن به هیچ عنوان نمى تواند و نباید آزاد باشد. اینکه در اسلام خرید و فروش کتب ضلال حرام است و اجازه فروش هم داده نمى شود، بر اساس همین ضرر اجتماعى است.

خوب حرفهایم را خلاصه کنم و نتیجه بگیرم. عرض کردم آینده انقلاب ما در صورتى تضمین خواهد شد که عدالت و آزادى را حفظ کنیم. استقلال سیاسى، استقلال اقتصادى، استقلال فرهنگى، استقلال فکرى و استقلال مکتبى را محفوظ نگه داریم. من در اینجاروى مسئله استقلال سیاسى و استقلال اقتصادى بحثى نمى کنم براى اینکه این مسائل را خود شما بهتر از من مى دانید. ولى روى مسئله استقلال فکرى و استقلال فرهنگى و به تعبیر خودم استقلال مکتبى مایلم که تکیه بیشترى داشته باشم و توضیح بیشترى بدهم.

انقلاب ما آنوقت پیروز خواهد شد که ما مکتب و ایدئولوژى خودمان را که همان اسلام خالص و بدون شائبه است، بدنیامعرفى کنیم. یعنى اگر ما استقلال مکتبى داشته باشیم و مکتبمان را بدون خجلت و شرمندگى آنچنان که واقعا هست به جهانیان عرضه کنیم، مى توانیم امید پیروزى داشته باشیم، اما اگر قرار شود به اسم اسلام یک مکتب التقاطى درست شود و روشمان این باشد که ازهر جائى چیزى اخذ کنیم، یک چیزى از مارکسیسم بگیریم، یک چیز از اگزیستانسیالیسم بگیریم و چیز دیگرى از سوسیالیسم بگیریم و از اسلام هم چیزهائى داخل کنیم و از مجموع اینها معجونى درست کنیم و بگوئیم اینست اسلام، ممکن است مردم در ابتدا این امر را بپذیرند، زیرا که در کوتاه مدت شاید بشود حقیقت را پنهان کرد، ولى این امر براى همیشه مکتوم نمیماند افرادى پیدا مى شوند اهل فکر و تحقیق که حقیقت را میفهمند و بعد شروع میکنند به خرده گیرى که آقا فلان حرفى که شما بنام اسلام میزنید مشخص است که مال اسلام نیست. منابع اسلامى معلومند، قرآن و سنت پیامبر و فقه اسلام و اصول معتبر اسلامى همه و همه مشخص اند، از آن طرف آن حرفهائى را که شما بنام اسلام مى زنید مشخص است، با مقایسه روشن میشود که این حرفها را شما مثلا ازمارکسیسم گرفته اید و بعد یک روکش اسلامى روى آن کشیده اید. نتیجه این میشود که همین اشخاص که با شوق به اسلام روى آورده بودند و همان افکار التقاتى را بنام اسلام پزیرفته بودندبعد از معلوم شدن حقیقت، با شدت و سرعت از اسلام گریزان میشوند. این است که به عقیده من این مکتبهاى التقاطى ضررشان براى اسلام از مکتبهائى که صریحا ضد اسلام هستند اگر بیشترنباشد کمتر نیست. و انقلاب ما اگر میخواهد پیروزمندانه راه خودش را ادامه دهد، باید خود را از همه این پیرایه ها پاک کند و در راه احیاى ارزشهاى اسلام راستین-اسلام قرآن و اهل بیت-حرکت کند.

پرسشها و پاسخها

پرسش اول: شما از این انقلاب، بعنوان یک انقلاب اسلامى نام بردید حال آنکه اقلیتهاى سیاسى و مذهبى هم در این انقلاب شرکت داشته و سهیم بوده اند، آیا مى توان گفت که آنها هم گرایشهاى اسلامى داشته اند و آیا میتوان سهم آنها را انکار کرد؟

پاسخ: در ضمن عرایضم نکته اى را به اختصار عرض کردم که میتواند پاسخ این سؤال باشد، حالا همان مطلب را با تفصیل بیشترى عرض مى کنم. معناى اینکه انقلاب اسلامى بوده این نیست که همه شرکت کنندگان در این انقلاب بدون استثناء روح اسلامى داشته و یا همه آن کسانى هم که گرایش اسلامى داشته اند، گرایش اسلامیشان بیک اندازه بوده است. نه، ما روح و گرایش رادر مجموع و در کل نهضت در نظر مى گیریم و بر این اساس است که میگوئیم آنچه روح این نهضت را تشکیل میداده و استوانه این انقلاب به حساب میآمده، اسلام و اسلام گرائى بوده است. شما اگرانقلاب صدر اسلام را هم در نظر بگیرید باز هم نمى توانید بگوئید که در آن انقلاب، فقط مسلمین شرکت داشته اند. در همانجا هم مواردمتعددى میتوان پیدا کرد که شرکت اقلیتهاى مذهبى و همکارى آنها را با مسلمانها نشان مى دهد. مثلا در ایران قبل از ورود اسلام در کنار اکثریت مذهبى که زرتشتیها بودند، اقلیتهاى مذهبى مثل یهودیها و مسیحى ها و مانویها وجود داشتند. در نبردهاى مسلمین در ایران، این اقلیتها با مسلمین همراه و همدست بودند، چرا؟به این دلیل که آنها از دست مذهب حاکم، فوق العاده رنج مى بردندو دریافته بودند که اگر اسلام حاکم بشود، با اینکه باز هم به صورت اقلیتى باقى خواهند ماند، ولى بودن در زیر لواى اسلام به مراتب بهتر از باقى ماندن در زیر لواى دین دیگرى است.

تاریخ نشان میدهد که اقلیتهاى مذهبى در ایران ساسانى مخصوصا یهودیها (30) وقتیکه مسلمین آمدند به آنها کمکهاى فراوانى کردند. در مصر هم وضع بدین منوال بود. در آنجا مسیحیان دراکثریت بودند و یهودیها از دست مسیحیها هیچ گونه آزادى نداشتند، با آمدن مسلمانان، یهودیان به کمک مسلمین شتافتند. پس این اقلیتها در پیروزى مسلمین نقش داشتند ولى این مقدارنقش داشتن سبب نمى شود که بگوئیم نهضت صدر اسلام نهضت مشترک یهودى-اسلامى بوده است. زیرا روح نهضت را اسلام تشکیل میداد. در نهضت فعلى ما هم وضع بهمین منوال است. دراین نهضت هم اقلیتهاى غیر مسلمان، اعم از اقلیتهاى مذهبى واقلیتهاى سیاسى، شرکت داشتند. اما آنها به دلیل اینکه اقلیتشان نا چیز بود (31) قهرا نقش عمده و تعیین کننده اى نداشتند.

مسئله مهمى که در این میان قابل توجه است و به قسمت دوم این پرسش مربوط میگردد، بررسى نقش پاره اى اقلیتها، بخصوص اقلیتهاى ماتریالیست است. تردیدى نیست که از میان این گروههانیز افرادى کشته شده اند و على القاعده بسیارى از آنها هم صداقت داشته اند. در اینجا کارى به درصد این کشته شدگان (32) و تعداد آنهاندارم. اما توجه به این نکته اهمیت دارد که هرگاه یک جوان مسلمان شهید میگردید، موج عظیمى در جامعه اسلامى ایجادمیکرد، حال آنکه وقتى یک کمونیست کشته میشد، این نگرانى ایجاد میشد که نکند ما بطرف کمونیست شدن پیش برویم. یعنى کشته شدن این افراد، عامل حرکت که نبود هیچ، تا حدى هم عامل توقف به حساب مى آمد.

در گذشته این سؤال مطرح بود که چرا رژیم کوشش دارد به مسلمانان مبارز، انگ مونیست بودن بزند؟اگر مارکسیسم موج خیرى مى بود، محال بود که رژیم مسلمانان مبارز را مارکسیست بنامد. علت اینکه رژیم کار مسلمانان را با بر چسب مارکسیست اسلامى تخطئه میکرد این بود که از یک سو نمى توانست مسلمان بودن آنها را انکار کند و از سوى دیگر تلاش میکرد جلوى موجى را که مسلمان بودن آنها در جامعه ایجاد میکرد با مارکسیست نشان دادن آنها بگیرد. واقعیتهاى جامعه ما نشان میدهد که سهم گروههاى مارکسیست در جامعه ما سهمى منفى بوده است. این راتاریخ ما نیز بخوبى گواهى میدهد، اصرار محافل امپریالیستى براى کمونیستى جلوه دادن نهضت ما به این خاطر بود که آنها میدانستندبا زدن این برچسب، موج سوء ظن و تردید در جامعه ما برانگیخته میگردد و از شدت و حدت انقلاب تا حد زیادى کاسته میشود.

از اینها گذشته حتى اگر براى همه گروهها و دستجات، سهمى در نظر بگیریم، و سهم همه آنها را هم مثبت فرض کنیم و بپذیریم که بسیارى کشته شدگان آنها، صداقت داشته اند، باز این مسئله اساسى مطرح میگردد که آیا بحث از سهم داشتن یا نداشتن مفهومى دارد یا نه؟

اگر انقلابى بتمام و کمال بثمر برسد و موقع بهره دهى و میوه چینى آن باشد، بطوریکه هیچ مسئله دیگرى جز میوه چیدن و بهره گیرى مطرح نباشد، در آن حال جا دارد که همه گروهها و افرادى که سهمى در به ثمر رساندن انقلاب داشته اند، سهم خود را مطالبه کنند. درست مثل درختى که عده زیادى در کاشتن و پرورش دادن آن سهم داشته اند و در موقع میوه دهى هر کس میگوید سهم مرابدهید تا بروم. اما واقعیت این است که انقلابى آغاز شده و تازه یک مرحله را طى کرده است و هنوز مراحلى را در پیش دارد. درمیان گروههائى هم که در آن شرکت داشته اند اکثریتى وجود داردو اقلیتى. و این گروهها تا یک مرحله با هم وحدت نظر داشته اندو از آن مرحله به بعد گروهى مدعى است که این انقلاب را درفلان مسیر باید حرکت داد و برد و دیگران میگویند که نه، این انقلاب در آن مسیر نباید برود، بلکه در مسیر یا مسیرهاى دیگرباید سیر کند. به عبارت دیگر در نقطه شروع این انقلاب، عده زیادى با یکدیگر همراه بودند و تا یک منزل و یک مرحله که سقوط رژیم بوده است، همه با یکدیگر وحدت نظر داشته اند، اما بعداز تحقق این مرحله، اختلاف نظرها پیدا شده است. مى پرسیم آیا انقلاب فقط براى این بوده که رژیم سقوط بکند؟آیا همین قدر که رژیم سقوط کرد دیگر همه چیز درست است و انقلاب به ثمر رسیده ومیوه داده است؟

هر انقلابى دو جنبه دارد، یکى جنبه ویران کنندگى و دیگرجنبه سازندگى یعنى آن جنبه که مشخص میکند جامعه آینده چگونه و بر اساس چه الگوئى باید ساخته شود. وقتى انقلابى مرحله دوم خود را تازه شروع کرده و هنوز تا به ثمر رسیدن آن زمان زیاد وتلاش زیادى لازم است، صحبت از تقسیم غنائم و دریافت سهم، عجولانه و نابخردانه است. انقلاب تجزیه بردار نیست که بگوئیم یک قسمت آنرا بشما میدهیم و یک قسمت را بدیگرى. انقلاب شبیه قافله ایست که مسیرى را طى میکند. این قافله یا باید از این راه برود و یا از آن راه، یا باید مثلا در مسیر اسلام حرکت بکند یابکلى راه خودش را عوض کرده و از راه دیگرى-مثلا کمونیسم حرکت بکند. در مرحله سازندگى جاى این بحث نیست که بگوئیم آنهائى هم که از اول نظریات کمونیستى داشته و تا مرحله سقوطرژیم سهمى داشته اند، باید سهمشان را بگیرند. انقلاب شبیه نهرآب نیست که بگوئیم این نهر تا اینجا آمده، از اینجا یک قسمتش را بشکل جوئى جدا مى کنیم و به یک عده میدهیم تا بروند در زمین خودشان بریزند. این امر تنها در صورتى شدنى است که بگوئیم مملکت را تجزیه کنیم و قسمتهاى مختلف را به اشخاص و گروههاى مختلف بدهیم، و البته این کار غیر ممکن است.

نمى توان انقلاب را در آن واحد در دو مسیر متناقض بحرکت درآورد. حرکت در دو مسیر متناقض مساوى است با نابودى انقلاب.

پرسش دوم: با توجه به این مسئله که اسلام اصالت انسان را مى پذیرد و براى انسان ابعاد مختلف از نظر معنوى و مادى قائل میشود و نیز با توجه به شمول مفهوم استضعاف که در کلمات دیگر نظیر استثمار و استبداد دیده نمى شود و در حقیقت در برگیرنده همه ابعاد مختلف روح انسان است، آیا نمى توان نتیجه گرفت که قرآن خاستگاه نهضتها را نیز طبقه مستضعف میداند؟

پاسخ: در ضمن صحبت عرض کردم که از نظر قرآن خاستگاه انقلابها بالضرورة، مستضعفین نیستند. اما گروهى کوشیده اند با نوعى توسعه در مفهوم استضعاف، مفهوم آیات قرآنى را طورى تفسیر کنندکه با عقیده آنها که میگویند پیروزى از آن محرومین است و آنهاتنها طبقه انقلابى و مبارز هستند، جور در بیاید. لازم است توضیح بدهم که استضعاف یک مفهوم اعم دارد که اختصاص به جنبه مادى ندارد بلکه شامل جنبه معنوى هم میشود، و به این معنى خود فرعون، هم استضعافگر بوده است و هم استضعاف شده یعنى فرعون دو شخصیت داشت-البته این تعبیر از من است-یک شخصیت فطرى و انسانى، که همان شخصیت استضعاف شده درونش بود، و یک شخصیت اکتسابى، که شخصیت فرعونیش محسوب میشد. آیه شریفه:

و نرید ان نمن على الذین استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثین... (سوره قصص-آیه پنج)

هم شامل قوم موسى(ع) میشود و هم شامل انسانى که دردرون فرعون به بند کشیده شده است. این یک طریق تفسیر آیه فوق است و ما مخالف با اینگونه تفسیر نیستیم. ولى آیا کسانى که روى آیه مستضعفین تکیه میکنند و بعد مسئله را به مسائل اجتماعى تعمیم میدهند هم همین تفسیر را مى پذیرند؟درباره این آیه مى بایدتوضیح بیشترى داده شود که گر چه به وقت طولانى ترى احتیاج دارد ولى به اجمال آن را عرض مى کنم.

در قرآن با دو منطق به ظاهر مختلف در مورد ملاک پیروزیهاروبرو میشویم که این دو منطق را با یکدیگر باید بسنجیم تا اصل مطلب دستگیرمان بشود. قرآن در آیه پنج سوره قصص، ملاک پیروزى را استضعاف شدگى بیان میکند. حداقل آنچه از ظاهر آیه برمیآید. اینست که استضعاف شدگى ملاک حرکت و ملاک انقلاب است. بر طبق این آیه از هر جا که حرکت و انقلاب پیدا میشود، پیروزى هم از همانجا پیدا میشود. پس در اینجا ایمان نقشى نداردبر حسب این ملاک هر جاى دنیا محرومیت و استضعاف شدگى باشدبراى حرکت، براى جنبش و براى پیروزى کافى است.

آن گروهى که در ابتدا به آنها اشاره کردم، همین وجه رامیپذیرند از نظر آقایان قرآن در اینجا روى یک امر زیر بنائى، یعنى امر مادى-اقتصادى تکیه دارد. اما آیات دیگرى داریم که درآنها بر امرى تکیه شده است که بقول این حضرات، روبنائى است یعنى ایمان و عمل صالح. در آیه 55 از سوره نور میفرماید:

وعد الله الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات لیستخلفنهم فى الارض.

آنهائى که داراى ایمانند-ایمان الهى-و به یک مکتب الهى دلبستگى دارند و اعمالشان مطابق مکتب است، خدا به آنهاوعده استقلال و پیروزى داده است.

در این زمینه آیات بسیار دیگرى وجود دارد از جمله آیه 105 سوره انبیاء (33) و آیه 139 سوره آل عمران (34) مسئله اى که درارتباط با این آیات مطرح میشود این است که آیا تکیه قرآن درحرکت تاریخ و در انقلابات، روى این مسئله به اصطلاح امروززیر بنائى است یا روى امور روبنائى؟

در سالهاى اخیر مسئله روبنا بکلى فراموش شده و همه روى مسائل به اصطلاح خودشان، زیر بنائى تکیه میکنند. باید سؤال کردکه آیا قرآن تناقض گفته است که در یک جا روى استضعاف شدگى تکیه کرده و در جاى دیگر روى ایمان؟در یک جا براى ایمان اصالت قائل شده و در جاى دیگر براى محرومیت؟به عقیده ماتناقض در کار نیست. منطق قرآن همان منطق وعد الله الذین آمنواو عملوا الصالحات... است. ولى متاسفانه از آیه 5 سوره قصص، استنباط غلط شده است. این آیه یک اصل کلى بدست نمیدهد، حال آنکه از آن اصل کلى استنباط کرده اند. منشا این اشتباه هم این بوده که قبل و بعد آیه را حذف کرده اند و آنچه را که باقى مانده، بغلطتفسیر کرده اند. در آیه چهار سوره قصص میفرماید:

ان فرعون علا فى الارض و جعل اهلها شیعا یستضعف طائفة منهم و یذبح ابنائهم و یستحیى نسائهم انه کان من المفسدین.

فرعون در روى زمین علو و استکبار کرده و مردم آن سرزمین را فرقه فرقه کرده بود و گروهى از مردم را به استضعاف کشانده وپسرهاى آن گروه را سر مى برید و فقط زنهاى آنان را زنده مى گذاشت و او از مفسدان بود. بعد از این آیه، آیه و نرید ان نمن... آمده است، و بدنبال آن آیه:

و نمکن لهم فى الارض و نرى فرعون و هامان و جنودهما منهم ما کانوایحذرون (قصص آیه 6)

یعنى آیه و نرید ان نمن... وسط دو آیه قرار گرفته که هر دومربوط به فرعون و بنى اسرائیل است. در واقع بیان قرآن چنین است: فرعون علو در ارض پیدا کرد و مفسد فى الارض شد و در حالى که چنین و چنان مى کند، پسرها را سر مى برد، زنها را زنده میگذاردو... در همان حال، ما هم اراده کردیم که منت بگذاریم بر همان مستضعفان. او کار خود را میکرد و ما هم کار خود را میکردیم. مااراده کردیم که بر مستضعفان منت گذاریم. چگونه منت بگذاریم؟ در همان حالى که او به فساد در زمین مشغول بود، ما داشتیم مقدمات یک ایمان، یک مکتب و یک کتاب را فراهم میکردیم. زمینه براى اینکه موسى اى در خانه فرعون پرورش پیدا کند، کتاب تازه اى بیاورد و مردم گروندگان به این ایمان تازه بشوند به مرور آماده مى شد، آنوقت بمدد نیروى همین ایمان و مکتب و ازاین مجرا است که فرعون شکست میخورد و اراده ما تحقق مى یابد. بهمین دلیل، مفسرین از قدیم گفته اند که جمله و نرید ان نمن... جمله حالیه است مربوط به قبل، الذین استضعفوا، یعنى همان مستضعفین زمان فرعون و منتى هم که خداوند اراده کرده است تا بر آنها ارزانى کند، نظیر همان منتى است که در آیه 164 سوره آل عمران از آن یاد مى کند.

لقد من الله على المؤمنین اذ بعث فیهم رسولا من انفسهم... (35)

بنابراین داستان بنى اسرائیل و فرعون هم یکى از مصداقهاى وعد الله الذین آمنوا... است. قرآن نمیخواهد بگوید که تصمیم مااین بوده که بنى اسرائیل را نجات بدهیم، چه موسى اى مبعوث بشود چه نشود. چه توراتى بیاید، چه نیاید. چه ایمانى باشد، چه نباشد. هرگز قرآن چنین حرفى نمیزند. استدلال قرآن این است که، ما منت گذاشتیم بر مستضعفان از این طریق که در بطن خانه فرعون، موسى را پرورش دهیم تا به رسالت مبعوث شود و با یک ایمان جدید، و یک مکتب تازه، بنى اسرائیل را به راه نجات و هدایت راهنمائى کند. پس اشتباه حضرات از اینجا پیدا شده که این آیه رااز آیات ما قبل و ما بعدش جدا کرده اند، و به این ترتیب تناقضى میان این آیه و سایر آیات قرآن پیدا شده است.

اساس اسلام بر جنگ عقاید و پیروزى ایدئولوژیهاست. پیروزى ایمان و عمل صالح به منزله اصل است، و شئون دیگرفرع. در عین حال قرآن معتقد است که همواره مستضعفین بیشتر ازغیر مستضعفین گرایش به ایمان و عمل صالح پیدا مى کنند. زیرامستکبرین در زیر خروارها مانع خوابیده اند. یک فرعون اگر بخواهدبه راه حق بیاید، باید از زیر یک کوه سستى و ناراستى بیرون بیاید. ولى یک ابو ذر چطور؟براى ابو ذر مانعى وجود ندارد. تا پیغمبر راببیند، بى درنگ خود را به او میرساند و ایمان میآورد.

پرسش سوم: فرمودید نشر کتب ضلال در اسلام ممنوع است، آیا این بدان معنا است که از نشر کتبى که از این دسته اندجلوگیرى میشود؟حالا چه از طریق سانسور و چه از طریق نشرکتبى در بى اثر کردن آثار ضلال؟اهمیت امر از این جهت است که طریقه اول موجب بروز اختناق خواهد بود که خودتان بآن اشاره کردید و طریقه دیگر نیز داراى اثر تدریجى است و اثرش در درازمدت حاصل میشود.

پاسخ: فکر مى کنم آنچه قبلا عرض کردم کافى بود. من کتابها را از ابتدا دو دسته کردم یکى کتابهائیکه و لو ضددین، ضد اسلام و ضد خدا هستند، ولى بر یک منطق و یک طرز تفکر خاص استوارند. یعنى واقعا کسى به یک طرح و به یک فکر خاص رسیده و با نوشتن کتاب، آن طرز فکر خود را عرضه میدارد. از این نمونه ها زیاد دیده میشود. یعنى هستند بعضى افرادى که بر ضدخدا، بر ضد اسلام، بر ضد پیغمبر حرف میزنند ولى در حرف خودشان صداقت دارند، یعنى اینگونه فکر میکنند. بهمین دلیل راه مبارزه بااین گروه ارشاد است و هدایت و عرضه کردن منطق صحیح.

ولى در نوع دوم کتابها، مسئله این نیست. مسئله، مسئله دروغ و اغفال است. مثلا فرض کنید کسى بیاید کتابى درباره رئیس حکومت بنویسد و هزارها دروغ به او نسبت بدهد. آیابه اعتقاد شما آزادى ایجاب میکند که اجازه بدهیم این دروغها درمردم پخش شود؟طبیعى است که چنین کارى خیانت به مردم محسوب میشود. بله یک وقت کسى به کار رئیس حکومت ایرادمیگیرد که مثلا آقا فلان کارى که کردى، باین دلیل غلط بوده است، واضح است که این آدم باید بیاید حرف خودش را بزند. ولى یک وقت کسى میآید دروغ مى بافد که فرضا من خبر دارم، دیشب ساعت 2 بعد از نیمه شب، رئیس حکومت با فلان سفیر، درفلان نقطه ملاقات کردند و با هم قول و قرار گذاشتند. اینها رامیگویند براى اینکه میخواهند در مردم آشوب بپا کنند. حالا دراینجا باید بگوئیم چون کشور ما آزاد است، پس باید بگذاریم اوحرفهاى خودش را در میان مردم پخش کند و آیا اگر ما جلوى دروغ و اغفال را بگیریم، مرتکب سانسور شده ایم؟! حرف ما این است که دروغ را و خیانت را باید سانسور کرد و نباید اجازه داد به نام آزادى فکر و عقیده، آزادى دروغ در میان مردم رائج بشود.

پى نوشتها:

1- قسمتى از آیه سوم سوره مائده. سوره مائده جزو آخرین سوره هائى است که بر پیامبر اکرم(ص) نازل شده است و حتى عده اى آنرا آخرین سوره مى دانند. از نزول آیات این سوره تا وفات رسول اکرم بیشتر از دو ماه بطول نینجامید. به این ترتیب این سوره، پس از پیروزى اسلام و شکست کامل مخالفان در جزیرة العرب، نازل گردیده است. مخالفان علاوه بر قبایل نیرومندعرب نظیر قریش، هوازن، بنى مصطلق، قطفان و... عده اى از اهل کتاب-بالاخص یهودیان-را نیز شامل مى گردید. اینها-یهودیان-عبارت بودنداز طوایف بنى قریظه، بنى النضیر، یهودیان خیبر، و گروهى دیگر.

2- مرحبا بقوم قضوا الجهاد الاصغر و بقى علیهم الجهاد الاکبر.

3- خدا سرنوشت هیچ قومى را تغییر نمى دهد، مگر آنکه آنان خود راو آنچه به اندیشه ها و رفتارهاى خودشان مربوط است دگرگون کنند.

4- بعد از مرگ معتصم بسال 227 و پسرش هرون بسال 232، دوسردار ترک بنامهاى واصیف و ایتاخ، برادر هرون بنام جعفر را که مادرش کنیزى از ترکان خوارزم بود به تخت خلافت نشاندند و او را«المتوکل-على الله »لقب دادند.

5- فرق انقلاب با کودتا این است که انقلاب ماهیت مردمى دارد، ولى کودتا چنین نیست. در دومى، یک اقلیت مسلح و مجهز به نیرو، در مقابل اقلیت دیگرى که حاکم بر اکثریت جامعه است، قیام میکنند و وضع موجود رادر هم میریزد و خود جاى گروه قبلى قرار میگیرد. و این استقرار ارتباطى به صالح یا نا صالح بودن کودتاگران ندارد. آنچه که اهمیت دارد اینست که در کودتااکثریت مردم از حساب خارج هستند و در فعل و انفعالات نقشى ندارند. ماایرانیها در دوره عمر خودمان، کودتاهاى زیادى دیده ایم اگر چه دست اندر-کاران آنها، نام انقلاب روى عمل خود گذاشته اند. در 1952 میلادى درمصر، چند افسر که در راس آنها ژنرال نجیب و جمال عبد الناصر قرار داشتند علیه حکومت موجود کودتا کردند. اما در جریان این کودتا که به انقلاب مشهورشد، مردم مصر، بپا نخاستند و این بود که با رفتن آن افسران، کان لم یکن-شیئا مذکورا، گوئى هیچ چیز وجود نداشته است.

در ایران خودمان، در سال 1299 سید ضیاء و رضا خان کودتا کردند، اما در این مورد هم مردم از حساب خارج بودند. در تاریخ معاصر در چندقرن اخیر، غیر از معدودى از تحولات عمیق اجتماعى نظیر انقلاب کبیرفرانسه، انقلاب اکتبر و... چیزى که بشود نام انقلاب بر آن گذاشت واقع نشده است. تازه حتى در انقلاب روسیه و یا در انقلاب چین، ارتشى قوى ومنظم در کنار مردم وجود داشت.

در میان این کودتاها و شبه انقلابها، انقلاب اسلامى ایران یک انقلاب به تمام معنى واقعى است که در واقع اگر قرار باشد نظیرى براى آن پیداکنیم، شاید بتوانیم انقلاب صدر اسلام را مثال بزنیم. ماهیت انقلابى این انقلاب، از بسیارى از انقلابهاى اصیل در تاریخ، اصیلتر است. در این انقلاب، توده مردم یک سرزمین، اکثریت افراد یک ملت، از زن و مرد وپیر و جوان، با ست خالى، اما با روحیه اى انقلابى علیه یک رژیم قدرتمندقیام کردند و به پیروزى رسیدند.

در نقطه مقابل انقلاب، اصلاح قرار دارد. معمولا تغییراتى که در یک جامعه روى میدهد، اگر بنیادى نباشد، یعنى جامعه را از نظر بنیاد و ساختمان اصلى و نظامات حاکم، دگرگون نسازد، بلکه تنها تغییراتى در جهت بهبوداوضاع بوجود آورد اصلاح مینامند.

انقلاب و اصلاح تنها در مورد اجتماع صادق نیستند بلکه درباره افراد نیز صدق میکنند. گاهى دیده میشود که وضع سلوک اخلاقى و رفتاراجتماعى یک فرد نسبت به گذشته بهتر میشود. و اما گاهى نیز، اساسا دگرگونى روحى در افراد پیدا مى شود، آنچنانکه گوئى این آدم امروز همان فرد سابق نیست. توبه در اصطلاح بمعنى ایجاد یک انقلاب روحى و یک دگرگونى بنیادى در طرز عمل و سلوک و رفتار است.

6- البته این نکته که خود محرومیت هم معلول پیشرفت در ابزارتولید است که شکافها را زیاد مى کند، مسئله ایست که باید در جاى خودمورد بحث قرار گیرد.

... لولا حضور الحاضر، و قیام الحجة بوجود الناصر، و ما اخذ الله على العلماء ان لا یقاروا على کظة ظالم و لا سغب مظلوم...

7- اگر آن جمعیت انبوه حاضر نمى شدند و یارى نمیدادند تا حجت تمام شود، و اگر نبود عهدى که خداى تعالى از علما و از دانایان گرفته تا راضى نشوند، بر سیرى ظالم و گرسنه ماندن مظلوم... (خطبه شقشقیه)

8- البته این آرمان بشرطى وجود خواهد داشت که قیام، فاقد جنبه هاى انسانى و بقصد انتقام گیرى صرف، نباشد.

9- بوعلى سینا با همه نبوغش، دو عیب بسیار بزرگ داشت که متاسفانه تا حدود زیادى مانع بروز استعدادهاى سرشار او گردید. حکماى بعد از اوهمه تاسف خود را از این ضعفها ابراز کرده اند. یک عیب او لذت طلبى و دیگرى مقام خواهى بود و این دو، او را از اشتغال کامل بمسائل علمى بازداشتند و مرگ زود رس او را سبب شدند.

10- سوره آل عمران-آیه 13.

11- و اراده کردیم تا بر آنان که در آن سرزمین زبون و خوار شمرده شده بودند منت نهیم و پیشوایان و وارثانشان کنیم و در آن سرزمین استقرارشان دهیم و بدست آنها فرعون و حامان و سپاهشان را از آنچه که از آن حذرمى کردند بنمایانیم.

«آیات 4 و 5 سوره قصص »

12- داستان راستان، جلد دوم، داستان 108، صفحه 132.

13- و اخراج العباد من عبادة العباد الى عبادة الله...

14- الناس بنوا آدم و حوا اخوة لاب و ام...

15- بعنوان نمونه دیگرى در این زمینه مى توان جمله امیر المؤمنین(ع) را خطاب به امام حسن(ع) که در وصیت نامه آن حضرت آمده ذکر کرد. حضرت مى فرماید: و لا تکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرا، پسرم هرگزبنده دیگرى نباش، که خدا ترا آزاد آفریده است.

در فرمانى که امیر المؤمنین(ع) خطاب به مالک اشتر، استاندار و والى مصر مى نویسد، مى فرماید:... دل را سراپرده محبت توده مردم کن، بر آنان مهر ورز و با آنان نرم باش، مباد که چون درنده شکار افکن به خون ریختن آنان پردازى چه، آنان بر دو گروهند، یا در دین با تو برادرند، یا در آفرینش با تو برابر. اما از آنان لغزش سر مى زند و بیمارى هاى روانى بر آنان عارض مى گردد و خواه ناخواه به ناروا دست مى زنند. پس آنسان که دوست مى دارى خداى بر تو ببخشاید و از گناهانت در گذرد، تو نیز بر آنان ببخشاى و ازخطاهاشان در گذر چه، تو زبر دست و سرپرست آنانى و آنکس که تو را برآنان فرمانروائى داد زبردست توست... با خداى در میاویز که تاب قهر اوندارى...

بعد امام مى فرماید بمردم جرئت و شهامت بده تا بتوانند حقشان را ازتو مطالبه کنند و میدان را براى اعتراض آنان باز گذار و آنگاه مى گوید، ازرسول خدا(ص) مکرر شنیدم که مى فرمود:

امتى که بین آنان، حق ناتوان بى نگرانى و ترس از توانایان گرفته نشود هرگز رستگار نخواهد شد.

16- البته نمى گوئیم سهم همه على السویه است، چنین چیزى ممکن نیست ولى مى گوئیم این گروهها در یک حرکت هماهنگ و هم جهت قرارگرفته اند.

17- البته سید جمال در داستان خود اسم مسجد نبرده، بلکه از آن به معبدتعبیر کرده فکر مى کنم چون در اروپا این قصه را نشر مى داده نخواسته اسم مسجد را بیاورد.

18- عروة الوثقى، صفحات 223-224.

19- اینکه قید اگر را اضافه کرده ام باین دلیل که شاید گروهى به این عقیده-اسلامى بودن نهضت-اعتقاد نداشته باشند. در ادامه سخن، بیان خواهم کرد که اساسا چگونه مى توان اهیت یک نهضت را شناخت و به چه دلایلى نهضت ما اسلامى است.

20-... مثلا اگر مسئله وارد کردن تضادهاى طبقاتى در خود آگاهى مردم و یا مفاهیمى نظیر آزادیخواهى و عدالت طلبى با معیارهاى مکاتب شرق و غرب از طرف ایشان عرضه مى گردید، بازتابى در جامعه ما نمى داشت. حال آنکه ایشان همین مفاهیم را با معیارهاى اسلامى و با استفاده از فرهنگ بارور اسلامى به جامعه عرضه کرد و جامعه نیز با حسن تلقى با آنها برخورد نمود.

21- لن یجعل الله للکافرین على المؤمنین سبیلا (نساء-141)

خدا هرگز براى کافران نسبت به اهل ایمان راه تسلط باز نخواهد نمود.

Secularism است.

22- این کلمه ترجمه لغت

23- و به خصوص باید توجه داشت که این رهبر زورى نداشت تا بخواهد خود را بر مردم تحمیل کند و کسى نیز او را منصوب نکرد و او خود را کاندیدا نکرده بود، بلکه انتخابش بطور طبیعى و خودبخود صورت گرفت.

24- یک نمونه ذکر کنم، دوستى دارم که در تمام زندگیش همواره در حال مبارزه با رژیم بوده است و در این زمینه از بذل جان و مال واقعا دریغ نداشته. او بدلیل روحیه خاصش، نسبت به مجاهدین که آنها هم موضعى مخالف رژیم داشتند، علاقه و گرایش عجیبى داشت. بعد از اینکه جریان به اصطلاح اپورتونیستى سازمان مجاهدین پیش آمد، من به شدت نگران حال این دوستم شدم. با خودم فکر کردم نکند که وقتى با این جریان برخوردمیکند بگوید اینکه اینها آمده اند و مارکسیست شده اند، مسئله مهمى نیست چون فعلا باید مبارزه کرد و مسئله مهم مبارزه است. اما بعد در جلسه اى که با او ملاقات کردم و نظرش را درباره مارکسیست شدن سازمان سؤال کردم، در جوابم جمله اى گفت که هرگز فراموش نمیکنم. گفت حقیقت این است که ما عدالت را هم در سایه خدا میخواهیم اگر بنا باشد عدالت باشد اما از نام خدا اثرى نباشد. ما از چنین عدالتى بیزاریم. با چنین روحیه هائى بود که ملت ما موفق به بر پا کردن قیامى با این عظمت شد.

25- یادم هست در اوائلى که جلسات انجمن اسلامى مهندسین تشکیل شده بود، در آنجا بحثى داشتم راجع به امر به معروف و نهى از منکر. به این مناسبت در تاریخچه این بحث مطالعه اى کردم و در دنبال این مطالعه به نکته شگفت انگیزى برخورد کردم که اسباب تعجبم شد. مسئله این بود که متوجه شدم در دویست سال اخیر، مسائل مربوط به امر بمعروف و نهى از منکراز رساله هاى ما برداشته شده. در صورتیکه در رساله عربى و فارسى قبل از دویست سال پیش، این مباحث در کنار مباحث مربوط به نماز و روزه و خمس و زکات... قرار داشت. اما گویا بعدها، بحث درباره امر بمعروف و نهى از منکر و جهاد، خودبخود در اذهان یک بحث زائد تلقى شد و همانطور که دیگر در رساله ها بحثى درباره قصاص و امثال آن نمیکنند و مى گویند این گونه بحثها دیگر مطرح نیست و از دور خارج شده است، گویا بحث جهاد و امر به معروف و نهى از منکر نیز از دور خارج شده بود.

26- تفاوتهاى این طرز تلقى از اسلام-اسلام انقلابى-با تفکرى که انقلاب را اسلامى میداند، آنقدر زیاد است که ذکر همه آنها در این گفتارممکن نیست.

27- من تاکید میکنم اگر انقلاب ما در مسیر برقرارى عدالت اجتماعى به پیش نرود، مطمئنا به نتیجه نخواهد رسید و این خطر هست که انقلاب دیگرى با ماهیت دیگرى جاى آن را بگیرد. اما نکته مهمى که باید به آن توجه داشت این است که در این انقلاب اساس کار بر اخوت اسلامى بایدبنا نهاده شود. یعنى آنچه را دیگران با خشونت و فشار تامین میکنند در این انقلاب باید با ملایمت و از روى میل و رضا و برادرى انجام گیرد. از جمله ارکان انقلاب ما، اگر واقعا ماهیت اسلامى دارد، معنویت است. یعنى مردم به حکم بلوغ روحى، بحکم عاطفه انسانى، به حکم اخوت اسلامى، خود براى پر کردن شکافها و فاصله هاى طبقاتى و اقتصادى پیش قدم مى شوند. این مکتبى است که پیشوایش على(ع) مى فرماید:

و لکن هیهات ان یغلبنى هواى، و یقودنى جشعى الى تخیر الاطعمة و لعل بالحجاز او الیمامة من لا طمع له فى القرص و لا عهد له بالشبع اوابیت مبطانا و حولى بطون غرثى و اکباد حرى... (نهج البلاغه-نامه 45)

اما دور باد که هوس بر من پیروز گردد و آز آتشین مرا به نوشخوارى کشاند حالیکه در حجاز و یمامه مردمى باشند که به گرده اى نان امید نداشته و شکمى سیر به خود ندیده باشند. دور باد که من با شکمى انباشته و آماسیده از طعام روز را به شب آورم و در پیرامون من گرسنگان و جگر سوختگان باشند...

چنین شیوه اى باید براى همه ما سرمشق باشد باید روحیه فداکارى به خاطر دیگران در همه ما پیدا بشود. شما شاهد بودید که امام خمینى، اخیرا بسیجى عمومى براى مسئله مسکن اعلام کردند. این بسیج بخاطر اینست که امام مى خواهد این انقلاب اسلامى باقى بماند و همه هدفهایش را با شیوه هاى اسلامى به انجام برساند نه اینکه به صرف استقرار رژیم جدید، کارها را با زور به پیش ببرد و عدالت اجتماعى را با زور پیاده کند. آن روزیکه مردم ما با میل و علاقه و به حکم برادرى اسلامى، امکانات خود را در جهت رفاه محرومان بکار انداختند، آن وقت است که انقلاب ما، راه مطمئن خود راپیدا کرده است.

انقلاب ما، آن هنگام انقلابى واقعى خواهد بود که خانواده اى حاضرنشود ایام عید براى فرزندان خود لباس نو تهیه کند مگر آنکه قبلا مطمئن شده باشد خانواده هاى فقرا، داراى لباس نو هستند. باید در میان ما، گفته پیامبر مصداق عینى پیدا کند که فرمود: مثل مؤمنین در محبت هاى متقابل، مانند پیکرى است که اگر یک عضو آن بدرد آید، عضوهاى دیگر آرام نمى گیرند و با التهاب و درد، عکس العمل نشان مى دهند. جامعه ما آن وقت یک جامعه اسلامى خواهد شد، که درد هر فرد تنها درد خودش نباشد، بلکه درد همه مسلمانها باشد. على(ع) نمونه چنین مسلمانى است. او مى فرماید:

اقنع من نفسى بان یقال هذا امیر المؤمنین و لا اشارکهم فى مکاره الدهر. (نهج البلاغه-نامه 45)

آیا از خویشتن به این خرسند باشم که مرا امیر مؤمنان بنامند اما درناگواریهاى مردم هم نفس نباشم؟

امام مى گوید، القاب و عناوین چه ارزشى دارد. مرد انقلابى اساسا پاى بند القاب و عناوینش نیست. چقدر باید کوچک بود که به این لقبها دلخوش کرد و در سختى هاى مردم شرکت نکرد.

امام حسن مى گوید: در دوران کودکى شبى بیدار ماندم و به نظاره مادرم زهرا که مشغول نماز شب بود مشغول شدم. متوجه شدم که مادرم در دعایش یک یک مسلمین را نام مى برد و آنها را دعا میکند، خواستم بدانم که درباره خودش چگونه دعا مى کند اما با کمال تعجب دیدم که براى خود دعا نکرد. فردا از او سؤال کردم چرا براى همه دعا کردى ولى براى خودت دعا نکردى فرمود: یا بنى الجار ثم الدار، پسرم اول همسایه بعد خودت.

و یا در جاى دیگر مى بینیم که حضرت زهرا در شب عروسى خود، تنها پیراهنى را که بعنوان لباس عروسى با خود به خانه شوهرش مى برد، به زن فقیریکه از او طلب کمک کرده بود، هدیه میکند.

روحیه انقلابى و اخلاق اسلامى، این گونه است. و انقلاب ما، آن وقت به ثمر خواهد رسید که خود را براى چنین ایثارهائى آماده کنیم و باشوق به آن تن دهیم.

28- اسلام دین آزادى است، دینى که مروج آزادى براى همه افرادجامعه است. در سوره دهر میخوانیم:

انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا... (سوره دهر-آیه 3).

و یا در سوره کهف: فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر... (سوره کهف-آیه 29) اسلام مى گوید دیندارى اگر از روى اجبار باشد دیگر دین دارى نیست مى توان مردم را مجبور کرد که چیزى نگویند و کارى نکنند امانمى توان مردم را مجبور کرد که اینگونه یا آنگونه فکر کنند. اعتقاد باید ازروى دلیل و منطق باشد، البته مسائل مربوط به امر به معروف و نهى از منکربا شرایط خود در جاى خود محفوظند در اینگونه مسائل اصل بر ارشاد است نه بر اجبار.

29- البته این امر مربوط به دوران حکومت طاغوت بود.

30- زیرا یهودیها در آن دوره هم از دست مسیحیهاى ایرانى که در حال رشد بودند، رنج مى بردند و هم از دست زرتشتیها.

31- این واقعیت را رفراندم فروردین ماه، بخوبى نشان داد.

32- نمى گویم شهیدان، زیرا که این کلمه با آن معناى عمیقیکه در فرهنگ شیعه دارد، متعلق به مکتب اسلام است و من نمى توانم با اطلاق این کلمه به آنها که اعتقادى به مکتب اسلام ندارند، به اعتقاد و ایمان ومکتب خودم خیانت بکنم.

(در مورد واژه شهید، رجوع کنید به مقاله دوم از کتاب قیام و انقلاب مهدى، نوشته استاد شهید مرتضى مطهرى).

33- و لقد کتبنا فى الزبور من بعد الذکران الارض یرثها عبادى الصالحون.

ما بعد از تورات در زبور داود نوشتیم که البته بندگان نیکو کار من-داراى عمل صالح-ملک زمین را وارث و متصرف خواهند شد.

34- و لا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون ان کنتم مؤمنین...

هرگز سستى بخود راه ندهید و اندوهگین مباشید. زیرا شما فیروزمند-ترین و بلند مرتبه ترین مردم هستید، اگر در ایمان خود ثابت قدم باشید.

35- خدا بر اهل ایمان منت گذاشت که رسولى از میان خود آنهابرانگیخت...

مطالب فوق برگرفته از کتاب پیرامون انقلاب اسلامی متفکر شهید استاد مرتضی مطهری بوده است